82/07/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 71 الی 74
﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ﴾(۷۱)﴿فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ﴾(۷۲)﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُنذَرِينَ﴾(۷۳)﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَي قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِ المُعْتَدِينَ﴾(۷٤)
جريان نوح از آن جهت كه يك صبغهٴ عمومي داشت و سفينه او و طوفان او آيت جهاني بود كه تعبير قرآن اين است ﴿و جعلناها آية للعالمين﴾[1] جزء اموري بود كه غالب مردم حتي مشركان حجاز با خبر بودند لذا تلاوت داستان نوح براي مشركانِ حجاز عبرت انگيز بود از اين جهت در پايان اين قصه فرمود ﴿فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ آنها كه انبيا اينها را انذار كردند و آنها عالماً عامداً تمرّد كردند كيفر تلخشان همان غرق در طوفان و ورود در نار بود كه ﴿اغرقوا فادخلوا نارا﴾[2] قوم نوح جريانشان تا كنون يكي دو بار در سوره مباركه نساء و سوره اعراف بازگو شد در سوره مباركه نساء آيه 163 به اين صورت ارائه شد ﴿انا اوحينا اليك كما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسي﴾[3] آيه 163 سوره نساء انبياي بعد از نوح را مشخص ميكند كه چه كساني هستند و آن آيه سهمي دارد در روشن شدن معناي آيه 74 همين سوره كه فرمود ما بعد از نوح انبيايي را فرستاديم آن انبيا چه افرادي بودند چه كساني بودند در سوره مباركه نساء مشخص است در سوره اعراف آيه 69 مقداري از وضعيت قوم نوح بازگو شد آيه 69 سورهٴ اعراف اين است ﴿اوعجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علي رجل منكم لينذركم و اذْكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح﴾ شما را جانشينان قوم نوح قرار داد يعني شما نسل كساني هستيد كه در كشتي نوح بودند و نجات پيدا كردند و جانشين آن اقوام تلف شده و به هلاكت رسيده بودند شما هم جزء جانشينان آنهاييد ﴿اذجعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم في الخلق بصطةً فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون﴾[4] در اين آيه فرمود ﴿واتل عليهم﴾ يعني آيه سوره يونس كه محل بحث است اينچنين فرمود ﴿واتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري﴾ اين فرمايش را حضرت نوح وقتي گفته است كه آنها هم خيلي تندروي و كجرفتاري كردند در سوره مباركه شعراء آيه 116 به اين صورت آمده است قوم نوح به حضرت نوح گفتند ﴿قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين﴾[5] تو اگر دست از تبليغ و تبشير و انذار بر نداري بالاخره رجم ميشوي اين حرف را در آيه 116 سوره شوريٰ ميخوانيم چه اينكه در سوره مباركه هود آيه 32 به بعد [به] اين صورت مطرح است ﴿قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فأْتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾[6] بعد از گذشت نه قرن و نيم به حضرت نوح گفتند خيلي جدال كردي خيلي مناظره كردي خيلي ما را به ستوه آوردي بالأخره، ما حرفت را نميپذيريم كاري از تو ساخته است انجام بده تو كه ما را تهديد ميكني به عذاب الاهي آن عذاب الاهي را بياور اينها هم به قدرت مادّيشان مغرور بودند همانطوري كه فرعون ﴿فتوليٰ بركنه﴾[7] اينها هم «تولّوا باركانهم» لذا وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) فرمود من حالا تصميمم را گرفتم و تصميم من همان تأكيد راههاي قبلي است و آن توحيد در توكل است كه ﴿فعلي الله توكلت﴾ نه «توكلت علي الله» اين تقديم «علي الله» بر «توكلت» براي حصر است كه در حقيقت توحيد در توكل است فرمود من تا كنون كه متوكل علي الله بودهام الان در بخش پاياني ﴿فعلي الله توكلت﴾ اين توكلم را تكميل ميكنم شما هر كاري ميخواهيد بكنيد، بكنيد گفتيد ﴿لتكونن من المرجومين﴾[8] ميخواهيد بكنيد، بكنيد گفتيد ﴿قد جادلتنا فاكثرت جدالنا﴾[9] خسته شديد هر كاري از دستتان برميآيد بكنيد ﴿ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلي الله توكلت﴾ شما هم «فأجمعوا امركم وَ شركاءكم﴾ اگر تهديد كرديد گفتيد ﴿لتكونن من المرجومين﴾[10] ميخواهيد عمل بكنيد، بكنيد در چنين فضايي وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) آن تصميم نهايي را به اينها ابلاغ كرده است كه فرمود ﴿فعلي الله توكلت﴾ و هيچ كاري هم از شما ساخته نيست من هم هراسي ندارم نه منفعتي از شما به من ميرسيد كه حالا نرسد نه توان اضلال را داريد ﴿فان توليتم فمٰا سألتكم من اجر ان اجري علي الله و امرت ان اكون من المسلمين﴾ آنها ﴿فكذبوه﴾، فكذّبوه نه يعني حدوثاً بلكه آن تكذيبشان را ادامه دادند همچنان تكذيب را ادامه دادند در اين صحنه ذات اقدس الاه آنچه را كه اهمّ است اول ذكر ميكند آنچه را كه مهم است بعد ذكر ميكند نظم طبيعي اين است كه آنطوري كه در سوره مباركه هود مشخص شد كه ما دستور داديم در روز خطر از جايي خطر جوشيد كه اينها هيچ فكر نميكردند جايي كه اينها هيچ فكر نميكردند از همان جا خطر جوشيد و آن ﴿وَ فار التنّور﴾[11] است تنّور جاي آتش است جاي فوران آب نيست هيچ كس فكر نميكند از درون تنور كه مرتب آتش ظهور ميكرد حالا دفعتاً سيل دربيايد خيلي از جاها ممكن است ذات اقدس الاه اراده بكند آب دربيايد اما الان از معدن آتش آب دربيايد براي اينكه به آنها بفهماند كار به دست ديگري است ﴿وَ فار التنّور﴾[12] از آن طرف هم بارانِ سيلآسا باريدن گرفت از آن طرف هم از تنور آب جوشيد و سطح زمين را آب فرا گرفت و عذاب داشت شروع ميشد نظم طبيعي اين است كه همان طوري كه بخشياش در سوره مباركه هود هست بخشياش در جاي ديگر، ميفرمايد از بالا به وسيله بارشهاي تند سيلوار آب ريزش كرد از تنور هم آب جوشيد طوفان پديد آمد آنها غرق شدند و نوح (سلام الله عليه) با مؤمنان همراه او نجات پيدا كردند آنها رفتند اينها ماندند و اينها جانشين آنها شدند اين سه مطلب را انسان در موقع گفتن بايد با ترتيب بگويد آنها از بين رفتند نوح و همراهانشان ماندند و جانشينان آنها شدند اما در موقع گفتنْ ذات اقدس الاه اول نجات نوح و همراهان نوح را ذكر ميكند و اينكه اينها جانشين آن هالكيناند اينها را ذكر ميكند بعد از هلاكت آن مكذّبان خبر ميدهد اين براي تقديم اهمّ بر مهمّ است ملاحظه بفرماييد فرمود ﴿فكذبوه فنجّيناه و منْ معه في الفلك﴾ كساني كه با حضرت نوح در كشتي جمع شدند ما اينها را نجات داديم ﴿و جعلناهم خلائف﴾ اينها را جانشينان قرار داديم ﴿و اغرقنا الذين كذبوا بآياتنا﴾ خب نظم طبيعي اين است كه بفرمايد كافران را هلاك كرديم و غرق كرديم اينها را جانشين آنها قرار داديم اول كه اسم جانشين را نميبرند كه، اول آن مستلخف عنه كه از بين رفت آنها را اسم ميبرند بعد خليفه را، ولي براي اهميت مطلب اول از نجات و خلافت مؤمنان سخن به ميان ميآورد بعد از هلاكت كافران ﴿فنجيناه و من معه في الفلك و جعلناهم خلائف و اغرقنا الذين كذبوا بآياتنا﴾ اين براي تقديم اهم بر مهم است بعد فرمود ﴿فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ تو تلاوت بكن تو نظر بكن يعني آنها تلاوت تو را خوب تلقّي كنند و از اين صحنه خوب پند بگيرند اين صحنه صدر و ساقهاش پند است يك وقت است يك حادثهاي ميآيد سيلي ميآيد آتشسوزي راه ميافتد اين ديگر ﴿واتقوا فتنةً لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه﴾[13] است حالا وقتي كه سيل آمده آتشسوزي آمده ديگر خانه مؤمن و فاسق را يكجا ميسوزاند حوادث طبيعي اين طور است اينطور نيست كه حالا سيل اگر آمده خانه مؤمن را خراب نكند خانهٴ كافر را خراب كند يا آتشسوزي افتاده در يك شهر همه را يكجا ميسوزاند اين ﴿واتقوا فتنةً لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه﴾[14] اما وقتي سخن از آيت الاهي باشد سخن از معجزات باشد همه جا بر اساس ﴿وامتازوا اليوم ايها المجرمون﴾[15] كار ميشود همه جا بر اساس ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[16] كار ميشود همان در آن جريان ﴿سخرها عليهم سبع ليالٍ و ثمانية ايام﴾[17] اين طور نبود كه همه آسيب ببينند كافران از اين تند باد رنج ميبردند مؤمنان سالم بودند همان جريان حضرت موسي و هارون (سلام الله عليهما) كه اين آب نيل خون ميشد اين مؤمنان به حضرت موسي (سلام الله عليه) وقتي يك قدح آب ميگرفتند مينوشيدند آب بود و بهره ميبردند همين كه ميدادند به يكي از آن مخالفان ميديدند خون بود اين پيداست كه بر اساس معجزات الاهي است اينها ميگرفتند خون بود آنها ميگرفتند آب بود اين دم اين خون كه جزء معجزات حضرت موسيٰ بود عليه آل فرعون بر اساس ﴿وامتازوا اليوم ايها المجرمون﴾[18] شكل ميگرفت بر اساس ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[19] شكل ميگرفت آثار معاد و قيامت در معجزات انبيا در دنيا ظهور ميكند اينجا هم به همين صورت بود فرمود اين طوفان كه آمد ما فقط همين گروه را نجات داديم و اين سفينه نوح هم اينطور نبود كه حالا با باد حركت كند يا با موتور حركت كند يا با وسايل صنعتي حركت كند ﴿باسم الله مجراهٰا و مرساهٰا﴾[20] وقتي وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) ميخواست آن را براند رهبري كند حركت بدهد يا ساكن كند لنگر بيندازد وقتي ميگفت بسم الله راه ميافتاد اراده ميكرد كه بايستد ميفرمود بسم الله ميايستاد ﴿بسم الله مجراهٰا و مرساهٰا﴾[21] مرسيٰ يعني لنگر انداختن اين مصدر ميمي همان ارسا را ميفهماند اينكه خداي سبحان فرمود ما سلسله جبال را رواسي قرار داديم ﴿و الجبال ارساهٰا﴾[22] يعني لنگر انداختن اين سلسله جبال لنگر كره زمين است كه آن را از نوسان و اضطراب باز دارد كه «و وتد بالصّخور مَيَدان ارضه»[23] مَيَدان يعني اضطراب، مادَ يعني اضطرب فرمود مَيَدان اضطراب نوسان حركتِ زمين را با سلسله جبال با اين كوههاي سنگين ميخكوب كرد وتد يعني ميخ «و وتد بالصّخور ميدان أرضه»[24] يعني اضطراب ارضه اينجا هم وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) با بسم الله كار را پيش برد نه با باد يا با وسائل صنعتي ديگر ﴿بسم الله مجراها و مرساها﴾[25] خب چنين معجزهاي ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[26] را به همراه دارد ﴿وامتازوا اليوم ايها المجرمون﴾[27] را به همراه دارد و مانند آن لذا فرمود ﴿فنجيناه و من معه في الفلك﴾ آن كشتي كشتياي نبود كه حالا اگر خودش بود بتواند در برابر آن طوفان عالمي بايستد فرمود ﴿و جعلناها آية للعالمين﴾[28] معجزهٴ جهاني است آن، مثل جريان حضرت عيسي و مادرش (سلام الله عليها) فرمود ﴿و جعلناها و ابنها آية للعالمين﴾[29] اين مادر و پسر اين دوتايي با هم يك معجزه جهانياند كه كسي نه بي اطلاع مانده و نه در اعجاز آنها ترديدي دارد ﴿و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ ديگر سخن از قوم نوح و اينها نيست كه اصل كلي است هر كس را انبيا انذار كردند اينها هم اصرار ورزيدند بر كفر پايانشان بالاخره اينگونه از عذابهاست حالا آنچه را كه در سوره مباركه يونس نقل ميكنند غالباً با اين سه خطر آبي همراه بود يعني قوم نوح با غرق و قوم موسي (سلام الله عليه) يعني آن آل فرعون ﴿فاخذناه و جنوده فنبذناهم في اليم﴾[30] جريان يونس (سلام الله عليه) را هم كه با دريا هماهنگ بود ﴿و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾ براي هميشه اين اصل ثابت است براي تداوم همان اصل فرمود ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم﴾ هرگز ذات اقدس الاه بشر را بدون هدايت و راهنمايي رها نميكند بالاخره خدا ربّ اينهاست انسان را بايد بپروراند انسان هم با علم و معرفت پرورش پيدا ميكند معرفت و علم هم به وسيله انبيا عايد مردم ميشود فلذا ميفرمايد ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم﴾ اين مرسلين چه كساني هستند بخشي از اين مرسلين كه بعد از حضرت نوحاند حضرت موسي و هارون و اينها هستند كه بعد از حضرت نوح هستند چون قصه موسي و هارون را در آيه بعد ذكر ميكند معلوم ميشود اينكه فرمود ﴿ثم بعثنا من بعد قومه رسلا الي قومهم﴾ اين ناظر به آن انبيا و مرسلين (عليهم السلام) هستند كه آنها در فاصله بين نوح و موسي (عليهما السلام) واقع شدند گرچه موسي و هارون و همچنين عيسي (عليهم السلام) بعد از نوحاند ولي اينها را چون در اين سوره موسي و هارون (عليهم السلام) را ذكر ميكند و جداگانه مطرح ميكند معلوم ميشود كه منظور از اين رسل آن انبيايياند كه بين حضرت نوح و حضرت موسي (عليهما السلام) قرار گرفتند ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم﴾ اين رسل بخشي از آنها در سوره مباركه نساء آمده است كه آيه 163 سوره نساء اين بود ﴿انا اوحينا اليك كما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط﴾[31] اينها انبيايي هستند كه بعد از حضرت نوحاند لكن هم از آيه 163 ميتوان استفاده كرد هم از اطلاق آيه محل بحث كه انبيايي كه بعد از نوح هستند تا زمان حضرت موسي اينها يك قسمتشان در قرآن كريم، قصص و داستانهاي آنها آمده يك قسمتشان هم نيامده چون در همان آيه 163 و 164 سوره مباركه نساء به اين صورت آمده است ﴿و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا٭ و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلّم الله موسي تكليما﴾[32] كه مشابه اين تعبير در يكي از اين حواميم بعد از [سوره مباركه] يس هم آمده است كه آنجا هم مشابه اين تعبير هست كه فرمود انبياي ما دو قسم هستند يك قسمت رسلياند كه ﴿قصصناهم عليك﴾[33] يك قسمت انبيايي هستند كه ﴿لم نقصصهم عليك﴾[34] نگفتيم جريان را اين نشان ميدهد كه برابر آنچه كه در روايات هست كه انبيا خيلي بيش از آن هستند كه اسامي شريفشان در قرآن كريم آمده است حالا يا 124 هزاراند يا كمتر يا بيشتر و آنچه در قرآن كريم هست تقريباً 25 نفرند انبياي فراواني بودند كه قصصشان و جريانشان در قرآن كريم نيامده سرّش آن است كه آن روز كه نظير جهاني شدن و جهاني كردن يا جهاني سازي كه نبود به تعبير اينها كلّ جهان در حد يك دهكده باشد همه از جاي ديگر با خبر باشند شرقي از غربي با خبر باشد غربي از شرقي مستحضر باشد خاورميانه از دو جناح با خبر باشد اينطور كه نبود قرآن يك داستاني را كه نقل ميكند براي آن است كه ديگران ببينند و عبرت بگيرند و از مثبتاتش استفاده كنند از منفياتش هم پرهيز كنند گاهي ميفرمايد ﴿سيروا في الارض فانظروا كيف﴾[35] گاهي ميفرمايد ﴿فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين﴾[36] و مانند آن. آن روزها آن طرف آب يعني باختر دور و قسمتهاي غرب كشف نشده بود و هيچ كس فكر نميكرد كه بعد از اقيانوس آرام خبري هست اين طرفِ آب يعني اقيانوس اطلس يعني چين و اينها بود باخبر بودند «اطلبوا العلم ولو بالصين»[37] بود ولي رابطه نبود كسي توان آن را نداشت كه از حجاز سفري بكند به آن طرف آب، برود چين و از اوضاع چين با خبر بشود حالا اگر انبيايي كه مربوط به آن طرف اقيانوس اطلس باشند يا انبيايي كه آن طرف اقيانوس كبير باشند قصصشان را قرآن نقل ميكرد هيچ راهي براي اثبات نبود اينكه گاهي گفته ميشود چطور انبيا همهاش در خاورميانه هستند نه خير بضعهاي از انبيا در خاورميانه هستند بالاخره در روايات دارد كه 124 هزار پيغمبر حالا 124 هزار نه صد تا پيغمبر يك چهارمشان در قرآن كريم آمده بقيه را خود قرآن كريم فرمود ما نگفتيم آخر راه نداريد شما برويد تحقيق كنيد ما اگر قصه پيغمبري را كه آن طرف باختر يا آن طرف خاور باشد [ذكر ميكرديم] از چه راه شما اثبات ميكرديد ميفهميديد كه ما درست ميگوييم؟ اما ما اينجا قدم به قدم به شما نشان ميدهيم اين خاورميانه است اين راهتان است ما همان در جريان سفرهايي كه شما به انطاكيه ميرويد بين حجاز و شام اين سفرها را داشتيد به شما گفتيم كه دو تا قريه بود دو تا محل بود آثار تمدني زيادي داشتند ما همه اينها را به هلاكت رسانديم خاك كرديم شما برويد اگر آثار باستاني ميشناسيد ميراث فرهنگي ميشناسيد كند و كاو كنيد ببينيد زير زمين چه خبر است ﴿ان في ذلكم لآياتٍ للمتوسّمين﴾[38] متوسمين يعني وسمهشناس سيماشناس علامتشناس يعني آثار باستانيشناس در جمع شما هم كساني هستند اين دو تا محلي كه ما ويران كرديم بر جاده است سر راهتان است ﴿و انهما لَباِمام مبين﴾[39] امام آن بزرگراه را ميگويند امام و چون راهنمايان الاهي در صراط مستقيم، انديشه آنها علم آنها عمل آنها به منزله بزرگراه است لذا به اينها ميگويند امام وگرنه امام آن بزرگراه را ميگويند كه اگر كسي وارد شد مستقيماً به مقصد ميرسد فرمود ما اين دو تا شهري را كه ويران كرديم برِ جاده است دور نيست شما اگر متوسّمي داريد وسمهشناسي داريد سمهشناسي داريد سيماشناسي داريد علامتشناسي داريد كاملاً ميتوانيد كند و كاو كنيد آثارشان را هم بفهميد كه با يك تمدن قوي ما اينها را خاك كرديم خب اين گفتن دارد اما اگر از انبيا و امتهاي خاور دور و باختر دور نقل ميكردند كسي درك نميكرد و اگر گفته شد همه معارف در قرآن كريم هست يعني به لحاظ باطن هست كه نزد ائمه (عليهم السلام) است وگرنه انبيايي بودند اممي بودند مبارزاتي داشتند احتجاجاتي داشتند معجزاتي داشتند ايمان و قبول و نكولي داشتند هيچ كدام از آنها در قرآن نيامده ولي وجود مبارك معصوم (سلام الله عليه) كه ميفرمايد عدد انبيا 124 هزار است يكي از انبيا اينچنين بود خدا به او اينچنين گفته است اينها تبييني است كه از راه وحي و الهام خداي سبحان به اين چهارده معصوم (عليهم السلام) فهمانده آنها به ما منتقل كردند پس اين رسلي كه بعد از حضرت نوح هستند تنها همين ابراهيم و انبياي ابراهيمي (عليهم السلام) نيستند شايد انبياي ديگري هم باشند كه خداي سبحان داستان آنها را نقل نكرده است و آن تغييرِ تعبيري هم كه در سوره مباركه نساء هست شايد مشعر به همين معنا باشد آيه 163 سوره نساء اين است كه ﴿انا اوحينا اليك كما اوحينا الي نوح والنبيين من بعده و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل﴾[40] معلوم ميشود آن انبيايي كه بعد از نوح هستند ناظر به ابراهيم و اينها نيست وگرنه فعل را تكرار نميكرد از اينكه فعل و جمله را تكرار فرمود معلوم ميشود آن انبيا غير از حضرت ابراهيماند
سؤال: ... جواب: چرا خب حالا اين كشتي كه در اين مقطع بود حالا آن خاورِ دور يا آن باخترِ دور آن طرفِ اقيانوس اطلس و اين طرف و آن طرف اقيانوس كبير را كه دسترسي نداشتند يك گروه خاصي نجات پيدا كردند بقيه هم كه هلاك شدند مگر هميشه حضرت نوح كشتي ايجاد ميكرد يا آن كشتي نوح در اختيار ديگري بود كه قاره پيما باشد مردم با چه وسيله از اقيانوس آرام بگذرند؟
سؤال: ... جواب: بعدها كشتي پيدا شد آن وقت كه اين حرفها نبود
سؤال: ... جواب: منقرض شدند الان همين انبياي همين قسمت مهمي كه الان در شرق هست بوداييها و هندوها اينها شايد حرفهاي انبيا را مثل مجوسيها تحريف كردند الان شما وقتي به غرب سري ميزنيد ميبينيد مثل اينكه بسياري از اينها گرايش به بودايي پيدا ميكنند حالا ديگر خسته شدند از زرق و برق ماديگري روي آوردند به يك سلسله مكتبهاي آييني نه ديني چون در بودا در هندو بالاخره آيين مطرح است نه دين يك مقداري گرايشهاي معنوي هست اما عبادات و روزه و نماز و جهاد و اين تكاليف در آن نيست يا اينها برداشتند لذا مورد قبول خيلي از اين غربيها احيانا قرار ميگيرد خب اين همه حرفهايي كه بودند از كجا اينها از ريشه معنوي بعد منحرفش نكردند؟
سؤال: ... جواب: بله آنها هم بود ولي ما دسترسي نداريم نميدانيم كه آن انبيا چه گفتند بعد از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) چون همگان موظّف بودند اين را بپذيرند ديگر سخن از انبياي ديگر نبود همهشان موظّف بودند كه همين را بپذيرند
سؤال: ... جواب: كاملاً ميتوانند حالا يك عده ظالماً جلويشان را ميگيرند فرمود ﴿وَ لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع وبيع﴾[41] الان كه جهاني است كه، الان در مسأله تجارتش ميشود جهاني فرهنگش ميشود جهاني خيلي از آداب و سننش ميشود جهاني دينش نشود جهاني؟ غرض آن است كه اينكه فرمود انبيايي بعد از نوح آمدند اين منحصر در حضرت ابراهيم و انبياي ابراهيمي شايد نباشد انبياي ديگر را هم شامل ميشود بعد فرمود شما را ما بعد از آنها جانشينان قرار داديم چه اينكه آنها را هم جانشين گذشتگان قرار داديم ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم فجاؤُهم بالبينات﴾ اين جمع در مقابل جمع است يعني اين رسل اين انبيا براي اقوامشان معجزات آوردند نه اينكه بالبينات كه جمع مُحلّا به الف و لام است نشان آن باشد كه هر پيغمبري داراي چندين معجزه بود گاهي برخي از انبيا يك معجزه مثلاً آوردند جريان حضرت صالح اينطور بود اين جمع در مقابل جمع است يعني مجموع انبيا مجموع بينات را داشتند آنگاه كساني كه بار اول دوم سوم چهارم و مكرّر در مكرّر انبيا (عليهم السلام) به اينها هشدار ميدادند اينها نميپذيرفتند اين نپذيرفتن اين انكار اين الحاد براي اينها به صورت يك رسوب جاهلي مانده است ديگر قبول نميكردند ايمان بياورند آنهايي كه در اوايل نرمش نشان ميدادند دين را ميپذيرفتند تا آخر ماندند مثلاً اما آنهايي كه در اوايل سرسختي نشان دادند اين گناههاي مركب و متراكم در اينها رسوبي ايجاد كرد ﴿فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل﴾ آنهايي كه در گذشته تكذيب كرده بودند ديگر نميپذيرفتند قوم نوح كه به هلاكت رسيدند اينها هم كه قوم انبياي بعدي بودند بر اساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾[42] مثل آنها فكر ميكردند اوايل انكار بود بعد اصرار شديد در الحاد ﴿فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل﴾ سرّش آن است كه ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾ افراد در اوايل امر بر اساس آن فطرت بر اساس ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾[43] آزادند اگر كسي بيراهه رفت و خداي سبحان به او مهلت داد كه از كجراهه برگردد و او برگشت و توبه كرد راه نجات را پيدا ميكند اگر همچنان آن بيراهه رفتن را ادامه داد ديگر از آن به بعد خداي سبحان اين توفيق را به او نميدهد او را به حال خودش رها ميكند اين ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾[44] كه در اوايل سوره مباركه بقره بحثش شده است آن هم همين بود ﴿فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾[45] در سوره صف است از اين قبيل است ﴿نطبع علي قلوب المعتدين﴾ از اين قبيل است بالاخره گرايش و علاقه پيدا كردن يك امر وجودي است و فيض و لطف است و به دست ذات اقدس الاه است اول خداي سبحان انسان را با علاقه خلق كرد يعني از نظر بينش انسان متساويالطرفين است ولي از نظر گرايش يكطرفه است به سمت فضيلت ميل دارد از نظر بينش و دانش ﴿فألْهمها فجورها و تقواها﴾[46] هم صدق را ميفهمد كه يعني چه هم كذب را ميفهمد يعني چه هم حيات را ميفهمد يعني چه هم ممات را ميفهمد يعني چه اين از نظر دانش، از نظر گرايش هر كسي به دنيا ميآيد به طرف امانت و صداقت و پاكي قدم برميدارد اين بچه را ولو با شوخي اگر كسي به دروغ عادت ندهد او راست ميگويد اصلاً دروغ نميگويد دروغ را بعدها با تلقين و امثال تلقين ياد ميگيرد اينچنين نيست كه گرايش بچه به راست و دروغ يكسان باشد دانش بچه به دروغ و راست ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾ علي السويٰ است اما گرايش او منش او كشش او به سمت فضيلت است اگر به نوجواني رسيد همينطور است به جواني رسيد همينطور است كه گرايش اينها به طرف فضيلت است لذا فرمود ﴿فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها﴾[47] حالا اگر كسي با داشتن سرمايههاي الاهي الهامِ فجور و تقوا گرايش به طرف تقوا مفطور بودن به فطرت الاهي همه اينها را داشت همه اينها را پشت سر گذاشت بيراهه رفت اين بيراهه رفتن يك غباري بر صحنه دل او مينشاند كم كم بر اساس ﴿كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون﴾ رين ميگيرد اين غبار روي آينه هم همين طور است ديگر اول كه چرك و رين نيست كه، اول يك غبار مختصري است
سؤال: ... جواب: آن را در بحثهاي سالهاي گذشته هم اشاره شد كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) نقل ميكند وقتي از امام (عليه السلام) سؤال كردند كه «وَ الشقي شقي في بطن امه»[48] يعني چه آن سعيد ظاهرا در روايت نيست آن كه ايشان نقل ميكنند حضرت فرمود معناي اينكه گفتند شقي در بطن مادرش شقي است يعني خداي سبحان ميداند كه اين شخص وقتي به دنيا آمده با اينكه ميتواند راه سعادت را طي كند عالماً عامداً راه شقاوت را طي ميكند «سيعمل أعمال الاشقياء»[49] نه اينكه او حتم شده است كه اين بايد بيراهه برود هرگز ذات اقدس الاه بر كسي بيراهه رفتن را رقم نزده است همه را به طرف راه راست هدايت كرده با آن منش و گرايش اگر كسي بخواهد بيراهه برود در بطن مادر كه هست خدا ميداند اين شخص با اينكه دوستان او همسايههاي او همسالان او به طرف خوبي رفتند او ميتوانست به طرف خوبي برود عالماً عامداً به بيراهه ميرود «سيعمل أعمال الاشقياء»[50] بنابراين اگر كسي خداي ناكرده با داشتن همه اين فضايلي كه خدا مرحمت كرده است بيراهه برود خدا مهلت ميدهد راه توبه و انابه را باز ميكند تا يك سنّ مشخصي اگر معلوم شد كه ديگر او پيشنهادش اين است كه ﴿سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين﴾[51] در برابر انبيا يك چنين موضعي ميگيرد از آن به بعد خداي سبحان لطف خود را از اين ميگيرد اين را به حال خودش رها ميكند اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) بارها عرض ميكرد «الهي وَ أله آبائي لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابدا»[52] همين است چنين حالتي را ميگويند طبع يعني حالا چاپ شده گناه در او چنين حالتي را ميگويند ختم يعني مهر شده است خب چه وقت مهر ميكنند؟ وقتي صحنه نامه پر بشود جايي براي نوشتن مطلب جديد نباشد امضا ميكنند فرمود اين صحنهٴ شفاف و سفيد دل را تا آخرش پر كرده ديگر جايي براي نوشتن مطلب جديد نگذاشت لذا ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾[53] ما ديگر حالا مهر كرديم، مهر كرديم يعني اين را به حال خودش رها كرديم نه اينكه يك چيزي به عنوان ضلالت [را در] آنجا نهادينه كرديم ضلالت كه يك امر وجودي و دادني نيست اين شخص را به حال خودش رها بكني با سوابق سوئي كه دارد اين ديگر ايمان آور نيست و لذا فرمود ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾ نه قلوب افراد عادي اگر كسي نه تنها اهل عداوت بود كه اهل تعدي بود نه تنها اهل تعدي بود اهل اعتدال بود اعتدا بالاتر از عداوت است در آن بعد منفي مثل اينكه اقتدار بالاتر از قدرت است اگر گفتيد فلان شخص قادر است يك بار مثبت دارد اگر گفتيد آن شخص ديگر مقتدر است يك بار مثبتِ برتري دارد اين «زيادة المباني تدل علي زيادة المعاني» در اينجاها ظهور ميكند اقتدار بالاتر از قدرت است بالاتر از عداوت است اين شخص نه تنها عدوّ خدا و پيغمبر است بلكه معتدي است اگر اينطور باشد ديگر خداي سبحان ميفرمايد ما طبع ميكنيم يعني چاپ شده گناه در او ديگر حالا به سوء اختيار خودش گرفتار است كه اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.
«والحمد لله رب العالمين»