82/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 71 الی 73
﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ﴾(۷۱)﴿فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ﴾(۷۲)﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُنذَرِينَ﴾(۷۳)
نظم آيات اين سوره مباركه يونس به اين صورت بود كه يك سلسله معارف الاهي را درباره مبدأ و معاد و وحي و نبوت ذكر فرمودند براي اينكه گفتار از يكنواختي بيرون بيايد و مخاطبان خسته نشوند معمولاً بعد از ذكر معارف برهاني يك سلسله قصص و داستانهاي آموزنده را ذكر ميكنند كه اين قصص و داستانها تقريباً تفسير عملي همان معارف است يعني خداي سبحان يك سلسله حقايقي را ذكر ميكند بعد براي عينيت آن حقايق قصههاي واقع شده را بازگو ميكند كه اين هم شرح و تفصيل آن معارف است و هم فن ديگري است كه مخاطب را از استمرار در يك نحوه شنيدن [و] خستگياش نجات ميدهد جريان تلاوت همانطوري كه ملاحظه فرموديد مهمتر از قرائت است هر تلاوتي قرائت است ولي هر قرائتي تلاوت نيست يك قداستي را به همراه دارد و به تعبير جناب راغب در مفردات بايد اين قداست باشد و تبعيت باشد تا بگويند تلاوت وگرنه مطلق قرائت است در جريان تلاوت فرمود شما داستان نوح را براي اينها تشريح كنيد مستحضريد كه اخبار نوح (سلام الله عليه) و طوفان نوح و قوم نوح و هلاكت قوم نوح و نجات نوح و مؤمنان نوح يك تاريخ مدوني ندارد چون آن طوفان بالاخره قسمت وسيعي از زمين را فراگرفته بود آثاري نگذاشت بعد هم تاريخي از قوم نوح و طوفان نوح مدوّن نيست وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اخبار غيبي و انباي الاهي جريان نوح را عالمانه براي مردم بازگو كرد و قصه نوح هم مبسوطاً در جريانهاي متعدد بازگو شد معجزه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين است كه هم از اخبار غيب باخبر بود كه خدا ميفرمايد ﴿تلك من انباء الغيب نوحيها اليك﴾ و هم كتابي در اين زمينه نبود و بر فرض كتابهاي تاريخي در جريان حضرت نوح مدون بود وجود مبارك پيغمبر اهل كتاب و كتيبه و مدرسه و كتاب خواندن نبود طرزي جريان نوح را ذكر ميكند در موارد متعدد كه خود اين قصه حضرت نوح كه مبسوطاً در بسياري از بخشهاي قرآن كريم آمده با هم هماهنگ درميآيد يك، با ساير قصص قرآنيو هم آوا هماهنگ درميآيد دو، با خطوط كلي معارف قرآن هماهنگ درميآيد سه، از اينجا فرمود ﴿لوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا﴾ چهار، اين نشانهٴ آن است كه تمام اين گفتگوها از وحي است و اينكه اگر كسي در طول ساليان متمادي به مناسبتهايي قصه نوح را ذكر بكند هم صدر و ساقه اين قصه با خود هماهنگ باشد هم صدر و ساقه اين قصه با صدر و ساقه ساير قصص هماهنگ باشد هم مجموع اينها با خطوط كلي معارف قرآني هماهنگ باشد اين بدون وحي الاهي نخواهد بود ﴿واتل عليهم نبا نوح﴾ آنچه كه در اين بخش از سوره يونس آمده به منزله شرح آيه سيزده همين سوره مباركه يونس است كه قبلاً گذشت يعني در همين سوره يونس آيه سيزده به اين صورت بود ﴿ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ما كان ليومنوا كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ اين به عنوان يك متن است در آيه محل بحث يعني آيه 71 همين سوره شرح آن متن و تفصيل آن اجمال دارد ذكر ميشود جريان حضرت نوح را ذكر ميكند جريان حضرت موسي را هم ذكر ميكند جريان حضرت يونس را ذكر ميكند كه اينها به منزله شرح آيه سيزده همين سوره است در آيه سيزده همين سوره فرمود ﴿ ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا﴾ به طور متن و اجمال ذكر فرمود الان به طور تفصيل و شرح اينجا ذكر ميكند بعد از جريان حضرت نوح در آيه 74 ميفرمايد كه ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم فجائوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع علي قلوب المعتدين ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون﴾ بعد قصه موسي و هارون را ذكر ميكند بعد در بخش پاياني همين سوره قصه يونس را ذكر ميكند كه جامع اين سه تا قصه جريان طوفان و آب و غرق و امثال ذلك است آنچه كه در قصه حضرت نوح مطرح است درياست آنچه كه در قصه حضرت موسي مطرح است آن بخش مهمش درياست آنچه در قصه حضرت يونس مطرح است بخش مهمش درياست اين سه قصه هماهنگ دريايي را در كنار هم ذكر ميكند پس متن را در آيه سيزده ذكر ميكند كه ميفرمايد ما انبيايي فرستاديم اقوام آنها تكذيب كردند معذب شدند شرحش از آيه 71 به بعد شروع ميشود با بازگو كردن اين سه قصه قصه حضرت نوح قصه حضرت موسي قصه حضرت يونس كه بالاخره يك مشكل دريايي هر سه قصه را همراهي ميكند ﴿واتل عليهم نبا نوح﴾ نبأ هم همانطوري كه ملاحظه فرموديد آن خبري را ميگويند كه مفيد فايده مهم باشد اولاً علمآور باشد ثانياً اگر علمآور نبود طمأنينه و غلبه ظن را به همراه داشته باشد ثالثا اينها را ميگويند نبأ و هر خبري را هم نبأ نميگويند مثل اينكه هر خواندني را هم تلاوت نميگويند در جريان نبا بين انبا و تنبئه فرق است نَبّأ ابلغ از اَنْبَأ است وقتي آن همسر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: «قالت من انبأك هذا» حضرت در جواب نفرمود انبئني فرمود: «نبّأني العليم الخبير» او سؤال كرد و گفت «من انبئك هذا» حضرت فرمود «نبّأني العليم الخبير» اين معلوم ميشود نَبّا ابلغ از أنْبَأَ است مطلب ديگر آن است كه اين اقوامي كه آثارشان مانده ميراث فرهنگي دارند نام و نشاني دارند يك جهت خاصي هم آنها را همراهي ميكند با آن نام معروفاند ميگويند قوم عاد قوم ثمود و مانند آن قوم در قبال اينها كسي نبود آنها هم در برابر اقوام ديگر نبودند تا نام خاص داشته باشند فقط به نام پيغمبرشان معروف شدند ميگويند قوم نوح اما قوم صالح و قوم هود نام خاص خودشان را دارند به عنوان عاد و ثمود قرآن كريم در عين حال كه ميفرمايد ما صالح را براي قومش و ثمود را براي قوم خاص خودش فرستاديم صالح را فرستاديم براي قومش براي آن قوم هم نام خاص ذكر ميكند قوم ثمود است قوم عاد جدا است اينها يك نام مخصوص دارند ولي درباره قوم حضرت نوح فقط قوم نوح است نامي ندارد چون در قبال اينها يك اقوام ديگري نبودند كه اينها به اين نام جدا شناخته شده باشند ﴿واتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري﴾ اين بزرگ شدن يعني سنگين بودن يعني اگر حرف من براي شما سنگين است ماندن من براي شما سنگين است يك چارهاي بينديشيد اصولاً حرفهاي ملحدان براي موحّدان سنگين است چه اينكه حرفهاي موحّدان هم براي ملحدان سنگين است آنها توحيد را افسانه و اسطوره و افيون ميدانند لذا تحملش براي آنها مشكل است انبياي الاهي اينها را خرافه؟ هستند افسون هستند افيون هستند به واقعيت اينها پي بردند از اصرار آنها بر كفر و فساد احساس سنگيني ميكنند لذا جريان سنگيني يك امر متقابل است در هر دو قسمت ياد شده است خدا هم به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد اگر روش و منش آنها بر تو سنگين است راه حل دارد هم انبيا به اقوامشان گفتند اگر روش و منشيها بر شما سنگين است يك چارهاي بينديشيد در سوره مباركه انعام آيه 35 به اين صورت است ﴿و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت﴾ اگر براي شما سخت است و سنگين است كه شما الحاد آنها را مشاهده كنيد راه حل دارد چه اينكه در آيه سيزده سوره مباركه شوري هم به پيغمبر صل فرمود ﴿كبر علي المشركين ماتدعوه اليه﴾ آنچه را كه تو موحّدانه اين ملحدان را دعوت ميكني براي آنها سنگين است در اين آيه محل بحث هم حضرت نوح (سلام الله عليه) به آنها ميفرمود ﴿و ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بايات الله﴾ مطلب ديگر اين است كه علت سنگين بودن و گران بودن تذكره حضرت نوح نسبت به قومش اين است كه بالاخره ساليان متمادي حالا نه قرن و نيم فرموده اصرار كرده يكنواخت سخن گفته احتجاج كرده خب آنها هم بالأخره برايشان گران بود و اين حرف را وجود مبارك نوح سلام الله عليه در اوايل امر نگفت در آن بخشهاي پاياني فرمود ﴿ان كان كبر عليكم﴾ كه مقدمه كشتيسازي و هلاكت قوم نوح و نجات نوح و پيروان نوح است چه اينكه سوره مباركه يونس هم در اوايل بعثت نازل نشده بعد از اينكه ساليان متمادي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مصرّانه آنها را دعوت كرد آنها هم مصرانه و ملحدانه سرپيچي ميكردند در چنين فضايي قصه نوح ذكر شده است بنابراين در اول بعثت حرف آخر و آخرين حرف حضرت نوح ذكر نشده آن اواخر سخنان حضرت ختمي مرتبت (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه به اين صورت ظهور كرده است كه اين قصه را البته نقل كرده است خودش عنوان كَبُرَ را ذكر نفرمود اين قصه حضرت نوح را ذكر كرده كه اگر بر شما سخت است ﴿ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله﴾ تصميم بگيريد مطلب ديگر آن است كه وجود مبارك نوح سلام الله عليه در حرفش مستقيم بود يعني وقتي گفت كه من توكل كردم تا آخر اين مسئله توكل را حفظ كرد وقتي كه خدا را وكيل گرفت گفت هيچ كاري از شما برنميآيد با اينكه گروه كمي به حضرت نوح ايمان آوردند بعد از اين نه قرن و اندي و قسمت مهم هم مشركانه و ملحدانه به سر ميبردند و بتهاي فراواني را هم تكريم ميكردند كه در سوره مباركهاي كه به نام نوح است سوره نوح در جزء 29 قرآن به عنوان هفتاد و يكمين سوره است كه اين سوره به نام سوره نوح است ﴿انا ارسلنا نوحا الي قومه﴾ كه آغاز آن سوره است فرمود اينها داراي بتهاي فراواني بودند و مكر اينها هم مكر كبّار بود كبّار هم يك امر صيغه مفرد است جمع نيست ﴿و مكروا مكرا كبارا﴾ نقشه مهمي هم كشيدند سعي كردند كه با اين مكر كبار آن آله دروغين را حفظ بكنند بتهاي فراواني داشتند ﴿وقالوا لاتذرونّ آلهتكم و لا تذرنّ ودا و لا سواعاً و لا يغوث و يعوق و نسراً﴾ شما گذشته از اينكه بتهاي عموميتان را حفظ ميكنيد اين چند تا بت را به خصوص بايد حفظ كنيد بت ود، سُواع، يغوث، يعوق، نسر، اين ود از ديرباز نام بتي بود كه مورد تكريم بت پرستها بود عمرو بن عبدود همين است عمرو پسر كسي بود كه پدر عمرو به نام عبدود بود ما عبدالرحمن داريم عبدالله داريم عبدالخالق داريم عبدالكليم داريم عبدالرزاق داريم آنها عبدود داشتند عمرو بن عبدود ود يكي از بتهايي بود از زمان نوح به بعد ديگر رواج داشته است ﴿وقالوا لاتذرونّ آلهتكم و لا تذرنّ ودا و لا سواعاً و لا يغوث و يعوق و نسراً﴾ نصر يعود يقوب سوي و ود اينها بتهاي مخصوصي بودند كه مورد تكريم بت پرستان نوح (سلام الله عليه) بودند نقشه آنها هم در برابر حضرت نوح يك نقشه بزرگي بود ﴿و مكروا مكرا كبارا﴾ اينكه در بخشهاي ديگر قرآن كريم آمده است ﴿و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال﴾ همين است فرمود هر نقشه و مكري كه اينها داشته باشند ولو مكر اينها كوهكن باشد در برابر قدرت لايزال الاهي چيزي نيست اينجا فرمود من ﴿فعلي الله توكلت﴾ شما هر كسي را ميخواهيد بگيريد بگيريد ﴿فاجمعوا امركم﴾ يك، ﴿و شركائكم﴾ دو، ﴿ثم لايكن امركم عليكم غمة﴾ سه، ﴿ثم اقضوا الي﴾ چهار، ﴿و لا تنظرون﴾ پنج كه اين مراحل پنجگانه در بحث ديروز مبسوطاً ذكر شد اين نشانهٴ آن است كه وجود مبارك حضرت نوح وقتي توكل كرد همان ﴿واستقم كما امرت﴾ در آن مطرح است استقامتست﴿الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا﴾ درباره او به نحو اتمّ صادق است اجماع هم همانطوري كه ملاحظه فرموديد همان تصميمگيري و رهايي از تشتّت در خاطره و انديشه است گاهي مثبت است گاهي منفي است اينجا اجماع منفي است يعني اتفاق داشته باشند بر يك امر خلاف مثل آيه پانزده سوره مباركه يوسف كه دارد برادران يوسف اجماع كردند كه او را در چاه بيندازند ﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه في غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لايشعرون﴾ اجماع [را] هم ملاحظه فرموديد معنايش اين است كه انسان آن شك و ترديد و دو دلي و اضطراب و اينها را بگذارد كنار و همه خاطراتش را يكجا جمع بكند اين براي اجماع فردي كه اجمع يعني عُزَم اجماع در گروه هم اين است كه اختلاف نظرها رخت بربندد اختلاف انگيزهها و انديشهها رخت بربندد يك تصميم جامعي گرفته شود لذا در همان سوره مباركه يوسف آيه پانزده كه دارد ﴿و اجمعوا ان يجعلوه في غيابت الجب﴾ در پايان همان سوره مباركه يوسف آيه 102 به اين صورت آمده است ﴿ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون﴾ اينها ماكرانه تصميم جدي و جامع گرفتند همهشان مصمم شدند بدون تفرق و اختلاف يك كسي رأي مخالف بدهد يكي ممتنع باشد نبود همه راي موافق دادند كه وجود مبارك يوسف را بايد بيندازند در چاه يا از پا دربياورند فرمود تو آن وقت نبودي كه اينها مكر كردند و ما چگونه يوسف را نجات داديم اينجا هم همينطور است فرمود ﴿و اجمعوا امركم ثم اقضوا الي﴾ تصميم به نابودي من بگيريد عليه من قيام بكنيد و هيچ هم به من مهلت ندهيد من تصميم خودم را گرفتم براي اينكه ﴿من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزق من حيث لايحتسب﴾ خب اگر كسي واقعاً به ذات اقدس الاه متقيانه توكل بكند و در توكلش صادق باشد اين هراسي ندارد نقل داستان حضرت نوح هم براي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سودمند است هم براي مؤمنان به آن حضرت سودمند است هم يك هشدار ضمني است به امت ملحدي كه نپذيرفتند دعوت توحيدي پيغمبر را بعد وجود مبارك حضرت نوح ميفرمايد من هراسي ندارم آخر هراس يا براي اين است كه فايدهاي [را] از دست بدهد يا ضرري ببيند هيچچيز نيست نه از شما خيري به من ميرسيد كه حالا من اگر قطعنامه صادر كنم مبارزه علني بكنم موضع جدي بگيريم آن فايده فوت بشود نه از شما كاري ساخته است كه آسيبي به من برسانيد كه من از اين جهت هراسناك باشم ولو مكرتان كُبّار است ولي من ترسي ندارم براي اينكه ﴿توكلت علي الله﴾ لذا دليلي ندارد كه من خائف باشم براي اينكه خوف يا براي احتمال زوال منفعت است يا احتمال حدوث مضرّت نه از شما ما منفعتي توقع داشتم كه حالا قطع بشود نه از شما كاري ساخته است لذا فرمود ﴿فان توليتم فما سالتكم من اجر ان اجري الا علي الله و امرت ان اكون من المسلمين﴾ من مأمورم كه تسليم باشم يعني ذات اقدس الاه اين وظيفه را به عهده من گذاشته است كه من تصميم خودم را بگيرم و تسليم محض بشوم البته اسلام بر اساس ﴿ان الدين عندالله الاسلام﴾ در اينجا هم قابل تطبيق است و اما در يك چنين مورد صدور قطعنامهاي وقتي پيغمبر ميگويد من يعني حضرت نوح كه از انبياي الاهي (عليهم السلام) است ميگويد من مامورم كه مسلم باشم يعني مستسلم باشم يعني مأمورم كه تسليم باشم ﴿و امرت ان اكون من المسلمين﴾
سئوال: ... جواب: نه الان ديگر دارد قطعنامه صادر ميكنند اعلام موضع كرده كه هر كاري كه ميخواهيد انجام بدهيد بدهيد آنها هم كه ﴿و مكروا مكرا كبارا﴾ نه اينكه از سنخ ﴿لكم دينكم و لي الدين﴾ باشد آن سنخ ﴿لكم دينكم و لي الدين﴾ يعني من مأمورم مسلمان باشم شما هر چه ميخواهيد باشيد باشيد آن راه ديگر است اما در موقع قطعنامه و تهديد و موضعگيريِ سخت بعد هم ملحوق است به اينكه ما آنها را ريختيم در دريا اينها را نجات داديم اين معلوم ميشود در اين حال سخن از استسلام است نه اسلام
سؤال: ... جواب: آنكه نه قرن و نيم بود ﴿لكم دينكم ولي الدين﴾ را ميگفت الان من اينطور هستم چون من شما را به مبارزه علني دعوت كردم شما هم كه مكر كبار داريد همهتان جمع بشويد ببينيد چه كار ميخواهيد بكنيد اين بيان يك قطعنامه جدي و قاطع است از زبان يك پيغمبر اين يك آمادگي خاص ميطلبد بنابراين ﴿و امرت ان اكون من المسلمين﴾ اي من المستسلمين البته آن اسلام كه هميشه بود براي حضرت مثل اينكه توكل هميشه بود الان يك توكل ويژه است لذا با فاي تفريع ذات اقدس الاه فرمود كه وقتي وجود مبارك نوح اين قطعنامه را صادر كرده موضعگيري صاف و جدي را گفته و اينها را با حفظ امور پنجگانه يك طرف نشانده خودش را يك طرف با توكل بر خدا قرار داده حالا از اين سؤال ميكند خب چه شد جريان؟ جوابش اين است كه ﴿فكذبوه﴾ آنها گفتند نه ما دست بردار نيستيم و همان روش قبلي را ادامه ميدهيم حالا عذاب شروع شد خب چه شد؟ ﴿فنجيناه و من معه في الفلك و جعلناهم خلائف و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا فانظر كيف كان عاقبت المنذرين﴾ اين فانظر نسبت به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تسليت است نسبت به مومنان به آن حضرت هم تاييد و دلداري است نسبت به كفار مكه هشدار است سهتا خاصيت را دارد فرمود حادثهاي پيش آمد جريان طوفاني هست جريان كشتي هست حضرت نوح با همراهانش را نجات داديم و اينها را خلفا قرار داديم آنها را ريختيم در دريا غرق كرديم و اينها فقط وارث زمين شدند اينكه ﴿نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم وارثين﴾ در اينجا محقق شده است براي اينكه ما اينها را خليفه قرار داديم كل زمين را در اختيار اينها قرار داديم آنها كه رفتند و اينها را خلفاي آنها قرار داديم ﴿فنجيناه و من معه في الفلك﴾ هر كس سوار كشتي حضرت نوح شد او را در خدمت حضرت نوح (سلام الله عليه) نجات داديم و اينها را خلفا و جانشينان آن مغرقين قرار داديم و آن گروه تبهكار همه را غرق كرديم در سوره مباركه نوح كه اصلاً مخصوص همين كار است براي همين قصه تدوين شده است لطايف فراواني دارد كه اگر خداي سبحان توفيق داد به آنجا رسيديم بايد مطرح بشود آيه 25 سوره مباركه نوح اين است كه اينها مستقيماً رفتند در آتش ﴿اغرقوا فادخلوا نارا﴾ نه «ثم ادخلوا نارا» جهنم ما در دريا هم هست خيال نكنيد جهنم آخرت و جهنم برزخي مثل جهنم دنياست كه با آب جمع نميشود در آب نباشد ما يك آتشي داريم كه در آب هم هست مثل اينكه ما يك درخت نسوزي داريم كه اصلاً آبش آتش است بالأخره درخت آب ميخواهد ديگر اين درخت جهنم آتشخور است بالاخره ﴿انها شجره تخرج في اصل الجحيم﴾ تازه تمام معارف و حقايق كه در يك وجب دنيا جاي نميگيرد شما مسئله برزخ و بهشت و جهنم و قيامت هم دنيايي مقايسه كنيد ما يك درختي داريم كه بخواهد رشد بكند بايد آتشخواري باشد هر چه آتش را روشن بكني اين رشدش بيشتر ميشود درختهاي دنيا كه شما مانوسيد او آب ميخواهد در آيه 25 سوره مباركه نوح فرمود ﴿مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا﴾ نه «ثم ادخلوا» اينها غرق شدند بلافاصله مستقيما رفتند در آتش همين ﴿اغرقوا﴾ نه ثم ادخلوا نه با واو عطف كرد نه با ثم با فاء عطف كرد يعني مترتب بر غرق بلافاصله سوخت و سوز است ﴿مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون الله انصارا﴾ اينجا ذات اقدس الاه به همه مسلمانها ميفرمايد توي پيغمبر ببين به اينها اعلام بكن ﴿فانظر كيف كان عاقبه المنذرين﴾ ما اينها را انذار كرديم ولي اينها باور نكردند و همچنين به نقص و نقضشان ادامه دادند اين هم كه خداي سبحان فرمود ﴿فاجمعوا امركم و شركائكم﴾ بنا بر اينكه منظور از اين شركا بتها باشد كه اينها اتخاذ كردند با اينكه قرآن كريم فرمود اين بتها ﴿لاتضر و لا تنفع و لا يملكون شيئا﴾ اين به عنوان جدال است كه شما اگر اينها را منشا اثر ميدانيد خب از اينها كمك بگيريد نه اينكه ناظر به اين باشد كه چون واقعا از بتها كمكي ساخته است از اينها كمك بگيريد اينطور نيست.
«والحمد لله رب العالمين»