درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 68 الی 73

 

﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عَندَكُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَي اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾(۶۸)﴿قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللَّهِ الكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ﴾(۶۹)﴿مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ العَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ﴾(۷۰)﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ﴾(۷۱)﴿فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ﴾(۷۲)﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُنذَرِينَ﴾(۷۳)

 

گرچه اين سوره يونس در مكه نازل شد و قول به اتخاذ ولد در بين مسيحي‌ها و يهودي‌ها مطرح بود و بعدها در بين مشركين رايج شد لكن برهان مسئله هر سه گروه را شامل مي‌شود چه اينكه گذشت اطلاق ﴿ان عندكم من سلطان﴾ شامل نفي برهان عقلي و نقلي مي‌شود فرمود شما هيچ سلطاني نداريد دليل را دليل مي‌گويند براي اينكه مستدل را راهنمايي مي‌كند و هدايت مي‌كند و از آن جهت كه فضاي ذهن را و فضاي بحث را روشن مي‌كند برهان مي‌گويند و از آن جهت كه در صحنه نفس بر اوهام و خيالات و هر شبهه و اشكالي سلطه دارد و در گفتگوها و گفتمان و مناظره حرف آخر را مي‌زند و مسلط است سلطان مي‌گويند در محاجه عنوان سلطان مطرح است اينكه فرمود ﴿ان عندكم من سلطان﴾ اشاره شد كه هيچ دليلي شما نداريد دليل در لسان قرآن كريم گاهي عقلي است گاهي نقلي است گاهي از وحي است گاهي از تجربه است هيچ برهاني شما در مسئله بر اتخاذ ولد نداريد در سوره مباركه احقاف آيه چهار غالب اين ادله را مطرح كرده است كه دليل بالأخره يا عقلي است يا نقلي است يا از وحي است يا از برهان است به مشركاني كه در آن سوره محل خطاب هستند در آيه چهار سوره احقاف فرمود ﴿قل ارايتم ما تدعون من دون الله﴾[1] شما براي غير خدا سمتي قائليد براي خدا شريك قائليد و به ربوبيت آنها معتقديد دليل بياوريد ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض﴾[2] اينها چه كار كردند خلقتي دارند كاري كردند كه شما به ربوبيت اينها رأي داديد ﴿ام لهم شرك في السمٰوات﴾[3] بالأخره اگر يك كسي خدا بود يا بايد بالاستقلال يك كاري را انجام بدهد يا شريك خدا باشد در انجام كاري اگر موجودي نه بالاستقلال كار از او ساخته بود نه شريك واجب تعالي بود چه ربوبتي براي او قايل هست‌اند ﴿اروني ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك في السموات﴾[4] اگر اين مطلب را شما با برهان عقلي نتوانستيد اثبات كنيد لااقل يك دليل نقلي بياوريد كه اينها سمتي دارند بايد اينها را پرستش كرد ﴿ام لهم شرك في السمٰوات ائتوني بكتاب من قبل هذا او أثارة من علم ان كنتم صادقين﴾[5] يا بگوييد در كتاب فلان پيغمبر اين مطلب نوشته شده كه بشود برهان نقلي يا بهره هاي علمي و ثمره علمي را ارائه كنيد كه بشود برهان تجربي يا تجديدي و مانند آن اگر نه دليل نقلي داريد نه دليل عقلي داريد پس ﴿ان عندكم من سلطان﴾ در آيه محل بحث يعني سوره يونس بالقول المطلق فرمود شما سلطان نداريد در آيه چهار سوره احقاف اين سلطان را اين برهان را اين دليل را به عقلي و نقلي و تاليف عقلي و اينها خلاصه كرده است كه هيچ كدام از اين ادله نيست.

مطلب ديگر آن است كه اطلاق بحث شامل اتخاذ ولد شامل اعتقاد به شريك بودن شامل تهمت زدن خدا به نفع چيزي كه ثابت شده است شامل افتراي علي الله و اثبات چيزي كه نفي شده است همه اين اقسام چهارگانه و مانند آن را اطلاق دليل مي‌گيرد براي اينكه فرمود هرگونه افترايي باطل است هر گونه حرفي بايد سلطان داشته باشد شما اگر براي خدا شريك قايليد كه در آيات قبل همين سوره مباركه يونس مطرح شد و رد شد با اين حرف ابطال مي‌شود آيه 66 همين سوره اين بود كه ﴿و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء ان يتبعون الا الظن﴾[6] پس براي ابطال شريك خدا همين برهان كافي است براي هر گونه افتراء افترا گاهي به اين است كه كسي متنبي است كه آمار متنبيان متأسفانه كمتر از آمار انبياء نيست هر وقت يك پيغمبري در يك جامعه اي رشد كرده عده‌اي مدعيان دروغين پيدا شدند و دعواي نبوت كردند اينها هم افترا بستند بر خدا به اثبات منفي يعني چيزي كه نبود آن را ادعا مي‌كنند آنهايي كه وحي و نبوت را نمي‌پذيرند افترايشان علي الله به نفي شيئ ثابت است يعني نبوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ثابت شده است اين را نفي مي‌كنند مي‌گويند خدا اين را نگفت اين افتراي علي الله است بر نفي ما اثبت آنها كه متنبي‌اند افتراي علي الله بسته‌اند به اثبات ما نفي در جريان شرك به شرح ايضا [همچنين] در جريان اتخاذ ولد بشرح ايضا همه اين مباح چهارگانه زير مجموعه افترا داخل است زيرمجموعه ﴿ان عندكم من سلطان بهذا﴾ داخل است و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه بعضي‌ها نظير آنچه كه در جامع قرطبي آمده و بعضي از تفاسير اهل سنت آنها نقل كردند كه عده اي خواستند از اين‌گونه از آيات استفاده كنند كه عبديت با بنوّت جمع نمي‌شود حكم فقهي اين است كه انسان مالك عمودين نمي‌شود يعني مالك پدر نمي‌شود مالك پسر نمي‌شود اگر يك بنده‌اي را يك كسي بخرد پدرش بخرد فوراً آزاد مي‌شود جمع بين عبد بودن و ملك بودن ممكن نيست به اصطلاح لذا گفتند فوراً «ينعتق عليه»[7] اين معناي فقهي است و درست هم هست كه انسان مالك عمودين نمي‌شود يعني پدر مالك پسر نمي‌شود چه اينكه پسر هم مالك پدر نمي‌شود اگر كسي پدر خودش را در آن عهد برده فروشي مي‌خريد فوراً بر او آزاد مي‌شد و اگر كسي پسر خودش را هم مي‌خريد در آن دوران برده فروشي فوراً بر او آزاد مي‌شد چرا؟ براي اينكه ممكن نيست يك موجود هم عبد باشد و هم پسر اين در فقه ثابت است و دليل فقهي‌اش هم رواياتي است كه آن مسئله را عهده‌دار است اما استفاده آن حكم فقهي از اين آيه كه خدا مي‌خواهد ثابت كند شما كه مي‌گوييد عيسي ابن الله است يا عزير ابن الله است يا فرشتگان بنات الله هستند اين‌چنين نيست براي اينكه اينها عبد‌اند عبد كه نمي‌شود ابن باشد يا بنت باشد اين سخن درست است در بحث‌هاي تكوين يا در بحث‌هاي تفسير اما كسي بخواهد از اين بحث تفسيري يك حكم فقهي در بياورد خيلي بعيد است اين بحث‌هاي تكويني است نه تشريعي يعني اگر يك موجودي بنده شد نه برده فقهي مثل اينكه همه ما بنده خداييم اين درباره بنده تكويني سخن مي‌گويد نه برده فقهي فرمود چون عيسي عبد خداست عزير عبد خداست فرشتگان كه شما مدعي هستيد اينها بنات الله هستند اين سخن نيست ﴿بل عباد مكرمون ٭ لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون﴾[8] اينها عباد الله هستند يعني تكويناً اگر يك موجودي تكويناً بنده خدا بود او نمي‌تواند ابن الله باشد يا بنت الله باشد اين چه كار به مسائل تشريعي دارد كه اگر يك كسي پسر شد نمي‌تواند بنده باشد پس آن حكم فقهي را از اينجا نمي‌شود استفاده كرد.

مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم گاهي به آن مرحله شديد هشدار مي‌دهد گاهي به مرحله خفيف گاهي مي‌فرمايد اين مرحله خفيفش توان‌فرساست چه رسد به مرحله شديدش آنجا كه سخن از شرب است سقي است آنجا ﴿يشوي الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا﴾[9] آن جا تعبير تندتري دارد ﴿بئس الشراب﴾[10] گاهي سخن از چشيدن است گاهي سخن از نوشيدن آنجا كه سخن از نوشيدن است سخن از ﴿بئس الشراب و ساءت مرتفقا﴾[11] است آنجا كه سخن از نوشيدن نيست سخن از چشيدن است نظير آيه محل بحث است كه فرمود ﴿متاع في الدنيا ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد﴾[12] يعني اينها قدرت چشيدن را ندارند چه رسد به نوشيدن ما اينها را مي‌نوشانيم بالأخره اينها يسقون من شراب كذا ﴿بئس الشراب و ساءت مرتفقا﴾[13] اينها را مي‌نوشانيم به حلقشان مي‌ريزيم ﴿بئس الشراب﴾[14] و اينها تحمل چشيدنش را ندارند ﴿نذيقهم العذاب الشديد﴾[15] كه اين عذاب براي ذوق اينها شديد است چه رسد براي شرب اينها. خوب

مطلب ديگر آن است كه در قرآن كريم ذات اقدس الاه داستان انبيا را نقل مي‌كند براي پايداري و تثبيت وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد ﴿واذكر في كتاب ابراهيم﴾[16] ﴿واذكر في كتاب موسي﴾[17] واذكر في كتاب عيسي ﴿و ذكر في الكتاب مريم﴾[18] اين مستقيما به خود نبي (صل الله عليه و آله) عنايت دارد البته امتش هم فيض مي‌برند گاهي لبه حرف متوجه امت است نه انبيا فرمود ﴿واتلوا عليهم نبا نوح﴾ آنجا كه فرمود واذكر نوح ﴿واذكر في كتاب ابراهيم﴾[19] يعني ببين اينها چكار كردند تو هم يك پيغمبري مثل اينها تو كه خاتم اينها هستي بايد برتر از اينها باشيد اما وقتي مي‌خواهد به امت هشدار بدهد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد داستان نوح را بر اينها بخوان ﴿واتل عليهم نبا نوح﴾ تا اينها بدانند نه تو كمتر از نوح هستي نه اينها قوي‌تر از قوم نوح هستند هم تو مثل نوح پايداري و هم اينها در برابر اراده الاهي زبون و ضعيف هستند ﴿واتل عليهم نبا نوح﴾ تلاوت يك قداستي دارد سخن از قرائت نيست با تدبر همراه است مثل تبعيت هم همراه است ﴿و القمر اذا تلاها﴾[20] صرف قرائت را نمي‌گويند تلاوت يك تبعيتي را هم به همراه بايد داشته باشد اگر گفتند ﴿و القمر اذا تلاها﴾[21] قمر در تلو شمس قرار مي‌گيرد يعني تابع اوست يعني اينها طرزي ببينند و بشنوند كه با تدبر و تبعيت همراه باشد ﴿واتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه﴾ وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) كه 950 سال نه قرن و نيم دعوت كرد نه اينكه عمرش نه قرن و نيم بود عمر مباركش بيش از نه قرن و نيم بود ﴿فلبث فيهم الف سنة إلا خمسين عاما﴾[22] اين مال عمر نبوت و دعوت او است ﴿اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلي الله توكلت﴾ فرمود بعد از آن نه قرن و نيم اتمام حجت كرد فرمود اگر جايگاه من بودن من در بين شما و حضور من در اين صحنه و تذكر و ياد آوري و هشدار مزاحمت من كه دست بردار نيستم چون كار من اين است شما اگر اين را نمي‌پسنديد تغيير بدهيد قضا را برويد تصميم‌تان بگيريد عليه من بشوريد هر كاري مي‌خواهيد بكنيد من از اين كه دست بردارم و از اينجا بروم يا صحنه را ترك كنم يا منزوي بشوم تبليغ نكنم نيست ﴿ان كان كبر عليكم﴾ مقام من قيام من منزلت من و برنامه‌هاي رسمي من كه مذكر آيات الاهي هستم من تصميمم را گرفتم كه به كجا بروم شما هم تصميمتان را بگيريد من تصميم را گرفتم كه توكل بكنيم ﴿فعلي الله توكلت﴾ نه تازگي تصميم گرفتم اصلاً سيرت و سنت من همين بود نه قرن و نيم اين بود الان هم كه موقع مبارزه شروع شد همين است نه اينكه تازه متذكر شدم من موضعم مشخص است كه دارم چه كار مي‌كنم همان يكي براي من بس است من آن را وكيل خود قرار دادم توكل يعني وكيل گيري بالأخره انسان وقتي چيزي را نمي‌داند به وكيل مراجعه مي‌كند يا مي‌داند و نمي‌تواند به وكيل مراجعه مي‌كند ما نه مي‌دانيم نه مي‌توانيم ديگر چاره‌اي نداريم ﴿علي الله فليتوكل المومنون﴾[23] بالأخره يك كسي كه مؤمن است مي‌داند كه به چه كسي تكيه كند كجا تكيه كند نوح سلام الله عليه گفت من در تمام اين نه قرن و نيم بود تكيه مي‌كردم الان كه دارم آن حرف آخر را مي‌زنم كه قطع نامه من است به او تكيه كردم من جايم پس مشخص است همين جا مي‌مانم همين حرف را هم مي‌زنم تكيه گاه من هم اوست شما هر تصميمي مي‌خواهيد بگيريد بگيريد يك گروه كمي به حضرت نوح ايمان آورده بودند در اثر جاهليت جهلاي گذشته فرمود شما تصميم‌هايتان را بگيريد ﴿فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الي و لا تنظرون﴾ اين پنج شش كار را من به شما پيشنهاد مي‌دهم يك دور هم جمع بشويد هم حرف تك تك شما تصميم‌تان را بگيريد يك آرايتان را باهم جمع كنيد اجماع حاصل كنيد دو اين اجماع اگر درباره شخص باشد مي‌گويند اجمع يعني عزم گاهي انسان مردد است بين نفي و اثبات ادله دو طرف را ارزيابي مي‌كند شك دارد در مقام علم ترديد دارد در مقام عمل و اين انسان اجماع ندارد اما اگر همه ادله را جمع بندي كرده در بحثهاي انديشه و همه خاطره‌ها و خواسته‌ها را جمع بندي كرده در بخش انگيزه اين انديشه و آن انگيزه روي هم گذاشته پراكنده‌ها را جمع كرده مي‌گويند اجمع زيدٌ يعني عزم يعني همه آن پراكنده‌ها را سامان داد فرمود

شما تك تك‌تان سامان بدهيد يك با ديگران سامان بدهيد اختلاف نظر نداشته باشيد دو گروه و سه گروه نباشيد اين پراكنده‌ها را جمع كنيد چه در بخش نظر چه در بخش عمل چه در جزم چه در عزم تا بشود اجماع اگر هم‌فكراني داريد كه از باب ﴿تشابهت قلوبهم﴾[24] آنها را هم دعوت كنيد از آله‌تان بت‌هايتان را كه ود و يعوذ و يعود و نصر هست هم كمك بگيريد كه براي شما از آنها هم مدد مي‌گيريد پس تك تك‌تان اجماع پيدا كنيد به آن معناي اول همه‌تان اجماع پيدا كنيد به معناي دوم از آلهه دروغينتان استمداد كنيد كه همان سنتهاي جاهلي است مطلب سوم و در تمام اين امور سه‌گانه هم كارتان شفاف باشد عمه نباشد يعني پوشيده نباشد نه با خودتان پنهان كاري كنيد نه با ديگران پنهان كاري كنيد نه با آلهه‌تان پنهان كاري كنيد غمه نباشد اين ابر را مي‌گويند غمام براي اينكه فضا را مي‌پوشاند غيم را ابر را مي‌گويند غمام فرمود غمه‌اي در كارتان نباشد غم را كه غم مي‌گويند براي اينكه انسان مغموم انسان مهموم انسان اندوهناك فضاي سينه‌اش بسته است تاريك است برخلاف نشاط انسان خوشحال فضاي سينه‌اش مشروح است نه مسدود فرمود كارهايتان شفاف و روشن باشد در امور سه‌گانه گذشته اين امر چهارم به همه امور سه‌گانه گذشته مرتبط است اين مي‌شود چهار بعد تصميم بگيريد هر كاري كه از دستتان بر مي‌آيد انجام بدهيد مرا از پا در آ وريد تبعيد كنيد مصدوم كنيد بكشيد اعدام كنيد هر كاري مي‌خواهيد بكنيد بكنيد من از صحنه بيرون بروم نيستم حواستان جمع باشد ﴿ثم اقضوا الي﴾ اين ﴿منهم من قضيٰ نحبه﴾[25] يعني كار را يكسره كرد ﴿يا مالك ليقض علينا ربك﴾[26] يعني كار را يكسره بكند ما را از بين ببرد اين كه جهنمي‌ها مي‌گويند ﴿يا مالك ليقض علينا ربك﴾[27] از اين قبيل است ﴿فمنهم من قضيٰ نحبه﴾[28] از اين قبيل است شما يكسره كنيد كارتان را مي‌بينيد ما هم هيچ تكان نمي‌خوريم به من هم مهلت هم ندهيد اين امر ششم و من هم اين دو عنصر محوري را دارم هم حرفهاي خوب دارم هم طمع و مرض و غرض در كار من نيست رهبران الاهي اين طور هستند هم به سود جامعه سخن مي‌گويند هم غرضي ندارند بيماري جاه طلبي ندارند طمعي ندارند آزي ندارند فرمود من اين‌طور هستم شما بعد از اينكه اين امور پنج ششگانه را روي هم كرديد بدانيد كه ﴿ولا تنظرون﴾ يعني من را مهلت هم ندهيد و من هم آماده هم بعد فرمود آن آخرين بار هم فرمود من كه دست از تذكره برنمي‌دارم در حين قطع نامه دارد تذكره مي‌دهد پند و اندرز مي‌كند نصيحت مي‌كند موعظه مي‌كند فرمود ﴿فان توليتم﴾ فرمود اگر رو برگردانديد حرفم را گوش نداديد به زيان خود شماست براي اينكه من حرفهاي خوب دارم هم غرض ندارم چيزي را كه از شما نمي‌خواهم اين دو مطلبي را كه در سوره مباركه يس آمده از آن غرر مطالب است كه رهبران الاهي اين‌طورند در سوره مباركه يس آيه 20 به اين صورت است ﴿و جاء من أقصي المدينة رجل يسعيٰ قال يا قوم اتبعوا المرسلين﴾[29] چرا براي اينكه مرسلين دوتا عنصر محوري خوبي دارند اينكه حرفهاي خوبي دارند يكي اينكه غرضي

ندارند خوب اگر كسي حرف خوب نداشته باشد يا داشته باشد و مردم را به خودش بخواهد دعوت كند او كاسب است و هيچ كس به دنبال كاسب راه نمي‌افتد اما اينها نه كاسب هستند نه حرفهايشان كاسب است حرفهاي آنها كاسب نيست صحيح است خودشان هم كاسب نيستند ﴿اتبعوا المرسلين﴾[30] چرا؟ ﴿اتبعوا من لايسئلكم أجرا﴾[31] يك ﴿و هم مهتدون﴾ نه تنها حرف خوب مي‌زنند نه تنها هادي هستند بلكه مهتدين هستند راهرو خوبي هستند رهرو خوبي هستند رهرو خوبي هستند و چيزي هم از شما نمي‌خواهند خوب اگر يك راهبري رهبر خوبي باشد همراه خوبي هم باشد ﴿و حسن اولئك رفيقا﴾[32] خوب آدم همراه او مي‌رود ديگر حرفش خوب است طمعي هم ندارد ﴿اتبعوا﴾[33] كسي را كه اين دوتا خاصيت را دارد ﴿من لا يسئلكم اجرا﴾[34] اجر هم اعم از دنيوي و اخروي است ظاهري و باطني است اجر اخروي كه لدي الله است محفوظ است از مردم چيزي نمي‌خواهند نه اجر مادي مي‌طلبند نه اجر معنوي جاه و مقام و تجليل و تكريم و اين بازيها فرمود ﴿اتبعوا من لا يسئلكم أجرا و هم مهتدون﴾[35] همه انبيا اين طورند لذا مسئله ﴿لا اسئلكم عليه أجرا﴾[36] يك شعار رسمي همه انبيا بود و اگر در جريان حضرت ختمي مرتبت (عليه آلاف التهيه والثناء) آمده است ﴿الا الموده في القربيٰ﴾[37] آنهم بازگشتش در حقيقت به استثناء منقطع است چون در آيات ديگر فرمود ﴿ما سألتكم من أجر فهو لكم﴾[38] اين كه من گفتم تنها اجر من اين است كه به اهل بيت (عليهم الصلاه و عليهم السلام) ارادت بورزيد دوست اينها باشيد نه تنها حرفشان را گوش بدهيد ممكن است انسان حرف كسي را خوفا من النار گوش بدهد نه دوست اينها باشيد ﴿الا المودة في القربيٰ﴾[39] در بخشهاي ديگر فرمود اين مودت به سود شماست مشكل شما را حل مي‌كند بالأخره شما مگر نمي‌خواهيد به جايي دل بسپريد بهترين جايگاه اين خاندان هستند مگر انسان مي‌شود بي محبت زندگي بكند اگر بي محبت نمي‌شود زندگي كرد بهترين محبوب اينها هستند و اگر انسان به سراغ بهترين محبوب نرفت به دنبال ديگري راه مي‌افتد چون انسان كه بي محبوب و محبت نيست اينجا هم وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) فرمود اگر نيامديد كاري از شما ساخته نيست ولي خودتان ضرر كرده‌ايد ﴿فان توليتم فما سألتكم من اجر﴾ من كه حرفهاي خوب زدم اجري هم نمي‌خواهم ﴿ان اجري الا علي الله و امرت ان اكون من المسلمين﴾ رهبران الاهي حوزه‌هاي عملي كه دنباله‌رو رهبران الاهي هستند اين دو عنصر را بايد داشته باشند البته حرف‌هايشان بايد صادق باشد خودشان بايد صادق باشند صدق خبري باشد صدق مخبري باشد صادق باشند مخبراً گفتارشان صدق باشد خبراً و راهروي خوبي باشند رهرو خوبي باشند همراه خوبي باشند راهبر خوبي باشند اگر همه اين اوصاف جمع شد اين دو خصوصيت را حتماً بايد حوزه هاي علميه بايد داشته باشند تا موفق شوند يكي استقلال از دولت يكي استغناي از ملت تا بتوانند جاي انبياء بنشينند آن وقت حرف اثر دارد خداي سبحان مردم را شيفته كساني كرد كه هم از دولت مستقل‌اند در عين حمايت از دولت هم از ملت مستغني هستند اين روح استقلال خاصيت انبياست اگر عالمان دين ورثه انبيا هستند در استقلال از دولت‌ها و استغناي از ملت‌ها هم بايد وارث آنها باشند بعد هم تامين مي‌شود خداي سبحان ممكن نيست كساني كه مثل پيغمبران فكر مي‌كنند آنها را سر به رها بگذارد بارها به عرضتان رسيد اين همه مار و عقرب را او دارد روزي مي‌دهد شما اين بحث‌هاي اسرار خلقت را كه نگاه كنيد بهترين غذاهاي عالم را گرگ و گراز دارند مي‌خورند كه آن غذاها هرگز گير انسانها نمي‌آيد آن ماهي‌هاي قزل‌آلا كه در آبهاي سيبري و امثال سيبري در آن آب شفاف زلال سرد آن ماهي‌ها كه اينجا گير كسي نمي‌آيد اين خواب و خوراك گرازست اين غزالهايي كه گوشتشان به مراتب از گوشت هر بره‌اي لذيذتر و گواراتر است آن خوراك گرگ است گير كسي نمي‌آيد بهترين غذاها را خدا دارد به گرگ و گراز مي‌دهد آن وقت انسانها مؤمن را گرسنه مي‌گذارد اين مارها اين عقرب‌ها اين گرازها اين گرگ‌ها بهترين غذاها را دارند مي‌خوردن آن وقت كسي براي شكم برود جهنم آن شكمي كه هرگز با آن غذاها كه خوراك گرگ و گراز بشود گيرش نمي‌آيد فرمود راه‌تان را گم نكنيد اگر استقلال از دولت استغناي از ملت داشتيد جاي انبيا پا گذاشتيد

سوال: ... جواب: بسيار خوب ذات اقدس الاه فرمود من تأمينش مي‌كنم بيت المال هست و انفال هست و وجوه شرعيه است آن طلبه مستغني كه گرسنه نخوابيد شما اين همه بزرگاني كه ديديد الان هم داريد قبلاً هم شيخ انصاري‌ها و اينها هم بودند شما شرح حال اينها را بخوانيد وقتي يك نفر و دو نفر و صد نفر و هزار نفر نبودند همه اين بزرگاني كه آمدند يكي از بهترين راه‌هاي فن اخلاق مطالعه همين كتابهاي بزرگان ديني است يك وقتي است كتابها با قصه و افسانه و افسون همراه است آنها هيچ اما وقتي درباره بحرالعلوم است شيخ انصاري است ابن فهمد حلي است و سيد ابن طاووس است اينها ديگر بزرگان از فنون از اينها نقل كردند پيش اينها درس خواندند انسان وقتي شرح حال اينها را مي‌خواند مي‌فهمد كه اينها هم از دولتها مستقل بودند هم از ملت‌ها مستغني بودند و تأمين مي‌شدند مردم موظف هستند كه تأمين كنند و ذات اقدس الاه دل‌هاي عده‌اي را متوجه اينها مي‌كند اين‌چنين نيست كه متوجه نكند و آنهايي هم كه وابسته هستند تأمين هستند ديگران هم كه مستقل هستند هم تامين هستند اين‌طور نيست كه حال يك قدري ممكن است متاع الدنيا كم و زياد بشود ولي اصلش محفوظ است به هر تقدير فرمود ﴿فان توليتم فما سألتكم من اجر ان اجري الا علي الله و امرت ان اكون من المسلمين﴾ جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) اين شهامتش بود اما هنوز جريان كشتي و طوفان و امثال ذلك مطرح نشد بعدها مطرح شد و ذات اقدس الاه به نوح (سلام الله عليه) فرمود تو اين حرف را نزن اين با دست خالي اين حرف را زده بعدها مسئله ﴿واصنع الفلك و اعيننا﴾ و مانند آن مطرح شد چون اگر واقعاً كسي به خدا كه ﴿و لله جنود السمٰوات والارض﴾[40] معتقد و متكي باشد همه علل و اسباب به سوي او تجهيز مي‌شود و تمام آثاري كه در اختيار دشمن هست اينها سربازان خدايند ﴿و لله جنود السموات و الارض﴾[41] بنابراين هرگز رهبران الاهي نمي‌مانند ﴿و امرت ان اكون من المسلمين﴾ ﴿فكذبوه فنجيناه و من معه في الفلك و جعلناهم خلائف﴾ ﴿و اغرقنا الذين كذبوا باياتنا فانظر كيف كان عاقبت المنذرين﴾

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] احقاف/سوره46، آیه4.
[2] احقاف/سوره46، آیه4.
[3] احقاف/سوره46، آیه4.
[4] احقاف/سوره46، آیه4.
[5] احقاف/سوره46، آیه4.
[6] یونس/سوره10، آیه66.
[7] ـ وسائل الشيعه، ج18، ص249.
[8] انبیاء/سوره21، آیه26 ـ27.
[9] کهف/سوره18، آیه29.
[10] کهف/سوره18، آیه29.
[11] کهف/سوره18، آیه29.
[12] یونس/سوره10، آیه70.
[13] کهف/سوره18، آیه29.
[14] کهف/سوره18، آیه29.
[15] یونس/سوره10، آیه70.
[16] مریم/سوره19، آیه41.
[17] مریم/سوره19، آیه50.
[18] مریم/سوره19، آیه16.
[19] مریم/سوره19، آیه41.
[20] شمس/سوره91، آیه2.
[21] شمس/سوره91، آیه2.
[22] عنکبوت/سوره29، آیه14.
[23] آل عمران/سوره3، آیه122.
[24] بقره/سوره2، آیه118.
[25] احزاب/سوره33، آیه23.
[26] زخرف/سوره43، آیه77.
[27] زخرف/سوره43، آیه77.
[28] احزاب/سوره33، آیه23.
[29] یس/سوره36، آیه20.
[30] یس/سوره36، آیه20.
[31] یس/سوره36، آیه21.
[32] نساء/سوره4، آیه69.
[33] یس/سوره36، آیه21.
[34] یس/سوره36، آیه21.
[35] یس/سوره36، آیه20.
[36] انعام/سوره6، آیه90.
[37] شوری/سوره42، آیه23.
[38] سوره سباء، آيه 47.
[39] شوری/سوره42، آیه23.
[40] فتح/سوره48، آیه4.
[41] فتح/سوره48، آیه4.