درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 68 الی 70

 

﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عَندَكُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَي اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾(۶۸)﴿قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَي اللَّهِ الكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ﴾(۶۹)﴿مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ العَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ﴾(۷۰)

 

سوره مباركه يونس در مكه نازل شده است آنچه در مكه محور بحث بود مطالب مشركان بود و اهل كتاب يعني يهوديها و مسيحيها آن‌چنان در مكه حضور فعالي نداشتند بنابراين اين ضمير قالوا به همان مشركان مكه باز مي‌گردد لكن اطلاق برهان و حدّ و حدود وسط اين براهين شامل حرفهاي مشركان و يهوديها و مسيحيها مي‌شود هر كس كه براي ذات اقدس إلاه فرزند يا اتخاذ فرزند را پذيرفت مشمول اين براهين است بر خلاف آنچه كه در سوره مباركه بقره بيان شد در سوره بقره آيه 116 ﴿و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما في السمٰوات و الارض كل له قانتون﴾[1] چون در مدينه هم مسائل مشركها مطرح مي‌شود هم مسائل اهل كتاب اين قالوا مي‌تواند به همه برگردد لكن در مكه آن شهرتش مربوط به آراء مشركان است البته اطلاق دليل و عموم دليل هر سه قسم را شامل مي‌شود.

مطلب ديگر آن است كه گاهي بحث در توحيد و ابطال شرك است گاهي بحث در نزاهت خدا از فرزند و اتخاذ فرزند است آيه 66 همين سوره مباركه يونس كه قبلاً اين آيه بحث شد ﴿الا ان لله من في السموات و من في الارض و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء﴾[2] از همين مالكيت مطلق ذات اقدس إلاه استفاده شد براي بطلان شرك در آيه محل بحث يعني 68 همين سوره از مالكيت مطلق ذات اقدس الاه استفاده مي‌شود براي بطلان اتخاذ ولد محور اصلي اين دوتا بحث فرق مي‌كند گرچه جهات مشتركي هست محور اصلي بحث توحيد واحديت خداست وحدت او وحدت قاهره است كه خدا واحد قهار است و منظور از اين قهار به معناي جبار و امثال ذلك نيست يعني وحدتش وحدت قاهره است و جا براي غير نمي‌گذارد كه خدا يكي است ديگري هم در كنار خدا شريك يا مسيل او باشد او وحدتش وحدت قاهره است از اين وحدت قاهره به احديّت ياد مي‌شود براي بطلان اتخاذ ولد از احديت كمك گرفته مي‌شود براي بطلان شرك از واحديّت خدا واحد است يعني ﴿لا شريك له﴾[3] احد است يعني لا ‌جزء له چون يگانه است پس شريك ندارد چون يكتاست يك تا است ديگر دو تا سه تا نخواهد بود جزء ندارد تاي ديگري نيست اگر تاي ديگري نيست پس نمي‌شود چيزي از او جدا شود آن موجوداتي كه داراي اجزاء هستند ممكن است جزئي از او جدا بشود به صورت فرزند آينده در بيايد اما اگر چيز بسيطي محض بود بسيط محض جزئي ندارد كه شيئي از بسيط محض جدا بشود بشود فرزند او لذا در بحثهاي توحيد از وحدت مطلق خدا استفاده مي‌شود در بحث بطلان ولد توليد توالد و اتخاذ ولد از احديّت خدا استفاده مي‌شود ﴿قل هو الله احد﴾[4] چون احد است ديگر ﴿لم يلد و لم يولد ٭ و لم يكن له كفوا أحد﴾[5] در جريان ابطال شرك چون خدا واحد است حد وسط قرار مي‌گيرد در جريان ابطال ولد و اتخاذ ولد چون خدا احد است حد وسط قرار مي‌گيرد لذا در اينگونه از موارد از سبوح بودن او كه منزه از جزء داشتن و تركب است كمك گرفته مي‌شود البته جهات مشتركي هم دارد او منزه از آن است كه شريك داشته باشد سبوح از شريك است سبوح از جزء است سبوح است كه واحد نباشد سبوح است از اينكه احد نباشد و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه اگر چيزي فرزند خدا باشد بايد همنوع او باشد مثيل او باشد و خداي سبحان كه ﴿ليس كمثله شيء﴾[6] قهرا فرزند ندارد و حد وسطش هم اين است كه او سبوح است از مثل داشتن و نظير داشتن ﴿قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه﴾ چرا سبوح است براي اينكه غني مطلق است غني از جزء است غني از شريك است غني از خليفه داشتن و جانشين داشتن است و مانند آن همين غني بودن مي‌تواند دليل سبوح بودن او قرار بگيرد چه اينكه مي‌تواند دليل قرار بگيرد براي نزاهت او از توليد و تولد و اتخاذ ولد ﴿له ما في السموات و ما في الارض﴾ هم همين است اين تصديق مي‌كند نه تنها او غني است بلكه آنچه در آسمانها و زمين است يعني مجموعه نظام آفرينش به او محتاجند مِلك و مُلك اويند و زمام همه به دست اوست با گذشت اين چند برهان مي‌فرمايد بالقول المطلق شما برهاني نداريد ﴿ان عندكم من سلطان﴾ اين مِن براي تاكيد ذكر شده است يعني در دستگاه شما هيچ برهاني نيست وقتي هيچ برهاني نبود نمي‌توانيد اين براهين ياد شده را نقض كنيد يا منع كنيد يا معارض آن را اقامه كنيد ﴿ان عندكم من سلطان﴾ دليل را هم سلطان مي‌گويد براي اينكه حرف آخر مناظره و محاجّه را دليل مي‌زند بالأخره او مسلط است و براي درون انسان هم آنچه كه مي‌تواند وهم و خيال را آرام كند و تحت سلطه خود قرار دهد همان دليل عقلي است لذا برهان را برهان قاطع را از اين جهت مي‌گويند سلطان ﴿ان عندكم من سلطان بهذا﴾ بعد مي‌فرمايد به اينكه ﴿اتقولون علي الله ما لا تعلمون﴾ در بحثهاي فراوان قرآن كريم چه در بخش اثبات چه در بخش نفي راه هرگونه گزاف گويي را مي‌بندد مي‌فرمايد شما چه چيزي را مي‌خواهيد تصديق كنيد بايد با برهان باشد بخواهيد تكذيب كنيد بايد با برهان باشد هم تصديق بدون تصور و برهان باطل است هم تكذيب در جريان تصديق و تكذيب اين بخشهاي آيات مكرّر ذكر شد فرمود ﴿و لا تقف ما ليس لك به علم﴾[7] آنچه در سوره مباركه اسراء آمده است كه ﴿و لا تقف ما ليس لك به علم﴾[8] يعني تابع چيزي نباشد كه برهان نداري اگر بخواهي تصديق كنيد ايمان بياوري بپذيري بايد مسبوق به برهان باشد اين درباره تصديق به امور اثباتي تصديق ايمان تسليم پذيرفتن و مانند آن ﴿لا تقف ما ليس لك به علم﴾[9] درباره طرد ملعن تكذيب از صحنه خارج كردن اين را هم فرمود بدون برهان نباشد ﴿الم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا علي الله الا الحق﴾[10] هرگز شما چيزي را بدون برهان نگوييد بعد عده‌اي را كه بدون برهان يك امري را تكذيب مي‌كنند آنها را مذمت كرده نقض كرده قدح داده طعن كرده طرد كرده فرمود اين كافران و بد انديشان مشكلشان اين است كه ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه﴾[11] تكذيبشان عالمانه نيست بالاخره انسان در مسائل علمي يا قضيه سلبي دارد يا اثباتي ديگر فرمود در تمام موجبه بايد دليل داشته باشيد در تمام سالبه‌ها بايد دليل داشته باشيد ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه﴾[12] اين دو طايفه از آيات را وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) جمع بندي كرده اين روايت جزء غرر روايات ماست كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كتاب قيّم كافي در بحث علم ذكر كرده فرمود علما موظفند و ذات اقدس الاه طبق بيان امام صادق سلام الله عليه همگان مخصوصاً علما را به اين دو آيه مخصوص كرده است اين روايت به سه قرائت ياد شده است ﴿ان الله حصر عباده»[13] «ان الله تبارك و تعاليٰ حض عباده»[14] «ان الله حصّن عباده، بآيتين من كتابه»[15] بندگانش را به اين دو آيه مخصوص كرده است كه ويژه اينهاست اينها اين‌چنين مي‌انديشند يا تحصتيض كرده ترغيب كرده برانگيخته تشويقشان كرده كه در تشويق و تكذيب عالمانه حرف بزنند يا «حصّن» اينها را در اين دو دژ دو حصن بند كرد كه بيرون نروند بالأخره انسان يا تصور دارد يا تصديق اگر تصور دارد كه به مرحله علم نرسيده هنوز اگر تصديق دارد قضيه دارد اين قضيه يا موجبه است يا سالبه اين روايتي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه نقل كرد فرمود بندگان الاهي در اين دو حصن بند هستند يعني دهنشان بسته است اينكه گفته شده مومن ملجم است ملجم است همين است بي‌خود دهن باز نمي‌كند چيزي را نمي‌گويد آري بي‌خود هم دهن باز نمي‌كند نمي‌گويد نه چيزي را نمي‌گويد نه آري او مسبوق به برهان است نه او هم مسبوق به برهان است «ان الله سبحانه و تعالي خص، او حض، أو حصّن عباده بآيتين من كتابه»[16] يكي اينكه «ان لا يقولوا حتّى يعلموا»[17] يكي هم «و لا يردّوا ما لم يعلموا»[18] آن تصديقشان و قضاياي موجبه شان در سوره اسراء كه ﴿و لا تقف ما ليس لك به علم﴾[19] آن تكذيبشان هم در بخشهاي ديگر است كه ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه﴾[20] آنگاه محصول اين دو طايفه از آيات را قرآن كريم در موارد زيادي به كار برد اول برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد چه در مسئله توحيد كه حد وسط و معيار واحديت خداست چه در مرحله نفي ولد داشتند نفي توليد و تولّد و نفي اتخاد ولد كه قسمت مهم بحثهاي محوري احديت خداست اينها عالمانه حرفي نزدند بعد اينها را مورد قدح قرار مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿أتقولون علي الله ما لا تعلمون﴾ گرچه انسان در هيچ مطلبي حق ندارد بدون آگاهي و علم سخن بگويد اما اگر طرف ظلم او خدا باشد اين مي‌شود ظلم عظيم اگر شرك ظلم عظيم است براي اينكه مظلوم خيلي عظيم است و اگر بخواهد انتقام بگيرد چيزي جلوي او را نخواهد گرفت ﴿ان الشرك لظلم عظيم﴾[21] چون توحيد هم گران‌ترين گوهر است اگر كسي اين توحيد را بخواهد از دست بدهد گرفتار ظلم عظيم خواهد شد

سؤال: ... جواب: بله اما در مقام استدلال و مفهوم ما با همين عناوين كار داريم وقتي در مقام استدلال و مفهوم با عناوين كار داريم بايد حدود وسطيٰ محفوظ باشد ما الان مي‌خواهيم ثابت كنيم كه ذات اقدس الاه كار بندگان خود را مي‌داند حد وسط اين برهان اين نيست كه چون خدا قادر است مي‌داند حد وسط اين است كه چون خداي سبحان ﴿بكل شيء عليم﴾[22] است ﴿بكل شيء بصير﴾ است كل شيء را شاهد است كار شما را هم مي‌داند با اينكه آنجا علم عين قدرت است اما در مقام استدلالهاي مفهومي ما ناچاريم از اين عنوان و از اين مفهوم نگذريم در بحث توانمندي خدا كه مي‌تواند آسمان و زمين موجود را بگيرد ﴿قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه﴾[23] يا گرفته را دوباره بگستراند بايد از قديرٌ كمك بگيريم نه از عليمٌ با اينكه آنجا هم قدرت عين علم است در مقام مفهوم و استدلال و علوم حصولي اين عناوين بايد محفوظ باشد البته در خارج اينها مصداقاً عين هم هستند يعني علم خدا و قدرت خدا عين هم هستند.

سؤال: ... جواب: در اين بحثها ما آن عناوين و مفاهيم را بايد معيار قرار بدهيم حالا حقيقت قدرت چيست؟ حقيقت علم چيست هر كدام بحث خاص خودش را دارد ولي اين مقدار براي ما روشن است كه براي كشف و شهود و حضور و ظهور از مفهوم علم كمك بگيريم براي ايجاد و آفرينش و گسترش از مفهوم قدرت مدد بگيريم.

خب فرمود ﴿اتقولون علي الله ما لا تعلمون﴾ آنگاه موعظه و چون ﴿ادع الي سبيل ربك باحكمة و الموعظه الحسنة﴾ اين ديگر موعظه حسنه است آنها حكمت بود اين موعظه حسنه است ﴿قل ان الذين يفترون علي الله الكذب لا يفلحون﴾ مي‌فرمايد شما كه حالا دروغ مي‌بنديد براي چه دروغ مي‌بنديد آن جاهلان به آن احبار و رهبان مراجعه مي‌كنند احبار و رهبان براي چه دروغ مي‌بندند در بين وثنيها هم همين‌طور بود اين سخني كه مي‌گفتند كه ﴿انا وجدنا آبائنا علي امة و انّا علي آثارهم مقتدون﴾[24] اين حرف توده مشركين بود نه حرف محققان و پژوهشگران و اينها الان هم همين‌طور است الان شما وقتي سري به چين بزنيد يا سري به ژاپن بزنيد الان هم مسئله بت پرستي چيز رايجي است بسياري از اينها بت پرستند سنگهاي تراشيده هفده، هيجده متري را معبود قرار مي‌دهند در برابر او سجده مي‌كنند توده اين بت پرستها بر اساس ﴿انا وجدنا آبائنا علي امة و انّا علي آثارهم مقتدون﴾[25] مي‌كنند اما محققانشان برهان اقامه مي‌كنند قرآن كريم برهان آنها را هم ذكر مي‌كند و ردّ مي‌كند مي‌گويند به اينكه اين كار را ما انجام مي‌دهيم اگر خداي سبحان از اين كار ناراضي بود خوب جلوي ما را مي‌گرفت براي اين كه او قدرت مطلق دارد چون جلوي ما را نگرفته معلوم مي‌شود كه راضي است ﴿لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا﴾[26] اين ديگر قياس اقتراني استثنايي ديگر حرف توده مشركان نيست اين حرف محققان آنهاست اگر ذات اقدس الاه نمي‌خواست ﴿ما اشركنا و لا آباؤنا﴾[27] آنگاه قرآن كريم اين شبهه را نقل مي‌كند جواب مي‌دهد كه بين مشيت تكويني و تشريعي فرق است ذات اقدس الاه تشريعاً منع كرده تحريم كرده با انبيا و مرسلين شما را هدايت كرده شما گوش نداديد ولي تكويناً شما را آزاد گذاشته ﴿و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر﴾[28] ﴿انا هدينا السبيل اما شاكرا و اما كفورا﴾[29] ﴿و هديناه النجدين﴾[30] تكوينا ذات اقدس الاه دست هر كسي را باز گذاشته اين معنايش اين نيست كه او راضي است اين معنايش اين نيست كه هر كاري انسان بكند حق است بين تكوين و تشريع اينها چون خلط كردند استدلال كردند الان هم همين‌طور است الان هم شما وقتي به اين بودائيها يا آنهايي كه به برهما متكي هستند مراجعه كنيد مي‌بينيد آن محققينشان براي خودشان يك برهاني دارند منتها مغالطه مي‌كنند توده مردم حرفشان ﴿انا وجدنا آبائنا علي أمة﴾[31] اما صاحب‌نظرانشان جور ديگرند قرآن كريم بعد از اينكه برهان اقامه كرد همه را روشن كرد ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة﴾[32] حالا دارد موعظه حسنه مي‌كند مي‌فرمايد اين دكانداريها براي چيست؟ شما يك عده را جمع كرديد و اين حرفها را ياد آنها داديد آنها به شما مراجعه كنند اين براي چيست براي اينكه مي‌خواهيد به مقصد برسيد ديگر دنيا راه است مقصد نيست راه هم دو قسم است اگر سالم و مستقيم بود به مقصد مي‌رساند نشد كجراهه است اگر شما به دنبال چيزي مي‌گرديد در دنيا گيرتان نمي‌آيد اين دنيا يك معبري است يك رودخانه‌اي است يك عده‌اي مي‌آيند يك عده مي‌روند يك آدم عاقل اين بايد سر بلند كند كه قبل از من كي بودند اين قدرتها دست كه بود چطور روزانه در تغيير و تبديل است چطور در سيلان است چطور از من گرفته مي‌شود و به ديگري مي‌رسد من هم يك قطره هستم در اين بحر مواج بايد حواسم جمع باشد كسي اين‌چنين فكر نكند طولي نمي‌كشد كه بساطش جمع مي‌شود اما اگر كسي اين‌چنين بيانديشد خوب هميشه راحت است فرمود شما دنبال چه مي‌گرديد اين ديگر موعظه است ﴿قل ان الذين يفترون علي الله الكذب لايفلحون﴾ اينها به مقصد نمي‌رسند فلّاح را فلّاح مي‌گويند فلاحت را كشاورزي را فلاحت مي‌گويند براي اينكه اين كند و كاو مي‌كند چيزي از دل خاك درمي‌آورد و آينده‌اش را تامين مي‌كند آن فلاح از انبار خود مي‌كاهد و يك انسان غافل مي‌گويد اين شخص انبار خودش را خالي كرده اين ديگر نمي‌داند كه انبار خودش را خالي نكرده اين براي اينكه انبارش پر بشود اين بذرها را برده در مزرعه افشانده اين جاي ديگر نبرد كه اگر دنيا مزرعه آخرت است هيچ كس انبارش را خالي نمي‌كند بيرون نمي‌ريزد اگر كسي خيري كرده است از انبار خود گرفته به مزرعه داده است لذا آدم عاقل مي‌فهمد كه مالش تلف نشده ديگري خيال مي‌كند همين كه از انبار او بيرون رفته ولو در مزرعه هم باشد از بين رفته فرمود شما فلاح باشيد اهل فلاحت باشيد اهل كشت و زرع باشيد در مزرعه آخرت زندگي كنيد يك چيزي بذر افشاني كنيد اين كه بذر نيست اين كه شوره‌زار پاشيدن است چهار تا عوام را دور خود جمع كردن و اين حرفها را به آنها زدن شما اگر براي مقصدي تلاش و كوشش كنيد راهش اين نيست بالاخره فلاح بودن چيز خوبي است كشاورز بودن چيز خوبي است مزرعه آخرت را تأمين كردن چيز خوبي است اما اين نيست اينها لايفلحون چه كساني مفلح هستند؟ در سوره مباركه مؤمنون اوّل و آخر سوره مشخص كرده كه چه كسي كشاورزي خوب دارد فرمود ﴿قدافلح المومنون ٭ الذين هم في صلاتهم خاشعون﴾[33] آنها كه اهل نماز هستند اهل كسب حلال هستند اهل طهارت هستند اهل پاك دلي هستند پاك چشمي هستند پاك گويي هستند پاك بيني هستند و اينها در پايان همان سوره فرمود ﴿لايفلح الكافرون﴾ حالا كه مشخص شد كه فلاحت چيست و فلاح كيست و مفلح [چه كساني هستند]پس كافر كه بيراهه رفته است او مفلح نيست اين سوره مباركه مومنون صدر و ساقه‌اش همين است اولين آيه سوره مباركه مومنون اين است كه ﴿قد افلح المومنون﴾[34] مومنون [چه كساني هستند]؟ آنها كه مسائل عباديشان مشخص است اجتماعي مشخص است پاك چشم بودنش مشخص است گوششان پاك دستشان پاك چشمشان پاك پايان همان سوره مباركه مومنون دارد به اينكه ﴿انه لايفلح الكافرون﴾[35] يعني اينها كه بيجا بذر پاشيدند اينها فلاح نيستند درآيه محل بحث هم به مشركان و به احبار و به رهبان به نحو عموم گرچه آيه در بخش سوره مكه نازل شده است به نحو عموم مي‌فرمايد به اينكه ﴿ان الذين يفترون علي الله الكذب لايفلحون﴾ چرا؟ براي اينكه آن چيزي كه گيرتان مي‌آيد متاع في الدنيا است يك تمتع اندكي است آن هم در دنيا ﴿و ثم الينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون﴾ پس فلاحي در كار نيست اما اينكه سؤال شده ما اگر بگوييم چون آن‌طوري كه در بين مسيحيها احياناً رايج است گاهي از ذات اقدس إلاه به عنوان پدر ياد مي‌كنند الان هم كسي بگويد پدر اين مشكلات فراواني در توده مردم دارد اول مي‌شود مجاز كم كم مي‌شود حقيقت اين سئوال شده است كه پس ثارالله چيست پس چرا ما به جريان سيدالشهدا (سلام الله عليه) مي‌گوييم ثارالله؟ ثارالله كه معني خون نيست ثار كه مي‌گوييم يعني ثائر ثائر يعني خونخواه اين خون اگر در راه ذات اقدس إلاه باشد خونخواهش خداست اين از بهترين تعبيرات روايي ما هم هست نه اينكه خدا خون حسين بن علي است خونخواه حسين بن علي است در نهج البلاغه در يك بخشي فرمود كه شما كساني نيستيد كه اگر خون ناحقي در بين شما ريخته بشود براي خونخواهي او قيام بكنيد بعد درباره خونهاي پاك خود اهل بيت مي‌فرمايند كه ما يك خونخواه خوبي هم داريم آن خداست در خطبه 39 نهج البلاغه كه عدّه‌اي را سرزنش مي‌كند مي‌فرمايد: «منيت بمن لايطيع اذا أمرت و لا يجيب اذا دعوت لا ابا لكم ما تنتظرون بنصركم ربكم اما دين يجمعكم»[36] تا مي‌رسد به اينجا «فما يدرك بكم ثار و لايبلغ بكم مرام دعوتكم الي نصر اخوانكم فجرجرت جرجره الجمل الاسرّ»[37] فرمود آخر چه ملتي هستيد يك عده مظلوم در بين شما كشته شدند شما قيام نمي‌كنيد كه ثارشان را بگيريد به وسيله شما ثار گرفته نمي‌شود ثار يعني خونبها بهاي اين خون مظلومان گرفته نمي‌شود اين را در خطبه 39 فرمودند در خطبه 105 خصوصيت خاندان خودشان را كه ذكر مي‌كنند مي‌فرمايند به اينكه «الا و ان لكل دم ثائراً»[38] هر خوني بالأخره يك خونخواهي دارد «و لكل حق طالبا و ان الثائر في دمائنا كالحاكم في حق نفسه و هو الله الذي لايعجزه من طلب و لايفوته من هرب فأقْسم بالله يا بنى امية عمّا قليلٍ لتعرفّنها فى ايدى غيركم و فى دار عدوكم»[39] فرمود هر خوني يك خونخواهي دارد خون ما يك خصوصيتي دارد كه ذات اقدس إلاه مستقيماً دخالت مي‌كند و بهاي خون ما را مي‌گيرد آن‌قدر خون ما مقدس است كه مثل دين خداست همان‌طوري كه خداي سبحان از دين خودش كاملاً دفاع مي‌كند از حق خودش كاملاً دفاع مي‌كند بدون گذشت از خون ما هم كاملاً دفاع مي‌كند بدون گذشت خون ما مثل حق خداست

سؤال: ... جواب: خب آن درست است كساني كه به آن حد رسيده‌اند اگر در راه ذات اقدس الاه شهيد بشوند مثل خاندان عصمت و طهارت آنگاه ذات اقدس إلاه همان‌طوري كه از دين خودش از قرآن خودش حمايت مي‌كند از خون اينها هم حمايت مي‌كند فرمود «الا و ان لكل دم ثائرا»[40] اگر گفتند حسين سلام الله عليه ثارالله است يعني حسين (سلام الله عليه) شهيدي است كه خونخواهش ذات اقدس إلاه است نه الله دم الحسين است كه مشكل ايجاد بكند يا حسين دم الله است كه مشكل ايجاد بكند بوي تجسم و تجرم و اينها كه نمي‌دهد براي شما اين مسئله حقوقي است خدا ثائر است يعني خونخواه است «الا و ان لكل دم ثائرا و لكل حق طالبا و ان الثائر في دمائنا كالحاكم في حق نفسه و هو الله» اين خدايي كه «لٰا يعجزه من طلب و لايفوته من هرب»[41] خدا اگر كسي را بخواهد بگيرد هرگز آن مطلوب نمي‌تواند خدا را عاجز كند فرار كند و مانند آن و اگر كسي فرار كرده است هر جا برود در چنگال قدرت الاهي است «و لايفوته من هرب»[42] كسي فرار بكند بنابراين اين تعبير ولد الله يا تعبير پدر و پسر و مانند آن چون موهم مشكلات است گفتند بپرهيزيد لذا گفتند مسجدها را جاي عكس قرار ندهيد عكس در مسجد نياورد بشر عادي بالاخره به تجسم و تمثل و امثال ذلك گرفتار است ممكن است آن معارف بلند در اثر اين تجسم و تمثل و عكسها كم كم آلوده بشود حتي اين فتاواي بزرگان را كه نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد خانه‌اي كه در آن عكس است مكروه است حالا يك مقداري ممكن است انسان اغماض بكند گفتند روبرويتان عكس نباشد بعضي از بزرگان گفتند خانه‌اي كه در او عكس است مكروه است اين خطر هست كه بالأخره كم كم كم كم از آن معارف بلند به اين عالم مثال تمثل كند و بوي تجسم و جزميّت و امثال ذلك بدهد اين‌طور است در اين كريمه هم فرمود كه براي كساني كه وضع ماليشان خوب است اين دستور را دادند حالا آنها كه وضع ماليشان خوب نيست بالأخره معذورند ولي آنها كه مي‌توانند گفتند شما كه چند تا اتاق داريد يك اتاق را نمازخانه قرار بدهيد كه خودتان و بچه‌هايتان در آن اتاق نماز بخوانيد و در آن اتاق غير از نماز و دعا و قرآن و مناجات و ذكر و نام و ياد حق چيزي نباشد اين خاصيت هم دارد گفتند شما اگر مشكلي پيدا كرديد دوستانتان مشكل پيدا كردند بالأخره تمام كارها به دست خداست حاجتي داشتي برويد آنجا كه نماز مي‌خوانيد اگر دعا كنيد دعايتان مستجاب مي‌شود خيلي‌ها هستند كه نماز مي‌خوانند ولي گاهي در اين اتاق گاهي در آن اتاق گاهي در اتاق ديگر گاهي در حال گاهي در پذيرايي جايش مشخص نيست و اما اگر يك جاي مشخصي باشد براي نماز تا آخرين لحظه براي آدم منشأ بركت است حتي گفتند اگر محتضر جان كندنش سخت بود تلخ بود اين را ببرند مصلّاي او مصلّا يعني جاي صلاة مكان صلاة جايي كه نماز خواند آسان جان مي‌دهد بالأخره چرا آن بيچاره در رنج باشد ما كه نمي‌دانيم او چه مي‌كشد كه خدا مي‌داند انسان محتضر دارد چه مي‌كشد گفتند اگر شما اين را ببريد آنجايي كه نماز مي‌خواند بگذاريد آسان‌تر مي‌ميرد بنابراين آدم ممكن است عكس داشته باشد در اتاقهايش اما آنجا كه مربوط به نماز است از اين امر منزه باشد مسجدها و مانند آن يك وقتي امام (رضوان الله عليه) صريحاً دستور دادند كه در مسجد عكس نگذاريد نه تنها در رساله‌ها گفتند اصلاً دستور صريح هم دادند براي اينكه انسان در نمازها فقط متوجه يك ذات اقدس إلاهي باشد كه منزه هر گونه تجسّم و تجرم و مثال و امثال ذلك است فرمود ﴿متاع فى الدنيا ثم إلينا مرجعهم ثم نذيقهم العذاب الشديد بما كانوا يكفرون﴾.

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] بقره/سوره2، آیه116.
[2] یونس/سوره10، آیه66.
[3] انعام/سوره6، آیه163.
[4] اخلاص/سوره112، آیه1.
[5] اخلاص/سوره112، آیه3 ـ4.
[6] شوری/سوره42، آیه11.
[7] اسراء/سوره17، آیه36.
[8] اسراء/سوره17، آیه36.
[9] اسراء/سوره17، آیه36.
[10] اعراف/سوره7، آیه169.
[11] مؤمنون/سوره23، آیه39.
[12] مؤمنون/سوره23، آیه39.
[13] ـ كافي، ج1، ص43.
[14] ـ بصائر الدرجات، ص537.
[15] ـ بحارالانوار، ج2، ص186.
[16] ـ كافي، ج1، ص43.
[17] ـ كافي، ج1، ص43.
[18] ـ كافي، ج1، ص43.
[19] اسراء/سوره17، آیه36.
[20] یونس/سوره10، آیه39.
[21] لقمان/سوره31، آیه13.
[22] بقره/سوره2، آیه29.
[23] زمر/سوره39، آیه67.
[24] زخرف/سوره43، آیه23.
[25] زخرف/سوره43، آیه23.
[26] انعام/سوره6، آیه148.
[27] انعام/سوره6، آیه48.
[28] کهف/سوره18، آیه29.
[29] انسان/سوره76، آیه3.
[30] بلد/سوره90، آیه10.
[31] زخرف/سوره43، آیه23.
[32] نحل/سوره16، آیه125.
[33] مؤمنون/سوره23، آیه1 ـ2.
[34] مؤمنون/سوره23، آیه1.
[35] مؤمنون/سوره23، آیه117.
[36] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 39.
[37] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 39.
[38] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 105.
[39] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 105.
[40] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 105.
[41] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 105.
[42] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 105.