درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 62 الی 64

 

﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾(۶۲)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾(۶۳)﴿لَهُمُ البُشْرَي فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾(۶٤)

ولايت به آن معنايي كه در بحث قبل اشاره شد اگر به ذات اقدس اله اسناد داده بشود يعني احسان و تدبير و سرپرستي پياپي كه وَلْيْ همان كنار هم بودن و قرب و عدم گسيختگي و عدم انفصال را به همراه دارد در صورتيكه ولي به معناي فاعل باشد اما اگر ولي به معناي مفعول باشد نظير جريح و قتيل ولي يعني مُوَلّي عليه يعني كسي كه تحت ولايت خدا است كسي كه تحت ولايت خدا است احسانهاي متوالي خداي سبحان به او مي‌رسد و اگر ولي به اين معني باشد كه باز هم به معني فاعل باشد يعني بنده ولي خدا است يعني اطاعتهاي متوالي دارد و هرگز بين اطاعتهاي او در اوامر و نواهي الهي فاصله‌اي نيست كه ﴿خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا﴾[1] اينچنين باشد نيست بلكه اينها ﴿الذين هم في صلاتهم دائمون﴾ في صيامهم دائمون في حجهم دائمون في زكاتهم دائمون يعني دائما وظيفه‌شان را دربارهٴ اين امور انجام مي‌دهند و از آن جهت كه نام خدا و ذكر خدا صلات است و اينها دائما در ياد و نام خدا هستند پس ﴿الذين هم في صلاتهم دائمون﴾[2] پس ولي چه به معناي فاعل چه به معناي مفعول باشد مشمول آيه است مطلب ديگر آن است كه جريان نبوت و رسالت حساب خاصي دارد كه با رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نبوت نبوت تشريعي رسالت اينها منقطع است چه اينكه در بيانات نوراني حضرت اميرالمومنين سلام الله عليه آمده است كه به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خطاب مي‌كند كه «لقد انقطع بموتك مالم ينقطع بموت غيرك»[3] يعني با رحلت شما چيزي قطع شده است كه با رحلت هيچ كسي قطع نشده است پس نبوت و رسالت و امثال ذلك كه شئون تدبيري و مسئوليتهاي كليدي انسان كامل است اينها منقطع است اما ولايت براي هميشه الي يوم القيامه باقيست هر كسي مي‌تواند راه ولايت را طي كند و ولي الله بشود البته همانطوري كه ﴿فضلنا بعض النبيين علي بعض﴾[4] ﴿تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض﴾[5] مسئلهٴ اوليا هم همينطور است انبيا درجاتي دارند مرسلين عليهم السلام درجاتي دارند اوليا هم درجاتي دارند اگر كسي اطاعتهايش متوالي باشد و اهل گناه نباشد اين ولي خدا است تفاوتش با انسانهاي كامل اين است كه گفتند آنها معصوم هستند اينها محفوظ معصوم يعني واقعا گناه نمي‌كند نه عمدا نه سهوا هم در مسائل علمي محفوظ است مصون است و معصوم است از اشتباه از سهو و نسيانهاي علمي معصوم است و هم در مسائل عملي از گناه معصوم است ولي محفوظ كسي است كه مورد عنايت الهي است احيانا ممكن است سهوي بكند نسياني بكند يا گاهي برخي از لغزشها را داشته باشد ولي مورد عنايت خدا است چون خودش دائما در صدد امتثال دستورات الهي است اگر كسي به اين مقام رسيد سعي بكند كه اين ولي را به معناي مفعول بگيرد نه به معناي فاعل چون ولي به معناي فاعل از اسماي حسناي خداي سبحان است و اگر كسي مظهر چنين نامي شد سعي بكند كه اين را ظاهر نكند و خود را ولي يعني مولي عليه بداند نه ولي يعني والي و مدبر كه از اسماي الهي است خود را مظهر اين نام نمي‌داند بلكه مشمول رحمت صاحب اين نام مي‌داند لذا آنها در عبوديت ظهور بكنند براي آنها بهتر است تا به صورت ولايت از اين جهت است كه انبيا و اوليا عليهم السلام تا ضرورت اقتضا نمي‌كرد اينها معجزه‌اي نمي‌آوردند چون معجزه آوردن به اسم ولي ظهور كردن است مظهر هو الولي بودن است كه انسان ولايتش را نسبت به جهان تكوين اعمال بكند تا كار به حد ضرورت نمي‌رسيد انبياي الهي اولياي الهي عليهم الصلاة وعليهم السلام معجزه نمي‌آوردند نمي‌خواستند به اسم هو الولي ظهور بكنند و به عنوان مظهر هو الولي شناخته بشوند مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود ﴿ألا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون﴾[6] اولياي الهي را در آيه اول به صورت متن بيان فرمود شرحش در آيات بعد است كه ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾[7] و شرح اين شرح در روايات اهل بيت عليهم السلام است از وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سئوال كردند اولياي الهي كيانند فرمود اينها درون بين هستند باطن نگر هستند اينها به باطن دنيا نگاه مي‌كنند وقتي كه مردم به ظاهر دنيا نگاه مي‌كنند و امثال ذلك اين روايات فراواني در ذيل اين آيه است كه همه‌اش نور است بخشي از اينها در تفسير قيم الميزان هم آمده و بخشي هم در مجمع البيان و امثال ذلك هست مقداري از روايات در بحث ديروز اشاره شد بخشي از آن روايات هم انشاءالله در اين نوبت مي‌خوانيم معناي تبشير در اين آيه بشارت خاص است انبيا عليهم السلام هم با بشارت مبعوث شدند هم با انذار كه ﴿مبشرين و منذرين﴾[8] ﴿يبشرهم﴾[9] اما اين بشارت خاصي است كه مال اولياي الهي است كه تودهٴ مومنان از اين ولايت برخوردار نيستند ﴿لهم البشري في الحيوة الدنيا و في الاخره﴾[10] گذشته از آن مراحل معنوي و بهشت و نجات از دوزخ كه به عنوان بشارت مطرح است براي اينها در دنيا بشرايي هم طرح مي‌شود اين بشري همان روياي صالحه است خواب خوب ديدن خواب بالاخره اگر چنانچه حجت ظاهري نباشد آرام بخش هست راهنما هست موضوعات را مشخص مي‌كند كه چه مسيري را انسان طي كند براي بسياري از بزرگان خواب مدرسه بود و مدرسه هم هست گرچه حجت نيست ولي بالاخره نشان مي‌دهد كه اين كاري را كه مي‌خواهيد بكنيد اين مشكل دارد يا با فلان كس كه مي‌خواهي رفاقت كني اين مشكل دارد چون واجب نيست كه حالا انسان اين كار را انجام بدهد يا با آن كس رفاقت كند اينها موضوعات است اينها به اصطلاح منطقة الفراق است اين منطقة الفراق كه انسان براي او مباح است هر كدام از اينها را مي‌خواهد انتخاب بكند گاهي با خواب راهش مشخص مي‌شود كه با كي رفاقت بكند با كي رفاقت نكند اين يك نعمت بسيار خوبي است بشري روياي صالحه است در روايات ما آمده است كه اين روياي صالحه را يا خود شخص مي‌بيند «اما يراه الرجل او تري له»[11] يا خود انسان خواب خوب مي‌بيند يا ديگران درباره او خواب خوب مي‌بينند هر كدام باشند بشري است و در روايات هر دو قسم زيرمجموعه بشري قرار مي‌گرفته‌اند اگر كسي خودش موفق شد خواب خوب مي‌بيند بشري است و اگر ديگران درباره او روياي خوبي ديدند اين هم بشري است.

سئوال: جواب: نه دنيا جاي خوب است در اين دنيا خواب خوب مي‌بينند آن خواب خوب است نه دنيا جاي خوب است دنيا اگر كسي خواب ببيند كه مثلا پايش به آلودگي افتاد اين مال گيرش مي‌آيد باطن دنيا همين است ديگر دنيا آخرها كه سن بالا مي‌آيد آدم به خوبي مي‌فهمد كه جز بازي چيزي ديگر نيست يك سلسله حقائقي است كه اينها آخرت است خودش را در دنيا نشان مي‌دهد مثلا اين الآن فصل گلاب گيري بعضي از منطقه‌ها است آن گلاب معطر است لطيف است با او نماز خواندن ثواب دارد و دهها بركت ديگر به همراه دارد آن وقت اين گلاب در برگ گل مخفي شده اين برگ گل بدون آن گلاب تفاله است كه اينها را مي‌ريزند در سطل زباله آن گلاب كه قطرات آب است در اين برگ مخفي شده عمل صالح عقايد خوب اخلاق خوب كه آخرت است در لابلاي كارهاي دنيايي هست اين همان بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه است كه چرا دنيا را مذمت مي‌كنيد دنيا متجر اوليا است تو فريب خوردي او كه فريب نداد او اگر زرق و برق را به تو نشان داد تيمارستان و بيمارستان و قبرستان را هم به تو نشان داد دنيا نقصش چيست كجايش اشكال دارد يك وقت است كه فريبكار است نقص را نشان نمي‌دهد يك وقتي نه در حضور همه شما آنجا هم قبرستان است آنجا هم تيمارستان است آنجا هم بيمارستان است همه را به شما نشان مي‌دهد او تو را مغرور نكرده «و انت غررت بها»[12] تو مغرور شدي او اگر چنانچه كارهاي باطل را آن نقص و عيبش را پنهان نمي‌كرد به شما نشان نمي‌داد بله فريبكار بود اما حالا شما فريب خورديد او هر چه دارد علني براي شما روشن كرده او هم زرق و برق را نشان داد هم اين سواذ مخترم را به شما نشان داد قبرستان را به شما نشان داده خيليها كه مثلا يك مدتي جلال و شكوهي داشتند بعد تفاله شدند آنها را به شما نشان داد چيزي نبود كه به شما نشان ندهد كه اين متجر اوليا است و هر كس به جايي هم رسيد با همين حيات دنيا به جايي رسيد حيات دنيا جاي خوبي است اما آن زرق و برق و مطاع دنيا قليل است در اين تفاله‌ها آن گلاب هم هست آن مي‌شود عمل صالح آن مي‌شود بشراي صالحه آن مي‌شود روياي خوب آن مي‌شود ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾[13] آن ديگر آخرت است كه در دنيا ظهور كرده وقتي كه اين قشرها را انداختند اين پوستها را گرفتند آن لوح مال اولوالالباب مي‌ماند فرمود دنيا هر دو قسمش را به شما نشان داد دنيا سجن هست اما در همين زندان يوسف هم هست در همين تفاله آن گلاب هم هست وقتي گلاب را برداشتند بقيه تفاله است اگر نباشد آن كار خير اقدام صالح و مانند آن همه‌اش مي‌شود تفاله و اگر كسي گلاب شد و معطر شد و ديگران را هم معطر كرد در همين برگ بود ديگر اينكه مي‌گويند شريعت قشر است نه يعني بينداز خوب اگر قشر نباشد كه لبي رشد نمي‌كند كه اين قشر پناهگاه است اين دژ است اين قلعه است اين جامه است اين لباس است تا يك مغزي در آن پيدا بشود وقتي كه مغز كامل شد به مقام رسيد آن وقت اين قشر را رها مي‌كند مي‌رود آخرت تا دنيا هست بالاخره يك پوستي لازم است ديگر بعد از اينكه به آخرت رسيد و وارد بهشت شد آن وقت ديگر احكام تكليفي نيست كه چه واجب است چه مستحب است و اين واجب و مستحب پوسته است حافظ است تمام ميوه‌ها اينطور است هر ميوه‌اي را اگر شما پيوستش را بكنيد همانجا مي‌پوسد اين گردو كه بالاخره پوستش خيلي سفت است هر كدام از اين پوستها را بكنيد فورا مي‌پوسد اين حافظ آن مغز است در پناه اين آن رشد مي‌كند اگر اين نباشد كه او رشد نمي‌كند اين بالاخره عمرش محدود است تا دنيا هست اين تكليف است يعني تا دنيا هست انسان در معرض خطر است و اين پوسته او را حفظ مي‌كند اين همان صلات است كه ﴿تنهي عن الفحشاء والمنكر﴾[14] حالا كه بهشت رفتيد ديگر جاي نماز نيست البته اينجا عبادت جور ديگر است ذكر جور ديگر است اينجا كه هستي محرم و نامحرم دارد اما آنجا كه هستي اصلا به جايي مي‌رسي كه خيال باطل نمي‌كني آن وقت ﴿يطوف عليهم ولدان مخلدون﴾ اما اينجا گفتند به جوان كمتر نگاه كنيد نگاه به جوان گفتند مكروه است آنجا كه رفتي ﴿يطوف عليهم ولدان مخلدون﴾ اينكه گفته نگاه به صورت جوان مكروه است براي انبيا كه نگفتند كه خوب اين چون مي‌تواند بالاخره در معرض آزمون قرار بگيرد گفتند نگاه مكروه است اما آنجا كه رفت مثل فرشته مي‌شود وقتي مثل فرشته شد ﴿يطوف عليهم ولدان مخلدون﴾[15] غرض آن است كه اين قشر نه يعني بي خاصيت است قشر يعني همهٴ خاصيتها در دنيا مال همين قشر است تمام ميوه‌ها به بركت اين پوست و پوسته‌هايشان مغز مي‌گيرند وقتي به مغز رسيدند كاملا پخته شدند آن وقت پوست مي‌كنند اين مادامي است كه انسان به بهشت وارد بشود تا بهشت وارد نشود در معرض خطر است چون در معرض خطر است بالاخره حافظ مي‌خواهد ديگر اين مي‌شود حصن يا توحيد حصن است يا ولايت حصن است و مانند آن كلمهٴ لا اله الا الله حصن است ولايت علي ابن ابيطالب حصن است و مانند آن پس بشرايي كه نصيب مومنان مي‌شود حالا يا خودش خواب مي‌بيند يا براي او خواب مي‌بينند اين است ديگر اين ديگر آخرت است اين گلابي است در اين برگ گل وقتي حالا آخرت شد و گلاب گرفته شد بعد حالا ديگر اينها حساب ديگري دارند اين پوسته‌ها را رها مي‌كنند ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾[16] اين به منزله شرح آيه جملهٴ قبل است و همين را وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مشروحا بيان كرده كه اينها «نظروا الي باطن الدنيا اذا نظر الناس الي ظاهرها»[17] و مانند آن در بيانات نوراني ائمه عليهم السلام مشابه بيانات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آمده است مطلب ديگر اين است كه اين ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ هم مي‌تواند مبين و مفسر اولياي الهي باشد اوصاف آنها را بيان كند كه ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون﴾[18] اولياي الهي كيانند ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ هم مي‌تواند مبتداي مستقلي باشد ﴿لهم البشري في الحياة الدنيا و في الآخرة﴾[19] خبر او باشد هم مي‌تواند به گذشته مرتبط باشد هم مي‌تواند به آينده مرتبط باشد مطلب ديگري كه اين جزو غرر بيان تفسيري سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي است اين است كه ايشان در جاي جاي الميزان اين مطلب را دارد كه فرمود قرآن يك كتابي است كه انسان مجموعش را بخواهد معنا كند درست است جميعش را بخواهد معنا كند درست است يعني مانند خطبه‌ها و خطابه‌ها و كلمات ديگران نيست كلمات ديگران هم از سباقش هم از سياقش بايد انسان جمع بندي كند اين مجموع را بايد ببيند تا يك چيزي بفهمد ولي قرآن كريم هر سوره را كه شما باز مي‌كنيد اين يك معناي خاصي دارد اين سوره را به چند آيه تقسيم كنيد هر آيه پيام خاصي دارد آيه را به چند جمله تقسيم كنيد مي‌بينيد هر جمله‌اي پيام خاص خودش را دارد اينطور نيست مُهمل باشد آن جمله‌ها را هم به چند كلمه تقسيم بكنيد هر كدامش مي‌تواند يك بيان خاصي داشته باشد اين را در ذيل آيه ﴿قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون﴾[20] آنجا گفتند اينجا هم در بحث روائي يك اقول دارند كه اين اقول را حتما ملاحظه بفرماييد آنجا مي‌فرمايد اين همان حرفي است كه ما قبلا بيان كرديم كه اين مجموعه يعني ﴿الا ان اولياء الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشري في الحياة الدنيا و في الاخرة﴾ اين مجموعه يك بياني دارد ولي اگر شما قبلش را رها كنيد بعدش را رها كنيد وسطش را بگيريد به عنوان ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ پيام دارد (لهم البشري في الحياة الدنيا و في الاخرة﴾ را بگيريد پيام دارد مثل همين آيه ﴿قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون﴾ اين ﴿قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون﴾[21] يك جملهٴ نوراني است كه در پاسخ مشركان اينها نازل شده است يك جمله است فرمود اگر اين جمله را شما تقطيع بكنيد و اولش را بگيريد آخرش را رها كنيد ﴿ثم ذرهم في خوضهم يلعبون﴾ را اصلا نياوريد ﴿قل الله﴾ بگوييد معنا دارد نه اينكه در جواب آنها بگو الله آنها را در باطلشان رها كن در جميع حالات بگو الله ﴿قل الله﴾ يك تابلويي در بالاي سر ايشان بود همين ﴿قل الله﴾ اين نشان مي‌دهد كه اين كتاب يك كتاب خاص است اينطور نيست كه حالا اگر شما قبلش را يا بعدش را رها كرديد وسطش معنا و پيام نداشته باشد ﴿قل الله﴾ بگو الله انسان دائما بگويد الله الله اينچنين نيست كه بي اثر باشد و همين نورانيت دل مي‌آورد ﴿قل الله﴾ البته آن ﴿ثم ذرهم في خوضهم يلعبون﴾ هم معناي خاص خودش را دارد ايشان مي‌فرمايند اين ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ هم به گذشته مرتبط است هم به آينده مرتبط است ولي اگر گذشته را رها بكني آينده را رها كني خودش را بگيري هم مستقل است فرمود اين آن اصل قرآني را كه قبلا گذشت تاييد مي‌كند اين يك اقول دارد در بحث روايي ضمن اينكه روايات نوراني در ذيل آيه ملاحظه مي‌فرماييد اين پنج شش سطر را هم ملاحظه بفرماييد اين به علوم القرآن برمي‌گردد نه به تفسير س: ج: خوب البته آن فن خاص خودش را مي‌طلبد مطلب ديگر آن است كه اين خواب خوبي كه انسان مي‌بيند يا براي او مي‌بينند مربوط به نحوهٴ بيداري آدم است گرچه خواب خوب بيداريهاي بعدي را تنظيم مي‌كند ولي انسان تا در زمان بيداري بيدار نباشد خواب خوب نمي‌بيند يك بياني را مرحوم بو علي دارند آن بيان از ريشه‌هاي روائي كمك گرفته شده ايشان مي‌فرمايند كه آدم دروغگو خواب راست نمي‌بيند در بحثهاي اخلاقي مرحوم بو علي اينچنين آمده كه كسي دروغگو باشد دلش بخواهد خواب راست ببيند اين نيست اين نفس عادت كرده به اين‌كه مثبت را منفي كند منفي را مثبت كند عادت كرده حالا در عالم ملكوت هم كه رفته اگر چيزي به او دادند اينطور نيست كه همه را حفظ بكند كه بالا را پايين مي‌كند پايين را بالا مي‌كند مثبت را منفي مي‌كند منفي را مثبت مي‌كند وقتي بيدار شد يك خواب معوجي نصيب او شده است چيزي يادش نيست فرمود آدم دروغگو خواب راست نمي‌بيند اين در فرمايشات ايشان هست ريشه‌اش همين رواياتي است كه بعضي از مفسران ما نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بدانيد «اصدقكم رويه اصدقكم حديثاً» كسي خوابهاي راستتر مي‌بيند كه زندگي او صادقانه‌تر باشد صدق تنها در گفتار نيست كه انسان حرف راست بزند گاهي نحوهٴ حركتش عملش آمد و رفتش طوري است كه مي‌خواهد توجيه بكند يك مطلبي را فرمود اينچنين نباشد آيه‌اي كه در سوره مباركهٴ احزاب است كه ﴿من المومنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضي غبه و منهم منا ينتظر﴾[22] اين صادقانه با عهد خدا برخورد كردن يعني تمام آن عقود الهي را انسان چه قول چه اعتقاد چه قول چه عمل صادقانه عمل بكند معتقد باشد متخلق باشد و بگويد آدم راستگو موفق است خواب راست ببيند آدمي كه كژي در گفتار او در رفتار او كردار او نوشتار او هست يك چنين آدمي خواب صادق نمي‌بيند صبح كه بيدار شده يك سلسله چيزهايي يادش هست كه نه خودش تعبيرش را بلد است نه معبري ديگر آخر معبر بايد عبور بكند معبر را چرا معبر مي‌گويند؟ براي اينكه آنچه را كه انسان در عالم رويا ديد و يادش است در اختيارش هست اين را به معبر مي‌گويد معبر رابطه بين اين صورت و آن واقعيت را مي‌داند چون علم تعبير يك فن خاصي است چون اين راه دارد از اين سر پل عبور مي‌كند به آن اصل مي‌رسد مي‌گويد اين است بعد هم واقع مي‌شود اين مي‌شود تعبير رويا كه باز غير از تاويل رويا است اين هم نصيب بعضي از مومنان مي‌شود كه آدم بتواند عبور بكند حالا اگر چنانچه آنقدر جاده كج و معوج بود و خاكريز داشت چاله چوله داشت كه كسي نتوانست عبور بكند خوب آن بيچاره مي‌ماند در وسط اين مي‌شود اضغاث احلام اين مي‌شود عقبهٴ كئود راه نيست لذا مي‌گويند اضغاث احلام است ﴿و ما نحن بتأويل الأحلام بعالمين﴾[23] بنابراين اگر انسان راستگو نباشد هم خودش به زحمت مي‌افتد هم معبر را به زحمت مي‌اندازد نمي‌تواند عبور بكند اما انسان راستگو خواب راست مي‌بيند يا عين واقع را مي‌بيند نظير ﴿اني اري في المنام اني أذبحك﴾[24] يا اگر چنانچه عين واقع را نمي‌بيند خودش عبور كرده چون خودش عين واقع را ديده از آنجا عبور كرده به يك صورتي اين بار دوم است كه معبر دارد مي‌رود بار اول را خود اين رائي عبور كرده گفت به اينكه من خواب مي‌بينم كه پرنده‌ها از سر من آن طبق ناني كه هست مثلا نان مي‌گيرند آن يكي خواب ديده بود كه ﴿اني اراني أعصر خمرا﴾[25] من خواب مي‌بينم كه گويا دارم آب انگور فشار مي‌دهم اين همان ساقي بودن سلطان را در عالم رويا ديده بعد از آنجا عبور كرده آمده اينجا صورت ساخته وقتي كه بيدار شده اين صورت را يادش است اين است كه به عرض وجود مبارك حضرت يوسف سلام الله عليه رسانده اين فورا عبور كرده به آن جايگاه اصلي‌اش گفت تو به سمت قبلي خودت كه ساقي سلطان و عزيز مصر بودي مي‌رسي اينجا عبورش آسان است ولي يك بار او آمده يك بار هم اين دارد مي‌رود اما انسان اگر يك واقعيتي را ديد از آن واقعيت تازه اگر واقعيت را ديده باشد نه در مثال متصل اگر واقعيت را ديده باشد دو سه قدم آمده آنجا چاله‌اي كنده خاكها را ريخته در راه پنج شش قدم آمده آنجا يك چاله‌اي كنده خاكها را ريخته در راه خودش را بسته حالا كه آمده يك چيزي يادش هست به مُعَبّر گفته معبر مي‌بيند وقتي مي‌خواهد برود به آن جايگاه اصلي اصلاً راه نيست اين است كه فرمودند آدم دروغگو خواب راست نمي‌بيند اين روايت نوراني كه مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در جلد هشت كافي يعني روضهٴ كافي از وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي‌كند كه حضرت روزانه از اصحابش سئوال مي‌كرد «هل من مبشرات»[26] ديشب در خواب چه روياي صادقه‌اي ديديد آنها هم هر كدام رويايشان را مي‌گفتند سرش همين بود كه حضرت اينها را طرزي تربيت كرد كه اين پنج شش ساعتي كه مي‌خوابند اين پنج شش ساعت كلاس درس است براي آنها واقعا يك عده عمرشان با بركت است مادامي كه بيدارند كه مشغول مطالعه و درس و بحث هستند مادامي هم كه مي‌خوابند تازه اول مدرسه آنها است مادامي كه بيدارند از زيد و عمرو حرف گوش مي‌دهند كه اين همان تحقيق است و تعليم است و مادامي هم كه خوابند از فرشتگان درس گوش مي‌دهند اينكه وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود «تنام عيناي و لاينام قلبي»[27] اين درباره مومنان هم آمده كه مومن آن است كه چشمش بخوابد و دلش نخوابد دل كه اهل خواب نيست چون كه دل مجرد است نمي‌خوابد اين غفلتها خواب او است اينكه در دعاهاي ماه مبارك رمضان مي‌گوييم خدايا «نبهني فيه عن نومة الغافلين»[28] همين است يعني انسان غافل خوابيده است غفلت خواب است وگرنه جان آدمي و روح آدمي كه نمي‌خوابد وقتي غافل باشد خوابيده است فرمود انام عيني و لاينام قلبي مشابه اين درباره مومن هم وارد شده است منتهي اينها حالا در اوج هستند در قله كمال هستند شاگردان اينها مومنان اينها از همان صفر شروع كردند در همان دامنه هستند درجه يك و دو هستند بالاخره اين وضع هست حضرت فرمود هل من مبشرا

سئوال: جواب: آن واقعيت را اگر رويا صادق باشد روح مي‌بيند متخيله مي‌سازد بعد كه اين مي‌خواهد بسازد چون متخيله خيال نه خيال ظرف حس مشترك است به اصطلاح مخزن است صور را او حفظ مي‌كند آنكه جمع و تركيب مي‌كند مي‌آفريند نوآوري دارد مي‌سازد آن متخيله است در انسانهايي كه دستگاهشان امين و صادق و خدوم باشد اينها تابع آن عقلشان هستند هر چه ديدند اين دستگاه متخيله هم برابر او صادقانه مي‌سازد اما آنكه اهل هتك و زشت گويي و بدگويي و تهمت و دروغ است اين متخيله اينها روزانه دارد خلاف توليد مي‌كند شب هم همينطور است روايتهاي فراواني در اين تفسير شريف كنزالدقائق بود كه بعضي از اينها را خوانديم در بخشي از اينها از وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم سئوال شده است كه اولياي الهي كيانند فرمودهم الذي يذكرون الله برويتهم مرداني هستند كه وقتي شما آنها را مي‌بينيد به ياد خدا مي‌افتيد يعني سمتشان هيأتشان سنت و سيرتشان اينچنين است تا مي‌رسد به مسئله تبشير فرمود از كافي نقل كرد كه مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود لايقبل الله من العباد يوم القيامه الا هذا الامر الذي انتم عليه اگر كسي تابع قرآن و عترت بود اهل ولايت اهل بيت عليهم السلام بود اعمال او مقبول است بعد فرمود و ما بين احدكم و بين عن يري من تقر به عينه الا ان تبلغ نفسه الي هذه ثم اهوي بيده الي الوريد فرمود آن چيزهايي كه به شما مي‌گويم فقط همين كه مرديد فورا مي‌بينيد فاصله بين شما و بين ديدن اين است كه رويتان به حلقوم برسد اذا بلغت الحلقوم كه حالا مي‌خواهد برود چه را مي‌بيند فقل يا ابن رسول الله فاذا بلغت نفسه هذه اي .. چه را مي‌بيند من تقريبا ده بار گفتم چه را مي‌بيند فقل فله وزر اشرق تقريبا نزديك ده بار از حضرت سئوال كردم كه چه را مي‌بينند آخر حالا يك كسي هم در آن مجلس نشسته بود فقال عليه السلام في كلها «يري» در تمام اين ده باري كه من سئوال مي‌كردم مي‌بينند آخر چي را مي‌بينند حضرت فرمود يري مي‌بينند لايزيد عليها چيزي بر اين جمله اضافه نمي‌كرد ثم جلس في آخرها آخر اين جلسه نشست فقال «يا عقبة» فقلت لبيك و سعديك فقال «ابيت إلا ان تعلم» تو مثل اينكه خيلي اصرار داري كه بفهمي كه چي را مي‌بينند فقلت نعم يا ابن رسول الله من با اينها فرق مي‌كنم انما ديني مع دينك فاذا ذهب ديني كان ذلك خوب من مي‌خواهم بفهمم چه خبر است كيف لي بك يا ابن رسول الله فاذا ذهب ديني كان ذلك هر خطري بخواهد پيش مي‌آيد كيف لي بك يا ابن رسول الله كل ساعة و بكيتُ حالا من اشك ريختم فرق لي حضرت نسبت به من اظهار رقت و مهرباني كرد و حاضر شد كه بگويد حالا كه دارد مي‌گويد تازه با كنايه گفته فقال «يراهما والله» قسم به خدا اين دو نفر را مي‌بيند فقلتُ بأبى و اُمي من هما اين دو نفر كيستند قال «ذلك رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) و عليٌّ (عليهم السلام)» اين دو نفر را مي‌بينند بعد فرمود «لن تموت نفس مؤمنة ابدا حتي تراهما» هيچ مومني نمي‌ميرد مگر اينكه در حال مرگ اين دو ذات مقدس را مي‌بيند قلتُ فاذا نظر اليهما المومن أايرجع الي الدنيا دوباره حاضر است به دنيا برگردد وقال «لا يمضي امامه اذا نظر اليهما مضي امامه» به اين دو ذات مقدس نگاه مي‌كند به دنبال اينها راه مي‌افتد فقلتُ له يقولان شيئاً ذات مقدس پيغمبر و اميرالمومنين عليهما الصلوة والسلام چيزي به اين مومن مي‌گويند قال «نعم» بله مي‌گويند «يدخلان جميعا علي المؤمن» هر دو در حال احتضار بالاي سر مومن حاضر مي‌شوند «فيجلس رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) عند راسه و علي (عليه السلام) عند رجليه فيكب عليه رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) فيقولوا يا وليّ الله ابشر انا رسول الله اني خير لك مما تركت من الدنيا ثم ينهض رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) فيقوم علي (عليه السلام) حتي يكب عليه فيقول يا وليّ الله ابشر انا علي ابن ابيطالب الذي كنت تحبه أما لأنفعنك» الان من به دادت مي‌رسم ثم قال وجود مبارك امام صادق به ابن عقبه فرمود «ان هذا في كتاب الله عزوجل» اين در قرآن است فقلتُ أَيْنَ كدام قسمت قرآن است جعلني الله فداك هذا من كتاب الله قال بلي در قرآن است گفت كجا فرمود «في يونس قول الله عزوجل ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشري في الحياة الدنيا و في الاخرة لاتبديل لكلمات الله ذلك هو الفوز العظيم﴾»[29] بعد فرمود «ان الرجل اذا وقعت نفسه في صدره يري» قلت جعلت فداك و ما يري قال «يري رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) فيقول له رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) انا رسول الله ابشر ثم يري علي ابن ابيطالب» اين را زاويه ديگر فرمود «فيقول انا علي ابن ابيطالب الذي كنت تحبه تحت أن أنفعك اليوم» قال قلت له أيكون احد من الناس يري هذا ثمّ يرجع الي الدنيا قال «لا اذا راي هذا ابدا مات و اعظم ذلك قال و ذلك في القرآن قول الله عزوجل ﴿الذين آمنوا و لكلمات الله﴾»[30] .

والحمد لله رب العالمين

 


[1] توبه/سوره9، آیه102.
[2] مؤمنون/سوره23، آیه2.
[3] ـ نهج البلاغه، خطبه 235.
[4] اسراء/سوره17، آیه55.
[5] بقره/سوره2، آیه253.
[6] یونس/سوره10، آیه62.
[7] یونس/سوره10، آیه63.
[8] انعام/سوره6، آیه48.
[9] توبه/سوره9، آیه21.
[10] یونس/سوره10، آیه64.
[11] ـ ر.ك، بحارالانوار، ج58، ص191.
[12] ـ ر.ك، نهج البلاغه، خطبه 223.
[13] یونس/سوره10، آیه63.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه45.
[15] واقعه/سوره56، آیه17.
[16] یونس/سوره10، آیه63.
[17] ـ نهج البلاغه، حكمت 432.
[18] یونس/سوره10، آیه62.
[19] یونس/سوره10، آیه64.
[20] انعام/سوره6، آیه91.
[21] انعام/سوره6، آیه91.
[22] احزاب/سوره33، آیه23.
[23] یوسف/سوره12، آیه44.
[24] صافات/سوره37، آیه102.
[25] یوسف/سوره12، آیه36.
[26] ـ الكافي، ج8، ص90.
[27] ـ بحارالانوار، ج64، ص252.
[28] ـ الأقبال، ص109.
[29] ـ الكافي، ج3، ص128.
[30] ـ الكافي، ج3، ص133.