درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 62 الی 64

 

﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾(۶۲)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾(۶۳)﴿لَهُمُ البُشْرَي فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾(۶٤)

گرچه مضمون اين آيه با گذشته و همچنين با آينده مرتبط است ولي براي اهميت مطلب مصدّر به حرف تنبيه شد فرمود اَلاَ اينطور نيست كه گسيخته باشد اگر با واو عاطفه يا ساير حروف عطف نشد و به حسب ظاهر مستقل را نشان مي‌دهد ناظر به اهميت مطلب است مطلب دوم آن است كه ولايت همان آن قرب است وَلْيْ در كنار چيزي و قرب چيزي قرار گرفتن است به اموري كه فاصله بين آنها نيست مي‌گويند اينها متوالي هستند يعني در كنار هم هستند فاصله‌اي در بين اينها نيست اگر بنده‌اي از فرمان و دستورهاي خداي سبحان فاصله نداشته باشد اين ولي خدا است يعني تنها از عوامل الهي اطاعت كند نه چيز ديگر و اگر چنين انساني مورد لطف خدا است بر اثر ولايت خدا است كه خدا مدبّر او است مربّي او است و كارهاي او را به عهده مي‌گيرد پس هم خدا بلاواسطه مدبّر و مربّي او است ميشود والي او لذا ﴿الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور﴾[1] و هم اينگونه از مردان الهي ولي الله هستند براي اينكه فقط در كنار دستور خداي سبحان هستند فرمود ﴿فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك في ما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما﴾[2] فرمود مومنان وقتي ايمانشان كامل مي‌شود كه در مشاجرات تو را حَكَم قرار بدهند مشاجره را مشاجرات مي‌گويند براي اينكه اين آراي گوناگون و فتاواي مختلف و نظرهاي متنوع مثل شاخه‌هاي شجر در هم مي‌تند اين حالت را مي‌گويند مشاجره كه اين آراي متضارب شجر گونه است كه در هم مي‌رود بالاخره تا ميوه بدهد در مشاجرات اگر كسي فتواي الهي را و قول خدا را مرجع خود بداند فقط تابع او است فرمود اينها هرگز ايمانشان كامل نمي‌شود ﴿فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك في ما شجر بينهم﴾ در مشاجرات اعتقادي در مشاجرات اخلاقي مشاجرات حقوقي و فقهي تو را مرجع قرار مي‌دهند به محكمه تو مراجعه كنند و بعد هم سكينه و وقار پيدا كنند مطمئن بشوند و راضي بشوند ﴿ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما﴾[3] چنين انساني در تحت فرمان خدا كار مي‌كند بين او و دستور الهي و حكم خدا فاصله نيست اين در وليْ و كنار و قرب حكم خدا است پس چنين انساني ولي خدا است چه اينكه ذات اقدس اله ولي او است كار او را به ديگري واگذار نمي‌كند اين قرب متقابل باعث برقراري ولايت متقابل است هم اينها ولي الله هستند هم ذات اقدس اله ولي اينها است مطلب بعدي آن است كه چنين افرادي هيچ خوف و حزني ندارند براي اينكه خوف و حزن بالاخره به يك تعلقي تكيه كرده است انسان وقتي مالك چيزي باشد به چيزي دل بسته باشد اين گرفتار خوف و حزن است اگر چنانچه در گذشته چيزي از اينها را از دست داده باشد هم اكنون غمگين است و اگر احتمال بدهد در آينده چيزي را از دست بدهد اين احتمالش قابل توجه باشد هم اكنون هراسناك است ولي اگر يك كسي به چيزي دل نبسته باشد و همه را ملك خدا بداند و خود را مالك نداند اين نه خوفي دارد نه حزني الآن فرض كنيد يك باغي در يك كشور دوري غرس شده است ميوه‌اي دارد مال يك شخصي است انساني كه ديوانه است نه نسبت به ميوه‌هاي آن خائف است نه محزون براي اينكه در اثر تگرگ و تندباد بعضي از ميوه‌هاي آن ريخته باشد اين الان غمگين نيست يا احتمال بدهد طوفاني مي‌آيد آينده شاخه‌هاي اين درخت را مي‌شكند اين هم اكنون هراسناك نيست براي اينكه دل نبسته به او ارتباطي ندارد مومني كه در تحت ولايت ذات اقدس اله است همه چيز را مِلك و مُلك خدا مي‌داند ﴿لله ملك السموات والارض﴾[4] و خود را هم عاريه مي‌داند و آنچه در دست خود مي‌بيند مِلك و مُلك ذات اقدس اله است چون دل نبسته است بنابراين نه خائف است نه هراسناك و اندوهناك مگر اينكه خداي سبحان دستوري بدهد دربارهٴ يك چيزي كه او غمگين بشود يا خوشحال بشود دستور خدا هم اين است كه ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾[5] يا ﴿وامّا من خاف ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنة هي المأوي﴾[6] اين را چون خدا دستور داد اين هميشه خائف است كه مبادا از فيض ذات اقدس اله محروم بماند بنابراين سرّ اينكه ولي خدا خائف و محزون نيست مشخص مي‌شود مطلب بعدي آن است كه اطلاق اين آيه منافات ندارد با بعضي از مقاطعي كه در آيات ديگر است اينها چون مثبتين هستند به اصطلاح اين آيه مطلق است در اينكه وليّ خدا هيچ حزني ندارد هيچ خوفي ندارد اگر در بخشي از آيات آمده است كه هنگام مرگ فرشتگان به مومنان مي‌گويند به اينكه ﴿ان لا تخافوا و لا تحزنوا﴾ نظير آيه 30 و 31 و 32 سورهٴ مباركه فصلت ﴿ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون، نحن اوليائكم في الحيوة الدنيا و في الاخرة و لكم فيها ماتشتهي انفسكم و لكم فيها ماتدعون، نزلاً من غفور رحيم﴾[7] كه اين از طليعهٴ مرگ به بعد را نشان مي‌دهد اين منافات ندارد كه اينها در زمان حيات هم آنها از اين نعمت برخوردار باشند چون اينها مثبتين هستند و دو تا دليل مثبت تعارضي ندارند تا يكي نافي ديگري باشد پس اين‌كه فرمود ﴿لا خوف عليهم و لا هم يحزنون﴾ وجهي ندارد كه اينها را مقيد بكنيم به حال احتضار يا مربوط به قيامت در بعضي از آيات دارد كه در قيامت كه شد خداي سبحان به مردان با تقوا مي‌فرمايد ﴿لاخوف عليكم اليوم﴾[8] اين معنايش اين نيست كه شما در دنيا اهل خوف بوديد خوف از مقام رب همه جا هست اما اين خوفي كه در آخرت از مردان با تقوا نفي شد معنايش اين نيست كه چنين خوفي در دنيا براي متقيان ثابت است چون اينها مثبتين هستند هيچ يك مقيِّد اطلاق ديگري نخواهد بود پس نه آيهٴ سورهٴ فصلت مقيد اطلاق آيه سورهٴ يونس كه محل بحث است قرار مي‌گيرد و نه آن آيه‌اي كه مربوط به قيامت است و در قيامت به مردان متقي مي‌گويند ﴿لاخوف عليكم اليوم﴾ اين مي‌تواند مقيد باشد ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون﴾[9] مطلب ديگر اين است كه اين اولياي الهي را خوب شرح مي‌دهد چون نفي خوف و نفي حزن اين در حقيقت نفي شر است نفي ضار است ولي اثبات خير نمي‌كند اثبات نافع نمي‌كند در آيهٴ بعد كه دارد ﴿لهم البشري في الحيوة الدنيا و في الاخرة﴾[10] اثبات نافع و خير مي‌كند در بخشي از آيات محل بحث مي‌فرمايد اين امور زيانبار از آنها مسلوب است در برخي مي‌گويد نه تنها امور زيانبار از آنها مسلوب است بلكه امور سودمند بر اينها صادق است گاهي ممكن است كسي خوفناك يا اندوهگين نباشد اما مسرور و خوشحال هم نيست در حالت عادي است مي‌فرمايد مردان با ايمان اينچنين نيست كه فقط خوف و حزن نداشته باشند بلكه نشاط واميد هم دارند كه آن را در آيه بعد مي‌فرمايد اولياي الهي را كه تشريح مي‌كنند معلوم مي‌شود مدار ولايت همان ايمان مستمر و تقواي مستقر است فرمود ﴿الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾[11] اولياي الهي كيانند؟ اينها پي كه ايمان آوردند و تقواي اينها هم به نحو يك وصف مستمر بر اينها ثابت است نه الذين آمنوا واتقوا ﴿و كانوا يتقون﴾ اين يتقون كه استمرار را مي‌رساند آن كان هم كه فعل ماضي است و روي يتقون مضارع درآمده يعني يستمرون علي التقوي پس اگر كسي مومن باشد و مستمر التقوي اين مي‌شود ولي براي اينكه اين بين خود و حكم خدا نگذاشت چيزي فاصله باشد اگر يك وقتي حكم خدا در اوامر يا نواهي يك جايي صادر بشود و او در كنار حكم خدا نباشد در جاي ديگر باشد اين فاصله گرفته اين ديگر ولي خدا نيست اين در وَلْيْ و قانون و كنار قانون خدا نيست اين منفصل است جدا است اين ﴿اولئك ينازان لكم بعيد﴾ دامنگيرش شده است اما اگر كسي در كنار حكم باشد اين حكم اين هم امتثال اين مي‌شود ولْيْ خدا ولي قرب كنار بودن فاصله نداشتن بنابراين اين با ايمان و تقواي مستقر و مستمر هماهنگ است لذا فرمود ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ اين كان كه نشانهٴ استمرار است و روي فعل مضارع درمي‌آيد يعني اينها دائم التقويٰ بودند وقتي دائم التقوي بودند مي‌شوند ولي خدا ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾ منظورشان هم از اين ايمان ايمان تام است كه بشوند ولي خدا براي اينكه اين ايمان را با استقرار و استمرار تقوا قرين كرده در بخشي از آيات جريان افراد متوسط الايمان را ذكر مي‌كند كه بسياري از اينها كساني هستند كه ايمان مي‌آورند لكن ايمانشان مشوب به شرك است اينهايي كه ايمانشان مشوب به شرك است در همين سورهٴ مباركهٴ يوسف آيه 106 به اين صورت بيان شده ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون﴾[12] فرمود اكثر مومنين مشرك هستند يعني آن ايمان ناب بسيار كم است در اقلي موجود است اكثري بالاخره ضمن اينكه ايمان را دارند در بعضي از امور و موارد به غير خدا تكيه مي‌كنند مي‌گويند خدا هست ولي، خوب اينكه بيراهه مي‌رود و مي‌خواهد با معصيت مشكل خودش را حل كند به خدا ايمان دارد اما در اين مقطع عصيان خدا را كارآمد نمي‌داند اين عقيدهٴ توحيدي را كارساز نمي‌داند دارد به غير خدا مراجعه مي‌كند غير خدا يعني بيراهه ديگر ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾[13] دارد بيراهه مي‌رود كه مشكل خودش را حل كند فرمود ﴿ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون﴾ اين مشركون غير از ﴿الذين اشركوا﴾[14] است آن اشركوا بت‌پرستها و امثال آنها را مي‌گويند اما اين مشركون همان افرادي هستند كه گرفتار ريا و سمعه هستند يا احيانا معصيت مي‌كنند معصيتهاي ديگر در نوبتهاي سالهاي گذشته ظاهرا اين بحث‌ها مطرح شد كه هيچ يك از اهل معرفت ظاهرا صدر الدين است ايشان دارد به اينكه هيچ كسي معصيت نمي‌كند مگر اينكه ادعاي ربوبيت كرده است در درون او اين ادعاي خدايي نهادينه شده است براي اينكه اگر كسي دارد خلاف مي‌كند اگر در حال سهو است يا نسيان است يا اضطرار است يا جهل به موضوع است يا جهل به حكم است قصورا يا اجبار است يا الجاء است يا اكراه است اين هفت هشت مورد هست اينها طبق حديث رفع مرفوع است اينها كه معصيت نيست اگر كسي در حال غفلت يك كاري كرده در حال سهو و نسيان يك كاري كرده يا در اثر جهل به موضوع يك كاري كرده يا در جهل به حكم قاصرا جاهل قاصر بود كاري كرده يا از روي اضطرار الجاء اكراه اجبار يك كاري را كرده بر اساس حديث رفع اينها معصيت نيست البته احكام وضعي بعضي از اين امور در جاي خود محفوظ است ولي حكم تكليفي آن ديگر برداشته شده است و معصيت نيست.

سئوال: جواب: نه اينها ايمان نقض نشده اما ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا وهم﴾ يعني همينها كه مومن هستند مشركند ايمان را حفظ كرده يك وقت مي‌فرمايد كه اكثرشان مومن نيستند مثل آن آيه مي‌فرمايد كه ﴿و ما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين﴾[15] خيليها را فرمود ايمان نمي‌آورند به پيغمبري زماني علي نبيّنا وآله عليه السلام فرمود آنها ايمان نمي‌آورند ﴿و ما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين﴾ آن يك بحث ديگر است اما اين آيهٴ سورهٴ يوسف ايمان را حفظ كرده فرض بر اين است كه اينها مسلمان هستند مؤمنند ﴿و ما يومن اكثرهم بالله إلاّ و هم مشركون﴾[16] يعني اكثر همين مومنين مشرك هستند در ذيل اين آيه رواياتي بود كه قبلا هم خوانده شد از وجود مبارك معصوم سلام الله عليه سئوال مي‌كنند كه چگونه اين مومن مشرك است فرمود همين كه مي‌گويند لو لا فلان لهلكتُ اگر فلان طبيب نبود ما از بين مي‌رفتيم اگر فلان شخص نبود ما از بين مي‌رفتيم اينها با ايمان سازگار نيست يا اينكه گاهي احيانا مي‌گويند اول خدا دوم فلان كس خدا يك اولي است كه آخر هم او است اولي است كه لا ثاني له عرض مي‌كنند پس ما چطور بگوييم به ما دستور دادند بگوييم كه خدا را شاكريم كه به وسيله فلان شخص مشكل ما حل شد كه فلان كس از ماموران الهي است يا خدا را شكر كه به وسيله فلان كار مشكل ما حل شد نه اينكه اگر آن كار نبود يا اگر آن شخص نبود من از بين مي‌رفتم اين با توحيد سازگار نيست فرمود اكثر مومنان گرفتار يك چنين شرك خفي هستند ﴿و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون﴾ معناي ايمان اين است كه غير از ذات اقدس اله كسي مستقل نيست و سراسر عالم هر چه هست حتي خود آدم هم جزو سپاهيان او است ﴿و لله جنود السموات والارض﴾[17] بايد گفت خدا را شاكريم كه از اين راه مشكل ما را حل كرد بالاخره او رازق است او حلاّل مشكلات است ديگران وسيله هستند حتي خود آدم هم وسيله هستند آن وقت اين را هم كه بگوييم اگر فلان كار قبلي ما نبود اين مشكل ما حل نمي‌شد خودش را هم منشاء اثر مي‌داند به هر تقدير آن بزرگوار مي‌گويد هيچ كسي گناه نمي‌كند مگر اينكه در دين اسلام دعواي ربوبيت كرده است براي اينكه اگر ارتكاب خلاف در آن پنج شش حال باشد كه اصلا معصيت نيست يعني در اثر سهو يا نسيان يا غفلت يا اضطرار يا اجبار يا اكراه يا جهل به موضوع يا جهل قصوري به حكم همه اينها بر اساس حديث «رفع عن امتي»[18] برداشته شد اينها كه معصيت نيست معصيت آن است كه انسان عالما عامدا گناه بكند يعني مي‌داند اين كار دروغ است يا اين مال مردم است يا اين ظلم است موضوع را مي‌داند كفر را هم مي‌داند غفلت هم ندارد سهو و نسيان هم نيست اضطرار و اجبار و اكراه هم نيست عالما عامدا گناه مي‌كند اين را ايشان مي‌فرمايد وقتي شما تحليل مي‌كنيد بازگشتش اين است كه خدايا من مي‌دانم كه تو گفتي اين كار بد است ولي به نظر من بايد انجام بدهم اين مي‌شود دعوي ربوبيت هيچ كسي معصيت نمي‌كند مگر اينكه ادعاي ربوبيت دارد با اين تحليل معلوم مي‌شود كه اينكه در روايات ما آمده كه «لايزني الزاني و هو مؤمن»[19] «مايغتاب المغتاب و هو المؤمن» «لا يسرق السارق و هو مومن»[20] اين روايات معنايش به خوبي روشن مي‌شود چون چند روايت است به اين مضمون كه هيچ تبهكاري گناه نمي‌كند كه در آن حال گناه مومن باشد براي اينكه اگر غفلت باشد كه گناه نيست در حال علم و عمد است در حال علم و عمد يعني اينكه خدايا من مي‌دانم كه شما اين را گفتي بد است ولي من مي‌كنم حالا چند تا روايت است ذيل اين بحثهاي روايي دو قسم است يك قسم بحثهاي رواياتي است كه در خلال بحثهاي تفسيري به آن اشاره مي‌شود نظير همان روشي كه مرحوم امين الاسلام طبرسي رضوان الله تعالي عليه در مجمع دارد اينطور بحث مي‌شود بعضي از بحثها است كه خيلي حساس است آن رواياتش جداگانه خوانده مي‌شود حالا بعضي از روايات كه ذيل اين آيه است جداگانه مي‌خوانيم انشاءالله

سئوال: جواب: نه آن ربّك است نه ربّي آن براي اينكه كار خوبي كرده گفت من گناهم چيست كه اينجا بمانم اين پناهنده بودن نيست اين دقيقا يك دادخواهي است يك كسي كه به محكمه مراجعه مي‌كند دادخواهي مي‌كند دادخواهي وظيفه است خوب چرا من اينجا هستم استغاثه كه نكرده درخواست كه نكرده برو پيش سلطان بگو خوب گناه من چيست كه من اينجا ماندم اين يك وظيفه است اين دادخواهي است دادخواهي كه استعانت نيست دادخواهي كه التجاء نيست

سئوال: جواب: چرا؟ اين دادخواهي است اينكه با توحيد منافاتي ندارد وجود مبارك حضرت امير به محكمه هم مي‌رود وجود مبارك صديقهٴ كبري سلام الله عليها آن سخنراني را در مسجد مدينه ايراد مي‌كند اينها دادخواهي است اينها تظلم است اينها فرياد و اعتراض است اينكه التجاء نيست اينكه استعانت نيست يك كسي بگويد من گناهم چيست كه من را اينجا نگه داشتيد اينكه با توحيد مخالفتي ندارد توحيد معنايش ظلم پذيري نيست كه

سئوال: جواب: بله من در ربوبيت تو نسبت به ساير مواقع قبول دارم اما اينجا اين مشكل را دارم همينجا نه اينكه

سئوال: جواب: بله همين كه من در اين مقطع دارم در برابر شما مي‌ايستم قبول دارم شما خالق من هستيد خالق آسمان و زمين هستيد رب من و آسمان و زمين هستيد اما درباره اين قانون بخصوص ﴿علبت علينا شقوتنا﴾[21] است بلية عرضت هست و مانند آن كه من در برابر شما ايستادم وگرنه اينچنين نيست كه با مشركان فرق نداشته باشد با مشركان ديگر فرق دارد آن مشركان ديگر مي‌گويند به اينكه ﴿ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيي و ما يهلكنا لا الدهر﴾[22] اين آنجور نيست كه به ربوبيت خدا جاهل باشد و منكر اصل ربوبيت باشد قبول دارد كه خدا آفريد و مي‌پروراند آسمان و آدم و عالم را اما در خصوص اين مقطع مي‌گويد گرچه شما اينطور مي‌گوييد ولي به نظر من بايد آن را انجام بدهم براي اينكه تصميم جدي گرفته كه در برابر خدا بايستد

سئوال: جواب: ندانم كاري نيست اگر ندانم كاري باشد كه معصيت نيست س: ج: بسياري خوب اين مربوط به عقل عملي است اين ايمان به ربوبيت دارد اين علمش را دارد اين «رب عالم قد قتله جهله»[23] بله علم دارد كه خداي سبحان رب او است اما در مقام عزم نه در مقام جزم اين در مقام عزم كه بايد تسليم بشود و تصميم بگيرد اين مدار تصميم گيري‌اش در برابر تصميم گيري خدا است خدا تصميم گرفته كه اين ظلم را حرام بكند و كرد ان الله اراد كذا حكم كرده به كذا و اين شخص در برابر ارادهٴ خداي سبحان در برابر اراده تشريعي و نه تكويني در برابر اراده تشريعي خدا يك ارادهٴ ديگري دارد چون اگر به آن ربوبيت از نظر علمي اين كار را بكند كه مي‌شود كافر ديگر ﴿ما يؤمن اكثرهم بالله إلا و هم مشركون﴾[24] نيست آن را قبول دارد از نظر علمي از نظر جهل علمي مصون است جهل علمي ندارد عالم است اما از نظر جهالت عملي در مقام تصميم گيري خدا تصميم گرفته اين كار نشود اين تصميم گرفته اين كار بشود در مدار تصميم است كه او مشكل دارد.

سئوال: جواب: خوب البته اينها در حقيقت ايمان به اين معنا كه اگر كسي اين كار را بكند مخلد در نار است نيست يا نجس مي‌شود يا مرتد مي‌شود نيست ولي همين در اين مقطع مشرك است لذا ايمان را حفظ كرده فرمود ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم﴾ يعني اكثر اين مومنين مشركند پس معلوم مي‌شود اينگونه از گناهان با اصل ايمان جمع مي‌شود در آن مقطع خاص با ايمان جمع نمي‌شود آن وقت آن روايات كم هم نيست كه «لايزني الزاني و هو مؤمن» «لايسرق السارق و هو مؤمن»[25] در حين سرقت ايمان نيست س: ج: چون آخر ايمان همين است ايمان يك بخشش به اعتقاد برمي‌گردد يك بخشش به اخلاق برمي‌گردد يك بخشش به اعمال برمي‌گردد اين مجموعه مي‌شود ايمان كمال ايمان به اين است كه كسي كه از بخش اعتقاد و اخلاق و اعمال وارسته باشد مطلب ديگر اين است كه برخي‌ها اين ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾[26] آن آمنوا را مثل جناب فخر رازي به آن عقل نظري زدند ﴿و كانوا يتقون﴾ را به عمل يعني در بخش علم مومن هستند در بخش عمل با تقوا هستند جامع بين علم و عمل هستند اين برداشتها را جناب فخر رازي در غالب نوشته‌هاي تفسيريشان دارند در بحثهاي كلاميشان هم دارند از همانجا هم به كتابهاي ديگر صاحبنظران هم سرايت كرده است و اين ظاهرا تام نيست چون ايمان و همچنين تقوا اينها از نظر علمي در بحثهاي حكمت عملي هستند و از نظر تحقق جزو شئون عقل عملي هستند ايمان مال عقل نظري نيست آن جهان‌بيني اصل علم مال عقل نظري است ايمان يعني پذيرفتن و گردن نهادن اين كار است نه علم ايمان يعني ورود در قلعه امن يعني قبول كردن اين قبول كردن كه مربوط به نظر و انديشه نيست اين به انگيزه برمي‌گردد در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ما دو تا گره داريم يك گره علمي داريم كه بين موضوع و محمول قضيه است كه در منطق قضيه را مي‌گويند عقد براي اينكه موضوع با محمول، محمول با موضوع گره خورده است گفتند زيد هو قائم اين پيوندي كه بين موضوع و محمول قضيه است باعث مي‌شود كه اين قضيه را بگويند عقد همه علوم اينطور است چه علوم استدلال عقلي چه علوم نقلي فقه حقوق اخلاق اينها همه از همين قبيل است آنجا كه سخن از علم است عقد ديگر آن است كه انسان آنچه را كه فهميد با جان خود هم گره بزند اين گره دوم را مي‌گويند عقيده و از اين عقيده به ايمان ياد مي‌شود كه اين به قبول برمي‌گردد آن طبيبي كه مي‌داند سيگار كشيدن ضرر دارد براي دستگاه ريه و مي‌تواند ثابت بكند روي فرمولهاي علمي ولي عمل نمي‌كند يعني عصارهٴ علم را كه موضوع و محمول گره خورده است به جان خود گره نزد جان او يك قفسه‌اي است براي اينها نمايشگاه كتاب است بالاخره باور نكرده است فهميده آن گره اول را دارد اما معتقد نيست عالم بي عمل هم همينطور است عالمي كه عادل نيست آن هم همينطور است يعني مي‌داند چي حلال است چه حرام چي واجب است چه مستحب چه مكروه است چه مباح همهٴ اينها را خوانده ولي اينها را به جان خود گره نزده است عقيده پيدا نكرده لذا دستش در موقع آزمون مي‌لرزد بنابراين ما دو تا گره لازم داريم يك گره علمي كه واقعا اين محمول را با موضوع موضوع را با محمول مجتهدانه عالمانه گره بزنيم كه بله اين حلال است آن حرام است آن واجب است آن مستحب است اين است گره بين موضوع و محمول است و قضيه را هم كه عقد مي‌گويند به همين مناسبت است اما مطلب دوم اين است كه اين را به جانمان گره بزنيم تا بشويم معتقد اين را مي‌گويند عقيده اين وقتي گره خورد ديگر به اين آساني باز نمي‌شود اوائل ما خيال مي‌كنيم كه علم را با جانمان گره مي‌زنيم خودمان حافظ علم هستيم خودمان حافظ اين افكاريم يك قدري كه راه رفتيم و جلوتر رفتيم و عمل كرديم و آشنا شديم معلوم مي‌شود كه خودمان را به اين علم گره زديم علم نور است او ما را حفظ كرده ما از آن جهت كه يك چيزي را حفظ كرديم سي چهل سال مي‌گوييم و مي‌نويسيم خيال مي‌كنيم كه اينها حفظ علم است خيال مي‌كنيم علم را ما حفظ كرديم اما وقتي كه او شرف ما حيثيت ما دين ما را دارد حفظ مي‌كند مي‌فهميم كه او يك واقعيتي است كه ما خودمان را به او گره زديم و بند كرديم ما خودمان را به او مرتبط كرديم او ما را حفظ كرده است اينكه در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه دارد كه علم بهتر از مال است براي اينكه مال را تو حفظ مي‌كني علم تو را حفظ مي‌كند همين است مال را «انت تحفظه» ولي علم «هو يحفظك»[27] سرش آن است كه او شرف آدم دين آد‌م حيثيت آدم آبروي دنيا و آخرت آدم را حفظ مي‌كند پس او حافظ است در حقيقت ما خودمان را به او گره مي‌زنيم نه او را به خودمان ولي حالا بطور تعبيرات عادي براي اينكه معتقد شويم علم را به جانمان گره مي‌زنيم تا باور كنيم اين گره دوم را مي‌گويند عقيده ايمان از اينجا شروع مي‌شود اينطور نيست كه جناب فخر رازي فرمودند كه ايمان به بخش عقلِ نظر برمي‌گردد آري آن جهان‌بيني‌اش آن بحثهاي حكمت علمي‌اش به عقل نظر برمي‌گردد او است كه مي‌فهمد اما ايمان از سنخ علم نيست ايمان از سنخ عمل است از سنخ كار است آن عقلي كه «يعبد به الرحمان و يكتسب به الجنان» يا «ما عبد به الرحمان واكتسب به الجنان»[28] اين عقل است كه ايمان مي‌آورد متخلق مي‌شود و دستور عمل مي‌دهد اين ﴿الذين آمنوا و كانوا يتقون﴾[29] همه اينها به آن بخشهاي عقل عملي برمي‌گردد اين عقلي كه «عبد به الرحمان واكتسب به الجنان» اين اگر شد انسان مي‌شود وليّ خدا البته آن علم مقدمه هست ولي عمده همين عقل است كه «ما عبد به الرحمان واكتسب به الجنان» اينطوري مي‌شود.

سئوال: جواب: از سنخ عمل است چون عمل قلبي در قبال عمل قالبي و جانبي است و جوارحي است آن عمل قلبي را كسي نمي‌بيند بايد با عمل صالح همراه باشد و اين رواجش براي آن است كه اين محسوستر است حالا قبل از اينكه بحثهاي ديگر آيه بپردازيم چند تا روايت را تبركا بخوانيم در اين كتاب شريف تفسير كنزالدقائق و بحر الغرائب جلد ششم صفحه 73 به بعد اين روايات فراواني در ذيل آيهٴ محل بحث هست البته غالب اين روايات را در نور الثقلين و تفسير برهان آمده در تفسير عياشي ايشان از تفسير عياشي نقل مي‌كند كه وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه فرمود «الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون ثم قال تدرون من اولياء الله» عرض كردند نه ما انتم يا اميرالمومنين فرمود «هم نحن و اتباعنا فمن تبعنا من بعدنا طوبي لنا طوبي لنا و طوبي لهم و طوباهم افضل من طوبانا»[30] تا بقيه مي‌رسد به اين قسمت از وجود مبارك امام باقر سلام الله عليه نقل مي‌كند كه «وجدنا في كتاب علي ابن الحسين عليهم السلام ﴿الا ان اولياء الله﴾» تا «﴿ولاهم يحزنون﴾» معنايش اين است كه «اذا أدوا فرائض الله و اخذوا بسنن رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم) وتورعوا عن محارم الله وزهدوا في عاجل زهرة الدنيا و رغبوا في ما عند الله واكتسبوا الطيب من رزق الله لايريدون به التفاخر والتكاثر فما انفقوا في ما يلزمهم من حقوق واجبة فاولئك الذين بارك الله لهم في ما اكتسبوا و يثابون علي ماقدموا لاخرتهم»[31] اينها اولياء الله هستند كه مقداري ايمان و تقوا را باز فرمودند در كتاب كمال الدين و تمام النعمه از ابي بصير نقل شده است كه وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه فرمود «يا ابابصير طوبي لشيعة قائمانا المنتظرين لظهوره [فما غيبته والمطيعين له في ظهوره] اولئك اولياء الله»[32] اينها هم بيان مصداق است البته تا مي‌رسد به حديثي كه مرحوم كليني از امام صادق سلام الله عليه نقل مي‌كند كه آن وجود مبارك از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي‌كند كه «من عرف الله وعظمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عفي نفسه بالصيام والقيام»[33] و قالوا بابائنا وامهاتنا يا رسول الله هولاء اولياء الله اينها كه شما گفتيد اولياء الله اينها هستند؟ كه مواظب زبانشان گفتارشان رفتارشان كردارشان باشند فرمود نه يك چيزهاي ديگر قيود ديگر هم هست قال «ان اولياء الله سكتوا فكان سكوتهم ذكرا ونظروا فكان نظرهم عبرة ونطقوا فكان نطقهم حكمة و مشوا فكان مشيهم بين الناس بركة لولا الآجال التي قد كتبت عليهم لم تقر ارواحهم في اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الي الثواب»[34] كه اين بخشي از آن حديث نوراني نهج البلاغه است بعد در روايت خصال از وجود مبارك حضرت امير نقل شده است كه شما هيچ كسي را تحقير نكنيد براي اينكه چند چيز است كه خداوند در چند چيز مخفي كرده ايشان همه آن حديث را نقل نكرده آنچه كه مربوط به ولايت است نقل كرده فرمود هيچ گناهي را كوچك نشماريد براي اينكه معلوم نيست در بين گناهان خداي سبحان انسان را روي چه گناهي كيفر مي‌دهد و هيچ طاعتي را هم كوچك نشماريد چون معلوم نيست خداي سبحان در بين اين طاعتها كدام طاعت را مي‌پذيرد و هيچ شبي را هم كوچك نشماريد براي اينكه شب قدر مستور است و هيچ انساني را تحقير نكنيد براي اينكه معلوم نيست كي ولي خدا است وليّ خدا را كه نمي‌شود اهانت كرد فرمود خداي سبحان «اخفي وليه في عباده ولاتستصغرن عبدا من عبيد الله فربما يكون وليه وانت لا تعلم»[35] آنگاه اين ﴿لهم البشري في الحياة الدنيا وفي الاخرة﴾ خيلي اميد بخش است روايتهاي فراواني درباره بشريٰ آمده كه منظور از اين بشريٰ روياي حسنه است تا به اين روايت مي‌رسد در اصول كافي از وجود مبارك امام صادق سلام الله عليه نقل مي‌كند كه اين ﴿لهم البشري في الحياة الدنيا و في الاخرة﴾[36] اين است كه خداي سبحان «يبشرهم بقيام القائم و بظهوره و بقتل اعدائهم و بالنجاة في الاخرة والورود علي محمد (صل الله عليه و آله و سلم)»[37] تا اينكه به اين قسمت مي‌رسد كه مي‌گويد اگر ﴿لهم البشري﴾ بشارتي كه هست آن ديدن پيغمبر و حضرت علي ابن ابيطالب است آن مهم است.

والحمد لله رب العالمين


[1] بقره/سوره2، آیه257.
[2] نساء/سوره4، آیه65.
[3] نساء/سوره4، آیه65.
[4] مائده/سوره5، آیه120.
[5] الرحمن/سوره55، آیه46.
[6] نازعات/سوره79، آیه41 و 40.
[7] فصلت/سوره41، آیه32 تا 30.
[8] زخرف/سوره43، آیه68.
[9] یونس/سوره10، آیه62.
[10] یونس/سوره10، آیه64.
[11] یونس/سوره10، آیه63 و 62.
[12] یوسف/سوره12، آیه106.
[13] یونس/سوره10، آیه32.
[14] انعام/سوره6، آیه148.
[15] یوسف/سوره12، آیه103.
[16] یوسف/سوره12، آیه106.
[17] فتح/سوره48، آیه4.
[18] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[19] ـ الكافي، ج2، ص284.
[20] ـ الكافي، ج2، ص284.
[21] مؤمنون/سوره23، آیه106.
[22] جاثیه/سوره45، آیه24.
[23] ـ نهج البلاغة، حكمت 107.
[24] یوسف/سوره12، آیه106.
[25] ـ الكافي، ج2، ص284.
[26] یونس/سوره10، آیه63.
[27] ـ ر.ك، نهج البلاغة، حكمت 147.
[28] ـ الكافي، ج1، ص11.
[29] یونس/سوره10، آیه63.
[30] ـ تفسير عياشي، ج2، ص124.
[31] ـ تفسير عياشي، ج2، ص124.
[32] ـ كمآل‌الدين، ج2، ص357.
[33] ـ الكافي، ج2، ص237.
[34] ـ الكافي، ج2، ص237.
[35] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص116.
[36] یونس/سوره10، آیه64.
[37] ـ الكافي، ج1، ص429.