درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 57 الی 58

﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾(۵۷)﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾(۵۸)

چون قرآن براي همهٴ مردم الي يوم القيامه است لذا همه مردم را مورد خطاب قرار مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿يا ايها الناس﴾ اگر منظور ناس اعم از ناس ظاهري و واقعي باشد آنچه كه در صدر آيه است عام است و آنچه كه در ذيل آيه است كه فرمود ﴿رحمة للمؤمنين﴾[1] گروه خاصي هستند نظير ﴿هدي للمتقين﴾[2] كه گرچه قرآن ﴿هدي للناس﴾ است ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس﴾[3] لكن چون بهره‌وران از قرآن مردان با تقوا هستند فرمود ﴿هدي للمتقين﴾ ولي اگر منظور از ناس مردم واقعي باشند يعني آنكه واقعا ناس است نه آنكه جزو شياطينُ الانس است در بحث شيطنتها و مكاريها يا جزو ﴿كالانعام بل هم اضل﴾[4] است در بهيمه بودن و مانند آن ناس واقعي باشد ناس واقعي همان مومنان هستند همان متقيان هستند آن وقت صدر و ساقهٴ آيه يكي خواهد بود اين دو وجه در مسئله ﴿هدي للمتقين﴾ و امثال ذلك هم مطرح شده است كه اگر منظور ناس واقعي اراده شده باشد در ﴿هدي للناس﴾ با ﴿هدي للمتقين﴾ مي‌شود يكي اگر ناس اعم از ناس ظاهري و باطني باشد همه مردم مخاطب هستند ولي بهره‌وران و بهره‌مندان از قرآن مردان با تقوا هستند كه فرمود ﴿هدي للمتقين﴾ اينجا هم همينطور است اين دو وجه در جريان ناس هست مطلب ديگر اين است كه آنچه در اين آيه ذات اقدس اله آنها را وصف قرآن كريم قرار داد خودش را هم به همانها موصوف كرد و به ما معرفي كرد يعني اگر قرآن موعظ است خدا مي‌شود واعظ خود را به عنوان ﴿يعظكم الله﴾[5] ﴿انما اعظكم بواحدة﴾[6] و مانند آن معرفي كرد فرمود ﴿ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء والمنكر والبغي يعظكم﴾[7] اين ﴿يعظكم﴾ در بخشي از آيات قرآن كريم است يعني خدا واعظ است و شما را موعظه مي‌كند چه اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم مامور به وعظ شد كه فرمود ﴿و عظهم﴾[8] كه آن آيات هم اشاره مي‌شود پس قرآن موعظه است و خداي سبحان واعظ و وعظ هم همان جذب الخلق الي الحق است از راه نصيحت در جريان شفا همينطور است قرآن شفا است و خدا شافي است ﴿اذا مرضت فهو يشفين﴾[9] هو الشافي هم جزو اسماي حسنايي است كه در جوشن كبير و مانند آن مطرح است پس قرآن شفا است و ذات اقدس اله شافي ﴿و هدي و رحمة للمؤمنين﴾[10] قرآن هدي و هدايت است و خداي سبحان هادي است ﴿و كفي بربك هاديا ونصيرا﴾[11] قرآن رحمت است و ذات اقدس اله رحمان رحيم است كه از رحمانيت او و رحيميت او قرآن تنزل كرده است مطلب ديگر اين است كه چون اين آيات در صدد احصا و استقصاي جميع اوصاف قرآني نيستند اگر در آيات ديگر ساير اوصاف قرآن ذكر شده باشد معارض اينها نيست چون اينها در قبيل مثبتين هستند به اصطلاح يعني در اين آيه بعضي از كمالات قرآن ذكر شده است در آيات ديگر بعضي از كمالات ديگر ذكر شده است و اينها چون مثبتَين هستند هيچ تعارضي هم بين اينها نيست نظير اينكه قرآن به عنوان برهان و به عنوان نور موصوف شده است در سورهٴ مباركهٴ نساء آيه 174 به اين صورت آمده است كه ﴿يا أيها الناس قدجائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا﴾[12] از ذات اقدس اله كه ﴿نور السموات والارض﴾[13] است يك نور روشني هم براي شما نازل شده است و برهاني هم آمده است بنابراين اين دو وصف در قبال اين چهار وصف مي‌شود شش وصف و اوصاف فراواني ديگري هم در كتاب و سنت براي قرآن كريم آمده است اينها چون مثبتات است و هيچ كدام لسان نفي ندارند و در صدد حصر نيستند تعارضي هم ندارند.

سئوال: جواب: بله چون همان حديث دارد كه «كل مولود يولد علي الفطرة حتي يكون ابواه يودانه و ينصرانه و يمجسانه»[14] تربيت محيط خانواده مدرسه جامعه اينها را از فطرت بر ميگرداند وگرنه هر موجودي انساني بر اساس فطرت به دنيا آمده در همان حديث ذيلي هست كه «حتي يكون ابواه يودانه و ينصرانه» هيچ انساني بدون فطرت و سرمايهٴ توحيدي خلق نمي‌شود محيط بد مدرسه بد آموزش و پرورش بد رفقاي بد آدم را آلوده مي‌كنند.

سئوال: جواب: بله ﴿قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا»[15]

سئوال: جواب: بله آن هم درست است تطبيق است خود امام انسان كامل نور است ﴿جعلنا له نورا يمشي به في الناس﴾[16] اينچنين است ﴿نورا تمشون به﴾[17] اينچنين است مصداق كاملش از آن جهت كه در بين انسانها انسان معصوم است از آن جهت كه حقيقت قرآن در قرآن انسان كامل است و او قرآن ناطق است او هم نور است هم برهان است.

سئوال: جواب: البته به حسب ظاهر احدهما اكبر است اين ثقلين در نشئهٴ ظاهر يكي اكبر است ولي نه در آن نشئهٴ بالاتر كثرتي نيست اينها نور واحد هستند خوب پس اگر در سوره نساء دو وصف براي قرآن كريم آمده در اينجا چهار وصف آمده و در ساير سور اوصاف ديگري آمده همه اينها قابل جمع هستند مطلب ديگر اين است كه چون بحث در تفسير به لحاظ مفهوم كلمات است اين عناوين از هم جدا هستند ولي از نظر مصداق آنچه كه واقعا برهان است واقعا نور است واقعا شفا است واقعا هدايت است واقعا رحمت است واقعا فضل الهي است مصداقا يكي هستند ولي عنوانا و مفهوما متعدد هستند بحثهاي لفظي و مفهومي و تفسيري كه با عناوين كار دارد اينها از هم جدا هستند در واقع مصداق يك حقيقت خارجي است اين حقيقت خارجي مجمع همه عناوين هست و مي‌تواند باشد مطلب ديگر اينكه عمده آن درمان بيماريهاي اعتقادي و اخلاقي است اينكه فرمود ﴿شفاء لما في الصدور﴾[18] يا موعظه است انسان را از آن تنگناي دروني نجات مي‌دهد براي ناملايماتي است كه انسان مي‌بيند در پايان سورهٴ مباركهٴ زمر اين آيه را ملاحظه كنيد تا روشن بشود چگونه قرآن شفاي لما في الصدور است در پايان سورهٴ ص به اين صورت آمده است كه ﴿ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فسبح عمد ربك و كن من الساجدين﴾ ما مي‌دانيم كه حرفهاي اينها و اعتراضات اينها باعث دلتنگي تو است و چون باعث دلتنگي تو است احيانا ممكن است كه نگران باشي در سوره حجر به اين صورت ذكر شده است آيهٴ 97 سورهٴ مباركهٴ حجر فرمود ﴿و لقد نعلم أَنك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك حتي يأتيك اليقين﴾[19] فرمود ناملايمات دنيا زياد است و ما مي‌دانيم اين سخنان تلخي كه اين كفار و منافقان مي‌گويند شما را دلتنگ مي‌كند و قرآن به شما يك شرح صدر مي‌دهد يك فضاي باز مي‌دهد شفاي بما في الصدور است خدا را تنزيه كن از هر نقصي يك، تحميد بكن حمد بكن در برابر كمالهايي كه به تو داده و مي‌دهد دو، از ساجدان باش از خاضعان باش از اين مشكل مي‌رهي اين سه، اين درد همه ما در همه تاريخ است بيان ذلك اين است كه انسان بر اساس فطرت كه دارد بر اساس مطالعاتي كه مي‌كند و استدلالهايي كه بهره‌اش مي‌شود ميداند عالم بر اساس نظم است يك، و خداي حكيم دارد اداره مي‌كند دو، و مامور به حفظ حكمت و عدل هم هست سه، از طرفي ناملايمات فراواني هم مي‌بيند اين ناملايمات او را به ستوه درمي‌آورد گاهي اعتراض مي‌كند گاهي نقد مي‌كند گاهي خداي ناكرده كجراهه مي‌رود اين ابوحيان توحيدي صاحب (المؤانسة والانطاء) خوب او يك آدم اديبي بود اصطلاحا به هر كسي نمي‌گويند كاتب مگر اينكه در چند فن ماهر باشد و فنان باشد به او مي‌گويند كاتب اين فقر فراواني را تحمل مي‌كرد از طرفي مي‌ديد يك عدهٴ زيادي با بيت المال بازي كودكانه مي‌كنند و اينها او را به خشم كشاند و شروع كرد به بي‌مهري و انحراف و بيراهه رفتن تا سرانجام يك چند تا نامه‌اي است كه ابن ابي الحديد اين نامه‌ها را در شرح نهج البلاغه نقل مي‌كند بعد مي‌گويد اين نامه‌ها از دسيسه همين ابوحيان توحيدي است اين نامه‌ها محاكمه‌اي است بين حضرت امير سلام الله عليه و عمر نامه اعتراض آميزي مثلا از طرف عمر هست حضرت امير جواب مي‌دهد حضرت امير مي‌نويسد عمر جواب مي‌دهد در اين رد و بدل مخاطبه‌اي معاذالله حضرت امير محكوم مي‌شود خيليها نمي‌دانستند اين دسيسهٴ كيست ابن ابي الحديد به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي آن جزو پيشگامان اين رشته بود مي‌گفت اين نامه‌ها جعلي است و همين ابوحيان توحيدي جعل كرده اين نامه‌ها را بعد هم اينقدر آدم فقير و حقود و غضوب بود كه بالاخره زير تلي از كتابهاي خودش هم آن وقت قفسه و اينها كه نبود همانطوري كتابها را روي هم مي‌چيدند و كنارش مي‌نشستند و مطالعه مي‌كردند اين كتابها ريزش كرده آمده او را خفه كرده كشته اين كار ابوحيان بود آدم ملاي تنگ نظر بود فقر از يك سو فساد وتبعيض از سوي ديگر او را برآشفت به جاي اينكه تحمل كند شرح صدر داشته باشد به راه برود مؤلف خوب در بيايد بيراهه رفته و اين كارها را كرده كه آمده حضرت امير را محكوم كرده براي اينكه عقده خودش را خالي كند قرآن از اين دردها جلوگيري مي‌كند اين را خوب گوش بدهيد چون بسياري از طلبه‌ها و بسياري از دانشجوها ذات اقدس اله استعداد خوبي داد اينها مي‌توانند آينده خوبي داشته باشند اينها بايد بدانند كه در يك ميدان بازي دارند بازي مي‌كنند و هيچ چيز اينها را جذب نكند اينجا جاي بازي است و جايي هم از دنيا پست تر نيست آدم بايد بكوشد كه از اين مزبله از اين كودگاه به صورت روح و ريحان يك گلي بشود بيايد بالا وگرنه اينجا جاي كود است از اين پائينتر عالم ديگر خداي سبحان خلق نكرده هر چه هست از اين بالاتر است يعني از طبيعت گذشته از عالم ملك گذشته مي‌شود ملكوت و جبروت و الي ماشاءالله از اين پائينتر ديگر مرحله عدم است در روايات ما ائمه عليهم السلام فرمودند كه شما در اين آخر مرحله هستيد به اصطلاح (صف نعال) صف نعال اين كفش كن را مي‌گويند يك كسي كه وارد مسجد مي‌شود كفشها را درمي‌آورد آنجا كه كفش كن است صف كفشها را مي‌گويند صف نعال اين نعلها و كفشها را اينجا رديف مي‌كنند و به آن مي‌گويند صف نعال ديگر پائينتر از اين جايي نيست كه عالم طبيعت صف نعال جهان هستي است از اين پايينتر ديگر جهاني نيست «من هو ان الدنيا علي الله انه لايعصي الا فيها ولاينال ماعنده الا بتركها»[20] فرمود به اينكه پستي دنيا همين بس كه در هيچ عالم خدا گناه نمي‌شود مگر همين جا از اينجا كه بالا رفتيم ديگر راحتيم پس ما در جايي هستيم كه همه‌اش كود است بايد كوشش كنيم كه از اين كودها بهره صحيح ببريم بشويم روح و ريحان بالاخره اين همه گلهاي معطر ياس و سوسن و ياسمن از اين كودها برخاستند ناملايم در اين عالم فراوان است اگر جاي ملايمات بود كه دنيا نبود دني نبود پست نبود هيچ چيز طلبه فاضل يا دانشجوي فاضل را نرنجاند كه چرا اينطور است اگر غير اين بود جاي نگراني بود اينجا جايش همين است آن كه اينجا را ساخت قسم خورد كه اينجا جاي رنج و درد است ﴿لقد خلقنا الانسان في كبد﴾[21] اين لام لام قسم است خدا قسم مي‌خورد كه ما را آفريده فرمود من قسم ياد مي‌كنم كه شما را در سختي خلق كردم اينجا جاي رنج است مي‌گوييد نه ببينيد با من چه كردند آنهايي كه جهان را خوب شناختند انسان را خوب شناختند موقعيت خودشان را خوب شناختند به اين فكر نبودند كه اهل نق باشند و حقود باشند و عقود باشند كينه داشته باشند و نقدكنند و اعتراض كنند و هجو كنند و شعري بگويند در هجو و به اين فكرها نبودند به اين فكر بودند كه خودشان را بيارايند و آرايش پيدا كردند و رستند و رستگار شدند همين گل ياس همين كار را كرده سوسن و ياسمن همين كار را كرده آن گلهاي معطر همين كار را كردند همهٴ گلها همين كار را كردند كه فهميدند از آن بايد بهره صحيح ببرند خدا مي‌فرمايد كه شما بدانيد اينجا چه خبر است من از خودم شروع بكنم نه تنها ذات اقدس اله بالاتر از آن فرض ندارد مثل خدا هم فرض ندارد چون ﴿ليس كمثله شيء﴾[22] اين مال خدا از گاو يك موجودي كه كم شعورتر باشد ديگر عربها ندارند عربها مثلي را هم كه مي‌خواهند ذكر كنند يك كسي را به كودني مي‌گويند ابلد من الثور ابلد من البقر مي‌گويند اين از گاو كودنتر است گاو معروف به بلاهت و كودني است گوساله از آن كودنتر است سراميك گوساله ديگر چه خواهد بود اين سامري سراميك گوساله را گفت خدا است ﴿هذا الهكم واله موسي﴾[23] يك چنين عالمي است شما ديگر چه توقع داريد يك عده هم گفتند بله احسن احسن درست است خوب اين ديگر گوساله نبود كه چون نفرمود اخرج لكم عجلاً له خبار كه فرمود ﴿اخرج لهم عجلاً جسدا له خوار﴾[24] يعني اين سراكيم دستي بود اين را به صدا درآوردند همين بازيها كه الان درمي‌آورند خوب اين مي‌شود خدا عده‌اي هم گفتند بله احسن احسن درست است از اينكه گذشتيم آمار متنبيان كه الي ماشاءالله در برابر آمار انبيا است از آن مسئلهٴ نبوت گذشتيم ثقيفه‌ها در طول تاريخ كم نبود تنها وجود مبارك حضرت امير نبود كه حقش غصب شد ادوار گذشته هم همينطور بود بعد هم مسئله روحانيت است بعد هم مسئله مومنين است كه بحثش قبلا گذشت در پنج مرحله در قبال خدا كساني را در قبال انبيا كساني را در قبال ائمه كساني را در قبال علما كساني را در قبال مومنان راستين كساني را جعل كردند يك چنين عالمي اگر كسي فقط به نكته‌هاي منفي بنگرد كه چرا فلان كس اينطور است كه چرا فلان كس آنطور است اين همه‌اش به چرا و چون مي‌ماند اين به جايي نمي‌رسد اما در همين كودها اگر پايه‌اي گرفت و مايه‌اي گرفت و رشد كرد ديگر مي‌شود معطر راحت است فرمود من آن تنگناي دل شما را معالجه كردم شما دنبال چه مي‌گرديد او چه كار به شما دارد او رفته خودش را با بازي سرگرم كرده و عذاب اليم هم به تعقيب او است حالا دو روز ديگر صبر كنيد ببينيد چه درمي‌آيد چرا نگرانيد اينكه فوت نمي‌شود كه ﴿ان ربك لبالمرصاد﴾[25] ما در كمين هستيم ماموران ما در كمين هستند اين كه بيرون نمي‌رود كه شما نگران چه هستيد خيال ميكنيد كه از دست ما درمي‌رود ﴿ولايحسبن الذين كفروا ...﴾[26] اينها معاجز نيستند معجز نيستند به تعبيرات گوناگون كه ما را عاجز كنند جلو بيفتند هر جا بروند در تير رس ما هستند هر چه باشد در قلمرو قدرت ما هستند تو كار خودت را برس اگر بگويي فقر خوب انبيا از تو فقيرتر بودند اين ده روز يا صد سال را تحمل كن تا به ميليارد سال و ابد برسي اصلا اينجا جايش همين است دنبال چه مي‌گردي مگر تمام مي‌شود آ‌دم هرگز مرگ را همانطوري كه درباره شهدا گفتند ﴿ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا﴾[27] به ما مي‌فرمودند كه لاتحسبن الذين ماتوا ان تكون هولاء امواتا اينها مرگ اصطلاحي است براي اينكه هجرت است نگوييد مرد بگوييد هجرت كرد چطور من نمي‌گويم اينها مرد گرچه گفتم ﴿كل نفس ذائقه الموت﴾[28] اما گفتم شما هر شب مي‌ميريد هر شب پيش من مي‌آييد حالا يك مرحله گياهي را در رختخواب حفظ مي‌كنيد اين مي‌ماند بقيه هر شب مهمان من هستيد ديگر ﴿الله يتوفي الانفس حين موتها والتي لم تمت في منامها﴾ ما هر شب مي‌ميريم متاسفانه حيف اين خوابي كه ما مي‌خوابيم چون از بس كه ما مي‌خوريم و غافليم اين خواب ضيافت خدا است چه نعمت خوبي است كه خدا به آدم داد فرمود شما هر شب مهمان من هستيد اما از بس پرخوري كرديد روز وراجي كرديد حواستان نيست كه كجا مي‌آييد وگرنه هر شب پيش ما مي‌آييد شما هر شب مي‌ميريد ﴿الله يتوفي الانفس حين موتها والتي لم تمت في منامها﴾[29] ﴿هو الذي يتوفاكم بالليل و يعلم ماجرحتم بالنهار﴾[30] واقعا من كه گاهي فكر مي‌كنم مي‌گويم حيف اين خوابي كه نصيب ما شده خواب مدرسه است مثل آدم چشم بسته گوش بسته را ببرند حرم اصلا نداند كجا بردند يك آدم بيهوشي را ببرند حرم و برگردد اينكه نمي‌فهمد كه كجا رفته حيف اين خواب كه نصيب ما شده خوب پس ما هر شب مي‌ميريم اگر اين است خوب يك قدري آن مرگ رسمي كه رسيد آن يك خواب طولاني‌تري است بنابراين اينچنين نيست كه حالا مرگ يعني نابودي مرگ يعني هجرت مرگ يعني وفات نه فوت توفي است نه فوت است و به حضور خداي سبحان رسيدن است و اعمال را ديدن آن وقت اين همه سفارشي كه كردند كه تو كار خودت را برس چه كار داري به كار ديگري اين باعث ميشود كه يك طلبه بشود علامه طباطبايي يا مي‌شود علامه اميني يا مي‌شود شيخ انصاري يا يك استاد دانشگاه مي‌شود محقق مي‌شود ابوريحان بيروني به دنبال اينكه كي چه كرد ما موظفيم امر به معروف بكنيم نهي از منكر بكنيم اما با شرح صدر شرح صدر كه داشتيد ديگر راحتيد ديگر غصه‌اي نداريم كه ما را از پا در بياورد بد كسي را بگوييم كه خوب ما چه توقعي داريم در محيط كود يك كسي معطر باشد اينطور نيست اينجا جايش اين است ما بايد بفهميم آدرس به ما دادند كه شما كجا هستيد اين ﴿شفاء لما في الصدور﴾[31] به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود ما مي‌دانيم اين حرفهايي كه مي‌زنند اين تهمتهايي كه مي‌زنند تو را ساحر مي‌دانند شاعر مي‌دانند كاهن مي‌دانند جادوگر مي‌دانند مفتري مي‌دانند باعث دلتنگي تو است ما آمديم دل تو را باز كنيم شرح صدر بدهيم ﴿لقد نعلم أنك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك حتي يأتيك اليقين﴾[32] لذا وقتي آن همه ناملايمات را وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي‌ديد تحمل مي‌كرد مي‌گويد بله همينطوراند ديگر اينچنين نيست كه تمام شده باشد روزگار يا ما موظفيم كه ماليات حماقت يك عده را بدهيم اين كه نيست كه اينها هستند فراوانند در عالم اين اساس كار قرآن كريم است فرمود موعظه است اين ﴿شفاء لما في الصدور﴾ است ما موظفيم هركسي كار بدي كرد از راه نهي از منكر هدايتش كنيم و از كارش منزجر باشيم نه از خودش او را بايد هدايت كنيم بالاخره نشد قابل هدايت نشد از خود او هم مي‌شويم منزجر فرمود ﴿واخجرهم﴾ اما باز هم ﴿في انفسهم﴾ ﴿و قل لهم في انفسهم قولا بليغا﴾[33] اين است كه در سوره مباركه حجر فرمود ﴿ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون﴾ دلتنگ مي‌شوي يك آدم دلتنگ افسرده است غمناك است غمگين است پژمرده است حوصله كار ندارد اما يك انسان مشروح الصّدر فرحان است سرحال است فرمود ﴿و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون﴾ براي اين كار تسبيح كن به حمد خدا يعني اين مشكل را مي‌خواهي حل كني مشكل را بايد پيش چه كسي ببري كسي كه بي مشكل است غالبا تسبيح در قرآن كريم با حمد همراه است چرا؟ همان تحليلي كه سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه دارد ما از آن جهت كه نيازمنديم محتاجيم كه مشكل ما حل بشود خوب چه كسي مشكل ما را حل مي‌كند؟ آنكه مشكل ندارد يعني عيب ندارد نقص ندارد فقر ندارد جهل ندارد بخل ندارد و همه كمالات را داراست آنكه هيچ عيب و نقص ندارد سبوح و قدوس است پس او را تسبيح مي‌كنيم و به او مراجعه مي‌كنيم چون مشكل ما را برطرف مي‌كند ولي نعمت ما است و به ما نعمت مي‌دهد لذا همواره تسبيح با تحميد همراه است ﴿ان من شيئ الا يسبح بحمده﴾[34] اينجا هم فرمود ﴿فسبح بحمد ربك﴾ او را تسبيح بكن براي اينكه بي نقص است بدون ضيق صدر است شما مي‌خواهيد به كسي مراجعه كنيد كه مشكل نداشته باشد پس بايد بدانيد كه او بي‌مشكل است اين دانستن تو در همان تسبيح ظهور مي‌كند فسبح بايد تسبيح كردي به او مراجعه مي‌كني وقتي مراجعه كردي نعمت دريافت مي‌كني وقتي نعمت دريافت كردي او را حمد مي‌كني ﴿فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك﴾[35] اينقدر عبادت بكن تا به مرحله يقين برسي كه اين حتي فايده است نه غايت يعني براي اينكه به مرحله يقين برسي عبادت بكن نه اينكه معاذالله همين كه به مرحله يقين رسيدي عبادت را رها كن اين غايت نيست اين فايده و منفعت است.

سئوال: جواب: تسبيح نه گرچه مصداقاً ممكن است باشد تسبيح تنزيه از نقص است حمد در قبال نعمت است نعمتي را كه ذات اقدس اله به كسي مي‌دهد انسان در برابر او حمد مي‌كند.

سئوال: جواب: غرض آن است كه انسان تا زنده است موظف است كه عبادت بكند مشكلات را دارد لكن مشكلاتش را مي‌فهمد كه با كه در ميان بگذارد و حل كند اين حل مي‌شود لذا فرمود اين شفا است ﴿لما في الصدور﴾ البته آن بيماريهاي ديگر كسي حالا نفس تنگي دارد دردهاي فيزيكي دارد اينها هم البته با حمد و امثال حمد تجربه شده است دستور هم رسيده قابل درمان است اما عمده آن است كه ﴿شفاء لما في الصدور﴾[36] از مسائل اعتقادي و از مسائل اخلاقي است آن وقت انسان مشروح الصدر است باكش نيست كه كي دارد و كي ندارد آن قسمتي كه بايد انزجار داشته باشد منزجر هست اما اين انزجار او را به ستوه نمي‌آورد كه حالا او اهل اعتراض باشد كجراهه برود و مانند آن مطلب ديگر اينكه اگر كسي خواست اينها را جمع بندي بكند يعني موعظه را شفا را هدايت را و رحمت خاصه را كه رحمت رحيميه است جمع بندي بكند همه اينها زيرمجموعه رحمان كه شبيه الله مي‌تواند اسم اعظم باشد زير مجموعه آن مندرج هستند براي اينكه فرمود ﴿الرحمن علم القرآن﴾ اگر قرآن موعظه است اگر قرآن هدايت است اگر قرآن شفا است اگر رحمت رحيميه را در بر دارد همه اينها زيرمجموعه الرحمان هستند كه الرحمن معلم قرآن است اين نازل كرده در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه اين آويخته است نه انداخته اين طناب را آويخته فرمود بگير و به من نزديك شد و هر اندازه كه انسان بفهمد در كجا است و به همان اندازه عمل بكند در عين حال كه نهي از منكر دارد امر به معروف دارد اما راه خودش را مي‌رود اينطور نيست كه حالا بگويد چه فايده من درس بخوانم مگر انسان درس را مي‌خواند براي زيد و عمرو يا درس را مي‌خواند براي تجرد روح خود و كمال روح خود و ره‌توشه راه خود قرار بدهد و با ابد و با همه علوم سر و كار دارد و اينها شكوفا مي‌شود مگر براي زيد و عمرو آدم درس مي‌خواند تا قدرداني بكند آن وقت مي‌فهمد كه براي كي دارد درس مي‌خواند اين كه فرمودند خوب كمتر طلبه‌اي است كه به اين روايات برنخورده باشد هم در معالم هست هم در كافي هست هم در ساير جوامع روايي ما كه فرشتگان پرهاي خودشان را پهن مي‌كنند زير پاي طلاب علوم ديني اينها روي پر ملائكه نشسته‌اند خوب پر ملائكه وقتي پرواز مي‌كند اينها را به خيلي جاها مي‌برد آن وقت اين مي‌شود فلان فقيه اين مي‌شود فلان حكيم به اين فكر آدم باشد غير از اينكه سرمايه را آدم ببازد چيز ديگري نيست خداي سبحان فرمود يك عده با من دشمن هستند ﴿من كان عدوا لله﴾ يك عده با ملائكه من دشمن هستند و ملائكتي و جبرئيلي و ميكال شما دلتان مي‌خواهد كسي عليه شما حرف نزند نقدي نكند تهمتي نزند غيبتي نكند دروغي نگويد افترا نكند عيبجويي نكند اين كه مي‌شود بهشت اين كه دنيا نيست دنيا آن است كه از خدا گرفته تا مومنين از مومنين گرفته تا خدا نسبت به آنها دشمن هست ﴿من كان عدوا لله و ملائكته ورسله و جبريل وميكال﴾[37] كذا و كذا خوب حالا وقتي سراميك دستي بشود رب آنوقت شما چه توقعي داريد شما آمار متنبيها را بخوانيد ببينيد كمتر از انبيا هستند اينكه باعث نمي‌شود كه كسي پيغمبري خودش را رها بكند كه اين همه علماي بزرگ كه وارثان انبيا هستند از همين حوزه‌ها برخاستند آنها فهميدند كجا هستند ﴿عليكم انفسكم﴾[38] البته اينها امر به معروف مي‌كنند نهي از منكر مي‌كنند تبليغ مي‌كند اما اينچنين نيست كه حالا اگر چهار تا بي‌نظمي ديد چهل هزار بي نظمي ديد چهارصد هزار بي نظمي ديد دست از كار بردارد راهش را عوض بكند اين مي‌شود ﴿شفاء لما في الصدور﴾ شرح حال علما را خواندن به منزلهٴ درس اخلاق است يك وقتي است كه مدرس اخلاقي معلم اخلاقي براي ما درس اخلاق مي‌گويد يك وقتي ما داريم شرح حال علما را مي‌خوانيم همين بررسي حال علما مطالعهٴ حال علما به نوبهٴ خود درس اخلاق است اينها الگوي عملي هستند اينها يا از روستا آمدند يا از شهر آمدند از جاي معين كه نيامدند اين از لطيفترين سخنان مرحوم شيخ اشراق است كه تاكنون وقف نامه‌اي پيدا نشده كه در آن نوشته شده باشد كه علم وقف مردم فلان اقليم است شما وقتي شرح حال علما را مي‌بينيد ببينيد از هر اقليمي از هر استاني رجال بزرگ برخاستند در هر شرايطي پس مي‌شود اين كار را كرد الان به بركت خونهاي شهدا كه ﴿طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم﴾[39] اين سرزمين طيب وطاهر اگر ميوه طاهر ندهد جاي افسوس است پس ﴿يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدي و رحمة للمؤمنين﴾[40] و همه اينها اگر ما بخواهيم جمع بندي بكنيم زير مجموعه الرحمان است مطلب ديگري كه سئوال شده كه اجل در قرآن كريم مال ملت و امت است مال فرد نيست اينطور نيست در قرآن كريم اجل هم به فرد اسناد داده شد هم به جمع در سورهٴ مباركهٴ انعام وقتي از اجل سخن به ميان مي‌آيد آيه 60 سوره انعام ﴿و هو الذي يتوفاكم بالليل و يعلم ماجرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضي اجل مسمي﴾[41] فرمود ذات اقدس‌ اله شبها شما را توفي مي‌كند شما متوفي مي‌شويد وفات مي‌كنيد صبح كه شد شما را مبعوث مي‌كند دوباره زنده مي‌كند تا اجلتان فرا برسد آن اجل معيني كه ذات اقدس اله مقرّر كرده است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ زمر هم مشابه اين تعبير آمده است يعني آيه 42 سورهٴ زُمر اين است ﴿الله يتوفي الانفس حين موتها والتي لم تمت في منامها فيمسك التي قضي عليها الموت و يرسل الاخري الي اجل مسمي﴾[42] پس هر كدام از ما يك اجلي داريم يعني مدت معيني داريم سررسيدي داريم چه اينكه امتها هم همينطورند امت منظور يك ملت با همه شهروندانش نيست يعني هر گروهي كه به نوبهٴ خود يك امتي هستند گاهي حزب امت است گاهي جناح امت است گاهي يك هيئت حاكمه امت است گاهي يك هيئت و انجمن امت است امت به اين معني خواهد بود شرح صدر هم اگر نصيب كسي شد آدم مي‌بيند يك جهانبيني روشن و شفافي دارد كه در سوره مباركه زمر آيه 22 فرمود كساني كه مشروح الصدر هستند نوراني هستند ﴿افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه﴾[43] آ‌دم روشن جلويش را مي‌بيند ديگر هم راه خودش را مي‌بيند هم راه كسي را نمي‌بندد آن وقت نشاط دارد چون هر چه بيرون از جان ما است لذتش لذت كاذب است مال ما نيست اگر علم بود معنويت بود فضائل بود مال ما است ما را مسرور نگه مي‌دارد بيرون از حوزهٴ جان ما بود در واقع ما بارش را مي‌كشيم ما باربر او هستيم لذا همواره آدم ممكن است آن را تهيه بكند وقتي تهيه كرد تازه مي‌بيند انباردار است راضي نشده اما همين كه يك مطلب علمي را فهميد اين نام خدا و ياد خدا را به همراه دارد ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾[44] اين آرام مي‌شود پس بنابراين شرح صدر اين آثار را دارد موعظه هم همانطوري كه به ذات اقدس اله اسناد دارد به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم اسناد دارد شرح صدر هم مخصوصاً آيه 125 سورهٴ انعام هم براي نجات از تنگناي دل فرمود ﴿فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنّما ...﴾[45] خود آدم وقتي كه مي‌خواهد برود بالا در اثر كمبود اكسيژن چطور اين نفس بند مي‌آيد اين وقتي كه يك كار خيري مي‌خواهد انجام بدهد مثل اينكه مي‌خواهد برود آسمان اين تنگ نظري است از ترقي ديگري حسادت مي‌كند سعي مي‌كند جاي پاي او را خالي كند خوب ذات اقدس اله به او داد يا من لاينفدوا نائل نائل اسم فاعل و اينها نيست مصدري است يعني نيل عطاي او كه كم نمي‌شود خوب بخواه به تو هم بدهد حالا چرا سعي مي‌كني از ديگري كم بشود بخواهيد به تو بدهد اضعاف مضاعف هم مي‌دهد فرمود چرا تنگ نظري چرا ضيق الصدري اين مي‌شود مشكل ﴿و من يرد ان يضله يجعل صدره ذيق حرجا﴾[46] آنگاه ذات اقدس اله به رسولش فرمود ﴿و عظهم﴾ تو اينها را موعظه كن ﴿و قل لهم﴾ ﴿فاعرض عنهم﴾[47] همينها كه تبهكارند از آنها اعراض بكن اما هجر جميل داشته باش ﴿وعظهم و قل لهم في انفسهم قولا بليغا﴾[48] كه آيه 63 سوره مباركه نساء است.

والحمد لله رب العالمين


[1] یونس/سوره10، آیه57.
[2] بقره/سوره2، آیه2.
[3] بقره/سوره2، آیه185.
[4] اعراف/سوره7، آیه179.
[5] نور/سوره24، آیه17.
[6] سبأ/سوره34، آیه46.
[7] نحل/سوره16، آیه90.
[8] نساء/سوره4، آیه63.
[9] شعراء/سوره26، آیه80.
[10] یونس/سوره10، آیه57.
[11] فرقان/سوره25، آیه31.
[12] نساء/سوره4، آیه174.
[13] نور/سوره24، آیه35.
[14] ـ عوالي اللائي، ج1، ص35.
[15] نساء/سوره4، آیه174.
[16] انعام/سوره6، آیه122.
[17] حدید/سوره57، آیه28.
[18] یونس/سوره10، آیه57.
[19] حجر/سوره15، آیه99 تا 97.
[20] ـ نهج البلاغه، حكمت 185.
[21] بلد/سوره90، آیه4.
[22] شوری/سوره42، آیه11.
[23] طه/سوره20، آیه88.
[24] طه/سوره20، آیه88.
[25] فجر/سوره89، آیه14.
[26] انفال/سوره8، آیه59.
[27] آل عمران/سوره3، آیه169.
[28] عنکبوت/سوره29، آیه57.
[29] زمر/سوره39، آیه42.
[30] انعام/سوره6، آیه60.
[31] یونس/سوره10، آیه57.
[32] حجر/سوره15، آیه99 تا 97.
[33] نساء/سوره4، آیه63.
[34] اسراء/سوره17، آیه44.
[35] حجر/سوره15، آیه99 و 98.
[36] یونس/سوره10، آیه57.
[37] بقره/سوره2، آیه98.
[38] مائده/سوره5، آیه105.
[39] ـ الاقبال، ص335.
[40] یونس/سوره10، آیه57.
[41] انعام/سوره6، آیه60.
[42] زمر/سوره39، آیه42.
[43] زمر/سوره39، آیه22.
[44] الرعد/سوره13، آیه28.
[45] انعام/سوره6، آیه125.
[46] یونس/سوره10، آیه125.
[47] نساء/سوره4، آیه63.
[48] نساء/سوره4، آیه63.