درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 53 الی 56

﴿وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾(۵۳)﴿وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِي الأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا العَذَابَ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾(۵٤)﴿أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ والأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾(۵۵)﴿هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾(۵۶)

بعد از اينكه فرمود براي هر امتي يك پيامبري است وقتي پيامبر نازل شد حجت بالغ شد عده‌اي انكار كردند و استكبار كردند ﴿قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾[1] هم آنها را به عذاب دنيا تهديد فرمود و هم به عذاب آخرت بعنوان ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا بما كنتم تكسبون﴾[2] در چنين فضايي عده‌اي استنباء كردند كه آيا اين نبأ حق است يا صرف تهديد در پاسخ فرمود سوگند به خدا اين حق است هم با جملهٴ اسميه و هم با إِنّ هم با لام تاكيد از سه جهت لفظا اين محتوا را تاكيد كرد و هم از جهت سوگند كه ﴿و ربي﴾[3] اين را تاكيد كرد و هم برهان مسئله را ذكر فرمود از جهتي كه جمله اسميه است با إِنّ همراه است و با لام تحقيق همراه است اين سه جهت لفظي از جهتي كه با قسم ذكر شده است اين هم تثبيت مي‌كند جريان تاكيد را لكن به اين قسم بسنده نفرمود كساني كه در برابر وحي قرار مي‌گرفتند يا آن شامه را در درون خودشان حفظ كرده بودند و آن باصره را داشتند كه حق را ببينند و اسشتمام كنند و شميم حق در جانشان در شامه‌شان ظهور كند اينها نيازي به هيچ يكي از اين عناوين نداشتند نه معجزه مي‌خواستند نه سوگند و نه دليل دليل همان استدلال كلامي و حكمي است معجزه كه روشن است سوگند هم كه معلوم است كساني كه از اين قبيل بودند مثل وجود مبارك اميرالمومنين سلام الله عليه اين همين كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ادعاي نبوت كرد ايشان قبول كردند در همان خطبه قاصعه است كه وجود مبارك پيغمبر به اميرالمومنين فرمود «يا علي انك تسمع ما اسمع و تري ما اري»[4] چنين افرادي البته جزء اوحدي از اهل ايمان هستند اينها نه معجزه مي‌طلبند نه تعليق حكمي و كلامي مي‌طلبند و نه سوگند در خواست مي‌كنند لذا فرمود من اولين مسلمان هستم و اين جزء مفاخر حضرت بود و وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم بعنوان يك مفخر خانوادگي از اميرالمومنين بعنوان اينكه او اولين مسلمان است ياد مي‌كند و به فاطمه زهرا سلام الله عليها مي‌فرمايد كه همسرتو اولهماسلاما است اين اوليت يك سبق زماني است كه آن خيلي كمال نيست مثل اينك اول كسي كه وارد مسجد مي‌شود اول كسي كه وارد حسينيه مي‌شود البته ثواب مختصري بيش از ديگران دارد اما اين سبق زماني است يك وقت است كه فضا فضاي تاريك است هنوز روشن نيست كه انسان از آثار گذشته دست بردارد يا نه مسئله عقيده است مسئله ايمان است بايد يك چيزي را بدواً تاسيس كند فضا هم تا ريك است و محيط هم آماده نيست اول كسي كه حق را به خوبي تشخيص مي‌دهد و تن به هر خطري مي‌دهد اين يك فضيلتي دارد بنابراين از اينكه وجود مبارك امير المومنين سلام الله عليه اللهم اسلام است از هر جهت فخر است عمده آن است كه نه كار متكلم و حكيم را كرد و نه كار توده مردم را كرد كه معجزه طلب باشند نه كار افرادي كه طمأنينه و باوري نسبت به شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم داشتند بعنوان اينكه او صادق امين است اگر قسم مي‌خورد قبول مي‌كردند اينها گروه ممتاز بودند بعضي‌ها با تعليل عقلي مثل حكيم و متكلم اينها باور مي‌كردند بعضي‌ها معجزه طلب مي‌كردند بعضي هم با سوگند زمام بن ثعلبه ظاهرا جزء اين گروه بود كه وقتي رسول خدا ادعا كرد و گفت من پيغمبر هستم او آمد و از قبيله اش فاصله گرفت و گفت من مي‌روم تحقيق مي‌كنم ببينم چه خبر است حضرت ادعاي نبوت كرد و فرمود من رسول خدا هستم مبدأ و معاد را بازگو كرد زمام بن ثعلبه گفت شما سوگند ياد مي‌كنيد فرمود بله قسم به خدا من رسول هستم قسم به خدا قيامت هست قسم به خدا مبدأ هست دربارهٴ صوم صايات و اينها و مانند آن اين باوركرد و ايمان آورد و به حضرت عرض كرد من خودم هم مومن شدم و وقتي برگشتم اهل قبيله خودم را مسلمان مي‌كنم مبلغ شما خواهم بود همينكه برگشت وارد قبيله شد گفت بئست اللات والعزي آنها گفتند چه شده كه اين بتها را بد مي‌گويي مگر نمي‌ترسي كه از آنها گزندي به تو برسد گفت اينها لا يضر و لا ينفع بعد جريان را گفت و همهٴ قبيلهٴ او هم مسلمان شدند اينها مرداني بودند كه گفتند در تمام مدت عمر اين شخص بعنوان صادق امين بود و دروغ نمي‌گفت الان درباره مهمترين حادثه خبر مي‌دهد و سوگند ياد مي‌كند ما باور مي‌كنيم لذا بعضي‌ها با صرف گفتن كه اصلا دليل نمي‌طلبيدند خود اين گفتن براي آنها دليل بود بعضي‌هم با معجزه برخي با برهان عقلي و بعضي با سوگند در اين آيه جريان معجزه را كه قبلا مطرح كرده بود فرمود ﴿و ما كان هذا القران ان يفتري﴾[5] اگر شما ترديد داريد ﴿فاتوا بسوره مثله﴾[6] كه آيه 38 همين سوره بود كه گذشت اين مال معجزه درباره سوگند هم همين است كه ﴿اي و ربي انه لحق﴾ كه سوگند است درباره تعليل عقلي حالا شروع مي‌كند به برهان عقلي. كه اين برهان عقلي را بصورت مبسوط ذكر مي‌كند.

فرمود ﴿و يستنبئونك أحق هو قل اي﴾ اين حق است ﴿و ربي﴾ قسم به پروردگار من ﴿انه لحق﴾ اما برهان مسئله برهان مسئله اين است كه او وعده داده در انجاز وعده و عمل به وعده نه نيازمند به متممم و مكمل است و نه مانعي سر راه او فرض مي‌شود بعضي‌ها هستند كه اگر بخواهند به وعدهٴ‌شان وفا كنند يا ابتداءً كاري انجام بدهند هم نيازمند هستند كه كسي آنها را تاييد كند هم محتاج هستند كه مانعي سر راهشان نباشد يعني هم در تتميم مقتضي متمم و مكمل مي‌طلبند هم در رفع مانع محتاجند كه راهزن سر راه نباشد ذات اقدس‌اله برهان اقامه مي‌كند مي‌فرمايد كه چون آنچه در جهان امكان يافت مي‌شود سراسر ستاد الهي هستند كه ﴿لله جنود السموات و الارض﴾ قدرت الهي هم بكل شئ تعلق مي‌گيرد نامتناهي است پس او بكل شيءٍ قدير است از نظر نصاب قدرت و تماميت قدرت محتاج به متمم و مكمل و مؤيد و مظاهر و دستيار و اينها ندارد پس مقتضي تام است مانعي هم فرض ندارد نه كسي نمي‌تواند مانع باشد مانع يعني بيرون از قلمرو قدرت فاعل كسي بياد جلوي كار او را بگيرد اگر ثابت شد كه هر چه شئ بر او صادق است در قلمرو ستاد او است ﴿لله جنود السموات و الارض﴾ ديگر فرض ندارد يك كسي مانع باشد تا خدابا او درگير شود و او را از سر راه بردارد مانع فرض ندارد نه اينكه مانع هست ولي ضعيف است مانع را از بين مي‌برد در جريان صادر اول اينطور است در جريان مجموعهٴ نظام آفرينش اينطور است اگر ﴿لله جنود السموات والارض﴾[7] كاري را ذات اقدس اله اراده كرد سراسر عالم ستاد او هستند و همه انجام مي‌دهند لذا فرمود كه او كه در قدرت تام است نيازي به بيگانه ندارد چون خودش قدرتش نامتناهي است اولا بيرون از جهان هستي هم كسي نيست بيرون از آفريده‌هاي او كسي نيست كه او را در قدرت ياري كند پس به دو دليل او در مقتضي بودن تام است يكي اينكه قدرتش نامتناهي است يكي اينكه خارج از حيطه هستي كسي نيست كه او را ياري كند چون هر چه هست همه مخلوق او هستند از نظر راهزن و مانع هم همين دو تقرير هست بيرون از قلمرو خلقت او كسي نيست و چيزي نيست كه جلوي كار او را بگيرد درون قلمرو او هم كه همه تابع او هستند ﴿فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرها قالتا أتينا طائعين﴾[8] نه طائعين نه سماوات و ارض گفتند ما دوتايي مي‌آييم سماوات و ارض گفتند ما هم همراه اين اردو با هم مي‌آييم هر چه در عالم هست مي‌آيد ما هم تابع هستيم آن فعل تثنيه است اما آن آخرش جمع است ﴿قالتا اتينا طائعين﴾ نه طائعين سماوات و ارض گفتند ما با همراه همين اردو مي‌آييم ما هم تابع هستيم.

بنابراين بيرون از جهان آفرينش كسي نيست تا رهزن باشد درون هم هر كه هست تابع است و خاضع است و خاشع فرض ندارد كه ذات اقدس اله در كارش يك مانعي باشد تا حضرت بخواهد او را بردارد پس به دو تقريب مقتضي به نصاب تام رسيده به دو تقريب مانع فرض ندارد در چنين حالتي وقتي به چيزي وعده داد وقوعش قطعي است و قطعيت وقوع همان است كه مي‌گويند ﴿انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه﴾ اين ﴿لا ريب فيه﴾ در اصطلاح قرآن همان است كه اگر بخواهد به زبان روز ترجمه شود مي‌شود بالضروره يعني حتماً و قطعاً يعني بي‌ترديد واقع مي‌شود آن ادله‌اي كه از قدرت خدا سخن مي‌گويد بيش از امكان برنمي‌آيد خدا قدرت دارد ممكن است اين كار را بكند اما حالا مي‌كند يا نمي‌كند بحثي ديگر است اما آنجا كه خودش وعده داد خبر داد گفت اين ﴿لاريب فيه﴾ است يا به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود تو بگو ﴿انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه﴾[9] يعني ضروري الوقوع است در اين مقام هم گذشته از اينكه معجزه را قبلا ذكر فرمود ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾[10] سوگند را هم اينجا ذكر كرد ﴿اي و ربي انه لحق﴾ حالا برهان مسئله را ذكر مي‌كند فرمود به اينكه ﴿وما انتم بمعجزين﴾[11] ما انتم نه يعني شما مردم حجاز يعني ماسواي خدا معجز نيست براي اينكه براي اينكه ماسواي خدا اگر بيرون از قلمرو امكان باشد كه چيزي نيست لا شئ است درون قلمرو امكان باشد كه مخلوق او است ﴿لله جنود السموات و الارض﴾[12] بنابراين فرض ندارد كه چيزي رادع و مانع و معجز باشد بخواهد قدرت خداي سبحان را تعجيز كند ﴿و ما انتم بمعجزين﴾ اما از آن روز خبر مي‌دهد مي‌فرمايد به اينكه عذاب آنروز طوري است كه مشابه آن در دنيا فرض ندارد كسانيكه در دنيا معذب شدند نظير اصحاب اخدود كه آنها را در كانال آتش سوزاندند اينها بالاخره در درون دلشان يك اميدي هست آنها كه موحد هستند مي‌گويند بر اساس ﴿لاتحسبن الذين قتلوا﴾[13] ما يك آينده سعادت بخش داريم آنها هم كه ملحد هستند مي‌گويند تاريخ و نسل بعد مي‌آيد و انتقام مي‌گيرد همين اين‌كه نسل بعد مي‌آيد و انتقام مي‌گيرد يك مقداري اينها را روشن مي‌كند و براي اينها اميد است حالا اگر وارد صحنه ابد شدند در قيامت اينهايي كه در دنيا معذب هستند از يك طرف روزنهٴ اميد بخشي هم دارند مي‌گويند چون حق با ماست ما در پيشگاه تاريخ و وجدان تاريخ و نسل آينده سرفرازيم همچه حرفي دارند حالا يا وهم است يا درست ولي در درون اينها نهادينه شده است ولي اگر كسي وارد صحنهٴ قيامت شد ابديت را ادراك مي‌كند يك، بطلان خودش را هم ادراك مي‌كند دو، ديگر نسل بعد و تاريخ بعد نيست بيايد انتقام بگيرد سه، عذاب هم رو سوز و درون سوز است چهار، و خاموش هم نمي‌شود ﴿كلما خبت زدناهم سعيرا﴾[14] پنج، لذا در پايان سورهٴ فجر فرمود ﴿يومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد﴾ حالا ممكن است دردنيا كسي كاري بكند خودش را كور بكند اما آن اوائل در رنج است بعد وقتي كوري براي او عادي شده است قاه قاه مي‌خندد اين اعمي‌ها نيستند كه قاه قاه مي‌خندند؟! عذاب در دنيا دائمي نيست ولو ممكن است كسي كور شود براي مدتي مديدي تازنده است كور بماند اما عذاب و درد براي اودائمي نيست لكن در قيامت درد دائمي است نه اينكه حالا كسي اعمي ‌ شد بگويد ﴿رب لما حشرتني اعمي﴾ هر لحظه‌اي كه براي او مي‌گذرد مثل لحظه آغازين كوري است كه درد مي‌كشد لذا طرزي در قيامت كفار و منافقان معذب مي‌شوند كه نمونه‌اي از آنها در دنيا فرض ندارد ﴿فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد﴾[15] براي اينكه اين به جايي اميد ندارد و حق هم براي او روشن شد و با ابديت درگير است لذا مي‌فرمايد آنروز نه ضابطه است نه رابطه است نه كارهاي كفاره‌اي است ضابطه دنيا اين است كه آدم اگر چيزي احتياج داشته باشد از راه بيع و صلح و يكي از عقود اسلامي مضاربه مزارعه مساقاه و اجاره و مانند آن تامين مي‌كند فرمود در قيامت چنين چيزهايي نيست اين ضوابط تجاري نيست ﴿لا بيع فيه﴾ اين بيع نموداري از روابط اقتصادي است آدم در دنيا هر چيزي را احتياج دارد بالاخر يا از راه خريد و فروش يا از راه اجاره و صلح يا يكي از عقود ديگر تامين مي‌كند آنجا از اين قبيل داد و ستدها نيست اين ضوابط دنيايي و ﴿لا خلةٌ﴾[16] گاهي ممكن است كه انسان چيزي را از راه خريد و فروش تأمين نكند ولي از راه روابط دوستي از دوستانش بگيرد بالاخره دوستي به او هديه كند به او ببخشد و مشكل او برطرف شود فرمود دوست بازي هم آنجا نيست چون ﴿لكل امرئٍ منهم يومئذ شان يغنيه﴾[17] مي‌ماند مسئله شفاعت كه شفاعت مال كسي است كه ﴿من ارتضي دينه﴾ باشد شفيع بايد به اذن خدا شفاعت بدهد و مشفوع له بايد مرتضي الدين باشد زمينه‌اش را در دنيا فراهم كرده باشد.

مي‌ماند مسئله كفاره و فدا و اينها در دنيا آدم اگر يك جنايتي كرد بالاخره كفاره مي‌دهد فديه مي‌دهد و ديه و مانند آن مي‌دهد و خلاص مي‌شود در آخرت چيزي ندارد كه بعنوان كفاره بدهد ولي اگر هم داشته باشد كفاره و فديه و معادل پذيري آنجا قبول نيست آنجا نظام نظام شريعت هم نيست همانطوري كه نظام طبيعت نيست نظام شريعت هم نيست در دنيا بالاخره هم نظام طبيعت هست هم نظام شريعت هست انسان يا كار مي‌كند مشكل خودش را از راه كسب فراهم مي‌كند و مانند آن اين كارهاي طبيعي يا اگر يك تبهكاري مرتكب شده باشد با كفاره و معادل و ديه دادن مستخلص مي‌شود فرمود آنجا از كسي كفاره نمي‌گيرند ﴿و لا يوخذ منها عدل﴾[18] ﴿لايؤخذ منكم فدية﴾[19] اين نظام شريعت مال دنيا است آنجا حالا كسي كفاره بدهد عدل بدهد معادل بدهد و نجات پيدا كند اينچنين نيست اين شخص آنجا كه چيزي ندارد بر فرض هم داشته باشد چون نظام نظام شريعت و كفاره و عدل پذير نيست اگر همه زمين مال او بود و مي‌داد و مي‌خواست نجات پيدا كند از او قبول نمي‌شد ﴿ولو ان لكل نفس ظلمت﴾ ظلم به دين خدا و به خلق خدا وقتي كه كيفر در دنيا نديده باشد به قيامت منتهي شده باشد طوري است كه اگر چنين ظالمي همه زمين مال او باشد حاضر است فديه بدهد و كفاره بدهد اما كسي قبول نمي‌كند ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾[20] اما البته ﴿لا يوخذ منه﴾ فديه قبول نمي‌كنند ﴿لا يوخذ منه عدل﴾ و ﴿لايؤخذ منكم فديه﴾ ومانند آن.

البته برخي از مفسران اين را به عذاب دنيايي هم تطبيق كرده اند چون آنروزي كه ذات اقدس اله از باب ﴿سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية أيام﴾[21] يا ﴿فخسفنا به وبداره الأرض﴾[22] فرامي‌رسد در چنين مقاطعي هم كه عذاب معجزه گونه است باز هم فديه و عدل قبول نمي‌شود نظير جريان فرعون كه ﴿فغشيهم من اليم ما غشيهم﴾[23] آن هم همينطور است ولي اين تعبيرات به تعبيرات قيامت مناسب تر است.

﴿و اسروا الندامة﴾ اگر چنانچه اين عذاب در دنيا باشد اينها براي اينكه از شماتت دشمنان نجات پيدا كنند آن پشيماني را ظاهر نمي‌كنند كه از نظر رواني عذاب نبينند اگر در آخرت باشد در برابر كسانيكه آنها را مي‌شناسند باز آن ندامت را اظهار نمي‌كنند و اگر نه در يك محيط شناخته شده نباشد اين اسرّوا را به معناي اظهروا گفته است چون اسرار گفته اند از لغت اضداد است هم بمعناي راز نگهداري و سر نگه داري و كتمان آمده و هم بمعناي اظهار آمده كه از لغت اضداد است آنگاه ﴿اسروا الندامة﴾ يعني اظهروا الندامه به هر تقدير در روايت هم مسئله اسرار ندامت به اين تعبير شده است كه «مخافة الشماتة الاعداء» اينها آن ندامت را كتمان مي‌كنند پس اولين حكم اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت﴾ به دوم اين است كه ﴿و اسروا الندامة لما راوا العذاب﴾ و سوم اين است كه ﴿وقضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾[24] اين حكم دنيا هم هست و حكم آخرت هم هست.

برهان مسئله با اين تمام نشده است هنوز براي اينكه آن بخش ستادي را بايد ذكر بفرمايد اينكه فرمود از شما برنمي‌آيد كه جلوي قدرت خدا را بگيريد ﴿و ما انتم بمعجزين﴾[25] اين درست است اما اين بايد خوب شفاف بشود كه چرا كسي نمي‌تواند جلوي قدرت خدا را بگيرد؟ مي‌فرمايد ﴿الا ان لله ما في السموات و الارض﴾[26] خوب اگر ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[27] است اگر ﴿لله ما في السموات و الارض﴾ است ﴿بيده ملكوت كل شيء﴾[28] است پس نتيجه اين است كه ﴿لله جنود السموات والارض﴾[29] اگر سراسر عالم ستاد الهي و تابع الهي هستند و خاضع و خاشع‌اند فرض ندارد كه كسي جلوي قدرت او را بگيرد پس مانع فرض ندارد ﴿الا ان لله ما في السموات و الارض﴾ حالا كه اينچنين شد ﴿الا ان وعد الله حق﴾[30] او از آن جهت كه رب است حكيم است بالاخره بايد حساب و كتابي در كارش باشد هر كسي هر كاري بكند و در درونش نگه بدارد و روزي ظاهر نشود و او پاداش و كيفر نبيند كه عالم مي‌شود لهو و لعب فرمود ما بازي گر نيستيم كه بازيچه‌اي پهن كرده باشيم ﴿و ما خلقنا ... لاعبين﴾[31] يا ﴿ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا﴾[32] اينها لعب نيست بازي نيست كه ما يك سفره‌اي پهن كرده باشيم بعد جمع بكنيم ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه﴾[33] ﴿أفلا ينظرون الي الارض كيف سطحت﴾[34] حالا ما اين سفره را پهن كرديم همه دارند رو اين سفره زندگي مي‌كنند بعد ﴿والارض جميعاً قبضته يوم القيامه﴾[35] اين بساط خلقت را جمع بكنيم و ديگر هيچ نخير بساط خلقت را جمع مي‌كنيم كه از نو دوباره طراحي كنيم و طرح كنيم براي اينكه اين همه كارهايي كه مردم كردند حساب و كتابي دارد ﴿من يعمل مثقال ذرةٍ خير﴾[36] بايد باشد ﴿ومن يعمل مثقال ذرة شراً﴾[37] بايد باشد همه بايد حساب شوند پس وعد خدا حق است چون ﴿لله ما في السموات والارض﴾.

سوال

جواب: اينهايي كه دشمناني كه نسبت به ذات اقدس اله اظهار عداوت مي‌كنند ﴿من كان عدوا لله وملائكته و رسله و جبريل و ميكال﴾[38] اينها كه در برابر ذات اقدس اله موضع مي‌گيرند خدا بايد بفرمايد كه تكوينا كه شما جزء ماموران ما هستيد حالا كه متوجه نمي‌شويد بدانيد كه قدرت ما فوق قدرت شما است اين بيان نوراني حضرت امير هم بارها نقل شده كه حضرت فرمود اگر خدا بخواهد كسي را بگيرد از بيرون كه لشكر كشي نمي‌كند همان شخص را با زبان او و با دست و پاي او مي‌گيرد.

فرمود ﴿إن الله سبحانه و تعالي ... جوارحكم جنوده وضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه﴾[39] اگر كسي را خداي ناكرده ذات اقدس اله خواست بگيرد با دست او با زبان او با پاي او مي‌گيرد يك حرفي مي‌زند گرفتار مي‌شود يك چيزي را امضاء مي‌كند گرفتار مي‌شود لازم نيست كه لشكر كشي بكند هميشه طوفان باشد يا ﴿سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام﴾[40] باشد و مانند آن با پاي خود جايي مي‌رود كه همانجا گير مي‌كند با دست خود جايي چيزي را امضا مي‌كند ك گير مي‌كند فرمود ﴿جوارحكم جنوده﴾ خوب اگر اين است ديگر شما دلتان مي‌خواهد فرشتگان را از جاي ديگر بياورند حالا البته گاهي اينچنين است صاعقه هست شهاب سنگ هست و امثال ذلك هست اما گاهي انسان افراد عادي را با زبان خودشان مي‌گيرد اين فرض ندارد كه در برابر قدرت خدا كسي بتواند بگويد من منتها آنهايي كه خدا را نشناختند دشمني مي‌كنند ﴿من كان عدوا لله و ملائكته ورسله وجبريل و ميكال﴾ آنوقت ‌فرمود بدانيد كه ﴿يد الله فوق ايديهم﴾[41] ﴿الا ان لله ما في السموات والارض الا ان وعد الله حق﴾[42] آنچه را كه او خبر داد كه يقيني است لا ريب فيه است آنچه را كه وعده داد در امكان آن ترديدي نيست و قيامت خبر خداست و بهشت و جهنم خبر خداست و بهشت وعده الهي است كه تخلف پذير نيست براي يك عده عذاب وعيد احتمال عفو است و براي يك عده هم اصلا احتمال عفو نيست ﴿لا يخفف عنهم﴾[43] و نحو ذلك.

فرمود ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾ اينها چون قدرت خدا را نمي‌شناسند خيال مي‌كنند كه خدا اولا معاذالله نيست بر فرض هم باشد نظير قدرتهاي ديگر است در برابر او موضع مي‌گيرند مي‌گويند خدا هر كسي است يكي او و يكي هم ما اينهايي كه در برابر ذات اقدس اله باور نكردند مي‌گويند ما جلوي تصميم خدا را مي‌گيريم نيست اگر هم باشد ما هم با اين ابزار فني جلوي اراده خدا را مي‌گيريم در حاليكه ابزار فني از ستاد و جنود او محسوب مي‌شوند ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾[44] بسياري از اينها گفتار جهل خودشان هستند اينها نه جهان بيني دارند نه انسان شناسي دارند نه مي‌دانند از كجا آمدند به كجا مي‌روند اينكه تصميم‌هايشان عوض مي‌شود كي عوض مي‌كند «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم وحل العقود و نقض الهمم»[45] كي تصميمشان را عوض مي‌كند ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾ ﴿هو يحيي و يميت واليه ترجعون﴾[46] احيا به دست او است اماته به دست او است و به همان مبدئيكه شما را آفريد مراجعه مي‌كنيد نه جاي ديگر وقتي رفتيد آنجا مي‌بينيد به وطن اصليتان رسيديد همان جا بيان نوراني حضرت امير(ع) در نهج البلاغه دارد كه هر كسي فرزند كسي است در شناسنامه هر كسي نوشته‌اند كه فرزند كي است شما هم حقيقتا فرزند آخرت هستيد براي اينكه از آنجا متولّد شديد آمديد و به همانجا برمي‌گرديد «فكونوا من ابناء الآخرة ولا تكونوا من أبناء الدنيا»[47] شما كه ازخاك نيامديد از اين زمين كه برنخواستيد از جاي ديگر آمديد به همانجا هم برمي‌گرديد فرمود ﴿هو يحيي و يميت واليه ترجعون﴾.

والحمد لله رب العالمين


[1] یونس/سوره10، آیه54.
[2] یونس/سوره10، آیه52.
[3] یونس/سوره10، آیه53.
[4] ـ نهج البلاغه، خ 192.
[5] یونس/سوره10، آیه37.
[6] یونس/سوره10، آیه38.
[7] فتح/سوره48، آیه4.
[8] فصلت/سوره41، آیه11.
[9] آل عمران/سوره3، آیه9.
[10] بقره/سوره2، آیه23.
[11] یونس/سوره10، آیه53.
[12] فتح/سوره48، آیه4.
[13] آل عمران/سوره3، آیه169.
[14] اسراء/سوره17، آیه97.
[15] فجر/سوره89، آیه26 و 25.
[16] بقره/سوره2، آیه254.
[17] عبس/سوره80، آیه37.
[18] بقره/سوره2، آیه48.
[19] حدید/سوره57، آیه15.
[20] یونس/سوره10، آیه54.
[21] حاقه/سوره69، آیه7.
[22] قصص/سوره28، آیه81.
[23] طه/سوره20، آیه78.
[24] یونس/سوره10، آیه54.
[25] یونس/سوره10، آیه53.
[26] یونس/سوره10، آیه54.
[27] ملک/سوره67، آیه1.
[28] یس/سوره36، آیه83.
[29] فتح/سوره48، آیه4.
[30] یونس/سوره10، آیه55.
[31] انبیاء/سوره21، آیه16.
[32] ص/سوره38، آیه27.
[33] زمر/سوره39، آیه67.
[34] غاشیه/سوره88، آیه20.
[35] زمر/سوره39، آیه67.
[36] زلزال/سوره99، آیه7.
[37] زلزال/سوره99، آیه8.
[38] بقره/سوره2، آیه98.
[39] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 199.
[40] حاقه/سوره69، آیه7.
[41] فتح/سوره48، آیه10.
[42] یونس/سوره10، آیه55.
[43] بقره/سوره2، آیه162.
[44] یونس/سوره10، آیه55.
[45] ـ نهج البلاغه، حكمت 250.
[46] یونس/سوره10، آیه56.
[47] ـ نهج البلاغه، خطبه 42.