82/02/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 47 الی 50
﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾(٤۷)﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾(٤۸)﴿قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾(٤۹)﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ المُجْرِمُونَ﴾(۵۰)
أثم اذا ما وقع امنتم به الان و قد كنتم به تستعجلون ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا بما كنتم تكسبون
و يستنبئونك أحق هو قل اي و ربي انه لحق و ما انتم بمعجزين و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به و اسروا الندامة لما رأوا العذاب و قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون
در جريان نبوت عام هيچ امتي بيحجت نخواهد بود هر جا انديشه هست رهبري هست اگر هم در كرات ديگر انسانهايي يافت شوند و انديشوراني يافت شود حتما رهبران الهي به سوي آنها اعزام شده است در سوره مباركه فاطر يك اصل كلي دارد آيه 24 سورهٴ مباركهٴ فاطر اين است ﴿انا ارسلناك بالحقّ بشيرا و نذيرا و ان من امة الا خلي فيها نذير﴾[1] حالا آن نذير يا پيغمبر است يا جانشين پيغمبر و امام معصوم سلام الله عليه يا مبلغان الهي هستند كه بوسيله امام معصوم منسوب به خاص هستند يا فقها و علمايي هستند كه از طرف امام معصوم منسوب به عام هستند يا نه ماموران به تبليغند بالاخره حجت خدا بر هر امتي بايد بالغ باشد در زمان پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم هم اينطور نبود كه هر ملتي و هر امتي يك پيغمبر يا امام داشته باشد بايد پيام اين پيغمبر و امام معصوم عليهما السلام به آن مردم برسد در زمان نوح اينچنين بود ابراهيم اينچنين بود انبياء ابراهيم (عليهم الصلاة والسلام) اينچنين بودند آيه 24 سوره فاطر نميگويد هر امتي پيغمبر دارد يعني براي مردم هر شهري يك پيغمبر است مردم هر منطقهاي حجت الهي بايد داشته باشند نظير آنچه كه در سوره مباركه يس آمده است كه ﴿ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث﴾[2] و مانند آن مثل اينكه در زمان خود پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم عدهاي را وجود مبارك آن حضرت به حبشه اعزام ميكرد و عدهاي را هم به يمن اعزام ميكرد اين اعزام به حبشه تنها براي مهاجرت نبود براي اينكه زنها را آزار نميكردند به آن صورت آنها در امان بودند در حاليكه در آن حجرت به حبشه عدهاي از زنها حضور داشتند اين براي تبليغ اسلام بود زنها ميرفتند براي تبليغ اسلام براي زنهاي حبشه مردها هم براي توده مردم بنابراين اين اصل كلي كه جزء نبوت عامه است هر امتي بايد حجت به آنها بلوغ پيدا كند و برسد اين معنايش آن است كه شعاع نبوت بايد آنجا را روشن كند حالا در آن منطقه يا خود پيغمبر است يا امام معصوم است يا منسوب عام يا خاص است يا مروّجان شريعت.
سوال
جواب: آن در بخشهاي روزهاي قبل اشاره شد به اينكه در قرآن كريم چه در سورهٴ مباركهٴ نساء چه در بعض سور ديگر فرمود داستان انبياء فراوان است ما برخي را گفتيم و بعضيها را نگفتيم ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[3] سرّ اينكه قصص بعضي از انبياء در قرآن كريم نيامده براي اين است كه انبياء گفتند 124 هزار هستند حالا اگر 100 هزار باشند يا هزار نفر باشند آنچه كه در قرآن كريم آمده است 25 نفر است براي اينكه قرآن كريم احتجاج ميكند كه قبل از تو پيامبراني آمدهاند كساني كه حرفهاي آنها را امتثال كردند به مقصد رسيدند و كساني كه با آنها درگير شدند به عذاب گرفتار شدند بعد ميفرمايد ﴿فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين﴾[4] ﴿عاقبة المنذرين﴾[5] و مانند آن يا برويد كتابهايشان را بررسي كنيد يا آثار باستاني و فرهنگيشان را بررسي كنيد ببينيد به چه روز سياهي مبتلا شدند آنها كه عمل كردند چقدر موفق شدند انبيائي كه در آن طرف آب بودند يعني خاور دور يا اين طرف آب بودند باختر دور اگر وجود مبارك پيغمبر(ص) ميفرمود فانظروا كيف كان عاقبه المنذرين و مكذبين ومانند آن اينها دسترسي نداشتند آنوقت خود اسلام در طليعه ظهورش مشكل پيدا ميكرد.
بنابراين دو مطلب هست يكي اينكه هيچ ملتي بيپيغمبر نيست ولو آن طرف آب يعني آمريكا يا اين طرف آب يعني چين باشد براي اينكه برهان نبوت عام، عام است معني ندارد يك جايي انديشه باشد و رهبري نباشد اگر انديشه هست تكليف هست مسئوليت هست و اگر مسئوليت هست تكليف هست ذات اقدس اله بايد آنها را هدايت كند دوم اينكه خدا قصه آنها را كه نقل ميكند براي تبشير و انذار است بعد ميفرمايد برويد شما جستجو كنيد در جريان خاور ميانه راه آسان بود اما حالا خاور دور و باختر دور اصلا بعضي از قسمتها مثل باختر دور مثل آن طرف آمريكا خود آمريكا كشف نشده بود اصلا نشنيده بودند كه آن طرف اقيانوس كبير آبادي هست در جريان چين و امثال چين مطرح بود كه «اطلبوا العلم ولو بالصين»[6] ولي رفت و آمد به صورت رائج نبود كشتي هاي قاره پيما نبود وسائل هوايي نبود تا بروند از نزديك تحقيق كنند اگر همان اول ميگفت كه آن طرف چين يا اقيانوس اطلس آن طرف اقيانوس كبير ما انبيايي فرستاديم و يك چنين چيزي بود چون راه براي تحقيق نبود اينها باور نميكردند بايد در همان طليعهٴ نزول اين حرفها به گل مينشست اين بود كه فرمود ما برخي را گفتيم بعضي را نگفتيم شما اگر توانستيد سفر دريايي و صحرايي بكنيد آثارشان را پيدا ميكنيد يك بخشي خاور ميانه بود جريان خاور ميانه را ذكر كرده. مطلب ديگر آن است كه
سوال
جواب:
يعني قبلا نيامده بودند الان آمدند ديگر مثل اينكه ﴿هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته﴾[7] يعني در اين دوران فترت اين نبود ديگر منتهي اين دوران فترت بايد به حرف انبياي قبلي عمل ميكردند نكردند در اثر ظلم ظالمان عدهاي را اعدام كردند عدهاي را به زندان كشيدند دوران دوران فترت شد وگرنه در اين فاصله فترت مردم موظف بودند به حرف انبياي قبلي عمل كنند منتها در اثر رسوب جاهلي دين را از دست مردم گرفتند دوباره يك پيامبر جديدي آمد حجت بود منتها نگذاشتند به دست ديگران برسد.
سوال
جواب: غرض آن است كه اين اصل كلي سورهٴ مباركهٴ فاطر مطابق با عقل هم هست دليل عقلي ميگويد كه هيچگاه ممكن نيست جامعه بدون راهنماي الهي باشد آيه 24 سورهٴ فاطر هم اين است كه ﴿ان من امةٍ الا خلي فيها نذير﴾[8] چه اين كه سوره نحل هم مشابه اين است حالا اگر چنانچه آمدند انبيائي را شهيدكردند نظير ﴿يقتلون النبيين بغير حق﴾[9] ﴿وقتلهم الانبياء بغير حق﴾[10] اگر مستكبران انبياء را شهيد كردند يك دوران فترتي بوجود آوردند اين ديگر به سوء اختيار خود آنها بودوگرنه حجت الهي بالغ شده است اينها هم انبياء را شهيد كردهاند ﴿يقتلون النبيين﴾ و هم مبلغان الهي را ﴿يقتلون الذين يأمرون الناس بالقسط﴾[11] اين آمران به معروف و ناهيان از منكر كه مبلغان الهي هستند اينها را هم شهيد كردند و ذات اقدس اله براي پايداري خون اينگونه از شهداي روحاني نام شهيد اينها را در كنار نام انبياء ذكر كرد در قرآن فرمود ﴿يقتلون النبيين﴾ يك ﴿والذين يامرون الناس بالقسط﴾ دو، اين مردم مستكبر هم علما را شهيد كردند هم انبياي را بعد دوران فترت شروع ميشود.
پس برهان نبوت عام برابر دليل عقلي است كه عقلية الاحكام لا تخصصوا و اطلاق آيهٴ 24 سوره فاطر است كه آبي از تخصيص است ﴿ان من امة الا خلي فيها نذير﴾[12] منتها حجت بالغه به احد انحا است يا خود پيغمبر(ص) است يا امام معصوم(ع) است يا منسوب خاص او است قدس سره يا منسوب عام است.
فرمود ﴿و لكل امة رسول فاذا جاءَ رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾[13] براي اينكه كسي خيال نكند كه اين كيفر تلخي كه دامنگيرشان ميشود مثلا سهوي بود نسياني بود ظلمي بود از چند جهت اين مسئله را تبيين ميكند گاهي ميفرمايد اين عدل است گاهي ميفرمايد شما مورد ظلم نشديد حالا اگر بگوييد كه بالاخره انسان وقتي كه رنج ميبيند زير شكنجه و عذاب قرار ميگيرد خيال ميكند ظلم است خيال ميكند قسط نيست اينها كه گذشت ميگويد بسيار خوب حالا عدل است حالا بر تو كه عدل واجب نيست كه تو حتماً عادلانه رفتار كني بالاتر از عدل احسان است چرا احسان نميكني اينهايي كه معذب هستند از هر سه راه وارد ميشوند بگويند ظلم است ميفرمايد نه به اين دليل ﴿لا يظلم ربك احدا﴾[14] بگويند بر خلاف سهم بندي است قسط ما و سهم ما اين نيست ميفرمايد به اينكه ﴿قضي بينهم بالقسط﴾ بعد ميگويند خدايا حالا چرا گذشت نكردي اين هم در همين بخش جواب ميدهند كه بالاخره ما چه را گذشت بكنيم يعني يك بيمار ناپرهيز كه حالا به دل درد مبتلا شده است دراثر ناپرهيزي به طبيب بگويد تو كه آدم بزرگواري بودي چرا به من رحم نكردي او ميگويد بالاخره ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾ اين قضاي سمي را كه خوردي همين است ديگر هر سه جور اينها ناله دارند و هر سه جور را خدا نفي ميكند و به هر سه جور هم پاسخ ميدهد غالب مواردي كه سخن از عذاب تبهكاران و طاغيان است اين مسئله ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾[15] يا بما كنتم تعملون است كه اگر اينها قانع نشدند عين عمل را نشانشان ميدهند ميگويند تو بالاخره اين غذاي سمي را خوردي حالا داري بالا ميآوري ما كاري نكرديم اگر به اين عدل الهي و عدم ظلم الهي قانع شدند كه قانع شدند و اگر به اينها قانع نشدند بگويند حالا چه را ما را عذاب ميكنيد عين عمل را نشان ميدهند ميگويند اين را كه ميبيني و ميشناسي كه ﴿من يعمل مثقال ذرة شرا يره﴾[16] اين را كه ميبيني و ميشناسي و به شما گفتند كه اين سم را نخوردي خورديد حالا داريد بالا ميآوريد ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾[17] آنگاه ديگر ﴿و اسروا الندامة﴾ بعد از اينكه به اين مرحله رسيد ديگر حالا پشيماني شروع ميشود چون ميدانند كه همين كار را كردند و انبياء هم حجة بالغه حق بودند به اينها گفتند همين سم است و ديگران خوردند و معذب شدند شما نخوريد اينها هم اين كار را كردند از آن به بعد ديگر ﴿و اسروا الندامة لما راوا العذاب﴾[18] ديگر نميگويند خدايا چرا گذشت نكردي برخي از امور است كه از سنخ گذشت نيست حالا اينها را شماره گذاري كنيد ببينيد آيات قرآن كريم چگونه رياضي وار سخن ميگويد.
فرمود ﴿و لكل امة رسول فاذا جاءَ رسولهم قضي بينهم بالقسط﴾[19] قسط يعني سهم در قبال قَسط آنكه سهم صاحب سهم را ميدهد او اهل قسط است به او ميگويند مقسط آنكه سهم ديگران را ميخورد و نميدهد آنرا ميگويند اهل قسط قسط يعني جور ﴿و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا﴾[20] آنها قاسط هستند اين مارقين و ناكثين و قاسطين از همين قبيل هستند قاسط كسي كه اهل قَسط است قَسط يعني كسي كه سهم ديگري را ميگيد مُقْسِط اهل قِسط است قسط يعني كسي كه سهم خودش را حفظ ميكند سهم ديگري را هم به او ميدهد آنوقت قِسط همتاي عدل خواهد بود فرمود ﴿قضي بينهم بالقسط﴾ سهم هر كسي داده ميشود ﴿و هم لايظلمون﴾[21] نه ظلم فعلي است نه ظلم فاعلي ظلم فاعلي نيست براي اينكه ﴿ولا يظلم ربك احدا﴾[22] ظلم فعلي نيست براي اينكه سهو و نسياني در كار نيست كه بگوييد اين فعل ظلم است گرچه فاعل ظالم نيست چون كسي كه سهو و نسيان كرده در مقام فعل يك تعدي راه دارد فرمود نه در فعل تعدي رخ داده است نه فاعل متعدي است اينها يك سوالي ميكنند كه حالا اينگونه كه شما تند و تيز وعده ميدهيد كي ميآيد اين مربوط به قيامت نيست اين مربوط به دنيا است بحثهايي كه قرآن كريم در اين زمينه نقل ميكند دو طائفه است يك طائفه مربوط به نبوت خاص است يك طائفه مربوط به نبوت عام آنهايي كه مربوط به نبوت خاص است يعني مثلا امت نوح به حضرت نوح اين حرف را ميزدند در جريان عاد و ثمود به هود و صالح اين حرف را ميزدند در جريان حضرت موسي به موسي عليه السلام حرف ميزدند بحثي كه مربوط به نبوت عام است و مربوط به اينجا است حرف همه انبيا را يكجا نقل ميكند حرف همه امم را يكجا نقل ميكند پاسخ مشترك را هم يكجا نقل ميكند حالا يا پاسخ مشترك را از زبان انبيا نقل ميكند يا از زبان يكي از نمايندگان انبيا كه سمبل آنها است نقل ميكند.
پس اينجا سه مطلب شد يكي اينكه در نبوت خاص يك سوال خاصي امت مخصوص نسبت به پيغمبر خاص دارند دوم اينكه وقتي نبوت عام مطرح است حرف همهٴ انبيا ميشود يكي حرف همه امم ميشود يكي انبيا از باب مصدقا بعضهم ببعض ﴿مصدقا لما بين يديه﴾[23] سخن ميگويند امم از باب ﴿تشابهت قلوبهم﴾[24] اعتراض ميكنند اينها يك سنخ حرف دارند و پاسخ آنها هم يكي است جمع بندي آن كه از زبان خاتم انبيا صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است جداگانه ذكر ميشود فرمود ﴿و يقولون﴾ اين يقولون يعني حرف همه امم اين است به انبيائشان ميگوشند يعني اين كل امت به انبيا و مرسلينشان ميگويند ﴿متى هذا الوعد ان كنتم صادقين﴾[25] نه ان كنت من الصادقين در جريان حضرت نوح گفتند ﴿يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾[26] يا قوم عاد به حضرت هود گفتند ﴿فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ يا قوم ثمود به حضرت صالح گفتند ﴿فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ اينجا همان مفرد محفوظ است فعل مفرد ضمير مفرد و مانند آن اما در آيه محل بحث اين مربوط به نبوت عام است ﴿لكل امة رسول﴾ يعني جميع امم از باب ﴿تشابهت قلوبهم﴾ يك حرف مشتركي دارند به انبياي خودشان اين حرف را ارائه ميكنند و ميگويند ﴿اين كنتم صادقين﴾ نه ان كنت من الصادقين بنابراين آنچه كه در سورهٴ احقاف يا شعراء آمده با آنچه كه در محل بحث است خيلي فرق ميكند در سورهٴ مباركه احقاف آيه 22 بعدازذكر هود در جريان قوم عاد فرمود ﴿واذكر اخا عاد إذ انذر قومه ... قالوا أجئتنا لتأفكنا عن آلهتنا فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾[27] اين مربوط به نبوت خاص است چه اينكه در سورهٴ مباركه شعرا هم مشابه اين تعبير آمده است آنجا هم سخن از ﴿ان كنت من الصادقين﴾ است چه درباره حضرت هود چه درباره حضرت صالح يك پس از ديگري سخن از ان كنت است آيه 154 سورهٴ مباركه شعراء به اين صورت ياد ميشود ﴿ما انت الا بشر مثلنا فائت بآية ان كنت من الصادقين﴾[28] منتها آنجا معجزه طلب كردهاند در جريان قوم ثمود به حضرت صالح هم مشابه اين را گفتند كه ﴿فائت بآية ان كنت من الصادقين﴾ يا در جريان حضرت صالح هم فرمود وقتي آن ناقه را ميخواست به اذن حضرت اله بياورد آنها ميگفتند ﴿فائت بآية ان كنت من الصادقين﴾ اين تعبير ﴿فائت بآية﴾ در غالب اين موارد مربوط به انبياي خاص است اما در اين آيه محل بحث سخن از نبوت عام است كه امم به انبيايشان ميگويند ﴿ان كنتم صادقين﴾[29] .
وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بعنوان چون حرف همه شان يكي است ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[30] است آنها هم همين حرف را دارند فرمودند اين عذابي كه ميآيد اولا به دست ما نيست ثانيا به چه درد شما بخورد شما ميخواهيد آنروز چكار بكنيد بخواهيد از آن نجات پيدا بكنيد كه ممكن نيست بخواهيد كفرتان را ترميم بكنيد كه ممكن نيست بخواهيد در برابر آن موضع بگيريد كه ممكن نيست براي چه آن عذاب را ميطلبيد اين استعجالتان چه فايدهاي دارد ﴿قل لا املك لنفسي ضرا و لا نفعا الا ما شاءَ الله﴾ از ما كه كاري ساخته نيست از آن طرف هم ﴿لكل امةٍ اجل اذا جاءَ اجلهم فلا يستاخرون ساعةً و لا يستقدمون﴾[31] شما از اين سوال چه طرفي ميبنديد اينكه معجزه نيست كه از ما بخواهيد معجزه حساب ديگري است شما خواستيد ما به ذات اقدس اله ارائه ميكنيم اگر مصلحت بود اعجاز را بدست ما ظاهر ميكنند آنوقت شما ميتوانيد ايمان بياوريد براي شما نافع است لكن اين مسئله عذاب نه جلوگيري از آن ممكن است نه نجات از دست آن ممكن است نه ترميم كفر در آن لحظه ممكن است فرمود ﴿قل ارايتم﴾، أرَأَيْتُمْ يعني اخبروني ﴿ان اتاكم عذابه﴾ حالا يا بياتا او نهارا يا بعنوان شبيخون عذاب بيايد شب بيايد يا روز ﴿ما ذا يستعجل منه المجرمون﴾[32] مجرمون اين استعجالي كه ميكنند چه طرفي ميبندند ميخواهند جلويش را بگيرند كه ﴿ما انتم بمعجزين﴾[33] كه شما بتوانيد معجز باشيد خدا و مدبرات الهي را عاجز كنيد اينكه نيست بخواهيد فرار بكنيد كه نيست بخواهيد ايمان بياوريد هم كه آنروز ايمان مقبول نيست آنوقت چه استعجالي داريد شما بكنيد ﴿ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا ما يستعجل منه المجرمون أثم اذا ما وقع امنتم به﴾ ميخواهيد ايمان بياوريد همان حرفي را كه به فرعون گفتند به شما هم ميگويند ديگر به فرعون گفتن ﴿آلان وقد عصيت قبل﴾[34] به اين آدم رباخوار هم ميگويند ﴿الان و قد عصيت من قبل﴾ حالا لازم نسيت كه انسان در حد فرعون باشد كسي كه حجت خدا بر او بالغ شد مكرر در مكرر راه توبه برايش باز بود ﴿نبذ ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾[35] آنوقت اين حين عذاب بخواهد ايمان بياورد ميگويند الان و قد كنت كذا و كذا اين كه اختصاصي به فرعون ندارد بله آن جريان غرق مال فرعون بود ﴿اخذناه وجنوده فنبذناهم في اليم﴾[36] اينها را ريختيم در دريا اما لازم نيست كه كسي را در دريا بريزند در همان بستر بيماري ميگويند ﴿الان و قد عصيت قبل﴾[37] فرمود اگر بخواهد ايمان بياورد به او گفته ميشود ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾ معلوم ميشود كه اگر يك كسي فرعوني منش بود فرعوني جواب ميشنود اين جواب يكسان است يعني الان ايمان به چه درد تو ميخورد ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾[38] اين مال عذاب دنيا ميفرمايد شما حساب بكنيد كتاب بكنيد ميگوئيد كي عذاب ميايد كي عذاب ميآيد؟ آنروز كه عذاب ميآيد ميخواهيد چكار بكنيد اين اگر معجزه باشد به درد شما ميخورد چون يك چيز روشنتري است و ايمان ميآوريد اما روزي كه به هستي تان خاتمه ميدهد و فايدهاي هم براي شما ندارد چرا استعجال ميكنيد بعد اين تازه مال عذاب دنيا است كه گفته ميشود ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾ بعد ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد﴾[39] بعد هم از اين جا مستقيما گرفتار عذاب جهنم ميشوند.
پس اگر مشكل عدل و قسط داريد حل است مشكل ظلم و عدل داريد حل است اگر درخواست كمك بكنيد و بگوييد خدايا اينجا گرچه عدل است و ظلم نيست ولي احسان و لطف و رحمت شما ايجاب ميكند كه از ما بگذري در غالب موارد هنگام نقل عذاب تبهكاران اين قسمت مطرح است ﴿هل تجزون الا بما كنتم تكسبون﴾[40] يك، ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾[41] دو، يعني از ما چه توقعي داريد شما الان چندين بار به شما گفتيم پرهيز كنيد تقوي يعني پرهيز ديگر مگر ما نگفتيم ﴿في قلوبهم مرض فزاد هم الله مرضا﴾[42] مگر ما مرضها را مشخص نكرديم مگر ما نگفتيم آن كسي كه به نا محرم نگاه ميكند مريض است ﴿فيطمع الذي في قلبه مرض﴾[43] مگر ما نگفتيم اين كسي كه گرايش سياسي به بيگانهها دارد و خداي ناكرده منتظر است يك روزي بيگانهها بيايند ﴿و تري الذين في قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشي أن تصيبنا دائرة﴾[44] ميگويند ما چرا رابطهمان را با بيگانگان بد بكنيم شايد يك روزي نظام برگردد فرمود اينها مرض سياسي دارند آنها مرض اخلاقي دارند ما همه اين مرضها را گفتيم حالا اين مرض مزمن شده و شما را از پاي درآورده ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾[45] آنوقت چه توقعي از ما داريد ما بنا بود گذشت بكنيم دهها بار گذشت كرديم اين راه توبه را باز كرديم آبروي تو را حفظ كرديم در خلأ و ملأ آبروي تو را حفظ كرديم سعي كرديم بالاخره محترمانه زندگي كني بالاخره يك وقت سر در ميآورد اين است كه غالب مواردي كه ذات اقدس اله مسئله عذاب را ذكر ميكند اين جريان ﴿هل تجزون﴾ كه يك حكم كلامي است را ذكر ميكند براي اينكه جلوي توقع بيجاي متوقعان را بگيرد وگرنه يكبار دوبار دهبار كافي بود شما الان اين را آمارگيري بكنيد ميبينيد چندين مورد ذات اقدس اله فرمود ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾ چون در همه اين موارد آن توقع مطرح است كه خدا چرا گذست نكردي گذشت هم يك حدي دارد دهها بار گذشت كرديم ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾.
سوال
جواب: عذابهاي تشريعي در دادگاهها است در دنيا و اگر كسي برخلاف شريعت عمل بكند عالما عامدا آنوقت آن عذاب ديگر تكويني است يكوقت است يك كسي گفتند اگر مال مردم را خوردم يا فلان كار را كردم ﴿فاجلدوا كل واحد منهم مائة جلدة﴾[46] يا اگر ميگساري كردند ﴿ثمانين جلدة﴾[47] آن عذابها تشريعي است يعني شريعت بر اين هست كه يك كسي را عذاب بكنند يعني تنبيه بكنند اين قابل تخفيف است قابل سلب هم هست ممكن كسي به دادگاه نيفتد و امثال ذلك اما آن تكوينش ديگر قابل مخفي كردن نيست گناه اثر خاص خودش را دارد.
سوال
جواب: آن در بحث سورهٴ مباركه جن اشاره شد كه آنجا قدر متيقنش مسئله قيامت است فرمود ﴿ان ادري أقريب ما توعدون أم يجعل له ربّي أمرا﴾[48] كه بحث اساسي درباره قيامت است بعد فرمود ﴿عالم الغيب﴾[49] اين غيب يا مطلق است و جنس است يا عهد ذكري يا ذهني است كه در هر دو حال قدر متيقنش قيامت را در بر ميگيرد ﴿عالم لاغيب ... الا من ارتضي من رسول﴾.
حضرت هم بارها دو انگشت خود را جمع ميكرد كه «انا والساعة كهاتين»[50] من و قيامت اينچنين هستيم براي اينكه قيامت يك موجود ممكن و مخلوق خدا است يك، و آنكه صادر اول است وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و نور اهل بيت است كه آنجا يك نور بودند دو، هر چه در جهان امكان خلق شد و ميشود بعد از صادر اول است سه، خوب اينها اشراف دارند چهار چطور ميشود كسي در قله قرار بگيرد از مادون خبر نداشته باشد قيامت كه واجب الوجود كه نيست ممكن الوجود است بهشت و جهنم آن همه جزو مخلوقات الهي است اينها كه صادر اول نيستند كه همه اينها زير مجموعهٴ آن صادر اول است اينها اينكه در خيلي از روايات آمده است رواياتي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود يا علي مرا خيليها نشناختند و تو را هم خيلي ها نشناختند فقط ما يكديگر را ميشناسيم براي اينكه يك كمي كه انسان اوج بگيرد ميگويد اين غلو است اينچنين نيست ما بايد بدايم مرز ممنوعه كجاست مرز منطقة الفراغ كجاست مرز امكان كجاست و مرز وجوب كجاست اين داستان موسي و شبان را كه آن بزرگوار نقل كرد براي اينكه به خيلي ها بفهماند كه شما حواستان جمع باشد متكلمان اشعري كه اينها خيلي محققند 70 80 سال در تفكر اشعري كار كردند ميگويد ميدانيد يك كساني هستند در مكتب اهل بيت خدا را شناختند و شما را هم مثل همان چوپان ميدانند كه كجايي تا شانه زنم من سرت اين خدايي كه تو ميفهمي مثل همان خداشناسي شبان است اين كه آن قصه را آن بزرگوار نقل كرده است نميخواهد كه قصه بگويد خيلي ها شبان و چوپان هستند در اين مسئله و خيليها نيازمند به معارف خضر و موساي كليم هستند معرفت خيلي ها در همان حد است اينها خدا را يك انسان كامل ميدانند معاذ الله ارادهاي كه ميآيند تشريح ميكنند تمام اين بحثهايي كه هست خيال ميكنند ذات اقدس اله چگونه اراده ميكند و چگونه انشا ميكند و يك انسان كاملي است معاذالله اين همان است به هر تقدير حالا اگر آن خطبههاي توحيدي اين خاندان روشن شود معلوم ميشود كه آن حرفي كه ديگران زدند كه خيلي از اين اشاعره و متكلمان مثل همان معرفت شباني دارند محتاج به هدايت خضر و موسي هستند معلوم ميشود فرمود ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾[51] اين حرف ايشانرمود حالا قيامت كي قيام ميكند قيامت را ﴿و يستنبئونك أحق هو﴾[52] كه معاد چون بعد از جريان عذاب آمده كه ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد﴾[53] حالا سخن از خلد است آن سخن از عذاب استئصال است كه كسي را مستأصل كنند يعني اصلش را براندازند اين عذاب الخلد سخن از معاد است حالا سوال ميكنند كه اين حق است يا نه در قرآن كريم پنج گونه حرف ميزند يك بخش مربوط به محتوا است محتوا حالا يا حكمت است يا موعظه حسنه است يا جدال احسن ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن﴾[54] اين مال محتوا است گاهي به لحاظ محتوا حالا هر چه است كاري ندارد آن را با قسم ياد ميكند اين قسم صبغهٴ اقناعي دارد كه طرف را قانع بكند دلگرم كند وگرنه قسم نه حكمت را موعظه حسنه ميكند نه موعظه حسنه را حكمت ميكند نه حرف غير حق را حق ميكند نه حرف حق را نا حق ميكند قسم كاري به محتوا ندارد پس يك بخش مربوط به محتواي دعوت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است آن يا حكمت است يا موعظه حسنه است يا جدال احسن يك بخش مربوط به نحوه دعوت است گاهي براي تثبيت چون طرف با قسم قانع ميشود و طمأنينهٴ بهتر و بيشتري پيدا ميكند لذا سوگند ياد ميكند.
﴿و يستنبئونك ا حق هو قل اي و ربي﴾ همين كه گفتند حق است اين تعبير حق بودن يك خصوصيتي دارد اين حقٌّ لا ريب فيه اين لا ريب فيه كه در قرآن كريم آمده تقريبا معادل همان بالضروره اي است كه در كتابهاي عقلي است وقتي در كتابهاي عقلي ميگويند اين مطلب هست بالضروره يعني حتمي است قرآن كريم بجاي اينكه بفرمايد اين بالضروره است ميفرمايد كه ﴿لا ريب فيه﴾ ترديدي درش نيست اين لا ريب فيه معادل آن بالضروره است ﴿و يستنبئونك أحق هو قل اي و ربي انه لحق و ما انتم بمعجزينِ﴾[55] آنگاه حق بودنش هست يك يقيني است و شما نميتوانيد جلوي آنرا بگيريد دو آن سه كار ديگر هم پشت سر هست كه بايد منتظرش باشيد و آن اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾ يك، ﴿و اسروا الندامة لما رأوا العذاب﴾ دو، ﴿و قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾[56] سه كه انشاء الله در نوبت فردا مطرح ميشود.
والحمد لله رب العالمين