82/02/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 44 الی46
﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾(٤٤)﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كأَن لَمْ يَلْبَثوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾(٤۵)﴿وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلَي مَا يَفْعَلُونَ﴾(٤۶)
بعد از اينكه فرمود همه مجاري ادراكي را به اين كافران و منافقان داديم آنها از اين بهره سوء بردند و استفاده صحيح نكردند اينها هل نظرند نه اهل بصر اينها سامعه درونشان را از دست دادند چشم درونشان را از دست دادند آن قلب را تيره كردند فرمود اين سرمايه هاي مهم را ما به اينها داديم ولي ما نگرفتيم چه اينكه در قيامت هم اينها معذب ميشوند ما به اينها ستم نكرديم اينجا سه مطالب است كه دوتاش قابل فهم است يكيش بسيار دشوار است آن مطلبهايي كه قابل فهم است اين است كه ما همه مجاري ادراكي را به اينها داديم چه دي سوره مباركه نحل چه در ساير سور فرمود و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون آيات فراوان ديگري است كه ما به انسان سامعه و باصره داديم و دل داديم كه مجاري اداركي شان را تامين بكنند اينجا هم ميفرمايد كه صم بكم عمي فهم لا يعقلون فرمود افانت تسمع الصم ولو كانوا لا يعقلون افانت تهدي العمي ولو كانوا يا يبصرون ما اين مجاري ادراكي را براي تكامل به اينها داديم ما از اينها نگرفتيم اينها عمدا خودشان را كر كردند و كور كدرند و مانند آن اين مع ني تا حدودي قابل فهم است درباره قيامت هم همچنين فرمود ما اينها را عذاب ميكنيم لكم اين ظلم نيست براي اينكه اينها در اثر سوء عقائد و اخلاق و رفتار و اينها استحقاق اين عذاب را پيدا كردند معذب ميشوند اين ظلم نيست اين عدل است اين دو مطلب قابل ادراك است مطلب مهم آن است كه ميفرمايد اينها به خودشان ستم كردن مگر ما چند تا خود داريم آن ظالم كيست آن مظلوم كيست حدود اينها چيست يك وقت است كه انسان حمل بر مجاز ميكند اين يك راه ضروري است كه انسان چاره اي نداشت حمل بر مجاز ميكند برخي معتقدند كه اصلا مجاز در قرآن كريم راه ندارد ببينيم هيچ راهي نداريم كه حمل بر مجاز بكنيم يا واقعا راهي وجود دارد و اينها حمل بر حقيقت ميشوند اگر حضرت فرمود كه اينها به خودشان ستم كردند ما بخواهيم ظاهرش را حفظ بكنيم چه اينكه مجبوريم به اينكه ظاهرش را حفظ بكنيم معلوم ميشود ما يك ظالمي در درو ن ماست و يك مظلومي حقوق هر يك مشخص است و حدود هر يك مشخص است اگر تجاوزي صورت گرفت ميشود ظلم ما يك خودي داريم يك حد مشخصي دارد يك محدودهاي دارد يك خود ديگري داريم آن هم حدي دارد و محدود مشخصي اگر احدي المتربتين به مرتبه ديگر تعدي بكند ميشود ظلم آن مظلوم كيست و آن ظالم كيست آن خودي كه خود ماهستيم آن خودي كه امامت الهي و مال ما نيست ما امين او هستيم بايد آن را حفظ بكنيم آن چيست آيا همه اين مجاري ادراكي كه دست ماست نظير اين پول خوردي است كه در جيب ماست يا نه برخي از اين شئون امانت است خليفه خداست اگر خليفه خداست ما موظفيم در برابر او به حفظ كريم او بپردازيم يك فطرتي است در درون ما كه مال ما نيست ما امين هستيم بايد آن را حفظ بكنيم اگر جلوي آنرا گرفتيم به آن ظلم كردهايم اين كه فرمود اين الله لا يظلم الناس شسيئا هم درباره بحثهاي گذشته قابل فهم است يعني اين مجاري ادراكي را از دست دادند ما ستم نكرديم اينها به سوء اختيار خود كردند اينها قابل فهم است درباره بحثهاي بعدي هم كه فرمود اينها معذب ميشوند اين هم باز قابل فهم است براي اينكه انسان يك موجود مختاري است ديگر من شاء فاليومن ومن شاء فليكفر اما هديناه السبيل اما شاركا اما كفورا اين مضمون در آيات گوناگون است چه درباره دنيا چه درباره آخرت انا لله لا يظلم الناس شيئا قابل فهم است اين دو مطلب.
مطلب سوم هم كه ولكن الناس انفسهم يظلمون اينها چشم خودشان را كور كردند ولي آن خود خود اينها نيست ما به اينها نداديم آن خود خليفه ما است آن خود فقط امانت است ما اين امانت را به او داديم او بايد اين امانت را حفظ ميكرد و نكرد به او ظلم كرده آن خود دومي خليفه الهي است فطرت الهي است اين شهوت كه خود حيواني ما است اين غضب كه خود شهواني ما است اين ظالم است آن عقل و فطرت آن فالهمها فجورها و تقويها اين نور الهي اين خو الهي اين را بعنوان امنت به ما دادند اين را ملك طلق ما نكردن كه ما هر جوز خواستيم در آن تصرف بكنيم هيچ زير سوال هم نرويم اينطور نيست اين شهوت و اين غضب مادامي كه كاري به او نداشته باشيم ما آزاديم و اينها محدوده حلال است مادامي كه به آن فطرت و به آن الهمها تعدي كرده ميشود ظالم وگرنه تمام اين مشتهيات من حرم زينت الله الذي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق كدام شهوت است كه خدا حرام كرده همه را حلال كرده مادامي كه به آن فطرت حمله نشود به آن عقل همه نشود به آن الهام فجور و تقوي حمله نشود معلوم ميشود آن ديگر مال ما نيست پس ما دوتا ما و من داريم اين من كه اهمتهم انفسهم همين من حيواني است در سوره مباركه نساء و مانند آن در ايام اعزام به جبهه فرمود اينها به جبهه نميرفتند جهاد نميكردند فقط به فكر خودشان بودند اهمتهم انفسهم يظنون بالله ظن الجاهليه اينها فقط به فكر خودشان بودند در حاليكه در سوره مباركه جحر فرمود اينها خودشان را فراموش كردند نسوا الله فانساهم انفسهم چون خدا را فراموش كردند ذات اقدس اله اينها انساء كردند يعني آن خودي كه خليفه الله است آن خودي كه فطره الله است آن خودي كه فالهمها فجورها و تقويها است آن نفسي كه و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها است آن خليفه خداست آن امانت الله است آن امانت را ما اينجا جا داديم اينها به اين امنت الهي پشت كردند اين را فراموش كردند نسوا الله فانساهم انفسهم كه هم بين آيه اينكه اينها فقط به فكر خودشان هستند و بين آيه سوره مباركه حشر كه فرمود اينها خودشان را فراموش كردند جمع شود اينجا هم كه ميفرمايد اينها به خودشان ظلم كردند يعني آن خودي كه منسي است آن خودي كه امانت خداست پس بنابراين اگر ذات اقدس اله در شمس فرمود و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها آن نفس ملهمه را ملك طلقما قرار نداد كه ما بشويم مالك او اين شهوت و غضب كه نفس حيواني است اين را به ما تمليك كرده نه تفويض اختيار اين را به دست ما داده خوب يك محدودهاي دارد در تمام اين محدوده اينها منطقه الفراغ است به اصطلاح يعني تمام مباحات در همه مراحل مباحات ا نسان آزاد است در اضلاع واجب تخييري آزاد است در موضوعات آزاد است اينجاها كسي معصيت نميكند اما اگر بخواهد به احكام الهي تعدي بكند به او آن فطرت و فالمها تعدي كرده است به آن خليفه الله تعدي كرده است ميشود ظلم آنوقت هر دو آسيب ميبينند و اگر او از دست برود اگر او تبديل شود به يك نفس حيواني انسان اوائل در رنج است بعد ديگر عذاب نميبيند اينكه عرض كردند دشوار است و دركش مشكل است براي آن است كه اگر اين واقعا حل بشود مسئله خلود و بسياري از مسائل حل ميشود چون مستحضريد در خيلي از روايات ما هست كه عدهاي بصورت حيوان محشور ميشود و فتحت السماء فتاتون افواجا هم زمخشري در كشاف نقل كرده هم مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل كرده يعني هم شيعه نقل كرده هم سنيها كه وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم فرمود عدهاي به صورت حيوانات محشور ميشند فتاتون افواجا خوب اگر كسي بصورت گرگ محشور شد لوازم و اعراض گرگ و عوارض گرگ و اوصاف گرگ كه براي او لذيذ است ديگر عذاب براي چيست؟ چرا انسان معذب ميشود و واقعا هم گرگ ميشود و حيوان ميشود اينطور نيست كه بصورت گرگ در بيايد آنهايي كه كونوا قرده خاسئين چرا معذب هستند مگر بوذينه از بوذينه بودن رنج ميبرد همان لذتي را كه طاووس و كبك ميبرند همان لذت را بوذينه ميبرد چه در نكاحش چه در توليدش چه در تغذيهاش چه در .. اين كه رنجي نميبرد اوصاف هر حيواني كارهاي هر حيواني و عوارض هر حيواني و اعراض هر حيواني براي او گوارا است مشكل اين است كه انسان در عين حالي كه حقيقتا بوذينه است آن فطرت خودش را هم دارد انسان و قرد يك بوذينهاي نيست كه در عرض انسان باشد مثل اينكه ميگوييم الحيوان اما انسان و اما بقر و اما فرس و اما غنم و اما قرد و اما خنزير و اما كلب نخير اينها در دنيا در عرض هم هستند اما بر اساس حركت جوهري انسان در قيامت معاذ الله اگر در دنيا بيراهه رفته باشد انسان كلب فصل اخير آن كلب است يعني حقيقتا انسان است و حقيقتا كلب چون در عرض هم كه نيستند چطور در اين اجناس و فصول طولي انواع طولي از نوع عالي گرفته تا نوع سافل جنس عالي گرفته تا فصل سفل همه حق است و همه صدق است يعني انسان جوهر و جسم نام حساس متحرك الاراده ناطق همه هم حق است اما در طول هم است در عرض هم كه نيستند آنوقت اين ناطق يعني با همه مجاري ادراكي و تحريكي كه انسان دارد به سمت بوذينه شدن حركت ميكند يا به سمت درندگي حركت ميكند ميشود قرد ميشورد سبع .. ميشود كلب انسان كلب لذا عذاب شروع ميشود ميفهمد الان بصورت سگ است ديگر اينطور نيست كه سگ شود سگي كه در عرض انسان است سگي كه در عرض انسان است همانطور از تغذيه و تنميه و توليد لذت ميبرد كه انسان لذت ميبرد ديگر عذابي ندارد اين انسان كلب كه آن در طول اين است نه درعرض اين باشد لذا ميگويند انسان نوع اخير نيست نوع متوسط است تحت او انواعي است الي ما لا .. حالا بعضي از اين انواع معروفش اين است كه شمرده شد چو حيوانات حدي براي آنها نيست آنقدر حيوان دريايي هست آنقدر حيوان صحرايي هست تا كسي چه راهي را رفته باشدچه صفتي را داشته باشد همان خواهد شد بسيار خوب اگر واقعا حيوان است ولي انسانيت خودش را رها كرده حالا حقيقت امر برايش روشن شده نظير لكلب اصحاب كهف خوب ان رنجي نميبرد كه كلب اصحاب كهف نميداند آسمان چيست زمين چسيت خدايي هست و عدهاي بعنوان آمنوا بربهم عدهاي ظالمند عدهاي مظلوم اين بدنبال .. خوش است اينكه رنجي نميبرد كه اما اگر كسي انسان كلب كه كلب بودن فصل اخير باشد و انسان نوع متوسط باشد نه نوع اخير آنوقت درد شروع ميشود اين جريان فطرت و اين جريان خليفه اللهي اين جريان و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها اين امانت الهي است اين از بين نميرود ضعيف ميشود ولي از بين رفتني نيست لذا هم خلود تامين ميشود هم عذاب تامين ميشود اينطور نيست كه حالا اگر كسي واقعا حيوان شد عذاب نبيند اگر در دنيا مثلا تناسخ حق بود اين تناسخيها بدنبال نخود سياه راه افتادند آنها قبول دارند كه خدايي هست عدلي هست محكمهاي هست كسابي هست كتابي هست منتها مسئله آخرت برايشان حل نشده ميگويند كساني كه تبهكارند بعد از مرگ به ابداني تعلق ميگيرند كه بايد رنج ببرند غافل از اينكه اينجا جاي آن نيست جاي آن جزا نيست دنيا جاي تكليف و امتحان است آن تناسخ ملكوتي است كه مشكل را حل ميكند نه تناسخ ملكي و آن اين است كه انسان واقعا در قيامت بصورتهاي حيوان درميآيد چه اينكه عدهاي واقعا بصورت حيوان در ميآيد اين بيان نوراني حضرت امير سلام الله عليه كه نامهاي براي امويان نوشت فرمود خيليها به جبهه ميروند و جانباز انقلاب ميشوند يا دستهايشان يا اعضاي ديگر را از دست ميدهند و خيليها ميروند جبهه و شهيد ميشوند اما كسي از خاندان ما شهيد ميشود ميشود سيد الشهداء مانند حمزه سلام الله عليه يا دستهايش را در راه خدا ميدهد مثل برادرم جعفر اين دوتا بال پيدا ميكند خداي سبحان به او جناحان ميدهد كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنان»[1] اين ذيل آيه ﴿اولي اجنحه مثني و ثلاث﴾[2] در تفسيرات روايي مثل نورالثقلين از اين گونه احاديث هست بخشي هم در نهج البلاغه هست خوب يك عده فرشته منش ميشوند يك عده اينگونه ميشوند اما انسانٌ ملكٌ آن فرشته كه لذت اينچناني ندارد خوب فرشته است و بدء و حشرش يكي است اما انساني كه فرشته شده است كاملا روح و ريحان است ﴿فرحين بما آتاهم الله﴾[3] است بنابراين اينكه فرمود ما به آنها ظلم نكرديم اين معنا تاحدودي قابل فهم است اما اينكه فرمود آنها به خودشان ظلم كردند اين يك دقت بيشتري ميطلبد معلوم ميشود ما يك ظالمي داريم يك مظلومي داريم مرز اينها مشخص است اگر كسي از حد خودش تجاوز بكند ظالم ميشود آن ديگري مظلوم قرار ميگيرد و مانند آن.
سوال جواب:
اتحاد نيست اين چون دو مرتبه است ديگر يك درجهاي به درجهٴ ديگر چون اين مرحلهٴ حيواني به مرحلهٴ عقلاني آسيب ميرساند مثل اينكه اگر يكي معلم بود يكي متعلم يكي مربّي بود يكي تحت تربيت آن عقل اگر اين «إنّما هي نفسي أروضها بالتقوي»[4] آن رائض و مروض كه متحد نيستند وجود مبارك حضرت امير فرمود من اينها را تمرين ميدهم رياضت ميدهم ورزش ميدهم اين شهوت را اين غضب را تمرين ميدهم در راه تقوي «إنّما هي نفسي اروضها بالتقوي» من رائض هستم آن معلم و مربي و تربيت بدني آن كه ورزش ميدهد آنرا ميگويند رائض كه رياضت ميدهد و تمرين ميدهد فرمود من اين نفسم را يعني شهوت را غضب را مراحل ما دون را با تقوي تمرين ميدهم آن مرحلهٴ عالي ميشود مربي و اين مرحلهٴ نازل ميشود شاگرد گاهي هم ميبينيد كه اين شاگرد جلوي استاد ميايستد و او را مورد ستم قرار ميدهد.
سوال جواب:
اين اختيارش را به آدم داده اما مرزش را مشخص كرده مرزش را بوسيله ﴿فألهمها فجورها و تقويها﴾[5] مشخص ميشود به آن معنا تفويض در عالم نيست كه ذات اقدس اله چيزي را ملك طلق كسي كرده باشد و معاذ الله از خودش سلب اختيار كرده باشد اما براي اين يك مرز مشخصي دارد فرمود تمام اين مباحات ارتكابش جايز است در اضلاع واجب تخييري انتخاب با شما است در موضوعات انتخاب با شما است اما به احكام تعدي نكنيد مباحات هم الي ما شاء الله هست براي شما نيازي هم نيست كه شما در جريان عادي به حدود احكام تعدي كنيد.
سوال
جواب: يا جهل علمي است يا جهالت عملي انسان يا نميداند كه مشكل جزمي دارد يا عالم بيعمل است مشكل عزمي دارد مگر ما عالم بيعمل كم داريم متاسفانه؟ مشكل فسق احد الامرين است يا جهل علمي است يا جهالت عملي انسان يا عالم نيست يا عاقل نيست آن عقل است كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[6] علم يك گوشه اي از مشكلات را حل ميكند.
فرمود ﴿ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون﴾[7] اگر اين بخش حل شود آن بخشهاي ديگري كه ميفرمايد شما به خودتان احسان كرديد ﴿ان احسنتم احسنتم لانفسكم﴾[8] اگر ايثاري كرديد اگر انفاقي كرديد مثل آن است كه يك ظرف آب به پاي شجرهٴ طوباي خودتان ريخته باشيد ﴿مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من أنفسهم﴾[9] همين است فرمود شما اين كمكي كه به يك مستمند كرديد مشكل كسي را حل كرديد حالا يا كمك مالي يا غير مالي اين مثل آن است كه شلنگ گرفتيد به پاي هستي خودتان آب داديد درخت وجود خودتان را تثبيت كرديد لذا نميلغزيد ديگر يك حادثهاي پيش بيايد چهارتا رشوه يا معصيت به شما پيشنهاد بدهند ثابت قدم هستيد و با اين بادها نميلرزيد براي اينكه خودتان را با اين آبياري كه كرديد موقعيت خودتان را تثبيت كرديد پس هم در بخش ﴿ان احسنتم احسنتم لانفسكم﴾ مسئله حل ميشود هم اين بخش سوره مباركه بقره كه فرمود ﴿تثبيتا من أنفسهم﴾ اينها حل ميشود آنها كه البته فائدهاش معلوم است بالاخره مشكل جامعه حل ميشود فقر ديگران برطرف ميشود و اينها امّا عمده اين است كه انسان اين كار خيري كه ميكند مثل آن است كه يك سطل آب به پاي نهال خود بريزد خودش ريشهدار تر ميشود هم آن بخشهاي مثبت حل ميشود هم اين بخشهاي منفي اگر ما بدانيم در درون ما يك من ديگري است و آن امانت خدا است.
﴿ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين﴾[10]
فرمود يه ياد آن صحنه باشيد كه ما همه اين افرادي كه نامشان برده شد و ديگران همه اينها را محشور ميكنيم حالا صد سال طول ميكشد صد هزار سال طول ميكشد صد ميليون سال طول ميكشد معلوم نيست بالاخره حشر اكبر كي است بالاخره ﴿ان الاولين والاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾[11] همه گذشتهها و كسانيكه فعلا ميميرند و كسانيكه بعدا ميميرند باهم در قيامت محشور ميشوند فرمود آنروز چند تا نكته محفوظ است يك: چون اگر كسي بخواهد كسي را بشناسد بايد اين سه اصل باشد معروف وضعش عوض نشود اگر ما زيدي را ما قبلا ديديم الان ببينيم بخواهيم بشناسيم شرط اول اين است كه او عوض نشده باشد اگر مثلا او را در دوران كودكي ديديم الان در سن 70 سالگي است كل قيافه عوض شد نميتوانيم بشناسيم پس او بايد وضعش طوري باشد كه عوض نشده باشد ما هم بايد وضعمان طوري باشد كه مجاري ادراكي مان محفوظ باشد سهو و نسيان و امثال ذلك نداشته باشيم و حواسمان جمع باشد فاصله هم بايد فاصله زيادي نباشد حالا ممكن است يك كسي شخصي را بيست سال قبل ديده اين شخص مجاري ادراكياش محفوظ است يعني اهل سهو و نسيان و اينها نيست آن شخصي هم كه بيست سال قبل او را ديديم خيلي هم فرق نكرده اينگونه نبود كه خردسال باشد و الان كهن سال شده باشد قبلا بيست سال بود الان چهل سالش است قبلا 30 سال داشت الان 50 سال دارد در طي اين بيست سال آنچنان تفاوت فاحشي پديد نميآيد اما فاصله زياد است ما يكي دو جلسه اين آقا را ديديم بعد بيست سال هم نديديم اين فاصله زياد است فرمود هيچ كدام از اين سه مشكل آنجا نيست همه يكديگر را ميشناسند طوري است كه ﴿يتعارفون بينهم﴾[12] با اينكه شايد يك ميليون سال فاصله شده همه خاك شديد و دوباره از خاك برگردانديم فرمود هيچ كدام از اين سه اصل فرمود تكان نميخورد ﴿و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا إلا ساعة من النهار يتعارفون بينهم﴾[13] اين يك ميليون سال مثل دو سه ساعت است براي اينكه معلوم شود فاصله واقعا كم است فرمود ﴿يتعارفون بينهم﴾ نه مثل اينكه ﴿عشيه او ضحيها﴾[14] اثرش هم هست يك وقت است انسان ميخوابد نظيرخواب اصحاب كهف كه سيصد سال شمسي و سيصد و نه سال قمري خوابيدند ﴿ثلاث مائة سنين و ازدادوا تسعا﴾[15] بعد هم كه از خواب بيدار شدند گفتند ما يك روز يا نصف روز خوابيديم براي اينكه ما ديروز كه خوابيديم آفتاب در آن قسمت غار بود الان كه بيدار شديم در اين قسمت غار است خيال ميكردند كه همان روز است آفتاب يك كمي يك ساعت عوض شده يا نه فرداي آنروز است. اين خواب است ولي اگر كسي خواب نباشد حقيقتا بيدار باشد چون ﴿الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا﴾ تازه برزخ اول بيداري آدم است بعد هم اينجور شود وقتي وارد صحنهٴ قيامت ميشود ميبيند كه يكساعت مانده جريان برزخ وقتي به لحاظ آخرت محسوب ميشود جزء ارض است و تقريبا در رديف دنيا به حساب ميآيد كسي كه در دنيا است برزخ را جزء آخرت ميداند يعني همين كه مرگ شروع شده از مرگ به بعد جزء آخرت به حساب ميآيد لذا وقتي در دنيا است از موطن برزخ سخن به ميان ميآيد اينجا به حساب آخرت است منتها طليعهٴ آن وقتي وارد قيامت شد از برزخ بعنوان ﴿كم لبثتم في الارض عدد سنين﴾[16] ياد ميكنند سائل ميپرسد چند سال شما در زمين بوديد اين ميگويد سال چيست ماه چيست يك روز يا يك نصف روز چون در برابر آن حشر اكبر كه ابد است انسان احساس ميكند كه حالا يك چند سالي هم كه مانده نسبت به ابد همين حالت را دارد ﴿عشية أو ضحيها﴾[17] و ﴿يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا﴾[18] يعني در ديد آنها اين است كه مكث نكردند مگر يك مقداري از روز چرا ﴿كأن لم يلبثوا﴾ با اينكه صد سال صد و بيست سال شايد يك ميليون سال ماندند براي اينكه ﴿يتعارفون بينهم﴾ يكديگر را كاملا ميشناسند هيچي عوض نشد اگر همه يكديگر را ميشناسند معلوم ميشود مثل اينكه ديروز رفيقش را ديده چون اينگونه است خيال ميكند يك نصف روز طول كشيده از آن طرف يك ميليون سال طول كشيده خاك بدن او هزارها صورت گرفته و هزارها صورت درآمده الان ذات اقدس اله او را به اين وضع برگردانده از وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيده است سوره هود اين مطالب را يك قدري قويتر دارد كه فرمود سوره هود و سوره واقعه مرا پير كرده «شيبتني هود و والواقعة»[19] برخيها گفتند بخاطر دعوت به استقامت خود آن حضرت و همراهان آن حضرت است اما سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله تعالي عليه نظرشان اين است كه چون مسائل قيامت در اين سوره هود و واقعه خيلي بازتر بيان شده ناظر مسئلهٴ قيامت است چون دارد «شيّبتني هود و الواقعة» انسان چه حالتي در پيش دارد كجا ميخواهد برود چه جور ميشود ﴿يوماً يجعل الولدان شيبا﴾[20] آنروز واقعا آدم را پير ميكند ياد آن روز خوب اينكه فرمود ﴿يتعارفون بينهم﴾ طليعهٴ ورود است وقتي كه همه سر از قبر برداشتند يكديگر را ميشناسند اما وقتي ميخواهند به حساب برسند ﴿يوم يفر المرء من اخيه و امه وأليه﴾[21] ﴿و فصيلته التي تؤويه و من في الارض…﴾[22] آنروز ديگر همه جيغ و دادشان بلند است كسي كسي را نميشناسد ﴿لكل امرء منهم يومئذ شأن يغنيه﴾[23] ﴿ان زلزله الساعه شيئ عظيم﴾ ﴿يوم ترونها تذهل كل مرضعة عمّا ارضعات و تضع كلّ ذات حمل حملها﴾[24] آنروزي كه مادر بچهٴ خودش را نميشناسد چه رسد به ﴿يتعارفون بينهم﴾ يك وقت است كه اينها را دعوت ميكنند ﴿من الاجداث ..﴾[25] بله حالا عذابي در كار نيست صرف دعوت است همه كه ميآيند يكديگر را ميشناسند اما وقتي ميخواهند به حساب رسيدگي كنند ﴿تذهل كل مرضعة﴾ هر كسي از ديگري فرار ميكند اينگونه است آنوقت كسي، كسي را نميشناسد بنابراين از اين جهت كه صحنه صحنهاي است كه عين انسان محشور ميشود بدون كم و كاست اين ﴿يتعارفون بينهم﴾ الان هم همينطور است در دنيا هم همينطور است در دنيا خداي ناكرده اگر يك جايي منفجر شود دفعتاً يك بنايي زيرو رو شود كسي به ياد كسي نيست اينطور نيست كه نشناسند اصلا حال ذهول است قبل از انفجار همه يكديگر را ميشناسند اما وقتي كه يك زلزله عميق آمده هر كسي به فكر خودش است اين ﴿يتعارفون بينهم﴾ مال طليعه برزخ است ﴿و يوم يحشر هم كأن لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله وما كانوا مهتدين﴾[26] اين مسائل خسارت هست كه همه ما مخصوصا جوانهاي طلبه و دانشجو بدانند كه عمر غنيمت نيست تجارت نيست درآمد نيست عمر سرمايه است اينگونه از آيات بارها به ما اين هشدار را ميدهد بالاخره آدم يك تاجر يك درآمدي دارد يك كسي كه كاسب است يك درآمدي دارد و آن را هزينه ميكند براي خودش و براي ميهمانهايش چون كسب كرده درآمدي را يا يك غنيمتي نصيب او شده كسي هديهاي يا كادوئي چيزي به او داده يا ميراثي به او رسيده در هزينه كردن اينها بالاخره انسان سخاوتمندانه اگر هزينه بكند بد نيست مذموم هم نيست و ترغيب هم شده در برخي از موارد اما حالا يك كاسبي بيايد سرمايه خود را هزينه بكند براي مهمانها اين يعني چه يك كسي كه ميهمان او شده اين دارد سرمايه خودش را ميگيرد ميوه بخرد و به آنها بدهد يك چنين آدمي كه نميتواند كاسب باشد بنابراين بين درآمد غنيمت هديه كادو چشم روشنايي و ميراث او ما شئت فسمّه و بين راسالمال فرق است عمر وقت شبانه روزي ما سرمايه ما است اين را مجاز نيستيم همينجوري هزينه كنيم هر كسي بيايد هر كسي برود هر جا ديدار داشته باشيم به ملاقات هر كسي برويم هر كسي را راه بدهيم با هر كسي حرف بزنيم هر جا بشينيم اينگونه نيست و ديگر بدست نميآيد فرمود ﴿قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله﴾ بالاخره آدم لحظه به لحظه دارد سرمايه را ميدهد بايد يك چيزي بگيرد الان كشور ما همينطور است تا آنوقتي كه خيال ميكردند نفت درآمد مملكت است خوب اقتصاد ساماني نداشت حالا كه متوجه شدهاند نفت درآمد نيست سرمايه است اين سرمايه را بايد به سرمايه ديگر تبديل كرد اگر نفت بدهيم يك كارخانهاي و يك صنعتي بيايد اگر نفت بدهيم يك هنر اقتصادي بيايد از آن وقت به بعد اقتصاد راه افتاده و راه ميافتد انشاء الله سرمايه را انسان به سرمايهٴ ديگر تبديل ميكند سرمايه را هزينه نميكند ﴿قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين﴾[27] اين اقوال كه از اينها نقل شده است اوصافيكه از اينها نقل شده است همه درباره اين است كه اينها عمر را اين سرمايه را هزينه كردند و چيزي هم بدست نياوردند لقاي الهي را تكذيب كردند خيال كردند انسان كه ميميرد نابود ميشود مثل درختي است كه بصورت هيزم درميآيد و اينها اصلا مهتدي نبودند اين ﴿و ما كانوا مهتدين﴾ يعني چندين بار حجت بالغهٴ خدا به اينها رسيده است سخن از لم يهتدوا نيست فرمود ﴿و ما كانوا مهتدين﴾ اين كان منفي اين نقش را دارد يعني اصلا هدايت بشو نبودند اينها وگرنه ما هر چه لازم بود به اينها گفتيم اگر معجزه لازم بود نشان داديم اگر ادله عقلي لازم بود نشان داديم اگر نقلي بود نشان داديم داستان و قصص و عبر بود نشان داديم اما اينها اهل هدايت نبودند ﴿و ما كانوا مهتدين﴾[28] آنگاه چون اين سوره مباركه يونس مانند ساير سور مكي به اصول دين ميپردازد و قسمت مهم اصول دين همان مبدا و معاد و وحي و نبوت است و درباره مبدا و وحي و نبوت تا حدودي سخن به ميان آمده از اين آيات به بعد دربارهٴ معاد سخن ميگويد.
والحمد لله رب العالمين