درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 34 الی39

﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾(۳٤)﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾(۳۵)﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُون﴾َ(۳۶)﴿وَمَا كَانَ هذَا القُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ العَالَمِينَ﴾(۳۷)﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾(۳۸)﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾(۳۹)

چون سورهٴ مباركهٴ يونس درمكه نازل شد و عناصر محوري مباحث مكه هم اصول دين يعني توحيد و نبوت و معاد گرچه خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح بود اين سوره هم آن عناصر محوري را به همراه دارد يعني توحيد و نيوت و معاد در اوائل اين سوره از انكار نبوت سخني به ميان آمده است آيه دوم سورهٴ مباركه يونس اين بود كه ﴿اكان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الكافرون ان هذا لساحر مبين﴾[1] و بعد گفتند كه ﴿إئت بقرآن غير هذا او بدله﴾[2] يعني حرفت را عوض كن كتابي ديگر بياور يا همين كتاب باشد و خطوط كلي آنرا عوض كن يا كتاب ديگر بياور كه درباره اين كتاب اشكال جدي داشتند مي‌گفتند اين ساخته خود تو است تو هم بر تغيير آن توانايي هم در تبديلش.

در اين بخشهاي اخير سورهٴ مباركهٴ يونس از توحيد ذات اقدس اله سخن به ميان آمده و ضمنا از معاد گفتگو شده اجمالا بعد مبسوطا مسئله وحي و نبوت و اعجاز مي‌پردازند دأب قرآن كريم بر اين است كه اول از خالق بودن خدا بعد ازهادي بودن خدا سخن به ميان مي‌آورد خلقت و هدايت را يعني آفرينش و پرورش را كنار هم ذكر مي‌كند خدا است كه مي‌آفريند خداست كه مي‌پروراند در سخنان وجود مبارك ابراهيم خليل است كه ﴿الذي خلقني فهو يهدين﴾[3] در بيانات نوراني وجود مبارك موساي كليم هم هست كه ﴿ربنا الذي اعطا كل شيئ خلقه ثم هدي﴾[4] در دستوري كه ذات اقدس اله به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي‌دهد اين است كه ﴿سبح اسم ربك الاعلي الذي خلق فسوي والذي قدر فهدي﴾[5] خلقت و هدايت در بيانات حضرت ابراهيم هست در بيانات حضرت موسي هست در بيانات ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم هست براي اينكه آفرينش و پرورش مال اوست براي اينكه او آفريد و او مي‌پروراند هدايت همان پروراندن و راهنمايي كردن است اين دأب قرآن كريم است در آيات محل بحث هم فرمود ﴿هل من شركائكم من يبدؤا الخلق﴾[6] بعد فرمود ﴿هل من شركائكم من يهدي الي الحق﴾[7] يعني خالق اوست و هادي هم اوست و تلازمي هم هست بين مسئله هدايت و خلقت كسي مي‌تواند هدايت بكند كه بداند مخلوقش كيست و چيست پروراندن و راهنمايي كردن بدون آفريدن اصلا معقول نيست اگر يك مبدئي آفريدگار باشد يك مبدئي پروردگار باشد اين يعني چه؟ يعني مثلا الف آفريدگار است جهان را آفريد با كه از آفرينش خبر ندارد از ساختار دروني خبر ندارد از مقصد خبر ندارد اين موجود را به مقصد راهنمايي كند اين اصلا فرض صحيح ندارد لذا برهان قرآن كريم براي توحيد ربوبي بخش مهمش به خلقت برمي‌گردد فرمود او چون آفريد بايد بپروراند او كه انسان را خلق كرد او كه مقصدش را و راهش را خلق كرد بايد هدايت هم بكند در آيات محل بحث هم اول از خالقيت ذات اقدس اله سخن به ميان آمده است بعد از هادي بودن او ﴿قل هل من شركائكم من يبدؤا الخلق﴾ بعد فرمود ﴿قل الله يبدؤا الخلق﴾ بعد فرمود ﴿هل من شركائكم من يهدي الي الحق﴾ بعد فرمود ﴿قل الله يهدي الي الحق﴾ اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه در جريان نبوت و وحي آنها مي‌گفتند بشر كه پيغمبر نمي‌شود بنابراين هر كتابي را كه بشر آورد از خودش آورده حالا يا خودش مطالعه كرده يا از ديگري كمك گرفته لذا مي‌گفتند تبديل و تغيير بعهده خودت است ﴿إئت بقرآن غير هذا او بدله﴾ وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه ﴿ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي﴾ اصلا من يك چنين حقي ندارم در آن بخشهايي از سوره مباركه يونس كه قبلا خوانده شد كه فرمود من اصلا چنين حقي ندارم براي من مقدور نيست كه چنين كاري بكنم اينكه شما گفتيد ﴿أئت بقرآن غير هذا او بدله قل ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي﴾[8] نه مالي ان ابدله آنجا گفته شد كه اين كان منفي نقشش آن است كه من اصلا اين لياقت و شانيت را ندارم من چگونه در كار خدا دخالت كنم حرف مال او است كتاب مال اوست من بيايم كم و زياد بكنم؟ نفرمود ما ابدله فرمود ﴿ما يكون لي ان ابدله﴾[9] من آن شانيت راندارم نه چون من هستم ديگري نيز همينطور است اصلا مخلوق نمي‌تواند دركار خالق دخالت بكند اينجا از خود كتاب خبر مي‌دهد مي‌فرمايد اين كتاب اصلا كتابي نيست كه بتوان آن را زيرو رو كرد فرمود ﴿و ما كان هذا القران ان يفتري من دون الله﴾ نفرمود اين قرآن كلام خدا است و ديگري نياورد فرمود اصلا اين كتاب قابل تغيير و تبديل نيست حالا چه پيغمبر چه غير پيغمبر حالا فرض بكنيم اگر كسي بتواند آسمان را زير و رو بكند اين كه مثل فرش نيست كه بتواند زيرو رو بكند فرشي را زيد بافت عمرو آن را زيرو رو مي‌كند حالا اگر كسي بيايد آسمانها را زيرو رو بكند اين مقدور كسي نيست فرمود ﴿و ما كان هذا القرآن ان يفتري﴾ اين كتاب شانش جور ديگري است كسي نمي‌تواند دست به آن بزند حالا اين كتاب كه قابل تغيير و تبديل نيست چرا شما اصرار داريد بر پيغمبر يشنهاد بدهيد خودتان بياييد اين كار را بكنيد اين كه يك نفر هست كه لازم نيست اين را تغيير و تبديل بدهيد شما بيايد يك سوره كوچك مثل اين بياوريد نه تنها شما آن بتها و علما و تحصيل كرده‌هايتان را هم دعوت كنيد همه مردم زمين را هم دعوت كنيد جن و انس را هم دعوت كنيد اين را كه نمي‌توانيد تكان بدهيد مثل اين را هم نمي‌توانيد بياوريد ﴿و ما كان هذا القران ان يفتري من دون الله﴾ نه اينكه اين قرآن فريه نيست اصلا قابل نيست شأنيت ندارد مثلا كسي بگويد اين آسمانها مجعول است بدلي است آدم بگويد اين آسمان اين كهكشانها اين راه شيري قابل جعل نيست اينكه امضاء نيست كه كسي جعل بكند كه يك كاغذي و نوشته‌اي يك سطري نيست كه كسي جعل بكند ﴿و ما كان هذا القرآن أن يفتري من دون الله﴾ اين كتاب چه كتابي است ﴿ولكن تصديق الذي بين يديه﴾[10] البته تمام كتابهاي انبياء گذشته عليهم السلام قرآن تصديق دارد بدليل اينكه حرف نوح را ذكر مي‌كند حرف آدم را ذكر مي‌كند حف نوح را حرف ادريس و ابراهيم را ذكر مي‌كند تصديق مي‌كند اما آنكه نقد است بين يدي است قابل احتجاج است كه شما مي‌توانيد بررسي كنيد همين است اگر بفرمايد كه اين كتاب كتابي آدم را تصديق مي‌كند و كتاب نوح را تصديق مي‌كند خوب اين احتجاج تام نيست كتاب آدم و نوح كو؟ تا ما تطبيق بكنيم ببينيم اين مصدق آن است يا مكذب آن اما محور جدال اين است همين كتابي كه در دست شما است اينهايي كه بين يدي هست آن سابقي ها كه الان در دست رس نيست همين عهديني كه در پيش شما است بين يدي القرآن است اين تورات و اين انجيل لذا غالب بحثهايي كه مربوط به تصديق است اين است كه ﴿مصدقا لما بين يديه﴾[11] با اينكه او مصدق حرف آدم تا وجود مبارك عيسي عليه السلام است حرف همه را تصديق مي‌كند بدليل اينكه قصه‌هاي آنها را نقل مي‌كند حرف آنها را نقل مي‌كند و تصديق مي‌كند و مي‌گويد اينچنين باشيد حرف نوح را نقل مي‌كند و تصديق مي‌كند و مي‌گويد اينچنين باشيد حرف ايراهيم را نقل مي‌كند مي‌گويد اينچنين باشيد مي‌گويد به دنبال حضرت ابراهيم برويد حرف حضرت ابراهيم هم همين است كه من به شما مي‌گويم اينچنين نيست كه اين تصديق مخصوص وجود مبارك موسي و عيسي عليهماالسلام باشد منتها در مقام جدال احسن اگر بفرمايد كه اين قرآن كتابهاي حضرت نوح و ابراهيم را تصديق مي‌كند خوب مردم مي‌گويند آن كتاب را در دسترس نداريم كه مثل اينكه بسياري از انبياء معمولاً انبيائي كه قرآن كريم نقل مي‌كند همين انبياي خاور ميانه است اين نه براي اين است كه خاور دور يا باختر دور پيغمبر نداشتند اين با پيام قران هماهنگ نيست پيام قران اين است كه ﴿ان من امة الا خلي فيها نذير﴾[12] مردم آنطرف آب و اينطرف آب بالاخره همه پيغمبر داشتند حالا اگر خداوند بفرمايد كه مردم آن طرف چين يا مردم آن طرف اقيانوس كبير يك چنين ملتي بودند پيغمبري آمد اينها پذيرفتند ﴿فسيروا في الارض﴾[13] ﴿فانظر كيف كان عاقبة المنذرين﴾[14] اين قابل احتجاج نبود اينها اصلا نمي‌دانستند آنطرف آب خبري هست يا نه بر فرض مي‌دانستند كه آن طرف اقيانوس كبير خبري هست چه را هي براي تحقيق داشتند اين است كه اينچنين نيست كه انبياء همه مال خاور ميانه باشد كه مثل اينجا پيغمبر خيز است جاي ديگر نيست تمام گوشه‌هاي عالم حجت هاي الهي هست منتها آن قسمتها قابل جدال و احتجاج نيست لذا فرمود خيلي از انبياء است كه ما قصه‌هايشان را نگفتيم ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[15] چه در سورهٴ مباركه نساء چه در سوره‌هاي ديگر مربوط به حواميم فرمود انبياء فراوانند بالاخره ما بخشي از آنها را گفتيم بخشي را نگفتيم آن بخشي كه نگفتيم علمش را وجود مبارك پيغمبر و ائمه عليهم السلام دارند اينكه مي‌بينيد در روايات دارد كه خداوند اوحي الي نبي من كذا الي ولي من كذا اينچنين فرمود اين همان ﴿لم نقصصهم عليك﴾[16] است لذا در جريان تصديق هم فرمود ﴿تصديق الذي بين يديه﴾ اين يك، بعد فرمود ﴿وتفصيل الكتاب﴾[17] خوب، كتاب اين جنس است هر كتابي را كه ذات اقدس اله براي پيامبران سلف فرستاده است اگر آنها متن بودند اين شرح است اگر آنها اجمال بودند اين تفصيل است ولكن ﴿تفصيل الكتاب﴾ اين هم ترديدي ندارد كه از ذات اقدس اله است ﴿لا ريب فيه﴾[18] احدي در تدوين و آوردن اين كتاب سهمي ندارد اين مستقيما بي‌ترديد از خداي سبحان است شما كه يك عده تحصيل كرده در بين شما است علما در بين شما هستند شما باهم جمع شويد لجنه اي تشكيل بدهيد و هم فكري كنيد و يك سوره كوچك مثل اين بياوريد.

سوال:

جواب: اما فرمود كه اين كتابي كه شما داريد ﴿يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله﴾[19] اين چيزي كه شما داريد اين دست نوشت خود شما است آنكه ﴿مبشرا برسول ياتى من بعدي اسمه احمد﴾[20] آن را بياوريد ﴿قل فاتوا باتورات فاتلوها ان كنتم صادقين﴾[21] خوب اين را چرا در كليسا و كنيسه پنهان كرديد آن را بياوريد آنكه مي‌گويد پيامبر آخر الزمان به اين نام به اين نشانه مي‌آيد شما هم مي‌شناسيد ﴿يعرفونه كما يعرفون ابنائهم﴾[22] آنرا بياوريد بخوانيد آنرا پنهان كرديد نسخه بدلش را آورديد اين دست نوشت خودتان را آورديد مي‌گوييد ﴿هذا من عند الله﴾ ﴿فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا﴾[23] وگرنه آن كتاب اصلي را بياويد همه شما مسلمان مي‌شويد فرمود ﴿ام يقولون افتراه﴾ اين (ام) ام منقطعه است مي‌فرمايد به اين‌كه آنها حرفشان آن حرفهاي قبلي نيست مي‌گويند اين را معاذ الله وجود مبارك پيغمبر(ص) افترا كرده است يعني خودش جعل كرده به خدا اسناد داده و شده مثلاً به زعم اينها كتاب الله پس معلوم مي‌شود اين فريه است نه وحي اگر فريه است مي‌شود كلام بشر اگر كلام بشر شد حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد شما بايد مثل اينرا بتوانيد بياوريد ﴿قل فاتوا بسورة من مثله﴾ يك سوره‌اي حالا نه سورهٴ طولاني سورهٴ كوتاه هم باشد كافي است هر چه سوره‌اي شد و اگر براي شما به تنهايي سخت است ﴿وادعوا من استطعتم من دون الله﴾[24] از خدا توقع نداشته باشيد غير از خدا هر كه هست چه معبودانتان چه علمايتان ادبايتان فصحايتان همه را جمع كنيد يك سوره كوچك مثل اين بياوريد ﴿وادعوا من استطعتم من دون الله﴾ چه اينكه در سوره مباركه اسراء فرمود كه ﴿لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾[25] .

بيان ديگري كه سيدناالاستاد رضوان الله تعالي عليه روي آن تكيه مي‌كند اين است كه جريان معجزه بودن قرآن روي آن اوصاف ممتازي است كه خدا براي قرآن ذكر كرده است فصاحت و بلاغت در آن مراحل نازل اين كتاب آسماني است در جاهاي فراواني كه خداي سبحان قرآن را به عظمت مي‌ستايد هرگز از اين كه اين كتاب فصيح است ادبي است سخني به ميان نيامده البته فصيح است و فصاحت آن هم معادل ندارد اما آن اوصافي را كه ذات اقدس اله براي قرآن ذكر كرده آنها عنصر محوري معجزه است فرمود اين نور است شما يك كتاب نور بياوريد اين ﴿شفاء لما في الصدور﴾ است شما هم ﴿شفاء لما في الصدور﴾[26] بياوريد اين كتاب صدر و ساقه‌اش هماهنگ است ﴿لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا﴾[27] شما هم كتابي بي‌اختلاف بياوريد اين حكمت است ﴿تبياناً لكل شيئ﴾[28] است شما هم حكمت بياوريد ﴿تبياناً لكل شيئ﴾ بياوريد اين ﴿هدي للناس﴾ است شما هم ﴿هدي للناس﴾[29] بياوريد حالا فصاحت و بلاغت در آن مراحل خيلي نازل آن است اينها غالب اين ادبا چون دسترسي به نور نداشتند دسترسي به ﴿شفاء لما في الصدور﴾ نداشتند و دسترسي به برهان ﴿لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا﴾[30] نداشتند دسترسي به اينكه اين كتاب از گذشته دور از آينده دوراخبار به غيب مي‌دهد از اين معارف تهي بودند آمدند درباره فصاحت و بلاغت خيلي كتاب نوشتند كه بله قرآن فصاحتش اين است بلاغتش اين است معجزه هم هست اين نازل ترين معجزه قرآن كريم است كاملترينش اين است كه از قرون متمادي كه قبلاً هم به عرضتان رسيد ذات اقدس اله دانه به دانه جا به جا آدرس مي‌دهد كه توي پيغمبر فلان جا نبودي ولي قضيه اين است در جريان حضرت موسي نبودي ﴿ما كنت ثاويا﴾[31] در مدين كبودي ﴿ما كنت بجانب الطور﴾[32] ولي قضيه اين است ﴿ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل﴾[33] ولي قضيه اين است ﴿ما كنت بجانب الغربي﴾[34] قضيه اين است ﴿ما كنت بجانب الطور﴾ قضيه اين است اين را مي‌گويند معجزه شما يكدانه مثل اين حرف بزنيد كه بعد رسوا نشويد تمام اين جزئيات را مي‌گويد تو در كوه طور نبودي ولي قضيه اين است تو در مدين نبودي ولي قضيه اين است تو در هنگام تكفل مريم سلام الله عليها نبودي ولي قضيه اين است تو در هنگام جريان زكريا و يحيي نبودي ولي قضيه اين‌ها است اين را مي‌گويند معجزه اينها چون علمي است كمتر ارزيابي شد حالا سبعه معلقه را چهار تا عرب عادي هم مي‌سرايد آن نازلترين درجه اعجاز فصاحت و بلاغت آن است.

سوال: جواب: ﴿بسورة مثله﴾ نكره است ديگر هر چي مي‌خواهد باشد سوال:

جواب: ايشان سيدنا الاستاد ادعا مي‌كرد كه من اگر خدا توفيق بدهد از كوچكترين سوره قرآن بدون تكلف كل مطالب قرآن را مي‌توانم استخراج كنم با شاهد البته ﴿ذالك فضل الله يؤتيه من يشاء﴾[35] آدم الان هم وقتي به الميزان مراجعه مي‌كند مي‌بيند خيلي از مشكلات علمي روز از نيش قلم اين بزرگوار خوب مي‌شود استنباط شود همينطور مي‌ريزد «فجرالله ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه» اينگونه است خودشان وقتي هم كه مي‌نوشتند به تفصيل عنايت نداشتند براي اينكه اينها را نه در درس گفتند نه در كتابهاي ديگر نوشتند ولي انسان الان كه مراجعه مي‌كند مي‌بيند اين مشكل با آن تعبيري كه ايشان كرده است حل مي‌شود اين همان «فجرالله ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه»[36] است فرمود اگر بدون اينكه ما اغراق بگوئيم و از جايي بخواهيم كمك بگيريم خطوط كلي قرآن را از كوچكترين سوره مي‌توان استنباط كرد فرمايش ايشان اين است كه اينها مهم است و معجزه است اين نور بودن شفاء لما في الصدور بودن عالم غيب بودن فصاحت و بلاغت هم بله اين هم جزء كمالات قرآن است آنها چون معارف عميق است مورد دسترس نيست آنها متروك است درباره فصاحت و بلاغت كتابهاي زيادي نوشته‌اند بياييد ﴿لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا﴾[37] را برهاني كنيد ﴿شفاء لما في الصدور﴾[38] را برهاني كنيد اينكه تك تك آيات فهرست مي‌دهد آدرس مي‌دهد مي‌گويد آن جريان غيب اينگونه بود تو نبودي ولي قضيه اين است آن بني اسرائيل در توراتشان بود در انجيل عيسي مسيح سلام الله عليه بود اينها اگر خدا نكرده كم و زياد بود مي‌گفتند نه قضيه طور اينگونه نبود قضيه مريم اينگونه نبود قضيه مدين قضيه جانب غربي اينگونه نبود وجود مبارك پيغمبر نه استادي ديده نه كتابي خوانده با اين نشانه در فلان ساعت در فلان مكان اينجور گفتيم ما اينها مي‌ديدند در عهدين نيز همينگونه است اين مي‌شود معجزه.

فرمود ﴿ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله﴾[39] هر كس هم مي‌خواستيد كمك بگيريد بگيريد در سورهٴ مباركهٴ اسراء هم كه فرمود ﴿لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾[40] .

سوال جواب:

اشكالش اين است كه شما به از خود آن اساتيد بگوئيد مي‌گويد شما بگوئيد فلان آهنگر بومي در مكه بود و حضرت ممكن است از او ياد بگيرد اولا حضرت با او كه برخوردي نداشت برفرض آن آهنگر را و همه علماء يونان را جمع بكنيد يك سوره مثل اين بياوريد اگر پيشاپيش همه خود آنها ابراز عجز كردند بايد بپذيريد ديگر كجا مكتب رفته پيش كي درس خوانده با كي مطالعه كرده درتمام مدت عمر حالا شما برويد همه آنها را جمع كنيد و اين بتها را هم از اين بتهايتان هم كمك بگيريد ﴿ان كنتم صادقين﴾[41] بعد فرمود كه اينها اصلا فرهنگ محاوره ندارند اينها دوتا مشكل دارند يكي اينكه جاهلانه تصديق مي‌كنند يكي اينكه جاهلانه تكذيب مي‌كنند ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك ...فانظر كيف كان عاقبه الظالمين﴾[42] يكي از بيانات نوراني امام صادق سلام الله عليه كه مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در بحث كتاب العلم كافي نقل مي‌كند اين است كه خداي سبحان بندگان مؤمنش را «ان الله خص عباده»[43] او «حظ» او «حصن» عباده به سه قرائت و سه نسخه اين حديث نوراني خوانده شد يعني ذات اقدس اله بندگان مومنش را به دو آيه دو اصل مختص كرده است بنابراين «ان الله خص» يا به دو اصل تشويق كرده است بنابر تحطيظ و حض يا با دو اصل نگه داري كرده در دو دژ در دو قلعه مصونيت اينها را تامين كرده بنابر حَصَّنَ و آن اين است كه تا مطلبي برايشان مسجل و برهاني نشود قطعي نشود تصديق نكنند و تا مطلبي برايشان قطعي نشده تكذيب نكنند تصديق آنها محققانه تكذيب آنها محققانه اين را مرحوم امين الاسلام همين روايت مرحوم كليني را در مجمع البيان مرحوم طبرسي ذيل همين آيه نقل كرده است و آن اين است كه انسان چيزي را كه نمي‌داند تكذيب نكند و چيزي را هم كه نمي‌داند تصديق نكند يكي همين آيه است كه فرمود اينها چيزي را ندانسته تكذيب كردند فرمود ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله﴾ اينها تكذيب كردند چيزي را كه دليل ندارند گفتند اين وحي نيست خوب به چه دليل؟ گفتند اين كلام الله نيست به چه دليل؟ تكذيب اينها جاهلانه است آن آيه ﴿لا تقف ما ليس لك به علم﴾[44] از اين قبيل است ﴿ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لايقولوا علي الله الا الحق﴾[45] از اين قبيل است كه تصديقتان بايد عالمانه باشد آن آيه مي‌گويد شما تعهد سپرديد تا چيزي براي شما مسلم نشد برهاني نشد باور نكنيد تصديقتان محققانه است و تكذيبتان هم محققانه اين دأب عالم است دأب مومن است فرمود اينها هم در تصديق مشكل دارند هم در تكذيب مشكل دارند حالا اگر شايعه شد اگر مظنه شد اگر وهم و گمان شد اگر ميل شد يا تصديق مي‌كنند يا تكذيب فرمود ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتيهم تاويله﴾[46] يعني تكذيب اينها جاهلانه است آن آيه كه دارد ﴿ألم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لايقولوا علي الله الا الحق﴾ يعني قول شان تصديقشان بايد عالمانه باشد آنگاه آن آيه سورهٴ مباركهٴ اسراء هم مويد اين مسئله است كه ﴿لا تقف ما ليس لك به علم﴾[47] آنوقت اين مكتب عالم پرور است عالم پرور نه يعني حوزوي و دانشگاهي بلكه توده مردم را هم عالم مي‌كند بنابراين اينها نه به شايعه گوش مي‌دهند نه شايعه پراكني مي‌كنند تا چيزي برايشان روشن نشد نه مي‌گويند بعنوان تصديق نه مي‌گويند بعنوان تكذيب «ان الله خص عباده بآيتين» نه تنها علما را خوب علما كارشان معارف علمي است افراد عادي كارشان با همين مسائل عادي است مسائل عادي هم تا چيزي برايشان روشن نشد نه تصديق بكنند نه تكذيب آنوقت جامعه مي‌شود جامعه فرهنگي مگر از جامعه انسان توقع دارد درباره حدوث و قدم عالم رأي بدهد مي‌خواهد در باره عدل و ظلم اين زيد راي بدهد حسن و قبح زيد راي بدهد صالح و طالح بودن زيد نظر بدهد اين تا چيزي برايش روشن نشد بگويد وقتي هم كه روشن شد كتمان نكند اين مي‌شود جامعهٴ فرهنگي اگر حوزه و دانشگاه است محققانه درس بخواند اگر توده مردم است متحققانه عمل بكنند سيره‌شان سيره علمي باشد «ان الله خص عباده بآيتين من كتابه»[48] يك بيان لطيفي مرحوم امين الاسلام طبرسي ذيل اين نقل مي‌كند كه آن بصورت روايت نيست برخي گفته‌اند وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه چندتا بيان دارد كه از چندتا آيه قرآن كريم گرفته شده اين است كه حضرت فرمود «الناس اعداء ما جهلوا»[49] از همين آيه گرفته شده يعني چيزي را كه نمي‌دانند جاهلانه با آن برخورد مي‌كنند هرگز عالمان دين دشمن جاهلان نيستند الجاهلون لاهل العلم اعداء وگرنه آنها پدر مهرباني نسبت به توده مرده هستند هر كس چيزي را نمي‌داند بدش مي‌آيد چون اگر از او خوشش بيايد او را بستايد به كمال او اعتراف بكند ناچار است به نقص خود اعتراف بكند خوب اگر يك چيزي خوبي است و من نمي‌دانم پس من ناقص هستم براي اينكه به نقص خود ضمنا اعتراف نكند آن شيئ را كمال نمي‌داند در صدد طرد اوست «الناس اعداء ما جهلوا»[50] آن بيان كه در سوره مباركه نجم است كه ﴿فأعرض عمّن تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم﴾[51] فرمودند اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود «قيمه كل امرىٰ ما يحسنه»[52] از همين آيه گرفته شده ﴿ذلك مبلغهم من العلم﴾ آن بيان سومي كه حضرت در حديث ديگر فرمود «تكلموا تعرفوا»[53] حرف بزنيد تا معلوم شود قدرتان چيست پيامتان چيست و درونتان چيست آن را از اين آيه استفاده كرده‌اند كه ﴿ولتعرفنهم في لحن القول﴾[54] استنباط لطيفي است البته منتها ظاهرا ايشان بصورت روايت نقل نكرده‌اند.

فرمود ﴿ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين﴾[55] اگر اين است ديگر نگوئيد يا تغيير يا تبديل نخير همين است نه تبديل نه تغيير اينكه گفتيد ﴿او قران غير هذا او يبدله﴾ پيغمبر فرمود من آن صلاحيت را ندارم الان هم مي‌فرمايد اين كتاب آن كتابي نيست كه بتوان به آن دست زد ﴿ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي﴾[56] كه قبلا در همين اين سوره خوانده شد اينجا مي‌فرمايد ﴿و ما كان هذا القران ان يفتري من دون الله﴾[57] ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين ...﴾ حالا ببينيد آنهايي كه با كتب آسماني انبياي گذشته بدرفتاري كردند به چه سرنوشت تلخي مبتلا شدند ﴿فانظر كيف كان عاقبه الظالمين﴾[58] اين و ﴿منهم من يؤمن به و منهم من لا يؤمن به﴾[59] ظاهرا مطلب ديگر است حالا اگر چنانچه اين اين آيات مطالب ديگري داشت بعد از تعطيلي بيان مي‌شود اگر نشد كه بعداز تعطيلي اربعين از آيه 40 شروع مي‌كنيم.

والحمد لله رب العالمين


[1] یونس/سوره10، آیه2.
[2] یونس/سوره10، آیه15.
[3] شعراء/سوره26، آیه78.
[4] طه/سوره20، آیه50.
[5] اعلی/سوره87، آیه3 تا 1.
[6] یونس/سوره10، آیه34.
[7] یونس/سوره10، آیه35.
[8] یونس/سوره10، آیه35.
[9] یونس/سوره10، آیه15.
[10] یونس/سوره10، آیه37.
[11] بقره/سوره2، آیه97.
[12] فاطر/سوره35، آیه34.
[13] آل عمران/سوره3، آیه137.
[14] یونس/سوره10، آیه73.
[15] غافر/سوره40، آیه78.
[16] نساء/سوره4، آیه164.
[17] یونس/سوره10، آیه37.
[18] یونس/سوره10، آیه37.
[19] بقره/سوره2، آیه79.
[20] صف/سوره61، آیه6.
[21] آل عمران/سوره3، آیه93.
[22] بقره/سوره2، آیه146.
[23] بقره/سوره2، آیه79.
[24] یونس/سوره10، آیه38.
[25] اسراء/سوره17، آیه88.
[26] یونس/سوره10، آیه57.
[27] نساء/سوره4، آیه82.
[28] نحل/سوره16، آیه89.
[29] بقره/سوره2، آیه182.
[30] نساء/سوره4، آیه82.
[31] قصص/سوره28، آیه45.
[32] قصص/سوره28، آیه46.
[33] آل عمران/سوره3، آیه44.
[34] قصص/سوره28، آیه44.
[35] مائده/سوره5، آیه54.
[36] ـ بحار الانوار، ج67، ص249.
[37] نساء/سوره4، آیه82.
[38] یونس/سوره10، آیه57.
[39] یونس/سوره10، آیه38.
[40] اسراء/سوره17، آیه88.
[41] یونس/سوره10، آیه38.
[42] یونس/سوره10، آیه39.
[43] ـ الكافي، ج1، ص43.
[44] اسراء/سوره17، آیه36.
[45] اعراف/سوره7، آیه169.
[46] یونس/سوره10، آیه39.
[47] اسراء/سوره17، آیه36.
[48] ـ الكافي، ج1، ص43.
[49] ـ نهج البلاغه، حكمت 172.
[50] ـ نهج البلاغه، حكمت 172.
[51] نجم/سوره53، آیه30 و 29.
[52] ـ نهج البلاغه، حكمت 81.
[53] ـ نهج البلاغه، حكمت 392.
[54] محمد/سوره47، آیه30.
[55] یونس/سوره10، آیه38.
[56] یونس/سوره10، آیه15.
[57] یونس/سوره10، آیه37.
[58] یونس/سوره10، آیه39.
[59] یونس/سوره10، آیه40.