82/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 34 الی37
﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾(۳٤)﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾(۳۵)﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُون﴾َ(۳۶)﴿وَمَا كَانَ هذَا القُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ العَالَمِينَ﴾(۳۷)
چند تا برهان در اين سه آيه براي توحيد ذكر شده است. حد اوسط برهان اول مسئلهٴ رزق ومالك سمع و بصر بودن و اخراج حيّ از ميت و اخراج ميت از حيّ و تدبير امر بود كه گذشت و آنها هم قبول داشتند لذا اين به صبغهٴ جدال اَحسن بازگو شد. زيرا مقدمات اين قياس هم معقول است و هم مقبول. و از آن جهت كه مورد قبول آنهاست به صورت جدال اَحسن طرح شد. برهان دوم معقول محض است مورد قبول اينها نيست لذا به صورت جدال احسن نيست، همان برهان است. و آن مسئلهٴ مبدا و معادبودن است. چون آنها مبدا بودن را قبول دارند ولي معاد بودن را قبول ندارند. لذا خداي سبحان به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو در جواب بگو. مسئلهٴ سوم كه آيهٴ 35 است جريان هدايت است. اين هدايت مصداق بارزش هدايت انبيا و اوليا (عليهمالسلام) است كه مسئلهٴ نبوت را در بر دارد. اگر منظور از اين هدايت اعم از تشريعي و تكويني باشد انبيا (عليهمالسلام) از آن جهت كه داراي نبوت و رسالتند مسئول هدايت تشريعيند. و از آن جهت كه داراي ولايتند واسطه در فيض هدايت تكويني و ايصال مطلوب. و آنها هيچ كدام از اين دو امر را قبول ندارند. لذا مسئلهٴ هدايت را هم خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد كه جواب بدهد. (قل هل من شركائكم من يهدي إلي الحق قل الله يهدي للحق﴾[1] اين كه گفته شد آيهٴ 35 دربارهٴ نبوت است نه براي آنكه حجت براي نبوت است، حد وسطش نبوت است. آن كسي كه پيغمبر ميفرستد، مردم را هدايت ميكند آيا بتهاي شما هستند يا الله چاره جز اين نيست كه بگويند الله. ولي آنها چون مسئلهٴ نبوت را قبول ندارند ساكتند. لذا پيغمبر مأمور ميشود (عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) كه در پاسخ بگويد. بنابراين اگر گفته شد آيهٴ 35 ناظر به نبوّت است نه يعني برهان براي اثبات نبوّت، بلكه با حدّ وسط قراردادن نبوّت مسئلهٴ توحيد اثبات ميشود. چون همهٴ اين براهين، خواه به صورت جدال احسن ذكر بشود يا حكمت دربارهٴ توحيد است.
مطلب ديگر اين است كه سيدنا الأستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايد منظور از اين هدايت ايصال به مطلوب است. و ايصال به مطلوب هم بالاَصاله مال ذات اقدس اِله است و بالتّبع يا بالعَرَض مال اولياي الهي. كه اولياي الهي معصومان مخصوصاً اهل بيت (عليهم الصلاة وعليهم السلام). اينها گذشته از هدايتهاي تشريعي، هدايتهاي تكويني هم دارند. يعني ايصال به مطلوب دارند. باطن انسانها، دلها را قلوب را، آنها به مقصد ميرسانند. اينها واسطه در فيضند. ميفرمايد منظور از اين هدايت ايصال مطلوب است نه هدايت به معني ارائهٴ طريق. به دليل اينكه ظاهر آيه تقابل بين هدايت به حق و عدم اهتداي بالذات است. كه فرمود ﴿أفمن يهدي إلي الحق أحق أن يتّبع أمّن لايهدّي إلاّ أن يهدٰي﴾ ظاهر آيه تقابل بين اين دو امر است. يعني يك موجود يا هادي به حق است يا مهتدي بالغير. اين تقابل دو تا تلازم را ميفهماند. تقابل بين هدايت به حق و بين اهتداي بالغير. اين تقابل دو تا ملازمه را ميرساند. يكي اينكه آنكه هادي إلي الحق است مهتدي بالذات است: كلّ من كان هادياً إلي الحق فهو مهتدٍ بالذات. تلازم ديگر اين است كه: كلّ من كان مهتدياً بالغير فهو غير هادٍ إليالحق. هر كس به وسيلهٴ ديگري هدايت ميشود او هادي به حق نيست. پس يك مقابله از اين آيه استفاده ميشود بالصّراحه و دوتا ملازمه كه لازمهٴ آن مقابله است. فهاهنا امورٌ ثلاثه. اول بيان تقابلي كه بالصراحه از آيه استفاده ميشود. دوم و سوم آن دوتا ملازمهاي است كه لازمهٴ اين مقابله است. تقابلي كه از آيه بالصراحه برميآيد اين است كه يك موجود يا هادي إلي الحق است يا مهتدي بالغير. ﴿أفمن يهدي إلي الحق أحق أن يتّبع أمّن لايهدّي إلاّ أن يهدي﴾[2] أيْ لايهتدى إلاّ أن يهدٰي أىْ لايهتدي إلاّ بالغير. پس صريح آيه يا به منزلهٴ صريح تقابل است بين هدايت به حق و اهتداي بالغير. كه اگر هدايت بالحق بود، اهتداي بالغير نيست و اگر اهتداي بالغير بود، هدايت به حق نيست. خب اين معنا كه مقابلهٴ مستفاد از آيه است دوتا ملازمه را به همراه دارد يكي اينكه هركه هادي الي الحق است مهتدي بالذات است و هر كي، دوم اينكه هر كي مهتدي بالغير است هادي الي الحق نيست. اصرار ايشان اين است كه اين هدايت منظور هدايت به معناي ايصال به مطلوب است نه براي راهنمايي و ارائهٴ طريق. چون راهنمايي و ارائهٴ طريق از خيليها برميآيد. و سخنان بعضي از اهل تفسير كه گفتند به اينكه اين آيه هم ربوبيت اصنام و اوثان را رد ميكند هم ربوبيت ملائكه و قديسين بشر را براي اينكه ملائكه و قديسين بشر گرچه هاديان الي الحقاند. چه اينكه قرآن فرمود ﴿جعلناهم أئمةً يهدون بأمرنا﴾ لكن مهتدي بالغيرند چون مهتدي بالغيرند رب نيستند. اين را هم ايشان قبول نفرمودند براي اينكه فرمودند منظور از اين هدايت ايصال به مطلوب است. اين سخن از ناحيهٴ سياق آيه قابل تأمين است ولو از نظر سباق آيه اثباتش آسان نيست. يعني از خود آيه منسبق نيست، به ذهن نميآيد. كه إلاّ و لابد هدايت به معناي ايصال به مطلوب است. بلكه اعم است از ارائهٴ طريق و ايصال به مطلوب. لكن از سياق يعني در آيهٴ اول حجت اولي، از رازقيت حد وسط استفاده شد، از مالك سمع و بصر حد وسط استفاده شد، از اِخراج حيّ من الميت و اِخراج الميت من الحي به عنوان حد وسط استفاده شد، از تدبير امور به عنوان حد وسط استفاده شد، كه همه اين امور چهارگانه كه در حجتاولي ذكر شدند امور تكوينياند. در آيهٴ دوم، حجت دوم سخن از مبدا و معاد است كه آن هم كار تكوينيست.
سئوال: جواب: بله، حالا منظور آن است كه اگر اين آيه را ما از سباقش از تبادرش از درون آيه بخواهيم كمك بگيريم اين هم تشريعي را شامل ميشود، هم تكويني را. ولي اگر بخواهيم از سياق آيه يعني از حجت اولي و حجت ثانيه آن چند امري كه در حجت اولي ذكر شد، اين يك امري هم كه در حجت ثانيه ذكر شد كمك بگيريم اين ناظر به كارهاي تكوينيست و ميشود هدايت به معناي ايصال به مطلوب كه امر تكويني است. لكن ايصال به مطلوب هم كار اولياست چه اينكه اصرار شما يعني سيدنا الاُستاد در الميزان، (رضوان الله عليه) در الميزان بر اين است كه اينكه ذات اقدس اِله انبيا را به عنوان ﴿وجعلناهم أئمةً يهدون بأمرنا﴾[3] ستوده است ايشان اصرار دارند كه منظور از اين ﴿يهدون بأمرنا﴾ همان هدايت ملكوتي و ايصال به مطلوب است. چرا؟ براي اينكه امر در اصطلاح قرآن قسمت مهمش راجع به آن، همان كار ملكوتي است آني كه دارد ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾[4] ﴿إنّما قولنا لشيء إذا أردنا شيئاً أن نقول له كن فيكون﴾[5] ايشان ميفرمايند به شهادت اينكه خداوند امر را به همان صبغهٴ ملكوتي معنا كرده، نه ملكي. آن كارهايي كه مربوط به ﴿كن فيكون﴾ است به عالم ملكوت است و باطن. وگرنه كاري كه مربوط به عالم طبيعت است، به عالم مِلك است، آن زماندار است. مثل اينكه دربارهٴ آفرينش آسمانها و زمين فرمود ﴿خلق السَّموٰات والأرض في ستة أيام﴾[6] يا در تامين ارزاق مردم فرمود ﴿قدّر فيما أقواها في أربعة أيّام﴾ اين ﴿في أربعة أيّام﴾ را به اَربعة فصول معنا ميكنند يعني ارزاق مردم در طي اين فصول چهارگانه تأمين ميشود كه زمستان كار خودش را ميكند، تابستان كار خودش را ميكند، بهار و پائيز هم كار خودشان را ميكنند، ارزاق مردم تأمين ميشود. كه ﴿قدّر فيها أقواتها في أربعة أيّام﴾[7] يعني في أربعة فصول. پس كارهاي ملكي خدا از باب ﴿يولج الليل في النّهار و يولج النهار في الليل﴾[8] ﴿يقدّر الليل و النّهار﴾[9] و امثال ذلك است كه با اين اِيلاج ليل و نهار فصول چهارگانه را تنظيم ميكند، سال و ماه ميآورد و ارزاق را در فصول چهارگانه تأمين ميكند كه اينها كار زماندار است. اما آنچه كه به ملكوت و باطن برميگردد كه منزّه از زمان است با ﴿كن فيكون﴾ حل ميشود فرمود ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾ پس امر در فرهنگ قرآن در اين بخش مهم به آن ﴿كن فيكون﴾ وابسته است يعني به باطن وابسته است، يعني به ملكوت وابسته است. لذا اينكه فرمود ﴿وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا﴾[10] يعني ايصال به مطلوب. آن كه در باطن انسانها اثر ميكند و گرايش ميدهد و دلها را هدايت ميكند و شوق ايجاد ميكند خداست بالاَصاله و اولياي الهي هستند بالتّبع. خب اگر نظر شريف شما اين است كه امر در فرهنگ قرآن قسمت مهمش ناظر به آن امر ملكوت است و ائمّه (عليهمالسلام) از ادوار گذشته تا ائمّه اهل بيت (عليهمالسلام) اينها هاديان به امرند. انبيا هم ائمهاي هستند كه هاديان به امرند. پس كار دلها و ارائه، ايصال به مطلوب و كارهاي ملكوتي هم به دست اينهاست. قهراً اگر نبوت و رسالت كه كار تشريعيست مشمول اين آيه نباشد ولايت يقيناً مشمول اين كار هست منتها حالا او را با يك بيان ديگري با كمكگرفتن از جوابي كه به آيهٴ سورهٴ قصص ميدهند، آن حل ميشود كه عرض ميكنيم. از آيه برميآيد كه كسي كه هادي به حق است مهتدي به غير نيست. كسي كه مهتدي به غير است هادي به حق نيست. كسي كه هادي به حق است بايد مهتدي بالذات باشد. و كسي كه مهتدي بالذات نيست هادي به حق نيست. منتها اينكه ائمّه (عليهمالسلام) در طي روايات قابل اعتنا و اعتمادي به همين آيه تمسك كردند براي اثبات امامت و ولايت از اين باب است كه بين ما و بين ذات اقدس اِله در هدايت ما واسطه نيست كه ما به وسيله كسي هدايت را از خدا دريافت بكنيم. ما بلاواسطه مهتدي هستيم چون بلاواسطه مهتدي هستند ميتوانند هدايت ديگران به عهده بگيرند. چون اين كسي كه بلاواسطه به مقصد رسيده است ميتواند دست ديگري را بگيرد و آنها را به مقصد برساند. خب، ولي اگر چنانچه ما اين هدايت را توسعه بدهيم طوري كه اعم از تشريع وتكوين باشد يعني هم نبوت و رسالت داخل باشد و هم ولايت داخل باشد شايد محذوري نداشته باشد و به جامعيتش هم اعتنايي بشود. خب فرمود ﴿هل من شركائكم من يهدي إلي الحق قل الله يهدي للحق أفمن يهدي إلي الحق أحق أن يتّبع أمّن لايهدّي إلاّ أن يهدي فما لكم كيف تحكمون﴾[11] معناي ايصال به مطلوب آن است كه اين قلب را كه رهبري كارها را به عهده ميگيرد او پيشاپيش سوق بدهد و در انسان گرايش ايجاد بكند و ميل ايجاد بكند و انسان برابر آن جذبه و كشش دروني حركت بكند. همانطوري كه عدّهاي تحت ولايت شيطانند اينها متحرك بالهوسند شيطان ﴿الذي يوسوس في صدور الناس من الجنة و الناس﴾[12] چه آن شيطان جنّي باشد، چه انسي باشد وسوسه ايجاد ميكند، رغبت ايجاد ميكند، هوس را سلطان قرار ميدهد، بعضيها متحرّك بالهوسند. كه ﴿أفكلما جائكم رسول بما لاتهويٰ أنفسكم استكبرتم﴾[13] همانطوري كه اينها متحرك بالهوسند يك عدّه هم متحرك بالقلب والعقلند. و قائد اينها اولياي الهيست. اين قادهٴ امم تنها مال آن وقتي نيست كه اينها حكومت ظاهري دارند. اينها هميشه قادة الأممند اينها قائدند ولو «قاما أو قعدا» اينكه دربارهٴ الحسن والحسين ﴿عليهماالسلام﴾ آمده است اينها امامان «قاما أو قعدا»[14] . بعد در زيارت جامعه به اين ذوات مقدس عرض ميكنيم شما قادهٴ امم هستيد قاعديد راهنماييد پيشاپيش حركت ميكنيد اينها را به دنبال خود ميبريد تنها قيادت و رهبري ظاهري نيست آن وقتي كه اينها در زندان هستند قائد الامم هستند. براي اينكه اينها در باطن اثر ميگذارند، در دلها اثر ميگذارند، شوق و كشش ايجاد ميكنند و انسان هم برابر آن شوق و كشش حركت ميكند. اين هدايتهاي ضروري را ميشود پذيرفت چه اينكه تا بهشت هم همينطور است. در برابر شيطان كه شيطان ﴿كتب عليه أنه من تولاه فأنّه يضلّه و يهديه إلي عذاب السعير﴾[15] اين ديگر هدايت تشريعي و امثال ذلك كه ندارد كه با همان وسوسه اين كار را ميكند. در قبال وسوسه، الهام فرشتههاست، گرايش فرشتههاست، آن شرح صدر فرشتههاست كه در دلها پديد ميآيد. خب انسان گاهي با وسوسه گمراه ميشود، گاهي با اِلهام و شرح صدر هدايت ميشود. اين الهام و شرح صدر به وسيلهٴ انبيا و اوليا و فرشتگان است. آن وسوسه به وسيلهٴ جنّ، شيطان جنّي و انسيست. پس بنابراين اينها قائد امم هستند به هر معنا. هدايت دروني هم دارند ﴿و جعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا﴾[16] شامل همهٴ اين بخشها خواهد شد و اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ قصص هدايت نفي شده است اين ناظر به آن هدايت بالاَصاله است. آيهٴ 56 سورهٴ مباركهٴ قصص اين است كه ﴿إنّك لاتهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء و هو أعلم بالمهتدين﴾ تو هركه را بخواهي هدايت نميكني لكن ذات اقدس اِله هدايت ميكند. خب ﴿و هو أعلم بالمهتدين﴾[17] اينكه هدايت نميكند منظور هدايت تشريعي نيست. چون پيغمبر شايد خيليها را، هر كس در محضرش بود يا نامهٴ حضرت به او رسيد هدايت كرد. يعني راهنمايي كرد. اما منظور از اين هدايت نفي شده هدايت ايصال به مطلوب است. فرمود تو به مقصد نميرساني لكن خداوند هركه را كه بخواهد به مقصد ميرساند. آن هدايت، هدايت تشريعي نيست چون هدايت تشريعي ﴿هديً للناس﴾[18] است. همه را خداوند خواسته است هدايت كند. ديگر ﴿من يشاء﴾ نخواهد بود. پس به دو قرينه منظور از اين هدايت، هدايت ايصال به مطلوب است نه ارائهٴ طريق. يكي اينكه از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرده است كه ﴿إنّك لاتهدي من أحببت﴾ منظور اينكه تشريعي نيست براي اينكه پيغمبر همه را هدايت كرده، راهنمايي كرده ﴿معذرةً إلي ربكم﴾[19] شده ﴿ليهلك من هلك عن بينة ويحيي من حيًّ عن بينة﴾[20] شده، خيليها را هدايت كرده يعني راهنمايي كرده، احتجاج كرده، استدلال كرده، حالا بعضيها قبول كردند بعضيها قبول نكردند. پس اين هدايت نفي شده معلوم ميشود تشريعي نيست و ايصال به مطلوب است. چه اينكه دربارهٴ خود ذات اقدس اِله فرمود ﴿لكن الله يهدي من يشاء﴾[21] هركه را خدا بخواهد هدايت ميكند. اين ديگر هدايت تكويني و ايصال به مطلوب است. وگرنه هدايت تشريعي را كه خدا فرمود ما اين قرآن را نازل كرديم ﴿هديً للناس﴾[22] ﴿نذيرًا للبشر﴾[23] ﴿تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً﴾[24] پس هيچ كسي نيست كه از فكر و انديشه برخوردار باشد و خداي سبحان او را هدايت نكرده باشد. ميماند هدايت ايصال به مطلوب و تكويني. آن را فرمود هر كه را خدا بخواهد هدايت ميكند مستحضريد كه مشيئت الهي حكيمانه است. به قدري مشيئت خدا حكيمانه است كه در بحثهاي قبلي يك بياني از وجود مبارك امام سجّاد در صحيفهٴ سجاديه است كه حكمت خدا با هيچ وسيله تغييرپذير نيست. گرچه خدا به ما فرمود ﴿وابتغوا إليه الوسيله﴾[25] ولي انسان اگر بخواهد متوسّل بشود به عبادات يا به ولايت يا به امثال ذلك كه خداوند كاري را برخلاف حكمت انجام بدهد هرگز نخواهد كرد. در آن دعاي صحيفهٴ سجاديه هست كه «يا من لاتبدّل حكمته الوسائل»[26] اي خدايي كه هيچ وسيلهاي حكمت او را تغيير نميدهد. انسان حالا متوسل بشود به نماز يا ولايت اهل بيت (عليهمالسلام) يا امور ديگر كه خدا يك كار غيرحكيمانه بكند اينچنين نيست. گاهي انسان متوسل ميشود، نذر ميكند، روزهٴ مستحبي ميگيرد، نمازهاي مستحبي ميخواند كه فلان مقصد، كار انجام بشود و انجام نميشود براي اينكه انسان از حكمت آن كار كه باخبر نيست ﴿عسي أن تحبّوا شيئاً و هو شرّ لكم﴾[27] انسان چه ميداند اين كار مصلحت است يا مصلحت نيست. انسان بخواهد متوسل بشود كه خدا كار غيرحكيمانه بكند اينچنين نيست «يا من لاتبدّل حكمته الوسائل» بنابراين خداي سبحان مشيئتش حكيمانه است. اينكه فرمود ﴿لكنّ الله يهدي من يشاء﴾ حتماً بر اساس حكمت است. نمونهٴ حكمتش هم همان است كه در سورهٴ مباركهٴ نور آمده، در سورهٴ تغابن آمده، در سورهٴ نور فرمود ﴿إن تطيعوه تهتدوا﴾[28] در تغابن فرمود ﴿ومن يومن بالله يهدِ قلبه﴾[29] خب اين هدايتها معلوم ميشود ايصال به مطلوب است وگرنه اين يا (سابقه دور است يا ضرورت به شرط محمول است) فرمود اگر خدا را اطاعت كرديد هدايت ميشويد. خب اين هدايت تشريعي كه نيست چون اگر كسي هدايت نشود، متشرع نشود، خدا و قيامت و دين را قبول نداشته باشد كه اطاعت نميكند. اينكه فرمود اگر اطاعت كرديد هدايت ميشويد. يعني اگر هدايت تشريعي به شما رسيده و شما پذيرفتيد و راه افتاديد بقيه راه را ما به شما كمك ميكنيم كه شما را به مقصد برسانيم. ﴿من يؤمن بالله يهدِ قلبه﴾[30] اين معلوم ميشود اگر كسي اهل ايمان بود از آن به بعد كارش برايش آسان ميشود. يعني با يك علاقهاي با يك محبّتي راه را طي ميكند. مشكلات را خدا برطرف ميكند. گرايشها را بيشتر ميكند. كه به آساني اين راه را طي بكند. ﴿فسنيسره لليسري﴾ ﴿فأمّا من أعطي و اتّقي و صدّق بالحسني فسنيسّره لليسرٰي﴾[31] ما او را براي كارهاي خير، خصلتهاي خير آسان قرار ميدهيم. اين به آساني تصميم ميگيرد كه كارهاي خير انجام بدهد و موفق هم ميشود. همانطوري كه در گناهها به ما گفتند هيچ گناهي كوچك نيست. شما نگاه نكنيد چه گناهي را مرتكب ميشويد. گناه، نگاه كنيد كه حرف چه كسي را زير پا ميگذاريد. داريد چه كسي را گناه ميكنيد. در اطاعتها و تصميمها و كارهاي خير هم همينطور است. نبايد ما كار را نگاه كنيم بگوييم اين كار خيلي عظيم است. بله نسبت به ما خيلي عظيم است. ولي بايد صاحب كار را و آن قدرت اصلي را ببينيم. ببينيم كه كار را كي به عهده ميگيرد. كي دارد ميكند. قدرت دست كيست. خب نسبت به او ميشود آسان. اگر كسي اينچنين باشد كه در مقام كار فقط خودش را ببيند بگويد اين كار سخت است، دشوار است، ما كه موفق نميشويم يا شروع نميكند يا اگر شروع كرد اوائل امر رها ميكند. اما اگر صاحب كار اصلي را ببيند ميگويد ما كه ابزار جزئي هستيم و گوشهاي از ابزار به عهدهٴ ماست بقيه، قسمت مهمش كه به دست اوست. كارها هم كه ﴿إنّ ذلك علي الله يسير﴾[32] نسبت به او كه سخت نيست. اينِ كه انسان ميشود هُمام. امام را هُمام ميگويند چون با همّت بلند است. اولياي الهي هم مردان هُمام هستند. صاحب همت هستند. با اهتمام هستند كار را با اهميت كه از ناحيه ذات اقدس اله است تلقّي ميكنند و موفق هم ميشوند. فرمود ﴿فسنيسره لليسرٰي﴾ ما چنين مردي را و چنين فردي را، براي خصلتهاي خوب آسان قرار ميدهيم. خب اينجا كه ذات اقدس اِله در آيهٴ 56 سورهٴ قصص به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿إنّك لاتهدي من أحببت و لكنّ الله يهدي من يشاء﴾[33] اين به دو قرينهاي كه در خود اين آيه است اين هدايت به معناي ارائهٴ طريق نيست، ايصال به مطلوب است. و ايصال مطلوبش هم حكيمانه است. مالِ كسي است كه يك مقدار راه را برود ﴿وهو أعلم بالمهتدين﴾[34] او ميداند كه به كي بدهد به كي ندهد. خيليها هستند كه به همان مقداري كه رفتند همان مقدار بعد متوقف ميشوند. بقيه را ديگر توفيق پيدا نميكنند. چون اگر توفيق پيدا بكنند يك وبالي است براي اينها. قدرت نگهداري را ندارند و به جاي اينكه خداي سبحان را ببينند خودشان را ميبينند آن وقت دم از ﴿أنا خير منه﴾[35] ميزنند و مشكل پيش ميآيد. و اما يك عدّهاي نه، اين ظرفيت را دارند خدا ﴿أعلم بالمهتدين﴾ است. خب
سئوال: جواب: اين مشمول اين است ديگر، چون وقتي كسي قائل به ولايت تكويني هست در حقيقت واسطهاي بين او و بين ذات اقدس اِله نيست. از راه ديگري كمك نميگيرد. اينها همه نگاران غيرمكتب رفتهاند. اگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكتب نرفته اين همه علم را به ديگران آموخت. ساير ائمه هم همينطور هستند. اينها مكتب كسي كه نرفتهاند البته از محضر پيغمبر (عليهم الصلاة وعليهم السلام) استفاده كردند كه همه نور واحد هستند. بنابراين اگر كسي قائل به ولايت تكويني باشد كما هو الحق، مشمول اين آيه است. اينها مهتدي بلاواسطه هستند. از ذات اقدس اله كمك ميگيرند. اينها هاديان إلي الحق هستند. چون حرف اينها همان براي اينكه ﴿وما ينطق عن الهوٰي إنّ هو إلاّ وحيٌ يوحيٰ﴾[36] است از خود كه نميگويند. اگر ذات اقدس اله هدايت بكند به وسيلهٴ سنّت اينها هدايت ميكند ديگر. خب
مطلب ديگر اين است كه ﴿و ما يتّبع أكثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ انسان پيرو مظنون است نه ظن. منتها اسناد پيروي به ظن براي آن است كه ظن دليل است. انسان آن مظنون را عمل ميكند. منتها با راهنمايي ظن چون كمك ميكند فرمود ﴿ما يتّبع أكثرهم إلاّ ظَنّاً إنَّ الظنَّ لايغني من الحق شيئاً﴾[37] اين كلمهٴ «اغناء» هم با «عن» متعدّي ميشود هم با «من». معناي تعدي يعني صله گرفتن. هم صلهٴ او مفعول مع الواسطه او، مفعول واسطهٴ او هم من الحق است هم عن الحق. من الشيء است هم عن الشيء. من الحق، من الشيء كه با «مِن» استعمال شده باشد نظير اين آيه و امثال اين آيه كه ﴿لايغني من الحق شيئاً﴾ با «عن» صله بگيرد نظير ﴿ما أغنيٰ عنّي ماليه هلك عنّي سلطانيه﴾[38] به هر دو چيز ميشود منتها در هر جايي البته اين عنايت خاص خودش را دارد. اينطور نيست كه اينها مرادف محض باشند. خب پس اين احتجاجها براي توحيد است لكن حد وسط در آيهٴ 35 مسئلهٴ هدايت است كه بارزترينش نبوت است، رسالت است و ولايت. كه آنها هيچ كدام از اين امور را نميپذيرند. حالا اگر مطالب ديگري مربوط به اشكالات اين بحث باشد ممكن است در نوبتي ديگر ذكر بشود. بعد ميرسند به دنبالهٴ مسئلهٴ هدايت و هدايت قرآن كريم. فرمود ﴿و ما كان هذا القرآن أن يفتريٰ من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين﴾[39] حالا مسئلهٴ وحي و نبوت و اينها ميرسد. بعد از اثبات جريان توحيد به مسئلهٴ نبوت ميرسد. ميفرمايد شما ميگوييد به اينكه اين كتاب، اين قرآن كريم افتراست. يعني معاذالله پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) از خودش يا از ديگران مايه گرفته اين كتاب را ساخته، به شما ارائه كرده گفته كتاب الله است. شما بايد از درون بررسي كنيد اين كتاب، كتاب جعلي نيست. كتابي نيست كه كسي بتواند فِريه ببندد به او. ﴿و ما كان هذا القرآن أن يفترٰي من دون الله﴾ كارهاي ديگر، مگر كسي ميتواند آسمان خلق بكند، زمين خلق بكند، بعد بگويد خدا خلق كرده. كار خودش را به خدا نسبت بدهد، اينچنين نيست. اين كارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است. فرمود اين كتاب، كتاب فِريه بردار نيست. يعني كسي غير از خدا اين كتاب را تدوين بكند بعد به خدا اسناد بدهد، اينچنين نيست. ميگوييد نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾[40] و اين طبع اين كتاب فِريه بردار نيست. جعل پذير نيست وقتي جعل پذير نشد خودش بهترين دليل است براي اينكه كلام الله است. ترديد داريد جن و انس جمع بشويد يك سورهاي مثل اين بياوريد. طبع اين كتاب، طرز اين كتاب، جوهر اين كتاب آبي از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما كان هذا القرآن﴾ كه نفي استمراري است اصلاً اين سنخ. سنخ جعلي نميتواند باشد ﴿وما كان هذا القرآن أن يفتري من دون الله﴾ ترديد هم داريد بايد تحدّي بكنيد ﴿ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين﴾[41] آنچه قبل از اين كتاب آمده به نام انجيل مسيح (سلام الله عليه)، تورات موسي (سلام الله عليه) مربوط به عهدين بالآخره كتابهايي كه قبل از قرِآن كريم بود معارفشان را اِحيا ميكند، تصديق ميكند. البته منهاج و شريعتش با آن فرق ميكند. كه ﴿لكلٍّ جعلنا منكم شرعةً ومنهاجًا﴾[42] ولي خطوط كليش را تصديق ميكند. بنابراين نسبت به اهل كتاب ميشود جدال احسن. يعني هم مبادياش معقول است، هم مقبول. نسبت به مشركان ميشود حكمت. يعني برهان محض. چون آنها جدال، كتاب اهل، كتاب را هم قبول نداشتند. نسبت به اهل كتاب جدال است يعني هم مقدمات معقول دارد هم مقبول. معقول دارد ميفرمايد به اينكه اين كار، كار بشر نيست نشانهاش تعدّي است كه همهٴ شما درس خواندهها، اينكه يك نفر است و درس نخوانده. شما همهٴ درس خواندههايتان را جمع كنيد. هم همهتان بياييد، هم درس خواندههايتان باشند. خب يك نفر درس نخوانده عبدي را كه اين امّي است يك همچه كتابي آورده، شما همهٴ درس خواندههايتان با هم جمع بشويد يك همچه كتابي بياوريد. يا يك سوره مثل اين بياوريد. اينكه نميتوانيد معلوم ميشود كتاب جعلي نيست. نسبت به مشركان حكمت محض است. نسبت به اهل كتاب گذشته از اينكه حكمت است يعني مبادي معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادي مقبول دارد. ميفرمايد اين حرفهايش كه همان حرفهايي است كه در كتابهاي شما است. خطوط كلي شما است. در كتابهاي شما هم كه بشارت دادند به يك همچه مطلبي. خب چرا قبول نميكنيد؟ شما كه عهدين را قبول داريد خطوط كلّي عهدين را قبول داريد. اين هم كه تصديق همان كتاب است. آن كتاب هم كه تبشير همين كتاب است. خب بايد قبول كنيد ديگر. اگر كتاب شما مبشِّر چنين كتابي است كه ﴿يعرفونه كما يعرفون أبنائهم﴾[43] شما وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ميشناسيد همانطوري كه اعضاي خانوادگيتان را ميشناسيد. اينقدر به طور شفّاف خصوصياتش در كتابهاي شما وارد شده. پس شما ميشناسيد، در كتابهايتان بشارت داده شده و اين كتاب هم همان حرفهاي شما را ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[44] تصديق دارد. پس از طرف لاحق تصديق است، از طرف سابق تبشير است، علامتهايش هم كه هست، شما علامتهايش را هم كه ميدانيد. پس نسبت به اهل كتاب ميشود جدال احسن. يعني مبادياش هم معقول است و هم مقبول. نسبت به مشركان حجاز ميشود حكمت. براي اينكه آنها ديگر از اين مبادي مقبول كمك نگرفتند ﴿وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين﴾[45] .
«والحمد لله ربّ العالمين»