درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 128 الی 129

 

﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾(128)﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِيمِ﴾(129)

اوصاف پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

اوصافي را كه در اين آيه براي ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ياد شد اينكه رسول است و از انفس شماست و حريص به ايمان مؤمنان است و نسبت به مؤمنين رئوف است رحيم است اينها تاييد مي‌كند كه ﴿عَزِيزٌ﴾ وصف رسول باشد نه ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّم﴾ يعني آيه اين‌چنين معني مي‌شود ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ﴾ كه اين رسول ﴿مِنْ أَنْفُسِكُم﴾ است يك، ﴿عَزِيزٌ﴾ است دو، ﴿عَلَيْهِ مَاعَنِتُّم﴾ يعني «يهمّه و يعنيه ما عندتم» آنچه شما به زحمت افتاديد بر او است كه مشكلات شما را حل كند يا باري روي دوش او است اين سه، ﴿حَرِيصٌ عَلَيْكُم﴾ چهار، ﴿بِالمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ﴾ پنج، ﴿رَحِيمٌ﴾ شش، اين تناسب اقتضا مي‌كند كه اين ﴿عَزِيزٌ﴾ وصف رسول باشد نه اينكه ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّم﴾ اين يك جمله مستقل باشد يعني آنچه كه مايه دشواري شماست بر او سخت مي‌گذرد اين يك.

رابطه توحيد و توكل با حسيب بودن خداوند

مطلب ديگر اينكه اين كلمه ﴿حَسْبِيَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾[1] اين ﴿حَسْبِيَ اللّهُ﴾ يك ادعاست خدا كافي است دليل اين ادعا چيست؟ براي اينكه غير از خدا الهي نيست و كفايت و حسيب بودن از شئون اولوهيت است وقتي اولوهيت منحصر در او بود بر اساس توحيد اولوهي غير از او الهي نبود پس غير از او حسبي هم نيست لذا ﴿حَسْبِيَ اللّهُ﴾ ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾[2] نتيجه است اگر او اله است و در اثر توحيد اولوهيت او حسبي است نه ديگري پس ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ او را وكيل خود قرار دادم بين حسب و بين توحيد و بين توكل اين انسجام برقرار است در نوشته‌ها يا گفته‌ها گاهي گفته مي‌شود كه اين اوصاف بالذات براي خداست بالعرض براي غير خداست يا بالاصاله براي خداست بالتبع براي غير خداست اگر بگوييم بالاصاله و براي ديگران بالتبع اين تا حدودي حرفهاي ميانه است بالاتر از او اين است كه بگوييم بالذات و ديگران بالعرض دارند چون اسناد بالعرض اسناد الي غير ما هو له است و مجاز است نظير «جالس سفينه» به اصطلاح اما بالتبع در اثر اينكه واسطه در ثبوت است اسناد حقيقي است منتها بالتبع آنكه بالتبع دارد يعني واقعاً متصف است منتها به تبع موجودي ديگر لذا مرحله بالذات و بالعرض بالاتر از مرحله بالاصل و بالتبع است.

حسيب بودن پيامبر ‌(صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) و ملائكه، نياز مند دليل خاص

مطلب ديگر اينكه حالا اوصافي نظير رافت و رحمت خدا كه براي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت شد اگر دليل خاصي هم داشته باشيم كه حسيب بودن و اينها هم براي پيغمبر ثابت بشود خوب برابر آن دليل خاص انسان سخن مي‌گويد بالأخره اينها توقيفي است و اگر دليل خاصي اين‌گونه از اسما را براي غير خدا ثابت نكرده است انسان نمي‌گويد آن «اكفيانا فانكم كافيان» آن اگر سندش درست باشد معتبر باشد مي‌تواند دليل مسئله باشد چه اينكه درباره جبرئيل و ميكائيل (سلام الله عليهما) هم همين آمده «اكفياني فانكما كافيان» آن هم همين‌طور است آن هم اگر سند معتبر باشد مي‌شود آيه را بر او تطبيق كرد يعني گفت كه خدا بالاصاله حسيب است آنها بالتبع و بالاتر از آن خدا بالذات حسيب است و اينها بالعرض اين البته مربوط است به اينكه سند آن روايت سند آن دعاها درباره وجود مبارك پيغمبر و امير المؤمنين (عليهما السلام) خواه درباره جبرئيل و ميكائيل (سلام الله عليهما) يا اسرافيل و ميكائيل (سلام الله عليهما) است بايد سند معتبر باشد.

امكان بهره‌مندي از رأفت و رحمت نبوي در دنيا وآخرت

مطلب بعدي آن است كه اين رحمت و رافت وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اختصاصي به دنيا و برزخ و آخرت ندارد در همه مراحل آنها ﴿بِالمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ هستند منتها در دنيا هم همين‌طور است مؤمن بالأخره بايد بخواهد اگر نخواهد كوتاهي از خودش است اگر در دنيا بخواهد يا در برزخ بخواهد يا در قيامت بخواهد فيض نصيبشان مي‌شود ريشه همه اين كارها دنياست در برزخ گاهي انسان توفيق دارد گاهي توفيق ندارد عمده در دنياست كه دنيا بايد وسايلش را فراهم بكند وگرنه از آن طرف مشكلي نيست آنها در برزخ مشكلات شيعيانشان و پيروانشان برسند اگر در آن طرف از طرف مبدا قابلي يك لياقت و قابليتي باشد بتوانند خودشان را به آن ذوات مقدس برسانند چيزي از آنها بخواهند يقيناً آنها رئوف و رحيم خواهند بود منتها در برزخ دشوار است نه اينكه از آن طرف مشكلي باشد از اين طرف مشكل است.

نحوه آگاهي انسان از مرگ خويش

انسان دفعتاً وارد عالمي شد ناشناس مدتها بايد طول بكشد تا بفهمد مرده است اين‌طور نيست خيليها همين كه مردند بفهمند مردند يك وقت آدم نشسته در جايي يا در منزل خودش است يا جاي ديگر است دفعتاً مي‌بيند صحنه عوض شد افرادي را مي‌بيند كه اصلاً نمي‌شناسد با زباني آشنا مي‌شود كه قبلاً آشنا نبود يك سلسله امور و آدابي هست كه سابقه نداشت اصلاً نمي‌فهمد مرد خواص مي‌فهمند كه مردند بعد از گذشت مراحل زيادي تازه مي‌فهمد كه مرد اين تلقين كه «و اعلم ان الموت حق» اين تقريباً تعليم است يعني اين حالتي كه براي تو پيش آمده مرگ است بدان تو مردي خيليها نمي‌فهمند مردند بعدها مي‌فهمند مردند بعد انسان مي‌بيند با يك افرادي است كه زبان آدم را نمي‌دانند چيزي هم به آدم نمي‌دهند چيزي هم از آدم نمي‌خواهند آن بيان نوراني حضرت امير المؤمنين (سلام الله عليه) كه ﴿الهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾[3] را قرائت كردند كه آن خطبه را ايراد فرمودند كه در نهج‌البلاغه است فرمود اينها در عين حالي كه ابدانشان جمع است متفرق‌اند همان‌جا ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾[4] هر كسي مشغول كار خودش است اين‌چنين نيست كه حالا در يك قبرستان يك شهري دفن بشود او را با مردم همان شهر هم محشور بكنند تا ببيند حالا با چه زباني با چه فرهنگي با چه عادات و آدابي زندگي كرده گاهي ممكن است در شرق بميرد او با غربيها محشور بشود اين كه مي‌گويند مؤمن به وادي السلام مي‌رسد همين است ديگر بالأخره وادي السلام وادي سلامت است آن‌جايي كه ذات اقدس الهي كه از اسماي حسناي او سلام است با آنها پيوند سالمانه دارد مؤمن به دار السلام مي‌رود به وادي السلام مي‌رود و وادي السلام نه يعني نجف هر جا علي‌بن‌ابي‌طالب باشد نجف است ممكن است خيليها همان‌جا باشند و هرگز در كنار وادي هم دفن بشوند مگر كربلا خب قتله كربلا كه اشقاي اشقيا بودند و يقيناً در جهنم هستند مگر در كربلا دفن نشدند نزديك قبر مطهر سيدالشهداء هم دفن نشدند چنين نيست كه اگر كسي در كربلا دفن شده با كربلائيها محشور بشود هر كسي بكل امره «لكل امرئٍ ما نوي»[5] .

پرسش: ...

پاسخ: بله، چون اينها همين ناله‌هايي كه دارند ضجه‌هايي كه دارند اين نردبان نجات از آن سكرات است مؤمن اصولاً فشاري در حال مردن يا برزخ ندارد اين عذاب است مؤمن واقعي هيچ رنجي در حال مردن ندارد و هيچ لذتي براي مؤمن بالاتر از لذت مردن نيست تمام لذائذ يك طرف آن لحظه‌اي كه اهل بيت (عليهم السلام) به بالين يك شخص مي‌آيند يك طرف آن طوري كه مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) نقل مي‌كند در كتاب الجنائز كافي اين شيرين‌ترين حالت براي مؤمن همان وقت است كه دارد جان مي‌دهد[6] هيچ لذتي براي مؤمن به اندازه لذت مردن نيست براي اينكه اين ذوات مقدس را مي‌بيند الآن دست آدم وقتي به ضريح اينها مي‌رسد فخري است چه رسد به اينكه خود اينها بيايند كنار آدم و بالين آدم آن يك حساب ديگري است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، ناله دارد همين ناله‌ها باعث نجات مي‌شود آدم تا ننالد كه نجات پيدا نمي‌كند تا گريه نكند تا ضجه نزند تا اهل ناله نباشد اگر بخواهد از آن خطر نجات پيدا بكند بايد مسلح باشد سلاحش هم گريه است و «سلاحه البكاء»[7] تا آدم ننالد كه چيزي به او نمي‌دهند.

پرسش: ...

پاسخ: بعداًُ «اذا ماتوا انتبهوا»[8] نه سريعاً خيليها خوابند بعدها آنجا بيدار مي‌شوند يك سلسله چيزهايي را مي‌بينند كه باور نمي‌كردند همين است ديگر وقتي كه مردند تازه خيلي چيزها را مي‌بينند كه باور نمي‌كردند در دنيا كه بودند مي‌گفتند اينها سحر و خرافات است به اينها نشانش مي‌دهند آن جنت برزخي را يا دوزخ برزخي را ومي‌گويد ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[9] در قيامت هم همين‌طور است .

پرسش: ...

پاسخ: چرا، تنبه نه ولي فايده ندارد ﴿وَّلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ﴾[10] تنبه يعني از خواب بيدار شوند بله اما تنبه يه معناي تيقض و يقضه‌بودن و بيداري و آگاهي و اينها نه فايده‌اي ندارد اينكه حالا مثلاً بگوييم بعداً توبه بكند مشكلي حل بشود نه.

پرسش: ...

پاسخ: چرا منتها درجات برتر و بالاتر مؤمن الآن خيلي از چيزها را معتقد است خيلي از چيزها را مي‌فهمد خيلي از چيزها را مي‌داند منتها آن چيزهايي را كه مي‌داند براي او به صورت مشهود در مي‌آيد امّا غير مؤمن كه اينها را افسانه مي‌پنداشت بعد بيدار مي‌شود مي‌بيند حق است.

بهره‌مندي مؤمنين از رأفت خاص نبوي

غرض آن است كه در برزخ هم اگر كسي به اين ذوات مقدس دست پيدا كند از آنها كمك مي‌گيرد منتها در برزخ كار مشكلي است چون اوايل ورود است ديگر اوايل ورود آدم دفعتاً وارد صحنه‌اي مي‌شود كه براي او ناآشناست بعد از مدتي مي‌فهمد مُرد اين‌طور نيست كه همه بفهمند مردند بنابراين آن ذوات مقدس ﴿بِالمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ هستند چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت قبلاً هم اشاره شد كه اين ﴿بِالمُؤْمِنِينَ﴾ كه اين حصر است براي آن است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[11] يا ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[12] آن رحمت مطلقه است و رحمت مطلقه براي توده انسانهاست مثل اينكه ﴿القُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[13] است ولي بهره‌اش براي متقين است كه فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[14] وجود مبارك پيغمبر هم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك رحمت جهان شمول است منتها بهره‌مندان از آن رحمت مؤمنين‌اند اينها از اين خصيصه برخوردارند.

تبيين مسائل نظامي در سوره «توبه»

در جمع‌بندي اين سوره به بعضي از مطالب رسيديم كه بازگو شد و برخي از مطالب ديگر مانده و آن اين است كه جريان مبارزه و جهادي كه در اين سوره خيلي به صورت گسترده طرح شد بعد از آن است كه مسلمانها يك قدرت مركزي پيدا كردند مسلمانها در مكه اين سيزده سال فقط مشغول رنج بردن و تحمل اذيت و آزار بودند بعد وقتي مدينه آمدند و قدرت مركزي پيدا كردند حكومت مركزي تشكيل دادند و قدرتي پيدا كردند به آنها اجازه دفاع داده شد كه آيه 39 سوره مباركهٴ «حج» در همين زمينه است ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ تاكنون شما مقاتل بوديد با شما قتال مي‌كردند الآن به شما اذن داده شد كه شما هم دفاع كنيد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾ خب، به چه اذن داده شد؟ قتال به آنها اجازه داده شد چرا؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ حال مظلوم بوديد حالا به شما اجازه دفاع داده شد و شما دفاع كنيد براي اينكه ﴿وَإِنَّ اللَّهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ﴾[15] اين ظاهراً اولين آيه دفاع است در سوره مباركه «بقره» آيه 190 اين بود كه ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا﴾ شما كه قدرت نداريد با امپراطوريها بجنگيد فعلاً همين كه با اينها درگيريد با اينها مبارزه كنيد و تجاوز هم نكنيد و جلوتر هم نرويد براي اينكه وضعتان اين است حالا وقتي به قدرت كامل رسيديد آن وقت به شرق و غرب عالم نامه بنويسيد كه دست برداريد از اين ظلم و بگذاريد ما با مردم تماس داشته باشيم.

هدايت جامعه انساني، رسالت انبيا

نامه رسمي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي امپراطوري ايران امپراطوري روم اين بود كه شما مردم را رها كنيد همان حرفي كه موساي كليم (سلام الله عليه) به آل‌فرعون زد آل‌فرعون مسقيماً كه وجود مبارك موساي كليم نيامد بگويد كه كانال سوئز براي ماست مصر براي ماست اين سرزمين و آب و خاك كه حرفي نداشتند اينها گفتند كه مردم امانت خدايند مردم سالاري با داشتن رهبر الهي است ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[16] نه مصر نه كانال نه نفت نه گاز تمام تلاش و كوشش‌شان اين است كه مردم امانت الله هستند يك ما امين الله هستيم دو امانت الله را بايد به امين الله داد سه ما مثل مردم زندگي مي‌كنيم ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ نه مصر را نه كانال را ما هم همين هستيم بعد هم وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) به خدا عرض كرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِين﴾[17] آن قدرت و ايمان و دين كه به ممن دادي من او را در راه باطل صرف نمي‌كنم كه كمك ظالمان باشم پس برنامه رسمي كليم خدا گرفتن امانت الله است از دست خائنان و دادن آن به دست خدا پيام او هم اين است كه ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِين﴾ ما هم هر روز همين پيام را از خدا مي‌خواهيم اگر مي‌گوئيم كه ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾[18] خوب ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾ يكي‌اش هم موساي كليم است موساي كليم حرفش اين است كه ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ اين نعمتي كه دادي من هرگز اين نعمت را بيجا صرف نمي‌كنم كه پشتيبان ظالم باشم ولو به سكوت من اين نعمت را در راه نجات مظلوم صرف مي‌كنم ما هم در تمام نمازها مي‌گوييم خدايا راه اينها را به ما بده ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾، ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾ هم يكي از آن مصداقهاي بارزش كليم حق است ديگر كه ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِين﴾ و عيساي مسيح (سلام الله عليه) هم كه آمده اولين كاري كه كرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ﴾[19] اين بارها به عرضتان رسيد الان مشكل مسيحيت و غرب اين است كه اينها يك امام كم دارند از پاپ و امثال پاپ اين كار ساخته نيست امامي مي‌خواهد كه اين مسيحيت آمريكايي را از آن مسييحيت ناب عيسوي جدا كند وجود مبارك مسيح آمده گفت كه من آمدم همه كارهاي موساي كليم را تصديق بكنم مبارزات با آل فرعون را تصديق مي‌كنم حالا اينها آمدند همه چيز را از مسيحيت گرفتند خب، بنابراين ما هم هر روز همين راه را مي‌خواهيم ديگر غرض آن است كه مردم نسبت به همه ما همين‌طور هستيم جزء مردم هستيم ديگر ما نسبت به خودمان مستقليم يك نسبت به ديگران مستقليم دو نسبت يه ذات اقدس الهي چه باز هم سالاريم يا قافله‌ايم ما آنهايي كه اولواالالباب‌اند نسبت به ديگران سالار هستيم هيچ كس حق ندارد كاري نداشته باشد هر ملتي مخصوصاً مسلمان باشد سالار است اما نسبت به دين نسبت به خدا باز هم سالار است يا قافله است كليم حق عرض كرد به خدا كه من امينم و نسبت به فرعون فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[20] عباد خدا امانت‌اند اين امانت را تاديه بكن به من من امين اينها هستم تو نبايد اينها را بگيري.

شرط بهره‌مندي از بهشت و لقاي الهي

خب اين را ذات اقدس الهي در سوره مباركه «حج» در «بقره» فرمود اينها كه با شما درگيرند با اينها مبارزه بكنيد و خودتان را آزاد بكنيد ولي بدانيد كه هرچه داديد مي‌گيريد اگر بدن داديد ما به شما ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[21] مي‌دهيم جان داديد به شما ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[22] مي‌دهيم هر دو را داديد به شما هردو را مي‌دهيم ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾[23] اين‌چنين نيست كه همه را به آن بالا ببرند كه هر كسي بالا رفت يقيناً پايين را هم دارند اما خيليها ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾اند و ديگر ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بهره‌شان نيست اين خواص‌اند كه ﴿ إِنَّ المُتَّقِينَ﴾ هم ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾[24] هم ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ اما اين مال خواص است توده مردم در ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾اند غرف مبنيه است و حور عين است و مانند آن اما ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾ اين بهشت بالاو پايين معقول ومحسوس معنوي و حسي براي همه نيست ﴿ وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[25] هم براي همه نيست اكثري مردم همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[26] اند تا چه چيزي بدهند اگر بدن دادند ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ مي‌روند حالا يا شهيد شدند يا جانباز شدند يا آزاده شدند بالأخره يا مدتها تلاش كردند در ميدان نبرد فاتحانه برگشتند همه اينها اجرشان محسوب است ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ اما اگر نه جانشان را دادند غير او را نخواستند براي اين نجنگيدن كه مثلاً چيزي بر نان و آبشان افزوده شود و اگر نشد گله بكنند نه «لتكون كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُلْيَا»[27] آب و خاك اينها مطلوب بالعرض بود نه بالذات «لتكون كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُلْيَا» بود ﴿لِيُحِقَّ الحَقَّ وَيُبْطِلَ البَاطِلَ﴾[28] بود براساس اين معارف بود اين با جان هم تجارت كرد آن‌گاه هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ به او مي‌دهند هم ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[29] به او مي‌دهند در اين سوره به هردو دعوت كرده است فرمود ما خريدار هر دو هستيم ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّة﴾[30] اين جنه جامع جنتين است چه اينكه در سوره مباركه «صف» هم فرمود: ﴿ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُم﴾[31] .

حقيقت فروشنده و مثمن در معامله با خداوند

آن گره مانده اين است كه آن فروشنده چه كسي است؟ آيا فروشنده با مستمند دوتايي يكي‌اند يا فرق مي‌كنند چه كسي مي‌فروشد در طرف خريدار آنجا روشن است خريدار با ثمن دو تاست ذات اقدس الهي مي‌خرد معامله مي‌كند امضا مي‌كند وعده مي‌دهد ثمني كه مي‌دهد يا ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[32] است يا لقاء الله است ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[33] است ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان﴾[34] در طرف خريدار روشن است كه خريدار وضعش از ثمن مشخص است حالا خواه ثمنش ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ باشد خواه ثمنش ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد اما فروشنده كه مثمن عرضه مي‌كند وقتي بدن عرضه مي‌كند باز هم مشخص است كه فروشنده شخص است مبيع بدن است و جان را نفروخت اينجا قابل درك است اما آن‌جايي كه جان و جسم هر دو را مي‌فروشد فروشنده چه كسي است؟ ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[35] حالا بايع و مثمن عين هم‌اند بايع خودش را مي‌فروشد خوب اگر خودش را فروخت چگونه ثمن را دريافت مي‌كند چه كسي است كه بعد بماند و به او بشارت بدهند خداي سبحان فرمود من خريدارم بهايي هم كه مي‌دهم بهشت است حالا يا حسي يا معنوي مثمن مبيع جان است و مال بعد هم فرمود هر كسي جان و مالش را به ما فروخت من به او بشارت مي‌دهم به او تبريك مي‌گويم شما كار خوبي كردي ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[36] بعد هم به عهدمان وفا مي‌كنيم اين ثمنها را به او مي‌دهيم او چه كسي است؟ آن‌كه خودش كالا شد كه وقتي كالا شد در اختيار خدا قرار گرفت اگر جان را فروخت ديگر مثمن حرفي براي گفتن ندارد اين كالاست برخي از مفسران كه خواستند به اين نكته پاسخ دهند مي‌گويند در قران كريم هرجا سخن از جهاد جان و مال است از قلب هيچ سخني به ميان نيامده كه شما دلتان را بفروشيد همه جا سخن از نفس است و بدن نفس است و مال سخن از دل نيست آنكه معامله مي‌كند طرف معامله است آن دل است آن قلب آن فؤاد آن دل فروشنده است اين جاني كه گاهي أمارةٌ بالسوء است گاهي كارهاي ديگر مي‌كند اين را تضحيه مي‌كند اين را قرباني مي‌كند آن قلب مؤمن چون «بين اصبعين من اصابع الرحمن»[37] است آن همچنان هست آيا اين است يا نه همان‌طوري كه از لحاظ مسائل معرفتي گاهي راه و رونده يكي است از لحاظ مسائل نظامي و جهاد هم گاهي كالا و فروشنده يكي است در مسائل معرفتي همين‌طوري كه در كتابهاي معقول ملاحظه فرموديد گاهي بالأخره انسان با مشاهده آيات و ادله بيروني به خدا مي‌رسد برهان مثلاً حدوث برهان حركت و نظم و امثال ذلك را اقامه مي‌كند پي به خدا مي‌برد اينجا راه غير از رونده است گاهي هم از راه معرفت نفس به خدايي مي‌برد اينجا راه همان رونده است ديگر اين‌چنين نيست كه رونده كسي ديگر باشد راه كسي ديگر باشد اگر برهان نظم را برهان امكان فقري را برهان ماهوي را برهان حدوث را برهان حركت را اين‌گونه از براهين را اقامه كرد و پي به خدا برد بالأخره يك متفكر پژوهنده‌اي است به نام جان يك راه علمي است كه همين راه‌هاي معقول است اين راه غير از رونده است يك وقت در خويشتن خويش مي‌انديشد اگر در خويشتن خويش انديشيد آن راه عين رونده است اين فرض در مسائل معرفتي هست كه راه بشود عين رونده آيا چنين چيزي هم در مسائل نظامي و جهادي هست كه فروشنده عين كالا باشد يا نه.

معناي حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»

ولي اين جريان «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[38] بعضي از اوحدي اهل معرفت مي‌گويند اين اشاره است به استحاله كه اين ناظر به آن است كه شناخت نفس محال است انسان نمي‌تواند خودش را بشناسد «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» يعني همان‌طوري كه معرفت نفس محال است معرفت رب هم محال است حالا اگر محال نباشد متعذر نباشد متعسر هست خيلي سخت است آدم خودش را بشناسد مثلا در همين سوره مباركه «اسراء» تعبير قرآن كريم اين است كه ما هر نعمتي را كه داديم انسان را در برابر آن نعمت مسئول مي‌دانيم و از او مي‌خواهيم كه پاسخ دهد اين نعمت را كجا صرف كرده نعمتها و اموال اينها خب مشخص است كه انسان متنعم است نعمتهايي را هم خدا به او عطا كرده است خدا در قيامت از انسان سؤال مي‌كند كه اين نعمتها را چگونه صرف كردي آنها ديگر در سوره «اسراء» مطرح نيست در جاي ديگر مطرح است در سوره «اسراء» سه بخش مطرح است كه دو بخشش قابل درك است سومي مشكل است در سوره «اسراء» دارد كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[39] فرمود چيزي را كه عالم نيستي نگو نه تصديق بيجا بكن نه تكذيب بيجا بكن نه فتواي بيجا بده نه حرف بيجا بزن نه مقاله بيجا بنويس نه مقالات بيجا بالأخره عالم نيستي نگو چرا؟ براي اينكه از گوش تو سؤال مي‌كنند كه چرا غير عالمانه گوش دادي از چشمت سؤال مي‌كنند چرا غير عالمانه كار كردي اين دو تا را آدم مي‌فهمد يعني خدا سائل است سؤال بازخواستي يك سؤال استعلامي هست نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[40] چيز خوبي است يك سؤال بازخواستي است كه مي‌گوييم فلان شخس زير سؤال رفته اين سؤال همان است كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[41] در ايست بازرسي مي‌گويند اينها را نگه بداريد و از آنها سؤال كنيد اين سؤال زير سؤال بردن استيضاحي است بازخواستي است تعيير است توبيخ است سرزنش است چرا اين كار را كردي اين ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اين است اين كه فرمود ما سؤال مي‌كنيم از اعضا و جوارح يعني سؤال بازخواستي پس معناي سؤال اين است سائل هم خداست مشخص است مسئول هم خود شخص است يعني خود شخص زير سؤال مي‌رود در فارسي ما معمولاً وقتي مي‌خواهيم بگوييم مي‌گوييم از او بپرس اين از را روي شخص درمي‌آوريم ولي در عربي اين كلمه معادل از يعني «عن» روي آن مطلب درمي‌آيد نه شخص مثل ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[42] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[43] ، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾[44] كه اين كلمه «عن» روي آن شخص درنمي‌آيد روي آن مطلب درمي‌آيد پس سائل خداست مسئول اين شخص است مسئول عنه نعمتهاي ظاهري است اعضا و جوارح است اينها را مي‌فهميم از سمع و بصر انسان سؤال مي‌شود يعني خدا سؤال مي‌كند گوش را چه كردي چشم را چه كردي اينها را سؤال مي‌كند اينها را آدم مي‌فهمد اما خودت را چه كار كردي اينجا مسئول و مسئول عنه مي‌شود يكي ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[45] يعني «كان» اين شخص «مسئولاً عن كل واحد واحد» آنها «كان» اين شخص «مسئولاً» از آنها آنها مي‌شود مسئول عنه خب از انسان مي‌پرسند كه خودت را چه كار كردي اين يعني چه؟ مسئول و مسئول عنه مي‌شود يكي چون حقيقت ما همان فواد ماست اين‌گونه از مسائل كار آساني نيست اين چطوري با مسئله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[46] حل مي‌شود يا مثل سخن آن بزرگوار است كه شناخت حقيقت خودش را بخواهد بشناسد محال است ولي اگر هم محال نباشد خيلي سخت است.

چگونگي آزادي انسان در معامله با خداوند

در اين‌گونه از موارد ملاحظه بفرماييد فروشنده با كالا مي‌شود يكي در مسائل معرفتي از باب اينكه آنجا علم حضوري است انسان درباره خويشتن خويش مي‌تواند بينديشد تا حدودي قابل درك است اما يا خودش را بفروشد يعني چه؟ اگر فروخت بيعت كرد يعني بيع كرد بيع كه كرد ديگر ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[47] حقيقتاً تعارف كه نيست كه يك وقت است كسي خداي ناكرده نمي‌فروشد نمي‌فروشد يعني با خدا بيعت نمي‌كند اين همان است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[48] حالا آن كه بيعت كرده است «باع نفسه» ديگر اگر نفروشد كه ديگر بيعت نيست پس «باع نفسه» وقتي «باع نفسه» جانش مي‌شود ملك خدا آن وقت اين جان كه مي‌شود ملك خدا ذات اقدس الهي به ملك خودش بشارت مي‌دهد به ملك خودش مي‌گويد من وفا مي‌كنم ملك او درخواست وفا دارد چطوري است علي اي حال يك مقدار كه انسان در خويشتن خويش فرو برود اگر كاملاً حل نشود شايد نمايه‌هايي از حل شدن مسئله برايش پيدا بشود كه ولو با خدا معامله كرد خداي كريم طوري است كه عوض و معوض هر دو را برمي‌گرداند يك وقت است انسان با شيطان معامله مي‌كند شيطان عوض و معوض هر دو را در تسخير خود مي‌گيرد ذات اقدس الهي فرمود مي‌خواهي آزاد بشوي با من معامله كن آن وقت خدا عوض و معوض هر دو را به انسان مي‌دهد انسان مي‌شود حرّ عبادت عبادت احرار از اين به بعد ظاهر مي‌شود «تلك عبادة الأحرار»[49] آدم مي‌شود آزاد.

پرسش: ...

پاسخ: آن درست است آن برهان لمي است اگر ما از معرفت نفس بخواهيم به معرفت رب برسيم شبيه برهان إنّ است كه از اثر پي به موثر مي‌بريم از معلول پي به علت مي‌بريم اگر بخواهيم از راه معرفت رب به معرفت نفس برسيم از علت به معلول مي‌رسيم بعضي از روايات هم همين را تاييد مي‌كند كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[50] معنايش اين است كه اگر كسي خودش را بشناسد معلوم مي‌شود قبلاً خدا خودش را شناخته نه «يعرف ربه» چون حديث اين نيست كه اگر كسي خودش را بشناسد خدا را مي‌شناسد حديث اين است كه اگر كسي خودش را شناخت معلوم مي‌شود قبلاً خدا را شناخته «فقد عرف ربه» آنچه كه اين معنا را تأييد مي‌كند اين است كه در بعضي از روايات معرفت نفس آمده «أعرَفَكُم بِنفسهِ أعرَفكُم بربّه»[51] اگر كسي خداي خود را بهتر بشناسد خودش را بهتر مي‌شناسد به هر تقدير در آن‌جا اگر كسي با خدا معامله بكند خدا عوض و معوض هر دو را آزاد مي‌كند ولي اگر كسي با شيطان داد و ستد بكند عوض و معوض هر دو را او مي‌گيرد

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] انفال/سوره8، آیه129.
[2] انفال/سوره8، آیه129.
[3] تکاثر/سوره102، آیه1.
[4] عبس/سوره80، آیه37.
[5] ـ تهذيب الاحكام، ج4، ص186.
[6] ـ اقبال الاعمال، اعمال شب جمعه.
[7] سوره، آيه 1.
[8] ـ بحارالانوار، ج4، ص43.
[9] طور/سوره52، آیه15.
[10] ص/سوره38، آیه3.
[11] سبأ/سوره34، آیه28.
[12] انبیاء/سوره21، آیه107.
[13] بقره/سوره2، آیه185.
[14] بقره/سوره2، آیه2.
[15] حج/سوره22، آیه39.
[16] دخان/سوره44، آیه18.
[17] قصص/سوره28، آیه17.
[18] فاتحه/سوره1، آیه7.
[19] آل عمران/سوره3، آیه50.
[20] دخان/سوره44، آیه18.
[21] بقره/سوره2، آیه25.
[22] قمر/سوره54، آیه55.
[23] الرحمن/سوره55، آیه46.
[24] قمر/سوره54، آیه54.
[25] الرحمن/سوره55، آیه62.
[26] بقره/سوره2، آیه25.
[27] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 373.
[28] انفال/سوره8، آیه8.
[29] قمر/سوره54، آیه55.
[30] توبه/سوره9، آیه111.
[31] صف/سوره61، آیه10 و 11.
[32] بقره/سوره2، آیه25.
[33] قمر/سوره54، آیه55.
[34] الرحمن/سوره55، آیه46.
[35] توبه/سوره9، آیه111.
[36] توبه/سوره9، آیه111.
[37] ـ بحارالانوار، ج67، ص35.
[38] ـ بحارالانوار، ج58، ص99.
[39] اسراء/سوره17، آیه36.
[40] نحل/سوره16، آیه43.
[41] صافات/سوره37، آیه24.
[42] اسراء/سوره17، آیه85.
[43] بقره/سوره2، آیه222.
[44] بقره/سوره2، آیه189.
[45] اسراء/سوره17، آیه36.
[46] ـ بحارالانوار، ج58، ص99.
[47] فرقان/سوره25، آیه3.
[48] جاثیه/سوره45، آیه23.
[49] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 237.
[50] ـ بحارالانوار، ج58، ص99.
[51] ـ جامع الاخبار، ص4.