81/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 124 الی 127
﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾(124)﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُون﴾(125)﴿أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾(126)﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُون﴾(127)
اين كريمه در مقابل آن آيهٴ 86 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه قبلاً اين آيه بحث شد آيهٴ 86 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بود كه ﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ﴾ وقتي آيهاي نازل ميشد سورهاي نازل ميشد دستور جهادي صادر ميشد صاحبان سرمايه و ثروت مترف و مرفه اينها حاضر نميشدند كه در جبههها شركت كنند و استيذان ميكردند و ميگفتند ﴿ذَرْنَا نَكُن مَعَ القَاعِدِينَ﴾ در جوار آنها هم وقتي سورهاي نازل ميشد منافقين يك تعبير مسخره آميزي نسبت به سوره داشتند يك، سعي ميكردند ديگران را همراه خود كنند دو، اگر در اين نيرنگ موفق ميشدند كه مجلس پيغمبر به هم ميخورد همان بود كه ميگفتند كه ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾[1] اگر موفق نشدند كه اين مجلس را به هم بزنند خودشان بلند ميشدند يا «قاموا» يا «اقاموا» بنابراين اساس كار آن ها اين بود كه ديگر تاثير قرآن را بگيرند ميگفتند با هياهو با هوچيگري با تبليغ سوء با اينكه اين شعر است كهانت است سحر است و مانند آن غوغا كنيد كه نگذاريد مردم اين قرآن را گوش بدهند ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ﴾ خودتان گوش ندهيد ﴿وَالغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾ بگوييد اين ارتجاع است تحجر است كهنه است پوسيده است اسطوره است تاريخ مصرفش گذشت از اين حرفها تا پيروز بشويد و نگذاريد كه وحي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سامان بپذيرد اگر در اين نيرنگ موفق نميشدند سعي ميكردند خودشان بلند شوند خودشان هم براي بلند شدن از مجلس پيغمبر ميديدند آيا كسي قبلاً بلند شد كه از در بيرون برود كه اينها هم همراه او بروند يا نه، اگر ديدند كسي كاري دارد يك مومن موجهي است كاري دارد و دارد از مسجد بيرون ميرود و مانند آن آنها در لواذ او در پناه او بيرون ميرفتند اگر ميديدند كه نه مجلس خيلي مهم است و كسي هم بلند نشده و بيرون هم نميرود و كسي هم كاري نداشته معذورانه بيرون برود اينها مجبور بودند مينشستند آنبخش را اين چند مطلب را در اين آيات ذكرميكند ميفرمايد ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم﴾ يعني همين منافقان چون درباره اينهاست ديگر تصريح نشده به شهادت آيات بعد ﴿فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً﴾ اين را به عنوان مسخره ميگفتند اولاً حق بودن او محل تأمّل است براي آنها او عامل ايمان باشد هم محل تأمّل است چه اينكه او باعث مزيد ايمان باشد اين استهزاي سوم است حق بودن او ايمان آوردن به او و او سبب ايمان باشد و او سبب مزيد ايمان باشد اين استهزاي سوم آنهاست ﴿أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً﴾ ذات اقدس الهي ميفرمايد كه اين آيه نسبت به مومنان يك اثر دارد نسبت به منافقان اثر ديگر مثل آفتابي كه ميتابد بالأخره براي انسان سليم الحس يك اثر دارد براي احشا و اعمش و اينها يك اثر سوء ديگري دارد ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ دو تا كار ميكند يكي ايمان اينها را زياد ميكند اينها از نظر معارف اعتقادي و يكي هم ﴿وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ مژده ميخواهند براي آيندهشان هم آينده علميشان و هم آينده عمليشان هم جايشان در بهشت همانطوري كه شهدا ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ اينها هم همچنيناند اينها استبشار ميكنند مژده طلب ميكنند مبشرشان هم خدا است و از راه وحي اين مطالب تبشيري را به اينها ميرساند خب، پس اينها دو تا فضيلت نصيبشان ميشود ولي ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اينها گرفتار دو تا رذيلت و دو تا نقمت ميشوند يكي ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ دوم اينكه ﴿مَاتُوا وَهُمْ كَافِرُون﴾ موفق به توبه هم نخواهند شد در بخشهاي قبلي هم داشتيم كه ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾[2] درباره همين منافقين داشتيم ...تا روز قيامت ديگر توبه نميكنند منافقاً ميميرند فرمود اين گروهي كه ﴿السَّابِقُونَ الأَوَّلُون﴾ و اينها نيستند و مشابه ديگران هم نيستند و منافقانه به سر ميبرند در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 77 نيز گذشت ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ يعني عقوبت اين است عقوبتي كه ذات اقدس الهي دامنگير اينها كرد اين است كه تا روز قيامت دست از نفاق برنميدارند ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ چرا؟ چون ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ اينها مدام وعده ميدهند خلف وعده ميكنند مدام خبر ميدهند گزارش دروغ ميدهند كيفر تلخي كه دامنگير اينها شد به نام عقوبت عقوبت را عقوبت گفتند براي اينكه در عقب گناه ميآيد ديگر، خب عقاب را كه عقاب ميگويند به همين مناسبت است و گرنه ابتدائاً كه ذات اقدس الهي كسي را تنبيه نميكند كه اين عقوبت است و لاغير و دنبال و عقب گناه ميآيد عقاب آنها و عقوبت آنها اين است كه اينها ديگر توفيق هدايت پيدا نميكنند درباره كفار هم به همين گروه هم در حقيقت ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ المُنَافِقِينَ وَالكَافِرِينَ﴾ و دربارهٴ همينها فرمود ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ يك، ﴿وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ دو، مطلب بعدي آن است كه
پرسش ...
پاسخ: بله، اينها با همفكرانشان حرف ميزدند و ظاهراً هم در مسجد شركت ميكردند نماز هم ميخواندند نماز جماعت هم ميخواندند و آثار ايمان را حفظ ميكردند در موقع خروج از مسجد هم ميگويند يك كسي مثل آب ميآورد آب ميبرد كار دارد سعي ميكردند در پناه او بلند شوند و بروند بيرون كه حالا آن را ميخوانيم مطلب ديگر آن است كه اين ايمان يك فضيلت است گاهي به فاعل مادي يا شبيه مادي اسناد داده ميشود به اصطلاح فاعل قريب، فاعل قريب نيستند نيستند اينها ابزار كار هستند ميگويند سوره باعث مزيد ايمان ميشود گاهي به فاعل حقيقي كه هو الله سبحانه و تعالي است اسناد دارد آنجا كه به فاعل حقيقي است ﴿وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾[3] و ﴿زَادَهُمْ هُديً﴾[4] كم نيست اينگونه از آيات درباره اصحاب كهف دارد دربارهٴ ديگران دارد كه ﴿زَادَهُمْ هُديً﴾ ﴿زِدْنَاهُمْ هُدي﴾ ومانند آن كه اين اضافه زياده به فاعل حقيقي يعني ذات اقدس الهي است اما اسناد اين زياده به آيات سوره اين اسناد به عامل قريب يا سبب است ابزار كار است وگرنه فاعل حقيقي خداي سبحان است در همان بخش اوايل سورهٴ مباركهٴ «انفال» داشتيم كه ﴿إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[5] اينجا هم اسناد زياده به سوره و آيه و مانند آن داده شد ﴿أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً﴾ آنگاه قرآن كريم هم امضا كرد فرمود ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ وگرنه عامل حقيقي زياده ذات اقدس الهي است
مطلب ديگر آن است كه ايمان از سنخ حكمت عملي است و كار عقل عملي است غير از علم است معمولا اينهادر بخشي از كتابهاي عقلي ايمان را جز حكمت نظري حساب ميكنند و عمل صالح را جز حكمت عملي در آياتي كه دارد ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ عمل صالحا يا ﴿يَعْمَلْ صَالِحا﴾ و مانند آن مخصوصا فخررازي از اين تعبيرات زياد دارد كه در كتابهاي بعدي هم آمده ايمان ناظر به حكمت نظري است و عمل صالح ناظر به حكمت عملي است در حالي كه كه ايمان هم كه عمل قلبي است جز عمل جوارح است جز حمكت عملي است و كار عقل عملي است نه كار عقل نظري بيان ذلك اين است كه براي اين عقل نظري و عقل عملي دوتا اصطلاح است بهترين اصطلاحاش آن است كه عقل نظري آن است كه انديشهها به عهده اوست خواه درباره بود و نبود يعني حكمت نظري خواه درباره بايد و نبايد يعني حكمت عملي حكمت نظري و حكمت عملي هر دو را عقل نظري درك ميكند يعني هم فلسفه و كلام را عقل نظري درك ميكند هم فقه و حقوق و اخلاق را اينها براي عقل نظري است كه انديشه براي اوست اما آن عقل عملي كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[6] نيت تصميم و اراده و اخلاص به عهده اوست تصميمگيري به عهدهٴ اوست او كارش عزم است و نه جزم اين محدوده ايمان به عهده اوست ايمان براي عقل عملي است آن فهميدن و علم كه چه در عالم هست و چه در عالم نيست براي عقل نظري است
مطلب ديگر اين است كه هم كار عقل نظري يعني علم و ادراك و انديشه قابل ازدياد است هم كار عقل عملي يعني انگيزه ايمان عزم اين قابل ازدياد است اما ازدياد علم كه ذات اقدس الهي به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْما﴾[7] اين مزيد حالا علم گاهي به لحاظ معلوم است آدم مطالب بيشتري را درك ميكند گاهي به لحاظ درجات علم است خود علم اضافه ميشود گاهي چندتا برهان است يقين شديدتر ميشود يا از علم اليقين به عين اليقين و از عين اليقين به حق اليقين ميرسد كه خود علم اضافه ميشود گاهي درجات علم گاهي شدت و كيفيت علم اضافه ميشود پس زيادي علم گاهي به لحاظ معلوم است گاهي به لحاظ درجات خود علم ايمان هم همينطور است گاهي ايمان به لحاظ متعلق ايمان است يك مطلب جديدي كه آمد دستور تازهاي كه نازل شد مؤمن به اين هم ايمان ميآورد قبلاً به مطالب ديگر ايمان داشت الان كه مثلاً دستور حج رسيده و دستور روزه رسيده به دستور حج و روزه هم ايمان ميآورد همانطوري كه به دستور صلات قبلاً ايمان آورد اين زيادي ايمان به لحاظ زيادي متعلق است اما زيادي خود ايمان به لحاظ درجات خودايمان هم متصور است بعضي ايمانشان متوسط است بعضي ايماشان قوي است و بعضي ايمانشان اقواست ايمان غير از علم است علم فقط آگاهي به ربط موضوع و محمول است يعني اگر مطلبي و موضوعي با محمول رابطه پيدا كرد و انسان به اين رابطه عالم شد به نسبت موضوع و محمول جزم پيدا كرد ميگويند عالم است قضيه را ميگويند عقد يعني آن پيوندي كه بين محمول و موضوع است آنكه محمول به موضوع گره خورده و موضوع به محمول بسته شده اين را ميگويند عقد و انسان عالم به اين عقد به اين گره و به اين پيوند بين موضوع و محمول عالم است اما ايمان چيز ديگر است ايمان آن است كه اين موضوع گره خورده اين محمول وابسته به موضوع كه يك امر منعقد شده است اين را با جان خود گره بزند يعني به اين معتقد بشود اين را ميگويند عقيده ايمان محصول دو عقيده است اينكه ميگويند ملا شدن آسان است ديگري مشكل براي اينكه ديگري دو گره ميخواهد يكي فهميدن يكي باور كردن تا آدم بين موضوع و محمول با برهان گره بزند ساليان متمادي رنج ميخواهد و مدتها تلاش و كوشش ميخواهد كه آن فهميده را با جان خود گره بزند و جان معتقد شود به او اين را ميگويند ايمان نه آن علم را هر دو قابل اضافه است در جريان اضافه علم و همچنين بخشي از اينها به ايمان كه به صورت علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است مثالهايي در كتابهاي تفسيري ذكر ميكردند مرحوم خواجه(رضوان الله تعالي عليه) نمونهاي ذكر ميكرد مثل اينكه كسي علم دارد به حرارت نار بعد نار را از نزديك ميبيند بعد ميافتد در آتش مثل حديده محماط آن حديده محماط در حد حق اليقين است آنكه آتش را ميبيند عين اليقين است آنكه با برهان فهميده نار حار است اين علم اليقين است اما ديگران مثال ديگري ميزنند جريان مرگ كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾[8] اين براي همه يقيني است هيچ ترديدي نيست كه همه ميميرند اما وقتي حال احتضار فرشتهها آمدند ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ المَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾[9] اين ديگر امارات مرگ براي او مشهود است وقتي مرد ميشود حق اليقين چون مردن در حقيقت چشيدن كاسه هجرت و فراق است ما كه ميميريم در حقيقت مرگ را ميميرانيم نه خودمان بميريم چون ما ميچشيم نه او بچشد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ ما مردن را ميميرانيم و براي هميشه زنده هستيم و خواهيم ماند ﴿إِلَّا المَوْتَةَ الأُولَي﴾[10] ديگر مرگي نيست كه لذا تعبير قرآن اين نيست كه مرگ ميچشد انسان را تعبير قرآن اين است كه انسان مرگ را ميچشد خوب اگر كسي يك كاسه آب را سركشيد آن آب را هضم ميكند نه اينكه آب او را هضم ميكند لذا اين ميشود حق اليقين اگر مرگ نابودي بود ديگر حق اليقين نبود اينكه ميگويند مرگ حق اليقين است يعني حقيقتي است كه انسان قبلا با علم اليقين و برهان ميداند هنگام احتضار و عند ظهور امارات موت كه فرشته را ميبيند و آن صحنه را مشاهده ميكند به منزلهٴ عين اليقين است وقتي وارد صحنه مرگ شد و حقيتا «مات و توفي» اين ميشود عين اليقين آن وقت مرگ را خوب مييابد خودش مرده است مرگ هميك امر وجودي است نه امر عدمي ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾ چون از اين طرف يك صبغهٴ عدمي دارد و هجرت دنياست ما آن را عدم ميپنداريم وگرنه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَيَاةَ﴾ خب، اينها شبيه ازدياد علمي و ايماني از علم اليقين به عين اليقين و به حق اليقين است در ايمان هم راه دارد در علم هم راه دارد.
پرسش ...
پاسخ: بله اين در آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» و «آلعمران» بود گذشت در سورهٴ «انفال» دارد كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[11] اوايل سورهٴ «انفال» آيات 5 و 6 «انفال» در سورهٴ مباركهٴٴ «آلعمران» دارد كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[12] اين هم از جاهايي نيست كه ما بگوئيم «لام» محذوف است و در تقدير است ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يعني ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نهخير ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر واقعاً انسان از مرحله حال به مرحله ملكه آمد و از مرحله ملكه به فصل مقوم رسيد جزء هويت آن شخص ميشود و نه ماهيت بنابراين اين خود شخص ميشود درجه.
درجه هم غير از درج است ما يك درجه داريم يك درج. درج براي پلههاي نردبان است كه جا براي اسقرار نيست فقط براي عبور است اما وقتي برجي ساختند خانه چند طبقه ساختند غرف مبنيه ساختند هر كدام از اينها قابل زيست و زندگي است و به آن ميگويند درجه نه درج فرمود ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در سورهٴ «آلعمران» و اگر غرف مبنيه است درجاتي است براي بنا كه هر درجهاي قابل سكونت است نه دَرَجْ يعني پلههاي نردبان
خب، مطلب ديگر آن است كه در جريان ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ يعني «ايمانا الي ايمانهم» و اما درباره اينها فرمود ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ اگر اين زياده نسبت به اشخاص استعمال بشود با «علي» است كه بر اينها اشراف دارد مثل ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[13] اما وقتي رجس به رجس ضميمه ميشود در اطلاق كلمه زياده با كمك «الي» از آن استفاده ميكنند ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ يعني «منضماً الي رجسهم» چون معناي ضميمه را ميفهماند با «الي» استعمال ميشود وگرنه در جاي ديگر فرمود ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾ گرچه در آن آيه از كلمه زياده استفاده نشد اما اگر بر شخص بخواهد فرو بيايد با «علي» است و اگر ضميمه را بخواهد بفهماند با «الي» استفاده ميشود ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ در مزيد ايمان و مزيد كفر در هر دو طرف آياتي از قبل و بعد هست در آيهٴ نود سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ﴾ كه اين مزيد كفر است ولي در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مزيد ايمان را در آيهٴ 22 سورهٴ «احزاب» ياد كردند فرمود ﴿وَلَمَّا رَأَي المُؤْمِنُونَ الأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾ هم علمشان زياد ميشود هم ايمانشان زياد ميشود و هم تسليم و انقيادشان در بخش عمل زياد ميشود خب پس نتيجه اينكه اين گروه ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ بر جهل علمي و جهالت عملي اينها اضافه ميشود چون در قبال قرآن عكس العمل تندي دارند ﴿وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ با همان وضع مردند در اثر سوء اختيار خودشان نظير همان آيه قبلي اين سورهٴ «توبه» كه فرمود ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ اينجا هم مشابه آن هست ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾ هست كه در آيه بعد ميآيد بعد فرمود كه ما تا آخرين لحظه اينها را آزموديم نشانههاي خود را به اينها نشان داديم بلكه اينها به هوش بيايند ما هر لحظه اينها را امتحان كرديم چون هر نعمتي كه در اينجاست يا نقمتي كه در اينجاست با آزمون همراه است چيزي نيست كه در دنيا به كسي بدهند خواه نعمت خواه نقمت كه در برابر او سوال نباشد آيات سورهٴ مباركهٴ «فجر» هم كه بارها ملاحظه فرموديد سند اين مطلب است فرمود آنهايي كه مريضند مبتلا به بيمارياند آنهايي كه سالمند مبتلا به سلامتند فرمود ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾[14] اكرمني واما الانسان اذا ابتلاه ربه فقدر عليه رزقه فيقول ربي اهانني كلا فرمود اگر ذات اقدس الهي يك نعمتي به كسي بدهد او را مبتلا كرده به نعمت و سلامت و قدرت او خيال ميكند كه براي خودش است و اگر او را مبتلا كند به بيماري اين هم آزمون است ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾ اين كلاّ نفي و ردع هر دو حرف است نه اولي اكرام است نه دومي اهانت هر دو ابتلاست و امتحان است يكي را به شكر يكي را به صبر ان كسي كه الان متنعّم است در آينده نزديك يا دور وضعش عوض ميشود اينكه الان مبتلا به نقمت است در آينده نزديك يا دور درمان ميشود هر دو در كلاس ابتلا و امتحان نشستهاند اينطور نيست كه خدا نعمت بدهد نعمت جايش بهشت است كه مسئوليت در آن نيست.
پرسش: ازدياد ايمان از مقوله كمّ است يا كيف؟
پاسخ: هر دو شد ديگر هم به لحاظ متعلق از درجات كم است براي اينكه قبلاً كه نماز بود و روزه نبود اينها به يك امر ايمان داشتند الان كه دستور روزه آمده يا حج آمده دو چيز يا چهار چيز ايمان دارند اما آنكه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ شد فوقش در سورهٴ «آلعمران» هم ﴿دَرَجَاتٍ﴾ شد و از مسئله علم اليقين به عين اليقين و از آنجا به حق اليقين شد آنجا ازدياد كيفي است و در جريان ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[15] در آن بخشهايي از آيات از اشاره شد به اينكه اين كيفا اضافه ميشود اما اين مقدار به لحاظ متعلق كمّاً اضافه ميشود.
پرسش ...
پاسخ: گاهي به وسيله سوره، سوره ابزار كار است كه آن قبلي تشديد شود چون اين سوره بعدي تاكيد همان سوره قبلي است و يك مطلب جديدتري آورده اين مطلب جديدتر باعث ايمان ميشود چون معجزه جديدي است بالأخره چون اين سوره وقتي آمد معجزه جديدي را به همراه دارد و اخبار از غيبي را به همراه دارد هم مطلب جديدي است ايمان به لحاظ متعلق كمّاً اضافه ميشود هم ممكن است خود ايمان درجه برتر و بالاتري را طي كند.
پرسش ...
پاسخ: ممكن است علم به حد ملكه برسد ايمان حال باشد گاهي هم ممكن است علم حال ايمان حال را به همراه داشته باشد اين ديگر مربوط به توفيق الهي است ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[16] اگر كسي بالأخره به همان فطرتش باقي باشد با يك بار جلسه وقتي مطلب را عالم شد ميپذيرد كسي كه بالاخره سوابق سويي دارد يا غذاي حرامي را خورده شير ناپاكي را خورده توفيق اينكه با يك جلسه هدايت بشود با اينكه مطلب را فهميد ندارد علم گاهي زمينه ايمان ميشود اما سبب تام نيست فرمود ﴿أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾[17] پس ما در هر لحظه در كلاس آزمون نشستهايم اين سخني در آن نيست هميشه ما مورد امتحانيم چه در نقمت چه در نعمت در آيه دوم و سوّم سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ ٭ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الكَاذِبِينَ﴾ ما همه را آزمون ميكنيم امتحان ميكنيم اما امتحانهاي عمومي مثل همين امتحانهايي كه در مدارس و اينها سالي يكبار يا دوبار امتحانهاي سنگين رخ ميدهد مسئله جنگ اينچنين است يا اگر هم جنگ نبود حادثههاي سنگين و رخداد مهمّي در مسائل اجتماعي و سياسي و يا خانوادگي براي افراد پيش ميآيد فرمود اين منافقين بايد بدانند كه ما سالي يكي دو بار امتحان سنگين داريم كه معجزه الهي آيات الهي حقانيت وحي برايشان روشن ميشود ﴿أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ بالأخره اين امتحانات عمومي كه سالي يكبار يا هر شش ماه يكبار هست اين با امتحانات روزانه كه سر كلاس ميگيرند فرق ميكند پس هرلحظه انسان در كلاس آزمون است يك به استناد آيات سورهٴ «فجر» و امتحانات عادي هم هست به استناد آيه 2و 3 سورهٴ «عنكبوت» اما امتحانات رسمي و كليدي سالي يكي دوبار است در مسائل كلي امت هم هست در مسائل شخصي و خانوادگي هم هست اما اين ناظر به آن مسائل كلي امت اسلامي است ﴿أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ اين امتحان كافي است براي اينكه اينها حق را ببينند و متوجه شوند اما ﴿ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ﴾ نه حرف فطرت را گوش ميدهند و متذكر ميشوند تذكرهاي است براي آنها و نه توبه ميكنند هيچ كدام از اينها نيست با اينكه اين امتحان روشن شده براي آنها سالي يك بار يا دوبار چون يك امر همگاني است براي همه روشن شده
پرسش ...
پاسخ: براي اتمام حجت ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[18]
اين اخبار به غيب است كه اينها اينچنين هستند ميگويند نه ما ببينيد ما بار ديگر امتحان كرديم بار سوم بار چهارم حجج را به او نشان داديم هر وقت حجت جديد بيايد اينها باز برميگردند ما تا آخرين لحظه اين در رحمت را باز ميگذاريم ميفرمايد اينها نه تنها خودشان مشكل دارند سعي ميكنند ديگران را همراه كنند مجلس پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به هم بزنند نشد لااقل خودشان بلند شوند و بروند ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ﴾ حالا هر سورهاي نازل ميشد و مطلب جديدي بود حضرت مردم را جمع ميكرد و براي همه قرائت ميكرد و تفسير ميكرد ﴿نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ﴾ اين منافقين يكديگر را نگاه ميكردند ببينند ﴿هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ﴾ كه آيا كسي شما را ميبيند كس آنها را ميبيند مواظب آنهاست كه به يكديگر ميگويند آيا كسي شما را ميبيند يا نميبيند اگر كسي شما را نميبيند و همه مواظب گوش دادن به حضرتند بلند شويد برويد اگر كسي شما را نميبيند بلند شويد برويد چطوري بلند شوند بروند در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 63 فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾ چرا اينكار را نكنيد براي اينكه ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً﴾ تسلل يعني از جايي بيرون آمدن «من سل سيف البغي قتل به» سيف مسلول يعني سيفي كه از غلاف به در آمده فرمود شما الان در مسجديد در اين بيت هستيد در اين بيتع رفيعاند و در حضور حضرت نشستهايد ميخواهيد تسلل كنيد و از اين غلاف و از اين بيت و از اين خانه بيرون برويد و رويتان نميشود در ملاذ كسي بلند ميشويد و ميرويد بيرون اين را ميگويند تسلل لواذي، ملاذ يعني مرجع و پناه لائذ يعني پناهنده شما ميخواهيد لواذاً در پناه كسي كه رفت و آمد ميكند دارد ميرود بيرون و مشكلي ندارد شما در پناه او برويد بيرون و با شتاب هم ميخواهيد برويد بيرون تسلل كنيد كه صيغه باب تفعل است و خدا ميداند خواستيد مجلس را به هم بزنيد نتوانستيد الان خودتان داريد ميرويد گفتيد كه ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾[19]
ديديد نشد حالا نگاه ميكنيد ببينيد كسي شما را ميبيند يا نميبيند اگر كسي شما را نميبيند همه مواظب پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مستمع آن حضرتاند دارند گوش ميدهند شما در پناه آنهايي كه رفت و آمد ميكنند بلند ميشويد و ميرويد بيرون و به سرعت هم از اين غلاف ميرويد بيرون اين را خدا ميداند ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾[20]
اينجا هم همان مطلب را به اين صورت فرمود چون اين آيه قبل از اين آيه نازل شد ديگر اين تسلل لواذي را نفرمود فرمود ﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ﴾ آن وقت به يكديگر خطاب ميكنند ميگويند كسي شما را ميبيند يا نميبيند اگر نميبيند بلند شويد برويد چگونه برويد همان تسلل لواذاً است كه در سورهٴ «نور» قبل از اين نازل شده چون آن سوره قبل از اين نازل شده ﴿هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ﴾ اگر ميديدند كسي مواظب اينها نيست ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا﴾ بلند ميشدند و ميرفتند بيرون اينجاست كه فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ اين ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ دو احتمال دارد يكي خبر باشد و يكي انشاء، جمله خبري است به داعي انشاء و نفرين باشد و خبر باشد تناسب بيشتري دارد در قرآن كريم فرمود كه ما تمام مجاري فهم را باز كرديم كه اين بفهمد اگر چندين بار اينها بي اعتنايي كردند وحي را مسخره كردند نه تنها عمل نكردند نه تنها ايمان نياورند سعي كردند جامعه را منصرف كنند مردم را تحريك كنند وحي را مسخره كنند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ﴾[21]
ما ديگر توفيق فهم را از اينها ميگيريم آن هم در بحثهاي قبلي داشتيم كه اين يك امر منفي است نه مثبت يعني آن چيزي كه بايد ميداديم و تا حال ميداديم حالا ديگر نميدهيم آن را به حال خودش رها كرديم وگرنه اين صرف يك امر وجودي نيست اضلال يك امر وجودي نيست كه چيزي را خدا به كسي بدهد به نام ضلالت و گمراهي اين نيست همين كه توفيق را بردارد ﴿وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾[22]
ديگر توفيق نميدهد اين همان است كه ميگويند «وكله الي نفسه» الهي «لا تكلني الي نفسي»[23]
همين است نه اينكه چيزي خدا گرفتار تبهكار ميكند به نام ضلالت تا او بشود مضل يعني او را به حال خودش رها ميكند خوب اگر يك مستمندي را به حال خودش رها كردي ميافتد ديگر انسان كه اينطور نيست كه پايي داشته باشد دستي داشته باشد و پايگاهي داشته باشد بتواند بايستد فرمود ما اگر او را رها كرديم ﴿فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾[24]
يك بچه نوزادي را مادر اگر رها كند ميافتد ديگر اينكه فرمود قيم شما خداست مقيم شما خداست و ميگوئيم «بحول الله تعالي و قوته اقوم و اقعد و اتكلم اكتب و اسكت و أنظر وأمشي و أنام و ...» اين قيام و قعود نه يعني در نماز در نماز اين مطلب توحيدي را ميگوئيم يعني جميع حالات من به حول و قوّه خداست اگر ذات اقدس الهي حول و قوه خودش را بردارد اين را رها كند چه درميآيد ﴿فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾ فرمود ما آن توفيق را ديگر ميگيريم ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي﴾ چه را؟ ﴿الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ﴾[25]
را آن وقت آن ديگر چيزي نميفهمد براي اينكه چندين بار داديم اعتنا نكرد ديگر اينجا فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ دل ديگر علاقهمند نيست به اين معارف لذا فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ چرا خدا اينكار را كرد ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ اصلا بفهم نيستند اينها ما چندين بار از درون و بيرون يعني از ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[26]
داديم اين درون را خفه كرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[27]
اين يك داستاني هست كه در كتابهاي ادب عرفاني هست اصلش جعلي است اما حرف حرف حكيمانه است كه معماري خانهٴ خوبي ساخت به اين خانه گفت هر وقت ميخواهي ويران شوي يكي دو روز زودتر به من خبر كن كه سر من خراب نشوي من بروم بيرون هر از چند گاهي بالأخره بعد از پنج سال بعد شش سال بعد هفت سال بالاخره آجري و گچي ويران ميشد و اين معمار مرمت ميكرد دفعتا اين سقف فرو ريخت و او را خفه كرد او در حين دست و پا زدن به اين خانه گله كرد و گفت من تو را با زحمت و تلاش ساختم قرار ما اين بود كه هر وقت ميخواهي خراب بشوي يكيدو روز زودتر به من بگويي اين خانه در حال انهدام و ويراني گفت من هر وقت دهن باز كردم بگويم تو يك مشت گچ زدي در دهن من من وقتي آن آجر افتاد داشتم به تو خبر ميدادم كه خرابي نزديك است تو نگذاشتي من حرف بزنم كه رفتم از سقف خبر بدهم از ضلع خبر بدهم از جدار خبر بدهم از پايه خبر بدهم هرجا خواستم خبر دهم تو فورا يك مشت گل زدي بعد همين حكيم و عارف نتيجه ميگيرد كه آدم وقتي مريض ميشود اين بدن دارد حرف ميزند كه تو داري ميروي او فورا يك مشت قرص به او ميدهد و ساكتش ميكند اين به جاي اينكه بفهمد اين مقدمه رفتن است نميگذارد اين بدن بيچاره حرف بزند حالا اينها مثل آن ممثلي كه اين بزرگان از اين مثل به آن ممثل رسيدهاند همين است خوب چندين بار ذات اقدس الهي راه را نشان داده آنها بيراهه رفتند اين انحراف و اين گناه اين تكذيب و آن مسخره همين است ديگر فرمود اينكه شد حالا ما او را به حال خودش رها ميكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»