درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 122 الی 123

 

﴿وَمَا كَانَ المُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾(۱۲۲)﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِين﴾(123)

 

خلاصه آيه 122 اين شد كه لازم نيست همه مؤمنان به طرف جبهه‌هاي نظامي حركت كنند اگر يك وقتي ضرورت دفاعي باشد همگان نفر كنند ك﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾[1] لكن برخيها حتماً بايد به جبهه فرهنگي بپردازند و نفر فقهي داشته باشند و مراكز علمي بروند و فقيه بشوند و قوم خود را انذار بكنند و قوم آنها هم بر حذر بشوند ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ اين نفر به شهادت تفقه در دين نفر فرهنگي است زيرا نفر نظامي گرچه بركات فراواني دارد ولي بالأخره تفقه در دين نيز مسايل اسلامي استدلالها بحثهاي تفسيري فقهي و مانند آن در جبهه‌ها ميسور نيست تنها كار مراكز علمي است رواياتي كه مربوط به اين آيه است گرچه به طور اجمال اشاره شده ولي امروز چون پايان هفته است مقداري از اين روايات را تبركاً مي‌خوانيم بعد فرمود ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ اكثري مردم در مسايل تربيتي از راه انذار هدايت مي‌شوند خواص البته از راه مودّت به مقصد مي‌رسند آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ ‌«آل‌عمران‌» گذشت كه ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾[2] كه طي راه محبت بهترين روش است آن براي خواص است خواص است كه مي‌گويند ‌«وهبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر عن النظر الي كرامتك‌»[3] وگرنه اكثري مردم در اثر خوف از جهنم هدايت مي‌شوند به همين مناسبت ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آغاز رسالتش فرمود ﴿يَا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ ٭ قُمْ فَأَنذِرْ﴾ آيهٴ دوم سورهٴ ‌«مدثر‌» اين است ‌«قم فابشر‌» نيست ‌«قم فحبب‌» نيست بلكه ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ است و آيات ديگري هم كه قبلاً قرائت شده است كه حصر كرده است سمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در انذار همين است آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ ‌«هود‌» اين است ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ﴾ اين تعبيرات در قرآن كريم هست كه كار تو پيغمبر فقط انذار است با اينكه هم بشير است هم نذير مبشر است و منذر و بالاتر از اينها مسئله تحبيب را هم در برنامه دارد اما به لحاظ غالب مردم آنچه كه اثر دارد انذار است در جريان تفقه هم همين‌طور است بنابراين بحث توده مردم با بحث خواص مردم فرق مي‌كند خواص مردم آنهايي كه اهل سير و سلوك‌اند سعي مي‌كنند از راه محبت خود را به مقصد برسانند و بهترين راه هم همان راه محبت است البته براي خواص اما براي توده مردم اين‌چنين نيست آنها ههمين‌طور است ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[4] است ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[5] است بالأخره همه اينها از انذار سخن به ميان مي‌آيد مطلب ديگر چون حالا روايات اين باب را مي‌خواهيم بخوانيم از اين آيه فعلاً عبور بكنيم تا اينكه در بحث روايي دوباره به اين آيه برسيم فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ عنوان قتال غير از عنوان مجاهدت و جهاد است جهاد يعني مبارزه كردن چون جهاد به معني مبارزه كردن است شامل مشرك و اهل كتاب و منافق همه خواهد شد اما قتال مخصوص مشركان و كافراني هستند كه اهل ذمد نيستند لذا در جريان قتال با جريان جهاد بايد اين نكته را هم ملحوظ داشت در آيهٴ 73 همين سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» كه بحث اين آيه قبلاً گذشت جهاد كفار را با منافقان يكجا ذكر فرمود ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ﴾ بايد جهاد كرد اما جهاد غير از قتال است يعني بايد مبارزه كرد مبارزه آنها از آنها مطلع بودن جلوي نشر اكاذيب و اينها را گرفتن جلوي جاسوسي اينها را گرفتن جلوي پايگاه دشمن زدن و اينها را گرفتن جلوي دسيسه و فتنه آنها را گرفتن و مانند آن جهاد با منافق اين است وگرنه منافق در بين ساير مسلمانها كاهل منهم زندگي مي‌كردند هم در مسايل عباديشان حضور داشتند در مسجدها حضور داشتند در مسايل تجاري حضور داشتند عنوان قتال غير از عنوان جهاد است درباره منافق دستور قتال نيامده دستور جهاد آمده ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ مطلب ديگر اين است كه باز در همين سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» اين آيه قبلاً گذشت كه شما با همه مشركين درگيريد همان‌طوري كه همه آنها با شما درگيرند شما هم با همه آنها درگيريد آيهٴ 36 سورهٴ ‌«توبه‌» اين بود كه ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِينَ﴾ همان‌طوري كه همه مشركان بر عليه شما قيام مي‌كنند شما هم عليه همه آنها قيام كنيد آيه محل بحث منافي با آيهٴ 36 سورهٴ ‌«توبه‌» نيست آيه نمي‌گويد كه فقط با مشركان همسايه و هم مرزتان درگير شويد ولاغير آيه مي‌فرمايد كه اول با اينها مبارزه كنيد پس منافات ندارد كه مقاتله با مشركان با همه مشركان در برنامه حكومت اسلامي باشد لكن ترتيب و اولويت به اين است كه ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ اين را شواهد عقلي تأييدش مي‌كند نقلي تأييدش مي‌كند فخر رازي تأييد كرده منافع فراواني براي اين امر ذكر مي‌كند اين هم چيزي جزء بين‌الرشد است كه بالأخره انسان بايد دشمن نزديكش را از بين ببرد بعد دشمن دور را براي اينكه اگر دشمن نزديك را رها بكند دشمن دور برود اين مي‌آيد توطئه مي‌كند وقتي شهر خالي شد حمله مي‌كند اينها ديگر خيلي وقت صرف كردن نمي‌خواهد چندين فايده فخر رازي براي اين آيه ذكر كرده است كه اول با كساني بجنگيد كه هم‌مرز شما است البته وقتي اينها حمله كردند خوب اينها هم مقدم هستند پس تنافي بين آيه محل بحث و آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» نيست آنجا فرمود: ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾ اينجا مي‌فرمايد: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ ترتيبش اين است نظير اينكه در بخشهاي تربيت هم بين آن دو طايفه از آيات تنافي نيست يك طايفه اين است كه ﴿مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[6] يك طايفه اين است كه ﴿وَأنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾ خوب اين ﴿أنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِين﴾[7] كه با ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ منافاتي ندارد كه چون براي هدايت همه مردم آمدي ولي رعايت ترتيب اولويت اين است كه اول از قوم و خويش خود شروع بكني پس ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ ﴿وَأنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[8] در بعد تربيت و اصلاح و تعليم و تهذيب بدون تنافي است اينجا هم ﴿قَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّة﴾[9] با آيه ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾ درگيري و تنافي ندارد اين براي رعايت اولويت است اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ درباره غلظت بحث ديروز تا حدودي مي‌تواند راهگشا باشد كه آن غلظت ملكوتي مراد است نه غلظت ملكي آياتي كه درباره غلظت وارد شده است دو طايفه است يك طايفه ناظر به اين است كه مثل آيه محل بحث ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ يعني آنها چه بخواهند حلمه ابتدايي بكنند چه بخواهند در برابر شما دفاع بكنند بالأخره مي‌بينند شما يك نيروي نفوذناپذيري هستيد فتدري نه بي‌رحمي غليظيد شديديد اين آيه مطابق با آيه سورهٴ ‌«صف‌» درمي‌آيد كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾[10] آنها بر شما ستبري را يافتند وقتي حمله كردند ديدند شما نفوذناپذيريد شما بنيان مرصوص هستيد اين كاري به بي‌رحمي ندارد پس يك طايفه از آيات ناظر به اين است كه شما به خود سستي راه ندهيد ﴿لاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾[11] وهن به خود راه ندهيد وهن و وني يعني سستي ذات اقدس الهي به موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود شما در اين مبارزه با آل‌فرعون وني و سستي را به خود راه ندهيد ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾[12] وني يعني سستي واني يعني سست ﴿وَلاَ تَنِيَا﴾ يعني به خودتان وني راه ندهيد در ذكر خدا ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾ به مبارزان هم فرمود ﴿وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ شما وهن به خود راه ندهيد پس اين گاهي نهي مي‌كند از وهن و وني مثل آن دو تا آيه گاهي محبوبيت خودش را اعلام مي‌كند در بنيان مرصوص مثل آيه سورهٴ ‌«صف‌» و اين طايفه از آيه محل بحث كه فرمود: ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ ناظر به آن است يعني آنها هر چه جستجو مي‌كنند در شما غلظت مي‌بينند ستبري مي‌بينند نفوذناپذيري مي‌بينند نه بي‌رحمي اين يك مطلب.

طايفه ديگر ناظر به آن است كه شما نسبت به ديگران غليظ باشيد اين را ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود در همان آيهٴ 73 سورهٴ مباركهٴ ‌«توبه‌» كه همين الآن اشاره شد فرمود ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ غير از ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ است شما وقتي كه وارد جبهه شديد آنها شما را به عنوان يك امر عادي سرباز عادي تلقي مي‌كردند ولي وقتي كه با شما درگير شدند حتماً شما بايد طوري باشيد كه اينها بيابند در شما غلظت و ستبري را نفوذناپذيري را تسليم نشدن را پرهيز از وهن و وني را و مانند آن نه بي‌رحمي را اما آن طايفه‌اي كه دارد ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ يعني نسبت به اينها غليظ باش اين را به ذات مقدس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب مي‌كند به پيغمبر مي‌فرمايد شما وقتي كه اين‌چنين باشيد به تبع شما مؤمنان اطراف شما هم اين‌چنين هستند بر كفار و منافقين غليظ‌اند اين غلظت اولاً در مسايل جهاد و نظامي و اينها است نه مسايل اقتصادي و تجاري روابط اجتماعي و مانند آن در روابط اجتماعي برخوردتان بايد خيلي معتدلانه و نرم باشد داد و ستد داريد رفت و آمد داريد گفتگو داريد اينها حسابش نباشد در مسايل نظامي بايد غليظ باشيد اين يك، و غلظت شما هم غلظت فرشتگي باشد نه غلظت حيواني اين حيوانات جنگل وقتي حمله مي‌كنند به مقدار غضب مي‌درند نه به مقدار حاجت و غذا يك گرگ كه حمله مي‌كند او به مقدار احتياج به غذا كه گوسفندها را نمي‌درد او به مقدار عصبانيت مي‌درد او اگر براي غذا بود همان بعضي از حيوانات هم وقتي به يك رمه حمله كردند يك دانه را هم كه گرفتند بقيه را رها مي‌كنند براي اينكه او براي شكم خود تلاش مي‌كند دندان تيز مي‌كند اما گرگ كه اين‌طور نيست خصوصيت سبوعيت افتراط است او براي ارضاي قدرت غضب مي‌درد حالا هر چه كه شد اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود حب جاه رياست‌خواهي بالا نشستن علاقمند بودن به دست‌بوسي اين بازيها اينها چيزي براي دين انسان نمي‌گذارد همين است فرمود ‌«‌ما ذئبان ضاريان أرسلا في زريبة غنم بأكثر فساداً فيها من حب الجاه و المال في دين المرء المسلم»[13] فرمود شما يك رمه گوسفندي را حساب بكنيد كه شبانش اين گوسفند را رها كرده حالا يا مسافرت كرده رفته به شهر يا خوابيده گرگان حمله كردند از دو طرف حمله كردند گرگ حمله كرد متعدد هم هست دو تا گرگ هم هستند يكي از بالا يكي از پايين حمله كرد شبان هم نيست و اين گوسفندان هم تحت حفاظت و حمايت هيچ كس نيستند خوب چيزي از آن رمه باقي نمي‌ماند از آن رمه چيزي باقي نمي‌ماند گرگ غير از شير است گرگ غير از گراز است گرگ غير از خرس است گرگ گرگ است او براي غضب مي‌درد نه براي شكم آنها براي طعمه مي‌درند بالأخره وقتي يك رمه‌اي را شير حمله مي‌كند يك دانه را گرفته بقيه را رها مي‌كند ديگر كار گرگ اين است چون كار گرگ است يك سبوع مفترس است و خون‌آشام است او تا اين خشمش را فرو ننشاند اين رمه را رها نمي‌كند و چيزي از اين رمه نمي‌ماند فرمود حب جاه اين است چيزي از دين انسان نمي‌گذارد براي اين حديث نوراني هم عده‌اي رساله نوشتند شرح اين حديث نوراني به هر تقدير غلظت آن براي گرگ است و صفت مذموم هم هست و در اسلام جداً نهي شده حتي نسبت به كفار حتي نسبت به حيوانات مگر ظلم كردن به يك سگ جايز است؟ جايز نيست پس يك غلظتي داريم كه آيات نظير ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ محل بحث است عهده‌دار او هستند يعني ستبري نفوذناپذيري تسليم نشدن پرهيز از وهن و وني بنيان مرصوص بودن اين پنج شش آيه در اين مساق است و هرگز به اين معنا نيست كه شما نسبت به آنها شما فشار بياوريد ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ اين يك بحث كه بايد اين فصل را بست يك فصل ديگري است كه شما نسبت به آنها چگونه باشيد آن آيات نظير آيهٴ 73 است كه ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ است آن كريمه‌اي كه دارد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الكُفَّارِ﴾[14] ناظر به اين بخش است اين را بايد معنا كرد آيا معنايش اين است كه شما مثل گرگ حمله كنيد فرمود اين كار نسبت به حيوانات وحشي هم حرام است چه رسد به اينكه نسبت به كفار خوب چطور غليظ باشيم؟ آن‌طوري كه ملائكه غليظ‌اند شما بايد صفت فرشته‌ها را داشته باشيد ملائكه در عين اينكه غليظ‌اند رحيم و مهربان‌اند ملائكه نسبت به جهنميها چطورند؟ ملائكه نسبت به جهنميها كه ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ﴾[15] اين ﴿غِلاَظٌ﴾ را جمله بعد معنا كرده اينها در امتثال دستور خدا از دين خدا چيزي هزينه نمي‌كنند يك واجبي را ترك بكنند يك حرامي را مرتكب بشوند براي اينكه يك كسي راحت باشد اين‌چنين ينست حكم خدا را كما هو حقه جاري مي‌كنند از اين جهت مظهر ‌«ولدينا عذاب غليظ‌» است كه خود خداي سبحان مي‌فرمايد در دستگاه ما عذاب غليظ است اما در عين حال هيچ كسي را بيش از آن اندازه لازم عذاب نمي‌كند و فرشتگان اگر كسي را عذاب بكنند نه براي آن است كه قلبشان خنك بشود براي آنكه حكم خدا را جاري بكنند آيه‌اي كه در بحث ديروز خوانده شد يعني آيه دوم سورهٴ مباركهٴ ‌«‌نور» اين بود كه ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾ از آن طرف هم ممكن است شما به حال اين شخص بزهكار اشك بريزي ابراز تأسف كني كه چطور بيچاره شده منحرف شده حيف نبود به جايي برسد كه شلاق بخورد اما در شلاق زدن كوتاه نياييد اين صد تا را بزنيد در دين خدا مسامحه نكنيد اين مي‌شود غلظت فرشتگي غلظت معقول نه غلظت عاطفي و غريزي كه قلب من خنك بشود آن دو تا روايتي كه يكي از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود يكي از اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود هم شاهد است خوب در همان جريان حمله عمربن‌عبدود و تف انداختن به صورت سيد اوصيا كار كوچكي نبود خوب هر انساني بالأخره عصباني مي‌شود آن هم در بين دو صف يك مشركي آب دهان آلوده‌اش را بريزد روي صورت سيد اوصيا خوب بالأخره عصباني مي‌شود كار بدي است انسان بايد از عرق خود حمايت بكند شرف خود حمايت بكند حضرت عصباني شد و در آن حال كنار رفت كه اين غضب بنشيند آن غلظه صد در صد ملكوتي ظهور بكند و سرش را ببرد اين مي‌شود اين ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[16] است اگر اسلام خشونت دارد آن‌طور خشونت دارد اين‌طور خشونت ندارد كه كسي ديگري را بزند براي اينكه قلب او خنك بشود اين كار اسلامي نيست كه

پرسش ...

پاسخ: اينكه عمل نكردند يك امر طبيعي است مثل اينكه معصوم گرسنه مي‌شود نه تصور نيست مثل اينكه معصوم گرسنه مي‌شود صبر مي‌كند الآن غذا نمي‌خورد اگر يك چيزي كسي به معصوم سنگي زد يا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دندانش بر اثر آن سنگ شكست خوب درد مي‌آيد درد يك امر طبيعي است اينكه منافات با عصمت ندارد اما بخواهد حرفي بزند كاري بكند چيزي بگويد از اين به بعد فرض تكليف است وگرنه به شرف كسي كسي حمله بكند به او برنخورد اينكه نقص است يك كسي به حضرت فحش گفته آن ديگر غيض نداشتن نقص است آن كه عصمت دارد و كمال دارد كاظم غلظ است نه بي‌غيظ ﴿وَالكَاظِمِينَ الغَيْظَ﴾[17] وگرنه يك آدم بي‌رگ كه كمالي ندارد هر چه به او بگويي برنخورد آن‌كه عصباني مي‌شود ولي غضبش در مهار او است اين مي‌شود انسان كامل فرمود: ﴿وَالكَاظِمِينَ الغَيْظَ﴾ در جريان حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) كه عصباني شد غضب او يك غضب معقولي بود مثل يك انسان يا حرف مي‌زند يا ساكت است يا ناطق است يا ساكن اما اين حجر يا ساكن است يا متحرك ديگر نمي‌گويند اين حجر ساكت است كه سكوت در مقابل نطق است و انسان است وقتي خداي سبحان از غضب موساي كليم(سلام الله عليه) بخواهد سخن بگويد مي‌فرمايد: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الغَضَبُ أَخَذَ الالوَاحَ﴾[18] معلوم مي‌شود غضب اين پيغمبر گاهي ناطق است گاهي ساكت پس معلوم مي‌شود عاقلانه است بعضيها غضبشان ساكن مي‌شود معلوم مي‌شود آن وقتي كه پرخاش مي‌كردند عاقلانه نبود الآن غضبشان ساكن شده است اما وقتي پيغمبر يا امام(سلام الله عليهما) از غضب بيرون مي‌آيند غضبشان ساكت مي‌شود معلوم مي‌شود آن وقتي كه غضب اعمال مي‌كردند عاقلانه نطق مي‌كردند اين غضبشان به منزله نطقشان بود الآن به جاي آن ساكن هستند اينها آن‌چنان كه امير بيان هستند امير اوصاف ديگر هم هستند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه ‌«انا لامراء الكلام»[19] نه يعني ما فرمانده كل سخن و كل فصاحت و بلاغتيم ما خوب حرف مي‌زنيم نه‌خير حرف در اختيار ما است ما امير سخن هستيم خوب اميرالكلام به چه كسي مي‌گويند؟ به كسي مي‌گويند كه حرف خوب مي‌زند خوب حرف مي‌زند حرف را مهار مي‌كند كجا حرف بزند كجا حرف نزند چقدر حرف بزند چقدر حرف نزند مهار سخن در دست او است يك وقتي خطبه نهج‌البلاغه است يك وقتي به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي فرمود ادب حضرت امير(سلام الله عليه) اين بود كه تا پيغمبر زنده بود اين حرف نمي‌زد؛ چرا؟ براي اينكه كسي كه امير سخن است مي‌فهمد كه الآن جاي حرف زدن نيست ادب اقتضا مي‌كند كه ساكت باشد اين همه حرفها بعد از پيغمبر گفته شد فرمود ما فروانروايان حرف هستيم مي‌دانيم كجا حرف بزنيم كجا حرف نزنيم چه وقت حرف بزنيم چه وقت حرف نزنيم وقتي هم كه حرف مي‌زنيم ديگر فصيح و بليغ هستيم البته ‌«انا لامراء البيان‌» نه تنها معنايش اين است كه ما فصيح و بليغ هستيم نه‌خير حرف در اختيار ما است وقتي نطق در اختيار شد سكوت هم در اختيار است اينها انا لامراء البيان انا لامراء السكوت ما امراي نطق و سكوتيم آن وقت هم كه ساكتيم بجا ساكتيم آن وقت هم كه حرف مي‌زنيم بجا حرف مي‌زنيم

پرسش ...

پاسخ: مؤمنين بما انهم مؤمنين هستند ولو آنها كه جبهه نرفتند ولو آنها كه كتك نخوردند دلشان خنك مي‌شوند كه اينهايي كه عليه دين قيام مي‌كردند سرجايشان نشستند نه ‌«بما انهم مقاتلون وليشفي صدور مؤمنين‌» كه مؤمن بما انهم مؤمن كه خوشحال مي‌شود كه ﴿لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعَلْيَا﴾[20] از آن جهت خوشحال مي‌شود نه اينكه بگويد كه ماييم و زديم و برديم اينكه خوشحالي ملكوتي نيست

پرسش ...

پاسخ: دفاع نفرمود كظم غيظ كرد غضبشان را اعمال نفرمودند او خيو انداخت و خدو انداخت حضرت آن حالت خشم طبيعي پيش آمد و اين را مهار كرد اگر كسي خشم نداشته باشد اين كاظم غيظ نيست كمال نيست مثل ذات اقدس الهي در بخشهاي ديگر كه ذات اقدس الهي عفو مي‌كند عفو هميشه بعد از زمينه انتقام است ديگر منتها اينها در بخشهاي افعال الهي مظهر فعل خدا هستند به مقام ذات كسي دسترسي ندارد اين حالت پيش مي‌آيد و حضرت اين را مهار مي‌كند مي‌شود كاظم غيظ آن وقت ما كشف مي‌كنيم كه اگر يك وقتي مهار نكردند و اعمال كردند معلوم مي‌شود كه آن غضب در جاي خودش ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ بود يك، ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[21] بود دو، چون اينها حجت خدا هستند قول آنها فعل اينها تقرير اينها سكوت اينها حجت است اگر يك جايي اعمال بكنند معلوم مي‌شود جاي ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾ است

پرسش ...

پاسخ: اين مظهر خدا است ذات اقدس الهي از يك عده غصب ياد مي‌كند ﴿غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم﴾[22]

پرسش ...

پاسخ: اگر مي‌زدند ما مي‌فهميديم كه بايد مي‌زدند چون نزدند ما مي‌فهميم كه نبايد بزنند ما كارهاي حضرت امير را كه بر چيزي منطبق نمي‌كنيم كه بلكه كارها را فعل حضرت امير قوانين را بر فعل حضرت امير تطبيق مي‌كنيم اين در آن بحثهاي سابق هم گذشت كه اين ‌«علي مع الحق والحق مع علي‌»[23] كه در عمار آمده درباره حضرت امير آمده وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن تعبير لطيف را دارد كه ‌«اللهم أدر الحق مع علي حيثما دار‌»[24] آنجا آن بحث شده كه ما دو تا حق داريم يك حق داريم كه عين هويت محض است و عين ذات اقدس الهي است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ﴾[25] آن حقي كه عين ذات حق است او مقابلش باطل نيست مقابلش عدم است يك حقي است مقابل ندارد ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ البَاطِلُ﴾ اين يك حق يك حقي است كه مقابلش باطل است آن حقي كه مقابل باطل است فعل خدا است ﴿الحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾[26] اين دو آيه كه در دو جاي قرآن آمده كه ﴿الحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ غير از آن طايفه آياتي است كه مي‌فرمايد ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ﴾ خدا حق است نه اينكه آن حق از چيز ديگري باشد يك، نه اينكه خدا با حق باشد اين دو، هر دو محذور دارد چون چيزي غير از ذات قادس الهي نيست كه خدا با او باشد آن حق مقابلش عدم است نه باطل اين حقي كه در مقام فعل است اين از الله است مقابلش باطل است اگر ما بخواهيم بگوييم كه آن حقي كه از الله است در مقام اثبات كجا است به وجود مبارك حضرت امير مراجعه مي‌كنيم هر كاري كه او كرد مي‌فهميم كه آن حق است ما قبلاً حالا حضرت امير با سيزده معصوم ديگر از اين جهت فرقي نمي‌كند ما يك حقي نداريم در خارج كه كارهاي اينها را با آنها بسنجيم اينها خودشان در مقام فعل الهي مظهر قانون الهي هستند هر كاري كه اينكه مي‌گويند فعل معصوم قول معصوم تقرير معصوم حجت است نه يعني شما يك حجتي در خارج داريد فعل اينها را با آنها ارزيابي مي‌كنيد بلكه شما بخواهيد احتجاج كنيد مي‌گوييد براي اينكه حضرت امير گفته است براي اينكه حضرت امير فرموده است براي اينكه حضرت امير ساكت شده است و در اين جهت فرقي بين امام و پيغمبر و وجود مبارك حضرت فاطمه(سلام الله عليهم اجمعين) نيست شما مي‌بينيد در نهج‌البلاغه گاهي وجود مبارك حضرت امير به فعل حضرت زهرا(سلام الله عليها) استدلال مي‌كند كه فاطمه چنين گفته است آنچه كه منشأ احتجاج است عصمت است نه امامت هر كسي معصوم شد قول او حجت خدا است چون معصوم كه ديگر خلاف نمي‌گويد كه اگر در بخشي از نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير از گفتار وجود مبارك فاطمه(عليها السلام) استدلال مي‌كند سرّش همين است كه او معصوم است و حرف معصوم حجت است پس ﴿الحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[27] آن حقي كه من ربك است اگر در مقام اثبات كسي بخواهد تحقيق كند پيدا كند برود دور علي بگردد كه او اين حق ‌«يدور مع علي حيث ما دار‌» اين ضمير ‌«الحق مع علي يدور معه حيث ما دار‌»[28] اين يدور به حق برمي‌گردد نه علي(سلام الله عليه) ‌«يدور الحق مع علي حيث ما دار العلي‌»ه ‌«ور علي مع الحق حيث ما دار‌»ا قبلاً حقي نداريم پيغمبر هم هيمن‌ور است به وسيله اينها آمده به هر تقدير اگر اينها غضبي را اعمال مي‌كردند معلوم مي‌شد كه الهي بود مأوريت داشتند اما وقتي حضرت فرمود من عصباني شدم و خواستم اين خشم را فرو بنشانم بعد سر اين عمروبن‌عبدود را جدا بكنم معلوم مي‌شود اين ﴿وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[29] است كه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود و وجود مبارك حضرت امير هم كه نفس به منزله نفس او است از سنخ ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ﴾[30] هستند و مؤمناني هم كه تابع اينها هستند اگر خوشحال مي‌شوند و خشمشان فرو مي‌نشاند براي اين است كه كلمه حق پيروز شده است نه براي اينكه آب و خاكي گرفتند و مانند آن

پرسش ...

پاسخ: مؤمن اگر معصوم نباشد احياناً ممكن است مشكل پيدا كند ولي معصوم باشد راهش همين است حالا چند تا روايت است پايان هفته امروز روز چهارشنبه ذيل اين آيه مباركه ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ بخوانيم اين تفسيرش در كنزالدقائق و بحرالغرائب جلد پنجم صفحه 572 چند تا روايت نوراني است كه ذيل اين است غالب اينها در ذيل بحثها اشاره شده اما روايتش را ايشان جمع كردند في اصول الكافي علي‌بن‌محمدبن‌عبدالرحمان عن احمدبن‌محمدبن‌خالد عن عثمان‌بن‌عيسي عن علي‌بن‌ابي‌حمزه قال سمعت اباعبدالله(عليه السلام) يقول:

‌«تفقهوا في الدين فانه من لم يتفقه في الدين فهو اعرابي‌» براي اينكه خدا مي‌فرمايد: ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾ روايت دوم كه سندها را ديگر نخوانيم چون اذان نزديك است روايت دوم اين است كه يعقوب‌بن‌شعيب به امام صادق عرض مي‌كند كه ‌«اذا حدث الي الامام حدث كيف يسمع الناس‌» اگر امام قبلي رحلت كرد مردم چه كنند؟ حضرت فرمود مگر نشنيدي كه خدا در قرآن فرمود كه ﴿لَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ﴾ تا ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ فرمود ‌«هم في عذر ماداموا في الطلب و هولاء الذين ينتظرونهم في عذر حتي يرجع اليهم صاحبهم‌» مادامي كه اينها در مسافرت‌اند در طلب هستند كه بيايند در مدينه سئوال بكنند امام بعدي كيست اينها معذورند قوم آنها هم مادامي كه اين اعزاميهاي آنها در طلب هستند معذورند ولي اينها بايد بيايند تفقه كنند اين مسئله كلامي را خوب اين تفقه در دين مربوط به امامت است امام‌شناسي است بررسي امامت است كاري به فروع دين ندارد كارش با اصول دين است و اين همان است كه گفته شد فقه در اصطلاح قرآن اعم از اصول و فروع است روايت بعدي از عبدالاعليٰ از حضور مبارك امام صادق سئوال كردند اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ‌«من مات و له ليس امام مات ميتةً جاهلية‌» فرمود ‌«قال الحق‌» بله اين سخن حق است و الله اين سخن حق است بعد عرض كرد كه ‌«فان ‌اماماً هلك و رجل بخراسان‌» هلك يعني ارتحل در سورهٴ ‌«غافر‌» از رحلت وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) خبر داد ﴿حَتَّي إِذَا هَلَكَ﴾[31] هلك يعني مات نه آن هلاكت كه بار منفي دارد عرض كرد خوب امام قبلي رحلت كرده و يك كسي در خراسان است و نمي‌داند وصي اين امام كيست حضرت فرمود: ‌«لايستحقه‌» بايد بگويد من همين كه راه دورم كافيست ‌«ان الامام اذا هلك وقعت حجة وصيّه علي من هو معه في البلد و حق النفر علي من ليس بحضرته‌» آنهايي كه در شهر آن حضرت هستند مي‌فهمند كه وصي آن حضرت كيست آنها كه در راه دورند بايد نفر كنند طبق آيه ﴿لَوْلاَ نَفَرَ﴾ معلوم مي‌شود كه اين نفر نفر فقهي است يك، و اين فقه اعم از اصول و فروع است و روايت بعدي كه محمدبن‌مسلم به امام صادق عرض مي‌كند كه ‌«بلغنا شكواك و أشفقنا» من شنيدم شما گله داريد و مشفقانه اظهار بيتابي مي‌كنيد بگوييد تكليف چيست فرمود: ‌«ان علياً كان عالما والعلم يتوارث فلم يهلك احد عالم الا بقي من بعده من يعلم مثل علمه أو ماشاءالله‌» فرمود ائمه ديگر كه مثل حضرت امير هستند جانشين او هستند و حجت خدا هرگز قطع نمي‌شود ‌«قلت أفيسع الناس» آيا مردم در سعه هستند اگر راه دور باشد امام قبلي رحلت كرده باشد مردم دسترسي نداشته باشند آيا معذورند يا نه؟ ‌«فقال(عليه السلام) اما اهل هذه البلده فلا‌» يعني معذور نيستند خوب مي‌روند و سئوال مي‌كنند در خانه اهل‌بيت ‌«و اما غيرهم من البلدان فبقدر مسيرهم‌» معذورند همين مقداري كه در راه هستند تا بيايند و در مدينه تحقيق بكنند ‌«ان الله عز وجل يقول ﴿وَمَا كَانَ المُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾ كافه‌» بلكه يك عده‌اي بيايند تفقه كنند تا ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ عيون الاخبار مشابه اين است درباره حضرت سئوال مي‌كنند كه چرا به حج امر شده‌اند؟ فرمود براي اين به حج امر شدند چون در روايات حج دارد كه ‌«من تمام الحج لقاء الامام‌» است بايد بروند حضور امام احكام حكم را ياد بگيرند بعد حضرت به آيه نفر تمسك مي‌كند در ذيل اين در علل الشرايع روايت مبسوطي است كه سئوال از وجود مبارك امام صادق سئوال مي‌كنند كه ‌«‌اختلاف امتي رحمة» يعني چه؟ اينها مي‌گويند اگر اختلاف رحمت است اتحاد عذاب است فرمود: ‌«‌ليس حيث تذهب و يذهب» معناي حديث اين نيست كه اين‌طور تو خيال كردي و اينها خيال كردند خداي سبحان فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ﴾ تا ‌«﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾ فامرهم ان ينفروا الي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و يختلفوا اليه‌» اختلاف كنيد اختلاف كنند ‌«‌فيتعلموا ثم يرجعوا الي قومهم فيعلموهم انما اراد اختلافهم من البلدان» يعني يك عده بمانند يك عده باشند ‌«لااختلافهم في الدين‌» فرمود ‌«انما الدين واحد‌» تكرار كرد انما الدين واحد ديگر سخن از اختلاف قرائت نيست سخن از اختلاف برداشت نيست اگر كسي مشكل غرض و مرض نداشته باشد بخواهد در حوزه‌ها باشد و از حوزه‌ها بهره‌برداري كند خطوط كلي دين مشخص است ديگر اختلاف قرائت و اختلاف برداشت و اينها نيست الآن شما از زمان مرحوم شيخ مفيد تا الآن ديگر كم نبودند كه الآن هم هزارها عالم هستند در حوزه‌ها بالأخره خطوط كلي معلوم است حلال خدا معلوم است حرام خدا معلوم است اگر اختلافي هست در مسايل خيلي جزئي و فرعي ديگر اختلاف قرائتي كه مصحح برداشتهاي متنوع باشد نيست فرمود ‌«انما الدين واحد‌» در اينجا به صورت تكرار هم گفته روايت بعدي كه عبدالاعلي به ابالحسن(عليه السلام) عرض مي‌كند كه ‌«إن بلغنا وفاة الامام كيف نصنع» خوب حالا شما شنيديد امام قبلي رحلت كرده در همان شهرهايتان هستيد خوب برويد در مدينه تحقيق كنيد براي اينكه ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ﴾[32] تفسير عياشي اين است كه ‌«اذا حدث للإمام حدث كيف يصنع الناس» فرمود ‌«يكونوا كما قال الله فلو لانفر‌» همان‌طور كه خدا فرمود به همان آيه نفر عمل مي‌كنند روايت بعدي في روايت ‌«ما تقول في قوم هلك امامهم كيف يصنعون قال فقال(عليه السلام) ‌«الم تقرا كتاب الله فلولانفر‌» مگر نخواندي اين آيه را برو تحقيق كن در مسايل ديني خودت معلوم مي‌شود كه اين نفر فرهنگي است اين يك، و اين فقه اعم از اصول است و فروع دو، بعد فرمود آنهايي كه منتظرند معذورند بعد مثال مي‌زند به اينكه افرادي كه بين حضرت عيسي و پيغمبر(صلوات الله عليهم) بودند اينها معذور بودند تا روايتهاي بعدي.

‌«والحمد لله رب العالمين‌»


[1] نساء/سوره4، آیه71.
[2] آل عمران/سوره3، آیه31.
[3] . مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[4] مریم/سوره19، آیه97.
[5] نازعات/سوره79، آیه45.
[6] سبأ/سوره34، آیه28.
[7] شعراء/سوره26، آیه214.
[8] شعراء/سوره26، آیه214.
[9] توبه/سوره9، آیه36.
[10] صف/سوره61، آیه4.
[11] آل عمران/سوره3، آیه139.
[12] طه/سوره20، آیه42.
[13] . مجموعه ورام، ج1، ص256.
[14] فتح/سوره48، آیه29.
[15] تحریم/سوره66، آیه6.
[16] توبه/سوره9، آیه73.
[17] آل عمران/سوره3، آیه134.
[18] اعراف/سوره7، آیه154.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 233.
[20] . نهج‌البلاغه، حكمت 373.
[21] توبه/سوره9، آیه73.
[22] فتح/سوره48، آیه6.
[23] . ر . ك: علل الشرائع، ج1، ص223.
[24] . المسائل العكبرية، ص56.
[25] حج/سوره22، آیه62.
[26] بقره/سوره2، آیه147 و سورهٴ آل‌عمران، آيه 60.
[27] بقره/سوره2، آیه147.
[28] . بحار الانوار، ج28، ص368.
[29] توبه/سوره9، آیه73.
[30] تحریم/سوره66، آیه6.
[31] غافر/سوره40، آیه34.
[32] توبه/سوره9، آیه122.