81/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 120
﴿مَاكَانَ لْأَهْلِ المَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَيَطَأُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الكُفَّارَ وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾(120)
در آيه قبل فرمود يا ايها الذين آمنوا التقوا الله و كونوا مع الصادقين هم ما را به تحصيل تقوا امر فرمود هم به معيت صادقين معيت صادقين را در آيه بعد يه صورت باز ذكر فرمود كه صادق كيست و معيت با او چگونه است فرمود بهترين صادق وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم است كه اهل بيت او به منزله جان او هستند معيت با آن حضرت هم در نفر نظامي است هم در نفر فرهنگي و علمي چون اين آيه گرچه پايان بخش بحثهاي قبلي است ولي سرفصل بحثهاي بعدي است بعد از دستور معيت با صادقين دو تا بسيج را كه يكي بسيج نظامي است و يكي بسيج فرهنگي مطرح كردند كه مهمترين مسبوقيت مسلمانها همين دو تا نفر است دو تا بسيج است يكي بسيج نظامي براي حفظ مرز و بوم اسلام يكي هم بسيج فرهنگي براي نجات از تهاجم فرهنگي پس سرفصل اين بخشهاي اخير معيت با پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم است فرمود مع الصادقين باشيد چطوري مع الصادقين باشيم؟ اگر رهبر سادق شما به جبهه ميرود شما هم به جبهه برويد اگر يك عدهاي به جبهه ميروند و خود رهبر در مركز خود كشور و عاصمه كشور وجود دارد شما در خدمت ايشان باشيد براي فراگيري او آنجايي كه جاي بسيج نظامي است كار نظامي بكنيد آنجا كه كار بسيج فرهنگي است كار فرهنگي بكنيد پس يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصاقين بالاترين صادق در جهان بشريت انبياي الهي هستند مخصوصاً حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت گرامي و كرام آن حضرت وقتي اين حكم مشخص شد كه ما بايد با صادقين باشيم آن وقت تفصيلاً بيان فرمود كه نحوه معيت با صادقين در بسيج نظامي چگونه است در بسيج فرهنگي چگونه است آن ما كان لاهل مدينه ناظر به بسيج نظامي است و آن و ما كان المومنون لينفروا كاف فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ناظر به بسيج فرهنگي است مطلب ديگر آن است كه گرچه آيه عام است و هر جا متخلفي را منع بكند و تخلف هر متخلفي را هم محكوم بكند ولي به چنددليل عقلي و نقلي برخي زا تخلفها روا است دليل لبي و عقلي كه ميگويد كسي كه معذور است قدرت رفتن ندارد اين هرجي برايش نيست اين مخصص لبي است آيهاي كه دارد لايكلف الله نفساً مخصص لفظي است آيهاي دارد و ليس علي الاعمي حرج و لا علي المريض حرج ولا علي الذين لايجزون ما ينفقون حرج و مانند آن مخصص لفظي است پس اين سه گروه بعضي عقلي هستند بعضي ذوات اوليه هستند بعضي لايكلف الله نفسا هستند بعضي هم نصوص خاصه هستند درباره اعمي و اعرج و مريض دليل چهارم بر تخصيص آن است كه اگر خود پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم به برخي اجازه قعود بدهند در مديه كه شما اينجا باشيد اين هم مستثنياست در جريان جنگ تبوك و مانند آن كه وجودمبارك حضرت امير سلام الله عليه به دستور پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم در مدينه بود خود علب ابن ابي طالب سلام الله عليه اظهار نگراني كرد كه من چطور در جبهه شركت نكنم وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم طبق اين نقل فرمود يا علي ان المدينه لاتسبحوا الا بي او بك فرمود يا علي الان مدينه يك شرايط حساس و خاصي دارد از يك طرف امپراطوري روم قصد حمله دارد از طرفي من هم مدينه را ترك كردن كسي كه جاي من بنشيند و مورد اطمينان من باشد غير از تو كسي نيست يا علي ان المدينه لاتسلحوا الا بي او بك لذا به وجود مبارك حضرت امير دستور داد شما در جريان جنگ روميها همين جاباشيد اين هم دليل چهارم پس اگر آيه به حسب ظاهر نفع عام است به اين سه چهار دليل تغيير و تخصيص پذير است ما كان لاهل المدينه و من حولهم من الاعراب عن يتخلف عن رسول الله و لايرغب بانفسهم عن نفسه در جريان حضرت امير سلام الله عليه سخن از رغبت و اعراض از پيغمبر نبود منتهي اخذ تخلف صادر بود حضرت فرمود به اينكه تخلف به دستور من است من گفتم در شرايط كنوني نميشود مدينه را رها كرد
سئوال: جواب: تخلف لغتي دعايي است نظير اينكه وجود مبارك هارون تخلف كرد يعني خليفه آن حضرت قرار گرفت در هر ..يا هارون اخلفني في قومي بالاخره بساط سامري را اينچنين است آن فرصت طلب منتظراست كه يك چند روزي رهبرشان غيبت كند وجود مبارك رسول خدا به حضرت علي سلام الله عليه فرمود در آن شرايط كار فقط از تو ساخته است در شرايط كنوني شما هم بيايي جبهه براي چه؟ يا علي لان المدينه لاتسبحوا الا بي او بك
سئوال: جواب: بعد از اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم به ايشان فرمود شرايط حساس است اين مسئوليت مهم را شما بر عهده بگير حضرت آرام شد مطلب ديگرآن است كه گاهي انسان يك كار خيري انجام ميدهد اما اينچنين نيست كه جميع شئون علمي و عملي او تجهيز شده باشد براي انجام كار خير گاهي نه تمام شئون علمي و عملي او تجهيز شده است كارهاي عادي يك كار جزئي اينطور نيست كه انسان گرچه به نحو اجمال شئون علمي و عملي فعال هستند اما اگر يك كار اساسي و دنيايي باشد تمام شئون انديشه و انگيزه شروع ميكند به كار كردن مثلاً اگر كسي ميخواهد يك رشته را انتخاب بكند كسي ميخواهد يك رشتهاي را انتخاب بكند كه با سرنوشت هميشگي او همراه است اين مشورت ميكند بحثهاي عالمانه و كارشناسانه انجام ميدهد بعد انگيزهها را هم بررسي ميكند نيت و اراده و احساس و اينها را هم در نظر ميگيرد بعد از اينكه تمام بخشهاي انديشه و انگيزه آن بخشهايي كه به جزم علمي برميگردد و آن بخشهايي كه به عزل عملي برميگردد همه را تضمين كرد شروع به چنين كاري ميكند از آن به بعد هر حركت و قيامي كه از او صادر بشود اين خير است چون روي تصميمگيري تام اين كار را كرده اينها را ميگويند من عزم الامور اينكه لقمان به فرزندش فرمود اين كار را انجام بده ان ذلك و من عزم الامور عزم الامور يعني من الامور التي ينبقي ان يعزم عليها من الامور التي يجب ان يعزم عليها ميگويد اين عزم ملي ميخواهد اين جزو عزم الامور است اين را بايد تصميم بگيري حالا اگر كسي خواست يك كيلو سيب زميني بخرد اين ديگر جزو من عزم الامور نيست كه بنشيند دو ساعت فكر كند سه ساعت مشورت كند چهار تا استخاره بكند اين كه نيست اما اگر كسي يك رشتهاي را انتخاب ميكند جزو عزم الامور است نگاه كند جزو عزم الامور است پس ما بعضي از امور داريم امور جزئي كه تمام كارها را انسان سر فرو ب...اما اگر كسي خواست يك رشتهاي انتخاب بكند كه با سرنوشت او براي هميشه در ارتباط تنگاتنگ است به اين ميگويند من عزم الاموراين كار جبهه ..من عزم الامور است ميخواهد حوزه بيايد اين از عزم الامور است يعني من الامور التي ينبقي عن يعزم عليها رهبران بزرگ جهان را ميگويند اولي العزم زيرا آنها درباره مسائل جهاني صاحب تصميم هستند يعني داراي عزم اينچنيني اگر يك كسي خواست جبهه برود براي اينكه چهار تا جوان رفتند يا چهار تا شعر تحريك آميز خواندند اين ديگر من عزم الامور نشد اما اگر براي حفظ اسلام بود ولاغير يعني تمام بخشهاي جزم علمي و عزم عملي او راه اندازي شد كارشناسي شد براي حفظ اسلام از آن به بعد ديگر تمام قيام و قعود او عبادت است لذا ذات اقدس الهي با تعبيرات گوناگوني اين پنج شش امر را ذكر كرده تك تك اينها را اسم برده و ما را به جميع دعوت كرده نه مجموع لذا حرف لا را در حرف در تك تك اينها قرار داده نه آن كار نه آن كار نه آن كار هيچ كدام از اينها نيست مگر اينكه عمل صالح است وضمير را هم به احترام اينها مفرد آورده جمع نياورده كه معلوم بشود همه اينها مستقلاً محسوب هستند و آن تنوين جلال و شكوه تنوين تحقيقاً روي عمل صالح درآمده تا اين مجموعه را به صورت يك ريحان و روح و ريحان دربياورد فرمود ذلك بانهم لايصبيهم جمع تشنه نميشوند خوب ميتوانست بفرمايد و نصب و مخمصه اما لا تقرير كرده براي اينكه ثابت بكند كه اين عزم مال مجموع تشنگي و گرسنگي نيست بلكه تشنگي عرض جدا دارد گرسنگي عرض جدا دارد خستگي عرض جدا دارد شما كه ميگوييد لاشرقي و لاغربي جمهوري اسلامي نه شرقي نه غربي اين برابر همان آيه نور سوره مباركه نور است كه لاشرقيه و لاغربيه اگر گفته بشود لاشرقي و غربي ما با مجموعشان مخالفيم ممكن است با تك تك آنها بسازيم اما وقتي گفته بشود نه شرقي نه غربي يعني با تك تك اينها ما درگيريم نظير قول المغضوب عليهم ولا الضالين با تك تك اينها درگير است آدم اينجا هم براي اينكه ثابت بشود كه خدا اجر را به مجموع تشنگي و گرسنگي نميدهد بلكه براي گرسنگي اجري است براي تشنگي اجري است براي خستگي اجري است لايزيع زمع يك، ولانصب دو، ولامخمصه في سبيل الله سه، ولاي..موتاً يقيض الكفارچهار، ولاينالون من عدو ..پنج، پنج بار اين كلمه لا را تكرار فرمود تا براي هر كدام حساب جداگانه باشد و براي احترام به ايها هم تك تك اينها را ..قرار داد نفرمود اينها اعمال صالحند و ضمير را هم جمع نياورد كه به اينامور برگردد الا كتب لهم به اين به به پنج مرجع پنج بار برميگردد تا براي تك تك اينها هم حساب باز بشود الا كتب لهم به عمل صالح اين تنوين عمل صالح هم تنوين تخصيص است شما اين زيارت آل ياسين كه ميخوانيد چون بخشي از آن زيارت است بخشي هم اقرار و اعتراف و شهادت نامه است در اينجا شما ميبينيد به تك تك حالات وجود مبارك حضرت ولي عصر ارواحنا فداه سلام عرض ميكند چنين شده است يا آم طوري ميشود كه تمام پيروان او به نشستن او سلام ميكنند به ايستادن او سلام ميكنند به خوابيدن او سلام ميكنند به حرف زدن او سلام ميكنند به ركوع او به سجود او السلام عليك و تقرا والسلام عليك تقولوا اين همان است اگر ذات اقدس الهي روي تك تك عمل حساب ميكند انسان كامل در اين قسمت كه ما موظفيم به تك تك عملش سلام بكنيم اين نور الهي است اين يك پا شدن عادي كه نيست اين يك نشستن عادي كه نيست والسلام عليك اذا تقوم و تقعد السلام عليك تقرا ساير موارد هم همينطور است بگويند ما ارتباط تنگاتنگ با اين حضرت بايد داشته باشيم براي همين است بعد اين با آن بخش پاياني سوره مباركه انعام هماهنگ است چون تمام آن هااز همان اموري است بخش علمي و بخش عملي عرض نظري و عرض عملي انديشه علمي و انگيزه عملي نشات ميگيرد بعد همين ميشود طيب و طاهر حالا آن امام ما است ما هم امت او هستيم ما هم يك كلمه در محدوده خودمان اينچنين باشيم به دليل همان آيه شما ديديد وقتي خرمشهر آزاد شد امام رضوان الله تعالي عليه فرمود من بوسه ميزنم بر دست بسيجيان كه در بالاي دست آنها دست خدا است يعني ارشاد به آن دست به حال متعلق موصوف است يعني من آن يدالله را بوسه ميزنم تقريباً نزديك دو سال بود اين محاصره بود ديگر چطور اين حيثيت يك نظام حفظ شد حيثيت يك كشور حفظ شد اين همين است پس اينجا هم براي ديگران هم ...اينطور نيست كه البته آن مرحله كمال و جمالش مال معصوم است اما آن مراحل ابتدايي آن كه مقهور ما است كه ولاينالون من عدو مناالا كتب لهم عمل صالح اين مال گذشته درباره آينده هم براي اينكه ثابت بكند علت اين عمل صالح نويسي چيست و اين مخصوص مجاهدان صدر اسلام نيست و براي هميشه الي يوم القيامت اين حكم به نحو قضيه حقيقيه جاري است فرمود ان الله لايضيع اجر المحسنين نفرمود اجرها اين اسم ظاهر آوردن به جاي ضمير و ذكر احسان نشانه آن است كه علت حكم اين است و اين علت براي هميشه معلول را به دنبال خود خواهدداشت الي يوم القيامه اختصاصي هم به صدر اسلام ندارد مطلب ديگر آن است كه فرمود اينها كمكهاي بدني كردند
سئوال: جواب: البته منتهي آن احكام كه مشخص است نماز خواندن روزه گرفتن اينها كه مشخص است براي همه ما اما آن ذهن نظامي و بسيجي بودن است كه اين را تشويق ميكند به ما كه درحالي كه اسلام در خطر است شما اين صحنه را فراموش نكنيد و لاينفقون نفقه صغيره يا كبيره در اين جامعه صغير و كبير يك اصطلاح قرآني است چه در فضائل چه در رذائل چه در طاعات چه در معاصي آن جا كه بايد كل صغير و كبير مستتر نظير همين در سوره مباركه كهف راجع به صغائر و كبائري كه تبهكاران ميبينند آيه 49 سوره كهف اينچنين است و وضع الكتاب فتري المجرمين مشوقين ....و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب .....اين صغيره و كبيره هم در طاعات است هم در معاصي قليل و كثير نميگويند اصطلاحاً در قرآ، كريم كبير و صغير ميگويند كوچك و بزرگ و چون منظور رقم است نه خصوص عمل لذا صغيره را قبل از كبيره ذكر كردند اگر چنانكه منظور خصوص عمل بود اول كبيره را ذكر ميكرد و ميگفت آنكه شايسته نوشتن و اعتنا است خدمات بزرگتر است و براي ترقي نه تنها خدمات بزرگ و انفاقهاي بزرگ را مينويسند بلكه كوچك را هم مينويسند ميفرمود لاينفقون نفقه كبيره ولاصغيره اما الان بحث در آن نيست كه به كيفيت عمل كار داشته باشد به رقم به عدد كار دارد هر چه شد در ..بيان است كه چيزي از قلم نميافتد و معمولاً در اينگونه از موارد صغير قبل از كبير است كل صغير و كبير مستتر در آن آيه لايقاتل صغيره ولاكبيره الا احصاها در سوره كهف اينجا هم از همين قبيل دارد
سئوال: جواب: اگر چنانچه بحث در اين باشد كه صغير از قلم ميرود اول كبير را براي اهميت ذكر ميكنند بعد بگويند نه تنها كبير را نمينويسند بلكه صغير را هم نمينويسند اماالان ناظر به كيفيت نيست ناظر به آن است كه هيچ چيز از ريز و درشت فراموش نميشود لذا در آن دو بخش از آيات كبير و صغير مطرح است كل صغير و كبير مستتر آن هم كه در سوره مباركه كهف است اين است كه لايقادر صغيره و لا كبيره الا احصاها
سئوال: جواب: بله اما عربي كه وزانش به فارسي نيست آنجا ميگوينددرشت به ريز وما يقطعون وادياً الا كتب لهم وادي يعني سائل ود يعني سامع چون سر باعث پيدايش وادي است وادي يعني دره لذا آن شكاف كوه را آن دره را ميگويند وادي وگرنه وادي لغتاً يعني دره نيست ود يعني سال اين مسير را اين دره را به اعتبار آن سيل ميگويند وادي وادي يعني دره نه كوه را ميگويند وادي نه دشت را ميگويند وادي وادي يعني دره فسالت اوديه بقدرها يعني هر درهاي هر جاي گودي به اندازه ظرفيتش آب گرفته فسالت نادي جمعش انبيه است في نادي كل كعب و اودي جمعش هم اوديه است ناجي هم جمعش انجيه است ميگويند در لغت عرب دارد اين سه كلمه به اين وضع نيامده به هر تقدير فرمود ولايقطعون وادياً الا كتب يعني همان عمل صالح براي اينها حالا عمده اين است ليجزيهم الله احسن ماكانوا يعملون اينها كارهاي فراواني داشتند در طول عمر و يك جا نفقه صغيره داشتند يكجا نفقه كبيره ما همه را به حساب كبيره ميآوريم يك جا خاكريز اول بودند يك جا خاكريز دوم ما همه را به جاي خاكريز اول ميآوريم يك جا با شهامت بودند يك جا متوسط ما همه با با شهامت ميآوريم ما برابر با احسن ماكانوا يعملون ميآوريم اين يك، نظير همان آن ميوه فروشي كه مثالش در نوبتهاي قبل گفته شد كسي كه باغدار باشد باغش مثلاً هزار تا درخت داشته باشد و هر درختي هم چند تا ميوه داشته باشد اين ميوهها را بچيند مجموع اين ميوهها خوب يك چند تايي شادابتر و درشت تر و شفافتر و سالمتر است همه كه اينچنين نيستند كه همه هم براي اينها خلق نشدند حالا اگر يك كريمي با اين كشاورز معامله كند همه را به اين قيمت بخرد اين ديگر معامله كرد برابر با احسن ميوههاي او اگر خداي سبحان با ما معامله كند برابر با احسن اعمال ما يعني همه را معادل نفقه كبيره حساب بكند اين شده مقدمه راه از اين به بعد ببينيد به استناد هل جزاء الاحسان الا الاحسان اگر استناد من جاء بالحسنه ....حالا ان كه براي ما ما نوشتند همه را در حد نفقه كبيره نوشتند جزا را كه ديگر به اندازه نفقه كبيره نميدهند كه حالا جزا را اينجا دو برابر ميدهد يا ده برابر ميدهد يا هفتاد برابر ميدهد يا هزار و چهارصد برابرميدهند يا مبلغ واسع عليم.
سئوال: جواب: آن ناظر به جزا نيست آن ناظر به رويت خود عمل است فرمود من يعمل مثقال ذره خيراً يره خود عمل را ميگويد من يعمل مثقال ذره شراً يره خود عمل را ميگويد حالا ميخواهد جزا بدهد بالاخره او را ميخواهد به يك صورتي دربياورد هر چه خدا ميهد حسن است ولي بالاتر از حسن هم ميدهد هر چه خدا عطا ميكند حسن است بالاتر از حسن را هم به بعضيها ميدهد خوب پس آن ناظر به اصل عمل است كه عمل از بين نميرود حالا ميخواهد پاداش بدهد اين فرمود بعد ...پاداش دادني است كه بيش از خود عمل پاداش ميدهيم حالا عمل را ميخواهد به صورتها در بياورد ديگر اما به چه صورت درميآورد در دنيا همه صور و فيوضات به عنايت الهي بود هر صورتي را كه خودش ميخواست ميداد ذلك فضل الله يعطي من يشاء حالا آن عمل را ميخواهد به يك صورتي دربياورد نسبت به يك عدهاي من جاء بالحسنه فله خير منها است نسبت به يك عدهاي من جاء بالحسنه فلا عشر امثالها نسبت به يك عدهاي مثل الذي ينفقون اموالهم في سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل في كل سنبله معه حبه كه ميشود هفتصد برابر نسبت به بعضيها والله يضاعف لمن يشاء ميشود هزار و چهارصد برابر نسبت به بعضيها معلوم است يا حدش معلوم نيست واسع عليم است بغير حساب به حساب درنميآيد بي حساب نيست به حساب درنميآيد يوفون حضورهم بغير حساب به حساب درنميآيد نه معاذ الله بي حساب باشد آنچه كه اصل حاكم بر اين جزاها است اين است كه جزا بيش از پاداش است هميشه يك جاي قرآن است جزاءً وفاق آن هم مال سيئات است نه مال حسنات فرمود ما در سيئات هرگز بيش از گناه كسي را كيفر نميدهيم اين جزا وفق عمل است اين فقط در معاصي است يك چنين تعبيري در حسنات نيست كه فرمود جزاءً وفاق اين وفاق هم در مقام تهديد است از دو طرف حد ندارد از يك طرف حددارد اين جزا و وفاق مفهومي دارد در مقام تهديد است براي بيان سلب است اما يك طرفه نه دو طرفه گاهي ميبينيم بعضيها حد دو طرفه دارد نه يك طرفه نظير نصاب بعضي از زكاتها كه اگر اينقدر شد نصابش اين است بالاتر شد نصابش اين است وسط اين است يا نظير دم عشر ايام كمتر گفت اين حد را دارد بيشتر گفت اين حد را دارد اين تهديد از دو طرف است يك وقت تهديد يك جانبه است نظير كر نظير مصافت و مانند آن گفتند اگر هشت فرسخ شد يعني كمتر نباشد بيشتر هر چه شد شد در مسئله كر سه وجب و نيم در سه وجب و نيم در سه وجب ونيم بايد حجم اين ظرف باشد كمتر نباشد بيشتر هر چقدر شد شد اين تهديد يك جانبه است من جانب الاقل است نه من جانب الاكثر اين جزاءً وفاق به عكس آنها است تهديد من جانب الاكثر است نه من جانب الاقل يعني ما هر دو بيش از گناه كسي را كيفر تنبي نميكنيم اما شايد كمتر كرديم تخفيف ميدهند عفو ميكنند اين از طرف كثير مفهوم دارد نه از طرف قليل ان طرف نيست ولي اين طرف هر چه ميخواهد باشد اين راجع به جزاءً وفاق كه در خصوص معاصي و سيئات و عقاب است در قرآن گاهي به حسنات يك چنين تعبيري نيست كه جزا وفق عمل است همهاش سخن اين است كه جزا بهتر از عمل است اما حالا اينها در مقدمه بحث است كه تاكنون اين بحثها گفته شد اما حالا شما اينجا نگاه كنيد حالا بنا شد كه احسن الاعمال روي احسن الاعمال حساب بكنند يعني ازآن ممثل رسيديم به اين مثل كسي كه نفقات فراواني داشت بعضي صغير بعضي كبير حالا شما حساب بكنيد كه ذات اقدس الهي با اين شخص همه را با اين نفقه كبير بخواهد حساب بكند تازه اين يك طرف قضيه است بر اساس من جاء بالحسنه فله خير منها يا عشر امثالهم جزا حتماً از نفقه كبيره بالاتر است چون معيار عمل اين يك، جزا بيش از عمل است اين دو، جزا كه معادل عمل نيست هيچ جا جزا معادل عمل نيست اينچنين نيست كه اگر كسي صد تا كار خير كرد خدا صد تا پاداش بدهد اين با وعده خدا هماهنگ نيست حتماً بيشتر ميدهد حالا چقدر بيشتر ميدهد مربوط به اخلاص ..و لطف او است بنابراين اگر معيار جزا دادن احسن ما كان يعملون بود اين احسن را در ترازو ميگذارند آن وقت در مقابلش يا دو برابر يا ده برابر يا هفتصد برابر يا هزار و چهارصد برابر يا واسع عليم كه به حد و حساب درنميآيد و لفيفه هل جزاء الاحسان الا الاحسان هم همين است هل جزاء الاحسان الي الاحسان يعني معنايش اين نيست كه اگر كسي نسبت به شما احسان كرده شما هم نسبت به او احسان كنيد كه حالا اگر كسي شما در بين راه با زن و بچه سفر كرديد و اتومبيلتان ماند و مشكلي پيدا شد يك كسي پيدا شد و در بين راه تمام نيازهاي شما را برطرف كرد اين نسبت به شما احسان كرد شما بايد جزاي اين احسان را بدهيد خوب اگر يك وقتي اتفاقي افتاد در سفري يك چنين خطري براي او پيش آمدشما هم همه نيازهاي او را برطرف كرديد و مشكلات او را برطرف كرديد جزاي او را داديد؟ نه شما عدل كرديد نه احسان آن كار شما را نميگويند احسان كار شما را ميگويند عدل اگر بار ديگر يعني در جريان سوم ايشان در اينجا گرفتار شده شما مشكلش را حل كرديد نسبت به او احسان كرديد اين احسان شما جزاي احسان او است و آن كار دوم شما كار اول براي او بود كار دوم براي شما اين عدل است عدل كه جزاي احسان نيست و خدا با ما از راه جزا و احسان و احسان عمل ميكند نه عدل عدل براي آن مراحل ابتدايي است كه ان الله يامر بالعدل اين براي همه واجب است و هر مسلماني بايد عادل باشد از آن به بعد يك حوزه برتري است ان االله يامربالعدل و الاحسان كه احسان واجبتر از عدل است حالا اين شده نقل نظامي در چنين فضايي فرمود نقد فرهنگي هم واجب است حالا مبادا شما هميشه به فكر جبهه و جنگ باشيد حوزهها را ترك كنيد رهبريها را ترك كنيد مسائل علمي را ترك كنيد پيغمبر را ترك كنيد يك وقتي امپراطوري قصد حمله داشت خود پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم عازم ميشد دستور ميداد بسيج عمومي بكند بله اما در شرايط ديگر كه به اين صورت نيست مبادا اين كار را بكنيد حوزهها را ترك و تنها بگذاريد پيغمبر را تنها بگذاريد و ما كان المومنون لينفروا كافه فلولا نفر من كل فرقه كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه فرمود كه اين آقايان يك شاهد خوبي است كه طلبهها نبايد به سربازي بروند براي اينكه در مقابل آن بسيج نظامي فرمود يك عده در بسيج نظامي شركت بكنند يك عده در كارهاي فرهنگي شركت بكنند كه اينها فقيه ميشوند و منظور از تصدق در اصطلاح قرآن اعم از اصول و فروع است نه خصوص فقه مصطلح چه اينكه حكمت هم همينطور است حكمتي كه در قرآن است آن فلسفه و كلام نيست فقه هم حكمت است اخلاق هم حكمت است سيره هم حكمت است آن چه كه مربوط به علوم الهي است اينها حكمت است حكمتي كه در قرآن است همان حكمت فلسفه مصطلح منظور نيست همه اين علوم الهي حكمت است فقه از مصاديق روشن حكمت است و تفسير اينچنين است كلام اينچنين است فلسفه اينچنين است و فقه هم مصادق بارزي دارد اصول دين اصول اعتقادي جزو فقه است فروع جزو فقه است فقه يعني امور ديني و عمده ا، است كه حوزههاي علميه رسالتشان بعد از تفقع انظار است نه سخنراني كردن نه تدريس كردن درس دادن نه تعليق و تصنيف اينها همه ابزار كار است آدم درس مسخواند نه براي اينكه استاد بشود و مدرس بشود امام جمعه و جماعت بشود يا كتاب بنويسد اينها همه بين راه است درس ميخواند تا مردم را از جهنم بترساند اين كار هر كسي هم نيست مردم حرف همه را گوش نميدهند يعني فيلسوف شدن سخت نيست حكيم شدن سخت نيست متكلم شدن سخت نيست مرجع شدن سخت نيست مفسر شدن سخت نيست به دليل اينكه فقها شدند و غيره هم ميشوند ديگر اما يك كسي كه بتواند منقلب بكند اين سخت است و كار اصلي حوزه هم انذار است ذات اقدس الهي هم به پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود قم و انذر چرا سخن از بهشت و جهنم نباشد براي اينكه آدم بداند گناه سم است و روزي رسوا ميشود يك كسي زير گوش كسي كسي ميگويد يواشكي اين كار را انجام بدهيد به كسي نگوييد پيشتان بماند خيلي آدم بايد عوام باشد بزند مگر ميشود گفت اين مواد مخدر را اين سم را يواشكي خوردي به كسي نگو دو دقيقه ديگر زبان مگر ميشود آدم بگويد يواشكي فلان بكن به كسي نگو براي اينكه ما حكيم و فقيه شديم ولي اهل انذار نشديم آن كاري كه ذات اقدس الهي به پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود اين بود كه قم فانذر به مردم بگو اين گناه سم است من يواشكي انذار كردم يواشكي گفتيم به كسي نگو هيچ فرض ندارد كسي عاقل باشد يك سم را كه يك روزي بالاخره اين را بالا ميآورد او را از پا درميآورد بگويد حالا به كسي نگو اين باور نكرده مسئله معاد يعني چه باور نكرده من يعمل اين من يعمل مثقال ذره خيراً يره من يعمل مثقال ذره شراً يره همان عمل را به صورت بالا آورده ظاهر ميكند اگر كسي سم بخورد ولو يك ذره يك ساعت ديگر ميگويند تشت حاضر كنيد اين ميخواهد بالا بياورد اين يره است ديگر اين ديد ديگر اين همان سم را ميبيند فرمود كار حوزه درس خواندن و درس دادن نيست اينها مقدمه كار است كار حوزه كار پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم است كار پيغمب رهم همان است كه مرحوم شيخ مفيد در نقل كرده كه وقتي وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم انذار ميكرد از جهنم سخن ميگفت تحمارو وجناته كانه من تمام مثل اينكه يك لشكر جراري حمله كرده فرمانده لشكر دارد به اينها ميگويد آماده باشيد يك وقتي سخن از جهنم ميگفت صورتش سرخ ميشد كانه من همين را وظيفه حوزه قرار داد كه بلند شويد و مردم را بترسانيد خوب اگر كسي خدا ترس نباشد كه حرفش در مردم اثر نميكند.
والحمد لله رب العالمين