درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/03/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 111 الی 112

 

﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾(۱۱۱)﴿التَّائِبُونَ العَابِدُونَ الحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ المُنْكَرِ وَالحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِينَ﴾(۱۱۲)

 

برخي از آيات قرآن كريم است كه بدون تحليل معرفت نفس ممكن نيست. در اين بخش خداوند يك بايعي را ترسيم فرمود و يك مبيعي را. بايع مؤمن است و مبيع جان او. آنجا كه مبيع مال است انفكاك مبيع از بايع مشخص است كه مؤمن مال خود را به خدا واگذار مي‌كند و هر راهي را كه ذات اقدس الهي تعيين كرد صرف مي‌كند. اما آنجا كه بايع خودش را مي‌فروشد بايع مؤمن است مبيع هم خود مؤمن، اين ترسيمش و تصويرش چگونه است؟ اين در جهت مثبت. در جهت منفي كه جريان عذاب و عقاب و امثال ذلك است، آيات فراواني در قرآن كريم است كه ظلم را مطرح مي‌كند. مي‌فرمايد كافر منافق به خودشان ظلم كردند به ما ظلم نكردند. كسي هم به اينها ظلم نكرد. ظالم اينها هستند مظلوم هم خود اينها. نه ظالم ديگري است نه مظلوم ديگري. نه كسي به اينها ستم كرد، نه اينها به چيزي كه جداي از اينهاست ستم كردند. اينها به خدا ستم نكردند،‌به پيغمبر ستم نكردند، به دين ستم نكردند. تركش ستم اينها به دين خورده ولي اصل ستم اينها به خود اينها متوجه است. ﴿و ما ظلمهم الله ولكن كانوا أنفسهم يظلمون﴾. اين ﴿و ما ظلمهم الله﴾ يعني اين ظالم از بيرون نيست كه كسي از بيرون به اينها ظلم بكند بلكه اينها خودشان ظالمند، اين يك. مظلوم هم بيرون از اينها نيست بلكه مظلوم هم خود اينها هستند اينها به خودشان ستم كردند، اين دو. ترسيم اين مطلب كه چگونه انسان به خودش ظلم مي‌كند نياز به تحليل دارد. خب پس ما چهار مطلب داريم كه اين چهار مطلب عناصر چهارگانه مي‌خواهد در حالي كه در همهٴ اين موارد ما بيش از يك چيز نداريم. ما بايع و مبيع داريم كه غير همند در حالي كه در جريان ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ بايع و مبيع يك چيزند. آنجايي كه انسان مال خود را مي‌فروشد البته بايع و مبيع دوتاست و از بحث بيرون است آنجا مشكلي نيست. اما آنجا كه بايع و مبيع يكي است انسان خودش را مي‌فروشد احتياج به تحليل دارد. بايع و مبيع يكي است. در ظالم و مظلوم هم كه فرمود ﴿و ما ظلمهم الله ولكن كانوا أنفسهم يظلمون﴾ ظالم و مظلوم يكي است. انسان به خودش ستم كرده است تعبيرات عرفي ما هم هست. مي‌گوييم اين ظلم به خود به نفس كرده است، به خودش ستم كرده. خب ظالم و مظلوم يكي است در حالي كه بايد دو تا باشد چون ظلم معنايش اين است كه اين شخص ظالم از حد خود تعدّي كرده است به حد مظلوم رسيده. يك ظالمي است با محدودهٴ خاصي، يك مظلومي است با محدودهٴ خاصي، اين شخص از حد خود تعدي كرده به آن حقوق ديگري رسيده، اين مي‌شود ظلم. پس در تحليل ظلم حتماً ما يك موضوعي داريم به نام ظالم يك موضوعي داريم به نام مظلوم، يك حقوق و حدودي براي ظالم است يك حدود و حقوقي هم براي مظلوم هست، اگر اين ظالم از حدود و حقوق خودش تعدي بكند به حدود و حقوق ديگري برسد مي‌شود ظلم. اين تعبيرات در قرآن كريم كم نيست.

خب پس ما هم در جهت مثبت محتاج به شناخت نفسيم، هم در جهت منفي. هم در جريان ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم﴾ محتاج به اثبات تعدّديم، هم در جريان ﴿و ما ظلمهم الله ولكن كانوا أنفسهم يظلمون﴾ محتاج به تعدّديم. در تحليلي كه به اين تعدد منتهي مي‌شود اين چنين گفته شد يا مي‌توان گفت انسان يك فطرتي دارد و يك طبيعتي، يك عقلي دارد كه مرحلهٴ عاليه‌اي دارد كه نفس مجرد است، نفس ناطقه است و مانند آن و يك مرحلهٴ مادوني دارد كه شهوت و غضب در آن مرحله‌اند، وهم و خيال از نظر انديشه در آن مرحله‌اند و مانند آن. قرآن كريم كه جريان بيع و شراء را مطرح مي‌كند، بايع را مشخص كرده است. وقتي بايع مشخص شد، مبيع حتماً غير از آن بايع است. بايع مرحلهٴ ايمان انسان است كه فرمود ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ پس آن نفس مؤمنه يعني آن نفس ناطقه يعني آن نفسي كه روي فطرت مانده است يعني نفس عاقله يعني مرحلهٴ عقل است. آني كه طرف قرارداد است مرحلهٴ ايمان است و اينكه تسليم چيزي نمي‌شود. خدا كه نفس مؤمنه را، نفس عالمه را، نفس ناطقه را به ميدان جنگ نمي‌فرستد كه كشته بشود كه. اين نفس حيواني است ايني كه داراي شهوت و غضب است و بخشهاي مرحلهٴ نازل انسانيت است كه به طبيعت برمي‌گردد و به خورد و خوراك مرتبط است، اين به ميدان جنگ مي‌رود و شهيد مي‌شود. جانبازي مال اين است سربازي مال اين است وگرنه آن كه كشته نمي‌شود كه. خب پس بايع آن مرحلهٴ مؤمن است كه فرمود ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ بايع آن است. مادون آن كالاست هر چه از آن بگذري مي‌شود كالا. اين كالاها يا نزديك است يا دور. يعني اين قواي مادون كالاست چه اينكه خانه و مال هم كالاست. اگر انسان عاقل باشد، عقل حقيقي، آن مرحلهٴ عاليه‌اش كه بالاخره دولتمرد اين دستگاه بدنه است و تصميم‌گيرنده است كه روي كرسي نشسته اين مرحلهٴ مادون را يعني بخشي كه به شهوت او به غضب او به وهم و خيال او بالاخره به خورد و خواب او كه مرحلهٴ نازلتر است برمي‌گردد، اين را به جا مصرف مي‌كند. اين را مي‌دهد به ذات اقدس الهي بعد مي‌گويد هر جا كه شما بگوييد تصميم بگيريد من عمل مي‌كنم. اين هم مي‌فرمايد كه در راه جهاد صرف بكن يا در راه فرهنگي صرف بكن يا ﴿نامفهوم﴾‌بكند. رهبري اين بخش مادون را آن مرحلهٴ عاليه بر عهده مي‌گيرد. آن مي‌شود بايع مرحلهٴ مادون مي‌شود مبيع و در جبهه اين مرحلهٴ مادون فدا مي‌شود نه مرحلهٴ مافوق. آن نفس مطمئنه كه كشته نمي‌شود آن نفس مؤمنه كه كشته نمي‌شود آن مرحله كه نفس ناطق و عاقل است كه كشته نمي‌شود، او همچنان حيّ است. خب پس بايع جداي از مبيع و مبيع هم جداي از بايع، اين قابل تصور است.

در جريان ظلم كه فرمود ﴿و ما ظلمهم الله ولكن كانوا أنفسهم يظلمون﴾ و مانند آن، اين مرحله تصميم‌گيري ديگر نفس مطمئنه نيست، نفس مؤمنه نيست. اين انديشه دارد منتها اين انديشه‌اش و اين دانشش به اسارت درآمده. در آن جبههٴ جهاد دروني كه حالا يا جهاد اوسط است يا جهاد اكبر اين به اسارت نفس اماره و مانند آن درآمده است. حالا اسيرانه كار مي‌كند نه اميرانه. مؤمن كه اميرانه كار مي‌كند، عاقلانه كار مي‌كند، با خدا معامله مي‌كند ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّهٴ﴾. غير مؤمن كه كم من عقل أسير تحت هوي أمير بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است اين اسيرانه داد و ستد مي‌كند. اسير هر چه دارد بايد به بازار حراج تاراجش كند. يا بالاخره ديگري تاراج مي‌كند يا اين حراج مي‌زند. و هر بازاري هم كه به او گفتند كه بايد آنجا حراج كني، آنجا به حراج مي‌برد. خب اين را بايد به حراج بگذارد. تمام دارايي خود را اين اسير به حراج مي‌دهد. يعني هوشش را، استعدادش را، درسهاي چندين ساله‌اش را، توانهايش را، نقشه‌هايش را همه‌اش را به حراج مي‌دهد. خب از اين به بعد كم من عقل أسير تحت هوي أمير، اين اين سرمايه‌ها را به حراج مي‌دهد. اين سرمايه‌ها را به حراج مي‌دهد يعني چه؟ يعني اينها را نابود مي‌كند؟ نه خير اينها را نابود نمي‌كند بلكه اينها را به ديگري مي‌دهد كه ديگري اينها را بشوراند عليه خود او. آدمي كه معتاد مي‌شود يعني چه؟ يعني اين دستگاه بدن خود را داده به سم تا سم اين دستگاه گوارش را هر طوري مي‌خواهد بسازد. او هم طرزي اين را ساخت كه ديگر توان را از اين آقا مي‌گيرد. هيچ آسايشي ندارد. نمي‌تواند بخوابد، نمي‌تواند بيدار باشد، از دست خودش رنج مي‌برد نه از دست بيگانه. چون اين امانت الهي را به حراج گذاشته. ذات اقدس الهي اينها را به عنوان امانت داده. همين طور كه در مسائل مالي فرمود كه اين مالها، مال شماست كه كسب كرده‌ايد ﴿للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن﴾‌انسان مالك مال است امّا وقتي كه روابط فردي يا روابط جمعي يا روابط دولت و ملت مطرح است انسان مالك مالي است كه كسب كرده. ولي نسبت به ذات اقدس الهي كه مالك نيست كه اگر خدا يك تصميمي گرفته امري كرده، اين شخص بگويد من اين وجوه شرعيه را نمي‌دهم اين زكات را نمي‌دهم، اين كفارات را نمي‌دهم، براي اينكه مال خود من است. در اين بخشها مي‌فرمايد ﴿و آتوهم ممّا لله الّذي آتاكم﴾ اين ديگر ممّا لله است. نسبت به خدا كه انسان مالك نيست. نسبت به ديگران البته مالك است.

جريان نفس هم همين طور است. اين طور نيست كه انسان بگويد من اختيار خودم را دارم آزادم حتي در برابر خدا. انسان مي‌تواند نسبت به ديگران بگويد من اختيار خودم را دارم و آزادم و حق هم با اوست. براي اينكه ذات اقدس الهي اين نعمت را به او عطا كرده است. اما در برابر ذات اقدس الهي كه نمي‌تواند بگويد من اختيار خودم را دارم مختارم به تو چه. خب پس تمام اين زيرمجموعه‌اي كه در اختيار انسان است اين مي‌شود امانت الهي. وقتي ما در اين امانت الهي بي‌جا تصرف بكنيم مي‌شود ظلم. پس ما از آن جهت كه يك انديشه‌اي داريم، يك هوشي داريم، بايد در جبههٴ جهاد اين مادون را تحت سلطهٴ خود قرار بدهيم اگر در جهاد دروني شكست بخوريم، تمام تصميم‌گيريهاي ما اسيرانه است و نه اميرانه و نابينانه است كوركورانه تصميم مي‌گيريم. يك آدم كور گاهي مي‌زند اثاث منزل خودش را مي‌شكند. فرش منزل خودش را مي‌سوزاند. كسي به اين كور آسيبي نرسانده، خانهٴ اين را ويران نكرده، خودش ويران كرده و منشأش هم كوري است و كوري‌اش هم به تقصير خودش است. خب اگر كسي اسيرانه تصميم گرفت نسبت به آن نعمتهايي كه ذات اقدس الهي به او داده است كه در حقيقت امانت خداست نه ملك طلق او، اين مي‌شود ظلم. پس آن مرحلهٴ بالا مي‌شود ظالم اين مرحلهٴ پايين مي‌شود مظلوم. گاهي هم نه تعدي از پايين به بالاست. اين شهوت و غضب در جهاد دروني چون فاتح شدند و عقل را به اسارت گرفتند، تمام اين درسهايي كه اين شخص در اين مدت خوانده بايد در اختيار شهوت باشد. لذا به اين نيروي عالمه مي‌گويد كه من فلان مطلب را مي‌خواهم تو يك نقشه بكش كه من به او برسم. يا قوهٴ غضب به اين نيروي علمي او دستور مي‌دهد كه من فلان مطلب را مي‌خواهم تو يك كاري بكن كه فلان ملت به صورت خاكستر در بيايد. آن وقت تمام دستگاه فرهنگي و علمي او بسيج مي‌شود براي ساختن يك بمب. بمب را كه قوهٴ غضبيه كه نمي‌سازد كه. بمب را علم مي‌سازد. منتهي علمي كه اسير است بايد طرزي اداره بشود كه غضب مي‌خواهد يا شهوت مي‌خواهد اين كم من عقل أسير تحت هوي أمير. گاهي ظلم از بالاست گاهي ظلم از پايين است. در جهات دروني اگر كسي شكست بخورد ظلم از درون است يعني شهوت و غضب بر علم و عقل مسلط مي‌شوند، عقل را به اسارت مي‌گيرند، علم را به اسارت مي‌گيرند، به علم و به عقل و به انديشه و به محصول تحصيلات سي چهل ساله مي‌گويند من اين را مي‌خواهم تو بايد اين را براي من فراهم كني، لذا او تمام كارها و كادرهاي علميش را صرف مي‌كند تا شهوت اين را تأمين كند يا غضب اين را تأمين كند. يك بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) دارد كه هميشه دولتها منشأ هراس بودند كه مردم از دولت مي‌ترسيدند، از والي مي‌ترسيدند، از حاكم مي‌ترسيدند، من از همان روز اوّل از ملت مي‌ترسم. «لقد أصبحت الاُمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعيتي»، فرق من با ساير حاكمان اين است كه مردم از حاكمانشان مي‌ترسند من از مردم مي‌ترسم. چون من كه اهل ظلم نيستم كه. اين يك فرق جهاني است بين من و ساير حاكمان. «لقد أصبحت الاُمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعيتي»، من كه يقيناً به مردم ستم نمي‌كنم اين مردمند كه به من ستم مي‌كنند. فرق حكومت من با ديگران اين است كه بالاخره يا حاكمان ديگر ظالمند يا مردم از ظلم او هراسي دارند بالاخره احتمال ظلم مي‌دهند، من مسلماً ظلم نمي‌كنم ولي از ظلم امتم، رعيتم انديشناكم. عقلي كه در جهاد اكبر در درون به اسارت شهوت يا غضب درمي‌آيد همين است با ساير حاكمان اين فرق را دارد كه رعيت او و جنود او بر او مي‌ترسند. اين بيان نوراني وجود مبارك امام صادق﴿ع﴾ در روايت معتبر سماعه بن مهران كه در اصول كافي آمده مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد اينها يك علمي نيست كه ما در فلسفه بتوانيم بفهميم يا يك متكلم بتواند بفهمد، اين فقط از مشكات ولايت و امامت است ولا غير. عقل چند تا سپاه دارد، جهل چند تا سپاه دارد چطوري اينها رشد مي‌كنند، عقل يك كلياتي مي‌تواند بفهمد. فرمود همان طوري كه جريان عذاب قبر، كيفيت عذاب قبر، مار و عقربهاي قبر، و عدد قبر اينها يك چيزي نيست كه فلسفه بفهمد يا كلام بفهمد اينها را بايد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگويد، جنود عقل و جهل هم همين طورند. در شرح اصول كافي شرح همين حديث سماعهٴ بن مهران كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود عقل داراي هفتاد و پنج سپاه است، جهل داراي هفتاد و پنج سرباز است، جنود عقل اين است، جنود جهل اين است، در شرح اين حديث ايشان مي‌فرمايد كه خيلي از چيزهاست كه كار عقل بشر نيست. اينها را كه برهان نمي‌تواند اثبات كند و نمي‌تواند نفي كند، اينها كار وحي است بالاخره. اين گونه از جريانها كه جنود عقل چيست، جنود جهل چيست، اينها چطور با هم مي‌جنگند، اينها را تفسيرش را بايد وحي بگويد و فرموده است. خب گاهي انسان در اين ميدان شكست مي‌خورد، وقتي شكست خورد كار جنگ درون اسيرگيري است نه كشتن و سوزاندن آنكه در جبههٴ حق فاتح و پيروز مي‌شود، شهوتش را به اسارت مي‌گيرد، غضبش را به اسارت مي‌گيرد، اين چنين نيست كه شهوت را تعطيل كند به سراغ رهبانيت برود، يا غضب را تعطيل كند كه، اينها را تعديل مي‌كند كه كار خوبي است نه تعطيل بكند كه كار بدي است. اين چنين نيست كه «النكاح سنتي» را رها كند از خوردن و نوشيدن امتناع كند، صوم وصال بگيرد يا آن رياضتهاي زيانبار را تحمل كند، فرمودند امساك چيز خوبي است اما رياضت زيانبار حرام است. كم‌خوري كه ضرر داشته باشد، كم‌خوابيدن كه ضرر داشته باشد، فشارهايي كه ضرر داشته باشد، گفتند حرام است. خب پس اينها تعديل مي‌كنند نه تعطيل. در طرف مثبت اين است. امّا در طرف منفي اگر كسي در جبههٴ جهاد اكبر شكست خورد شهوت پيروز شد، غضب پيروز شد، او كه علم را نمي‌كشد كه، او علم را اسير مي‌گيرد. چون كار مي‌خواهد از او. تمام اين نقشه‌هاي مشموم، فيلمهاي بدآموز، عكسهاي مستهجن، اينها را عالمان اسيرشده درست كرده‌اند ديگر. خب اگر شهوت به علم دستور بدهد كه من اين چنين مي‌طلبم، تمام آن نقشه‌ها در خدمت شهوت يا غضب پياده مي‌شود. پس علم به اسارت مي‌رود نه به غارت كه كشته بشود. كار جبههٴ درون هم همين است هيچ كدام هم نمي‌خواهند ديگري را از پاي دربياورند يا بكشند، مي‌خواهند ديگري را اسير بكنند. آن يكي كه در جهاد اكبر پيروز شد مي‌گفت عشق ديوانه است ما ديوانه ديوانه‌ايم، نفس اماره است ما امارهٴ اماره‌ايم. اگر نفس امارهٴ بالسوء است به لطف الهي ما به جايي رسيديم كه آن را در تحت اسارت خودمان درآورديم. «هي نفسي أروضها بالتقوي». اما آني كه گرفتار شد كم من عقل أسير تحت هوي أمير است. پس در همهٴ اين موارد چهارگانهٴ ياد شده تعدّد محفوظ است. آن دو بخشي كه مربوط به مثبت است، اين دو بخشي كه مربوط به منفي است، ما يك بايع داريم و يك مبيع، يك ظالم داريم و يك مظلوم. اين چنين نيست كه در دستگاه ما يك نفر باشد كه خودش را بفروشد. آني كه بايع است كه سالم مي‌ماند تا آخر او كه كشته نمي‌شود. لذا قيد را حفظ فرمود فرمود ﴿انّ الله اشتري من المؤمنين﴾ پس آن نفس مؤمنه،‌نفس عاقله، نفس ناطقه آن مي‌شود بايع، آني كه به ميدان جبهه مي‌رود و كشته مي‌شود و منتقل مي‌شود، آن مي‌شود مبيع. در قسمت منفي هم همين طور است. ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنهٴ﴾ آن وقت آن مردان الهي همان طوري كه مال را از خود جدا مي‌دانند اين مراحل مادون را هم از خود جدا مي‌دانند. ﴿بأنّ لهم الجنّهٴ﴾.

اين را هم در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه اين يقاتلون و يَقتلون و يُقتلون اينها جملهٴ خبريه‌ايست مي‌تواند مفيد انشا باشد، آن بخشهايي كه مربوط به يقاتلون و يقتلون و امثال ذلك است دلالت بر استمرار دارد يعني تا زنده‌اند كارشان همين است. اين طور نيست كه به صورت فعل ماضي تعبير كرده باشد فرمود يك بار اينها مي‌جنگند. تا انسان زنده است، دشمن دارد، اسلام دشمن دارد، و تا دشمن هست، اين مقاتله و مبارزه، اين بايد مستمر باشد. اين استمرارش از اين فعل مضارع استفاده مي‌شود.

جواب سؤال: بسيار خب در آنجا وجود مبارك حضرت امام صادق﴿ع﴾ مي‌فرمايد به اينكه اين بدنتان يعني اين مرحلهٴ نازلهٴ شما به اندازهٴ بهشت مي‌ارزد كه روايتش ديروز خوانده شد؛ «إنّ لأبدانكم ثمناً و هي الجنّهٴ ألا فلاتبيعوها إلاّ بها». اين يك روايت است كه مرحوم ميرداماد در شرح اين بخش از اصول كافي در تعليقه فرمود وقتي حضرت فرمود بدن به اندازهٴ بهشت مي‌ارزد روح چقدر مي‌ارزد. روح لابد به اندازهٴ جنهٴ‌اللقا مي‌ارزد. آن وقت اين بدن يعني همين دستگاه و جوارح ظاهري با آن محدودهٴ حسش و مرحلهٴ نازله‌اي كه به شهوت و غضب برمي‌گردد اين يك كالاست. شما مي‌بينيد اكثري براي دادن اين كالا مضايقه دارند ديگر. يا براي اينها حلّ نشده است كه انسان يك نفس ناطقهٴ مجردي دارد و ابديت را طي مي‌كند يا حل شد امّا اين سختي چند روزه را تحمل نمي‌كنند. بالاخره آني كه مي‌فروشد تصميم مي‌گيرد نفس مؤمنه است نه مرحلهٴ نازله. و آنكه در ميدان جنگ كشته نمي‌شود او زنده است لذا به او خطاب مي‌كند ﴿فاستبشروا ببيعكم الّذي بايعتم به﴾. دربارهٴ او مي‌گويد ﴿أحياء عند ربّهم يرزقون﴾ الآن هميني كه روي مين رفته بدنش تكه‌تكه شده نسبت به همين اين مي‌گويد ﴿لا تحسبنّ الّذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربّهم يرزقون﴾ فرمود همينها زنده‌اند. همين‌هايي كه دادند يعني همين بايعها، همين‌هايي كه فروختند زنده‌اند. بايع آني كه فروخت زنده است و لذّت هم مي‌برد و به اجر خودش هم رسيده است. پس معلوم مي‌شود بايع يك چيز است مبيع يك چيز. منتها اينها مرحلهٴ نازلهٴ آن مرحلهٴ بايع‌اند. جداي از هم و تفكيك‌پذير نظير زيد و عمرو كه از هم خبر نداشته باشند نيست.

خب فرمود و اين فوز عظيم است. اوصافي كه براي اينها ذكر مي‌كند گرچه برخي‌ها گفته‌اند به اينكه در بحثهاي قبلي كه فرمود ﴿المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض﴾ اين التائبون را خواستند به آن مؤمنون و مؤمنات برگردانند ولي خب اينجا مي‌توان گفت اين مؤمناني كه در حقيقت طرف داد و ستد با خداي سبحانند اينها يك چنين خصوصياتي را دارند كه ﴿هُم﴾ آنهايي كه با خدا معامله مي‌كنند كساني هستند كه داراي اين اوصاف نه گانه هستند. اينها تائبند كه اشاره شد كه اينها مذكر و مؤنث در اينها يكسان است و اينها صفت مشبه است نه اسم فاعل و اين چنين نيست كه زنها را شامل نشود. ﴿التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون﴾ اينها وظايف فرديشان، در مسائل شخصي‌شان در مسائلي كه بين آنها و بين خداي سبحان است اهل توبه‌اند، عبادتند، حمد و ثنايند، سيح و سفر در ارضند، اهل ركوع و سجودند. دربارهٴ سائحون اگر به عنوان جهاد وارد شده است يا به عنوان روزه وارد شده است، يا برخي از مفسران نَفْر بسيجي يا نَفْر فرهنگي يا نَفْر نظامي و نَفْر فرهنگي هر دو را ذكر كرده‌اند اينها به عنوان بيان مصداق است. در جريان نَفْر كه فرمود ﴿لو لا نفر من كل فرقهٴ منهم طائفهٴ ليتفقهّوا في الدّين﴾ اين نفر و كوچ كردن يك سير في الارض است يك سفر است. آن نفر نظامي هم كه ﴿إذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثّاقلتم﴾ يا ﴿فانفروا ثباتاً او انفروا جميعاً﴾ آن نفر هم يك سيح في الارض و يك سفر في الارض است. همهٴ آنها مصداقند نه اينكه حالا اين سائحون مخصوص به آنها باشد. سائح يعني اگر كسي اهل سير باشد و اهل رفت و آمد به مراكز مذهب باشد مشمول همين سائحون است. كسي كه تردّد دارد به مراكز مذهبي، كسي كه تردد دارد به مساجد آن هم از مصاديق سائحون است. سائحون في الارض كه نفرمود. فرمود سائح ديگر. خب وقتي توبه و عبادت و حمد و سيح و ركوع و سجود كرد، وظايف فردي را مشخص فرمود به وظايف اجتماعي و جمعي مي‌پردازد كه ﴿الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنكر﴾ بالاخره انسان يك وظيفه‌اي دارد نسبت به جامعه يك وظيفه‌اي دارد بين خود و خداي خود. همهٴ اين وظايف در اين آيه مطرح شده است. بين خود و خداي خود اهل توبه و عبادت و حمد و سفر و رفت و آمد به مراكز مذهب و ركوع و سجود است. نسبت به وظايف اجتماعي هم آمر به معروف و ناهي از منكر است. معروف را مي‌شناسد و عمل مي‌كند به دليل جمله‌هاي سابق، و ديگران را هم وادار مي‌كند. منكر را مي‌شناسد و از آنها مي‌پرهيزد، ديگران را هم وادار به پرهيز مي‌كند. در جريان و الناهون همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شد عده‌اي بر اين باورند كه اين واو ﴿و الناهون﴾‌واو ثمانيه است يعني روي رقم هشت و عدد هشت اصطلاح ادبيات عرب اين است كه واو اضافه مي‌شود. مي‌گويند هفت يك عدد كامل است بالاخره. يك را دارد كه جزء عدد نيست ولي سرفصل اعداد است كه اين هفتمين است، دو اولين زوج است، سه اولين فرد است، چهار اولين زوج‌الزوج است، شش اولين زوج‌الفرد است، ديگر شش زوج‌الزوج نيست مثل دو، شش زوج‌الفرد است. حالا زوج زوج و الفرد را ندارد البته. پس اولين زوج را دارد، اولين فرد را دارد، اولين زوج‌الزوج را دارد، اولين زوج‌الفرد را دارد ، خيال كردند اين يك عدد كاملي است واحد را هم كه دارد براي اينكه با اينكه عدد نيست سرفصل اعداد است. لذا روي اين خصوصيت مي‌گويند وقتي كه هفت تمام شد نوبت به هشت شد مثل اينكه استيناف است تازه مي‌خواهد رقم شروع بشود. از اين جهت روي هشت واو ذكر مي‌كنند. حالا وقتي به رقم هشت رسيد واو ذكر مي‌كند، يا نه عنوان ثمانيه رسيد واو ذكر مي‌كند. در قرآن كريم اين تعبيرات هست. در سورهٴ مباركهٴ كهف وقتي رقم اين اصحاب كهف شمرده مي‌شود، به اين صورت ياد شده است آيهٴ 22 سورهٴ كهف اين است ﴿سيقولون ثلاثهٴ رابعهم كلبهم و يقولون خمسهٴ سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعهٴ و ثامنهم كلبهم﴾ نسبت به ثامن اينجا واو دارد. چه اينكه درهاي جهنم مي‌گويند هفت تا است، درهاي بهشت هشت تا است. نوبت به درهاي جهنم كه رسيد مي‌گويند ﴿فتحت أبوابها﴾ بدون واو مي‌گويند. ولي نوبت به درهاي بهشت كه رسيد مي‌گويند ﴿و فتحت أبوابها﴾ اين يكي از آن وجوهي است كه در سورهٴ مباركهٴ زمر آيهٴ 73 به اين صورت بيان شده است. آيهٴ 71 اين است سورهٴ زمر آيهٴ 71 اين است ﴿و سيق الّذين كفروا إلي جهنّم زمراً حتي إذا جاءوها فتحت أبوابها﴾ ديگر واو ندارد چون درهاي جهنّم مي‌گويند هفت تا است. امّا در آيهٴ 73 سورهٴ مباركهٴ زمر اين است ﴿و سيق الذين اتّقوا ربّهم إلي الجنّهٴ زمراً حتي إذا جاءوها و فتحت أبوابها﴾‌ البته اين يك انس ادبي است برهان عقلي و مانند آن نيست. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ مجادله كه رقمها را مي‌شمارند ولي به هفت و هشت نرسيده هيچ جا واو ذكر نمي‌كنند، نظير آيهٴ 7 سورهٴ مجادله اين است كه ﴿ما يكون من نجوي ثلاثه إلاّ هو رابعهم ولا خمسهٴ إلاّ هو سادسهم﴾ ديگر سخن از واو نيست. ولي در سورهٴ مباركهٴ تحريم وقتي اوصاف زنان با ايمان را ذكر مي‌كنند به آن هشتمين وصف كه مي‌رسند واو ذكر مي‌كنند. در آيهٴ 6 سورهٴ مباركهٴ تحريم اين است كه 5 سورهٴ تحريم اين است كه فرمود ﴿عسي﴾ سورهٴ تحريم آيهٴ 5 ﴿عسي ربّه إن طلّقكنّ أن يبدله أزواجاً خيراً منكنّ مسلماتٍ مؤمناتٍ قانتاتٍ﴾ سه ﴿تائباتٍ عابداتٍ سائحاتٍ﴾ شش ﴿ثيّباتٍ﴾ هفت ﴿و أبكاراً﴾. اين به هشتمي كه رسيد واو ذكر كردند. حالا ممكن است جهات ادبي ديگري هم داشته باشد ولي معروف اين است. در اين آيه هم وقتي كه به هشتمين وصف رسيد فرمود ﴿و الناهون عن المنكر﴾ و گر نه اگر بخش پاياني ملحوظ بود آن ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ بخش پاياني است.

جواب سؤال: نه اين يك استنباط است ممكن است نكتهٴ ديگري هم داشته باشد.

جواب سؤال: آنجا هم راكع و ساجد همين طور است ديگر ﴿الراكعون الساجدون﴾

خب بعد از اينكه اوصاف فردي را فرمود و اوصاف جمعي را فرمود، جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد ﴿و الحافظون لحدود الله﴾. سه مسئله را انسان بايد خوب رعايت كند؛ يكي وظايف شخصي خودش، يكي وظايف جمعي است كه ديگري را هدايت كند. يك وقتي حالا اگر يك چه دربارهٴ فردي چه دربارهٴ جمعي معيار شخصش نباشد، يا جامعه نباشد، در هر دو قسمت معيار حدود الهي باشد. گاهي بعضي از بحثهاست به شخص يا فرد برنمي‌گردد به علم برمي‌گردد، يك كسي يك نقد علمي كرده، كاري به شخص هم ندارد اشتباه هم كرده تعمد نيست تا انسان به عنوان نهي از منكر او را هدايت كند، اين گرفتار يك مغالطه‌اي شده، انسان موظف است به عنوان حفظ حدود الهي اين شبهه را پاسخ بدهد. او مشكلي ندارد و اگر براي او حلّ بشود شايد به راه بيايد ولي فعلاً اشتباه مي‌كند. اين از سنخ نهي از منكر نيست. كار عميق علمي است. معذور هم هست چون مطلب نظري است. ضروري كه نيست. يك مطلب عميق علمي پيچيده است كه ممكن است در آينده آثار سوء داشته باشد. چون بسياري از نظريه‌ها كم‌كم ضروري مي‌شوند ديگر. خيلي از مسائل بود كه در صدر اسلام نظري بود الآن ديگر روشن شد بعد از گذشت چند سال. انساني كه با خداي خود داد و ستد دارد هم در وظايف فردي آن اوصاف چندگانه را عمل مي‌كند هم در وظايف جمعي، و هم در هر دو محدوده حافظ حدود الهي است و هم دين خدا، احكام خدا، حكم خدا، معارف خدا، انديشه‌هاي مذهبي را هم حفظ مي‌كند.

«و الحمد لله رب العالمين» بقيه انشاء الله براي سال بعد به خواست خدا.

« و الحمد لله رب العالمين»