درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 111 الی 112

 

﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾(۱۱۱)﴿التَّائِبُونَ العَابِدُونَ الحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ المُنْكَرِ وَالحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِينَ﴾(۱۱۲)

 

بعد از اينكه جريان منافقان را ذكر فرمود و كيفيت مسجد ضرار و تبعات سوء آن را ذكر كرد به نقطهٴ مقابلش كه مؤمنان و جريان ايثار و نثار اينها و فداكاري اينها در جبهه‌ها و شرايط شركت در جهاد و مانند آن را ذكر كرد. يكي دو نكته مربوط به بحثهاي گذشته است آنها را بازگو كنيم تا دربارهٴ اين آيه بيشتر بحث كنيم جريان مسجد ضرار به دو قسمت تقسيم شد يكي آن بناي اعتقادي و اخلاقي منافقان است كه اين مي‌تواند حقيقت باشد كه الآن اينها هم در يك جهنم سوزاني هستند منتها بعد از مرگ براي اينها روشن مي‌شود. يك قسمت مربوط به آن بناي ظاهري اينهاست كه اينها با سنگ و گل مسجد ضرار را ساختند، آن هم آيا وقتي ويران شده است چون بر ﴿شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم﴾ وقتي ويران شده است به جهنم رفتند چه اينكه برخيها نقل كردند وقتي آن را تخريب كردند دود آتش را ديدند نه دودي كه از احراق بدست آمده است و بعدها هم وقتي هر وقت آن جا را مي‌كندند دود ديده مي‌شد كه قرطبي اين را نقل كرد يا نه اين يك تشبيه است؟ اين دو وجهي كه قرطبي و امثالشان نقل كردند كه آيا حقيقت است يا مجاز و خود قرطبي در جامع حقيقت بودن انتخاب كرده است راجع به آن بناي ظاهري سنگ و گل مسجد ضرار است و اما آن بناي دروني اينها كه بناي اعتقادي و اخلاقي اينهاست اين هيچ منافاتي ندارد كه در حقيقت بر اساس جهنم باشد و اينها هم اكنون در لبهٴ جهنمند و وقتي هم كه مردند درك مي‌كنند كه در جهنم بودند. اين دو مبنا ناظر به آنهاست كه دو مطلب.

اما اينكه آيا اكثري مردم براي مقام خلافت خلق شده‌اند اين چنين نيست كه آيهٴ ﴿إنّي جاعل في الأرض خليفهٴ﴾ مصداقش موجبهٴ كليه باشد و بالجمله نظر داشته باشد يعني هر انساني خليفهٴ‌الله است، بلكه ناظر به في‌الجمله است نه بالجمله يعني من در نظام هستي خليفه خلق مي‌كنم ﴿إنّي جاعل في الأرض خليفهٴ﴾ و خليفه هم الي يوم القيامه بايد باشد، در هر عصري يك انسان معصومي هست. اما اين چنين نيست كه كل واحد خليفهٴ من باشند چون خودش فرمود ﴿لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الإنس﴾ كه ﴿لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم﴾ كذا و كذا و دربارهٴ بسياري از اينها فرمود ﴿إن هم إلاّ كالأنعام بل هم أضلّ﴾ دربارهٴ عده‌اي هم فرمود كه ﴿شياطين الإنس و الجن﴾ بنابراين اين ﴿إنّي جاعل في الأرض خليفهٴ﴾ استمرار را مي‌رساند نه استغراق را. نه يعني كل انسان خليفهٴ‌الله است بلكه اين معنا را مي‌رساند كه چون جملهٴ اسميه است مفيد بر استمرار است تا روز قيامت من خليفه در زمين دارم. اما نه اينكه هر انساني خليفهٴ من است. پس پيام آن آيه به نحو ايجاب كلي نيست.

مطلب ديگر اينكه تطبيق اين بر حوادث ديگر يعني تطبيق اين آيه بر حوادث غرب و اينها برهاني بر او اقامه نمي‌شود. خب اين سه مسئله بود مربوط به بحث گذشته.

اما اين ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ اين جملهٴ خبريه‌اي است كه مفيد انشاء است. ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ يعني يا أيّها الّذين آمنوا بيعوا و أوفوا بالعقود اولاً ايمان بياوريد كه ﴿يا أيّها النّاس آمنوا﴾ وقتي مؤمن شديد بايد بدانيد كه پيماني با خدايتان ببنديد و آن اين است كه بيعوا أنفسكم و أموالكم بالله سبحانه و تعالي يا من الله سبحانه و تعالي﴾ وقتي بيعت كرديد بيع كرديد ﴿أوفوا بعهدكم﴾ پس اول امر به ايمان است كه ﴿آمنوا بالله﴾، بعد بستن اين پيمان است كه با خدا پيمان ببنديد و جان و مالتان را بفروشيد، و بعد هم أوفوا بعهدكم اين أوفوا بالعقودي كه در اول مائده است شامل همهٴ اينها خواهد بود. پس اين ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ يك خبري نيست يك گزارشي از گذشته نيست. يعني يا أيّها الّذين آمنوا بيعوا أنفسكم چون بايد بيعت كنيد ديگر. پس اين جملهٴ خبريه‌ايست كه مفيد انشاست. قهراً آن ﴿يقاتلون﴾ يعني قاتلوا. آن ﴿يقتلون﴾ يعني اُقتلوا. اين يقتلون يعني ﴿فاستشهدوا في سبيل الله﴾ كه همهٴ اينها خبر است مفيد انشاست ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ و چون جملهٴ خبريه در افادهٴ انشا و امر آكد و اوكد است از اين جهت به جملهٴ خبريه تعبير شده و تعبير شده به اشتراء كه دلالت كند بر لزوم اين كار. جعاله هم انشا است بيع و اجاره هم انشا است اما آن يك عقد جائز است اينها يك عقد لازم. خدا نمي‌فرمايد هر كه در راه من جهاد كرده است من به او بهشت مي‌دهم كه بشود جعاله، بلكه مي‌فرمايد در راه من جهاد كنيد اين كار بر شما لازم است تعهد كنيد در حد بيع و شراء كه بشود لازم. پس يك وقت است كه من جاهد في سبيل الله فله كذا، اين شبيه جعاله است. يك وقت نه، دارد ﴿جاهدوا بأموالكم و أنفسكم﴾ كه در سورهٴ صف به اين صورت بيان شده در سور ديگر به صورت ديگر بيان شده. گاهي دارد ﴿تجاهدون﴾ گاهي دارد ﴿جاهدوا﴾ كه اينها انشا است و امر است و در حد بيع و شراء است به دليل اينكه فرمود ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم﴾ پس اينها جملهٴ خبريه است به معني انشا، يك. انشائش هم در حد بيع و شراء است نه در حد جعاله، اين دو. پس بر طرفين لازم است. اما نسبت به ذات اقدس الهي اگر جعاله هم باشد لازم است. چون او خلف وعده نخواهد كرد ولي نسبت به مؤمنين وقتي در حد بيع و شراء و اجاره و امثال ذلك باشد مي‌شود واجب الوفاء. وقتي اين چنين شد همهٴ‌ آن جمله‌هاي خبريه مفيد انشا است و لزوماً نه انشاء جوازي نظير جعاله. اينكه فرمود يقاتلون يعني قاتلوا ﴿يقاتلون في سبيل الله﴾ يعني قاتلوا، ﴿فيقتلون﴾ يعني اقتلوا، مثل ﴿اُقتلوا المشركين كافهٴ كما يقاتلون كافهٴ﴾. ﴿و يقتلون﴾ يعني باكي از شهادت نداشته باشيد براي اينكه احدي الحسنيين نصيب شما مي‌شود.

مطلب ديگر اين است كه وقتي اين آيهٴ كريمه نازل شد وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مسجد بودند و اين آيه را قرائت كردند، انصار تكبير گفتند، گفتند الله اكبر آيا اثر جهاد اين است كه ذات اقدس الهي خودش تعهد مي‌كند بهشت عطا كند. بيع ربيح لانقيل و لانستقيل، تكبير گفتند بعد برخي از انصار اين جمله را گفتند، گفتند چه تجارت سودآور و ربح آوري است ما نه پس مي‌دهيم نه پس مي‌گيريم. بيع خب عقد لازم است ولي با اقاله مي‌شود آن را فسخ كرد حق طرفين است اقاله. اگر طرفين حاضر شدند پس بگيرند و پس بدهند و فسخ كنند مي‌توانند. اين شخص انصاري گفت ما نه اقاله مي‌كنيم خودمان پس بدهيم نه استقاله مي‌كنيم كه اگر يك كسي از طرف شما بيايد پس بگيرد ما حاضر نيستيم پس بدهيم بيع ربيح يك تجارت ربح‌آور و سودآوري است لانقيل و لا نستقيل من اين كار را هم كرده‌ام يعني وفادار بودم. يك بياني از وجود مبارك حضرت امير است مشابه آن از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) است كه بعضي از علماي سنت مثل مراغي از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) اين حديث را نقل مي‌كنند كه وجود مبارك امام صادق فرمود «إنّ لأبدانكم ثمناً و هى الجنهٴ ألا فلا تبيعوا إلاّ بها»، فرمود بدانيد كه بدن شما به اندازهٴ بهشت مي‌ارزد. آن روايتي كه از وجود مبارك حضرت امير است و از سائر ائمه كه «إنّ لِأنفسكم جنهٴ فلاتبيعوها إلاّ بها»، آن روح را قيمت‌گذاري كرده. اين روايتي كه مرحوم كليني هم نقل كرده فرمود «إنّ لأبدانكم ثمناً و هى الجنهٴ ألاٰ فلاتبيعوا إلاّ بها» مرحوم ميرداماد در شرح اصول كافي همان تعليقه‌شان بر اصول كافي مي‌فرمايند وقتي بدن ما به اندازهٴ‌ بهشت مي‌ارزد روح ما چقدر مي‌ارزد خدا مي‌داند. جمع اين دو طايفه از نصوص كه يكي از اين دو طايفه اين است كه جانتان به اندازهٴ بهشت مي‌ارزد يك، طايفهٴ ديگر اين است كه بدنتان به اندازهٴ بهشت مي‌ارزد دو، اين ناظر به آن تعدد درجات بهشت است كه ﴿لمن خاف مقام ربه جنّتان﴾ يك سلسله بهشتهاست كه از قبيل ﴿جنّات تجري من تحتها الأنهار﴾ است كه اين جنت بدن است حور دارد، قصور دارد، درخت دارد، ميوه دارد، آب دارد غرف مبنيه دارد اينها جنتي است مربوط به بدن اما ﴿إنّ المتقين في جنّات و نهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾ آن ﴿عند مليك مقتدر﴾ ديگر مال بدن نيست. چون بدن كه نزد خدا نيست اين روح است كه نزد خداست آن جنّت ديگر كه جنهٴ اللّقاء است، مال روح است. بنابراين يك طايفه از نصوص كه دارد روحتان به اندازهٴ بهشت مي‌ارزد يعني به آن بهشتي كه ﴿عند مليك مقتدر﴾ است مي‌ارزد. آن طايفه از نصوص كه دلالت دارد بدنتان به اندازهٴ‌ بهشت مي‌ارزد همين بهشت معهود معروف،‌ ﴿جنّات تجري من تحتها الأنهار﴾ كه غرف مبنيه است ﴿حورٌ مقصورات فى الخيام﴾ و مانند آن. پس بنابراين اينها چون مثبتانند و ناظر به دو بخش هستند تعارضي بين اين دو طايفه از نصوص نيست. و آن هم كه مرحوم ميرداماد در تعليقه‌شان در اصول كافي فرمود وقتي بدن به اندازهٴ‌ بهشت بيارزد روح چقدر مي‌ارزد يعني وقتي بدن به اين ﴿جنّات تجري من تحتها الأنهار﴾ مي‌ارزد روح به آن جنهٴ اللّقاء كه ﴿عند مليك مقتدر﴾ است مي‌ارزد.

جواب سؤال: نه ما چون شواهد داريم، فعل اختياري است ديگر چون فعل اختياري است در جاي ديگر هم همين حرفها به صورت امر بيان شده ﴿جاهدوا﴾ دارد بيعوا دارد ﴿اُقتلوا المشركين كافهٴ﴾ دارد. همهٴ اينها به صورت امر بيان شده است.

جواب سؤال: ديگر ما دو تا دستور كه نداريم كه يك جهاد في سبيل الله است. اين جهاد في سبيل الله گاهي به صورت امر بيان شده گاهي به صورت خبر. معلوم مي‌شود آنجا كه به صورت خبر است جملهٴ خبريه‌اي است كه مفيد انشاء است ديگر چون واجب است ديگر.

جواب سؤال: البته آثاري، نكتهٴ اينكه چرا از مطلب انشايي به جملهٴ خبري تعبير شده است اين است كه آثار خاص خودش را دارد اَوكد در وقوع است و مانند آن ولي بالاخره يك پيام است. براي اينكه مكلفين مأمورند كه در راه خدا جهاد كنند پس مي‌شود انشاء. آنجاهايي كه به صورت جمله‌هاي خبريه درآمده است معلوم مي‌شود كه آن جمله‌هاي خبريه مفيد انشاء است ديگر

خب پس ﴿إنّ الله اشتري﴾ يعني يا أيّها النّاس آمِنوا يك، بعد يعني يا أيّها الّذين آمنوا بيعوا دو، يا أيّها الّذين آمنتم و بايعتم أوفوا بعهدكم سه، اينها در طول هم‌اند البته. ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنهٴ﴾

مطلب ديگر اين است كه اگر كسي مجاهد في سبيل الله شد، حالا خواه فاتح شد خواه شهيد بالاخره جزء افرادي نيست كه وارد بهشت شود جزء افرادي است كه بهشت مال اوست. اينها كه ﴿يدخلون الجنهٴ﴾ دليل نمي‌تواند باشد كه اينها حق شفاعت دارند اما شهدا فاتحان مجاهدان في سبيل الله نفرمود اينها در بهشت مي‌روند، اينها بهشت مي‌روند فرمود بهشت مال اينهاست. خب اگر بهشت مال اينهاست حق شفاعت هم دارند ديگر. اگر بهشت مال كسي بود خب اين مي‌تواند از ذات اقدس الهي بخواهد كه فلان كس را هم اجازه بدهيد بيايد كه. پس آنهايي كه سخن از ﴿يدخلون الجنهٴ﴾ است از آن آيات شايد نشود مسئلهٴ شفاعت را و امثال ذالك را استفاده كرد براي اينكه حداكثر دارد كه اينها به بهشت مي‌روند. اما اگر بهشت مال يك كسي بود خب اين شايد بتواند از اين آيه استفاده كرد كه از ذات اقدس الهي مي‌تواند بخواهد كه پدرم مادرم برادرم دوستم استادم شاگردم رفيقم اينها را وارد كنيد، آن شفاعتي كه ﴿من ارتضي﴾ باشد البته ﴿لايملكون الشفاعهٴ إلاّ من اتّخذ عند الرّحمان عهداً﴾ خب ﴿بأن لهم الجنهٴ يقاتلون في سبيل الله و يقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورات و الإنجيل و القرءَان﴾‌ اين جريان تورات و انجيل و قرآن چند تا پيام مي‌تواند داشته باشد كه بعضي‌هايش درست است،‌ بعضيهايش ناتمام. يكي اينكه مي‌توانيم بگوييم اينكه خدا فرمود ﴿وعداً حقاً في التورات و الإنجيل و القرءَان﴾ ناظر بخصوص حوزهٴ اسلامي است يعني مسلمانها هستند كه مأمور به جهاد هستند و اين حرف جديدي است كه پيغمبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم آورده و بر انبياي ديگر نبود و اينكه فرمود: ﴿وعداً عليه حقاً في التورات و الإنجيل و القرءَان﴾ يعني اوصاف مؤمنان به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و اوصاف امت مرحومه همانطوري كه در قرآن بيان شده در تورات و انجيل هم آمده كه اين بيانِ حكم امت اسلامي باشد نظير آنچه كه در پايان سورهٴ مباركه فتح است؛ آن آخرين آيهٴ سورهٴ‌ مباركهٴ فتح اين است: ﴿محمّد رسول الله و الّذين معه أشداء علي الكفّار رحماء بينهم تراهم ركّعاً سجّداً يبتغون فضلاً من الله و رضواناً سيماهم في وجوههم من أثر السجود ذلك مثلهم في التورات﴾ حالا به دنبالش ﴿و مثلهم في الإنجيل﴾ اين است يا نه با قرائت متصل ذلك مثلهم في التورات و مثلهم في الانجيل كزرع يعني اين جرياني كه مربوط به امت اسلامي است،‌ كه ﴿أشداء علي الكفّار﴾ هستند، اينها جريانشان در تورات، جريانشان در انجيل به اين صورت آمده است اين آيهٴ محل بحث هم از اين قبيل باشد. يعني كساني كه همراهان پيغمبر هستند مجاهدان في سبيل الله هستند و حكم اينها هم در تورات و در انجيل آمده است. اين معني ناتمام است‌. چون ظاهر آيه اين نيست كه فقط حكم امت اسلامي را بيان كند. دو معناي آيه اين باشد كه همهٴ انبيا اين حرفها را آوردند همانطوري كه همهٴ انبياء دستور تقوا آوردند همهٴ انبياء دستور عبادت آوردند، همهٴ انبياء هم جريان مبارزه و جهاد عليه ستم را آوردند. مسئلهٴ‌ خريد و فروش با ذات اقدس الهي و وعدهٴ بهشت و فاتح و شهيد بودن و همهٴ اينها رهاورد همهٴ انبياست. وجود مبارك موساي كليم﴿س﴾ اين حرف را آورده و در تورات هست. وجود مبارك حضرت عيسي﴿س﴾ اين حرف را آورده و در انجيل هست چه اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله سلّم) اين حرف را آورد در قرآن كريم هم هست. اين مطلب حق است.

سه كه باطل است اين است كه بگوييم: يهودي در هر عصري مسيحي در هر عصري مسلمان هم در هر عصري كه اينها هر كدامشان در راه خودشان مبارزه بكنند اهل بهشت هستند كه بشود پلوراليزم كه بشود كثرت‌گرايي كه بشود عدم تعيين دين واحد و مانند آن. اين هم مثل اولي باطل است منتها بطلان اين اَشدّ از بطلان اولي است آيه نمي‌خواهد بگويد كه يهودي به دين خود مسيحي به دين خود، هر كسي مبارزه كرده است در هر عصري بهشت مي‌رود. بلكه مي‌خواهد بگويد يهودي در عصري كه يهوديت حجت است ﴿زمان موساي كليم﴾، مسيحي در هر عصري كه مسيحيت حجت است ﴿زمان عيساي مسيح﴾ مثل مسلمانها كه در عصر وجود مبارك پيغمبر كه الي آخر زمان هست مبارزه بكنند اهل سعادتند آنها هم همينطور هستند. وگرنه اگر مسلمانها و يهودي‌ها جنگ بكنند او هم شود اهل بهشت اين هم شود اهل بهشت كه. روي پلوراليزم روي كثرت‌گرايي روي صحت تكثر اين در مي‌آيد. كه يهودي در هر عصري اگر مبارزه بكند اهل سعادت است. و مسيحي در هر عصري بخواهد مبارزه بكند اهل سعادت است. اين را نمي‌خواهد بگويد آيات فراواني كه در سورهٴ مباركهٴ‌ مائده است، اين معناي ﴿إنّ الّذين آمنوا و الّذين هادوا و الصائبين﴾ و مانند آن را تبيين مي‌كند خب مي‌گويد اگر شما خدا را قبول داريد به يهودي مي‌گويد اگر شما خدا را قبول داريد، به مسيحي مي‌گويد اگر شما خدا را قبول داريد براي شما بيّن‌الرّشد شده است كه قرآن كلام الله است معجزهٴ پيغمبر نبوت پيغمبر، رسالت پيغمبر شده بيّن‌الرّشد خب چرا قبول نمي‌كنيد؟ معلوم مي‌شود خدا را قبول نداريد معاذ الله. خب اگر قبول داريد اين‌كه ثابت شده است قرآن كلام خداست. چگونه ممكن است بگوييد ما اين كثرت را امضاء مي‌كنيم اين مي‌شود پلوراليزم شما به دين خودتان ﴿لكم دينكم ولي دين﴾. خب اين كه كلام خداست اين كه شما را امر كرده اين‌كه همگان را دعوت كرده به پذيرش دين. بنابراين در بين محتملات سه‌گانه فقط احتمال وسط مي‌ماند حق هم اولي باطل است هم سومي باطل است منتها بطلان سومي بين‌الغي‌تر است و بطلان او آشكارتر است.

خب مطلب ديگر اينكه اينكه فرمود: ﴿فاستبشروا ببيعكم الّذي بايعتم به و من أوفي﴾ در قرآن كريم آمده است ﴿من أصدق من الله قيلاً﴾ ﴿من أوفي بعهدي من الله يعني اين اوصاف كمالي آن مرحلهٴ نهايي و والايش مال ذات اقدس الهي است نه از خدا بهتر كسي اين اوصاف را داراست، نه معادل خدا كسي اين اوصاف را داراست چون ﴿ليس كمثله شيء﴾. حالا خطوط ديگر و مطالب ديگري مربوط به همين جريان ﴿إنّ الله اشتري﴾ است كه ذكر مي‌شود. چون حالا خيلي نمانده است به پايان سال تحصيلي آن آيه را هم بخوانيم در خلال اين يكي دو روزي كه هست يعني امروز و فردا اين بحث تمام بشود تا برسيم به مطلب ديگر.

خب چه كساني هستند كه ذات اقدس الهي از آنها چيز مي‌خرد؟ اين مؤمنان چه كساني هستند؟ مؤمنان عبارتند از ﴿التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنين﴾ اينها داراي شرايط هشت يا نه‌گانهٴ شركت در اين عرضهٴ كالاست. اگر كسي بخواهد بايع باشد و ذات اقدس الهي با او معامله كند و از او بخرد بايد اين باشد. اولين كارش توبه است، اين شرايط هفت هشت‌گانه اين است. اگر كسي مشكل اعتقادي دارد توبه بكند، اگر كسي مشكل اخلاقي دارد توبه بكند، چون ذات اقدس الهي طيب است فقط طيب را قبول مي‌كند. صددرصد خالص را قبول مي‌كند. اگر يك عملي نودونه درصد براي رضاي خدا باشد، يك درصد آلوده باشد قبلاً هم به عرضتان رسيد كه ريا مهلك است نه مستهلك، ريا مثل قذارت است، مثل نجاست است نه مثل حرمت يك مقدار خاك. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه بعضي از امورند كه به تنهايي حرامند ولي در كنار يك چيزي قرار گرفتند، وارد يك جمعي شدند مستهلك مي‌شوند، حكمي را ندارند. ولي بعضي از امورند وقتي در كنار جمع شدند آن جمع را هم آلوده مي‌كنند. الآن خوردن يك مثقال خاك به تنهايي حرام است، ولي اگر در يك ظرف غذاي بزرگي اين يك مثقال خاك برود، چون مستهلك مي‌شود خوردن كل آن غذا حلال است حرام نيست. براي اينكه يك مثقال خاك در يك ظرف بزرگي كه براي غذا آماده شد، اين مستهلك مي‌شود. ولي اگر به همان اندازه خون دست آن آشپز باشد در مطبخ و آبدارخانه، اگر همان چند قطره مثقال خون ريخته باشد در اين ظرف غذا اين هرگز مستهلك نمي‌شود اين مهلك است نه مستهلك. يعني كل آن غذا را آلوده مي‌كند. ريا از اين قبيل است. ريا عمل را مستهلك مي‌كند مهلك عمل است نه اينكه خودش مستهلك بشود. مثلاً اگر كسي شما در كتاب اجاره و مانند آن ملاحظه فرموديد يك كسي اجير شده است يك قرآني را براي يك متوفايي مثلاً يا زنده‌اي ختم بكند، در اين شش هزار و اندي كه آيه است يكي دو تا آيه را اشتباهاً غلط خوانده، حالا اين طور نيست آن اجاره باطل بشود كلاً، يك يا تبعيض بشود، دو. كل اجاره صحيح است كل مال‌الإجاره را هم مي‌تواند بگيرد. مگر اينكه تصريح بكند كه از اول تا آخر يك آيه را هم غلط نخواني. اين چنين نيست كه حالا اگر كسي يك آيه را غلط خواند آن اجاره بشود باطل. اين اجاره صحيح است. اما حالا اگر كسي در يك عملي كه بنا بود مثلاً انجام بدهد يك بخشش را ريائاً انجام داده، كل عمل مي‌شود باطل. اين طور است. ذات اقدس الهي اگر بخواهد نه تنها بهشت ببرد بلكه بهشت بدهد كه ﴿لهم الجنهٴ﴾ نه يدخلهم الله جنّته بهشت بدهد، اين شرايط هفت هشت‌گانه بايد داشته باشد. هشت تا شرط است و يك دانه جمع‌بندي نهايي. اولين شرط توبه است كه طاهر و پاك باشد. دو آن است كه اهل خضوع و پرستش باشد، كم نگذارد در عمل. اينها همه‌شان صفت مشبهه است هيچ كدام اسم فاعل نيست كه دلالت بر حدوث بكند همهٴ اينها صفت مشبهه است به وزن فاعل است. در برابر نعمتهاي الهي شاكر باشد و اهل سياحت و سفر باشد. اين سائحون را بر مصاديقي تطبيق كرده‌اند كه يكي از آنها مسئلهٴ صوم است. صائم مسافر است چرا؟ براي اينكه يك آدم پرخور اين‌كه گرفتار خواب و خوردن است، جايي را نمي‌بيند. وقتي شكم خالي شد حالا يا در خواب يا در بيداري جايي را مي‌بيند اوست كه سفر مي‌كند. وگرنه يك آدمي كه مرتب هي غذا بخورد و بخوابد اين كجا مي‌رود! بر فرض هم سفر مكاني بكند او از خودش بيرون نيست. او هر چه مي‌رود درخت مي‌بيند و زمين مي‌بيند. ﴿سيروا في الأرض فانظروا كيف كان عاقبهٴ المكذبين﴾ آن را كه نمي‌بيند كه. اين گرفتار همان غذايي است كه خورده بايد آن را هضم بكند. اين از بيانات نوراني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود «ما والإبن آدم جوفاً وعائاً شراً من الجوف»، فرمود هيچ ظرفي بدتر از شكم پر نشده. بالاخره اين ساك و اين چمدان و اينها اگر هم آدم كالاهاي زيادي ريخت لباسهاي زياد ريخت، آن زيبش پاره مي‌شود ديگر، خطر ديگري نيست. اما وقتي انسان شكمباره شد، پرخور شد، ديگر چيزي نمي‌فهمد. مطالعه مي‌كند نمي‌فهمد. پيش مطالعه و پس مطالعه ندارد. آن وقتي هم كه مي‌شنود نمي‌فهمد. يك آدم پرخور او اهل فهم نيست. اين از بيانات نوراني حضرت امير است كه فرمود «لن‌تجتمع الفطنهٴ و البطنهٴ»، فرمود بطين بودن و پرخوري با فهم هرگز جمع نمي‌شود. انسان يا فطن است يا بطين اين قدر مي‌خورد كه سير بشود. گفتند آخر يكي دو تا لقمه مانده است كه سير بشوي بس است ديگر. خب، بالاخره آدم پرخور اهل سفر نيست. آدم صائم است كه سفر دارد، سير در ملكوت دارد. اين همه را گفتند به اندازه‌اي كه مزاج تأمين بشود غذا بخور. افراط نكن، تفريط نكن، به مزاجت آسيب نرسان، كم‌خوري نكن، مريض نشو، آنها هم حرام است. اما شب و روز دو بار غذا براي آدم كافي است. ما چقدر غذا بخوريم چطور غذا بخوريم اينها همه را فرمودند ديگر. خب، بالاخره سفر سياحت است ﴿سيروا في الأرض فانظروا كيف كان عاقبهٴ المكذّبين﴾ و مانند آن. صوم باعث سفر است. اين حصر نيست، اگر رواياتي در ذيل سائحون آمده و آن را بر صائم تطبيق كرده، براي بيان مصداق كامل است نه منحصر به فرد. ﴿الرّاكعون السّاجدون﴾ عبادتهاي الهي گاهي به صورت قيام است، گاهي به صورت ركوع است، گاهي به صورت سجود، همهٴ اينها چون در قرآن كريم و در روايات جداگانه ذكر شده است، اين آيه هم كه ناظر به همان بخشهاي قرآني ديگر است، به صورت جداگانه مسئلهٴ ركوع و سجود را در كنار عبادت ذكر مي‌كند. وقتي آدم مشكلات خودش را حل كرد يعني خودش را ساخت عاقل شد، مي‌شود عقل منفصل جامع. همان طوري كه دربارهٴ مسجد ضرارِ منافقان آنجا مطرح است كه منافق و گروه نفاق اينها هم داراي نفس‌اماره‌اند، يك، هم نفس امارهٴ جمعي‌اند، دو. هم مبتلا به نفس مسوّله در درون خودند، يك، هم نفس مسوّلهٴ جمعي‌اند، دو. اينها مسوّل جامعه‌اند، اينها أمّار بالسوء جامعه‌اند، اينها كه رهبري فساد را به عهده دارند اين ﴿سّولت لي نفسي﴾ يا ﴿ما أبرئ نفسي إنّ النّفس لأٰمّارهٴ بالسوء﴾ اين مال افراد عادي است. حالا اگر كسي جزء ائمهٴ كفر شد، جزء ائمهٴ نفاق شد، اين أمّارهٴ‌الأمّه است، اين مسوّلهٴ‌الأمّه است، مثل اين كه اگر يكي فقيه شد، حكيم شد، عالم عاقل عالم رباني شد، اين عقل جامعه است. عقل منفصل جامعه است. آمرون به معروف و ناهون عن المنكر عقل جمعي‌اند. ديگران را به اين فضيلت دعوت مي‌كنند. يعني بعد از اينكه خودشان توبه كردند و اهل عبادت و حمد و سيح و ركوع و سجود شدند، ديگران را به اين فضائل وادار مي‌كنند كه مي‌شوند عقل منفصل. هم ﴿الآمرون بالمعروف﴾اند، هم ﴿الناهون عن المنكر﴾. اين كلمهٴ حرف واو كه در ﴿والنّاهون عن المنكر﴾ آمده، اگر اين ﴿والنّاهون عن المنكر﴾ پايان بخش اين اوصاف بود خب معمولاً در ادبيات همهٴ اين حرفها را بدون واو ذكر مي‌كنند آن آخري را با واو ذكر مي‌كنند. الآن هم همين طور است در فارسي هم همين طور است در عربي هم همين طور است. آن آخري را با واو ذكر مي‌كنند. بقيه را با يك ويرگول زياد مي‌كنند. اما اينجا ﴿والنّاهون عن المنكر﴾ كه جملهٴ آخر نيست. جملهٴ آخر ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ است كه آن خودش واو خودش را دارد. مي‌گويند رسم عرب اين بود كه اگر شمارش حالا يا رقم به هفت برسد يا عنوان هفت باشد اگر رقم به هفت رسيد در هشتمي يك واو ذكر مي‌كنند به نام واو ثمانيه اين واو ثمانيه كه در مغني آمده است همين است. يا نه عنوان سبعه به پايان رسيد ثمانيه رسيد ولو نوبت ثمانيه عنوان ثمانيه شد ولو رقم هفت‌تا نبود آنجا هم واو ذكر مي‌كنند. در جريان اصحاب كهف كه دارد بعضي‌ها گفتند ﴿سبعهٴ و ثامنهم كلبهم﴾ آن جا هم واو دارد كه اين را هم مي‌گويند جزء واو ثمانيه است. اينجا به آن هشتمي كه رسيد واو اضافه فرمودند ﴿والنّاهون عن المنكر﴾ وگرنه آن اوصاف همچنان ادامه دارد. مناسب بود كه اين چنين بفرمايد: الآمرون بالمعروف الناهون عن المنكر آن بخش پاياني را با واو ذكر كند، فرمود ﴿والحافظون لحدود الله﴾. خب اين حافظون لحدود الله جمع‌بندي است؛ براي اينكه كسي كه اهل توبه باشد و اهل عبادت و حمد و سير في الأرض باشد اهل ركوع و سجود باشد مشكل خودش را حل بكند و بعد به فكر حل مشكل جامعه باشد به عنوان امر به معروف و نهي از منكر، او مي‌تواند حافظ حدود الهي باشد. اين مي‌شود جمع‌بندي. حفظ حدود الهي هم به اين است كه انسان تبيين بكند اين را معني بكند كه يعني چه؟ فلان آيه يعني چه فلان روايت يعني چه فلان حكمي كه ذات اقدس الهي فرمودند يعني چه؟ فلان حكمي كه ائمه‌﴿عليهم‌السلام﴾ فرمودند يعني چه؟ اين مي‌شود تبيين. اگر نيازي به توجيه و تعليل و استدلال داشت، بتواند دليل اقامه كند اگر تعبد محض بود كه به آن دليل اولي ارجاع مي‌دهد اين دو، اين حفظ فرهنگي حدود الهي است. تبيين و تعليم. اما اگر دولت اسلامي بود،‌ مسئولي بود حفظ اجرايي به عهدهٴ اوست كه اين حدود الهي را اجرا كند اين سه. اجراي حدود الهي بدون مشكلات نخواهد بود عده‌اي درگير مي‌شود بايد پاسداري كند دفاع كند، دفع كند بيگانه را اين چهار. پس تبيين است تعليل است اجرا هست حمايت و دفاع است اين مجموعه مي‌شود حفظ حدود الهي. اينها هستند كه مرزداران دين هستند جانشان و مالشان را به ذات اقدس الهي فروختند در برابر بهشت. ﴿و الحافظون لحدود الله﴾ به اين گروه مي‌فرمايد ﴿و بشّر المؤمنين﴾ « و الحمد لله رب العالمين»