درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 109 الی 111

 

﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾(109)﴿لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(110)

﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾(۱۱۱)

 

در اين سورهٴ مباركهٴ توبه گذشته از اينكه اوصاف دو گروه را ذكر مي‌كند، خصوصيات مؤمن و منافق را يادآور مي‌شود، كارشكني‌هاي منافقان دربارهٴ نظام اسلامي را جداگانه ذكر مي‌كند. فداكاري و نثار و ايثار مردان الهي را هم جداگانه ذكر مي‌كند. جريان مسجد ضرار كه مبسوطاً بازگو شد چند نكته در كنارش مانده است. نكتهٴ اول اين است كه مسجد ضرار هم رفت و آمد در آن حرام است و هم نماز در آن باطل، براي اينكه مستقيماً نهي به خود عبادت در آن مسجد خورده است. اما كنيسه، بيعه مراكز عبادت يهود و مسيحي اين چنين نيست. احياناً سخن از كراهت به ميان آمده ولي نه رفتن حرام است و نه نماز خواندن در آنها. البته نماز خواندن در اين گونه از معابد مكروه هست و براي رفع كراهت آنها هم علاج شده است اما حرام نيست. براي اينكه اينها يك اقليت ديني‌اند و اسلام آنها را امضا كرده است با پذيرش جزيه و مانند آن، آنها آسيبي هم به حوزهٴ اسلامي نمي‌رسانند. اگر احياناً يك كليسايي در تضاد با دين بود، آن ديگر نظير مسجد ضرار مي‌شود. ولي خود كليسا خود كنيسه خود بيعه ذاتا اين چنين نيستند كه نماز در آنها حرام باشد.

مطلب ديگر آن است كه اين تخريب مسجد يا سوزاندن مسجد ضرار تقريباً جزء كارهاي ولايي و حكومت اسلام است اين چنين نيست كه اگر يك جايي مسجد ضرار شد تودهٴ مردم مجاز باشند به تخريب يا سوزاندن. ممكن است حكومت اسلامي آن را به صورت يك بناي ديگري در بياورد. اصل تخريب يا احراق اين به عهدهٴ حكومت اسلامي و حكم ولايي است. معمولاً بناها را تخريب نمي‌كنند مگر اينكه مصلحت عامه ايجاب بكند نظير قطع درختها كه چنين كاري در اختيار افراد عادي نيست مگر اينكه مقطعي و موردي دستوري برسد و حكومت اسلامي اجرا بكند سورهٴ مباركهٴ حشر آيهٴ 5 به بعد كه جريان قطع درختها را اشاره مي‌كند بر همين مبناست با اينكه دستور اصلي اسلام اين است كه در جبهه‌هاي جنگ هرگز درختها را قطع نكنيد اما در خصوص جريان يهودي‌ها كه مي‌خواستند آنها را متواري كنند آيهٴ 5 سورهٴ حشر اين است: ﴿ما قطعتم من لينهٴ أو تركتموها قائمهٴ علي أصولها بإذن الله و ليخزي الفاسقين﴾‌ شما كه حق قطع هيچ درختي نداشتيد اما در جريان متواري كردن يهودي‌هاي مدينه هر بخشي از درختها كه روي پاي خود مانده است و هر بخشي از درختها كه قطع شد اينها به اذن الله بوده است غرض اين است كه گاهي ضرورت ايجاب مي‌كند كه دستورهاي مقطعي به استناد ولايت حاكم اجرا بشود تخريب مسجد ضرار و احراق او هم از همين قبيل است.

مطلب ديگر آن است كه يك هدف مهمي دين پيش‌بيني كرده است كه براي نيل به آن هدف مهم مبادي فراواني را هم ارائه كرده است؛ آن هدف مهم آن است كه به اصل وحي كه ثقل اكبر است و ثقل اصغر را هم در دامن خود دارد يعني قرآن مردم آشنا بشوند و آشنايي با اين كتاب هم بدون طهارت حاصل نخواهد شد كه ﴿لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾ براي اينكه مردم به اين كتاب آشنا بشوند، يك سلسله دستورات عبادي داده شد مثل وضو و غسل و تيمم بدل از وضو، تيمم بدل از غسل. يك سلسله مراكز عبادي ساخته شد مثل مسجد. براي همهٴ اينها هم برنامه‌ريزي شد فرمود تمام اين كارها براي آن است كه شما طاهر بشويد خب طاهر بشويد كه چي؟ براي اينكه بتوانيد با قرآن تماس بگيريد. اگر حقيقت قرآن براي يك ملتي روشن شد آنگاه او روي پاي خود مي‌ايستد چون ملتي كه فرهنگ الهي دارد مي‌تواند مقاومت كند آن را با جان خود مي‌پذيرد آن وقت آيات بعدي ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين﴾ محصول طهارت مردان الهي است. اگر كسي روحش طاهر شد، جدّاً از هر آلودگي پرهيز مي‌كند و حاضر نيست آلوده بشود و براي نجات خود و ديگران از اين آلودگي جهاد مي‌كند. لذا اگر نماز و روزه و ساير احكام هست آن را در سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ 6 به اين صورت بيان فرمود ﴿يا أيّها الّذين آمنوا إذا قمتم إلي الصلاهٴ فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق﴾ بعد از اينكه دستور وضو داده است آنگاه فرمود: ﴿و إن كنتم مرضي أو علي سفر﴾ دستور غسل مي‌دهد ﴿و إن كنتم جنباً فاطّهّروا﴾ اين مال وضو و غسل. اينها طهارتهاي مائي. آنگاه فرمود اگر بيمار بوديد يا مسافرت بوديد و نيازي به غسل يا وضو داشتيد ﴿فلم تجدوا ماء فتيمّموا صعيداً طيّباً﴾ اينها ناظر به طهارتهاي ترابي بدل از طهارتهاي مائي يعني تيمم بدل از وضو و تيمم بدل از غسل در هنگامي كه انسان معذور از غسل و وضو است آنگاه در بخش پاياني همين آيهٴ 6 سورهٴ مائده كه به مسئلهٴ نماز اشاره مي‌كند به مسئله وضو و غسل اشاره مي‌كند به مسئلهٴ تيمم بدل از غسل اشاره مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم﴾ البته بخش قابل توجهي از اين طهارتها طهارتهاي ظاهري است براي اينكه وضو و غسل سهمي دارند در طهارت ظاهري اما تيمم بدل از وضو تيمم بدل از غسل كه آن كار طهارت و نظافت از او ساخته نيست. معلوم مي‌شود كه معيار طهارت معنوي و باطني است. يك انسان متواضع و متعبد و متخشع در برابر خدا طاهر است چنين انساني توفيق درك قرآن را دارد. اينكه فرمود خدا دستور داد تا شما طاهر بشويد بخش مهمش همان طهارت معنوي است. يك انسان مستكبر يا متكبر يا عنود لدود هرگز طاهر نيست اين آلوده است. يك انسان خاضع خاشع است كه طاهر است و اين طهارتها براي آن است كه انسان واقعاً از نظر درون طاهر بشود. گر چه بخشي از اينها براي نظافت بيرون هم بي‌اثر نيست اما طهارت حقيقي آن است كه دل پاك بشود لذا همان كاري كه از وضو ساخته است از تيمم هم ساخته است. همان كاري كه از غسل ساخته است از تيمم بدل از غسل هم ساخته است. و هرگز نمي‌شود منظور از اين طهارت آيهٴ 6 سورهٴ مائده را به معناي نظافت ظاهري تفسير كرد. براي اينكه آن نظافت ظاهري با تيمم بدل از وضو يا تيمم بدل از غسل حاصل نمي‌شود. يك انساني كه پياده شد اين مي‌تواند بالاخره معارف قرآن را درك بكند يك انسان سواره فقط خودش را مي‌بيند. خب مردان الهي هم در مساجد كارشان همين است ﴿فيه رجال يحبون أن يتطهروا﴾ پس اگر وضو است يا تيمم بدل از وضو، غسل يا تيمم بدل از غسل تردد در مسجد عبادت در مسجد، مسجد سازي نگهداري مسجد و مانند آن است همه براي طهارت است اگر كسي طاهر شد آنگاه به آن نقطهٴ اصلي دسترسي پيدا مي‌كند كه ﴿لايمسه إلاّ المطهرون﴾ شامل حالش مي‌شود كه او چون طاهر است مي‌تواند با قرآن تماس بگيرد وقتي با قرآن تماس گرفت آن وقت براي حفظ قرآن خود از هيچ نثار و ايثاري دريغ نمي‌كند و آيات بعد اين زمينه است كه ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم﴾ يك همچنين ملتي زنده است روي پاي خود كشور خودش و دين خودش و ناموس خودش را حفظ مي‌كند. وگرنه ساختن مسجد كه ﴿فيه رجالٌ يحبون أن يتطهّروا﴾ نباشد مشكل را حل نمي‌كند.

خب مطلب ديگر آن است كه آيا اكثري مردم به طرف ضلالت و عذاب مي‌روند يا اكثري به طرف هدايت و رحمت و بهشت؟‌ اين يك بحث جهان‌بيني است بحث مقطعي كه نيست. يك وقت است انسان مي‌گويد اكثر مردم در روي زمين گمراه هستند اين يك حساب، يك وقت روي جهان‌بيني كه بحث مي‌كند كل دنيا با آن چه كه در پيش دارد به نام برزخ و اينها نسبت به صحنهٴ‌ قيامت كحلقهٴ فى فلاتٍ است. اگر كسي بخواهد دربارهٴ كار خدا و رحمت واسعهٴ الهي بيانديشد كه «و رحمتي وسعت كل شيء» اين بايد يك بحث كلامي كلان داشته باشد. كلان يعني چه؟ يعني دنيا كه عمرش چند ميليون سال هم باشد نسبت به ابدي كه در پيش داريم. كحلقهٴ فى فلات. آيا در ابديت كه همهٴ انسانها به آن سمت مي‌روند، اكثري اهل جهنم هستند يا اكثري اهل بهشت؟ اكثري اهل بهشت هستند. براي اينكه يك عده مشكلاتي دارند در دنيا تنبيه مي‌شوند در حالت احتضار تنبيه مي‌شوند در قبر تنبيه مي‌شوند، در ساهرهٴ‌ قيامت تنبيه مي‌شوند احياناً عند الحساب و تطاهر الكتب وانتقاء الجوارح تنبيه مي‌شوند، گاهي هم ممكن است يك مقداري هم بسوزند اما سرانجام به بهشت مي‌روند هرگز يك انسان موحد مخلد نخواهد بود. وقتي به بهشت مي‌رود، ابديت با اوست حالا برفرض در راه يك افت و خيزي هم داشته باشد. پس اكثري مردم به لحاظ ابد اهل سعادت هستند. لكن به ما گفته‌اند به اين‌كه به همان اندازه كه شما مي‌توانيد آتش را در كف دست داشته باشيد، به همان اندازه گناه كنيد. خب ما يك اندازه‌اش را هم نمي‌توانيم يك لحظه‌اش را هم نمي‌توانيم. لذا از گناه يك لحظه هم بايد پرهيز كنيم. آن يك حساب است كه وظيفهٴ ماست. يك بحث كلامي است بحث كلامي اكثري به طرف رحمت هستند. اين يك مطلب.

مطلب ديگر اين‌كه در قرآن فرمود: ﴿أكثرهم﴾ كذا و ﴿إن تطع أكثر من في الأرض يضلّوك﴾ يا اكثريشان ﴿و ما أكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين﴾ آيا ما در سنجش معيار را سلمان و اباذر قرار بدهيم بعد بگوييم اكثريشان در ضلالتند. يا نه آنها جزء اوحدي از ناس هستند آنها معيار نيست. الآن هزارها نفر مي‌آيند در حوزه و صدها هزار نفر در دانشگاهها هستند، معيار چه كساني هستند معيار آن چند نفر هستند كه مرجع مي‌شوند و مثل علامهٴ طباطبايي مي‌شوند و مثل امام مي‌شوند اگر معيار آن باشد اكثري به مقصد نمي‌رسند اگر معيار دانشگاهها همان چند تا استاد مبتكر فن آور است خب اكثري دانشجوها مي‌شوند محروم. يا نه معيار آنها نيستند. آنها جزء شاخصها هستند. شما وقتي وارد يك باغ مي‌شويد اين باغ هزارتا درخت دارد و هر درختي هم لااقل پانصدتا ميوه دارد. اين ميوه‌هاي فراوان در جمع اين باغ پربركت كه هزار درخت دارد هر درختي هم پانصد ميوه دارد شايد مجموع همهٴ اين ميوه‌ها يك صدتايي شاداب و درشت و سالم و بي‌عيب باشند. اگر معيار آن صدتا باشد بقيه به هدف نرسيده است. اما اگر درجات محفوظ باشد همهٴ اينها كمالات است همهٴ اينها ميوه‌هاست همهٴ اينها به مقصد رسيده‌اند منتها كلٌ علي حدِّه. اگر آن است اكثري به مقصد رسيده است آن وقت ضايعات بسيار كم است. اين از لطائف سخنان مرحوم بوعلي است. مي‌فرمايد به اينكه شما كه مي‌گوييد شر در عالم زياد است خير در عالم كم است غضب بيشتر است رحمت كمتر است معيارتان چيست؟ اگر معيارتان آن انسانهاي اوحدي و شاخص باشد كه چنين معيار قراردادني صحيح نيست بله لازمه‌اش اين است كه اكثري به مقصد نرسند. اما حالا كي گفته است كه معيار حوزه اين است كه همه‌شان بشوند امام يا علامه طباطبايي؟ نه ﴿إنّا كلّ شيءٍ خلقناه بقدر﴾ همين كه بسياري از افراد خيلي چيز مي‌فهمند خودشان را نجات مي‌دهند ديگران را نجات مي‌دهند اين به كمال و فضيلت رسيده است. اين هم يك مطلب.

جواب سؤال: اما بله كي؟ خود ذات اقدس الهي فرمود نخير ما اينها را براي هدايت آفريديم اگر ذات اقدس الهي براي هدايت آفريد و فرمود ﴿ما خلقت الجن و الإنس إلاّ ليعبدون﴾ و در بخشهاي ديگر فرمود ما براي رحمت اينها را خلق كرديم، يعني ما به مقصد نمي‌رسيم؟ چيزي جلوي ما را مي‌گيرد؟ ممكن است يك موجودي به مقصد نرسد اما ذات اقدس الهي يقيناً كارهاي او به مقصد مي‌رسد و هرگز از نيل به مقصد خالي نخواهد بود. در سورهٴ مباركهٴ هود آيه 118 و 119 اين است فرمود به اينكه ما اگر بخواهيم همه را مؤمن بكنيم مي‌توانيم. ﴿و لو شاء ربّك لجعل النّاس أمهٴ واحدهٴ﴾ همه را يك دست. چه اينكه فرمود: ﴿و لو شاء لَاٰمن من في الأرض كلّهم جميعاً﴾ همه را يك دست خدا مي‌تواند مؤمن بكند. آن گرايشهاي زايد را به اينها بدهد ولي آن لطف خاص نصيب هر كس نمي‌شود. نه با اجبار صحيح است كسي را مؤمن كرد نه آن لطف خاص رايگان نصيب هر كس مي‌شود. فرمود ﴿و لو شاء ربّك لجعل النّاس أمهٴ و احدهٴ و لا يزالون مختلفين إلاّ من رحم ربك و لذالك خلقهم﴾ اكثري مردم با هم اختلاف نظر دارند. مگر كسي كه مشمول رحمت حق باشد و خدا هم براي رحمت اينها را آفريده بنابراين كه ﴿و لذلك خلقهم﴾ به همين جمله اخير كه قدر متيقن است برگردد. خب اگر ذات اقدس الهي به رحمت خلق كرد «از رحمت آمدند و به رحمت روند باز» «من رحمهٴ بدا و إلي ما بدا يؤول» ديگر چيزي كوتاه نمي‌ماند كه.

ما يك وقتي دنيا را حساب مي‌كنيم يك وقتي نه آن ابد را حساب مي‌كنيم بحثهاي كلامي بايد به لحاظ بحث ابد باشد، اگر يك عدهٴ زيادي در دنيا مشكل دارند با مقداري از فلتات در برزخ و اينها تطهير مي‌شوند. ممكن است خيليها به طرف كفران نعمت سوق داده شوند ولي بسياري از اينها مستضعف هستند. كسي كه عالماً، عامداً بيراهه برود كم است. بسياري از اينها معذور هستند بسياري از اينها دسترسي ندارند الآن با اينكه شرائط تبليغي به صورت اينترنت درآمده مگر مي‌گذارند به اينكه اين احكام الهي، اخلاق الهي به دست مردم برسد چنين نيست. يك عده ائمهٴ‌ كفر هستند اينها اگر نباشند بقيه روبراه هستند. خيلي‌ها معذورند. بنابراين نمي‌شود گفت به اين‌كه اكثري مردم به طرف فسادند، روي چند جهت؛ يكي اينكه معيار آن اوحدي نيست. دوم اينكه كسي كه عامداً، عالماً بيراهه برود كم است بسياري از مردم دسترسي به احكام ندارند حالا يا در يك منطقه‌اي هستند كه دور دست است يا تحت فشار نظام سلطه هستند كه نمي‌گذارند احكام الهي به آنها برسد.

جواب سؤال: آن هم تكوين است خدا براي رحمت خلق كرده است ديگر چيزي جلوي خواستهٴ خدا را كه نمي‌گيرد كه.

جواب سؤال: قبول آن شكوري كه صيغهٴ مبالغه است و وصف ممتاز داشته باشد قليل است ولي اكثري به اين وضع مي‌رسند براي اينكه ﴿و رحمتي وسعت كلّ شيء﴾ و خدا هم براي رحمت آفريد. اگر چنانچه براي يك اهداف جزئي باشد ممكن است كه كسي هدفي داشته باشد ديگري جلوي هدف او را بگيرد. اما اگر ذات اقدس الهي بگويد نظامي كه من آفريدم به اين سمت حركت بكند آن وقت مجموعهٴ نظام تحت تدبير الهي هستند آنوقت نه كسي جلوي اين را مي‌گيرد نه چيزي جلوي اين را مي‌گيرد همه را يك نفر دارد هدايت مي‌كند به طرف رحمت و آن خداست.

جواب سؤال: نه بالاخره آن كه حساب خاص خودش را دارد ولي منظور آن است كه ديگران هم اكثريشان به مقصد مي‌رسند. نسبت به ابد كسي در نظر بگيرد چون بحث كلامي بايد كلان باشد نه مقطعي؛ مقطعي مي‌شود بحث تاريخي.

جواب سؤال: كلام ديگر كلان همانطور آمدند و مي‌روند ﴿إنّ الأولين و الأخرين لمجمعون الي ميقات يوم معلوم﴾ در آن روز بسياري از اينها مشمول عفو الهي هستند بسياري از اينها معذور هستند.

خب نگاه كلان نشانهٴ رحمت الهي است.

مطلب ديگر آن است كه اين كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لايزال بنيانهم الّذي بنوا ريبهٴ في قلوبهم﴾ اين منافقان دو تا كار كردند يك مسجد ساختند، يك پايگاه فكري در نهان خودشان داشتند آن مسجد خب تخريب شد يا احراق شد از بين رفت، اما آن عقيدهٴ فسادي را كه در دل داشتند و دارند آن كه به اين زودي از بين نمي‌رود. اينها نسبت به آن مسجد كه براي آنها به منزلهٴ عجل سامري بود، هميشه نگران بودند. و همانطوري كه وجود مبارك موساي كليم سلام الله عليه فرمود: ﴿لنحرّقنّه ثم لننسفنّه في اليمّ نسفاً﴾ اينجا هم وجود مبارك پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق دستور ذات اقدس الهي دربارهٴ اين مسجد يك چنين دستور تخريبي را داده است. اما در آنجا كه آن گوساله به آن صورت از بين رفت يك امر ماندني در درون دلهاي اينها نهادينه شده بود كه فرمود:‌ ﴿و أُشربوا في قلوبهم العجل﴾ منافقان هم نسبت به اين پايگاه اُشرب فى قلوبهم حب مسجد ضرار اين دوستي منافقانه در دلهاي اينها هست هم نسبت به اين مسجد ضرار كه گرايش داشتند، هم آن نفاقي كه در دل نهادينه كردند. فرمود اين هست اينها را رها نمي‌كند تا اينكه اين دل قطعه، قطعه بشود. ﴿لايزال بنيانهم الّذي بنوا ريبهٴ في قلوبهم﴾ يك شك نگران كننده و لرزاننده‌اي در دلها اينها هست. يك وقت است انسان شك دارد خب يك شك علمي دارد باعث اضطرار نيست. اين شك علمي نمي‌داند كه مثلاً فلان آيه به اين معنا است يا نه، يا فلان پديده از فلان شيء حاصل مي‌شود يا نه. اين يك شك علمي است باعث اضطرار نيست. اما يك وقت است كه دربارهٴ‌ يك كاري كه به عزم و تصميم و اراده برمي‌گردد او ترديد دارد شك دارد در حقيقت ترديد است اين شك او كه با ترديد آميخته است زمينهٴ اضطرار او را فراهم مي‌كند. همانطوري كه ﴿ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب﴾ ألا بالنّفاق تضطرب ﴿النّفوس﴾ القلوب. اينها هميشه لرزانند. هميشه مضطرب هستند. اين اضطراب اينها را رها نمي‌كند مگر اينكه اين دل قطعه قطعه بشود اين دل قطعه قطعه بشود يعني چي؟ يعني اينها بميرند. نظير آنچه كه در همين سورهٴ مباركهٴ توبه قبلاً گذشت ﴿فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه﴾ يعني اينها تا هستند منافق هستند. ﴿فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه﴾ تا به لقاء الله برسند، يعني تا بميرند اين نفاق را دارند. اين گروه از منافق اين طور نيست كه توبه بكنند و توبه نصيبشان بشود. آيهٴ 77 همين سورهٴ مباركهٴ توبه اين بود ﴿فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون﴾ اين نفاق تا صحنهٴ قيامت است. وقتي كه صحنهٴ قيامت اينها وارد شدند نفاق برطرف مي‌شود. اما دردش و اثر سوئش هست. نفاق يعني چه؟ يعني كفر باطن و ايمان ظاهر اينها نسبت به خدا و قيامت و بهشت و جهنم مشكل جدي دارند اينها را انكار مي‌كنند. وقتي به قيامت رسيدند به اينها مي‌گويند ﴿أفسحر هذا أم أنتم لاتبصرون﴾ اينها مي‌گويند ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾ ما دربارهٴ‌ جهنم مشكل داشتيم الان بله مي‌بينيم. اما تمام درد اين است كه انسان در قيامت مي‌فهمد يك، نمي‌تواند قبول كند دو، جاي عمل هم كه نيست سه. جاي عمل نيست اين را همهٴ‌ ما مي‌دانيم «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حساب و لا عمل﴾ مثلاً آدم نماز بخواند روزه بگيرد صدقاتي بدهد كفاراتي عطا بكند جبران بكند اين نيست، آنجا ديگر جاي تكليف نيست. اما تمام درد اين است كه مي‌فهمد حق با انبياست ولي نمي‌تواند قبول بكند چون قبول ايمان است، ايمان فعل اختياري است، فعل اختياري تكليف است آن روز جاي فعل اختياري نيست. تمام درد اين است كه مي‌فهمد اما نمي‌تواند بگويند آمنّا چون اگر بخواهد ايمان بياورد كه مشكل حل مي‌شود. مثل كسي كه به او مي‌گويند بيراهه نرو گرچه تشنه هستي و لب خشكيده‌اي اما اين راهي كه مي‌روي سراب است اين‌جا چشمه نيست. اين حرف راهنمايان را گوش نمي‌دهد با تلاش و كوشش مي‌رود تا توان دارد مي‌رود تا قدرتي در پاها و بدن او هست مي‌دود وقتي خسته شد طوري كه هيچ تواني براي او نماند بر مي‌گردد عقب را نگاه مي‌كند مي‌بيند كه چشمه جاي ديگر است يك عده سبوكشان مي‌روند و آب مي‌گيرند و سيراب مي‌شوند و با لذت برمي‌گردد. اين مي‌فهمد كوثر جاي ديگر است اما راه رفتن ندارد پاي رفتن ندارد. اگر در قيامت جا براي ايمان باشد،‌ جا براي توبه باشد كه اينها راحت هستند. مشكل اين است كه جاي علم است نه عمل. جاي علم است نه ايمان. بنابراين اينها تا زنده هستند منافقانه زندگي مي‌كنند. ﴿فأعقبهم نفاقاً في قلوبهم إلي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه﴾ تا قيامت اينها منافق هستند اما در قيامت نفاقشان برطرف مي‌شود نه ايمان مي‌آورند. خب پس اين نفاق كه باطناً كافر ظاهراً مسلمان اين چنين نيست. آن شكشان آن نفيشان آن ترديدشان به جزم علمي مبدل شده است يعني يقين دارند ديگر حالا خدا حق است قيامت حق است وحي و نبوت حق است يقين علمي دارند. مثل اينكه فرعون يقين علمي پيدا كرد جزم علمي داشت. اما ﴿و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم﴾ بود يك، وجود مبارك كليم حق به او فرمود: ﴿قال لقد علمت ما أنزل هؤلاء إلاّ رب السّمٰوات﴾ دو، اين دو طايفه از آيات نشان مي‌دهد كه او عالماً عامداً انكار مي‌كرد حضرت موسي فرمود آخر براي تو مسلم شد كه حق با من است ديگر. در قيامت با اينكه حق مسلم است كه حق با خدا و انبياست، منافق و كافر نمي‌تواند ايمان بياورد لذا مي‌گويد اجازه بدهيد برگردم به دنيا مي‌فرمايند: دنيايي نيست. دنيا بساطش برچيده شد كجا بروي؟ اين مجموعهٴ نظام كيهاني ﴿و الأرض قبضته يوم القيامهٴ و السّموات مطويات بيمينه﴾ كل اين مجموعه برداشته شد. كجا برويد؟ جا براي رفتن نيست.

خب اين مي‌شود تقطيع قلب. خب پس منظور از تقطيع قلب اين نيست كه اگر اينها مردند اين ريب برطرف مي‌شود بلكه آن شك علمي برطرف مي‌شود يك آثار سوءش مي‌ماند دو، راهي براي حل اصلاً وجود ندارد اين سه.

پس ﴿إلاّ أن تقطّع قلوبهم﴾ اينطور نيست كه حالا كه مردند ديگر ريب نيست اضطراب نيست نگراني نيست نخير آن تبديل مي‌شود به وضع ديگر. جواب سؤال: البته در دنيا مي‌تواند ايمان بياورد ولي به سوء اختيار نمي‌آورد لكن در قيامت اصلاً ايمان آوردن ممكن نيست. تفاوت دنيا و آخرت همين است. جواب سؤال: نه در دنياست در دنيا با اينكه مي‌تواند ايمان بياورد ايمان نمي‌آورد. منظور تفكيك علم از ايمان است كه ممكن است علم باشد كسي ايمان نياورد. منتها در دنيا امر اختياري است مثل فرعون در آخرت عمل اضطراري است يعني هيچ كس نمي‌تواند ايمان بياورد چون آنجا ظرف فعل نيست ظرف تكليف نيست وگرنه آنجا هم مي‌شد ظرف شريعت و وحي و نبوت.

خب اكنون كه به اين پايگاه ارشاد فرمود و رسيد بعد هم فرمود ذات اقدس الهي شهادت مي‌دهد اينها دروغ مي‌گويند با تأكيدات فراواني در اينجا هست جمله اسميه باشد، با لام باشد، ﴿و الله يشهد إنّهم﴾ با إنّ باشد لكاذبون باشد، با تأ‌كيدات ديگر جا براي ابهام براي هيچ كس نمي‌ماند مشابه اين ترديد در سورهٴ‌ مباركهٴ‌ منافقون هم آمده. آيهٴ اول سورهٴ منافقون اين است ﴿إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم إنك لرسوله و الله يشهد إنّ المنافقين لكاذبون﴾ آنجا هم جملهٴ‌ اسميه است و با إنّ است و با لام تأكيد است و امثال ذلك. خب خدا شهادت مي‌دهد، خدا گواهي مي‌دهد كه منافق دروغ مي‌گويد. كجا شهادت مي‌دهد در همين آيه! به چه دليل اين كلام خداست به دليل اين كه ﴿إن كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورهٴ من مثله﴾ پس خدا شهادت مي‌دهد از چند جهت كه منافق دروغ مي‌گويد. يكي هم شهادت قولي است. اين كلام خداست مي‌گوييد اين كلام خدا نيست يك سوره‌اي كه اين آيه در او باشد مثل اين باشد بياوريد. فرمود اكنون كه در مسجد ضرار هم مبنا فاسد بود هم باني فاسد بود، شما بايد مسجد تقوي داشته باشيد كه هم مبنا سالم باشد هم باني. مبنا سالم باشد ﴿أفمن أسس بنيانه علي تقويٰ﴾ باشد بانيان و معماران و آمران صالح باشند؛ ﴿فيه رجال يحبون عاملان أن يتطهّروا﴾‌ آدمهاي بد در جاي بد اجتماع كردند مانند منافقان در مسجد ضرار. انسانهاي خوب در جاهاي خوب اجتماع مي‌كنند مثل مؤمنان در مسجد قبا، در مسجد النّبيّ﴿ص﴾ و مانند آن. خب اين گروه كساني هستند كه با ذات اقدس الهي پيمان بستند. اينها در هر عصري در زمان هر پيامبري هم بودند. فرمود ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجّنهٴ﴾ اگر كسي اهل مسجد بود، جزء رجالي بود كه خواست طاهر بشود بايد در اين جبهه و جنگ امتحان خودش را خوب پس بدهد. اگر در مسائل عبادي امتحان خوبي داد بايد در مسائل نظامي و سياسي هم ممتحن خوبي باشد. ذات اقدس الهي اعلام يك داد و ستدي كرده است؛ از هر كسي چيزي نمي‌خرد، از مؤمنان چيز مي‌خرد. جان آنها را مي‌خرد و مال اينها را مي‌خرد چون جان اينها جاني است كه ﴿يحبون أن يتطهروا﴾ بود مال اينها هم كه كسب حلالشان بود. اينها را مي‌خرد. ﴿إنّ الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم﴾ خب وقتي خدا مشتري شد و مؤمنان فروشنده شدند ثمن بايد مشخص بشود در برابر مثمن و اين مثمن مي‌شود عاريه و امانت پيش انسان براي اينكه وقتي انسان جان و مال خود را به خدا فروخت ديگر اين جان ملك خداست و اين مال هم ملك خداست هرگونه تصرفي در اين جان و مال بايد به اذن خدا باشد. اذن خدا و دستور خدا اين است كه اين جان و مال را در راه جهاد صرف بكنيد ﴿بأن لهم الجنّهٴ﴾ كه ثمن هست. خب حالا اگر كسي جانش را داد، مالش را داد در برابر بهشت گرفت چكار بايد بكند اين مال و جان مال خداست ديگر و انسان امين اوست چكار بايد بكند؟ كارش اين است ﴿و يقاتلون في سبيل‌الله﴾ در جبهه‌هاي جنگ شركت كند حضور در جبهه جنگ هم بيش از دو راه ندارد؛ انسان يا شهيد مي‌شود يا فاتح. ديگر اسير نخواهد شد. ﴿فيقتلون و يقتلون﴾ ديگر راه سومي وجود ندارد. حالا يك وقتي ضرورت وادارش مي‌كند كه او را به اسارت مي‌برند، آن مطلب ديگر است اما خودش تسليم بشود اين چنين نيست ديگر نفرمود سه تا راه دارد يا شهيد مي‌شوند يا فاتح مي‌شوند يا خودشان را تسليم مي‌كنند اين ديگر نيست. همين دو راه است. فيقتلون يك و يقتلون اين دو همين دو راه است. خب اين كه ذات اقدس الهي فرمود: خداوند از مؤمنان جان و مالشان را خريد در قبال بهشت داد اين وعدهٴ الهي است و حق است. ﴿وعداً علي حقاً﴾ اين سخن هم در تورات است هم در انجيل هم در قرآن. بعد فرمود نه تنها ﴿وعداً علي حقاً﴾ بلكه ﴿و من أوفي بعهده من الله﴾ اگر خداوند به ديگران فرمود: «أوفوا بالعقود» خودش أولاي از ديگران است براي وفاي به عهد. ﴿و من أوفي بعهده من الله﴾ بعد به فروشنده‌ها تبريك مي‌گويد؛ مي‌فرمايد: ﴿فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به﴾ به اين فروشتان به شما تبريك مي‌گوييم كه با اين فروش با خدا داد و ستد كرديد و اين فوز عظيم است. خب عدهٴ زيادي از مفسران منهم سيدنا الاُستاد مرحوم علامه رضوان الله عليه فرمودند لطائف فراواني در اين كريمه است: يكي اينكه تعبير به اشتراء تعبير تشويقي است چون ذات اقدس الهي مال خود را از ما مي‌خرد براي اينكه انسان كه مالك جان و مال نيست. خودش هم تصريح فرمود: ﴿أم من يملك السّمع و الأبصار﴾ فرمود نه تنها هستي شما را خدا داد، بلكه در مقام بقاء شما مالك چشم و گوش هم نيستيد اين ام، ام منقطعه است ديگر مثل ﴿أم من يجيب المضطرّ إذا دعاه و يكشف السوء﴾ ﴿أم من يملك السمع و الأبصار﴾ يعني بل آن خدايي كه مالك چشم و گوش شماست او رب شماست، آن كسي كه مالك چشم و گوش شماست او رب شماست. اين است كه وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود ديگر ائمه عليهم السّلام فرمودند انسان آن قدر قدرت ندارد كه چشم خود را ببندد و بميرد. و اگر در حال مردن كه بدن گرم است كسي نباشد كه اين چشمها را ببندد اين يك منظرهٴ حائلي است. خب پس هيچ كس اين قدرت را هم ندارد كه چشم بسته را باز كند يا باز را ببندد و بميرد پس مالك سمع و بصر ديگري است. آنگاه آن خدايي كه مالك هويت ماست. ملك خود را از ما مي‌خرد،‌ ملك خود را از ما مي‌خرد اين در حقيقت جمع عوض و معوض است. يعني مثمن هم مال اوست، ثمن هم مال اوست اين مي‌شود بيع. و مي‌خرد و براي ما به صورت امانت نگه مي‌دارد حفظ مي‌كند مي‌پروراند دوباره تحويل ما مي‌دهد ثمن و مثمن هر دو را و اگر كسي با شيطان معامله كرد با اين كه او نه ثمن دارد نه مثمن هر دو را به غارت مي‌برد اين طور نيست كه حالا چيزي به عنوان ثمن به انسان وعده كرده است يعني شيطان وعده كرده است به آدم بدهد. چون وقتي كه جان را گرفت هر طوري كه خودش بخواهد در او اثر مي‌گذارد. خب پس اشتراء يك تعبير تشويقي است نظير اجر، اجر هم تعبير تشويقي است. كه ﴿يؤتون أجرهم مرّتين﴾ يا ﴿يوفون أجورهم بغير حساب﴾ تعبير اجر هم تعبير تشويقي است براي اينكه اجر آن است كه انسان يك خدمتي را براي صاحب كار ارائه بكند به او بدهد و از او مزد بگيرد و خدايي كه غني عن العالمين است كاري از ما به سود او نخواهد بود ما به سود خودمان كار مي‌كنيم و از او مزد دريافت مي‌كنيم پس معلوم مي‌شود ما براي سود خودمان كار مي‌كنيم و از او جايزهٴ تشويقي مي‌گيريم. منتها اين جايزهٴ تشويقي را تشويقاً گفته‌اند اجر. تعبير اشتراء تعبير اجر همهٴ‌ اينها تشويق و ترغيب است. آن لطيفه‌اي كه غالب اين بزرگان فرموده‌اند اين است كه انسان در خريد و فروش جزئي بالاخره خودش خريدار است يا فروشنده است و ديگري خريدار يا فروشنده يك ثمن و مثمني هم هست همهٴ امور چهارگانه است يعني متعاوضان و عوضين ولي اگر خريد و فروش يك چيز مهمي باشد بخواهد خانه‌اي را بخرد زميني را بخرد دو امر ديگر روي اين امور چهارگانه اضافه مي‌شود يكي تنظيم قباله و سند يكي هم امضاي شهود انسان وقتي حالا يك نان مي‌خواهد بخرد يك گوشت مي‌خواهد بخرد همين كه فروشنده خريدار ثمن كالا اين چهار چيز مشخص شد بيع تمام است. اما حالا قباله تنظيم بكنند و يك عده هم امضاء بكنند اين نيست ولي براي كارهاي مهم اين طور است. داد و ستددي كه ذات اقدس الهي دارد با انسانها چون امر مهم است داراي امور شش‌گانه است همه را مشخص فرمود. فرمود خريدار خداست، فروشنده مؤمنان، كالا جان و مال ثمن بهشت قباله قرآن و تورات و انجيل شاهد موسي و عيسي و پيغمبر عليهم السلام. اين حرف را ما در تورات گفتيم در انجيل گفتيم در قرآن گفتيم. اين حرف عمومي ماست اين قباله عمومي ماست. اين اختصاصي به قرآن كريم ندارد. اين كه احياناً گفته مي‌شود مسيحيت با رهبانيت آميخته است جنگي ندارد نبردي ندارد مبارزه‌اي ندارد اينها يك مسيحيت تحريف شده است الآن مشكل جهان مسيحيت اين است كه اينها يك امامي مي‌خواهند كه بين مسيحيت ناب عيسوي عليه‌السلام با مسيحيت آمريكايي فرق بگذارد. اگر آنها هم يك رهبري مثل امام مي‌داشتند، هم يهوديت ناب موسوي از يهوديت آمريكايي مشخص مي‌شد هم مسيحيت ناب عيسوي از مسيحيت ناب آمريكايي مشخص مي‌شد. اگر قرآن است فرمود به اين‌كه مسئلهٴ‌ جبهه و جنگ و مبارزات و اينها در تورات هست در انجيل هست در قرآن هم هست. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ صف ذات اقدس الهي به زبان پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به همه فرمود اي مسلمانها مثل مسيحي‌ها باشيد! يعني چه؟ آنها جنگجو هستند مبارز هستند براي حمايت دينشان تلاش و كوشش كردند شما هم مثل آنها باشد. عيساي مسيح گفت: فرمود شما مثل مسيحا باشيد ﴿كما قال عيسي بن مريم للحواريين من أنصاري إلي الله قال الحواريّون نحن أنصار الله فَٰامنت طائفهٴ من بني إسرائيل وكفرت طائفهٴ فأيّدنا الّذين آمنوا علي عدوّهم فأصبحوا ظاهرين﴾ در پايان سورهٴ‌ مباركهٴ صفّ كه تقريباً سورهٴ جنگ است و در اولش هم آمده است ﴿إنّ الله يحبّ الّذين يقاتلون في سبيله صفاً كأنّهم بنيان مرصوص﴾ كه اصلاً سوره سورهٴ جنگ است وسط سوره هم اين است ﴿يا أيّها الّذين آمنوا هل أدلّكم علي تجارهٴ تنجيكم من عذاب أليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله بأموالكم و أنفسكم﴾ اولش جنگ، وسطش جنگ، آخرش جنگ،‌ كه سوره، سورهٴ‌ جنگ است، در آخرش به ما مسلمانها مي‌گويد: مسلمانها مثل حواريين حضرت مسيح باشيد آنها مبارزه كردند ما هم تأييدش كرديم شما هم مبارزه كنيد ما تأييدتان مي‌كنيم آنوقت اين دين رزمي را به صورت رهبانيت مطرح كردند.؟