درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/03/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 109 الی 110

 

﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾(109)﴿لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(110)

 

در نوبت قبل دربارهٴ مسجد ضرار اشاره شد كه تعطيل محض از قرآن كريم نسبت به آن مسجد استفاده مي‌شود كه فرمود ﴿لا تقم فيه أبداً﴾ وقتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اقامهٴ نماز در آن مسجد نهي شد امّت هم مورد نهي خواهند بود يعني هيچ بهره‌اي از اين مسجد نبريد بهرهٴ اين مسجد مي‌شود تعطيل امّا حكم تخريبش به وسيلهٴ روايات استفاده مي‌شود در جريان تخريب گرچه برخيها مسئلهٴ سوزاندن را هم طرح كرده‌اند. ولي عدّه‌اي هم اين جريان سوزاندن را هم نقل نكرده‌اند بر فرض هم كه جريان سوزاندن را نقل كرده باشند قرطبي و امثال قرطبي اينها مي‌گويند به اينكه همينكه مسجد خراب شد دود آتش، دود آتش نه گرد و غبار، دود ديده شد اين يك، و جايي كه مسجد بود كه تخريب شد بعدها هر وقت مي‌كندند دود مي‌ديدند اين دو، كه ديگر اختصاصي به بناي مسجد و يا آن سطح و آن وقت ندارد هر وقتي كه در آن مكان مسجد، حفري مي‌شد دود مي‌ديدند.

قول دوم اين است كه اين جريان تشبيه و مجاز است كه ﴿فانهار به في نار جهنّم﴾ خود قرطبي بعد از نقل اين دو قول آن اوّلي را استظهار مي‌كند كه حقيقت است نه مجاز مي‌گويد دليلي بر استحالهٴ او كه نيست بنابراين ممكن است كه اين مسجد كه به عنوان مسجد ضرار بود ويران شده است ﴿فانهار به في نار جهنّم﴾ و جهنّم كه حفرهٴ من حفر النيران مظهر اوست اين جايگاه اين بنا قرار گرفته است. لذا بعدها هم هر وقت جاي آن مسجد را مي‌كندند دود بلند مي‌شد معلوم مي‌شود كه اين حقيقت است نه مجاز سخن از تشبيه نيست.

جواب سؤال: بله اين يك اصلي كلّي است ديگر يك اصلي كلّي است آنچه كه دربارهٴ مسجد ضرار واقع شده است يك نمونه‌اي بود از آن ديگر اين اصل كلّي هميشه هست آن هم يك نمونه‌اي بود و هر وقت هم كه طبق بيان قرطبي هر وقت هم كه جاي آن مسجد را مي‌كندند دود ديده مي‌شد البته مشاهدهٴ اين دود مقدور همه نيست هر كه را ذات اقدس الهي بخواهد از اين ملكوت با خبر مي‌كند. حالا اين كدام بخش از ملكوت است ولي بالاخره امر ملكي نيست اين بخش از ملكوت را ذات اقدس الهي به هر كه بخواهد ارائه مي‌كند مطلب ديگر آن است كه اين كه فرمود ﴿أفمن أسّس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خيرٌ أم من أسّس بنيانه علي شفا جرف هار﴾ گاهي از آنهايي كه مبناي آنها تقواست به بنيان مرصوص تشبيه مي‌كند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ صف آمده است: ﴿إنّ الله يحبّ الّذين يقاتلون في سبيله صفّاً كأنّه بنيان مرصوص﴾ پس اين بنيان مستحكم است نظير بناهاي سربي در قبال آن بنيان مبني بر شفا جرف هار. سرّش هم همانطوري كه در نوبت ديروز اشاره شد اين است كه انسان يك موجود جداي از عالم هستي نيست در اين بين آسمان و زمين كه زندگي مي‌كند در جهان خارجي كه به سر مي‌برد بايد با اين جهان خارج هماهنگ باشد. خداوند كه آفريدگار اين جهان خارج است، فرمود من تمام ذرّات اين عالم را با حق ساختم اينكه در كتابهاي اهل معرفت مي‌گويند حق مخلوقٌ به اين حق مخلوقٌ به غير از حق ذاتي است. حق مخلوقٌ به از همين آيات گرفته شده است كه ﴿خلقنا السّماء و الأرض و ما بينهما بالحقّ﴾ حالا يا اين «با» باي ملابسه است يا باي مصاحبه است يعني در لباس حق و در صحبت حق ما آفريديم هيچ چيز نيست كه باطل باشد اگر كسي از شما سؤال بكند كه مثلاً فلان سد را با چي ساختند شما مي‌گوييد با بتون ساختند. فلان خانهٴ سنگي مستحكم با سنگ ساخته شده است بنيان مرصوص با رصاص و سرب ساخته شده است فرمود اين آسمانها و زمين، انسان و حيوان و جنّ و فرشته همهٴ اينها با حق ساخته شده‌اند. خب در چنين نظامي اگر كسي بخواهد باطل بكند برنمي‌تابد. گاهي انسان مي‌گويد من مخفيانه اين كار خلاف را مي‌كنم. اين دارد خودش را فريب مي‌دهد؛ ﴿و ما يخدعون إلاّ أنفسهم وما يشعرون﴾ مثل اينكه كسي مخفيانه سم بخورد خب بالاخره بالا مي‌آورد براي اينكه اين دستگاه گوارش طرزي ساخته شد كه سم را قبول نمي‌كند، غذاي مسموم را قبول نمي‌كند در نوبتها قبل هم ملاحظه فرموديد نه طبيعت ما مثل دبهٴ خاليست نه فطرت ما مثل شيشهٴ تهي. دبهٴ خالي را هر مظروفي درش بريزيد نگه مي‌دارد، حالا چه انسان در اين دبه عسل بريزد چه زهر بريزد و سم بريزد چون اين دبه حرفي براي گفتن ندارد خالي است هر چه به او دادند به عنوان مظروف مي‌پذيرد مظروف خودش را و نگه مي‌دارد اين مال دبه. شيشه هم همينطور؛ ما يك طبيعتي داريم كه به بدن و دستگاه گوارشي و سر و پيكر و همين كه طب عهده‌دار اوست برمي‌گردد. يك فطرتي داريم كه مسائل حكمت و كلام و تفسير و اخلاق با او كار دارد نه دستگاه طبيعي ما مثل دبهٴ خاليست نه دستگاه فطري ما مثل شيشهٴ تهي است منتها جريان طبيعي را همهٴ ما از راه تجربه و عادت و كمكهاي طبي مي‌فهميم كه اين دستگاه طبيعي و دستگاه گوارش مثل دبهٴ خالي نيست كه هر غذايي بريزي اين پر بشود و كافي باشد، اگر غذاي مسموم به او داديم اين بالا مي‌آورد بالا مي‌آورد يعني چه؟ يعني من مثل يك دبهٴ خالي نيستم كه هر چه به من بدهيد من بگويم چشم. من اينها را قبول نمي‌كنم اين معني بالا آوردن است يعني من طرزي ساخته شدم كه غذاي مسموم را نگه نمي‌دارم اين مال طبيعت ما كه طب او را به عهده دارد. حالا اگر كسي بگويد ما مخفيانه مي‌خوريم خب بخور ولي بالاخره بالا مي‌آوري. براي اينكه اين دستگاه گوارش نمي‌پذيرد غذاي مسموم را. جريان فطرت هم همينطور است اينطور نيست كه قلب ما، مغز ما، سلولهاي فكري ما، انديشه‌هاي ما، انگيزه‌هاي ما مثل يك شيشهٴ خالي و تهي باشد كه هر فكري، هر عقيده‌اي، هر اخلاقي، هر تصميمي، هر توطئه‌اي به او بدهيم او قبول بكند. بعد از چند روزي بالا مي‌آورد يعني اين فطرت بر اساس ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ مي‌گويد من اين را قبول نمي‌كنم. اين معني را ذات اقدس الهي كه فرمود ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمهٴ﴾ بازگو كرد فرمود به اينكه اين كينه، اين حسد، اين حقد و مانند آن كه انسان به دل خود راه داد اين به منزلهٴ غذاي مسموم است كه در شيشهٴ فطرت گذاشت. يك روز بالا مي‌آورد بالا مي‌آورد يعني چه يعني ﴿أم حسب الّذين في قلوبهم مرض أن لن يخرج الله أضغانهم﴾ اينهايي كه در دلهايشان مرض هست، خودشان، خودشان را عمداً مريض كرده‌اند خيال كردند ما بالا نمي‌آوريم براي آنها. ما بيرون مي‌كشيم زيرا اين دستگاه، دستگاهي نيست كه حقد و كينه وتوطئه را قبول بكند. پس اگر كسي پشت درهاي بسته مشغول تصميم و توطئه هست مثل اين كه پشت درهاي بسته مشغول خوردن غذاهاي سمي است. اين اگر يك جهانبيني دقيق داشته باشد، يك انسان‌شناسي دقيق داشته باشد يك نفس‌شناسي دقيق داشته باشد براي او مثل دو دو تا چهارتا روشن مي‌شود كه فكر باطل، خيال باطل را اين نهاد ما بر نمي‌تابد، بالا مي‌آورد. اخلاق از همين جا شروع مي‌شود ذكر از اينجا شروع مي‌شود فكر از اينجا شروع مي‌شود. وگرنه به دنبال اين بگرديم كه يك ذكري پيدا كنيم كه با آن ذكر مشكل ما حلّ بشود كه نيست. آدم با فهم ترقي مي‌كند يعني بايد باور كند كه اين دستگاه نمي‌پذيرد او را خب راحت است. فرمود ﴿أم حسب الّذين في قلوبهم مرض أن لن يخرج الله أضغانهم﴾ اين هم تمثيل است نه تعيين. يعني چي؟ يعني اينكه ما بالا مي‌آوريم اختصاصي به ضغن نيست هر گناهي باشد اينطور است. حالا اين را به عنوان مثال ذكر كرديم. اينطور نيست كه الاّ و لابدّ متعيناً فقط همين گناه را بالا مي‌آوريم نه، هر غذاي مسمومي را دستگاه گوارش بالا مي‌آورد حالا چه نان باشد چه برنج باشد چه چيز ديگر. فرق نمي‌كند هر گناهي را فطرت بالا مي‌آورد. ﴿أم حسب الّذين في قلوبهم مرض﴾ حالا ايّ مرض كان. أن لن يخرج الله أضغانهم. اين ضغن و حسد و كينه به عنوان تمثيل ذكرشده نه تعيين. خب پس نظام با حق ساخته شد اگر كسي ذرّه‌اي باطل بخواهد رفتار بكند اين بايد بداند كه يك روزي سر در مي‌آورد. اين يك اصل. روي اين اصل، هيچ كس از راه باطل به مقصد نمي‌رسد گاهي ممكن است انسان بگويد كه خب پس چرا فلان جناح يا فلان گروه يا فلان شخص يا فلان سلطان طاغي يا فلان استكبار يا فلان صهيونيست روي زمين مانده‌اند؟ پاسخش اين است كه محور شخص ما نيستيم ما الآن آمديم از بيرون داريم اين هندسهٴ خلقت را نگاه مي‌كنيم، مي‌گوييم اين صحنه باطل را نمي‌پذيرد. مثل اينكه ما بيرون باغ ايستاده‌ايم مي‌گوييم در باغ علف هرز پيدا مي‌شود ولي باغبان كارگرهاي فراواني دارد، مأموران فراواني دارد براي وجين كردن هرگز نمي‌گذارد كه علف هرز سبز بشود آنكه هميشه در باغ سبز است و ميوه مي‌دهد درختان بارور است وگرنه علف هرز را هميشه وجين مي‌كنند. اين كه ما بيرون ايستاده‌ايم و حرف را ارائه مي‌كنيم سخني است حق. حالا همين زماني كه داريم حرف مي‌زنيم چهارتا علف هرز هم يك جا روئيده بله روئيده اما يك پاييزي هست يك وجيني هست اينها را برمي‌دارند آن درخت را نگه مي‌دارند. اين همان است كه خدا فرمود: ﴿و العاقبهٴ للمتّقين﴾ خب كدام باغبان است كه اجازه مي‌دهد علف هرز رشد بكند ﴿و الله أنبتكم من الأرض نباتاً﴾ خب چهارتا علف هرز هست فرمود يك چند روزي صبر بكنيد يك پاييزي هست بالاخره ديگر. اگر من باغبانم مي‌دانم كه اين علفهاي هرز را كي بايد وجين كرد. شما عجله نكنيد به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينكه مبادا اينها خيال بكنند پس اينها كه كافرند و ظالمند و اينها چطور ريشه‌كن نشدند يك چند روزي صبر بكنيد هر كسي كه منافق بود و كافر بود و مشرك بود ما فوراً او را قلع و قمع بكنيم كه مردم روي ترس ايمان مي‌آورند. ما اينها را چند روزي مهلت مي‌دهيم اين همان بيان نوراني است كه در قرآن كريم آمده و وجود مبارك زينب كبري سلام الله عليها به همان بيان نوراني در محفل شما در قبال يزيد عليه العنهٴ احتجاج كرد او كه گفت ﴿قل الله مالك الملك تعطي الملك من تشاء﴾ حضرت فرمود: ﴿و لا يحسبنّ الّذين كفروا انّما نملي لهم خير لأنفسهم إنّما نملي لهم ليزدادو إثماً﴾ فرمود اين علفهاي هرز كه الآن يك قدري قد كشيدند خيال نكنند كه باغ مال اينهاست، ما منتظر پاييز هستيم. يك فرصت ديگري هستيم كه براي وجين مي‌آيد. فرمود ﴿و لا يحسبنّ الّذين كفروا أنّما نملي لهم خير لأنفسهم إنّما نملي لهم ليزدادو إثماً﴾ به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) هم فرمود به اينكه ما هرگز به كفّار و منافق و بد انديش مهلت نمي‌دهيم شما كه البته آگاهيد ولي به اينها بگو كه حالا يا در زمان حيات پيغمبر ما به شكوه ظاهري اين بد انديشان خاتمه مي‌دهيم يا بعد از تو مگر معيار اين است كه تا شما زنده‌ايد مشكل حلّ بشود؟ شما خودتان را اصل قرار ندهيد شما يك قطره‌اي هستيد در اين اقيانوس بيكران كه مي‌آيد و مي‌رود هيچ كس مجاز نيست كه خود را اصل و محور قرار بدهد بگويد من ميزان الحقيقه‌ام. نه قبل از ما بوده‌اند بعد از ما هم هستند، پشت سر ما صف كشيده‌اند. هر كاري هم كه ما داريم عدهٴ زيادي صف كشيده‌اند كه نوبت آنها برسد چه اينكه ما هم در صف بوديم نوبت ما رسيده ما آمديم جاي ديگران را گرفتيم. ديگران هم در راهند در صفند كه نوبتشان برسد جاي ما را بگيرند. در سورهٴ مباركهٴ زخرف آيهٴ 41 به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فامّا نذهبن بك فإنّا منهم منتقمون﴾. حالا بر فرض شما اگر ديديد كه يك عدّه منافقانه با كفّار رابطه دارند با مشركين رابطه دارند عليه اسلام و نظام اسلامي توطئه مي‌كنند و هنوز ما به اينها مهلت داديم اين معنايش اين نيست كه اينها يك گوشه‌اي را گرفتند نه، اين علف هرز نوبت چند روزه هم دارد. ما بعد از مرگ شما به كيفر اينها مي‌رسيم. حالا يك بخشي از اينها در زمان حيات شما يك بخشي هم بعد از مرگ شما فامّا نذهبنّ بك، ذهب بك يعني تو را برد. نذهبنّ بك يعني تو را مي‌بريم اين باء تعديه است وقتي تو را برديم آنوقت بساط اينها را به هم مي‌زنيم تو مي‌روي الي دار القرار و جنّات تجري من تحتها الأنهار اينها هم مي‌شوند فانهار به في نار جهنّم. تو به مقصد رسيده‌اي اينها بين راه گرفتار شده‌اند. ﴿فامّا نذهبنّ بك فإنّا منهم منتقمون﴾ خب وقتي جمع‌بندي مي‌شود، مي‌شود ﴿و العاقبهٴ لأهل التقوي و اليقين﴾ مي‌شود ﴿و العاقبهٴ للمتقين﴾ مثل اينكه باغها اينطور است و در اين مدرسه‌ها همينطور است در اين دانشگاه‌ها هم همينطور است در حوزه‌ها همينطور است خب چهار نفر رفوزه مي‌شوند مدرسه كه براي آن رفوزه‌ها كه ساخته نشده كه چهارتا آدم در دانشگاه يا چهارتا آدم در حوزه ممكن است متخلف در بيايد حوزه و دانشگاه كه براي اينها ساخته نشد كه فرمود اينها جزء ضايعات هستند. يك تعبير لطيفي دارد مرحوم بوعلي كه همان تعبير در بيانات سيدنالاستاد هم آمده: فرمود بالاخره اين چوب كه چوب صنعتي است اين درخت، درخت صنعتي، چوب صنعتي دارد همه جاهايش كه صاف و شفاف كه نيست يك چهار جا هم گره دارد آن نجّار براي اينكه آن را به صورت تابلو در بياورد يا ميز و صندلي در بياورد آنجايي كه گره دارد مي‌تراشد مي‌ريزد دور، بقيهٴ صافها را مي‌گيرد. شما تمام درختهاي عالم را ديديد كه صدر و ساقه‌اش صاف و شفاف باشد براي ميز و صندلي خوب باشد يا چهار جايش هم گره دارد.

فرمود اينها آدمهاي ناباب گرهٴ درخت انسانيتند. اينها را بايد تيشه كرد بايد ارّه كرد با رنده اينها را صاف كرد بقيه مي‌مانند ديگر. حالا اگر كسي وارد جنگل شد گفت اين گره‌ها مانع بهره‌برداري از اين جنگل هست و نمي‌شود چوب صنعتي استفاده كرد كه اينچنين نيست. البته يك جايي كه صد درصد خوب باشد آن بهشت است ديگر دنيا نيست. دنيا همين آزمون را دارد. اگر درختان بهشت باشد بله همه‌اش شفاف است و صاف، امّا درختان دنيا يك چهارجايش هم گره دارد. اين گره را آن كسي كه هنرمند است مي‌تراشد آن جاهاي صاف مي‌ماند براي مبل و صندلي. بعضيها به منزلهٴ گره درخت انسانيت هستند اين خدا كه فرمود: ﴿و الله أنبتكم من الأرض نباتاً﴾ اين گره‌ها را هم ﴿يركمه جميعاً فيجعله في جهنّم﴾ خب پس بنابراين اگر نظام به حق ساخته شد معنايش اين نيست كه باطل، اصلاً پيدا نمي‌شود باطل يك چند روزي خودنمايي مي‌كند مثل كبك، بعد هم زود از بين مي‌رود فرصت كوتاهي هم دارد. حالا اين همه آبها آمده از بالا به صورت باران آمده، چشمه‌ها را تأمين كرده، قناتها را تأمين كرده، مزرع و مرتع را تأمين كرده چهارتا حباب هم رويش است حالا آدم نبايد غصّه بخورد كه چهارتا اين حبابها چه مي‌كنند كه آب بي‌حباب، آب بدون آن زبد اين در كوثر است امّا اين چهارتا اين حباب هست اين زبد هست آدم نبايد بگويد خب اين زبدها مزاحمند نخير دو قدم آن طرفتر آنها مي‌شود جفا آبرد مي‌شود. بدون اينكه كسي اينها را از پا در بياورد خودشان از پا در مي‌آيند.

بنابراين يا به تعبير آن حكيم بزرگوار بعضي‌ها مثل گره چوبهاي صنعتي هستند يا به تعبير قرآن كريم عدّه‌اي مثل زبد هستند كه يذهب جفاء يا مثلهاي ديگر علفهاي هرزند ولي ﴿و العاقبهٴ لأهل تقوي﴾ و معيار ما نيستيم كه تا ما زنده‌ايم ببينيم كه چه خبر است ما خيليها را ديديم ولي از سابقشان خبر نداريم. نمي‌دانيم اين كيفر است ما يك عدّه را مستأصل مي‌بينيم. ما كه نمي‌دانيم ريشهٴ اينها چي بود و الآن دارند انتقام پس مي‌دهند كه آنهايي هم كه زمان ما قدر هستند و ظالم هستند و كيفرشان به آينده موكول مي‌شود آن آينده‌گان هم كه مي‌آيند نميدانند كه اينها به چه دردي براي چه به اين روز سياه مبتلا شدند كه اينكه مي‌گويند تاريخ را بخوانيد تاريخ را بررسي كنيد، ﴿فسيروا في الأرض كيف كان عاقبهٴ …﴾ براي همين جهت است.

جواب سؤال: اين نسبت به اين عالم ذاتي است يعني ما دنيا داشته باشيم كه باطن نداشته باشد ديگر جاي امتحان نيست بيان نوراني حضرت امير اين است كه اگر ما در اين دنيا جايي براي باطل نباشد هر چه باشد حق است كسي فريب نمي‌خورد آنوقت كسي امتحان نمي‌شود كه. عالم دار امتحان، داري است كه حقش با باطل آميخته است و نشاطش با غم همراه است و مانند آن.

جواب سؤال: اينها اقليت هستند. بله ولي بالاخره جهان به سمتي مي‌رود كه ﴿ليظهره علي الدّين كلّه و لو كره الكافرون﴾ ﴿ولو كره المشركون﴾ ﴿وكفي بالله شهيداً﴾ عمده آن است كه آن كه كار ذات اقدس الهي است اكثريش حق است. اقليش خيلي نادر باطل است اين ما هستم كه اوضاع را به هم زديم اگر ما واقعاً آدمهاي خوبي باشيم اكثري آدمهاي خوبي هستند چون اكثري كه آن فرصت را ندارند كه بيايند در حوزه يا دانشگاه، كتابهاي علمي را بخوانند درس بخوانند كه اكثري ما را مي‌بينند و جامعهٴ ما را مي‌بينند و عمل ما را. اكثريت مردم در مدرسه عمل هدايت مي‌شوند. اگر خدايي ناكرده ما يك جور حرف بزنيم يك جور ديگر عمل بكنيم اين همين مي‌شود ديگر. اين هم از بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه است در غرر و درر كه سر بي‌رغبتي مردم به روحانيت بد عمل كردن آنهاست. إنّما زهّدهم في العلم قلّهٴ ما يشاهدون فرمود مي‌دانيد چرا خيلي‌ها علاقه ندارند بچه‌هايشان را به حوزه‌هاي علميه بياورند به روحانيت علاقه‌شان كم شده؟ براي اينكه عمل صالح كم مي‌بينند. ما ادعا مي‌كنيم كه وارث پيغمبر هستيم جاي پيغمبر نشستيم امّا حرف خودمان را مي‌زنيم اين است كه مشكل داريم. خب هيچ وقت نشد آن وقت در قيامت ما بايد مسئول باشيم وگرنه اكثر، آنكه خدا آفريد اكثريش، قريب به اتفاق چوب صاف شفاف صنعتي است. كمي هم گره دارد امّا قسمت مهم اين گره‌ها را ما به دست خودمان توليد كرديم. و زمان ظهور وجود مبارك حضرت، كه قسط و عدل مي‌شود براي اينكه كسي آنجور نمي‌تواند حرف بزند از يك طرفي بگويد من وارث پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستم از طرفي هم حرف خودش را بزند.

جواب سؤال: نه در دنيا هم همينطور است منتها يك پاييزي است منتهاي دنيا معيار عمر كوتاه ما نيست ما حالا هفتاد سال، هشتاد سال برفرض كمتر و بيشتر زندگي مي‌كنيم ما تلخ‌كامي خيلي‌ها را مي‌بينيم نمي‌دانيم اين تلخ‌كاميها كيفر آن شيرين‌كاميهاي بي‌جاي گذشتهٴ همينهاست. بعد از ما هم دو روز طول نمي‌كشد همينهايي كه الآن قدرند به روز سياه مبتلا مي‌شوند. فرمود: فإنّا نذهبنّ بك فإنّا منهم منتقمون. فرمود تو آن اميد را نداشته باشي كه تا تو زنده هستي همهٴ كارها يك جا حلّ بشود ﴿إنّك ميّت و إنّهم ميّتون﴾ حالا اگر يك كسي يك درختي غرس كرد دلش مي‌خواست كه در كنارش علف هرز سبز نشود مي‌گويند خب بله علف هرز كه نمي‌شود سبز نشود ما علف هرز را وجين مي‌كنيم باغ براي علف هرز نيست. آنكه مي‌ماند درخت بارور است و ميوهٴ او، بخواهيد علف هرز سبز نشود اين بايد بهشت باشد. علف هرز را هم اين باغباني كه ﴿و الله أنبتكم من الأرض نباتاً﴾ اينها را وجين مي‌كند حالا كي گفت تا شما زنده هستيد وجين بكند مگر شما معيار هستيد مگر اينها كه وجين شدند و به صورت علف هرز درآمدند و به صورت كاه درآمدند ﴿فجعلهم كعصف مأكول﴾ سابقهٴ اينها را شما مي‌دانيد اينها در زمان پدرانتان مقتدر بودند الآن ﴿فجعلهم كعصف مأكول﴾. شما يك فقط يك عدّه ذليل مي‌بينيد نمي‌دانيد كه منشأ ذلت اينها چيست. بچه‌هاي شما هم همين طور هستند. اين ﴿و العاقبهٴ لأهل التقوي﴾ مثل آن است كه باغبان بگويد بالاخره باغ مال درخت است. درست مي‌گويد. مي‌گويد اين باغ، مال درخت بارور است و درست مي‌گويد. اين معنايش اين نيست كه هيچ علف هرزي سبز نمي‌شود ما نبايد وجين بكنيم كه. يك كشاورز مزرعهٴ برنج و گندم هم بگويد اين مال برنج و گندم است، اين معنايش اين نيست كه علف هرز اينجا سبز نمي‌شود كه. اين نظام با حق ساخته شد. باطل را برنمي‌تابد. اين مي‌شود علم اخلاق. برهان هم همين حرف قرآن را تأييد مي‌كند. آن وقت انسان چه در خلوت چه در جلوت، مواظب هاضمهٴ فطرت خودش است. يك خيال خام را به درون خود راه نمي‌دهد و گرنه يك وقتي آبرويش مي‌رود. منتها اگر در غذاي مسموم در حضور ديگران بالا آورد يك كمي آبرويش مي‌رود حالا بر فرض كسي كه قي كرده كه ديگر مسلوب الحيثيهٴ نمي‌شود كه . و امّا اگر وقتي در روزنامه‌ها به آن صورت در آمده مي‌شود مسلوب الحيثيه. فرمود مواظب حرف خودتان باشيد. هيچ چيز به اين درون ندهيد كه با اين بيرون هماهنگ نباشد. صدر و ساقهٴ اين بيرون را فرمود ما به حق خلق كرديم ﴿و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بينهما إلاّ بالحقّ﴾ آن وقت كسي بخواهد بيايد با كل نظام در بيافتد يك كار باطل بكند خب نمي‌شود ديگر.

جواب سؤال: نه، دنيا اين چنين يك مقدار آدم كوتاهي مي‌كند و دير وجين مي‌كند يك وقتي يك كسي از همين آقايان از روحانيون خوش‌نام، ايشان در زمان پهلوي پليد به زندان افتاد. پدرش رفته بود در زندان به ملاقاتش، گفت پسر به زندان افتادي؟ گفت پدر اگر تو در زمان رضا شاه به زندان مي‌رفتي من ديگر امروز به زندان نمي‌رفتم. خب اگر كسي وجين نكند بله همچنين مي‌شود. ما يك بحث جهان‌بيني قرآن و حكمي داريم، يك بحثي مربوط به سوء رفتار خودمان داريم. هرگز سوء رفتار خودمان را مربوط به جهان‌بيني قرآني نكنيم. آني كه او آفريد حق آفريد، نشانه‌هايش هم فراوان است. حالا اگر كسي دست روي دست بگذارد، منتظر باشد كه وجود مبارك حضرت (سلام الله عليه) بيايد جهان را اصلاح كند، اين مي‌شود انتظار كاذب. امر به معروف نكند نهي از منكر نكند مي‌شود انتظار كاذب. مبارزه نكند نه مبرِّز علمي باشد، نه مبارز جهادي، مي‌شود انتظار كاذب. آخر آدم بايد يك كاري انجام بدهد ديگر. يا اهل قلم باشد، مي‌شود مبرِّز فهم. يا اهل شمشير باشد مي‌شود مبارز نبرد. نه آن نه اين خب بالاخره همين مي‌شود ديگر. انسان بايد يك گوشهٴ كار را بگيرد وجين بكند، بعد اگر ديد علف هرز فراوان است آن وقت گله بكند.

جواب سؤال: مؤمنين براي اينكه اينهايي كه دنبال تو هستند اينها چيز ديگر مي‌طلبند. اينها، اينهايي كه به دنبال خيلي از انبيا راه افتادند براي همان بود مشكلات خودشان را حلّ بكنند. چرا «إرتدّ الناس بعد النّبي إلاّ ثلاث أو أربع؟ اين ارتداد از ولايت است ديگر. يعني ارتداد از اسلام كه نيست. اينها حكم طهارتشان كه محفوظ بود. اين إرتدّ الناس بعد النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) الاّ ثلاث أو أربع اينها ارتداد از ولايت است و گرنه اينها طاهر بودند. حكم طهارت بر اينها بار بود. اينها همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود «ألنّاس مع الملوك و الدّنيا» روي همان ساختند. اكثري مردم ديدند با علي‌بن ابيطالب﴿ع﴾ باشند ديگر چيزي گيرشان نمي‌آيد مگر همان حقوق حلال. ابن هشام نقل مي‌كند وقتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكّه را فتح كرده دو تا جوان كارآمد را مسئول امور سياسي و فرهنگي كرده؛ يكي را گفت امور سياسي مكّه را اداره كن، يكي را گفت امور علمي و آموزش و پرورش و بخشهاي فرهنگي را اداره كن. همين ابن هشام نقل مي‌كند كه اين منسوبين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكيش صريحاً در سخنراني رسمي گفت كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله و سلّم) براي من روزي يك درهم حقوق معين كرده است، أجاع الله كبد من جاع علي درهم، آن كارمندي كه با حقوق حلالش نسازد خدا او را گرسنه كند. با اين بود كه ﴿يدخلون في دين الله أفواجا﴾.

خب ﴿أفمن أسّس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خير أم من أسّس بنيانه علي شفا جرف هار﴾ شفا يعني لبه، جُرُف و جُرْف مثل شُغُل و شُغْل، اين اصلش از جَرف و مادهٴ جَرف است كه اجتراف هم از اوست يعني ريشه‌كن كردن. شما مشاهده ميفرماييد وقتي سيل مي‌آيد اين سيل اين دو طرف مسيل و مسير خود را مي‌تراشد. چون مقتدر است اينها را مي‌تراشد و جابجا مي‌كند و مي‌برد. آن بخشي از ديوارهاي اين رودخانه يا نهر ديگر كه هم سطح اين سيل است اينها را مي‌برد. آن بخشي كه بالاتر از سيل است، در دسترس سيل نيست يك نوار نازكي مي‌ماند. فرض كنيد عمق سيل پنج متر است، ارتفاع اين سطح يا اين ديوار شش متر است، اين سيل به اندازهٴ پنج متر را مي‌شويد و مي‌برد، يك نوار نازك يك متري آن بالا مي‌ماند كه زيرش خالي است، آن را مي‌گويند جُرُف كه زيرش خالي است. اگر كسي روي آن پا بگذارد خب مي‌افتد ديگر. اين را آب برد. يا به اين صورت است يا نه، اگر متصل است همه‌اش به صورت يك گل سست است، يا شن سست است. جامع همهٴ اينها كه در تمثيل منظور است آن است كه يك شيء قابل سقوط است نه قابل ثبوت كه اگر كسي رويش پا بگذارد، پا گذاشتن همان و سقوط همان. تفصيل اين بحث قبلاً در سورهٴ مباركهٴ آل عمران گذشت. در سورهٴ آل عمران به اين صورت بود كه ﴿كنتم علي شفا حفرهٴ من النار﴾ آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ آل عمران اين بود كه ﴿و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا و اذكروا نعمهٴ الله عليكم إذ كنتم أعداءً فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخواناً و كنتم علي شفا حفرهٴ﴾ شما در لبهٴ اين حفره بوديد. الآن مي‌فرمايد حفره زير است اين شفا بالاست اين جُرُف وسط است. جُرُف آن مقداري كه زيرش خالي است و يك نواري از شن يا خاك رس نرم يا گل آمادهٴ ريزش مانده، يك نواري بيشتر نمانده. به اين مي‌گويند جُرُف كه مقطوع الاصل است.

« و الحمد لله رب العالمين»