81/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 101 الی 103
﴿وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ﴾(101)﴿وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾(102)﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾(103)
همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد سورهٴ مباركهٌ توبه شرح حال بسياري از مردمي كه در مدينه و اطراف مدينه به سر ميبردند مخصوصاً منافقان را بازگو فرمود. در اين بخش اخير مردم شهر و روستا را به پنج شش قسمت تقسيم فرمود. طبع اولي مردمي كه گرفتار ضعف فرهنگياند آنجا كه جعل علمي با جهالت عملي آميخته است، فرمود طبع اولي آنها اين است كه به كفر و نفاق گرايش دارند ﴿ألاعراب أشد كفراً و نفاقا و أجدر ألا يعلموا حدود ما أنزل الله علي رسوله﴾ براي اينكه آنجا محيط تعليم و تربيت بسته است و چون طبع اولي اين است فرمود همينها بسياري از امور كه غنيمت است غرامت تلقي ميكنند. ﴿و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرماً﴾ اين انفاق في سبيل الله كه غنيمت الهي است، اين غنيمت را غرامت ميپندارند و منتظرند كه حادثهاي پيش بيايد يا طبيعي يا اجتماعي و سياسي كه نظام اسلامي برانداخته شود ﴿و يتربص بكم الدوائر﴾ چون در بين اعراب يعني همين روستاييها گاهي مردان بزرگ و وارسته پديد ميآيند، حق آنها را حفظ كرد فرمود ﴿و من الأعراب من يؤمن بالله و اليوم الاخر﴾ كه نمونهاش دربارهٴ اهل كتاب هم بود كه قبلاً خوانديم. با اينكه اهل كتاب را مذمت ميكند در بين اهل كتاب اگر مردان الهي ظهور كردند حق آنها را پاس ميدارد فرمود ﴿و من أهل الكتاب امهْْ قائمهْْ يتلون آيات الله﴾ بنابراين اگر فرمود ﴿الأعراب أشد كفراً و نفاقا﴾ اين ناظر به تبع اولي است. و اگر فرمود ﴿و من الأعراب من يتخذ ما ينفق مغرما﴾ اين تفصيل همان اجمال است. و اگر فرمود ﴿و من الأعراب من يؤمن﴾ اين به منزلهٴ استثناي آن گروهي است كه حقشان بايد محفوظ بماند. اين دربارهٴ آن آيات اسبق. دربارهٴ آيات سابق كه فرمود ﴿سنعذبهم مرتين﴾ اصل حاكم بر مسئلهٴ كلامي در جريان عذاب اين است كه ﴿جزاء سيئهْْ سيئهْْ مثلها﴾ هم عدل خداي سبحان اقتضا ميكند كه بيش از اندازه انتقام نگيرد و هم اطلاق اين آيات اين است كه ﴿جزاء سيئهْْ سيئهْْ مثلها﴾ هرگز عذاب دو برابر نيست. اگر در بعضي از موارد فرمود ﴿سنعذبهم مرتين﴾ براي اينكه گناه اينها در حقيقت به چندين گناه منحل ميشود نه اينكه يك گناه است دو عذاب دارد يا يك گناه بزرگ است عذابش تقسيم ميشود بخشي در دنيا بخشي در آخرت، يا در حقيقت به چند گناه منحل ميشود. و گر نه هم از نظر بحث عقلي عدل اله مانع از آن است كه خدا بيش از اندازهٴ معصيت عقاب كند. و هم اطلاقاتي كه در مقام تهديد است، تهديد يعني بيان حق و مفهوم دارد كه ميفرمايد ﴿جزاء سيئهْْ سيئهْْ مثلها﴾ آن عذاب زائد را نفي ميكند.
در جريان حسنه فرمود ﴿من جاء بالحسنه فله خير منها﴾ يك، ﴿فله عشر أمثالها﴾ دو، گاهي هم ﴿له يضاعف لمن يشاء﴾ سه. ولي در همهٴ موارد دربارهٴ سيئه فرمود ﴿وجزاء سيئهْْ سيئهْْ مثلها﴾ پس هرگز سيئ بالاتر نيست. در جريان حسن بالاتر هست، ولي در جريان سيئ و كيفر بالاتر نيست. اين ﴿جزاءً وفاقا﴾ دربارهٴ معصيت و عذاب است و گر نه دربارهٴ اطاعت و ثواب كه همچنين آيهاي در قرآن نيست كه ﴿جزاء وفاقا﴾ كه. اين ﴿جزاءً وفاقا﴾ مال معصيت است و كيفر است و جهنم است. يعني عذاب الهي وفق كان است. يعني ناظر به نفي زائد است نه نفي اقل كه اين از اين طرف مفهوم دارد. يعني جزاء حتماً از نظر نفي زائد وفاق عمل است. هيچ ممكن نيست كيفري كه خدا ميدهد بيش از گناه باشد. اما خب كمتر از اين ممكن است براي اينكه ﴿ما أصابكم من مصيبهْْ فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير﴾. اين دو آيهٴ معروف يا من يقبل اليسير ويعف عن الكثير از اين آيه اخذ شده است كه بسياري از گناهان است كه خدا عفو ميكند.
جواب سؤال: چرا؟ نه آنكه از وجود مبارك امام صادق ﴿سلام الله عليه﴾ جوابش داده شد. انسان يك سلسله معصيتهاي عملي دارد با دست خود با اعضا و جوارح انجام ميدهد اينها محدود است و كيفر اينها هم محدود. اما اگر خدايي ناكرده به نفاق يا كفر معتقد شد جان انسان زمانمند نيست، متزمن نيست، امر ثابت است. اين موجود مجرد ثابت اگر آلوده شد ثابت است. ميشود خلود. و آن كفر و آن نفاق اگر رسوخ پيدا كرد و حجت خدا بالغ شد و انسان به هيچ وجه توبه نكرد، مات منافقا، مات كافرا، آن گوهر ذات آلوده شد و ديگر قابل تغيير نيست. به هر تقدير اينكه فرمود ﴿سنعذبهم مرتين﴾ يا از سنخ توزيع عذاب است كه اين گناه چون مهم است عذاب او شديد است، و اين عذاب توزيع ميشود بخشي در دنيا بخشي در آخرت. يا نه در حقيقت به دو گناه منحل ميشود يا به چند گناه منحل ميشود در اثر تعدد گناه كيفرش هم متعدد است. و گر نه اصل حاكم بر مسئلهٴ عذاب همين كريمه است ﴿جزاء سيئهْْ سيئهْْ مثلها﴾ يك، ﴿جزاء وفاقا﴾ دو، آن برهان عقلي هم كه سر جايش محفوظ است. اين ﴿جزاء وفاقا﴾ كه در هيچ جاي قرآن راجع به حسنات نيامده. دربارهٴ حسنات آمده جزاء يا ده برابر است، يا دو برابر است، يا صد برابر است، بالاخره ﴿و الله يضاعف لمن يشاء﴾ در جريان سنبله و امثال ذلك. يا هفتصد برابر است. خب اگر خدا معاذالله كيفر بيش از عذاب باشد گناه باشد، پس اين جزاء وفاق نشد، موافق نشد، زائد بود، مخالف اوست. وقتي زائد باشد مخالف است ديگر براي اينكه موازي او كه نيست. بنابراين اين ﴿سنعذبهم مرتين﴾ ناظر به اين است.
مطلب ديگر اين است كه فخر رازي هفت وجه ذكر كرده براي اين كَرّهٴ عذاب و تعدد عذاب، دو بار عذاب ديدن كه چطوري است. آن دو نحو عذاب آيا علني و مخفي است، شخصي و عمومي است، و رسوايي سياسي و اجتماعي است، با عذابهاي بدني شكست است با عذابهاي سياسي؟ اين وجوه هفتگانه هيچ كدام دليل لفظي آنها را تأييد نميكند البته همه اينها محتمل است و مصداق ﴿سنعذبهم مرتين﴾ باشد. لكن حصري هم بر اينها نيست. ممكن است اقوال ديگر و آراء ديگري هم بر اين وجوه هفتگانهٴ فخر رازي افزوده بشود. چون دليل نيست هر كدام از اينها ميتواند مصداق باشد براي ﴿سنعذبهم مرتين﴾. لكن از اينكه در اين آيهٴ محل بحث فرمود ﴿سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم﴾ معلوم ميشود كه اين دو نحو عذاب اين دو بار عذاب يا هر دو در دنياست يا اگر يكي در دنياست يكي در آخرت مربوط به برزخ است، حالت صحنهٴ قيامت است و مانند آن و آن عذاب جهنم را شامل نميشود براي اينكه در كنار همين آيه آمده است كه ﴿سنعذبهم مرتين﴾ فرمود ﴿ثم يردون الي عذاب عظيم﴾. در بعضي از موارد است كه عذاب دنيا و آخرت را كنار هم قرار دادند. اينها خب ميتواند دو تا عذاب يكي دنيا باشد يكي آخرت نظير آيهٴ 9 سورهٴ حج كه فرمود ﴿ثاني عطفه ليضل عن سبيل الله له الدنيا خزي و نذيقه يوم القيامهٴ عذاب الحريق﴾ اما در آيهٴ محل بحث فرمود ﴿سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم﴾، اين معلوم ميشود كه اين دو عذاب يا هر دو در دنياست يا اگر يكي در دنياست يكي در آخرت به معني برزخ و صحنهٴ ساهرهٴ قيامت و امثال ذلك است.
مطلب ديگر دربارهٴ فرق بين اعتراف و اعتذار و توبه است. اعتراف غير از اعتذار است، چه اينكه اعتذار هم غير از توبه است و اعتراف هم غير از توبه. اعتذار آن است كه يك كسي خلاف كرده از نظر عمل ولي از نظر عامل خلافكار نيست. چون يا ناسي بود يا ساهي بود يا جهل به موضوع داشت، يا مضطر بود، يا مكره بود، يا مجبور بود، بر اساس حديث رفع عن امتي تسع، هيچ كدام از اينها براي اين شخص نسبت به اين شخص معصيت نيست. اين شخص ميآيد ميگويد من اگر فلان وقت فلان كار را كردم عذرم اين بود. حالا يا سهو در موضوع بود، يا سهو در ركن بود، يا نسيان بود، يا جهل به موضوع بود، يا اضطرار بود، يا اكراه بود، يا اجبار بود، و مانند آن. اين ميشود اعتذار در صورتي كه عذر صحيح باشد. اعتذار نه توبه ميخواهد نه احتياج به اعتراف ميخواهد. اعتذار غلط گذشته از اينكه مشكل قبلي را حل نميكند يك مشكلي روي مشكل قبلي ميافزايد اين ﴿يعتذرون اليكم﴾ اين همان است كه قبلاً اين آيه گذشت. آيهٴ 94 همين سورهٴ مباركهٴ توبه بود كه اين آيه بحثش گذشت كه ﴿يعتذرون اليكم إذا رجعتم اليهم﴾ اين اعتذار دروغين است. يعني اظهار عذر ميكند در حالي كه معذور نبوده است. پس اگر اعتذار صادق باشد، حق است، صحيح است، و نه توبه ميطلبد و نه اعتراف به گناه ميطلبد، چون كسي خلافي را نكرده. اگر يك كاري را انجام داده كه به حسب ظاهر گناه است، چون حُسن فاعلي او را همراهي ميكند و ميگويد من درصدد امتثال بودم لكن معذور بودم، بر اساس حديث رفع عذرش را بازگو ميكند. پس اعتذار نيازي به اعتراف يا توبه و انابه و مانند آن ندارد. در صورتي كه اعتذار صحيح باشد. اگر اعتذار خلاف بود يعني كسي معصيت كرد و به دروغ دارد خود را معذور نشان ميدهد اين گناه روي گناه است، اين گناه مضاعف است، يك بار گناه كرده الان هم دارد با دروغ كار خودش را توجيه ميكند. اين همان ﴿يعتذرون اليكم﴾ است كه گذشت كه فرمود عذرخواهي نكنيد ﴿لاتعتذروا﴾ خدا عذر شما را قبول نميكند و مانند آن.
اما اعتراف يعني شخص قبول دارد اين خلاف را انجام داد و عذر هم نداشت. اين زمينه است براي توبه. صرف اعتراف بار را كم ميكند ولي بر نميدارد. متمم او توبه و انابه است. لذا در آيهٴ محل بحث آن ﴿و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيئاً﴾ اين را با فعل ماضي ذكر فرمود ﴿عسي الله ان يتوب عليهم﴾ را با فعل مضارع ذكر فرمود كه اميد است كه خدا بر اينها توبه كند. اگر انشاءالله لطف الهي شامل حال اينها شده است، فيض خدا به اينها برگشت اينها توفيق پيدا ميكنند به توبه و انابه بعد قبول ميكند.
مطلب ديگر آن است كه توبهٴ خداي سبحان همان طوري كه سيدناالاستاد ﴿رضوان الله عليه﴾ فرمودند مكرر در الميزان هست در بحثهاي قبلي هم مكرر بازگو شد، مانند بسياري از كارهاي ديگر خداوند، قبل از فعل بنده است و بعد از فعل بنده، يعني توفيق هم همين طور است، تعليم هم همين طور است، غالب كارهايي كه انسان موفق است آن كار را انجام بدهد يا ازدياد حسن است، يا ترك سيئه است، يا توبهٴ بر سيئات است، اين محفوف به دو فيض خداست؛ يكبار ذات اقدس الهي افاضه ميكند، توفيق ميدهد شخص بيدار ميشود و به راه ميافتد. بار دوم خداي سبحان توفيق ميدهد اين كاري را كه اين شخص كرده، راهي را كه رفته اين را قبول ميكند. مثل اينكه يك مالي خدا به كسي ميدهد بعد توفيق ميدهد كه اين مال را در راه خير صرف بكند، بعد هم پاداشي به او ميدهد اين كار خير را از او قبول ميكند، و أضعاف مضاعف هم به او عطا ميكند. همهٴ آن كارها همين طور است. يك توفيقي ميدهد، يك استعدادي ميدهد يك هوشي ميدهد، يك گرايشي ميدهد كه به سمت علوم الهي برود، بعد هم كه رفت به او پاداشي هم عطا ميكند، او را جزو وارثان انبيا قرار ميدهد، او را حق شفاعت ميدهد و مانند آن. غالب كارهايي كه انسان انجام ميدهد محفوف به دو لطف خداست يك لطف اولي كه شخص را به سمت فضيلت علاقهمند ميكند. آن لطف دوم آن است كه وقتي اين شخص علاقهمند شد و اين كار خير را انجام داد، خدا از او ميپذيرد و چندين برابر به او پاداش ميدهد. بعد هم انسان وقتي به لقاي الهي رفت ميبيند همهاش دِيْنْ است و همهاش احسان است و لطف است. چيزي از خودش نيست كه مثلاً حالا كاري كرده باشد، چيزي دريافت كرده باشد، اين طور نيست.
توبه دو قسم است؛ يك توبهٴ ابتدايي كه اول ذات اقدس الهي رجوع ميكند، تاب يعني رجع، حالا اگر عبد بخواهد رجوع كند توبهٴ عبد است الي الله و اگر الله بخواهد لطفش را شامل بنده كند توبهٴ خداست علي العبد كه از بالا اشراف دارد. خب اين يتوب عليهم يتوب عليهمي كه در اين گونه از موارد است همان توبهٴ ابتدايي خداست ﴿تاب الله عليهم ليتوبوا﴾ استشهاد سيدناالاستاد ﴿رضوان الله عليه﴾ هم به اين گونه از آيات است كه اول توبهٴ خداست نسبت به عبد كه حالت اشك و ناله و اينها چيزي در انسان پيدا ميشود. ﴿تاب الله عليهم ليتوبوا﴾ اگر تاب الله عليهم شد ميشود توبهٴ اول. وقتي يتوبوي بندگان شد ميشود توبهٴ دوم، آنگاه ﴿ان الله تواب رحيم﴾ ﴿يقبل التوبهٴ عن عباده﴾ خدا توبه را قبول ميكند، تواب است، اين ميشود توبهٴ سوم كه توبهٴ سوم كار خداست توبهٴ اول هم كار خداست، اين توبهٴ وسط فعل عبد است. آنجايي كه ذات اقدس الهي توبه را بر خود ختم كرده آن توبهٴ سوم است. فرمود ﴿انما التوبهٴ علي الله للذين يعملون السوء بجهالهٴ ثم يتوبون من قريب﴾ يعني كساني كه گناه كردند يا يك فاصلهٴ كمي به درگاه الهي انزجار كردند و توبه كردند، يقيناً ذات اقدس الهي اين توبه را قبول ميكند چون خودش وعده داد و خدا هم خلف وعده نميكند هرگز. و خلف وعده محال است. يقيناً ميپذيرد. هيچ ممكن نيست كسي به دستگاه اله برود و توبه كند و خدا توبهٴ او را قبول نكند. اينجا ديگر ﴿انما التوبهٴ علي الله﴾ است. اما آن توبههاي ابتدايي كه مربوط به فيض خداست، لطف خداست آن در حد شايد است و نه بايد. و به چه كسي بايد بدهد خودش حكيمانه عطا ميكند. به چه كسي بايد بدهد، به چه كسي بيشتر ميدهد، به چه كسي كمتر ميدهد، اينها ديگر مربوط به لطف الهي است. در آن گونه از موارد ﴿عسي الله﴾ شايد خدا توبه كند، يعني توبه كند فيضي را نازل كند، گرايشي ايجاد كند و مانند آن. لطفهاي زائد در حد عَسٰي است، بايد نيست، شايد است.
مطلب ديگر آن است كه آن توبهٴ ابتدايي را ذات اقدس الهي به بسياري از مردم عطا ميكند منتها بعضيها از باب ﴿نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم﴾ آن بيدارها و هوشيارباشها و بيدار كردنها را پشت سر ميگذارند و بعضي هم نه استقبال ميكنند. بسياري از صحنهها است كه براي انسان آموزنده است، تشريحي كه ميكند، عيادت بيماران، حوادثي كه پيش ميآيد يك هشداري براي انسان پديد ميآيد. اين هشدار همان فيض خداست. اين همان كلام خداست كه ذات اقدس الهي در درون آدم با آدم حرف ميزند. اگر اين گرايش پيدا شد فورا بايد بگويد لبيك. و اين را پشت سر بگذارد اين بعد فراموشش ميشود. اين كه در روايات دارد: اذا هَممْتَ بخيرٍ فَافْعَلْ اگر يك گرايش پيدا كردي ديگر مهلت نده زود به سراغش برو و آن را انجام ده. براي اين كه آن گرايش دست خود آدم نيست. اين كلام خداست. خدا همان طوري كه انديشه ميدهد، علم ميدهد با الهام، انگيزه هم ميدهد. بسياري از كارهاي ما به انگيزه وابسته است نه انديشه. كمتر كسي مسائل حلال و حرام را نداند. كمتر كسي كه در فضاهاي اسلامي زندگي كند و راه سعادت و شقاوت را نداند. بسياري از ماها عالميم حالا يا خيلي يا متوسط يا آن مراحل ابتدايي. بالاخره چه چيز خوب است، چه چيز بد است، كدام راه را بايد برويم ميدانيم. ولي آن گرايش، آن انگيزه كم است. لذا ذات اقدس الهي گاهي الهامش و وحيش به انديشه است، يك مطلبي را به كسي القا ميكند. انسان دارد مطالعه ميكند دفعتا يك مطلبي در ذهنش برق ميزند، اين را بايد بفهمد به حساب خودش هم نياورد، شاكر هم باشد، سجدهٴ شكر كند كه يك كسي بالاخره يك چيزي يادش داده. يك وقت است نه از سنخ ﴿و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فاذا خفت عليه فألقيه في اليم﴾ انگيزه را وحي ميكند نه انديشه را. اين كار را بكن، در صندوق بگذار، بگذار در دريا. اينها كه علم نيست. اينها تصميمگيري است. اينها عزم عملي است، نه جزم علمي. يك وقت به موسي كليم ميگويد ﴿لا اله الا أنا﴾ آن جزم علمي است و شهود علمي است. يك وقت اين را به مادرش ميگويد اين كار را بكن، اين اين كار را بكن مربوط به تصميم است، در جريان زنبور عسل هم از آن قبيل است. اين كار را بكن ﴿ثم كلي من كل الثمرات فسلكي سبل ربك ذللا﴾ وقتي اين كار را كردي راه خدا را طي بكن. بسياري از اين كارها انگيزه است. كار را در دل اين زنبور ميكارد. علمش حساب ديگري است. خب خيلي از مواقع است انسان يك گرايشي پيدا ميكند. در روايات ائمه(عليهم السلام) فرمودند اذا هَمَمْتَ فَافْعَلْ، همين كه يك گرايش پيدا كردي، ديگر معطل نكن، چون بعد ممكن است پشيمان بشوي. اين گرايش كه دست كسي نبود كه يك روزي بود نصيب تو شد. آنكه اين گرايش را به تو داده است پشتوانهاش را هم خواهد داد. يك وقتي گرايشهاي خيالي و وهمي و تلقين باطل است آن اعتباري بهش نيست، يك وقتي انسان عاقلي بالاخره در فضاي دلش يك انگيزهاي پيدا شده اين كار را بكند اين را زود بايد انجام بدهد. اين همان عسي الله ان يتوب عليهم است. اين توبهٴ اول است. خيليها هستند كه اينگونه از انگيزهها نصيبشان ميشود بعد ﴿نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم﴾ يك مقداري فاصله ميگيرند كم كم از يادشان ميرود نه آن انديشه يادشان است نه اين انگيزه يادشان است. بسياري از ماها محتاج به اين انگيزه هستيم. راههايي كه ندانيم خيلي كم است مگر از ما حالا آن مقام دنيٰ فتدلّيٰ را ميخواهند ما در همين حلال و حرام ابتدايي مشكل داريم. در همين كارهاي عادي. در حقد و حسد و كينه و اينها مشكل داريم. وگرنه آن چيزي نيست كه برهان صديقين را از كسي بخواهند، از تودهٴ ما آن را نميخواهند. بياييم با هم باشيم يك كسي ترقي كرده بدش را نخواهيم حسود نباش كينه نداشته باش شرح صدر داشته باش بگوييم خدايا به او دادي به ما هم بده. مشكلات اجتماعي ما حوزهٴ ما دانشگاه ما در همينهاست، در اين الفباي دين است. نه در آن معارف خيلي عميق آنجا آدم كه رفت مثل ملائكه زندگي ميكند به آن حد كه برسد. به هر تقدير آنجا كه ميفرمايد ﴿انما التوبهٴ علي الله﴾ به صورت رسمي ذكر ميكند بله چون وعد خدا وعده داد خلف وعده هم محال است كسي كه توبه كرد خب يقينا خدا قبول ميكند بايد هم قبول كند از سنخ كتب ربكم علي نفسه الرحمه است. وگرنه هيچ قانوني بر خدا حاكم نيست كه بعضش غالب باشد اما در اينگونه از موارد در حد عسيٰ است. ﴿عسي الله ان يتوب عليهم﴾ و براي اينكه همگان متوجه بشوند، اين تعليل را ذكر كرد كه ان الله غفور رحيم. در اين فضا هنوز به برخي از اين اقوام حكمشان مانده كه آيهٴ 106 كه در پيش داريم ﴿و آخرون مرجون لامر الله﴾ مال بعضي از اين اقوام است. در اثنا اين حادثهٴ زكات و صدقات و امثال ذلك مطرح شد چون اينهايي كه اعتراف كردند به ذنبشان و خلافي كه كردند بعد هم توبه كردند يا در معرض توبه بودند يك مقدار مسائل مالي هم به همراهشان بود اين اموالي آوردند حضور وجود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عرض كردند اين را كفارهٴ آن غفلتي كه ما كرديم و در جبهه شركت نكرديم از ما قبول بكن حضرت فرمود تا دستوري نرسد من اين اموال را نميتوانم بپذيرم ﴿طبق اين نقلي كه برخي از اين مفسران كردهاند﴾ آنوقت آيه نازل شد كه نه از اينها صدقات را قبول بكن و اين وسيلهٴ تطهير است. كه اين بر فرض تماميت آن نزول هرگز مخصص نيست و مقيِّد نيست و اين آيه به اطلاق و عمومش صدقات واجب را در بر ميگيرد. ﴿خذ من اموالهم صدقهٴ﴾ كه ﴿تطهرهم و تزكيهم بها و صلِّ عليهم ان صلواتك سكن لهم و الله سميع عليم﴾ ذات اقدس الهي جريان زكات را همراه با نماز در بسياري از آيات ذكر كرده چه دستور فردي چه دستور جمعي چه به زنها چه به مردها اگر مردان به عموميست اقيموا الصلاهٴ و آتوا الزكوهٴ اگر به زنهاست اقمن الصلاهٴ و آتين الزكاهٴ هم به زنها خطاب خاص دارد هم به مردها خطاب عموم دارد و مانند آن و زكات هم معناي مال خاصي است كه عطا ميشود و در حقيقت آن نمو را به همراه دارد فرمود اين زكات تنها زكات مال نيست زكات نفس آن مزكي و مال دهنده هم هست تو از اموالشان اين صدقه را بگير از يك مال خاص هم نيست حالا يا از نقدين است يا از غلات اربعه است يا از انعام ثلاثه است از اين نه چيز يا احيانا صدقات واجب ديگر. لذا تعبير به اموال فرمود، نفرمود خذ من مالهم. فرمود خذ من اموالهم صدقهٴ كه اين كاري كه تو ميكني تو با اين كار اينها را تطهير ميكني و تزكيه ميكني. مستحضريد كه يكي از اهداف بعثت انبياء(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عموماً و خصوص پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً اين است كه ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمهٴ و يزكيهم﴾. آيات الهي را بر مردم تلاوت بكنند، كتاب و حكمت را، معارف و احكام و حكم را ياد مردم ميدهند و اينها را بارور ميكنند. مردم را تزكيه ميكنند بارور ميكنند. اين يزكيهمي كه ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت داد و انبياء فرمود كارشان اين است، اين را باز كرده در قرآن كريم كه چگونه پيغمبر مردم را تزكيه ميكند. در جريان تعليم كه فرمود ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمه﴾ اين را باز كرده فرمود تو بدان و به اينها هم بفهمان ﴿تعلم أنه لا إله إلاّ الله و استغفر لذنبه﴾ بهترين علم توحيد است، بهترين عبادت استغفار است. در اين گونه از موارد فرمود و عَلِّموهم، يعلمهم و امثال ذلك را دارد. دربارهٴ كلاب معلم و مانند آن دارد كه ﴿مما تعلمونهن مما علمكم الله﴾ اين چيزهايي كه ما يادتان داديم شما ياد اين حيوانات شكاري داديد، حكمش اين است. خب اين مسئلهٴ تعليم را باز فرمود در بسياري از اين آيات. اما مسئلهٴ تزكيه و تطهير را در بخشي از آيات به صورت مشروح ذكر كرده كه چه چيز باعث تزكيهٴ شماست، چه چيز باعث تطهير شماست، چه چيز جامعه را پاك ميكند. فرمود اگر كسي بدون ملاقات قبلي به سراغ كسي رفتيد او فرصت نداشت، عذرخواهي كرد گفت الان من فرصت ملاقات ندارم، برتان نخورد ﴿و إن قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم﴾ شما خب بايد وقت ملاقات قبلي ميگرفتيد، همين طوري رفتيد خب آن بنده خدا هم كار داشت ديگر. گفت الان من معذورم. ديگر به شما بر نخورد نگوييد چرا من را راه نداد؟! تو اشتباه كردي بدون وقت قبلي رفتي. اگر برگردي باعث رشد روح توست. اين يزكيهم يزكيهم در همين گونه از موارد است. در خيلي از موارد مسئله را باز كرده، ريز كرده؛ در مسائل خانوادگي، در مسائل سياسي، در مسائل اجتماعي فرمود اين باعث طهارت روح شماست كه آنها آيات خاص خودش را دارد. در اين آيه محل بحث فرمود به اينكه اين صدقهاي كه از آنها ميگيري اولاً بايد بگيري اين وظيفه است. قهراً آنها بايد خودشان بدهند و امر آتوا الزكوهٴ كه مفيد وجوب هست، هست. وقتي حكومت اسلامي شد، نظام اسلامي مستقر شد وليّ مسلمين دنبال كسي فرستاد براي تأمين بيتالمال، بر ديگران اطاعت واجب است. چون قبلاً ملاحظه فرموديد كه قرآن يك كتاب علمي نيست نظير حكمت و فقه و اينها كه فقط آن مسائل علمي را ذكر بكند يا احكام را بگويد. قرآن نور است، يعني آن مسائل علمي را با عملي و اخلاقي كنار هم ذكر ميكند. راز و رمزش هم ميگويد پشتوانهٴ قانون كه اخلاق است آن را هم كنارش ذكر ميكند. چون هر قانوني بر فرض هم كامل باشد تا پشتوانهٴ اخلاقي نداشته باشد، اجرا نخواهد شد. فرمود اين پشتوانهٴ اجراي آن قانون است و آن اين است كه آنها بايد بدانند ناپاكند. يك وقتي اين ناپاكيشان ظهور ميكند ديگر. همهاش كه دنيا نيست. بالاخره يك جايي هم هست به نام قيامت كه ناپاكي و چرك بودن و قذر بودن ظهور ميكند. ايني كه در آيات و معاد و قيامت دارد كه اين غسلين است، آن قذارت است، اين طعام اثيم است، اين مال فلان گناه است، سرش همين است. خب پس انساني كه حق واجب به عهدهٴ اوست ناپاك است. يك وقتي اين ناپاكي ظهور ميكند، حالا يا در دنيا و آخرت يا خصوص آخرت. براي اينكه اين ناپاكي برطرف بشود دو تا كار لازم است اول رفت و رو كردن به اصطلاح لكهگيري بعد هم شستشو دادن و تطهير كردن و طيب و طاهر شدن. اين تطهير مال آن ازالهٴ خبث و وسخ است. آن تزكيه مال آن قسمتهاي نمو و شكوفايي و رشد و بالندگي اوست. اين هرس كردن از قبيل تطهير است، و بالندگي و شكوفايي و ميوه دادن از قبيل تزكيه است. بالاخره يك لباسي را انسان بخواهد رنگ كند اول آن لكهها را ميگيرد بعد رنگ ميكند. اتاق را بخواهد نقاشي كند اول همين كار را ميكند آن لكهها را ميگيرد بعد. انسان اگر بخواهد به صبغهٴ الهي مصبوغ بشود و منصبغ بشود ﴿صبغهٴ الله و من احسن من الله صبغهٴ﴾ اول بايد لكهگيري بشود. لكهگيرياش را به آن ميگويند تطهير. آن صبغهٴ الله كه بيايد ميشود تزكيه. فرمود ﴿خذ من أموالهم صدقهٴ تطهرهم و تزكيهم بها﴾آن احتمالي كه حضرت مرحوم شيخ طوسي و امثال شيخ طوسي ﴿رضوان الله عليهم﴾ نقل كردند گرچه از بعضي از جهات قابل پذيرش است اما با سياق شايد از جهتي ديگر هماهنگ نباشد. ايشان ميفرمايد به اينكه اين تطهرهم اين جمله در محل نصب است تا صفت باشد براي صدقه، خود صدقه مطهِّر است، يعني خذ من اموالهم صدقهٴ مطهِّرهٴ. به دليل اينكه اين تطهرهم اگر جزاي جواب امر ميبود مجذوم ميشد يعني اگر ضمير تطهر انت باشد كه فاعل تطهر باشد، نه هي باشد كه به صدقه برگردد، اين جواب امر است و جواب امر بايد مجذوم باشد يعني اين چنين بايد ميفرمود خذ من أموالهم صدقهٴ تُطَهِّرهُمْ، لذا چون جواب امر نيست، ضمير انت فاعل او نيست بلكه ضمير هي فاعل اوست و هي هم به صدقه برميگردد، اين جمله هم در محل نصب است تا صفت براي صدقه باشد. اين خلاصهٴ بيان آن بزرگوار و امثال ايشان است. لكن اين جملهٴ بعدي كه دارد ﴿و تزكيهم بها﴾ اين نشان ميدهد كه اين مخاطب هست مغاير مؤنث نيست، ضمير انت فاعل نيست. آنگاه لازم نيست كه ما اين تطهر را جواب امر بگيريم، اين را حال ميگيريم. لازم نيست كه مجذوم باشد، چون حال است. ﴿خذ من أموالهم صدقهٴ﴾ در حالي كه تو آنها را با اين صدقه هم تطهير ميكني هم تزكيه ﴿تطهرُهم و تزكيهم بها﴾ به اين صدقه. خب تزكيه يعني بارور كردن و بالندگي، يك وقتي انسان باد ميكند استثمل ذا ورم، خيال ميكند بالنده شد، اين خودستاني دارد. اين گونه تزكيه را كه باد كردن بيجاست اين را قرآن نهي كرده فرمود مبادا خودتان را بستاييد از خودتان تعريف بكنيد. جواب سؤال: بله آن گاهي ممكن است كه چون وصف آن صدقه را هم ميخواهند تعبير كنند نيازي به يك واو نباشد در اين گونه از موارد. خب اين تعبير ﴿تزكيهم بها﴾ قرينهٴ خوبي است براي اينكه مثلاً تو اين كار را بكني. در سورهٴ مباركهٴ نساء آيهٴ 49 به اين صورت آمده است ﴿الم تر الي الذين يزكون انفسهم﴾ بعضيها خودستانند، از خودشان تعريف ميكنند، اينكه ميگويند «تزكيهٴ المرء نفسه قبيح» همين است. انسان از خودش تعريف بكند چيز بدي است. فرمود مگر نميبيني يك عده خودشان را تزكيه ميكنند. اين كار بدي است. ﴿و لله يزكيهم من يشاء﴾ اين تزكيهٴ قولي است، حالا يا به دلالت مطابقه يا به دلالت التزامي، يا به تضمن، يا در گفتن، يا آن ادا و اطفاري كه درآورده، بالاخره بايد خودش را نشان بدهد، اين بيماري را دارد، حالا يا لم يسبقني اليه احد بگويد اين جزو ابتكارات ماست بگويد، اين بيماري در او هست. فرمود اين كار را نكنيد اين نه تنها شما را درمان نميكند بلكه باري روي دوش شما ميگذارد. شما اگر هنر داريد خودستاني بكن نه خودستايي. خودت را از خودت بگير. بار روي چه چيز داري اضافه ميكني؟ و گر نه اين لغت و اين گفتن و اين قلم دست همه هست كه هر روز صبح تا غروب دارند از خودشان تعريف ميكنند ديگر. آني كه مأموريم خودستاني است يعني خود را از خودمان بگيريم، راحت نه خودستايي خودمان را تعريف بكنيم. فرمود اين كار را نكنيد، اين كار كار قبيح است، مشكل شما را حل نميكند باري هم روي دوش شما اضافه ميكند . دلالت مطابق و التزام و تضمن را هم هرسه را خدا ميفهمد اين ادا و اطفاري را هم كه در ميآوري هر سه معدوم است. نه بازي بكن ، نه بازي بده، نه ادا و اطفار در بياور همينطور عادي زندگي بكن. در سورهٴ مباركهٴ نجم هم فرمود اين كار را هم نكنيد. آيهٴ 32 سورهٴ مباركه نجم اين است ﴿الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الاّ اللَّمَم انّ ربّك واسع المغفرهٴ هو اعلم بكم إذ انشأكم من الارض و اذ انتم اجنّهٴ في بطون امهاتكم﴾ فرمود همهٴ اين نعمها را ياد داشته باشيد، وقتي شما اجنه بوديد مستحضريد اجنه جمع جنين است نه جمع جن، جن را نميگويند اجنه، جمعش جنه است، شما اجنه بوديد يعني جنين بوديد. خب وقتي كه جنين بوديد چه كسي آن علقهٴ بسته، مضغهٴ بسته جنين را بالاخره در آورده به اين صورت مجسم كرده خب ﴿و إذ انتم اجنّهٴ في بطون اُمّهاتكم﴾ خب پس ديگر خودتان را نستاييد ﴿فلا تزكوا انفسكم﴾ خب پس خودستايي، تعريف كردن حالا يا به تسبيح يا با مباشرت فرق نميكند يك وقتي آدم خودش خودش را تسبيح ميكند يك وقتي يك ادا و اطفاري در ميآورد كه كسي از او تعريف ميكند؛ اين هم فعل به او مستند است ديگر فعل مباشري نيست ولي تسبيبي فرمود اين ادا و اطفار را در نياوريد. خودتان را به زحمت نيندازيد. ﴿فلا تزكوا انفسكم﴾ اين كارها را نكنيد كه باري روي بارهايتان افزوده ميشود. اين تزكيهٴ به معني خودستايي قولي. اما يك تزكيه است كه ما مأموريم فرمود حتما خود را بالا بياور. ﴿قد افلح من زكاها﴾ آنجا كه بين خودت و خدايت هستي، بكوش بالا بيايي. چرا پايين هستي. اگر به حد ملائكه رسيدي بگو كم است از ملك هم بگذر. پس يك خودستايي است كه فعلي است نه تنها بد نيست خوب است نه تنها خوب است بلكه لازم است نه تنها لازم است بلكه جزء اوجب واجبات ماست. ما موظفيم خودمان را بالا ببريم اما فعلا، موظفيم كه از خودستايي پرهيز كنيم يعني قولا. خب اگر هنر داريد آنجا بالا برو ديگر قد افلح من زكاها مال همين است، قد افلح من تزكي مال همين است.پس ما در مقام فعل موظفيم خودمان را بالا ببريم ، اين وظيفهٴ ماست. فرمود هر كسي اين كار را كرد قد افلح من زكاها اين يك، در مقام قول موظفيم دهان را ببنديم قلم را ببنديم. هم بالمباشره هم بالتسبيب مواظب اين بازيها باشيم. اين دو. و كاري كه انبياي الهي انجام ميدهند آن را هم بپذيريم، كه آنها تزكيه است ما بايد خودمان را درمان بكنيم يا طبيب خودمان، خودمان هستيم يا آنكه طبيب دوار بطبه ما را درمان بكند و آن راهش هم همين است خذ من اموالهم صدقهٴ تطهرُهم و تزكيهم بها پس اگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يعلمهم الكتاب و الحكمهٴ است مشخص است كه چي يادمان داد، و يزكيهم حسن چه چيز را تزكيه ميكند. حالا صدقه اعم از مالي و غير مالي باشد عون و ضعيفه صدقه باشد، صدقات هر كسي هم برابر خود اوست مشخص خواهد بود. «و الحمد لله رب العالمين»