درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

81/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 100

 

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾(100)

 

قبلاً جريان منافقون و كفار را ذكر كردند گرچه جريان مؤمنان و مانند آنها را هم بازگو فرمودند اما در قبال آن اقسام گذشته به صورت مبسوط از چند قوم و گروه نام مي‌برد و احكام و درجات آنها را هم ذكر مي‌كند گذشته از كافر و منافق كه قبلاً ذكر شدند جريان منافق را چون مهم است در اثناي مباحث بازگو مي‌كند عمده مسألهٴ مهاجر، انصار سابق در هجرت و نصرت يا تابع در هجرت و نصرت را ذكر مي‌كند بعد گروهي كه جزء مهاجر يا انصار نيستند و گاهي كارهاي خوب مي‌كنند گاهي كارهاي بد مي‌كنند گاهي طاعت دارند گاهي معصيت از آنها نام مي‌برد از مستضعفان آنها هم بعد نام مي‌برد از پنج شش گروه در اين قسمت نام مي‌برد واحكام آنها را ذكر مي‌كند در اين آيه‌اي كه تلاوت شد يعني آيه 100 سوره مباركه توبه از سابقين از مهاجر و انصار و از تابعان مهاجر و انصار ياد مي‌كند ﴿والسابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار﴾ معلوم مي‌شود كه سابق هم دو قسم است بعضي سابق هستند بعضي اسبق هستند از آن سابقون اولون خيلي به نيكي نام مي‌برد ﴿والسابقون الأولون من المُهٰجِرين﴾ اين يك گروه ﴿والأنصار﴾ يعني والسابقون الأولون من الأنصار اين دو گروه ﴿والذين اتّبعوهم﴾ كساني كه تابع مهاجر و انصارند تابع مهاجرند در هجرت تابع انصار هستند در نصرت اينها هم مهاجرين و انصارند منتها ﴿بإحسانٍ﴾ تابع هستند يعني در همان اطاعت از خدا و پيامبر ايمان و عمل صالح تابع هستند كساني كه تابع آنها هستند ﴿بإحسانٍ﴾ و لطفشان اين است كه خدا از آنها راضي است و آنها هم از خدا راضي هستند خدا از آنها راضي است چون معيار رضاي خدا اسلام است كه فرمود ﴿اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً﴾ خدا راضي است يعني مي‌پسندد نه خوشنود مي‌شود كه حالت نفساني باشد تنها چيزي كه خدا مي‌پسندد اسلام است كه فرمود ﴿و رضيت لكم الإسلام ديناً﴾ دين خداپسند همان اسلامي است كه در او ولايت باشد بعد در جريان غدير فرمود ﴿ اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً﴾ چنين ديني مرضي خدا است و اگر اين دين در انساني بود آن انسان هم مرضي خدا است ﴿رضي الله عنهم﴾ براي اين‌كه آنها داراي دين خدا پسند هستند و اما رضايت آنها از خدا براي اينكه هر چه خواسته‌اند خدا به آنها عطا كرده است بر اساس ﴿ولسوف يعطيك ربك فترضي﴾ آنها راضي هستند عطاياي الهي باعث رضا و خوشنودي آنها است اما مقام رضوان يك چيز ديگري است فوق اينها است مقام رضوان آن است كه شخص رضاي او فاني در رضاي ذات اقدس الهي باشد اگر خدا چيزي داد او راضي باشد چيزي از او گرفت او راضي باشد حيات و ممات باعث رضاي او باشد در مرض و صحت راضي باشد در فقر و غنا راضي باشد در عزت و ذلت راضي باشد آن مقام رضوان حساب ديگري دارد كه نصيب هركس نمي‌شود اما اين ﴿و رضوا عنه﴾ به قرينهٴ كلمه ﴿عنه﴾ نشان آن است كه اينها هم از خدا راضي هستند براي اينكه خدا هر چه به اينها وعده داد عطا كرد و به اينها محبتهايي كرد كه باعث خوشنودي اينها مي‌شود خب ﴿والسابقون الأولون﴾ مطلب ديگر آن است كه سبق و لحوق به لحاظ يك مبدأيي است اگر يك مبدأيي ملحوظ بشود بعضي‌ها نسبت به او سابق هستند بعضي نسبت به او لاحق هستند بعضي با او معيت دارند اينجا معيار سبق و لحوق چيست در جريان صحابت و تبعيت آنجا مي‌گويند معيار درك محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فلان كس جزو اصحاب است يا جزو تابعين معيارش مشخص است هر كس محضر حضرت را درك كرد جزو اصحاب او محسوب مي‌شود و هر كس بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دنيا آمده يا در زمان حيات آن حضرت خردسال بود و محضر آن حضرت را ادراك نكرد جزو اصحاب او محسوب مي‌شود جزو تابعان محسوب مي‌شود خب پس در مسأله صحابت و تبعيت خب مشخص است چه كسي جزو اصحاب است چه كسي جزو تابعان اما در مسأله هجرت و تبعيت و تابع بودن در هجرت مسأله نصرت و تابع بودن در نصرت معيارش چيست كدام زمان و كدام تاريخ مدار است در جريان انفاق اهميت انفاق آن را در سورهٴ مباركهٴ حديد مشخص كرد كه انفاق فرق مي‌كند يك وقت است كه كسي به حكومت اسلامي به جامعه اسلامي به جبهه‌هاي اسلامي در حال فقر و شدت تنگدستي حكومت اسلامي و مسلمانان انفاق مي‌كند يك وقت است بعد از فتح مكه انفاق مي‌كند آنجا سابق در انفاق و لاحق در انفاق مشخص شد تاريخ معين است در سوره مباركه حديد آيه 10 به اين صورت آمده است فرمود ﴿لايستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجهٴ من الذين أنفقوا من بعد و قاتلوا﴾ قبل از فتح مكه با بعد از فتح مكه جهادش فرق مي‌كند انفاقش فرق مي‌كند جهاد مالي و جهاد نفس قبل از فتح مكه با بعد از فتح مكه فرق مي‌كند براي اينكه قبل از فتح مكه مسلمين در ضعف و ذلت بودند بعد از فتح مكه ﴿يدخلون في دين الله أفواجا﴾ و مسلمين در عزت بودند و حكومت اسلامي هم مقتدر بود خب پس قتال قبل از فتح با بعد از فتح معيارش خود فتح است اين انفاق قبل الفتح با بعد الفتح معيارش خود فتح است اما سبقت در هجرت و تبعيت در هجرت سبقت در نصرت و تبعيت در نصرت تاريخش كي است آيا به لحاظ مكه و مدينه است يا به لحاظ جنگ بدر است يا به لحاظ ضعف و قدرت است ولو نسبي اين است كه بين مفسرين اختلاف است پس سه مسأله شد يكي درباره صحابي بودن و تابع بودن آنجا تا حدودي معيارش روشن است يكي هم در مسأله انفاق و قتال قبل الفتح و بعد الفتح آنجا طبق صراحت خود آيهٴ ١٠ سورهٴ حديد معيارش مشخص است اما در جريان سبقت در هجرت و نصرت و تبعيت در هجرت و نصرت چون آيه مشخص نفرمود بين مفسران اختلاف است بعضي گفتند منظور جريان بدر است اگر كسي قبل از بدر هجرت كرد يا نصرت داشت اين جزو سابقين محسوب مي‌شود و اگر كسي بعد از جريان بدر هجرت كرد يا نصرت كرد اين جزو سابقين نيست و جزو تابعين است البته برهاني در مسأله نيست مگر يك حدس تاريخي. ذلت و عزت هم اينچنين است آن هم مي‌تواند يكي از معيارها باشد آنهايي كه در ضعف اسلام اسلام را ياري كردند يا مهاجرت كردند اينچنين است البته يك قدر متيقّني دارد هر كدام از اين سابق بودن يا لاحق بودن يك قدر متيقني دارد آنهايي كه در طليعهٴ هجرت حضور داشتند يا به طرف حبشه هجرت كردند يا به طرف مدينه هجرت كردند جزو سابقين هستند آنهايي هم كه در طليعهٴ احتياج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به نصرت پيغمبر را ياري كردند به استقبال آن حضرت رفتند رفتند در مكه با او هماهنگ شدند وعده دادند كه شما تشريف بياوريد ما ياري مي‌كنيم وقتي حضرت تشريف آوردند به او مكان دادند دوستانش را مكان دادند ﴿يحبون من هاجر إليهم﴾ شدند ﴿تبوَّءوالدار و الإيمان﴾ شدند ﴿و يؤثرون علي أنفسهم ولو كان بهم خصاصهٴ﴾ شدند اينها جزو سابقان در نصرت هستند پس يك قدر متيقني دارد البته يك قدر متيقني هم براي لحوق است يك افراد مشكوكي هم دارند و سر مشكوك بودن بعضي از افراد آن است كه معياري براي سبق و لحوق سبق و تبعيت مشخص نشده است بعضي‌ها گفته اند ﴿سابقون الأولون﴾ كساني هستند كه دو هجرت داشتند يا به دو قبله نماز خواندند در مكه خب به طرف بيت‌المقدس نماز خواندند در خود مدينه در اوائل به طرف بيت‌المقدس نماز خواندند همان اوائل هجرت بود تقريباً كه حكم قبله برگشت از بيت‌المقدس به طرف كعبه اينها به طرف كعبه نماز خواندند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه من جزو كساني هستم كه هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و صلّي القبلتين بيعت رضوان بود و قبل از آن هم بيعتهاي ديگر بود اينها قدر متيقّن از سابقان در هجرت و سابقان در نصرت هستند مطلب ديگر اينكه معيار در فضيلت سابقون كه قرآن كريم خيلي روي آن تكيه مي‌كند آن سبق تاريخي نيست گاهي مثلاً مي‌بينيد سبق زماني يك فضيلتي دارد اما صرف سبق زماني باعث آن همه مقامات نخواهد شد مثلاً در فضيلت سبق زماني اين است كه اگر كسي قبل از ديگران وارد مسجد بشود قبل از ديگران به صف جماعت بپيوندد قبل از ديگران در موقف حاضر بشود مثلاً فلان درجه ثواب را دارد اين درست است يك فضيلت نسبي محدودي نصيب سابق مي‌شود اما سبقت به اسلام سبقت در هجرت سبقت در نصرت صرف سبق زماني نيست براي اينكه در يك زماني كه معلوم نيست حق با كدام است حق با چيست انسان آنقدر هوشمند باشد كه تشخيص بدهد حق با چيست اين يك بعد از اينكه تشخيص داد حق با چيست همه خطرها را تحمل بكند و اين دين جديد را قبول بكند دو اين يقيناً مورد فضيلت است روزي كه اسلام ظهور كرد براي بسياري از مردم مشخص نبود كه اين حق است خيلي‌ها فكر مي‌كردند كه مثلاً اين يك داعيه‌اي است اما كسي به جايي برسد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره او بفرمايد «يا علي إنك تسمع ما أسمع و تري ما أري» اينگونه از تشخيصها يقيناً باعث فضيلت است يا همه خطرها را تحمل كردن و به اسلام معتقد شدن اين باعث فضيلت است كاري كه ابتكاري باشد اگر اين كار فقط سبق زماني باشد اين خيلي فضيلت نيست اما يك كاري است كه بسياري از آثار و بركات روي او است بر او بار است آن كاري است كه قابل افتخار هم هست قابل استناد هم هست خود ذات اقدس الهي در اول سوره مباركه حشر مي‌فرمايد ما يك كاري كرديم در جزيرهٴ العرب بي‌سابقه بود بعدها شما يك تواني پيدا كرديد مشابه آن را انجام داديد كه گرچه آنها هم به بركت الهي بود در سوره مباركه حشر آيه دوم اين است كه ﴿هو الّذي أخرج الذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لأِوّل الحشر﴾ حشر يعني كوچ‌كردن و كوچاندن فرمود اولين بار كه اين اسرائيليها و اين يهوديهاي بدنام را از مدينه متواري مي‌كردند قدرت ما اسلام بود ديگر وگرنه شما عربها بالاخره جيره‌خور اينها بوديد مزدور اينها بوديد شما كوخ‌نشين بوديد اينها كاخ چند تا كاخ داشتند چند تا قلعه داشتند بالاخره در خيبر و غير خيبر مال همين يهوديها بود سرمايه‌هاي مهم مدينه دست همين يهوديها بود البته در مكه حساب ديگري بود ولي در مدينه سرمايه‌دارهاي رسمي‌شان همان يهوديها بودند خب هيچ فكر نمي‌كرديد كه مثلاً اينها متواري مي‌شوند براي اولين بار ما اينها را از جزيرهٴ العرب و از اين منطقه شما متواري كرديم بعدها كه حالا قدرت پيدا كرديد توانستيد از اين‌ها جزيه بگيريد ﴿ هو الّذي أخرج الذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لأِوّل الحشر﴾ اولين بار ما اين كار را كرديم براي اينكه ما اين كار را كرديم كه نه دوست باورش مي‌شد نه دشمن نظير انقلاب اسلامي فرمود ﴿ما ظننتم أن يخرجوا﴾ نه شما فكر مي‌كرديد اينها فرار مي‌كنند نه آنها باورشان مي‌شد كه مجبور مي‌شوند متواري بشوند ﴿ و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله ﴾ پس ما اين كار را كرديم كه نه دوست باور مي‌كرد نه دشمن شما كه دوستان اسلام بوديد چون امكانات آنها را مي‌ديديد و ضعف خودتان را مي‌ديديد هرگز فكر نمي‌كرديد آنها متواري بشوند و فرار كنند ﴿ما ظننتم أن يخرجوا﴾ آنها كه دشمنان اسلام بودند در اثر اينكه ضعف شما را مي‌ديدند و قدرت خودشان را هم مشاهده مي‌كردند مي‌گفتند خوب اگر اين مسلمانها قيام كردند ما مي‌رويم داخل قلعه‌هايمان و اين كاخهاي رفيعمان و در قلعه را مي‌بنديم ديگر حالا فكر نمي‌كردند يك علي‌ ابن ‌ابي‌طالب(سلام‌الله‌عليه) ظهور مي‌كند درِ قلعه را مي‌كند اينها كه دري كه بايد هفتاد نفر او را ببندند هفتاد نفر او را باز كنند ﴿و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله﴾ آنها فكر مي‌كردند كه اين قلعه‌ها مانع است پس كسي نمي‌تواند بر آنها مسلط بشود شما هم فكر مي‌كرديد كه آنها فرار بكن نيستند متواري نمي‌شوند براي اولين بار در مدينه ما اين كار را كرديم خوب كارهايي كه بي‌سابقه است يك وقت صرف سبق زماني است اين هم چنان دليلي بر فضيلت نيست يك رجحان نسبي را به همراه دارد البته يك وقتي يك كار ابتكاري است كه هيچكس نه باورش مي‌كرد نه قدرتش را داشت و اينها استدلالهاي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به اينكه من اول المسلمين هستم اول كسي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آورد من هستم قبل از من غير از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)كسي نماز نخواند اين از همين قبيل است يعني كسي كه زودتر از همه حق را تشخيص داد كه خود معرفت حق از بهترين فضائل علمي است و كسي كه در بحبوحه خطر در حال ضعف حق و قدرت و شوكت باطل و احساس هر گونه خطر دين را ياري بكند من بودم و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم درباره حضرت امير همين تعبيرات را دارد به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) مي‌فرمايد به اينكه من همسري براي تو انتخاب كردم كه «أولهم إسلاماً أولهم إيماناً» و مانند آن. بنابراين اين يك اوليت تاريخي نيست كه به سن برگردد يا به زمان برگردد اينجور نيست اين هم مظهر آيه 2 سوره مباركه حشر است كسي كه مظهر اسم خداست آثار خدايي از او ظاهر مي‌شود در سوره حشر آيه 2 خدا فرمود كه كار بي‌سابقه مال من است يعني پيروزي اسلام بر كفر و اينكه يهودي سرمايه‌دار مقتدر كه نه دوست باور مي‌كرد نه دشمن ما وادارشان كرديم مدينه را ترك كنند و فرار كنند اين كار ما است فقط ﴿ هو الّذي أخرج الذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لأِوّل الحشر﴾ اولين بار ما اينها را كوچانديم بعدها ديگر شما قدرت پيدا كرديد از ديگران جزيه گرفتيد غرض اين است كه اين اوليتي كه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است چون او مظهر اسماي حسناي الهي است و ذات اقدس الهي كارهاي ابتكاري دارد از قبيل ﴿لأول الحشر﴾ اسلام حضرت امير ايمان حضرت امير هجرت حضرت امير ياري حضرت امير جهاد حضرت امير از اين قبيل است اين است كه حضرت به آن افتخار مي‌كند و به آن استدلال مي‌كند هم خود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هم وجود مبارك پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خب .

جواب سؤال: خب آن اسلام ملكوتي بود آن ديگر تكليف نبود آن كه مرحوم مفيد(رضوان الله تعالي عليه) نقل مي‌كند در كتاب شريف امالي كه در آن عالمي كه ذات اقدس الهي از انبياء و اولياء پيمان مي‌گرفت و اسلام را و نبوت پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را عرضه مي‌كرد بعد از اينكه خود پيغمبر اكرم(صلّي‌ اللّه‌ عليه و آله وسلّم) ايمان آورد اول كسي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ايمان آورد من بودم آن مال آن عالم است اما در اين عالم وقتي وجود مبارك پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به چهل سالگي رسيد در 27 رجب آيات نازل شد و آن حضرت به بعثت رسيد در كوه حرا آيات بر او نازل شد از آن تاريخ به بعد اول كسي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ايمان آورد وجود مبارك حضرت امير بود در نهج البلاغه به اين صورت آمده است كه هم به اول بودن و هم به اينكه قبل از من غير از پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كسي نماز نخوانده بود و سابق بر من فقط خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است استشهاد شده است در نهج البلاغه خطبه 57 آنجا فرمود به اينكه بعدها ممكن است كه شما بوسيله حجاج و امثال حجاج گرفتار بشويد و به تقيه مبتلا بشويد و شما را وادار بكنند به اينكه از من برائت بجوييد نسبت به من سب كنيد «ألا و إنّه سيأمركم بسبّي و البرائهٴ منّى» شما را ممكن است وادار كنند نسبت به من سبّ كنيد يا از من تبرّي بجوييد در حال تقيه سبّ بر شما جايز است «و أما السبّ فسبّونى فإنّه لى زكات و لكم نجات و أمّا البراءهٴ فلاتتبرّء منى فإنّى ولدت علي الفطرهٴ و سبقت إلي الإيمان و الهجرهٴ» من جزء سابقينم اين اصل سبق و اما جزء سابقون اولي هستم آن را در خطبهٴ 131 بيان فرمودند عرض كرد كه «اللّهم إنّي أول من أناب و سمع و اجاب و لم‌يسبقني إلاّ رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بصلوهٴ» خب بنابراين در اين عالم كه هجرت نبوت و رسالت تاريخي دارد مبعث تاريخي دارد اول خود پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردند كه ﴿آمن الرسول بما أنزل إليه﴾ و اول كسي كه در بين امت به پيغمبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردند وجود مبارك حضرت امير بودند البته نه تنها روايات خاصه در اين زمينه زياد هست از طرق اهل سنت هم روايات فراوان است پس اين اول بودن يك اولي است كه ابتكاري است و افتخار آور هم هست يك اول زماني مصطلح نيست كساني هم كه بعد از وجود مبارك حضرت امير ايمان آوردند آنها هم از همين فضيلت نسبي برخوردار بودند بعد از حضرت امير البته لذا ﴿والسابقون الأولون من المهٰجرين﴾ يك حساب خاصي دارد درباره انصار اين دو جور از عمر نقل شده است و ديگران هم احياناً تبعيت كرده‌اند يكي ﴿والأنصارُ﴾ خوانده شد به رفع كه عطف بر سابقون باشد نه عطف بر مهاجرين ﴿و السابقون الأولون من المهاجرين والأنصار﴾ بعد واو ﴿والّذين﴾ را هم حذف كرده بودند ﴿والّذين اتبعوهم بإحسانٍ﴾ آن را هم حذف كرده بودند ﴿والأنصارُ الّذين تبعوهم بإحسانٍ﴾ فرقش با آن قرائت اول اين است كه در اين آيه انصار تابع مهاجر شده است براي اينكه دارد ﴿والسابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار الذين اتبعوهم﴾ كه انصار تابع مهاجرينند حالا انگيزه‌اي داشت كه خودش جزو مهاجرين بود انصار را تابع مهاجر بكند تا در آن جريان كه ديديد كسي نگفته باشد كه منّا أمير و منكم أمير بالاخره داعيه‌هاي فراواني داشته‌اند يا انگيزه‌هاي ديگري در كار بود بالاخره خواستند واو ﴿والذين﴾ را قرائت نكنند عبارت اينچنين بشود ﴿والأنصار الّذين اتبعوا﴾ مهاجرين را كه مهاجر بشود متبوع و انصار بشود تابع كه يك فضيلتي براي مهاجر نسبت به انصار باشد لكن ديگران آمدند استشهاد كردند كه اينچنين نيست اين هم واو در ﴿والأنصار﴾ بايد باشد هم واو در ﴿والّذين اتّبعوهم﴾ يعني ما دو گروه داريم يك عده سابق در هجرت و نصرتند يك عده لاحق هستند چند تا شاهد اقامه كردند يكي در اواخر سوره مباركه انفال بود كه قبلاً گذشت آن آيه 74 سوره انفال بود در سوره انفال آيه 72 اين بود ﴿إنّ الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم﴾ مؤمنان مهاجر را نام مي‌برد كه به اموالشان و انفسشان مهاجرت كردند در اثناء همان آيه 72 آنها كه مهاجرت نكردند حكم آنها را هم ذكر مي‌كند بعد در آيه 75 مي‌فرمايد ﴿والذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فأولئك منكم﴾ معلوم مي‌شود كه ما يك مهاجر سابق داريم يك مهاجر لاحق براي اينكه در آيه 72 فرمود ﴿إنّ الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا﴾ در آيه 75 فرمود ﴿والذين آمنوا من بعد و هاجروا﴾ پس معلوم مي‌شود يك عده سابق هستند يك عده لاحق يك عده قبلند يك عده بعد چه اين كه در سوره مباركه حشر هم از سبق و لحوق سخني به ميان آمده در سوره مباركه حشر از آيه 8 به بعد كه دربارهٴ انصار و مانند آنها سخن به ميان آمده ﴿والذين تبوّءو الدّار و الإيمان من قبلهم يحبون من هاجر إليهم و لايجدون في صدورهم حاجهٴ﴾ آنگاه در آيه 10 مي‌فرمايد ﴿والذين جاءوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الّذين سبقونا بالإيمان﴾ معلوم مي‌شود يك عده سابق هستند يك عده لاحق چه اينكه در سوره مباركه جمعه هم از متقدم و متأخر سخن به ميان آمده آيه 2 سوره جمعه اين است كه ﴿ هو الذي بعث من الأميين رسولاً منهم﴾ آيه ٣ اين است كه ﴿و آخرين منهم لما يلحقوا بهم﴾ در صدر اسلام قوي و مانند آن به اين سه آيه از سوره انفال و حشر و جمعه استشهاد كردند كه ﴿والذين اتبعوهم﴾ بايد باشد نه ألذين اتبعوهم ما يك عده تابع داريم يك عده متبوع اينچنين نيست كه انصار تابع مهاجر باشند نه خير مهاجر دو قسم است انصار هم دو قسم است خب هم مهاجر دو قسم است هم انصار دو قسم است ﴿والسابقون الأولون من المهاجرين والأنصار﴾ اينكه مي‌گويند قرآن نه يك آيه كم است نه يك آيه زياد يك قصه مربوط به ﴿ والذين يكنزون الذهب و الفضهٴ﴾ بود كه در همين سوره مباركه توبه در بحث ﴿ والذين يكنزون ﴾ قبلاً مبسوطاً گذشت كه ابوذر و ديگران آن شمشير را به دوش كشيدند گفتند لاأضع السيف عن عاتقي حتي توضع الواو في مكانها اين واو بايد سر جايش باشد براي اينكه معاويه خواست آن واو ﴿والذين يكنزون﴾ را بردارد كه عبارت اينچنين باشد قبلش مربوط به احبار و رهبان بود كه احبار و رهبان را توبيخ مي‌كند خدا تهديد مي‌كند بعد اگر واو ﴿والذين﴾ برداشته شود اين الذين بيان وصف و حكم احبار و رهبان است يعني احباري كه ﴿يكنزون الذّهب و الفضهٴ﴾ براي رهبران اسلامي عيب ندارد ولي براي رهبران يهودي و اهل سنت عيب دارد هدف معاويه از حذف آن واو در جلسه قرائتهاي قرآن اين بود بعد اباذر ﴿ رضوان الله تعالي عليه ﴾ و ديگران قيام كردند مخصوصاً اباذر و شمشيرش را سريعاً كشيد به دوش گفت «لا أضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو من مكانها» اين واو بايد حتماً سر جايش باشد وگرنه من اين شمشير را از دوشم بر نمي‌دارم كه بالاخره آن واو را سرجايش گذاشتند و نگذاشتند كه اين كه مي‌گويند نه يك واو كم است نه يك واو زياد يكي از موارد صدق اين مثل همين است خب بنابراين اين واوها سرجايش محفوظ ماند به هيچ وجه تحريف نشد و كم نشد ﴿ والسابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار والّذين اتبعوهم ﴾ چه در هجرت و چه در نصرت ﴿بإحسانٍ﴾ اين براي آن است كه اگر يك وقتي مهاجر يك اشتباهي كرده است انصار يك اشتباهي كرده است صرف هجرت يا نصرت دليل رضايت خدا نيست اگر كسي حدوثاً و بقائاً به وصف مهاجرت بود حدوثاً و بقائاً به وصف نصرت بود چنين كسي است كه ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه﴾ چون اگر يك حكمي به يك موضوعي تعلق گرفت كه آن موضوع بقادار بود معنايش اين است كه حدوث اين حكم به حدوث آن موضوع وابسته است بقاي اين حكم هم به بقاي آن موضوع وابسته است قبلاً هم مثال زده شد اگر گفتند «صلِّ خلفَ من تثق بدينه» يا صلّ خلف العادل و صلات و نماز جماعت يك امر بقا دار است و شرط اقتدا اين است كه امام عادل باشد يعني صحت حدوث اقتدا به اصل عدالت مشروط است صحت بقاي اقتدا به بقاي عدالت مشروط است اگر در اثناي نماز او عادل نبود عدالتش را از دست داد ديگر اقتدا صحيح نيست اينچنين نيست كه صرف حدوث براي حدوث و بقا كافي باشد هجرت يعني هجرت إلي سبيل الله نصرت يعني نصرت دين خدا اين يك امري است حدوث و بقادار رضايت الهي هم امري است حدوث و بقادار اگر ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه﴾ شد اين حدوثش به حدوث نصرت و هجرت و بقاي او به بقاي نصرت و هجرت است حالا اگر كسي جزو مهاجرين بود جزو مهاجرين اولون هم بود بعد متأسفانه كشف خلاف شد حسن عاقبت نداشت اين جزو ﴿أعدّ الله لهم جنات﴾ نخواهد بود دربارهٴ انصار هم همينطور است پس تابعين كساني هستند كه در آن احسان و اطاعت و فضيلت و نصرت و هجرت و امثال ذلك تابع آنها باشند و خوب هم اين تبعيت را حفظ بكنند احسانشان هم خوب باشد محور تبعيتشان هم خوب باشد ﴿والذين اتّبعوهم بإحسانٍ رضي الله عنهم و رضوا عنه ﴾ رضاي الهي مصاديق و شواهد فراواني دارد كه بارزترين آنها جريان بهشت است و همين نكته از باب ذكر خاص بعد از عام يا تفصيل بعد از اجمال جريان بهشت را بالصراحه ذكر مي‌فرمايد ﴿وأعدّ لهم جناتٍ تجري تحتها الأنهار﴾ اين باغها وقتي درختهايش محفوف باشد فراوان باشد خود اين فضا به منزله فضاي سبز است چون جاي خالي نيست آن وقت كل اين فضاي سبز به منزله قصر سبز و كاخ سبز محسوب مي‌شود نهري كه از زير اين درختان جاري است مي‌توان گفت كه زير اين باغ نهر جاري است در حالي كه زير درختانش جاري است نه زير باغ. باغ مجموع اين فضاست زير باغ يعني زير زمين براي اينكه باغ اين زمين است و اين درختها و فضاي سبز ولي چون كل اين درختها فضا را پوشانده و فضا فضاي سبز شده و جمعاً بمنزله يك قصر سبز است آنگاه از زير قصر كه آب مي‌رود يعني از كنار پايه‌هايش رد مي‌شود صادق است كه بفرمايي ﴿أليس لي ملك مصر وهذه الأنهار تجري من تحتي﴾ يعني من تحت قصري در اينگونه از موارد مي‌شود گفت كه آب زير اين باغها جاري است بهشتي است كه زير او جاري است نه زير درختهاي او جاري است اما بعضي از باغها است كه نهر زير درختان او جاري است و اگر احياناً گفته شد زير اين باغ هم جاري است آنجا شجر محذوف است آنجا مصحح ندارد ﴿و أعدّ لهم جناتٍ تجري تحتها الأنهار﴾ اين يك خصوصيت دوم اينكه ﴿خالدين فيها﴾ و چنين فضيلتي كه هم انسان راضي باشد از خدا هم خدا راضي باشد از انسان و ﴿جنات تجري تحتها الأنهار﴾ باشد و خلود باشد مي‌شود فوز عظيم ولي باز همه اينها يك طرف و مقام رضا طرف ديگر.

«الحمد لله رب العالمين»