80/12/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 97 الی 99
﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(97)﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾(98)﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾(99)
بازگويي اسرار باديهنشينها در قرآن جهت آگاهي جامعه اسلامي
گرچه پرده اسرار را ذات اقدس الهي برنميدارد نسبت به اشخاص سخني نميگويد ولي نسبت به اقوام و نژادها و گروهها و مردم اقليمهاي مختلف آنچه در دل دارند بازگو ميكند تا هم رهبر مسلمانها آگاه باشد از راه تعليم الهي هم جامعه اسلامي باخبر باشد كه در زواياي مملكت چه ميگذرد مردم مكه و مدينه از هم باخبر بودند مسئولين حكومت هم از شهروندان باخبر بودند اما بخش مهم از شورشها متعلق به اين باديهنشينها و روستاييها بود چه اينكه بخش قابل توجهي از نيروهاي جهادي و رزمي از اين دو پايگاه تأمين ميشد لذا ذات اقدس الهي اسرار باديهنشين و روستايي را بازگو كرد فرمود اينها چند گروهاند آنها را شما از نظر دور نداشته باشيد نه از فتنه آنها غفلت كنيد نه از امدادهاي آنها محروم بمانيد نه از دسيسه و سياستبازي آنها بيخبر باشيد نه از استعانت به آنها محروم باشيد هم بايد از دسيسه برخي باخبر باشيد تا جلوگيري كنيد هم از توان آنها باخبر باشيد تا استعانت بجوييد لذا اين آيات را درباره روستاييها و باديهنشينها به عنوان گزارش به وجود مبارك پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعلام داشت فرمود اولاً مردمي كه دور از منطقه تمدن و فكر و حوزههاي علميه و دانشگاه و امثال ذلك هستند اينها طبعاً اگر چيزي را بپذيرند محكم نگه ميدارند چه فضيلت چه رذيلت، زود متحول نميشوند اگر فضيلتي را پذيرفتند محكم نگه ميدارند و اگر رذيلتي را پذيرفتند محكم نگه ميدارند ولي غالباً چون دسترسي اينها به معاهد ديني و مراكز فرهنگي ضعيف است بازده فكري اينها هم كم است
افعل تعييني بودن واژه «اشدّ» در آيهٴ محل بحث
﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً﴾ اين اشد يا افعل تفضيل است ميشود يك امر نسبي يا نظير ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي﴾[1] است اين ميشود افعل تعييني نه تفضيلي نظير ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[2] اينكه وجود مبارك حضرت يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي﴾ نه يعني آنچه را كه آنها پيشنهاد ميدهند نزد من محبوب است ولي زندان رفتن محبوبتر. اين افعل تعييني است يعني اين نزد من محبوب است و آن نزد من مبغوض است اصلا من نسبت به او محبتي ندارم به دليل اينكه عرض كرد: خدايا اگر حفظ تو نباشد ممكن است من به جهالت تن در بدهم همانطوري كه ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ افعلش تعييني است نه تفضيلي ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ﴾ تعيين است نه تفضيل بنابراين ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً﴾ ميشود تعيين اگر در بين مردم شهر كساني باشند كه شديد باشند آنها ميشوند اشد اگر در اينجا شديد نباشد آنها شديدند كه افعل ميشود تعييني و نه تفضيلي و همانطوري كه در بحث ديروز اشاره شده است قسمت مهم همان آن مركز فرهنگي داشتن و محور فكري داشتن است كه در روستاها و باديهها غالباً اين فيض مطرح نيست ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ﴾ و ذات اقدس الهي به همه اين امور آگاه است و حكيمانه هم داوري ميكند.
ويژگيهاي مالي، عبادي و سياسي باديهنشينان
﴿وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ﴾ همين گروه منافق اينها كساني هستند كه ايمانشان منافقانه است اگر بخواهند كمك مالي بكنند اين را يك غرامت تلقي ميكنند نماز هم اگر بخوانند همانطوري كه در آيهٴ 54 گذشت ﴿وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾[3] نمازشان روي كسالت و بيميلي و بيرغبتي است انفاقشان هم با كراهت است و اين را يك نحوه باجخواهي و غرامت ميدانند مطلب ديگر آن است كه اينها وقتي دستشان از فتنههاي سياسي و اجتماعي كوتاه شد به مسئله رواني ميپردازند آنهايي كه به خرافههايي معتقدند به آن متوسل ميشوند براي از بين بردن يا از بين رفتن رهبر يا شكوه اسلامي آنهايي كه دست به اين خرافهها نميزنند فقط منتظرند كه يك رخداد تلخي عليه اسلام و مسلمين پديد بيايد اينها يا شكست بخورند يا رهبرشان بميرد كه ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾[4] آنها از اين خلأ سوء استفاده كنند پس تا ميتوانند دسيسه است فتنهگري است نشد اين كار رواني است يا به خرافه و اسطوره تن در دادن است يا منتظر فرصت مناسب بودن است كه مثلاً رهبرشان بميرد و اينها از اين خلا سوء استفاده كنند
گردش حوادث تلخ روزگار بر عليه باديهنشينان منافق
﴿يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِر﴾ رخدادهاي تلخ را ميگويند دايره چون بالأخره اينطور نيست كه هميشه حوادث تلخ براي يك گروه مخصوص باشد اينطور دور ميزند ديگر همانطوري كه رخدادهاي شيرين هم همينطور است ديگر ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾[5] اينطور نيست كه روزگار هميشه به كام كسي باشد اين يك امر طبيعي است و همه هم در معرض آزمون الهي هستند گاهي به كام آدم است گاهي انسان ناكام است ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ﴾ ولي اصطلاحاً آن حوادث تلخ را ميگويند دايره و اگر ذات اقدس الهي در برابر اينها فرمود: ﴿عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ﴾ اين صبغه تأكيد دارد براي تصديق مسأله است والا وقتي ميگويند دايره يا دواير يعني حادثه سوء ﴿وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ﴾ يعني دايره سوء يعني گردش روزگار به ناكامي شما بيانجامد خوب پس اگر آن دسيسهها و فتنهها كارآمد نبود منتظر فرصت مناسب هستند كه از راه مرگ يا شكست اينها يك فرصتي به دست بياورند و شروع به كار بكنند ﴿وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ﴾ تصريح به سوء براي آن است كه تأكيدي را به همراه داشته باشد وگرنه اگر ميفرمود عليهم دائرة همان مطلب فهميده ميشد چون اصولاً دواير كه ميگويند يعني گردش روزگار عليه شما بگردد خب و ذات اقدس الهي همه سخنان را ميشنود و عليم است كه به چه كسي دايره سوء برساند به چه كسي دايره سوء نرساند.
معيار شهرنشيني و لزوم حفظ وحدت جامعه اسلامي
مطلب مهمي كه در جريان روستايي و شهري يا باديهنشين و شهري مطرح است اين است كه شهري و روستايي همانطور كه در بحث ديروز گذشت مطرح نيست يك وقت انسان جمعي فكر ميكند و از عقل جمعي كمك ميگيرد اين شهري است ولو در باديه بنشيند يا در روستاها بسر ببرد يك وقت است شياذ دارد حياد دارد تكرو است تكانديش است تكفكر است اين روستايي است هر چند در شهر زندگي كند يا باديه نشين است ولو در شهر زندگي كند معيار در تمدن همان تدين است وقتي اينچنين باشد انسان ميشود متمدن و اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه «الزموا السواد الاعظم» نه يعني شهر بزرگ سواد اعظم يعني جامعه يعني امت نه يعني شهر. سواد به معني انبوه مردم است نه يعني جايي كه در آن انبوهسازي است يا انبوه در آن به سر ميبرد برهان حضرت اين است كه «الزموا السواد الاعظم فان يدالله مع الجماعة» اگر امت اسلامي به يك سمتي حركت كرد شما با آنها باشيد از جامعه جدا نشويد هم بعد اثباتي اين قضيه را حضرت ذكر ميكند هم بعد سلبي را در جريان بعد اثباتي ميفرمايد شما از جامعه جدا نشويد با جامعه باشيد با امت باشيد زيرا دست خدا با جماعت است خطبه 127 بند هفتم آن خطبه 127 نهجالبلاغه اين است فرمود «و الزموا السواد الاعظم» سواد اعظم يعني جامعه اسلامي وحدت اسلامي وفاق ملي «فان يد الله مع الجماعة» آن كمك الهي در صورتي حاصل ميشود كه اينها وفاق داشته باشند متحد باشند «و اياكم والفرقه» از تفرقه بپرهيزيد ولو در شهر زندگي بكنيد ولي اگر متفرق باشيد آن كمك الهي شامل حال شما نخواهد شد برهان مسئله اين است مدعا آن است «و الزموا السواد الاعظم» اين مدعا دليلش «فان يدالله مع الجماعه» مدعاي دوم يا حرف دوم «اياكم والفرقة» است دليلش «فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب»[6] پس چهار مطلب شد يكي دعوت به وفاق است يكي دليل آن يكي هم نهي از خلاف و تفرقه است يك هم دليل آن بعد مطلب پنجم آن است كه اگر كسي مردم را به تفرقه دعوت كرده است يا كاري كرده است كه مردم متفرق بشوند و جمع نشوند آن را چه كنيم اما مطلب اول كه دعوت به وفاق است فرمود: «والزموا السواد الاعظم» مطلب دوم دليل اين دعوت است كه فرمود: «فان يد الله مع الجماعه» مطلب سوم نهي از تفرقه و خلاف است كه فرمود: «واياكم والفرقه» مطلب چهارم دليل اين نهي است كه فرمود: «فإنّ الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب» فرمود همانطوري كه يك گوسفند تكچر گر از رمه جدا ميشود از صيانت و سرپرستي شبان محروم است اگر يك گوسفندي يك دسته علفي را يك جايي ديد به طمع آن دسته علف از رمه جدا شد و به سراغ آن علف رفت گرگ او را ميدرد اينجا هم اگر كسي از امت اسلامي جدا شد به فكر سود شخصي قدم برداشت شيطان او را ميربايد «فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب»[7]
لزوم برخورد با عوامل ايجاد اختلاف در جامعه اسلامي
مطلب پنجم آن است كه حالا كه وفاق مورد امر است و دليل آن مشخص خلاف مورد نهي است و دليل آن مشخص اگر كسي باعث تفرقه بشود مردم را به خلاف دعوت كند و باعث ترك وفاق بشود فرمود با او بايد برخورد كرد « الا من دعا الي هذا الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتي هذه»[8] اگر كسي مردم را بخواهد ارباً اربا كند جامعه اسلامي را تقطيع كند تكه تكه كند از آن وحدت و وفاق بيندازد با او برخورد كنيد اين در جريان جنگ صفين و آن حكميت و امثال ذلك شد فرمود معاويهها در كمين هستند شما اگر بخواهيد ارباً اربا بشويد خوب بالأخره آن ميآيد و ميگيرد فرمود اگر كسي در لباس من هم باشد و حرف او حرف تفرقه باشد بوي تفرقه بدهد بوي اختلاف بدهد بايد با او برخورد كنيد براي اينكه او دارد با اساس امت اسلامي مبارزه ميكند خوب پس منظور از جماعت شهر نيست ممكن است كسي در شهر زندگي كند ولي طعمه شيطان باشد و در باديه يا روستا زندگي كند و از « فان يدالله مع الجماعه» برخوردار باشد ولي غالباً اين وفاق در شهر صورت ميگيرد اين اجتماعات در شهر صورت ميگيرد و مانند آن اما آن
امام علي(عليه السلام)الگوي حاكمان در سادهزيستي
مطلبي كه درباره شبيه بودن منطقه باديهاي و روستايي كه در برخي از بحثهاي ديروز به آن اشاره شده است آن است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نامه 45 كه آن نامه را به عثمانبنحنيف انصاري عاملش در بصره مرقوم فرمودند اين است فرمود اين سفره چرب و نرمي كه گستردند و تو شركت كردي و يك عدهاي هم در آن مهماني حضور پيدا كردند اغنيا حضور داشتند و فقرا محروم بودند اين روا نيست خود من هم با غذاي ساده دارم به سر ميبرم چون براي من روا نيست كه به همين لقب قناعت كنم كه به من ميگويند اين اميرالمؤمنين است و در تلخيهاي روزگار با فقيران و محرومان و مستضعفان شريك نباشم يا اسوه آنها نباشم من براي اين خلق نشدم كه خوشگذرانيها و خوردن غذاهاي طيّب من را مشغول كند «كالبهيمة المربوطة همها علفها او المرسلة شغلها تقمّمها»[9] بالأخره يك حيوان يا پرواري است يا بياباني تمام تلاششان همشان است من كه آنچناني نيستم كه ذات اقدس الهي بر اينها مرا نيافريد تا اينكه فرمود: «و كاني بقائلكم يقول اذا كان هذا قوت بنابيطالب(عليه السلام) فقد قعد به الضَّعف عن قتال الأقران و منازلة الشجعان» فرمود غذايم هم بسيار ساده است همين يك قرص نانهايي كه ميبيني با او اكتفا ميكنم ولي مثل اينكه يك كسي در ذهنش اين سؤال هست اگر عليبنابيطالب غذايش يك مقدار ساده است اين چگونه ميتواند در جبهههاي نبرد با افرادي مانند عمروبنعبدود و مانند آن مبارزه كند با اين غذاي ساده چگونه قدرت پيدا ميشود گويا يك كسي انتقاد كند اعتراض كند كه اگر غذاي عليبنابيطالب(عليه السلام) اينقدر ساده است اين ضعيف ميشود و قدرت مقاومت با اقران خود را در ميدانهاي جنگ از دست ميدهد
رمز استحكام و قوّت جسماني برخي انسانها
بعد آنگاه استدلال ميفرمايد كه نه انسان به پرخوري يا چربخوري مقتدر نميشود «الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا و الرواتع الخضرة ارق جلودا والنابتات العِذيه اقوي وقودا وأبطَأ خموداً»[10] فرمود اين درختهاي بياباني كه خيلي به آنها نميرسند طوري كه آب آنه منظم باشد هرس كردن آنها منظم باشد رسيدگي به سر و وضع درختان منظم باشد اينطور نيست اما چوبشان ستبرتر محكمتر بادوامتر است اين درختهايي كه كنار باغچه خانههاي شخصي است مرتب به آنها ميرسند هرس ميكنند هر وقت ميخواهد آب ميدهند يا آن درختهايي كه كنار جويي سبز ميشوند كه آب آنها دايم است آنها هم چوب مستحكمي تحويل نميدهند درخت بياباني عودش و شاخهاش و چوبش متصلبتر و ستبرتر و محكمتر است آنچه كه در رواتع راتع هستند يعني چيزي كه رشد گياهي دارد مرتع را هم كه مرتع ميگويند براي اينكه محل و مكان راتع است اين درختها را ميگويند راتع اين گياهان را ميگويند راتع براي اينكه نمو دارد خوب اين گياهاني كه در كنار جوي و نهر و «دايماً» سبزند در هر جا رشد پيدا ميكنند اينها خيلي ظريفاند بالأخره پوست نازكاند ارق جلوداً هستند و آنها كه در بيابانها ميرويند چوب آنها محكمتر است آنها را قبلاً به عنوان وساي سوخت و سوز ويزم استفاده ميكردند در فضاهاي سرد و براي گرم كردم حمامها يا اماكن عمومي از آن چوبهاي جنگلي استفاده ميردند ميفرمايد آنها وقتي آتش گرفتند به اين زودي خاموش نميشوند آتششان به اين زودي خاموش نميشود حرارتشان هم بيشتر است «اقوي وقودا و ابطأً خموداً»[11] هم شعله اينها قويتر است هم به اين آسانيها نميشود اينها را خاموش كرد فرمود مردمي كه در باديه مينشينند يا در روستا مينشينند اينها اگر قيام كردند نميشود به اين زودي جلوي شورش اينها را گرفت اينها مثل نازپرورده متنعم كنار باغچه نيستند ميفرمايد من هم همينطور بودم اين غذايي را كه ميبينيد براي آن است كه من خودم را مثل آن نهال كنار باغچه نازپرورده نكردم مثل درختان بياباني كه با طبيعت رشد ميكند با او هماهنگ شدم كه اگر يك روزي مشتعل شدم به اين آسانيها نميشود من را خاموش كرد و اگر يك وقتي بخواهم يك بار سنگيني را به دوش بكشم چيزي مرا از پا در نميآورد اين «الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا و الرواتع الخضرة ارق جلودا»[12] و همچنين درختهايي بياباني چنانچه بخواهند آتش بگيرند شعلهاش بيشتر است و شديدتر و به اين آسانيها خاموش نميشود اگر كسي دور بود از كارهاي شهري اگر ايمان آورد ايمانش هم مستحكم است و اگر خداي ناكرده گرفتار كفرو نفاق شده است آن هم دشوارتر است و متصلبتر
انگيزه الهي باديهنشينان مؤمن در انفاق و دخول آنان در رحمت الهي
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود ﴿وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ بيان نقطه مقابل آنهاست كه اينها گذشته از ايمان به خدا و قيامت آنچه را كه انفاق ميكنند قربات عندالله است و صلوات الرسول قربة الي الله اين كار را ميكنند و براي جذب دعاي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين كار را ميكند درباره آن، كفار و منافقان يك نفرين گونهاي آمده است كه ﴿عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾ درباره مؤمنان باديهنشين روستايي يك دعا گونهاي آمده است كه ﴿أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ﴾ بالأخره يا وعده است انشا است يا نه يك اخباري است كه طمأنينه بخش است و آنچه كه در بخش پاياني فرمود اين است كه ما گرچه يك عدهاي را به رحمت بشارت داديم ولي آنچه درباره اين گروه ذكر ميكنيم بالاتر از آن تبشير رحمت است آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه قبلاً اين آيه بحث شد تبشير رحمت بحث شد در آيهٴ 21 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ تبشير به رحمت غير از آن است كه كسي را در رحمت فرو ببرند اينكه فرمود: ﴿سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ﴾ يعني اين غرق رحمت ميشود كه رحمت الهي اينها را احاطه ميكند اين تعبير بالاتر از تعبير ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ﴾[13] است ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾
گروههاي متعدد مردم حجاز
آنگاه به چهار پنج گروه از مردم حجاز اشاره ميكند كه بعضيها جزو سابقين در هجرت هستند بعضيها جزو سابقين در نصرت هستند برخيها تابع مهاجر هستند و برخيها تابع انصار. پس سابق در مهاجرت، سابق در نصرت و تابعين اينها در قبال اين اقوام كه برخي مهاجر هستند يا تابع مهاجر برخيها ناصر ديناند يا تابع ناصر يعني در طبقه بعدي گروه ديگري هم هستند به نام منافق كه اينها هم باز ذكر ميكنند و برخيها هم هستند كه افراد متوسطي هستند كه گاهي عمل صالح دارند گاهي عمل طالح دارند اينها را باهم مخلوط ميكنند بعضيها هم سرنوشت نامعلومي دارند كه براي ديگران نامعلوم است ولي براي ذات اقدس الهي معلوم است اين تبعات و اقوام چهار پنجگانه را از آيه صد به بعد بازگو ميفرمايد
«والحمدلله رب العالمين»