درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 97 الی 99

 

﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(97)﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾(98)﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾(99)

 

ويژگي‌هاي فرهنگي و اخلاقي روستائيان

در جريان غزوه تبوك هم مسلمانهاي شهر مكه و مدينه و مانند آن مأموريت خاص پيدا كردند و هم روستاييها و هم اعراب باديه‌نشين و چادرنشين جريان كفر و نفاق و ايمان هم در شهريها بود هم در روستاييها و هم در عشاير و باديه‌نشين هر سه قسمت را ذات اقدس الهي مبسوطاً بيان فرمود در جريان باديه‌نشين و عشاير فرمود اينها يك وصف عمومي دارند و چند تا وصف خاص وصف عمومي‌شان اين است كه اينها از مظاهر طبيعت كه دست نخورده باشد برخوردارند در يك فضاي باز زندگي مي‌كنند از يك هواي سالمي متنعم‌اند آن كينه‌ها و تزويرها و نيرنگها و بازيهاي سياسي و اينها در آنجا نيست اين يك خصوصيتي است كه براي عشاير است و روستاييها يك خصوصيت ديگر اين است كه آنجا مراكز علمي ضعيف است مراكز بهداشت كم است از اين جهت آنها يك سلسله محروميتهايي دارند به استناد آن صفاي طبيعي كه دارند اگر چيزي را پذيرفتند خوب مي‌پذيرند و تا آخر هم مقاوم هستند و خلوص آنها و صفاي آنها بيش از شهريها است و اگر چيزي را خداي ناكرده از معارف الهي نپذيرفتند اين با آن بُعد اينها از فضاي فرهنگي دور بودن آنها از فضاي فرهنگي عجين مي‌شود و يك تحجر تندي را به همراه دارد اين طبع قضيه است.

ملاك شهري يا روستايي بودن از نگاه ديني

بعد مي‌فرمايد در فرهنگ ديني سخن از عشاير و روستايي و شهري نيست آن‌كه متدين است خوش‌فهم است او شهري است هرچند در باديه يا روستا به سر ببرد آن كس كه خداي ناكرده اهل گناه و جهل و جهل علمي و جهالت علمي است او باديه‌نشين و روستايي است هر چند در شهر زندگي كند شهر به بركت فهم و ايمان مردم است نه داراي خيابانهاي آسفالت بودن نه خانه‌هاي زياد داشتن مغازه‌هاي زياد داشتن اين معناي مدينه نيست مدينه جاي تمدن است هر جا مردم متمدن زندگي مي‌كنند مدينه است بعضي از شهرها يك ده بزرگي است يك باديه بزرگي است براي اينكه مردان الهي در آنجا كم‌ترند چنين شهرهايي است كه فرمود ذات اقدس الهي تدبير كردند ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً﴾[1] يا ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[2] با اينكه پيغمبر بزرگي در بين آنها بود و آنها را هدايت مي‌كرد نپذيرفتند بالأخره يا طوفاني مي‌آيد همه اينها را به كام مرگ فرو مي‌برد يا تندبادي مي‌آيد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ و مانند آن به استناد اين فرهنگ قرآني روايات هم وارد شده است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه «نحن بنو هاشم و شيعتنا العرب و سائر الناس الاعراب»[3] . ما بني‌هاشم هستيم كه فوق شهري و روستايي هستيم و شيعيان ما شهري هستند بقيه روستايي‌اند خوب اين معنا براساس «إنَّ اكرمكم عندالله اتقاكم اعلمكم ازهدكم اورعكم» نشأت گرفته است فرمود ما حسابمان جدا است هر كه شيعه است پيرو ما است ولو باديه‌نشين باشد يا روستايي اين عرب است و هر كس با ما كاري ندارد اين باديه‌نشين است و بياباني است بنابراين هرگز فرهنگ دين اين نيست كه شهري را بر روستايي يا روستايي را بر باديه‌نشين ترجيح بدهد معيار علم و تقوا است در همه مسايل و شاهدش هم اين رواياتي است كه در كنزالدقائق نقل شده در جاهاي ديگر نقل شده فرمود فقهتان را ياد بگيريد «ولاتكونوا اعرابا»[4] اگر كسي احكام الهي را مي‌داند حلال و حرام را مي‌داند اصول و فروع را مي‌داند اين عرب است و اگر كسي احكام الهي را فقه الهي را اصول و فروع دين را نمي‌داند اين اعرابي است ولو نژادش عجم است ولي عرب بودن يا اعراب بودن در اين فضا يعني متدين بودن يا نبودن عالم بودن يا نبودن و مانند آن است به شهادت اين روايات متعددي كه ذيل اين آيه نقل شده است گاهي با آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» استشهاد شده است كه ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[5] گاهي هم به اين صورت فرمودند اگر كسي تفقه در دين نكند ذات اقدس الهي در قيامت به او نگاه نمي‌كند «لم ينظر الله اليه يوم القيامة» يعني نظر تشريفي ندارد «و لم يزك له عملاً»[6] در بعضي از آيات است كه خداوند يك عده را در قيامت نگاه نمي‌كند با آنها سخن نمي‌گويد يعني نظر تشريفي ندارد تكريم تشريفي ندارد و مانند آن.

تفاوت كفر و نفاق و ايمان در ميان شهريان و روستائيان

خب حالا كه فضاي اين آيه مشخص شد به خصوصيات هر كدام از اين آيهٴ 97 به بعد مي‌رسيم فرمود آنچه را كه ما قبلاً گفتيم درباره كفر و نفاق و ايمان اين اختصاصي به مردمي كه در شهر هستند ندارد مردم غير شهري را هم شامل مي‌شود البته ممكن است كه كفر در باديه يا در روستا باشد ولي ائمه كفر را شهريها متأسفانه تشكيل دادند هر جا سخن از ائمه كفر بود همينها بودند ديگر در جريان حجاز هم همين‌طور بود يعني اگر ابوسفيان بود همين‌طور بود اگر فرزندش معاويه بود اين‌طور بود اگر نوه‌اش يزيد(عليهم اللعنة) بود اينها همين‌طور بودند ديگر پس بنابراين معيار اين نيست كه مثلاً بين باديه‌نشين و شهري و روستايي فرق بگذارد بين عالم و جاهل بين متقي و غير متقي فرق مي‌گذارد ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ﴾ عرب اگر كافر است كفرش شديد است روي همان تعصبي كه دارد اعراب آن روستايي يا همان باديه‌نشين و اگر منافق است روي همان تحجري كه دارد نفاقش شديد است و اگر مؤمن است و اگر عالم است و اگر تقي و عارف است اين‌طور خواهد بود حالا گاهي به صورت اويس در مي‌آيد و مانند آن و گاهي به صورت اباذر در مي‌آيد هر وصفي را كه مي‌پذيرند اين است شما مي‌بينيد ظرفهاي روي زود سرد مي‌شود به تعبير ابن‌سينا زود گرم مي‌شود بعضي از ظرفها مثل مس دير گرم مي‌شود ولي گرم شد به اين زودي سرد نمي‌شود آهن اين‌طور است فولاد اين‌طور است اگر يك وصفي را بپذيرند به اين آساني از دست نمي‌دهند پس اگر اعراب ﴿أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً﴾ شد اشد ايماناً هم خواهند بود به همان ملاك اگر گرفتند محكم نگه مي‌دارند الاعراب اشد.

پرسش ...

پاسخ: بالأخره اگر يك انساني متحجر بود بنا شد نيرنگ ببازد بر آن نيرنگ بازي هم متحجر است تحجر شديد است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: نه هر وصفي را كه بپذيرد متحجرانه مي‌پذيرد تحجر هم غير از جهل است بالأخره اگر سنگ نقشي را پذيرفت و سنگ صمّا هم بود صخره صمّا بود خوب بيشتر نگه مي‌دارد محكم‌تر نگه مي‌دارد.

تشبيه صلابت و استواري مردمان روستايي به درختان جنگلي

يك بيان نوراني حضرت امي(سلام الله عليه) دارد اينهايي كه در باديه مي‌نشينند آنهايي كه در روستاها مي‌نشينند اين سربازهاي روستايي و سربازهاي باديه‌اي اينها جنگجوتر هستند بعد در همان نهج‌البلاغه است كه «ان الشجرة البرية اصلب»[7] فرمود شما توي شهرهايتان باغچه‌اي داريد بالأخره در هر باغچه‌اي هم يكي دو درختي هم كم و بيش هست جنگل هم درخت دارد اما هرگز درخت خانگي مثل درخت جنگلي نيست آن تمام سرد و گرم را چشيده هم چوبش ستبرتر است اگر صنعتي است همان است اگر محكم است همان است اگر شما خواستيد پايه‌هاي اطاقتان را با آن چوبها نگه داريد مي‌توانيد ولي هرگز اين درختي كه در منزلتان است اينكه نمي‌تواند پايه ديوار قرار بگيرد، سقف را نگه بدارد فرمود آنها هم به آساني از بين نمي‌روند اگر يكي دو روز به آنها آب نرسد پنج شش روز كمتر بيشتر اينها دوام مي‌آورند اما آن درخت منزلي را شما ناچاريد مرتب به آن آب بدهيد اين نازپرورده است اين آدم نازپرورده به جايي هم نمي‌رسد فرمود: «ان الشجرة البرية اصلب عوداً»[8] فرمود اگر آنها آتش هم گرفتند به اين آساني خاموش هم نمي‌شوند شما مي‌بينيد آتش‌سوزيها در شهر اتفاق مي‌افتد اطفائش هم آسان است اما وقتي جنگل آتش گرفت با داشتن همه صنايع پيشرفته آتش‌نشاني و اطفا به زحمت مي‌توانند جنگل را خاموش كنند فرمود اگر اين متدينين روستايي و يا باديه‌نشين اينها اگر قيام كردند جلوي اينها را نمي‌شود گرفت به اين آسانيها «ان الشجرة البرية اصلب» فرمود درخت بياباني متصلب‌تر است بر خلاف درختي كه شما در باغچه منزلتان آبياري كرديد حالا اگر بنا شد درخت خوب باشد درخت صنعتي باشد خيلي بهتر است عمده آن است كه انسان در همان فضا افراد خوبي تربيت كند اگر خوب شد مثل اباذر در مي‌آيد ديگر.

پرسش ...

پاسخ: خوب حالا ممكن است كم آلوده بشوند ولي اگر آلوده شدند همين‌طور است ديگر غالباً به طرف ايمان حركت مي‌كنند ديگر و اما حالا خداي ناكرده اگر يك كسي بيراه رفت در همان بيراه رفتنش هم متصلب است «الاعراب اشد كفرا و نفاقا» نقطه مقابلش هم اين است كه اخلص ايماناً اگر ايمان آورد ايمانش هم خالص‌تر است و باصفاتر است و با دوام‌تر است.

پرسش ...

پاسخ: سرّش اين بود كه بله غالب آنها در همان روستاها و باديه مي‌نشستند شهر در آنجا كم بود و تعصب هم در آنجا زياد است ديگر بله عرب تعصبش روي همان جهت است ديگر اين هم تأييد مي‌كند ديگر فرمود اگر عربي نبود اينها ايمان نمي‌آوردند

تجليل اسلام از علم و ايمان ايرانيان

در همان نهج الفصاحه دو تا حديث هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر ايمان در آسمان باشد مردم ايران قبول مي‌كنند و مي‌روند مي‌پيوندند ديگر «لو كان الايمان منوط بثريّا لتناوله رجال من فارس»[9] دو حديث در همين كتاب شريف نهج الفصاحه است بالأخره ايران اين‌طور است خب شما قبل از اسلام هم نگاه كنيد هرگز با وضع افراد عادي ايران به اين عظمت نرسيد اگر زرتشتي بودند حكماي بزرگ از زرتشت مردم ايران را حفظ كردند شما به كتابهاي جناب شيخ اشراق مراجعه كنيد ايشان دارد به اينكه حكماي بزرگ و موحد اين سرزمين بالأخره مفاخر اين سرزمين را حفظ كردند اينها همانهايي هستند كه قرآن درباره آنها مي‌فرمايد: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[10] قرآن يك عده از پيروان انبياي سلف را به عظمت نام مي‌برد ديگر در عين حالي كه عده‌اي را مي‌گويد اينها ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[11] عده‌اي را مي‌گويد كه اينها ﴿وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[12] ﴿يَأْكُلُونَ﴾[13] عده‌اي را ميگويد ﴿بِظُلْمِهِمْ﴾[14] كذا و كذا اما در عين حال حق آن گروه خاص را هم حفظ مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾ آنها در ايران هم بودند و اين نوع از بزرگان حالا يا از زرتشت بودند يا از يهوديت بودند يا از مسيحيت بودند بالأخره آثار فكري و نبوغ را در اين سرزمين حفظ كردند لذا به آسان‌ترين وجه اسلام را قبول كردند از زير سلطه خسروپرويزها به در آمدند با اينكه اگر مي‌جنگيدند خب مي‌توانستند بجنگند مخصوصاً منطقه‌هاي طبرستان و آن طرفها كه هيچ راهي براي نفوذ آنها نبود زودتر از همه آنها مسلمان شدند و آن مهد هم مهد شيعه است بالأخره سرزميني كه سرزمين درك باشد مي‌فهمد كه به دنبال حضرت امير بايد برود ديگر آنجا مثلاً شما شايد در ميليونها نفر آمدند و رفتند شايد چهارتا مثل اهل تسنن در ميانشان نبود و نام مبارك حضرت امير را وقتي شنيدند حسن‌بن‌علي نماينده تعيين كرد هر كس اينها مي‌شناختند كه چه كسي دارد مي‌آيد خوب او را قبول مي‌كردند والا آن قدرتي كه ايران داشت اعراب چه چيزي داشتند كه بتوانند بر اينها مسلط بشوند فوراً قبول كردند اينها به بركت همان علماي بزرگي بود كه زمينه را آماده كرده بودند اين سخن جناب شيخ اشراق است كه ايران قبل از اسلام به بركت حكماي موحد كه مشمول اين آيه ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[15] اين محفوظ بود وگرنه با رستم و اسفنديار كه نمي‌شود كشور را اداره كرد كه خوب اين كشور سامانيان هم آن‌وقت بودند ديگر هنوز كه منقرض نشده بودند كه و بسياري از اين بخشها داراي كوههاي صعب‌العبور است ديگر ايران كه فقط كوير نيست كه آمدن لشگر آسان باشد كه بسياري از قسمتها شما مي‌بينيد در شمال غرب جنوب اينها داراي كوههاي صعب‌العبور است آن روزها هم كه وسيله‌هاي هوايي كه نبود كه وسيله‌هاي زميني بود ديگر قدم به قدم اينها مي‌توانستند سنگر بكنند و از خودشان دفاع بكنند اما به استقبال نيروهاي اسلامي رفتند اين نبود مگر آماده كردن مردم به وسيله علماي بزرگ كه بالأخره رهبران الهي حق را به شما ارايه خواهند كرد.

مفهوم‌شناسي واژهٴ ﴿أَجْدَر﴾

خب فرمود ﴿الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ وَاللّهُ﴾ اين كلمه اجدر گفتند از ماده جدار است ديوار را از آن جهت كه محيط به باغ است و منزل به آن مي‌گويند حائط از آن جهت كه مرتفع از زمين است به آن مي‌گويند جدار چون گياهان هم همين‌طور است درخت هم وقتي رفيع مي‌شود از او به عنوان جدار ياد مي‌كنند يعني مرتفع من الارض يك خصيصه ديگري هم دارد جدار و آن اين است كه راهبند است ديگر پايان كار است پايان خط وقتي به يك سطح رسيد پايان راه است ديگر وقتي به يك ديوار رسيد پايان راه است و ذات اقدس الهي را مي‌گويند بالاجابة حقيق بجدير خدا جدير است يعني شايسته اجابت دعا است جدير به معناي المنتهيٰ اليه الامر است يعني كسي كه كار كه به او رسيد تمام است؛ چرا؟ براي اينكه وقتي كار به جدار رسيد تمام است براي اينكه مرز است چون انسان كه نمي‌تواند از آن بگذرد كه و اگر به يك امر گفتند جدير يعني به اينجا كه رسيدي بايد توقف كني ديگر اينجا پايان راه است ديگر اگر درباره ذات اقدس الهي گفته مي‌شود كه تو قاضي الحاجاتي تو غافر الخطيئاتي مبدل السيئات بالحسنات هستي بكل شيئ قدير هستي «انك علي كل شيء قدير و بالاجابه وبالتفضل حقيق جدير»[16] به اين معنا روي طبع اولي براي اينكه آنجا نه مراكز فرهنگي است نه مراكز تربيتي است چيزي نيست ﴿وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ﴾ اين طبع اولي روي همان طبع اولي اگر رهبران الهي نروند و آنها را هدايت نكنند اين به كفر و نفاق مبتلا مي‌شوند و كفرشان شديد خواهد بود و نفاقشان شديد خواهد بود ﴿وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ﴾ و خدا عالم به هر چيز است و حكيمانه حكم مي‌كند.

ويژگي باديه‌نشينان كافر و انفاق از نگاه آنان

اما در بين همين روستاييها در بين همين باديه‌نشين‌ها ببينيد چه مرداني برمي‌خيزد ﴿وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٭ وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ فرمود طبع آنها اين است كه اگر چيزي را قبول كردند محكم نگه مي‌دارند اگر كسي آنجا مراكز فرهنگي فكري تأسيس نكند اگر علماي دين مهاجرت نكنند ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِم﴾[17] نشود با آنها محشور نباشند احكام دين را نگويند اينها بالأخره اگر بخواهيم چيزي از آنها در راه خدا بگيري مي‌گويند غرامت است باج‌خواهي است و منتظرند كه خداي ناكرده مثلاً نظام اسلامي آسيب ببيند اينها در اثر كفر و نفاق يك چنين بدبيني دارند ولي ﴿عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾ اينها منتظر برگشت به روزگار جاهليت‌اند خدا مي‌فرمايد ﴿عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ﴾ حالا يا جمله انشاييه است و نفرين است يعني بر اينها روزگار تلخ برگردد يا نه جمله خبريه است كه اينها در قيامت گرفتار دَوَران سوء خواهند بود اوضاع عليه اينها مي‌گردد و خدا همه اين كلمات را مي‌شنود و عليمانه حكم مي‌كند ولي وقتي مردان الهي از باديه يا روستا برمي‌خيزند داراي اين خصيصه‌ها هستند اگر بعضيها كفر دارند يا نفاق دارند در قبال اين اصول اعتقادي يا عده‌هاي از اين مردان روستا اين‌چنين هستند.

انفاق از نگاه باديه‌نشينان مؤمن و مخلص

﴿وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اگر ديگران كافرند اينها هم مؤمن‌اند اگر ديگران منافق‌اند اينها هم مخلص‌اند اگر ديگران خدمات ديني را غرامت مي‌دانند اينها غنيمت مي‌دانند يك آدم كودك وقتي مي‌بيند پدرش، جاهل هم همين‌طور است اين گندمها را از انبار مي‌كشد گوني گوني مي‌برد به مزرعه آنجا زير خاك مي‌كند مي‌گويد اين چه كاري است كه مي‌كني چه جهالتي است داري مي‌كني حيف اين گندمها نيست كه هدر دادي آن پدر عاقل مي‌گويد من كه بيرون نريختم كه من اين را از انبار به مزرعه بردم كه يكي بشود ده تا ده تا بشود صد تا آن‌كه عاقل است مي‌گويد من از انبار خودم يعني از جيبم از كيفم از بانكم گرفتم به مزرعه بردم اگر دارم به مركز ديني خدمت مي‌كنم اگر دارم به مسجد و حسينيه خدمت مي‌كنم يا اگر در جشن عاطفه‌ها شركت مي‌كنم اگر به يك مستمند مي‌دهم اگر به يك همسايه مي‌دهم اگر به ارحام مي‌دهم اين مزرعه است من اين را همين طوري كه رها نكردم كه به هر كسي هم كه ندادم كه من اين را به نام خدا دادم به دستور او دادم و قربة الي الله دادم قربة الي الله يعني چه؟ يعني به مزرعه دادن چه وقت تلف شده فرمود يك وقت است انسان اين درك را دارد كه حالا فرق نمي‌كند يك وقتي كسي حالا يا مال ندارد وقت صرف مي‌كند يك عالم ديني وقت صرف مي‌كند براي اينكه جوانها را در يك جايي جمع مي‌كند براي آنها احكام مي‌گويد سؤالاتشان را پاسخ مي‌گويد مشكلات علمي شان را حل مي‌كند بالأخره انفاق ميكند ديگر ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُون﴾[18] اين از انبار عمرش گرفته به مزرعه الهي مي‌دهد اين چه چيزي از آن غرامت است سراسر غنيمت است فرمود دو روز صبر بكنيد وقتي موقع رشد محصول شد آنگاه مي‌فهميد به اينكه ﴿أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾[19] همه چيز اين‌طور است يعني ظرف است دادن به ذات اقدس الهي است فرمود آنها اين انفاق را غرامت مي‌دانند.

خط مشي باديه‌نشينان مؤمن در انفاق: تحصيل قرب الهي و دعاي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

و اما اين گروه مردمان با ايمان باديه و روستا اينها كساني‌اند كه ﴿وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ﴾ يعني اين را خط مشي گرفته اصلاً يك وقت كسي خط مشي ندارد گاهي اوقات توفيق مقطعي پيدا مي‌كند يك وقت هست كه نه اتخاذ كرده اخذ كرده يعني اين راه را گرفته اين خط مشي است﴿وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ﴾ نه يك نزديكي نه يك گام چندين گام يك وقت هست كه كسي قربة الي الله كار مي كند قربة عندالله كار مي‌كند يك وقت توفيقي نصيبش مي‌شود قربات عندالله نصيبش مي‌شود چندين قدم جلو مي رود گرچه آنجايي كه دارد قربة الي الله منافي با قربات نيست اما با يك گام هم مي سازد ولي اينجا كه فرمود: ﴿وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ﴾ اين مي‌خواهد يك شبه ره صد ساله برود ديگري بايد صد سال حركت كند تا ره صد ساله برود يك وقت هست نه يك شبه ره صد ساله مي‌رود هر دوي اينها قربة عندالله است اما اين هرگز حاضر نيست كه با يك انفاق يك قدم جلو برود نه‌خير با يك انفاق چند قدم جلو مي رود اين هم همت بلند است ديگر ﴿وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ﴾ اين يكي و چون ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾[20] اين شخص باورش شده كه اين لازم نيست از نظر فيزيكي و ظاهري به دست پيغمبر بدهد اين باورش شده كه اگر در همان روستا در همان باديه حالا به مناسبت ايام عيد يا عيد غدير يا مواقع صله رحم به منزل يكي از ارحامش برود و چيزي را بدهد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد مي‌گيرد و دعا مي كند اينها را او باور دارد چون اين ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً﴾ خب همه اينها كه در مدينه نبودند يا آمدن از روستا يا باديه كه كار آساني نبود كه به دست شخص حضرت پيغمبر بدهند به دست گيرنده‌هايي كه از طرف پيغمبرند وقتي مي‌داد آن هم همان بود و اگر اعمال امت را هر روز به پيشگاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرضه مي‌كنند و او دعا مي كند آن همين است ديگر خب او باورش مي شود كه اين خدمتي كه دارد مي‌كند وجود مبارك ولي عصر تحويل مي‌گيرد اين باورش مي شود باور دارد اين را به وجود مبارك آن حضرت دارد تقديم مي‌كند و دعاي آن حضرت هم شامل حالش مي شود ﴿وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ﴾

تأييد اعتقاد باديه‌نشينان مؤمن از سوي خداي سبحان

خب حال آنهايي هم كه عقيده‌اي دارند اين عقيده‌شان مثبت است درست است يا نه؟ فرمود بله ﴿أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ﴾ بله نزديك مي‌شود خب پس از اين‌طرف عقيده اينها اين است كه كار هدر نمي‌رود ما داريم به مزرعه مي‌زنيم عقيده‌شان اين است از آن‌طرف ذات اقدس الهي امضا مي‌كند بله كار خير شما يك قدم بردار بين دو نفر يك اختلاف است اصلاح بكن بين زن و شوهر اختلاف است اصلاح بكن بين موجر و مستأجر اختلاف است هر كار خيري كه از دست تو بر مي‌آيد شما اين كار را بكن من مي‌گويم نزديك شدي آدم وقتي نزديك شود آن بوي طهارت غيبي را استشمام مي‌كند آن وقت طبعاً از دنيا و از گناه منزجر است خيلي به آساني از گناه مي‌گذرد به او پيشنهاد رشوه مي‌دهند پيشنهاد عشوه مي‌دهند اين به آساني از گناه مي‌گذرد اينها حيف نيست كه ما وقت تلف كنيم اين كاملاً باورش مي‌شود و به آساني از گناه مي‌گذرد «ألا» اين كلمه اَلاٰ كه حرف تنبيه است براي تأكيد است يك. «اِنَّها» كلمه انَّ هم براي تنبيه و تأكيد است دو. ﴿أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ﴾ خوب فقط تقرب معنوي است يا پاداشهاي بهشت و اينها هم هست؟ مي‌فرمايد نه هم قرب معنوي است هم لذتهاي حسي است هم بهشت جسماني است هم بهشت روحاني است همه اينها نعمتهايي است كه نصيب او مي‌شود ﴿أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ﴾ اينها همان‌طوري كه يك عده احاطت بهم خطيئته اينها كساني هستند كه احاطت بهم رحمة الله در رحمت الهي فرو مي‌روند ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾

«الحمد لله رب العالمين»


[1] اسراء/سوره17، آیه16.
[2] حاقه/سوره69، آیه7.
[3] . الكافي، ج8، ص166.
[4] . الكافي، ج1، ص31.
[5] توبه/سوره9، آیه122.
[6] . الكافي، ج1، ص31.
[7] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 45.
[8] . نهج‌البلاغه، نامه 45.
[9] . بحار الانوار، ج22، ص52.
[10] آل عمران/سوره3، آیه113.
[11] بقره/سوره2، آیه79.
[12] بقره/سوره2، آیه61.
[13] بقره/سوره2، آیه275.
[14] نساء/سوره4، آیه153.
[15] آل عمران/سوره3، آیه113.
[16] . الصوارم المهرقة، ص86.
[17] توبه/سوره9، آیه122.
[18] بقره/سوره2، آیه3.
[19] بقره/سوره2، آیه261.
[20] توبه/سوره9، آیه103.