درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 91 الی 96

 

﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَي الْمَرْضَي وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾(91)﴿وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾(92)﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾(93)﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾(94)﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾(95)﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾(96)

 

نفي حرج و انتقاد نسبت به مريضان و ضعيفان و فقيران بازمانده از جهاد

در جريان جهاد نسبت به يك عده نفي تكليف و نفي حرج است نسبت به يك عده گذشته از نفي حرج فيض خاصي هم مطرح است آنها كه ضعيف‌اند يا بيمارند آنها اصلاً تكليف ندارند كساني كه ضعيف نيستند قوي‌اند مريض نيستند سالم‌اند ولي امكانات مادي ندارند تا هزينه حضور جبهه را فراهم بكنند آنها گذشته از اينكه حرجي بر آنها نيست راه انتقاد هم به روي آنها بسته است آنها از يك فضيلتي برخوردارند زيرا اينها كساني‌اند كه اشك مي‌ريزند اشك حزن كه چرا امكانات مادي ندارند كه بتوانند به جبهه‌ها اعزام بشوند نفي حرج به لحاظ عذاب الهي صادق است، نفي سبيل به لحاظ اعتراض مردمي است نه از طرف ذات اقدس الهي بر اينها عذابي و مانند آن مقرر مي‌شود نه مردم حق انتقاد دارند

تفاوت دو كلمهٴ ﴿مِن سَبِيلٍ﴾ و ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ در افادهٴ عموم

كلمه سبيل نكره است و براي بار اول كه ذكر مي‌شود چون معلوم نبود بايد كه به صورت نكره ذكر بشود اما بار دوم كه ذكر مي‌شود معرفه است چون معروف ذكري و ذهني است لكن اگر بار اول مفيد عموم بود نه براي اينكه نكره است مفيد عموم است تا ما بگوييم اين ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ كه معرفه است الف و لامش اشاره به همان سبيل قبلي است و چون آن سبيل قبلي مفيد عموم بود پس ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ هم مفيد عموم است يعني تمام راهها عليه آنها باز است زيرا اين ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ كه با الف و لام ذكر شده است اشاره است به آن معهود ذكري و ذهني يك، آن معهود ذكري و ذهني كلمهٴ سبيل به عنوان سبيل است، به عنوان سبيل خود به خود مفيد عموم نيست دو، آن عنوان سبيل چون نكره‌اي است واقع در سياق نفي اين خصوصيت مفيد عموم است سه، اين الف و لام ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ به آن خصوصيت بر نمي‌گردد چهار، در نتيجه ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ مفيد عموم نيست بلكه ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ مفيد عموم است آن نه براي اينكه چون نكره است مفيد عموم است بلكه نكره‌اي است كه واقع در سياق نفي است بنابراين ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ چون نكره‌اي است واقع در سياق نفي مفيد عموم ولي ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ﴾ ديگر مفيد عموم نيست في الجمله را ثابت مي‌كند.

چگونگي خودمحور شدن منافقان

مطلب بعدي آن است كه در جريان منافقان كه همواره اينها يك آفت داخلي بودند اينها گرفتار خودمحوري‌اند انساني كه خودمحور است يك مشكلي دارد و آن مشكل‌اش اين است كه از بيرون راهش بسته است اينها كه راه بيرون را بسته‌اند بيرون را اصلاً نمي‌بينند ناچار «يحوم حول نفسه» در همان كريمه كه ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾[1] آنجا در ذيل اين آيه، يك روايت نوراني از ائمه(عليهم السلام) است كه مردم سه قسمت هستند بعضي «يحوم حول نفسه» خود محورند، بعضيها مقتصدند، ميانه‌رو هستند، بعضي رهبري افراد خوب را بر عهده دارند. كه ﴿مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَات﴾ كه منظور امام است خب چطور انسان «يحوم حول نفسه» مي‌شود چطور انسان خود محور مي‌شود اين ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾ يا ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾[2] اين يك نقشي دارد كه اين انسان فقط خودش را مي‌بيند چون اگر كسي مطبوع شد، مختوم شد يا به تعبير آيات ديگر پرده‌اي جلوي ديدِ او آويخته شد اين جايي را نمي‌بيند كه، چون جايي را نمي‌بيند فقط خودش را مي‌بيند مي‌شود «يحوم حول نفسه» مي‌شود ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[3] مي‌شود كه طبق بيان حضرت امير كه حمار طاحونه اين آيات قرآني كه دارد ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ يعني يك عده فقط به فكر خودشان‌اند البته نفس حيواني اينها همان كساني هستند كه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[4] آن نفس انساني را فراموش كرده‌اند طبق اين آيهٴ ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ طبق آيه‌اي كه فرمود: ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾[5] و در ذيل آن آيه آمده است كه اينها «يحوم حول نفسه» يعني يدور حول نفسه، سرش اين است كه اينها از نظر معرفتي واقعاً مشكل دارند چون مشكل دارند غير خود را نمي‌بينند افسانه مي‌پندارند اين ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾ نه اثرش اين است ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ اثرش اين است ﴿جَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَة﴾ اين است چنين انساني مي‌شود خودمحور. وقتي خودمحور شد حرف ديگران را اصلاً گوش نمي‌دهد حرف ديگران را اصلاً گوش نمي‌دهد و اصلاً به فكر ديگري نيست اين خطر خودمحوري.

تمثيل انسان چشم بسته و خودمحور در كلام اميرمؤمنان(عليه السلام)

وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌دانيد آن هم بالأخره قرآن ناطق است حالا ما در آستانهٴ غدير ذات مقدس حضرت امير هستيم و براي ما پيروان اهل‌بيت(عليهم الصلاة وعليهم السلام) فرقي نمي‌كند كه حالا وجود مبارك علي‌بن‌ابي‌طالب(صلوات الله وسلامه عليه) مطلبي را بفرمايد يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد بالأخره هر دو معصوم‌اند. حجت خدا هستند. البته شريعت را ذات مقدس پيغمبر مي‌آورد آن اصل است اين ولي او است وصي او است خليفهٴ او است ديگر ـ معاذ الله ـ در بيانات حضرت از سخنان شاعرانه و اغراق و مبالغه و اينها كه نيست كه. همان‌طوري كه در قرآن كريم دارد كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[6] مشابه اين تعبيرات در سخنان حضرت امير(سلام الله عليه) است كه عده‌اي كه حمار طاحونه هستند طاحونه يعني آسياب، آسيابانها قبلاً كه با آب و اينها مشكل داشتند با همين عصّاريها مخصوصاً قبلاً كه نيشكر را به وسيله همين دستگاه عصّاري مي‌فشاردند و آب مي‌گرفتند به وسيله گاو عصّاري يا حمار عصّاري اين كار را مي‌كردند خب اينها بايد بگردند دور اين دستگاه عصّاري تا آن گردونه بگردد و فشار بدهد تا اين نيشكر آبشان گرفته بشود يك مقدار كه گاوها يا اين حمارها راه مي‌رفتند خسته مي‌شدند ديگر چون براي اينها تنوعي ندارد اينها يك كاري مي‌كردند يك زنگي به گردن آنها آويزان مي‌كردند بعد چشم اينها را مي‌بستند خب اين هم حمار بود خيال مي‌كرد مرتب دارد راه مي‌رود هم اين زنگ حركت مي‌كرد اين تا غروب همان‌طور راه مي‌رفت بعد هم غروب كه چشمش را باز مي‌كردند مي‌ديد سر جاي اولش است. وجود مبارك حضرت امير دارد كه اينها كه حمار طاحونه هستند يعني چشمشان بسته است مرتب مي‌گردند آخر عمر كه شد مي‌بينند همان جاي اولشان هستند طاحونه يعني آسياب. طحن يعني آرد كردن اين دندانهاي كرسي دندانهاي آسيا را طواحن مي‌گويند فرمود اينها كه حمار طاحونه هستند يعني دور خودشان دارند مي‌گردند اصلاً رشد معنوي كه ندارند كه اصلاً ابتلايي ندارند كه آن هم از همين جا گرفته مي‌شود. اگر كسي دستگاه معرفتي‌اش بسته شد فقط خودش را ديد اين حركتش برابر ادراكش است ادراكش از محدودهٴ خودش تجاوز نمي‌كند قهراً حركتش هم از محدودهٴ خودش تجاوز نمي‌كند منافقين از اين قبيل هستند

نيرنگ بازي منافقان با سوء استفاده از سوگند

بعد مي‌فرمايد كه ما قبلاً گفتيم كه منافق اصولاً اهل نيرنگ است و سرمايه او هم سوگند است اين مرتب قسم مي‌خورد. از منافق و از اين گروه به عنوان حلاّف ياد مي‌كند. حلاّف يعني كثير الحلف هم مبالغه است هم حرفه هم اينها پرسوگند هستند كه اين حلاّف صيغهٴ مبالغه باشد هم حرفه و پيشه اينها اين است مثل خباز، بزاز، بنّا كه اين كلمهٴ فعّال اين كلمه براي بيان پيشه و حرفه است اينها سوگندپيشه‌اند بالأخره در اين قسمت ملاحظه فرموديد اينها پشت سر هم قسم مي‌خورند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه اينها اصلاً به فكر نيرنگ‌اند آيهٴ نسه سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ هم با دين خدا بازي مي‌كنند هم با مؤمنان بازي مي‌كنند ﴿يُخادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾ در اين جريان غزوه تبوك نيرنگ‌بازي آنها با سوءِ استفاده از سوگند اين است كه اينها هنگام اعزام به جبهه يك طور قسم مي‌خورند بعد از پايان مسافرت نيروهاي مجاهد و بازگشت آنها يك طور ديگر قسم مي‌خورند اينها اول قسم مي‌خورند و در موقع اعزام تا معذور بودن خودشان را ثابت كنند و استيذان كنند و اجازه بگيرند و خانه‌نشين باشند خب در طي اين مدت بالأخره كارهايي كردند و حرفهايي زدند كشف شده بالأخره وقتي نيروهاي مجاهد از جبهه برمي‌گردند خب اينها براي اينكه مبادا مورد انتقاد آنها قرار بگيرند يك سلسله سوگندها را رديف كردند تا از اعتراض آنها مصون بمانند وقتي از قهر و اعتراض و خشم آنها مصون ماندند يك سلسله سوگندها را آماده كردند كه مهر اينها، عاطفه اينها، محبت اينها، رضايت اينها را جلب كنند اينها در چهار مقطع، چهار طور آماده سوگند بودند قبل از جبهه بعد از جبهه براي دفع قهر، براي جذب مهر چهار طور قسم آماده كرده بودند از اينها به عنوان حلاّف ياد مي‌كند لذا ذات اقدس الهي اين عناصر محوري چهارگانه سوگند كاذبانه و منافقانه اينها را بررسي كرده فرمود قبل از اينكه برويد قسم خوردند بعد از اينكه آمديد قسم خوردند گاهي براي اين قسم مي‌خورند كه مورد اعراض و اعتراض و قهر شما قرار نگيرند گاهي براي اين قسم مي‌خورند كه محبت شما را جلب كنند، مهر شما را جلب كنند، رضايت شما را جلب كنند، در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 42 مضمونش اين بود كه اينها قبل از اعزام سوگند ياد مي‌كردند تا زمينهٴ استيذان را فراهم بكنند آيهٴ 42 اين بود كه ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾ اين سوگند قبل از اعزام بود براي اينكه زمينه را فراهم بكنند تا اينكه اذن و اجازه بگيرند كه اين كمك نكردنشان را توجيه بكنند، ماندن در مدينه را توجيه بكنند.

تأثر اميرمؤمنان(عليه السلام) از شركت نكردن در جنگ تبوك و تجليل پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ايشان

يك وقت است يك كسي مثل علي‌بن‌ابي‌طالب حضرت امير(صلوات الله وسلامه عليه) است وقتي كه متوجه مي‌شود در جنگ تبوك نبايد حاضر بشود آن‌طور متأثر مي‌شود حركت مي‌كند به پيغمبر عرض مي‌كند چطور من بايد اينجا بمانم فرمود شما نمي‌دانيد كه اين دشمنهاي داخلي چه هدفي دارند كه در شرايط كنوني اين مدينه جز با من يا تو اصلاح نمي‌شود «إن المدينة لاتصلح إلاّ بى أوْ بك»[7] اين امپراطوري روم كه قصد تهاجم داشت كه بدون دشمن داخلي كه حركت نمي‌كند كه يك عده را هم ديده كه اينجا توطئه بكنند، تخريب بكنند، توطئه بكنند، اختلاف ايجاد بكنند، تشويش اذهان داشته باشند عده‌اي را بشورانند ناامن بكنند آن كه همين طوري كه حركت نمي‌كند كه من مي‌روم جلوي آنها را مي‌گيرم تو در مدينه باش جلوي توطئه اينها را بگير و در شرايط كنوني در مدينه يا من يا تو. دست كس ديگري نمي‌شود اين شهر را سپرد فرمود: «يا علي إن المدينهٴ» يعني در شرايط كنوني «لا تصلح إلاّ بى أو بك» بعد فرمود: «يا علي أنت منى بمنزلة هارون من موسيٰ»[8] من كه به كوه طور مي‌روم بالأخره يك هاروني بايد داشته باشم و الاّ اين سامريها هميشه هستند با اينكه وجود مبارك هارون بود سامري آن بساط را پهن كرد منتها زمينه را وجود مبارك هارون آماده كرد، تبليغ كرد گفت اين توطئه است، گفت اين خطر است، گفت اين فريب است، گفت اين نيرنگ است تا وجود مبارك حضرت موسي آمد و همه اينها را ريخت در دريا گفت: ﴿لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[9] اين نقش حضرت هارون بود كه مردم را آگاه كرد لحظه به لحظه در شب و روز گفت اين نيرنگ است منتها حالا اقدام عملي‌اش را گذاشته به عهده وجود مبارك حضرت موسي(سلام الله عليه) حضرت هم كه آمده ديد زمينه هم كه آماده است هم بساط سامري را برچيد هم بساط گوساله‌پرستي را برچيد ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[10] خب اين حرف را كه وجود مبارك حضرت موسي گفت كه كار آساني نبود كه آنها كه گفته بودند: ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِي﴾[11] اگر با مبارزات فكري و فرهنگي وجود مبارك حضرت هارون(سلام الله عليه) نبود كه زمينه آماده نمي‌شد تا وجود مبارك حضرت موسي بفرمايد كه ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ كه وجود مبارك حضرت امير در شرايط كنوني بايد در مدينه مي‌ماند كه سامري‌ها در مدينه آن بساط را پهن نكنند. خب عده‌اي كه حديث‌العهد به اسلام بودند و بسياري از مسايل براي آنها حل نشده بود معارف الهي براي آنها حل نشده بود اينها هميشه در معرض خطرند فرمود: «يا علي إنّ المدينة لا تصلح إلاّ بى أو بك»[12] بعد فرمود: «أنت منّي بمنزلهٴ هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبىَّ بعدي»[13]

سوگندهاي منافقان در توجيه نرفتن به جبهه و آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به احوال ايشان

اين‌گونه از منافقان در همين جريان جنگ تبوك قبل از اعزام نيروها مرتب سوگند ياد مي‌كردند كه ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾[14] پس اين سوگند قبل از خروج براي استيذان و توجيه كردن قعود خود و نرفتن به جبهه است بعد از اينكه مسلمانها بالأخره مقتدرانه از جريان تبوك برگشتند حالا پشت سر هم اينها سوگند ياد مي‌كنند ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ﴾ اول عذرخواهي مي‌كنند بدون سوگند فرمود: ﴿لَا تَعْتَذِر﴾ براي اينكه ما آگاه هستيم ذات اقدس الهي هم آنچه را كرديد باخبر بود و به ما گزارش داد هم آنچه را كه در پيش داريد چكار مي‌خواهيد بكنيد عاقبتتان به خير مي‌شود توبه مي‌كنيد يا نه خب مي‌داند يا نه بر همين نفاقتان اصرار مي‌ورزيد اين را هم مي‌داند ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾ بعضي از چيزهايي كه مربوط به جريان جنگ و اينها بود گفته به ما حالا اين كلمه «مِنْ» كه تبعيض است براي اين است كه بعضي از كارهايشان مربوط به اين جريان نبود خب آن‌را نفرمود ولي آن قسمتي را كه مربوط به جريان جنگ و نظام اسلامي بود و اينها توطئه كرده بودند به پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعلام شده است لذا فرمود: ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾ پس هر چه كرديد خدا عالم بود و آن بخشي از آن را كه مربوط به توطئهٴ شما بود به ما فرمود بعداًهم هرچه بكنيد خدا مي‌بيند ﴿وَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾ ما بالأخره مي‌فهميم حالا يا مي‌بينيم يا به ما مي‌گويند بالأخره ما مي‌فهميم كه چه كرديد و چه مي‌كنيد ظاهر اين عبارت اقتضايش اين است كه به ضمير اكتفا بشود فرمود: ﴿وَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ خب به خدا بر مي‌گرديم اما ديگر نفرمود «إليه» به ضمير ذكر نكرد آن هم به اسم ظاهر، آن هم به وصف عالم الغيب و الشهادة ارجاع داد اگر مي‌فرمود ثم تردون اليه خب كافي بود ديگر. اما آن نكته‌اي كه تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است و اينكه غيب و شهادت نزد ذات اقدس الهي شهادت است اين را كه ديگر نمي‌فهماند كه لذا فرمود: ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين براي اعتذارشان است.

سوگند منافقان به منظور رهايي از انتقاد مسلمانان

حالا باز بر اساس حلاّف بودنشان و پرسوگند بودنشان شروع مي‌كنند به سوگند ياد كردن. سوگند مي‌خورند كه چه؟ تا از اعتراض مردم نجات پيدا كنند اعتراض هم دو قسم است يك وقتي است اعتراض به عنوان انتقام و كينه‌جويي است اينكه دأب مسلمان نيست يا مي‌خواهد ملامت بكند بي‌جهت كه عقده‌گشايي بكند اينكه كار مسلمان نيست خب انتقاد بكند كه چه بشود يك وقت نه، صبغهٴ نهي از منكر را دارد اين سرزنش مي‌كند كه كار بدي كردي بيا جبران بكن اين بله. اين با نهي از منكر سازگار است اين صبغهٴ آموزش دارد. اين با اسلام سازگار است مؤمنين اين كار را مي‌كنند خب فرمود آنها كه به اين فكر نيستند كه توبه بكنند فقط از انتقاد شما محروميت اجتماعي نصيب آنها مي‌شود و رنج مي‌برند آنها سوگند ياد مي‌كنند تا شما انتقاد نكنيد شما هم به آنها انتقاد نكنيد انتقاد نكردن هم دو گونه است پس انتقاد كردن دو گونه است انتقاد نكردن هم دو گونه است انتقاد كردن يك وقت كينه‌جويي است خب اين يك وبالي است روي وبال ديگر. مشكلي را حل نمي‌كند كسي كه بفهمد كه آن گوينده يا نويسنده در صدد انتقام است خودش را اصلاح نمي‌كند كه اين هم سعي مي‌كند كه جبران بكند اين هم كار مسلمان نيست ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[15] بالأخره اگر يك مسلماني اشتباه كرده، آدم دارد انتقاد مي‌كند بايد لله باشد قصد نهي از منكر داشته باشد ديگر. وگرنه قصد انتقام‌جويي و سرزنش بيجا يك ارضاي خاطره‌اي است اينكه سودي ندارد خب ولي منافقان از همين انتقاد رنج مي‌برند.

دستور خداوند به انتقاد نكردن مسلمانان از منافقان به دليل اصلاح ناپذيري آنان

فرمود شما براي چه چيزي مي‌خواهيد انتقاد بكنيد مي‌خواهيد انتقاد بكنيد كه خودتان خنك بشويد اينكه كار شما نيست مي‌خواهيد انتقاد بكنيد آنها اصلاح بشوند نه اين كار را نكنيد آنها اصلاح شدني نيستند بلكه ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾. يك وقت است مي‌گويد شما صرفنظر كنيد اين را عفو كنيد و خداوند عَفُوّ را دوست دارد محسنين را دوست دارد ﴿وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾[16] آن نسبت به مردم با ايمان. اگر يك برادر مسلماني نسبت به شما حقّي را تضييع كرده است آنجا جاي اين است كه خدا بفرمايد اعراض كنيد صرفنظر كنيد، عفو كنيد، صبر كنيد و اين احسان است و خداوند احسان كننده را دوست دارد. يك وقتي مي‌فرمايد دربارهٴ منافقان مي‌فرمايد انتقاد نكنيد زيرا انتقاد بر دو قسم است يا براي كينه‌جويي است كه اين در شأن شما نيست يا براي تطهير است كه او پاك بشود او كه پاك شدني نيست لذا ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ﴾ خب شما چكار بكنيد گرچه سوگند اينها كاذبانه است امّا ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ﴾ اينها را رها كنيد ديگر. انتقاد نكنيد نه يعني عفو كنيد براي اينكه اينها ﴿رِجْسٌ﴾. شما قصدتان از انتقاد اين است كه اينها اصلاح بشوند ديگر. خب رجس كه اصلاح نمي‌شود ديگر. يك وقت است يك كسي متنجّس است بله قابل تطهير است اما حالا اگر قذارت در جان او نهادينه شد خودش نجس شد و رجس شد مثل ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ خب چه چيز تطهير مي‌شود حرف شما را كه گوش نمي‌دهد كه ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾ پس شما اين كار را نكنيد ﴿وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾. اين براي سوگند بعد از رجوع از جبهه براي دفع قهر و دفع انتقاد.

سوگند منافقان براي تأمين رضايت مسلمانان

آيه بعدي سوگند است براي جذب مِهر. حالا آن را با آن حلاّف بودن با آن خدعه و نيرنگي كه داشتند از قهر مسلمانها نجات پيدا كردند حالا مي‌خواهند مهر آنها را و رضاي آنها را فراهم كنند اينجا ديگر نهي كرده فرمود اين كار را نكنيد اينها از همان اول هم به دنبال جلب رضايت شما بودند آيهٴ 62 همين سوره كه ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ﴾ اينها با خدا و پيغمبر كاري ندارند كه فقط رضايت مردم، سخط مردم همين. فرمود: ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾[17] اينها فقط دنبال جلب رضايت مردم هستند الآن هم مي‌فرمايد اينها سوگند ياد مي‌كنند تا رضاي شما را تأمين كنند ﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ﴾ ولي مبادا راضي باشيد آنجا فرمود كه اينها دنبال چه چيزي مي‌گردند اينها دنبال رضايت مردم مي‌گردند مگر رضايت مردم دست خود مردم است رضايت مردم كه دست خود مردم نيست، رضايت مردم يك امر قلبي است قلب فقط به دست مقلب القلوب است اگر كسي براي رضايت مردم به دنبال گناه برود ذات اقدس الهي دلهاي مردم را بر عليه او مي‌شوراند ولي اگر كسي براي رضاي خدا، رضاي خدا را مقدم داشت و به اين فكر نبود كه در اينجا اين آقايان كه به او پيشنهاد دادند اين امر خلاف را انجام بدهد ولو اگر امر خلاف را انجام بدهد يك عده از او راضي مي‌شوند و خلاف را انجام ندهد از او ناراضي خواهند بود ولي اگر براي رضاي خدا اين كار خلاف را انجام ندهد ذات اقدس الهي دلهاي آنها را متوجه او مي‌كند چون دل به دست هيچ كس نيست ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾[18] مودّت مردمي كه بهترين ذخيره است فقط متوجه كساني است كه روي خط مستقيم حركت مي‌كنند.

﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ﴾

عدم رضايت خداوند از منافقان به دليل فسق آنان

امّا مبادا راضي باشيد. ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾ اينجا چهار مطلب است؛ يعني اينها فاسق‌اند شما حق نداريد از اينها راضي باشيد، اينها فاسق‌اند ذات اقدس الهي هم از فاسقين راضي نيست پس از اينها هم راضي نيست، و اگر شما از اينها راضي باشيد كاري كرديد بر خلاف رضاي خدا، چون خدا كه ﴿لاَيَرْضَي﴾ ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي﴾ عنهم چرا «لأنّهم فاسقون». خب ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ﴾ بدانيد كه بر خلاف رضاي خدا كار كرديد، چرا؟ ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾ يعني اگر شما از اينها راضي شديد در حقيقت از يك قوم فاسق راضي شديد و اينها فاسق‌اند و خداوند از فاسق راضي نمي‌شود، پس شما كاري بر خلاف رضاي خدا كرديد.

كلام اميرمؤمنان(عليه السلام) دربارهٴ لزوم هاشمي بودن ائمه(عليهم السلام) و اشكال ابن‌ابي‌الحديد بر آن

حالا در آستانهٴ عيد غدير هستيم، عيد ولايت وجود مبارك حضرت امير(صلوات الله و سلامه عليه) هستيم كه كمال نعمت و تمام نعمت و كمال دين به ولايت آن ذات مقدس است. يك حرفي را وجود مبارك حضرت امير در خطبه‌هاي نهج‌البلاغه دارد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ائمه از قريش‌اند «و غرسوا في هذا البطن من هاشم»[19] يعني غير از قريشي كسي نمي‌تواند امام باشد و غير از دودهٴ هاشم هم كسي نمي‌تواند باشد. يعني قريشي خاص بايد باشد. بر اساس ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾[20] اين است، بر اساس آيهٴ تطهير ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[21] اين است و مانند آن. آنجا بود بعد فرمود بله اينها قصد داشتند قصد ترور داشتند و قصد اعدام حضرت را داشتند را مفتضح شدند اما اينجا با توده مردم كار دارد اينها در ليله العقبه حضور نداشتند اينها توي خانه ‌هايشان بودند در مدينه بعد هم مي‌گويند به اينكه ما معذور بوديم ممكن است اينها به تحريك همان گروه خاص باشند ولي بالاخره اينها جزو ليله العقبه ايها نبودند ( يحلفون لكم لترضوا عنهم ) اما مبادا راضي باشيد فان ترضوا عنهم فان الله لا ترضي عن القوم الفاسقين اينجا چهار مطلب است يعني اينها فاسق هستند شما حق نداريد از اينها راضي باشيد اينها فاسق هستند ذات اقدس اله هم از فاسقين راضي نيست پس از اينها هم راضي نيست و اگر شما از اينها راضي باشيد كاري كرديد بر خلاف رضاي خدا چون خدا كه لا يرضي فان ترضوا فان الله لايرضي عنهم چرا لانهم فاسقون خب فان ترضوا عنهم بدانيد كه بر خلاف رضاي خدا كار كرديد چرا فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضي عن القوم الفاسقين يعن اگر شما از اينها راضي شديد يعني در حقيقت از يك قوم فاسق راضي شديد و اينها فاسقند و خداوند از فاسق راضي نمي‌شود پس شما كاري بر خلاف رضاي خدا كرديد حالا در آستانه عيد غدير هستيم عيد ولايت وجود مبارك حضرت امير ( صلوات الله و سلامه عليه) هستيم كه كمال نعمت و تمام نعمت و كمال دين و ولايت آن ذات مقدس است يك حرفي را وجود مبارك حضرت امير ( سلام الله عليه ) در نهج البلاغه دارد كه پيغمبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمود به اينكه ائمه از قريش هستند و قرسوا في بطن هاشم في بطن هاشم يعني غير از قريش كس ديگري نمي‌تواند امام باشد و غير از ذريه هاشم هم كسي نمي‌تواند باشد كه قريشي خاص حتما بايد باشد بر اساس ان الله اصطفي آدم و و نوح و آل ابراهيم و آل عمران اين است براساس آيه تطهير انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا اين است و مانند آن جناب ابن ابي الحديد معتزلي اين اشكال را در شرح نهج البلاغه ذيل اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه ) نقل مي‌كند مي‌گويد شما در تدوين اين كتاب خطوط كلي را بيان كرديد كه من بر اساس اصول معتزله و اصول معتزله دارم اين كتاب را تأليف مي‌كنم يعني شرح نهج البلاغه را پس شرح نهج البلاغه شما بر اساس قواعد معتزله است اين يك مطلب قواعد معتزله هم متعدد است بخشي كه مربوط به نژاد امامت است نه قريشي بودن را شرط مي‌دانند نه برفرض قريشي بودن را شرط بدانند هاشمي بودن را شرط ميدانند مي‌گويند هركسي لايق بود و مردم آن را انتخاب كردند هركسي كه لايق بود و مردم آن را انتخاب كردند آنوقت اين با سخنان خود حضرت امير سازگار نيست بخواهيم اين خطبه را طبق ظاهرش عمل بكنيم با آن اصولي كه پذيرفتيد هماهنگ نيست بخواهيد با قواعد معتزله معنا كنيد با ظاهر خطبه هماهنگ نيست مي‌گويند اينجا جاي مشكل است هذا المورد مشكل است ولي فيه تأمل و نظر و اگر براي من ثابت بشود اينها سخنان حضرت است من همين را عرض ميكنم چرا چون براي من ثابت شده است كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمود الحق مع علي علي مع الحق الحق يدور معه حيث ما كان براي من ثابت شد كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) اين را فرمود كه هرچه علي بگويد حق است منتها ما در سند مشكل داريم بحث نهج البلاغه كه متأسفانه محجور بود الان به بركت انقلاب و خونهاي پاك شهدا و تلاش اما رضوان الله عليه اين نهج البلاغه نه تنها از محجوريت در آمده بلكه رجال او مصاديق او روات او صحت سقم اينها تقريبا بيان شده است ديگه اين از ارصاد درآمده ما قبل از انقلاب وقتي اساتيدمان مي‌خواستند يك چيزي از نهج البلاغه نقل بكنند مي‌گفتند مرسله الرضي اصلا به عنوان يك منبع ديني در حوزه‌ها رسم نبود براي اينكه مرحوم سيد رضي (رضوان الله تعالي عليه ) اين را سندهايش را ذكر نفرمود و اگر يك چيزي در نهج البلاغه بود به عنوان اينكه سند ندارد واقعا ما رويش استدلال نمي‌كرديم و فقها رويش استدلال نمي‌كردند و اصوليين ما به آن استدلال نمي‌كردند يك چيز مرسل است مي‌گفتند في مرسله الرضي اين تالي تلو قرآن اين جور شد بعدهايي كه به لطف الهي تمام مسائلش روشن شد رجالش مشخص شد رواتش مشخص شد در حد كتاب كافي در آمده ديگه مرسل رضي نيست كسي به روايتي كه مرحوم كليني نقل بكند ديگه نمي‌گويد مرسله كليني كه مسند است ديگه مرسل نيست اينها هم ديگر مسائلش روشن شد مسانيد نهج البلاغه خيلي بازتر از مسانيد برخي از كتب اربعه است اين كتب اربعه را فقط شيعه نقل كرده اند اما جريان نهج البلاغه را هم بزرگان شيعه نقل كرده اند هم بزرگان سني نقل كرده‌اند هم حكما نقل كرده‌اند هم فقها نقل كرده‌اند هم فصحا و بلغا نقل كرده‌اند خب اين شده احياي نهج البلاغه آنروزها اين نبود لذا ابن ابي الحديد مي‌گويد اگر براي من ثابت شود كه اين سخن اوست اين مي‌پذيرم مطلب ديگر آن است كه گاهي اين حديث را فريقين نقل كرده‌اند كه درباره وجود مبارك حضرت امير كه علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيث ما دار منتها شايد قبلا هم ملاحظه فرموديد كه عمده اين مشابه اين تعبير هم درباره عمار ( سلام الله عليه ) آمده است كه عمار مع الحق و الحق مع عمار و يدور معه حيث ما دار تمام تفاوت در اين مرجع ضمير است كه اين مرجع ضمير به كي بر مي‌گردد ضمير معه به كي برمي‌گردد ضمير دار به كي برمي‌گردد الحق مع علي ( عليه الصلوه و السلام ) و مع الحق علي يدور علي (عليه السلام ) مدار الحق حيث ما دار يا يدور حق حيث ما دار علي ( عليه السلام ) اگر بگوييم معنايش اين است كه يدور علي (عليه السلام ) مدار الحق حيث ما دار الحق مشابه همان بحثي است كه درباره عمارياسر آمده است يعني يك حقي بايد مسلم باشد آنوقت علي بن ابيطالب مي‌شود يك عالم عادل كه كي حقي است در خارج تثبيت شده است و اين تابع حق است اما ما در فضاي اسلامي در شريعت اسلامي از كجا بفهميم حق چي است مثلا پيغمبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) وقتي يك كاري را كرد مي‌فهميم حق است معصوم (عليهم السلام ) يك كاري كرد يك حرفي زد ميفهميم حق است حق در مقام اثبات در مقام تشخيص اين يدور مدار علي حيث ما دار از فعل علي از قول علي از سيرت علي از قيام و قعود علي از سكوت و تقرير علي ما حق را مي فهميم براي ساير حجج ديگر هم همينطور خب پس حق در مدار علي بن ابي طالب است نه علي ابن ابي طالب در مدار حق اين يك مطلب خب اين كدام حق است كه در مدار علي است اين حقي است به نام حكم خدا به نام فعل خدا يك حق محض است كه ذات اله است كه آن ليس كمثله شيئ لا يعدله شيئ لا يعادله شئ كه آن ذلك بان الله هو الحق و انما هو يكون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلي الكبير اين مضمون در دو قسمت قرآن كريم است با يك تفاوت مختصري در يك ضميري اين آن حق ذاتي است حق مطلق است كه احدي در آنجا راه ندارد خدا حق است نه حق با خدا است با خدا هيچ چيزي نيست چون با حق محض چيزي نيست هرچه است از خداست نه با خدا خداست و خدا و خدا و خدا هيچ چي با او نيست با خدا چيزي نيست كه معاذالله بشود عديل او نظير او مثيل او غير خدا هرچه هست مخلوق اوست فعل او است آيت اوست مي‌شود الحق من ربك ولاتكن من ممترين كه بخشي از سوره مباركه آل عمران بخشي هم در جاي ديگر پس آن حق محض كه عين ذات مقدس حضرت اله است آن را در دو جا فرمود در سوره لقمان و غير لقمان كه ذلك بان الله هو الحق كه اين هو و الف و لام هم مفيد حصر است ذلك بان الله هو الحق و انما يدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلي الكبير اين حق است چيزي با او نيست چون اگر چيزي هست ممكن است و مخلوق اگر عدم محض است كه عدم محض با چيزي نيست معيت ندارد با چيزي نه تقدم دارد نه تأخر دارد نه معيت خب پس ذات اقدس اله حق محض است و لاغير غير خدا هر حقي فرض بشود مي‌شود فعل او مي‌شود آيت او مي‌شود حكم او اين همان است كه در سوره مباركه آل عمران و مانند آن فرمود كه الحق من ربك الحق من ربك پس مي‌شود فعل حق صادر از حق آيه حق مطلب بعدي اين است كه اين حقي كه از خداست فعل خداست ظهور خداست اين كه صادر اولي از ظاهر اول نيست چون اول ما خلق الله نور نبينا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) اولين صادر يا اولين ظاهر اينها هستند طبق زيارت جامعه اين ذوات مقدس آنجا كه هستند يك نور هستند نه چهارده تا نور يا بيشتر آنجا كه هستند نور واحد هستند پس آنجا يك نور است چون اينها اول ما خلق الله هستند ديگر هرچه در عالم خلقت پديد بيايد بعد اينها خواهد بود همتاي اينها نيست قهرا اگر كار حق حكم حق بخواهد ظهور بكند ما بايد ببينيم اينها چه كردند هرچه اينها كردند اينها هم كه از خود هيچ ندارند كه اينها كساني‌اند كنت سمعه كنت لسانه كنت بصره مصداق كامل حديث قرب النواقب اينها هستند ديگر خب ذات اقدس اله به وسيله اينها حق را تجلي مي‌دهد ان قلوبنا روئيت اراده الله ان قلوبنا بكر اراده الله اراده ذات اقدس اله كه به منزله يك بلبلي است در آشيانه دل اهلبيت آنجا مي‌نشيند و پر مي‌كشد پس از آنجا ظهور مي‌كند نه اينكه ما يك حقي را در جاي ديگر داريم ببينيم كار پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) را با او بسنجيم ببينيم اگر مطابق با او در آمد بشود حق و اگر مطابق با او در نيامد بشود باطل اينجور كه نيست كه بشر عادي از كجا مي‌فهمد حق چي است ديگر هر چه را معصوم بكند مي‌فهمد ديگر هرچه را معصوم بگويد مي‌داند ديگه هر سنت و سيرتي را كه معصوم بفهمد مي‌داند ديگه پس بشر عادي حق را از انسان كامل مي‌گيرد حالا كه اين چنين است اين حقي كه در مقام فعل است و ظهور و در مقام ظاهر ثاني است و صادر ثاني است نه ظاهر اول و صادر اول اين هم يدور مع انسان كامل حيث ما دار لذا اين حديث خوب معنايش شفاف پيدا مي‌شود آن كسي كه ابن ابي الحديد نقل كرده اين است كه الحق يدوروا معه حيث ما دار آنجا ديگر دو تا احتمال نيست يك وقت است انسان همينطور مي‌گويد الحق مع علي ( عليه السلام ) علي مع الحق يدور معه حيث ما دار آنوقت در ارجاء ضمير گير مي‌كند كه ضميرها به كي برمي‌گردد چون مشابه اين هم كه براي عمار ياسر آمده ولي آن نقلي كه ابن ابي الحديد كرده اين است كه الحق معه يدور حيث ما دار اين ديگه خوب روشن است و اگر چنانچه سند براي او روشن مي‌شد همين حرف را مي‌زد كه ساير اماميه مي‌گويند

والحمد لله رب العالمين

جناب ابن‌ابي‌الحديد معتزلي اين اشكال را در شرح نهج‌البلاغه ذيل اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) نقل مي‌كند. مي‌گويد شما در تدوين اين كتاب خطوط كلي را بيان كرديد كه من بر اساس اصول معتزله و قواعد معتزله دارم اين كتاب را تأليف مي‌كنم، يعني شرح نهج‌البلاغه. پس شرح نهج‌البلاغه شما بر اساس قواعد معتزله است، اين يك مطلب. قواعد معتزله هم متعدد است بخشي كه مربوط به نژاد امامت است نه قريشي بودن را شرط مي‌داند. نه، بر فرض قريشي بودن را شرط مي‌دانستند، هاشمي بودن را شرط مي‌دانند. مي‌گويند هر كه لايق بود و مردم او را انتخاب كردند ديگر. هر كه لايق بود و مردم او را انتخاب كردند. آن‌وقت اين با سخنان خود حضرت امير سازگار نيست. بخواهيد اين خطبه را طبق ظاهرش عمل بكنيد با آن اصولي كه پذيرفته‌ايد هماهنگ نيست، بخواهيد روي قواعد معتزله معنا بكنيد با ظاهر خطبه هماهنگ نيست. مي‌گويد اينجا جاي مشكل است، هذا الموضع مشكل است، ولي فيه تأمل و نظر. و اگر براي من ثابت بشود اينها سخنان حضرت است، من همين را قبول مي‌كنم. چرا؟ چون براي من ثابت شده است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «علي مع الحق والحق مع علي، يدور حيثما دار»[22] . براي من ثابت شد كه پيغمبر(صلّي الله عليه وآله و سلّم) اين را فرمود كه هر چه علي بگويد حق است، منتها ما در سند مشكل داريم.

رهايي نهج‌البلاغه از مهجوريت به بركت انقلاب اسلامي

بحث نهج‌البلاغه كه متأسفانه مهجور بود الآن به بركت انقلاب و خونهاي پاك شهدا و تلاش امام(رضوان الله عليهم) اين نهج‌البلاغه نه تنها از مهجوريت درآمده بلكه رجال او، مسانيد او، روات او، صحت و سقم اينها تقريباً بيان شده است، ديگر اين از ارسال به در آمده است. ما قبل از انقلاب وقتي اساتيدمان مي‌خواستند يك چيزي از نهج‌البلاغه نقل كنند مي‌گفتند و في مرسلة الرضي، اصلاً به عنوان يك منبع ديني در حوزه‌ها رسم نبود. براي اينكه مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اينها را سندهايش را ذكر نفرمود و اگر يك چيزي در نهج‌البلاغه بود به عنوان اينكه سند ندارد فقهاي ما به آن استدلال نمي‌كردند، حقوقدانان به آن استدلال نمي‌كردند، اصولين ما به آن استدلال نمي‌كردند. يك چيز مرسل است ديگر. مي‌گفتند و في مرسلةالرضي. اين تالي تلوِ قرآن اين‌طور. بعدها كه به لطف الهي تمام مسانيدش مشخص شد، رجالش مشخص شد، رواتش مشخص شد، در حد كتاب كافي درآمده، ديگر مرسل رضي نيست. كسي روايتي كه مرحوم كليني نقل بكند ديگر نمي‌گويد مرسلهٴ كليني ديگر، مسند است ديگر، مرسل نيست. اينها هم ديگر مسانيدش مشخص شد. مسانيد نهج‌البلاغه خيلي بازتر از مسانيد برخي از كتب اربعه است. اين كتب اربعه را فقط شيعه نقل كرده است، اما جريان نهج‌البلاغه را هم بزرگان شيعه نقل كرده‌اند هم بزرگان سني نقل كرده‌اند. هم حكما نقل كردند، هم فقها نقل كردند، هم ادبا و فصحا و بلغا نقل كردند. خب اين شده احياي نهج‌البلاغه. آن روزها اين نبود لذا سيد رضي، ابن‌ابي‌الحديد مي‌گويد اگر براي من ثابت بشود كه اين سخن اوست، اين مي‌پذيرد.

دوران حق بر مدار علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام)

مطلب ديگر آن است كه گاهي اين حديث خب اين حديث را فريقين نقل كرده‌اند در مورد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه: «علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار»[23] ، منتها شايد قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه عمده مشابه اين تعبير هم در مورد عمار ياسر(رضوان الله تعالي عليه) آمده است كه «عمار مع الحق والحق مع عمار يدور معه حيث دار»[24] . تمام تفاوت در اين مرجع ضمير است كه اين ضمير يدور به چه كسي بر مي‌گردد، ضمير معه به چه كسي بر مي‌گردد، ضمير دار به چه برمي‌گردد. «الحق مع علي»، علي(عليه الصلوات و عليه السلام) «الحق مع علي» يدور علي(عليه السلام) مدار الحق حيث ما دار الحق يا يدور الحق حيث ما دار علي(عليه الصلوات و السلام)؟ اين چه معنا دارد؟ اگر بگوييم معنايش اين است كه يدور علي(سلام الله عليه) مدار الحق حيث ما دار الحق، مشابه همان وصفي است كه دربارهٴ عمار ياسر آمده است. يعني يك حقي بايد مسلم باشد آن وقت علي‌ابن‌ابي‌طالب مي‌شود يك عالم عادل كه يك حقي است در خارج تثبيت شده است و اين دنبال حق، تابع حق است. اما ما در فضاي اسلامي، در شريعت اسلامي از كجا بفهميم حق چيست. يك انسان مثلاً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي يك كاري را كرد مي‌فهميم حق است، معصوم(سلام الله عليه) يك حرفي زد، يك كاري كرد، مي‌فهميم حق است. حق در مقام اثبات، در مقام تشخيص اين يدور مدار علي حيث ما دار. از فعل علي، از قول علي، از سنت علي، از سيرت علي، از قيام علي، از قعود علي، از سكوت و تقرير علي ما حق را مي‌فهميم. ظاهراً براي ساير حجج ديگر هم همين‌طور است. خب پس حق در مدار علي‌ابن‌ابي‌طالب است نه علي‌ابن‌ابي‌طالب در مدار حق، اين يك مطلب.

تفاوت حق ذاتي با حق فعلي

خب اين كدام حق است كه در مدار علي است؟ اين حقي است به نام حكم خدا، به نام فعل خدا، يك حق محض است كه ذات اقدس الهي است كه آن ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[25] «لايعدله شيء»[26] «لا يعادله شيء»[27] كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ اين مضمون در دو قسمت قرآن كريم هست با يك تفاوت مختصري در يك ضميري. اين آن حق ذاتي است، حق مطلق است كه احدي در آنجا راه ندارد. خدا حق است نه حق با خداست. با خدا هيچ چيزي نيست. چون با حق محض هيچ چيز نيست. هر چه هست از خداست، نه با خداست. خداست و خدا و خدا و خدا و خدا و خدا و خدا و خدا هيچ چيز با او نيست. با خدا چيزي نيست كه ـ معاذالله ـ بشود عديل او، نظير او، مثيل او. غير خدا هر چه هست مخلوق اوست، فعل اوست، آيت اوست، مي‌شود ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾[28] كه بخشي در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمرا»ن، بخشي هم در جاهاي ديگر. پس آن حق محض كه عين ذات اقدس الهي است آن را در دو جا فرمود؛ در سورهٴ «لقمان» و غير «لقمان» كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ اين هو و الف و لام هم مفيد حصر است. ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾[29] اين حق است. چيزي با او نيست، چون اگر يك چيزي هست ممكن است و مخلوق، اگر عدم محض است كه عدم محض با چيزي نيست، معيت ندارد با چيزي، نه تقدم دارد، نه تأخر دارد، نه معيت. خب پس ذات اقدس الهي حق محض است و لا غير، غير خدا هر حقي فرض بشود مي‌شود فعل او، مي‌شود آيت او، مي‌شود حكم او. اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و مانند آن فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ پس مي‌شود فعل حق، صادر از حق، آيهٴ حق.

تبعيت حق فعلي از انسان كامل

مطلب بعدي اين است كه اين حقي كه از خداست فعل خداست، ظهور خداست، اينكه صادر اولي يا ظاهر اول نيست، چون «اول ما خلق الله نوري»(صلّي الله عليه وآله و سلّم) اولين صادر يا اولين ظاهر اينها هستند. طبق زيارت جامعه اين ذوات مقدس آنجا كه هستند يك نورند نه چهارده تا نور، يا بيشتر. آنجا كه هستند نور واحدند. پس آنجا يك نور است چون اينها اول ما خلق الله هستند .آن وقت هر چه در عالم خلقت پديد بيايد بعد از اينها خواهد بود. همتاي اينها نيست. قهراً اگر كار حق، حكم حق، بايد ظهور بكند، ما بايد ببينيم اينها چه كردند. هر چه اينها كردند اينها هم كه از خود هيچ ندارند كه، اينها كساني‌اند كه «كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به»[30] ، مصداق كامل حديث قرب نوافل اينها هستند ديگر. خب ذات اقدس الهي به وسيلهٴ اينها حق را مي‌گويد. «إنّ قلوبنا أوعيهٴ ارادهٴ الله»، «إنّ قلوبنا وكر ارادهٴ الله». ارادهٴ ذات اقدس الهي كه به منزلهٴ يك بلبلي است در آشيانهٴ دل اهل‌بيت آنجا مي‌نشيند و پر مي‌كشد. پس از آنجا ظهور مي‌كند. ما اگر خواستيم نه اينكه يك حقي در جاي ديگر داريم ببينيم كار پيغمبر(صلّي الله عليه وآله و سلّم) را با او بسنجيم ببينيم اگر مطابق با او درآمد بشود حق و اگر مطابق با او درنيامد بشود باطل. اين‌طور كه نيست كه. بشر عادي از كجا مي‌فهمد حق چيست؟ هرچه را كه معصوم بكند مي‌فهمد ديگر، هرچه را معصوم بگويد مي‌گويد ديگر، هر سنت و سيرتي كه معصوم بفهمد مي‌فهمد چيست. پس بشر عادي حق را از انسان كامل مي‌گيرد. حالا كه اين‌چنين است، اين حقي كه در مقام فعل است و ظهور و جزو ظاهر، ظاهر ثاني يا صادر ثاني است، نه ظاهر اول و صادر اول، اين حق يدور مع الانسان الكامل حيث ما دار. لذا اين حديث آن وقت خوب و شفاف معنايش پيدا مي‌شود. آنچه را كه ابن‌ابي‌الحديد نقل كرده اين است كه «الحق مع علي يدور حيثما دار»[31] . آنجا ديگر دو تا احتمال نيست. يك وقت است انسان همين‌طور مي‌گويد «علي مع الحق والحق مع علي يدور حيثما دار»[32] ، آن وقت در ارجاع ضمير گير مي‌كند كه اين ضميرها به چه كسي برمي‌گردد. خب مشابه اين تعبير هم كه دربارهٴ عمار ياسر آمده. ولي آن نقلي كه جناب ابن‌ابي‌الحديد كرده اين است كه «الحق مع علي يدور حيثما دار»، اين ديگر كه خب روشن است. و اگر سند براي او روشن مي‌شد همان حرف را مي‌زد كه ساير اماميه مي‌گويند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] فاطر/سوره35، آیه32.
[2] بقره/سوره2، آیه7.
[3] آل عمران/سوره3، آیه154.
[4] حشر/سوره59، آیه19.
[5] فاطر/سوره35، آیه32.
[6] جمعه/سوره62، آیه5.
[7] . بحار الانوار، ج21، ص207.
[8] . بحار الانوار، ج28، ص222.
[9] طه/سوره20، آیه97.
[10] طه/سوره20، آیه97.
[11] طه/سوره20، آیه88.
[12] . بحار الانوار، ج21، ص207.
[13] . بحار الانوار، ج31، ص433.
[14] توبه/سوره9، آیه42.
[15] حشر/سوره59، آیه10.
[16] بقره/سوره2، آیه237.
[17] توبه/سوره9، آیه62.
[18] مریم/سوره19، آیه96.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 144.
[20] آل عمران/سوره3، آیه33.
[21] احزاب/سوره33، آیه33.
[22] . بحار الانوار، ج10، ص432.
[23] . بحار الانوار، ج10، ص432.
[24] . بحار الانوار، ج44، ص35.
[25] شوری/سوره42، آیه11.
[26] . الكافي، ج2، ص516.
[27] . مستدرك الوسائل، ج2، ص240.
[28] آل عمران/سوره3، آیه60.
[29] لقمان/سوره31، آیه30.
[30] . الكافي، ج2، ص352.
[31] . بحار الانوار، ج10، ص432.
[32] . بحار الانوار، ج10، ص432.