80/12/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 90 الی 96
﴿وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾(90)﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَي الْمَرْضَي وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾(91)﴿وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾(92)﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾(93)﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾(94)﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾(95)﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾(96)
گروهي كه قاصرند از آنها به خالف و خوالف و مانند آن ياد ميكنند. گروهي كه مقصّرند از آنها به مخلّف ياد ميكنند زيرا اينها عمداً خودشان را بازنشست كردند و به عقب كشاندند.
اموال و اولاد رحمت براي مؤمنان و عذاب براي منافقان
دربارهٴ مسائل مالي فرمود مال منافقان و اولاد منافقان شما را به شگفتي وادار نكند ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ﴾ در دو بخش همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» از مال و فرزند منافقان نكوهش شده، لكن در قبال آن مال و فرزند كساني كه مال و فرزند و اعضاي خانواده خود را در راه خدا مصرف ميكنند از آنها به نيكي ياد كرده است پس آن مالي كه فرمود: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا﴾[1] مال منافق و امثال منافق است در قبالش مال كساني است كه در راه خدا انفاق ميكنند و كساني كه در اثر فقر مالي توان شركت در مسائل نظامي را ندارند از آنها خيلي به نيكي ياد ميشود معلوم ميشود كه همانطور كه افراد دو گروهاند اموال هم دو گروهاند افراد دو گروهاندؤ در بحث ديروز گذشت عدهاي ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ﴾ عدهاي به عنوان ﴿لكِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ﴾[2] در جريان مال هم بشرح ايضاً. پس اگر يك سلسله اموال باعث عذاب است يك سلسه اموال هم باعث رحمت الهي است.
شباهت جهاد به روزه و حج
مطلب ديگر آن است كه وِزان جهاد از يك نظر وِزان صوم است و از جهتي ديگر وِزان حج. در جريان صوم يك قدرت بدني لازم است و در جريان حج گذشته از قدرت بدني، استطاعت مالي هم لازم است. جهاد هم استطاعت مالي ميخواهد هم استطاعت بدني. لذا در اين آيه كريمه معذوران را نام ميبرد ميفرمايد كساني كه فاقد استطاعت بدنياند يا فاقد استطاعت مالياند اينها معذورند. در جريان روزه گرفتن فرمود: ﴿مَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[3] آنجا سخن از استطاعت مالي نيست در جريان حج كه ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾[4] اگر كسي استطاعت مالي داشت حج بر او واجب است «إمّا بالمباشرهٴ أو بالتسبيب». استطاعت بدني خيلي مهم نيست اگر استطاعت بدني داشت كه بالمباشره بر او واجب است و اگر استطاعت بدني نداشت بالتسبيب خب نايب ميگيرد حج از آن اموري است كه در حال حيات هم نيابتپذير است. در جريان جهاد فرمود اينها بايد وسايلشان را، خودشان تأمين بكنند مقداري كه بيتالمال ميتواند هزينه اين جبهه را فراهم كند كه به عهده ميگيرد و مقداري كه بيتالمال توان آن را ندارد خود مردم موظّفاند با خودياري انجام بدهند.
مراد از ﴿الّذينَ لا يَجِدونَ ما يُنْفِقون﴾
هفت تا برادر بودند طبق بعضي نقلها كه همه آمادگيشان را اعلام كردند براي شركت در جبهه تبوك و چون امكانات اوليه را نداشتند كه به جبهه بروند ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[5] كه ميگويند اين بكّائون آن سبعهٴ إخوهٴ بودند، البته نقل ديگري هست كه آن بكّائون غير از اين هفت نفر بودند ولي نقلي كه قرطبي در جامع الأحكام القرآن و مانند آن كرده و آورده است اين است كه اينها هفت تا برادر بودند و همه هم عازم جبهه بودند و همه هم اين مشكل مالي را داشتند كه ﴿تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾ و ذات اقدس الهي روي اين اشك هم صحّه گذاشت كه اينها صادقانه گريه ميكنند در حدّي كه اشك چشمشان را پر ميكند و با همان وضع ميريزد. گاهي اشك كاذبانه است نظير برادران يوسف كه بعد از آن چاهاندازي آمدند حضور يعقوب(سلام الله عليه) اشكريزان درحالي كه دروغ ميگفتند ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴾[6] در دستورات اسلامي به قضات محكمه ميگويند اگر يك كسي آمده اشك ريز بود نگوييد كه حالا پرونده را به سود او ببنديم ممكن است اشكش نظير اشك فرزندان يعقوب باشد كه ﴿جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴾ قاضي آنقدر بايد عاقل باشد كه بتواند همهٴ اين عواطف را تعديل كند چه اينكه از يك سو هم بايد به اين اشكهاي عاطفي هم بها بدهد ولي بعد از تحقيق. فرمود اين اشكها دو گونه است يك اشك كاذب است نظير اشك برادران يوسف كه بعد از چاه اندازي آن حضرت(سلام الله عليه) آمدند نزد يعقوب(عليه السلام) در حالي كه گريه ميكردند و اشكشان كاذب بود. گاهي اشك صادق است نظير اين هفت تا برادر يا مانند آنها كه در اثر نداشتن امكانات اوليه براي حضور در جبهه از حضور محروم شدند و اشك ميريختند﴿تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾ اين اشكشان را ذات اقدس الهي صحّه گذاشته فرمود اينها محزون بودند كه نميتوانستند در جبهه شركت كنند.
لزوم درخواست علم نافع از خداوند و مراد از علم نافع و غير نافع
مطلب ديگر اين است كه از وجود مبارك پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است خودش هم عملاً اين دعا را انجام ميداد ميفرمود: «كان الرسول(ص) يدعو في اثر الصلاة فيقول اللهمّ اني اعوذ بك من علم لا ينفع»[7] اين دو چيز را دستور داده بود حضرت. فرمود از خدا علم نافع بخواهيد يك و به خدا پناه ببريد از علمي كه سود آور نيست اين دو. علمي كه نافع نيست خب مشخص است كه خود آن علم گوهرش و جوهرش زيانبار است نافع نيست مثل سحر، شعبده، جادو و امثال ذلك. علمي كه نافع است ولي عالم از آن بهره نميبرد مثل همين علوم حوزوي و دانشگاهي مخصوصاً علوم حوزوي. ممكن است خداي ناكرده انسان عالم بيعمل باشد اين علم لاينفع كه عرض كرد «أعوذ بك من علم لاينفع» اين به عنوان يك تعقيب رسمي بعضي از نمازهاي ماست كه «أعوذ بك من علم لاينفع» چون دعا بعد از نماز مستجاب است البته هر علمي و هر عالمي و هر كسي به اندازهٴ خودش. علمي كه مشكل خود عالم را حل نكند اين يك آفتي است كه انسان بعد از نماز كه دعاي او مستجاب است به او بگويند از خدا بخواه علمي كه نافع نيست از من بگير و علم نافع به من بده.
نفي فقه و علم نافع از منافقان
در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «توبه» آن علم نافع و غير نافع را مشخص كرده است خب اينها در مسائل اقتصادي، فراهم كردن قدرتهاي مالي يك آدم بيهوش كه نميتواند مقتصد باشد اقتصاددان باشد مال تهيه كند بالأخره در مسائل تحصيل مال، در مسائل اقتصادي هوشي دارند و يك آدم سياستباز هم بالأخره يك هوش نسبي دارد لكن قرآن كريم نه آن قدرت اقتصاد را كه بتواند مال در بياورد آن را علم ميداند و نه اين سياست بازي را هوش ميداند چون چيزي كه اثر سودآور نداشته باشد نافع نباشد به منزلهٴ عدم است حالا يا نفي حقيقت است يا نفي كمال بالأخره يا از سنخ «لا صلاة إلاّ بطهور»، «لا صلاة إلاّ بفاتحهٴ الكتاب» و مانند آن است كه نفي حقيقت است يا از سنخ «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في المسجد» كه نفي كمال است. بالأخره در اين بخش از اينها فرمود اينها عالم نيستند خب اينها فكر ميكنند كه خودشان را سياستمدار ميدانند، باهوش ميدانند، هوش سياسي براي خوشان قائلاند ولي ذات اقدس الهي ميفرمايد كه نه آن فهم دقيق را دارند يك، نه فهم متعارف را دارند دو. فقه آن فهم ظريف و دقيق است يكجا ميفرمايد اينها ﴿لاَ يَفْقَهُونَ﴾[8] بعد هم فرمود اينها نه تنها فقيه نيستند عالم هم نيستند در حالي كه اينها خودشان را سياستمدار ميدانستند، هوشمند ميپنداشتند در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه پنجاه كه قبلاً گذشت اين بود كه فرمود: ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ﴾ فرمود اگر شما در جبههها و مانند آن پيروز بشويد اينها بدشان ميآيد حالا روي حسد است يا علل و عوارض ديگر است بدشان ميآيد و اگر شكست بخوريد اينها به حساب سياستمداري و هوش سياسي و پيشبيني سياسي خودشان ميگذارند ﴿وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ﴾ ما از قبل تصميم گرفتيم، پيشبيني ميكرديم كه اين سودآور نيست اين جبهه شكست دارد خب ميخواستيد نرويد در برابر عقل كلّ، در برابر ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه احمد بالأخره تنها نشسته كه از ديگران جداست(عليه آلاف التحيّة والثناء) اينها خودشان را هوشمند ميدانند، خِرَدورز ميدانند ميگويند: ﴿قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾ دربارهٴ چنين گروهي اين بخش از آيات نازل شده يك مرتبه ميفرمايد كه اينها ﴿لاَ يَفْقَهُونَ﴾ بعد هم تنزّل ميكند كه اينها ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾. خب آن علمي كه به سعادت نينجامد، به آخرت ختم نشود به تعبير اينها انسان را به آخور برساند نه به آخِر، ديگر علم نيست ميشود علم لاينفع. دربارهٴ همين گروه اين آياتي كه اين روزها بحث شد نازل شده است ميفرمايد آيهٴ 87 اين بود كه ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ﴾ يعني آن فهم ظريف را ندارند، بعد در آيهٴ 93 دربارهٴ همين گروه فرمود: ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾. خب آن علمي كه نافع نباشد علم نيست.
جهالت عملي برخي عالمان
اينكه در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «ربّ عالمٍ قد قتله جهله»[9] همين است. فرمود بعضي از علما هستند كه كشتهٴ جهلاند نه جهل علمي، جهالت عملي كه از او به عنوان جهالت در مقابل عقل ياد ميشود. عالم است، حكيم است، مفسر است، فقيه است اما در آزمون الهي دستش ميلرزد اين عالم هست ولي عاقل نيست. ميدانيد هرگز قرآن روي علم حساب نكرد علم را فقط در حد يك نردبان دانست و نه بيش از آن. تمام محورهاي ارزش قرآن روي عقل است همان كه «ما عبد به الرّحمٰن واكتسب به الجنان»[10] فرمود اين حرفهايي كه ما ميزنيم نردبان است مَثَل است ﴿تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ امّا ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[11] ما علم نميخواهيم ما علم را فقط در حدّ نردبان ترويج ميكنيم، گفتيم: «لكل شيءٍ طريق و طريق الجنة العلم». علم يا راه است يا نردبان است بالأخره وسيله است اگر اين وسيله به آن هدف نرسد ديگر ميشود علم لاينفع.
لزوم درخواست علم نافع و دوري از علم غير نافع
فتحصّل كه يا علم در جوهر ذاتش زيانبار است مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم و اينها يا نه در گوهر ذاتش زيانبار نيست عالم از آن طرفي نميبندد مثل علمي كه به عمل نمينشيند حضرت فرمود يعني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) «اللهمّ انّي أسئلك نافعاً»[12] يك. «أعوذ بك من علمٍ لاينفع»[13] اين دو. لذا خود حضرت در ادعيه به هر دو بخش پرداخت به ما هم در ادعيه مخصوصاً بعد از نماز ميگويند از خدا علم نافع بخواهيد و از علم غير نافع به خدا پناه ببريد چون دشمن داخلي است ديگر. چطور ما از شيطان به خدا پناه ميبريم «أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم» «أعوذ بالله من فقهٍ لاينفع و من فلسفهٴ لاتنفع و من تفسير لاينفع» همين «أعوذ بك من علم لاينفع» چون اين علم لاينفع اين نيست كه كاري با آدم نداشته باشد اين مزاحم آدم است دائماً ميگويد خودت را نشان بده تو چه چيزي كم داري اين هر لحظه آدم را تحريك ميكند اينچنين نيست كه به حال آدم نافع نباشد بعضي از علوم است كه «لايضرّ من جهله و لاينفع من علمه»[14] به درد جامعه هم نميخورد لذا انسان را تحريك نميكند. اما ـ معاذ الله ـ يك كسي خداي ناكرده حالا فلسفه بَلَد است يا تفسير بَلَد است يا فقه و اصول بَلَد است و به اين عمل نميكند اين همواره يك دشمن دروني دارد كه خودت را نشان بده اين اولين مشكلش هست خب.
چگونگي مُهر شدن قلب انسان
پرسش:...
پاسخ: حالا ممكن است، ولي در خَتَمَ دو تا نكته است كه يك نكتهاش شايد همين باشد كه ميگوييد با طَبَعَ فرق ميكند، نكته ديگري كه برخي از مفسران ميگويند بازگشتش به طَبَعَ است در ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[15] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت آنجا اينطور فرمودند كه صحنهٴ دل شفاف است مثل آينه روشن است و اگر خداي ناكرده كسي در اثر گناه اين را غبارآلود كرد ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[16] فرصت غبارروبي، تطهير و مانند آن است دو بار، سه بار، ده بار، صد بار ذات اقدس الهي فرصت ميدهد، راه توبه را باز نگه ميدارد بلكه انسان شستشو، رُفت و رو و اينها كند. اما اگر نه، در طول مدت عمر چندين بار ذات اقدس الهي مهلت داد او از اين مهلتها سوء استفاده كرد و به جاي توبه و انابه اصرار بر گناه داشت تا به جايي كه تمام صفحهٴ دل را با دست خود سياه كرد ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[17] شد ديگر چيزي در صفحه و صحيفهٴ دل، جايي براي نوشتن مطلب جديد نماند، آنگاه ذات اقدس الهي اين پايان صفحه و لوح دل را مُهر ميزند، امضا ميكند. چون مُهر زدن براي جايي است كه همهُ حرفها نوشته شده باشد ديگر، چون اگر يك چيزي بايد بعداً نوشته بشود كه الآن مُهر نميخورد، چنين آدمي برگشتش مشكل است براي اينكه به سوءِ اختيار خودش ساليان متوالي را گذرانده ميگويند انسان كه به چهل سال رسيد چنين وضعي را پيدا ميكند چون بر فرض ميانگين عمر هشتاد سال باشد اين به دو بخش تقسيم ميشود يك دوران غنيمت است يك دوران غرامت. آن چهل سال اول دوران غنيمت است انسان خوب زندگي ميكند، خوب غذا ميخورد، خوب ميخوابد، خوب ميخندد، خوب ميگويد، خوب طنز داره اينها اما آن چهل سال دوم غالباً اين طوره. حالا ممكن است برخيها وضع مزاجيشان استثنايي باشد غالباً چهل سال دوم آن سراشيبي شروع ميشود مشكلات زندگي است يا بيمار است يا بيمار داري است دوران غرامت است. خب آدم دوران غنيمت را اگر نتواند دريابد دوران غرامت مشكلش را حل نميكند.
تفاوت ختم قلب با طبع دل
حالا اگر كسي تمام مدت عمر را به آلودگي گذراند و حرف هيچ كسي هم در او اثر نكرد اين ديگر در بخش پاياني خدا مُهر ميكند. چون ديگر جايي براي نوشتن مطلب جديد نيست اين ميشود خَتَمَ يعني مهر كرده. اما طبع ناظر به اين نيست كه حالا به پايان رسيد ناظر به آن است كه اين مطالب در دلش چاپ شده، دستنويس نيست و حرف چاپي را هم به آساني نميشود پاك كرد. آن مطلبي كه برخي از بزرگان تفسير ميگويند، ميگويند بازگشت اين طبع به همان ختم است زيرا ختم يعني مُهر كرد يعني قفل كرد اين يك. اين مُهر هم يك نشان دارد يك نقشي دارد حالا يا كلمهاي روي آن نوشته است يا يك علامتي بالأخره اين لاك و مُهر كردن، اين مُهر كردن، اين مهر بالأخره يا صورتي در او نقش شده است يا كلمهاي در او حكّ شده است آن كلمه يا نقشي كه در اين مُهر است آن را به او ميگويند طبع ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ يعني اين نقش را زده قهراً بازگشت طبع و ختم يكي خواهد بود ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ طبع آن نقش روي مُهر را ميگويند.
قفل كردن قلب با دست خويش يا خداوند
حالا انسان گاهي با دست خودش درِ دل را قفل ميكند نظير اينكه ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ وقتي دل را خودش قفل كرد آن وقف حرف از گوش به گوش عبور ميكند همين. اصلاً در دل نمينشيند تا اينكه اين شخص تحليل و تجزيه كند اينكه فرمود عدهاي دربارهٴ قرآن تدبّر ندارند براي آن است كه دلهاي آنها قفل است همين است دل يك قفلي دارد بالأخره هر دلي يك قفل خاص خودش را دارد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[18] و اگر ذات اقدس الهي قُفل كرده باشد در اثر نفاق و كفر اين شخص. بالأخره اين قفل يك نقشي دارد حالا يا كلمهاي روي اين قُفل مهر حكّ شده است يا يك صورتي، طبق نظر برخي از بزرگان اهل تفسير آن نقش را ميگويند طَبْع پس ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ بازگشتش به همان ختم خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: خب نه، خود آن علم، علم نافع است. عمده كاربردي است ديگر. حالا كسي فيزيك خوانده مهندس است، طبيب است يعني يك علوم نافعي است گوهر اين علوم نافع است اين عالم بايد اينها را در خدمت يك نظام اسلامي و امت مسلمان بگيرد ديگر خب . اگر از آن علوم بهره صحيح برد طوبي له و حسن مأب. يك طبيب خوبي بود، مهندس خوبي بود، هنرمند خوبي بود.
كاربرد نصيحت در موارد پنجگانه و بيان خصوصيّات آن
مطلب ديگر جريان نصيحت است نصيحت يك معناي جامعي دارد كه تعلّق ميگيرد به الله و رسولالله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اَئمّه (عليهم السلام) و امت اسلامي و دين خدا، كتاب خدا همين نصايح پنجگانهاي كه روايتش را از كنزالدقائق در بحث ديروز خوانديم اينها يك جامع انتزاعي دارد كه در همهٴ موارد خمسه و مانند آن كاربرد دارد لكن يك خصوصياتي هر كدام از آنها دارند. نصيحت لله فقط تسليم محض بودن و خالصانه دين او را فهميدن و عمل كردن و اجرا كردن است. نصيحت لرسولالله گذشته از خالصانه ايمان آوردن، خالصانه معتقد بودن، خالصانه دستورش را پذيرفتن، خالصانه اجرا كردن، اين است كه خالصانه هم به او گزارش دادن، خالصانه هم با او همكاري كردن، خالصانه هم در مشورت او شركت كردن اينهاست. در جريان نصيحت لاَِئمة المسلمين اين هم همينطور است. و در جريان نصيحت لكتابالله اين است كه خالصانه آن را بخواند، تلاوت بكند، خالصانه از تعليمش استفاده بكند، خالصانه از تزكيهاش استفاده بكند و خالصانه به حمايت او برخيزد، از او دفاع كند، در تبيين او، در تأويل او، در حمايت از او و در اجراي او، اين عناصر چهارگانه كه حق قرآن بر ماست اگر ما اين حقوق اربعه را رعايت كرديم نصيحت لكتابالله را رعايت كرديم. دربارهٴ امت اسلامي هم چنين است هم ارشاد است هم مشورت است هم مشكلات آنها را گوش دادن و عمل كردن است.
حاكم بودن آيه ﴿مَا عَلي المُحْسِنينَ مِن سَبيل﴾ بر قاعدهٴ ضمان
اما در جريان ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ اين گذشته از حكم كلامي كه ذات اقدس الهي خودش براي محسنين قايل است، حكم فقهي مبسوطي دارد[19] . يد در بخشهايي كه مال خود آدم باشد امارهٴ ملكيت است. يد عاديه يد ضمان است. يك، «من استولي علي شيء منه فهو له» داريم كه اين دليل قاعدهٴ يد است كه يد امارهٴ ملكيت است، دو. يك يد عاديه داريم كه دليل اينكه چنين يدي يد ضمان است و انسان ضامن است آن «علي اليدِ ما أخذت حتي تؤدّي»[20] است هر كسي روي چيزي كه مال او نيست دست گذاشت اين يد، يد ضماني است كه ضمان يد غير از ضمان معاوضه است. در باب بيع و عقود و مضاربه و امثال ذلك آن ضمان معاوضه است، ضمان معاوضه اين است كه مثمن در برابر ثمن است، كار در برابر اجرت است و مانند آن، كه بحثش را فقه معين كرده است. اين ضمان يد است كه سخن از مثلي است و قيمي، آن مثلي بودن و قيمي بودن و امثال ذلك اين كار به ضمان يد دارد نه ضمان معاوضه. ضمان معاوضه آن است كه مثمن در قبال ثمن است. اجرت در برابر كار است. هر اندازه كه ثمن مشخص شده در بيع يا در اجاره يا مانند آن اُجرة المسمّي كه معيّن كردهاند مگر اينكه از آنجا منتقل بشود به ضمان يد. قاعدهٴ احسان كه از ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ استفاده ميشود اين حاكم بر «علي اليد ما أخذت حتّي تودّي» است ميفرمايد يد عاريه، يد امين. اينگونه از يدهاي اماني كه يد عدوان نيستند يد عاديه نيستند، يد تعدّيگر نيستند اينها يد ضمان نيست مگر خود شخص با تفريط اين را از بين ببرد وقتي كه امين بود ولي با تفريط از بين برد در حين اطلاق، اين يد ميشود يد عاديه آنگاه همان ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ تبديل ميشود به «علي اليدِ ما أخذت حتّي تؤدّي»[21] اگر يد اماني بود اگر يد عاريه بود اگر يد، يد عدواني نبود مشمول ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ است و هيچگونه ضماني نيست يعني اگر اين مال تحت يد عاريه، اماني و مانند آن تلف بشود اين يد، يد ضمان نيست، اين شخص ضامن نيست نه مثل را نه قيمت را.
جريان قاعدهٴ ضمان در اجراي حكم قصاص
برخي از اين تعدّي كردند گفتند اگر در قصاص طرف دست كسي، پاي كسي مصدوم شده است حالا اين شخص ميخواهد قصاص بكند و در هنگام قصاص آن طرف تلف شده است اين ضامن نيست. اين در جامعالأحكام قرطبي آمده است و اين سخن ناصواب است ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ ميگويد كارشناسي بكن حالا اگر كسي به شما ضربهاي وارد كرده است استخوان پايتان را شكانده عمداً عالماً عامداً شما ميتواني استخوان پاي او را بشكني اين حق است ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾[22] و كذا اين قصاص طرف سرجايش محفوظ است قصاص نفس در آن محفوظ است همه اش در آيات قرآن كريم آمده. خب اگر ﴿الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ﴾[23] هست شخص اگر كسي بيني او را شكانده، اين هم ميتواند مصدوم بكند اما كتك زدن كارشناسي ميخواهد چطور مصدوم بكند كه بيش از آن مقدار نشود اگر بدون نظر كارشناسي اين كار را كرده است خب ضامن است و معصيت هم كرده دو. اگر با نظر كارشناس اين كار را كرده ولي يك مقدار سرايت كرده حكم تكليفياش برداشته شده بر اساس ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ﴾ ولي حكم وضعياش همچنان باقي است. اينطور نيست كه ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾ اطلاق داشته باشد به تعبير او اگر اقتصاص يعني قصاصگيري سبب تعدّي شد چنين نيست كه انسان ضامن نباشد. حيوان مهاجم را ايشان اين را هم خبط كرده حالا يك گاوي از يك جايي حمله كرده به انسان خب انسان در حال عادي بخواهد اين گاو را بكشد هم معصيت است هم ضمان دارد يدش يد عاديه است قيمتش را ضامن است و گناه هم كرده ولي اگر اين گاو حمله كرده كه به او شاخ بزند هيچ راهي ندارد مگر اينكه به آن گاو آسيب برساند آن حكم تكليفياش گرفته شده وگرنه وضعياش هست ديگر. اينطور نيست كه حالا ضمان برطرف شده باشد كه. پس اين سخن دوم جناب قرطبي اين هم ناصواب است. اين بخشها حكم وضعيشان گرفته شده ولي حكم تكليفيشان همچنان هست امّا اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نحوهٴ سبيل را بازگو ميكند كه حق اعتراض باز است اگر لازم باشد اعتراض كنيد، نقد كنيد و اگر لازم باشد اينها را طرد كنيد چگونه نسبت به آنها اعتراض كنيد و چگونه آنها را طرد كنيد در آيات بعد مطرح شده است.
«والحمدلله رب العالمين»