80/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 73 الی 78
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِير﴾(73)﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ﴾(74)﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾(75)﴿فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُون﴾َ(76)﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾(77)﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ﴾(78)
وضعيت حجاز قبل و بعد از اسلام در كلام اميرمؤمنان(عليه السلام)
نكاتي كه در آين آيات سابق مانده بود اين است كه ذات اقدس الهي فرمود اينها از امكانات فراواني در پيروزي انقلاب اسلامي بهرهمند شدند كه اشاره شد آن خطبهٴ نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله) در نهجالبلاغه كه فرمود: شما قبل از اسلام نه از محيط زيست خوبي نه از بهداشت خوبي نه از مسائل اقتصادي خوبي برخوردار بوديد و بعد از انقلاب اسلامي به همهٴ اين بركات رسيديد آن خطبهٴ 26 نهجالبلاغه است كه وضع حجاز را قبل از اسلام بررسي ميكند؛ ميفرمايد كه «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيُكمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكِمْ مَعْصُوبَةٌ»[1] . فرمود : ذات اقدس الهي پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) را به عنوان نذير للعالمين و امين علي التنزيل و والحي نازل كرده است و فرستاد و شما بدترين دين را كه شرك است داشتيد و در بدترين جا هم مقيم بوديد. در اين مكه در اين سنگ و لاخ زندگي ميكرديد بالأخره نه آب سالمي داشتيد نه كشاورزي داشتيد نه اقتصاد خوبي داشتيد نه صنعت داشتيد نه بهداشت داشتيد و نه امنيت، هيچ چيز نداشتيد. بين حجارة خشن و حياة ثم، اين مارها اگر كر باشند ديگر با هيچ صدايي از صحنه خارج نميشوند تا نيش نزنند رها نميكنند و آب آشاميدنيتان كه آلوده بود اسلام آمده همهٴ اين امور را به شما آموخت راه فراهم كردنشان را هم به شما ياد داد و فتوحاتي هم كه بهرهٴ اسلام شده است فايدهٴ ماديش را شما برديد اين خطبه ميتواند شرحي از آن جمله باشد كه ﴿وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ كه ذات اقدس الهي به بركت اسلام اينها را بينياز كرده است. و توانگرشان فرمود. اين راجع به آن جملهٴ ﴿وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ البته آياتي نظير ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾[2] و مانند آن هم مؤيد بحث است.
شريك نداشتن خداوند در مقام ذات، صفات و افعال
اما آن نكتهاي كه مربوط به آن جمله ﴿مِنْ فَضْلِهِ﴾ است كه ضمير مفرد است كه اين البته جزء مهام مسأله تفسيري است اين است كه ذات اقدس الهي در كار خود هيچ كس را شريك نميداند نه تثنيه ذكر ميكند نه جمع. و در مواردي كه جمع ذكر ميكند يا بازگشتش به دو تا فعل است يا چون با قرينهٴ لبي و لفظي همراه است عيب ندارد. پس سه تا مسأله شد؛ مسألهٴ اولي اينكه ذات اقدس الهي در كار خود شريكي ندارد همانطور كه در ذات شريك ندارد، در صفات شريك ندارد در فعل هم شريك ندارد، چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[3] هر چيزي كه مصداق شيء است شيء بر او صادق باشد صنع الهيست.
سهيم نبودن غير خدا در افعال الهي و امكان شفاعت با اذن الهي
مطلب دوم آن است كه آيا خدا با يك نفر يا با چند نفر به صورت تثنيه يا جمع كاري انجام ميدهد يا نه كه آنها همتاي ذات اقدس الهي باشند حالا يا بالاستقلال يا بالمشاركه يا بالمظاهره اين در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و «فاطر» نقل شده كه آياتش را هم قبلاً خوانديم فرمود غير خدا ﴿مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾[4] ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾[5] كه قبلاً اين آيات خوانده شد يعني غير ذات اقدس الهي يك ذره و بالاستقلال مالك نيست، يك. در يك ذره شريك نيست، دو. در يك ذره هم ظهير و معاون و معين و دستيار خدا نيست، اين سه. پس غير خدا چه صنعي در عالم ميتواند داشته باشد؟
پرسش:...
پاسخ: آنها شفيعاند منتها به اذنالله. شفاعت را ذات اقدس الهي امضا كرده است منتها به اذنالله. قبلاً اين آيهٴ 22 و 23 سورهٴ «سبأ» خوانده شد. در آيهٴ 22 و 23 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اينچنين ميفرمايد: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ غير خدا هر كه خواهيد بخوانيد هيچ اثري ندارد. چرا؟ براي اينكه اينجا چهار مطلب است سه مطلب كه مستحيل است، يك مطلب ممكن است ولي به اذن خداست، و خدا به غير اهل بيت و انبيا و اوليا اذن نداده است. پس چهار مطلب شد، سه مطلبش كه مستحيل است، يك مطلبش ممكن است، آن مطلبي كه ممكن است محتاج به اذن است و ذات اقدس الهي به غير انبيا و اوليا اذن نداده است. و آن اين است ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اين اوثان و اصنام و بتها و اربابشان را ميتوانيد بخوانيد، كاري از آنها ساخته نيست. چرا؟ براي اينكه اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ اين يك. يك ذرهاي را بالاستقلال بخواهند مالك باشند نيستند. دو ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ ذرهاي از آسمان، ذرهاي از زمين را شريكالباري باشند نه مستقل، اين هم نيست. سه ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ چه در آسمان چه در زمين يك موجودي باشد كه ظهير خدا باشد، پشتيبان خدا باشد، پشتوانهٴ خدا باشد، معين و معاون و دستيار خدا باشد، اين هم محقق نيست. چهار اين چهارمي ممكن است ولي خدا به غير انبيا و اوليا اذن نداد. چهارمياش چيست؟ آن شفاعت است. پس استقلال مستحيل است، شركت مستحيل است، مظاهره مستحيل است، شفاعت ممكن است. و شفاعت را به انبيا و اوليا داد. ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[6] اين اصنام و اوثان كه مأذون نيستند. خب. بنابراين روي اين مبنا كه مطابق با عقل هم هست، هيچ چيزي غير ذات اقدس الهي سهمي از استقلال يا مشاركه يا مظاهره ندارد اين كار را انجام بدهد. بنابراين كار خدا را، كاري كه مربوط به ذات اقدس الهي است و خدا انجام ميدهد نه تثنيهپذير است، نه جمعپذير است، خواه تثنيه و جمع به نحو استقلال باشد، خواه به مشاركت باشد، خواه بالمظاهره. اين نتيجهٴ اين بخش از آيات. لذا همانطور كه سيدنا الاستاد متفطن شدند تعبير فرمود: ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ﴾.
سرّ جمع بودن ضمير در آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾
ميماند آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» و مانند آن است آيهٴ 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در اينجا كه جمع آورده شد خدا و فرشتگان بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) صلوات ميفرستند اين شركت در امر نيست، اين جمع آوردن نيست؟ اين معنايش آن نيست كه خدا و فرشتگان يك كاري را با هم انجام ميدهند؟ اين معنايش آن نيست براي اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 43 دربارهٴ صلوات خدا بر مؤمنين است. به قرينهٴ همان آيهٴ 43 يا آيهٴ 55 به دو جمله اسميه تبديل ميشود كه «ان الله يصلّي علي النبي و ملائكته يصلون علي النبي»، كه اين عطف مستلزم آن است كه ما دو تا جمله داشته باشيم. منتها فعلي كه مربوط به ذات اقدس الهي است محذوف است به قرينهٴ فعل بعدي. «ان الله يصلّي علي النبي» و «ان ملائكته يصلون علي النبي» اين دو جمله باشد كه جداست يا اگر با هم هستند از سنخ ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[7] يا ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[8] كه سلطان به مأموران خود دستور ميدهد كه اين كار را انجام بدهيد اينها رسول هستند، رسول بما انه رسول كاري از آنها ساخته نيست اگر فرمود در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «فاطر» كه همهٴ فرشتگان مأموران الهي هستند آيهٴ اول سورهٴ «فاطر» اين است: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ پس تمام اينها رسالت و مأموريت و پيك خدا بودن را به دنبال دارد و لا غير. خب آنگاه بر اساس ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[9] و بر اساس اينكه اينها رسلاند و پيك الهي هستند كاري كه ذات اقدس الهي انجام ميدهد اينها اين كار را جابهجا ميكنند نه اينكه كاري انجام بدهند، كار مستقيماً، صلوات بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مستقيماً براي ذات اقدس الهي است آنها اين صلوات را ابلاغ ميكنند، ميرسانند اظهار ميكنند و مانند آن. پس يا به آن صورت است يا به اين صورت. در آيهٴ 43 سوره مباركهٴ «احزاب» نشانهٴ آن است كه اينها بالأخره دو جمله هستند. آيهٴ 43 كه دربارهٴ صلوات بر مؤمنين است اين است فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ خدا بر شما مؤمنين صلوات ميفرستد. ملائكهٴ خدا بر شما صلوات ميفرستند تا شما را نوراني كنند.
پرسش:...
پاسخ: ان الله يصلي علي النبي و ملائكه هم يصلون علي النبي
پرسش:...
پاسخ: ملائكه جمع است ديگر جمع ملك.
پرسش:...
پاسخ: نه حالا ملائكه بالأخره كه مفرد نيست. در موارد ديگري كه ملائكه حالا چه اينها جمع مكسر است، جمع مكسر سماعي است نه قياسي. جمع مكسر را بايد ديد كه به چه وزني آمده، اما جمع سالم است كه قياسي است. اگر به اين وزن آمده باشد چه اينكه ملائكه جمع ملك تلقي ميشود اين جمع يصلون هم درست است.
علت جمع يا مفرد بودن صلوات خدا و ملائكه در قرآن كريم
خب پس آيه 43 سورهٴ «احزاب» اين است ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ كه اين يك جمله ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ يعني ملائكهٴ او هم «يصلّون عليكم» جمله دوم. در آيهٴ 43 فعل در جملهٴ دوم حذف شد به اعتماد جملهٴ اولي در آيهٴ 56 فعل از جملهٴ اولي حذف شد به اعتماد جملهٴ ثانيه. اگر اين سنخ باشد ديگر شركت فرشتگان با خدا در صلوات مطرح نيست. و اگر نه عطف مفرد بر مفرد باشد نه عطف جمله بر جمله، فعلي هم محذوف نشده باشد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾[10] اينها اسم ميشوند، يصلون خبر اينها باشد آنگاه از سنخ ﴿نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[11] ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[12] و مانند آن است كه ذات اقدس الهي سلطان اين جنود است و اينها به عنوان جنود پيام الهي را ميرسانند كه لله جنود السموات و الارض﴾[13] و آيهاي كه در بحث ديروز خوانده شد كه خود ملائكه اعتراف دارند ميگويند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ اگر علل سابق كه پيشاپيش ماست براي خداست، معاليل و لوازم متأخرات ما ملك خداست، بين سابق و لاحق كه خود ماييم و ملك و ملك خداست خب چيزي براي ما نميماند كه. ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ لذا ﴿مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ﴾[14] از اين جهت آن توحيد تأمين ميشود
جهاد دائمي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با منافقان
پرسش:...
پاسخ: شروع كرده به جهاد با امپراطوري روم و امپراطوري ايران شروع كرده ديگر فرمود بياييد و الا اين شروع است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: خب در حال بيماري اسامه را فرستاده فرمود: «لعن الله من تخلف عن جيش اسامه»[15] اين جهاد بود ديگر. تا زنده بود كه داشت جهاد ميكرد.
پرسش:...
پاسخ: تا آخرين لحظه با منافقين در جهاد بود، جهاد فكري بود، همين آيات جهاد است، افشاگري جهاد است خنثي كردن توطئه اينها جهاد است، لعنتي كه بر اينها ميفرستد جهاد است، جهاد منافق كه جهاد مسلحانه نيست. مگر اينكه اينها كفر را ظاهر بكنند. همهٴ اينها را وجود مبارك پيغمبر در نماز جمعهها ميخواند در درس تفسير ميگفت در خطبهها ميگفت در ميدانهاي جنگ ميخواند همين آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» محل بحث است.
پرسش:...
پاسخ: بله آن هم حضرت آن كار را ميكرد ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه اين همه لعنت، همين است همين جريان ثعلبه اينطور است عدهاي را صريحاً لعنت كرد دربارهٴ منافقين كه در همين زيارت عاشورا و مانند آن ميخوانيد چندين جا ذات مقدس پيامبر اينها را در مواقفي لعن كرده در مواقفي طرد كرده از اين منافقين حضرت چيزي باقي نگذاشت كه. تا حضرت زنده بود اينها حيثيتي در مدينه نداشتند. بعدها وجود مبارك حضرت امير فرمود: وقتي كه ما را خانه نشين كردند ديگر اينها سر در آوردند.
مبارزه شديد قرآن كريم با تفكّر منافقان
خب بعد فرمود : ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ﴾ حالا يك كسي آمده تعهدي كرده و بعد انجام نداد اينطور علني كردن و آيه نازل كردن و در همهٴ مراحل گفتن، خب اين همان غلظت است و نشانهٴ آن است كه اصلاً با اين جريان فكري ميخواهد مبارزه كند وگرنه اگر يك نفر به اين وضع نظير ثعلبه مبتلا بود كه اينطور پشت سر هم آيه نازل بشود و تفسير و تبيين و اينها لازم نبود. فرمود: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا﴾ اينكه فرمود: ﴿وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ﴾ گرچه فرمود: ﴿يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ اما سرّ تكرار زمين كه مربوط به دنياست اين است كه آنها به آخرت معتقد نبودند به آخرت نميانديشيدند لذا جريان دنيا را دو بار ذكر فرمود؛ يكي اينكه فرمود: ﴿يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ دوم اينكه فرمود: ﴿وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ﴾ يعني «و ما لهم في الدنيا من ولي و لا نصير». ولي هم منحصراً در ذات اقدس الهي است بالاصاله كه هوالله هوالولي اين هو كه ضمير فصل است با آن الف و لام مفيد حصر است؛ هوالولي. چه اينكه نصرت هم براي ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾[16] مخصوص ذات اقدس الهي است. ديگران مجاري فيض ولايت و نصرت او هستند.
توصيف مسلمانان موسمي در آيه محلّ بحث
خب همين ثعلبه و امثال ثعلبه كه يك جريان فكري است، و از آنها با جمع ياد ميكند فرمود: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ اينها مسلمانان در حال ضعف و فقرند. مسلمانان موسمي هستند. يعني چون حاجت دارند خدا را قبول دارند و روح اينها هم اين است كه حالا اگر يك وقتي اين حاجت را غير خدا به حسب ظاهر بر بياورد، همان را قبول ميكنند اينها كساني هستند كه ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[17] منتها فعلاً از راه دعاي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و روي احكام اسلامي اينها متمكن شدند. ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ نظير آنهايي كه ﴿إِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ آنهايي كه وقتي سوار كشتي ميشوند و سفر دريايي ميكنند باد خطرناكي، طوفندهاي اينها را تهديد ميكند آنها ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ ميگويند ما اگر نجات پيدا كرديم همواره موحديم. ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾[18] وقتي به ساحل امن رسيدند باز همان شرك قبليشان است. يعني در مقطع حاجت ميگويند خدا، وقتي حاجتشان برطرف شد، ديگر منكرند. اينها كساني هستند كه ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[19] همين كه خود را از حاجت رهايي يافته ديد از خطر نجات يافته ديد همان حالت قبلي را دارد، حالا گاهي به صورت سلطنت و استبداد و اينها در ميآيد گاهي هم نه همين افراد عادياند وقتي حاجتشان برطرف شد ديگر آن كفرشان ظهور ميكند لذا اينها در موسم فقر مسلماناند ﴿فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا﴾ به آن فضل الهي كه خدا به اينها داده است به آن رزقي كه به آنها داد اين بخلشان است، ﴿وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ اينها همانهايي هستند كه ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾[20] . اين تأكيد جملهٴ ﴿وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ بعد از ﴿تَوَلَّوا﴾ ناظر همان است كه ﴿وَإِذَا ذُكِّرُوا لاَ يَذْكُرُونَ﴾ چنان خواباند كه هرگز بيدار نميشوند. چنان فراموششان شده كه هرچه تذكر بدهند به يادشان نميآيد كه ﴿إِذَا ذُكِّرُوا لاَ يَذْكُرُونَ﴾[21] . لذا فرمود ﴿تَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ اين جملهٴ تأكيديه براي آن است كه خواب اينها عميق است نسيان اينها عميق است، تجاهل اينها عميق است كه اصلاً به يادشان نميآيد ﴿تَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾.
حدوث نفاق مستمر پس از نفاق ابتدايي
چنين نفاق بديي و حادث نفاق مستمر را به دنبال دارد بعضي هستند كه كفرشان اول بود اين ديگر ارتداد نيست مثل اينكه بعضيها نفاقشان از اول بود اين ديگر نفاق جديد نيست. اينها منافقانه وارد اسلام شدند. اينها يك گروه كه از همان اول منافق بودند منافقانه وارد اسلام شدند. بعضي هستند كه نه يك اسلام ظاهري، عادي آوردند بعد ديدند كه منافعشان تأمين نيست يا بيگانگان فريبشان دادند اينها ارتداد پيدا كردند منتها كفرشان را ظاهر نكردند. خب كفر گاهي از اول هست، كسي مسلمان نميشود يا نه مسلمان ميشود بعد كافر ميشود كه ميشود ارتداد نفاق هم همين دو حالت را دارد يا نفاق ابتدايي است كه شخص منافقاً مسلمان ميشود از همان اول دو چهره است منتها كسي نميداند يا نه از اول مسلمان
عادي است بعد منافق ميشود اين گروه نظير ثعلبه و امثال ثعلبه اينها جزء كساني هستند كه نفاقشان بعد پديد آمد. خب اين نفاق يك وقت هست كه قابل درمان هست نظير همان آيهٴ 74 كه فرمود: ﴿فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ﴾ خب اگر كسي يك لغزشي كرد بعد توبه كرد ذات اقدس الهي ميبخشد بعضي هستند كه نه گناهشان طرزي است و طوري عميق است كه مستقيماً در برابر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قرار ميگيرند اين گونه نفاق باعث بقاي نفاق، استمرار نفاق، دوام نفاق خواهد بود اين استمرار و دوام و بقاي نفاق يا همان حد معين از نفاق را نگه ميدارد يا نه مرحلهٴ كاملتر نفاق را به بار ميآورد به يكي از اين دو وجه اين تعبير ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ﴾ آمده است. اين ﴿فَأَعْقَبَهُمْ﴾ يعني به عقب. به دنبال اين نفاق يك نفاق جديدي است. چون بحث در منافق است نه بحث در افراد عادي بحث در اين نيست كه يك كسي مسلمان بود معصيت كرد، زكاتش را نداد همين اين باعث نفاق شد، بحث در منهم، منهم، منهم، دربارهٴ همين منافقين است پس منافقي كه صريحاً پيمانشكني بكند و دربرابر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) موضعگيري بكند و بگويد زكات به منزلهٴ جزيه است و مانند آن، اين گناه بزرگ او باعث تداوم نفاق و استمرار نفاق است، يا نه باعث پيدايش نفاق جديد است. ﴿فَأَعْقَبَهُمْ﴾ يعني اورثهم ﴿نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ حالا يا يلقون آن بخل و اثر بخل را كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[22] يا نه تا زمان مرگ. ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ و سبب اين ايراث نفاق هم ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ﴾ يك ﴿وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ دو.
عدم پذيرش زكات ثعلبه توسط پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و پذيرش آن توسط عثمان
همين ثعلبه در اثر همان آن نفاق مستمر گفتند دوباره زكاتش را آورد پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قبول كند نكرد. بعد از او دومي هم قبول نكردند، برخيها گفتند سومي هم قبول نكرد برخي از مفسرين گفتند، احد مفسريني كه از ما به حسب ظاهر نيستند گفتند كه اينها قبول كردند. عمده آن است كه اين استدلالشان، استدلال ناتمامي است. گفتند: عثمان اين زكات را قبول كرده؛ چرا؟ براي اينكه اين صدقه براي فقرا و مساكين و اينهاست، اين يك مقدمه و عثمان هم وكيل مردم است نمايندهٴ مردم است بايد حق اين فقرا را بگيرد اين دو، لذا گرفته.
شناخت امام عصر مهمترين وظيفه انسان در عصر غيبت
اين طرز تفكر نشان ميدهد كه وقتي زراره به امام صادق(سلام الله عليه) عرض ميكند كه من اگر عصر غيبت وليّ عصر(ارواحنا فداه) را ادراك كردم، وظيفهٴ من چيست من چه كنم؟ حضرت فرمود مهمترين وظيفهٴ شما در عصر غيبت مسأله انتظار و انتظار و فرج و اينهاست و اين دعاست اين دعا نظير اللهم اغفر اينهاست اللهم اد ديوننا است اللهم اشف مرضانا از اين سنخ دعاهاست. شايد يك وقتي همين بحث شده همين جا حضرت فرمود به زراره در عصر غيبت اين دعا را ميخواني : «اللهم عرفني نفسك»، اين از مهمترين مسائل حكمي است. «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف نبيك، اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني»[23] . فرمود مهمترين وظيفهٴ شما در عصر غيبت، خواندن اين دعاست يعني بحث كردن در اين دعا، كتاب نوشتن در اين دعا، مذاكرهٴ اين دعا. اين چهار، پنج جمله لااقل چهارصد صفحه حرف ميخواهد. چرا ما اگر خدايمان را نشناسيم پيغمبرمان را نميشناسيم چرا اگر پيغمبر را نشناسيم امام را نميشناسيم ؟ سرّش اين است چرا ما ميگوييم سقيفه يك چيز بيّنالغي است؟ چرا باطل است؟ چرا خلافت ابيبكر و عمر و عثمان ميگوييم باطل است؟ روي همين حرف هست. اينها خيال ميكنند آن رهبر مردم وكيل مردم است لذا ميگويند مردم بايد انتخاب بكنند. چون عثمان خليفهٴ مردم است، وكيل مردم است، نمايندهٴ مردم است خب آمده حق مردم را گرفته اين صريحاً در تفسيرشان است ولي اماميه معتقد است كه خليفه نايب پيغمبر است نه وكيل مردم، وليست، نه وكيل مردم. اگر نايب پيغمبر است، خب آدم تا پيغمبر را نشناسد نبوت را نشناسد، رسالت را نشناسد، خب البته امام را نميشناسد. آنها كه پيغمبر را نشناختند به سقيفه پناهنده شدند آنها كه پيغمبر را شناختند گفتند جانشين پيغمبر جز عليبنابيطالب(سلام الله عليه) كسي ديگري نميتواند باشد. مگر شما خليفه نميخواهيد اين خليفة الناس است يا خليفة رسولالله است. خب شما اگر مستخلفعنه را نشناسيد، خليفه را ميشناسيد؟ حالا به سرا غ رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيديد، رسول خدا خليفةالناس است، نمايندهٴ مردم است يا خليفة الله است؟ اگر خليفة الله است تا كسي الله را نشناسد خليفة الله را ميشناسند؟ لذا به زراره فرمود مهمترين وظيفهٴ شما در عصر غيبت اينگونه از معارف است اين دعاست. «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف نبيك، اللهم عرفني رسولك»[24] . نبي را بر رسول مقدم داشته اين دعا خب چون نبي مقدم بر رسول است. از آن جهت كه از ذات اقدس الهي خبر را دريافت ميكند ميشود نبي از آن جهت كه خبر را به مردم ميرساند ميشود رسول. «اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك» براي اينكه حجت خدا جانشين پيغمبر است من اگر آن مستخلف عنه را نشناسم خب خليفهٴ او را نميشناسم آن وقت سر از سقيفه در ميآيد. «اللهم اعرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني»[25] . من دينم را از بايد بگيرم؟ بايد از حجةالله بگيرم ديگر نه از قياس و استحسان و مصالح مرسله. خب اگر كسي معصوم را نشناسد خب سر از قياس و استحسان در ميآورد ديگر اين ميشود دعا. اين از سنخ دعاهايي است كه «اللهم اغفر لي و لوالدي» نيست. اين مفسر از بزرگترين مفسران آنهاست ميگويد عثمان گرفته چون خليفهٴ مردم بود. اين فرق است. خليفهٴ مردم نيست، خليفهٴ رسولالله است بايد ببيند رسولالله چه كار كرده؟ حالا بحث در خصوص قضيهٴ ثعلبه و امثال ثعلبه نيست، حالا چهار تا منافق دادند يا ندادند. اگر حضرت ميگرفت حق داشت با قوهٴ قهريه بگيرد براي اينكه مال آنها نبود. اما بحث در اين است كه خليفهٴ مسلمانها وكيلالناس است يا نايبالمعصوم است اگر نايب معصوم است، چاره نيست كه ما اول معصوم را بشناسيم تا نايب او را بشناسيم. خب لذا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ پيغمبر هم قبول نكرد، آنها هم موظف بودند قبول نكنند.
پرسش:...
پاسخ: نه ميگويند اينها مجتهد بودند ـ معاذ الله ـ رأيشان حجت است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله آنجا حضرت فرمود كه نه خير من به قرآن و سنت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قبول ميكنم و لا غير.
پيدايش نفاق جديد در قلب برخي منافقان
خب غرض آن است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً﴾ يعني اين يزيد الكفر علي الكفر و ازداد كفرا و ازداد نفاقا، همانطوري كه مؤمنين كساني هستند كه ﴿إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾[26] ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[27] و مانند آن براي منافق و كافر هم دركاتي است كه زادهم نفاقاً زادهم كفراً ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[28] و مانند آن. چون بحث در منافق است، فرمود اين كار ثعلبه باعث تداوم نفاق يا پيدايش دركهٴ نازلتر نفاق شد لذا تعبير كرد ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً﴾ يعني نفاق جديد اين تنوينش هم نشان ميدهد كه يك نفاق تازه است حالا تازگيش يا در استمرار اوست يا در تداوم اوست، يا نه براي اينكه درجهٴ پايينتر و دركهٴ پايينتر دارد خب ﴿إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾.
علم خداي سبحان به آشكار و نهان و اخفاي انسان
بعد مسألهٴ ارشاد و هدايت و تنبيه را هم فراموش نميكند. ميفرمايد: ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ﴾ كارهايي كه انسان دارد يا علني است، يا سرّ است يا اخفاي از سرّ، با ديگران هم كه كار دارد يا علني و جهر است، يا نداست يا نجواست. همهٴ اينها را قرآن كريم طرح كرد فرمود اينها معلوم خداست. كارهايي كه مربوط به خود انسان است، فرمود: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾[29] فرمود اي انسان اگر يك كاري را به صورت جهر آشكار انجام بدهي يا بگويي، خب اين جهر را هم خودت ميداني هم ديگران ميدانند يقيناً خدا هم ميداند اين ديگر گفتند نميخواهد. ان جهر بالقول فان الله يعلمه نفرمود فرمود: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾، وقتي سرّ را بداند جهر را به طريق اولي ميداند. خب سرّ را كه تو در دل داري و به ديگران نگفتي و خودت ميداني، او را خدا ميداند. بالاتر از سرّ، چيزي كه خودت در نهانخانه نهادينه كردي، علم بسيط داري ولي علم به علم نداري فعلاً به او توجه نداري در درون تو تعبيه شده است كه اخفاي از سرّ است آن را هم خدا ميداند. ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾[30] .
علم خداوند به نجواهان انسان
در اين گونه از موارد هم فرمود شما با چه كسي ميخواهيد گفتگو كنيد بحثهايي كه در نوبت ديروز خوانده شد. ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾[31] . در آن شبنشينها و بيتوتهها هم فرمود : ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾[32] . آن شبنشينها و جلسات سرّي كه بيتوته كرديد خدا هم با شما بود ميشنود. در اينجا هم فرمود به اينكه نجواي شما را ميداند، سرّ شما را هم ميداند، يك وقت سرّتان را با كسي زيرگوشي نميگوييد، يك وقتي به مناسبت مناجات نه منادات نجوا داريد ندا داريد آهسته زير گوش هم ميگوييد. فرمود اين هر دو قسم را هم خدا ميداند. و شما روي اين حيا كار بكنيد. خيلي به اين فكر نباشيد كه ما شما را با جهنم بترسانيم. همان سورهٴ مباركهٴ «علق» انسان را به حيا دعوت كرده همان كه از عتايق سوَر است ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[33] انسان نميداند كه خدا ميبيند. بعدها سخن از جهنم و اينها شد وگرنه اين سورهٴ «علق» جزء عتايق سوَر است ديگر. يعني آن سورههاي پيشكسوت است به اصطلاح. آيههاي جهنم و اينها بعدها آمدند. اول ما را به حيا دعوت كردند انسان حيا نميكند كه خدا او را نميبيند. ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾.
مشهود بودن همه اشياء نزد خداي سبحان
بعد جمعبندي كرد هر چيزي كه صدق عليه انه غيب اين معلوم خداست ﴿وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ﴾ كل ما صدق عليه انه غيب، خدا نه تنها يعلم بلكه علام است ﴿وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ﴾ در نوبتهاي قبل اشاره شد كه علم غيب مستحيل است، اين ارشاد به نفي موضوع است وگرنه غيب بما انه غيب كه تحت علم نيست. علم بما انه علم هم كه به غيب تعلق نميگيرد. علم يعني شهود يعني كشف يعني حضور يعني ظهور. غيب يعني نهان، پنهان، غيب بما انه غيب معلوم نيست. وقتي گفته شد ذات اقدس الهي عالم غيب و الشهاده است اين ارشاد به نفي موضوع است يعني لا غيب بالقياس اليه سبحانه و تعالي. به دليل اينكه آيات ديگر دارد ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾[34] يعني جميع اشيا مشهود خداست خب اگر جميع اشيا مشهود خداست، سراسر ما سويالله نسبت به الله ميشود عالم شهادت همانطوري كه سراسر ما سويالله نسبت به حجر طبق ديد عادي ما نسبت به جماد ميشود غيب، يك جماد از هيچ چيز خبر ندارد ديگر. سراسر عالم نسبت به ذات اقدس الهي ميشود شهادت. آن وقت براي ماها عالم تقسيم ميشود به عالم الغيب و الشهاده اين نشئهٴ حس است كه ما ميبينيم يا بعضي از چيزهاست كه ما ميفهميم نسبت به ما عالم شهادت است گذشته و آينده و مجردات عاليه و مانند آن براي ما مجهول است و ما دسترسي به آنها نداريم براي ما غيب است تقسيم عالم به عالم غيب و شهادت ميتواند از اين جهت باشد ميتواند از جهت تجرد و تجسم و مانند آن باشد.
بنابراين ذات اقدس الهي نسبت به جميع ما عدا به كل شيء شهيد است چه اينكه حجر و مدر نسبت به جميع ما سويالله غافلاند و خبر ندارند و جميع ما سويالله نسبت به حجر و مدر غيب است گرچه بر اساس ﴿شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[35] آنها اهل دركاند كما هو الحق اهل معرفتاند، اهل شهودند اهل شهادتاند اهل شفايتاند، همهٴ اين كارها از آنها بر ميآيد ولي به حسب ظاهر كه آنها دركي ندارند كل ما سوا نسبت به آنها عالم غيب است. ولي نسب به ذات اقدس الهي اينكه فرمود: ﴿أَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيد﴾ اين ارشاد به نفي موضوع است يعني لا غيب بالقياس اليه سبحانه و تعالي. اينطور نيست كه اشيا نسبت به ذات اقدس الهي دو قسم باشد، بعضي غيب بعضي شهادت منتها خدا به هر دو عالم است چون اصلاً علم به ما هو علم يعني ظهور و شهود و اين با غيب هماهنگ نيست.
«والحمد لله رب العالمين»