80/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 73 الی 77
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِير﴾(73)﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ﴾(74)﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾(75)﴿فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُون﴾َ(76)﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾(77)
منافقان، موضوع آيه محلّ بحث و بيان كافر بودن آنان
بحث دربارهٴ منافق بود و اضافهٴ كافر در اين بخش كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ براي آن است كه بفهماند اينها حقيقتاً كافرند و در قيامت هم با كفار محشور ميشوند ضميرهايي هم كه در آيهٴ بعد آمده همه به اين منافقين برميگردد. ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا﴾، يعني همين منافقين ﴿وَلَقَدْ قَالُوا﴾ يعني همين منافقين ﴿وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ﴾ يعني همين منافقين ﴿وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا﴾ همين منافقين ﴿وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ يعني همين منافقين.
مفرد بودن ضمير در كلمه ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ بيانگر مظهريّت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)نسبت به خداي سبحان
مطلب مهمي كه مربوط به اين كلمهٴ ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ است و سيدنا الاستاد به آن تذكر دادند اين است كه تا آن مرحله را بزرگاني مثل مرحوم امين الاسلام در مجمعالبيان و مانند آن مشخص كردند كه چرا خداوند فرمود ﴿إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ﴾ ضمير را مفرد آورد و آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» و ساير سور است در همهٴ اين موارد كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در كنار رسول خدا ذكر ميشود ضمير مفرد است نه تثنيه براي اينكه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هرچه دارد از خداست مظهر خداست و آينهٴ الهي است و آن حديث شريفي كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از آنكه آن شخص گفت: «من اطاع الله و رسوله فقد اهتدي و من عصاها فقد غوي» حضرت فرمود «بئس خطيب القوم أنت»، عرض كرد پس چه بگويم اطاع فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اينچنين بگو كه خدا فرمود نه اينكه ضمير را تثنيه بياوري تا اين محدوده در تفسير مجمعالبيان و امثال مجمعالبيان آمده لكن بياني كه سيدنالاستاد در تفسير قيم الميزان دارند آن ديگر جزء خصوصيتهاي اين حد از تفسير است. ميفرمايد ضمير من فضلهما بجا نيست براي اينكه پيغمبر در مقابل خدا نيست اين را خب همه ميفهميم لذا چه فعل چه ضمير در ﴿إِذَا دَعَاكُمْ﴾ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾[1] نه دعواكم و ضمير در ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ اينجا همش مفرد است.
نزاهت خداي سبحان از وحدت عددي
اما مطلبي كه ايشان فرمودند اين است كه ضمير مفرد است اما اين واحد در مقابل تثنيه نيست همانطوري كه تثنيه در مقابل ذات اقدس الهي كه بگوييم خدا و پيغمبر من فضلهما نارواست، ضمير مفرد به معناي واحد عددي هم نارواست گرچه ضمير مفرد است اما به معناي واحد عددي نيست توحيد به وحدت عددي مثل تثنيه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[2] و تثليث مسيحيها، كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[3] هر سه باطل است، يعني ذات اقدس الهي واحد، اما لا بالعدد. ديگران برابر آن عدد سخنشان اين است كه خدا در مقابل پيغمبر نيست و بندهٴ اوست و مظهر اوست و آينهٴ اوست اين سخن درست است اما اين سخن بلند آن است كه خدا دومي ندارد چه پيغمبر و چه غير پيغمبر. وحدت خدا يك وحدت عددي نيست كه از سنخ او يك ثاني كنار او قرار بگيرد بشود اثنان، چون واحد لا بالعدد. آنكه تثنيه برميدارد واحد عددي است. آنكه تثليث برميدارد وحدت عددي است. آنكه به رقم رياضي در ميآيد يك، دو، سه، وحدت عددي است خدا نه سه تا كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ نه دوتاست ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ نه يكي است كه واحد لا بالعدد واحد عددي يعني يك چيز محدود خدا يكي است كه هوالاول است هوالاخر است هوالظاهر است هوالباطن است و هزار اسمي كه در دعاي جوشن كبير آمده. كه تازه فيض او «داخل در اشياء لا بالممازجه» نه خود او. فيض او همه جاست و همه چيز را فرو گرفته و در رفته. و ذات او كه در دسترس احدي نيست. خب بنابراين چون خدا واحد لا بالعدد ضمير مفرد به معناي عددي را به خدا برنميگردد چه اينكه تثنيه و جمع هم نيست. نشانهاش هم در همان بحثهاي سورهٴ «مائده» گذشت آنجا كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[4] آنجا اشاره شد كه در آيهٴ هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» ميفرمايد خدا رابع ثلاثه است نه ثالث ثلاثه، خامس اربعه است، خدا با هر عددي با هر معدودي هست ولي تحت رقم در نميآيد ﴿يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[5] سه نفر اگر نشستند دارند نجوا ميكنند يا بحث و گفتگو دارند خدا چهارمين اين سه نفر است. اينها را بخواهي بشماري سه نفر هستند اما خدا رابع ثلاثه است نه رابعي است كه در كنار اين ثلاثه قرار بگيرد بشود رابع اربعه چهارمي سه نفر است نه چهارمي چهار نفر. خدا ثالث اثنين است نه ثالث ثلاثه. ثالث ثلاثه يعني سه نفر هستند در عرض هم، يكي از آن خدا، يكي روحالقدس يكي هم مسيح اينها در عرض هم هستند اما رابع ثلاثه يعني اينها سه نفر هستند محدود هستند يك مبدأ محيطي هست كه با اولي هست، با دومي هست با سومي هست بين اولي و دمي هست بين دومي و سومي هست بين اولي و سومي هست محيط به همه هست و هيچ جا هم نيست آن ديگر به حساب در نميآيد واحد اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ»[6] . اگر وحدتش عددي بود بايد در مقولهٴ كم در ميآمد مندرج تحت ماهيت بود و مانند آن. كميت بردار بود پس اگر سه نفر دارند گفتگو ميكنند خدا چهارمي سه نفر است و طوري چهارمي اينهاست كه به حساب رياضي در نميآيد اينها را هرچه ميشماري سه نفر هستند . اگر چهارمي اربعه بود، جايش محدود بود بايد در كنار سومي مينشست. چهارمي ديگر با سومي نيست با دومي نيست با اولي نيست محيط به اينها نيست. بين اينها نيست. لذا ذات اقدس الهي چون به حساب عدد واحد نخواهد بود اين ضمير ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ گرچه مفرد است اما به يك مرجعي برميگردد كه آن مرجع واحد در مقابل تثنيه و تثليث نيست. كه مثلا حالا تثليث كفر باشد، تثنيه كفر باشد توحيد به معناي واحد عددي كه خدا يك عدد است مثل اينكه ـ معاذ الله ـ درخت يك عدد است يا انسان يك نفر است خب آن هم همينطور كفر است فرق نميكند. اين جزء اوصاف سلبيهٴ ذات اقدس الهي است كه «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ»[7] . بنابراين اگر ضمير ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ مفرد آورده شد اين نه براي اينكه تثنيه جايز نيست دربارهٴ خدا، نميشود پيغمبر را در مقابل خدا قرار داد. براي اينكه اصلاً خدا ثاني ندارد هيچ، وحدتش هم يك دانهٴ عددي نيست. خب
شاهد قرآني بر وحدت عددي نداشتن خداوند
بنابراين اين رابع ثلاثه يعني از سنخ آنها نيست اما فرمود ما از كجا ميفهميم به اينكه كه بين هر دو نفر، محيط به هر دو نفر، فوق هر دو نفر خداست براي اينكه فرمود دو سه نمونه ذكر كرد بعد فرمود نه كمتر از اين نه بيشتر از اين. اين نه كمتر از اين و نه بيشتر از اين جميع مراحل را در بردارد ملاحظه بفرماييد. آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ پس همه چيز مشهود اوست. ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ﴾ هيچ سه نفري با هم گفتگو ندارند ﴿إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾. كه او ميشود رابع ثلاثه، نه ثالث ثلاثه يك، نه رابع اربعه دو، بلكه رابع ثلاثه است. ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ﴾ اگر پنج نفر مشغول نجوا و گفتگو هستند خدا ششمين پنج نفر هست. سادس خمسه است نه سادس سته، سادس خمسه است. اينها را هرچه ميشماري پنج نفر هستند و خدا سادس اينهاست و به رقم هم در نميآيد و فرمود: ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾ اين ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ﴾ كمتر از سه نفر ميشود دو نفر و يك نفر. چون نجواست كمتر از سه نفر ميشود دو نفر چون يك نفر به تنهايي كه با كسي گفتگو ندارد كه . پس كمتر از سه نفر ميشود دو نفر و بيشتر از پنج نفر هم كه الي ما شاءالله هرچه باشند پس قل او كثر هر جا باشيد ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾. آنچه كه در اين كريمه ميآيد مفاد همان است كه در اوايل سوره مباركهٴ «حديد» آمده است كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ آيهٴ چهار سورهٴ «حديد»، ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ بنابراين خدا ثاني واحد است نه ثاني اثنين، ثاني اثنين نميشود. ثالث اثنين است ثالث ثلاثه نميشود. رابع ثلاثه است، رابع اربعه نميشود. ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ چه كم چه زياد او باشماست ولي بدانيد به حساب عدد در نميآيد چون وحدتش عددي نيست داخل در مقولهٴ كم نيست ماهيت ندارد ميشود نامحدود. اينكه حضرت فرمود : «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لاَ بِعَمَدٍ»[8] همين است.
پرسش:... پاسخ: بله درست هم هست براي اينكه آن آدم، كنه فعلش را ميخواهد وارد بشود ميبيند كه متحير ميشود . او قبل از چون چيزي است كه شما تصور كنيد كه داخل في الاشياء لا بالممازجه كه اين فيض ذات اقدس الهي است . و خود ذات اقدس الهي مافوق اين است.
خب ما الآن ميتوانيم دربارهٴ اقيانوس فكر بكنيم؛ هرچه هم عظيم باشد يا دربارهٴ كهكشانها فكر بكنيم براي اينكه ما يك طرف هستيم اين اقيانوس يا كهكشانها يك طرف هستند ميتوانيم فكر بكنيم ولي يك چيزي كه اگر خواستيم بيانديشم در انديشهٴ ما در انگيزهٴ ما قبل از اينكه ما خودمان را بفهميم او را ميفهميم، قبل از اينكه فهممان را بفهميم او را ميفهميم قبل از اينكه هر بديهي را بفهميم او را ميفهميم او در فهم ما فرو ميرود و در ميرود در خود ما فرو ميرود و در ميرود در معلوم ما فرو ميرود و در ميرود. «داخل في الفهيم و المفهوم و الفهم لا بالممازجه». آدم يك كمي فكر بكند متحير ميشود . اين چندتا روايت نوراني است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در آخر كتاب شريف توحيد صدوق ذكر كرده كه مبادا يك وقتي بالاتر بروي عدهاي يك قدري رفتند جلوتر بروند تائك شدند متحير شدند بالأخره شبه جنوني گرفتارشان كرده اصلاً به درك نميآيد مثل يك دست فروشي كه بساط مختصر دارد يك سفره دارد و چند كتاب دارد و چندتا مثلاً شمع اين را در كنار اقيانوسي كه هميشه طوفان او به صورت دويست، سيصد كيلومتر راه ميرود آنجا ميخواهد بساط پهن بكند. اين تا بخواهد شروع كند به بساط پهن كردن آن طوفان او را و سفره و بساط و همه را ميبرد. اصلاً فرصت نميدهد فكر كردن . چند تا روايت دارد كه اصلاً به فكر كسي نميآيد.
ادب ملائكه در بيان صمديّت خداي سبحان
براي اينكه ببينيد ادب ملائكه چيست چطور حرف ميزنند در پيشگاه ذات اقدس الهي عرض ميكنند كه ما مدبّرات امريم به فرمان الهي. ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾[9] . خب اين را ما ميفهميم ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ يعني آنچه كه نزد ماست و علت ماست و سابق ماست و مقدم بر ماست اين لله است. ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾[10] ، آنكه آيندهٴ ماست، شؤون ماست، معاليل ماست، آثار ماست، لوازم ماست آن هم لله است ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[11] . اين را هم ميفهمد، هرچه كه مربوط به سلسلهٴ علل قبلي است براي خداست هرچه كه مربوط به سلسلهٴ معاليل و آثار بعديست براي خداست، ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ اين دوتا را ميفهميم ﴿وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾، بين گذشته و آينده خود ما هستيم. چيزي براي ما نميماند لذا قبل از اينكه ما بفهميم چه چيزي خواستيم بفهميم، او ميفهمد . ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[12] يعني بين ما و خود ما فيض او فاصله است چون ما اينچنين نيست كه يك امري باشيم و فؤاد و قلب و روح ما يك چيز ديگر باشد كه حقيقت ما همان قلب ماست ديگر. خدا يعني فيض خدا و علم خدا بين ما و خود ما فاصله است؛ يعني چه؟ يعني ما صمد نيستيم، توپر نيستيم اين همان روايت نوراني است كه مرحوم كليني نقل كرده كه «لأن المخلوق اجوفٌ معتملٌ...» [13] توخالي است او صمد است پر است. اينچنين نيست ما يك موجودي باشيم توپر، بيرون از ما را خدا اداراه ميكند . خب پس بين ما و خود ما علم او فاصله است.
بقاي «وجه الله» در عالم و قابل معرفت نبودن آن
اگر اين وجه را بردارند اين وجه قبض بشود آنوقت معلوم ميشود كه خبري در عالم نيست. كه ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[14] يا ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[15] در هيچ جاي قرآن اصلاً جاي توهم نبود كه الله استثنا بشود اينطور نيست كه همه ميميرند يا همه فاني ميشوند الله ـ معاذ الله ـ ثابت است اين اصلاً توهم نبود هرجا استثنا ميشود وجهالله است. ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾[16] ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ اين وجهالله كه «داخل بالاشياء لا بالممازجه»، اين را نميشود شناخت [فضلاً عن الذات]. آنها كه در اين رشته كار كردند عبارتشان اين است ميگويند: «اما الذات الالهيه فقد حارت الانبياء و الاولياء عليهم السلام فيها». انبيا مبهوت هستند چه رسد به افراد عادي، چون كنه ذات را.
خب حالا اينكه وجه خداست اين بيرون از ماست كه ما مثلاً جداي از وجهالله هستيم ميخواهيم وجهالله را بشناسيم يا نه تمام ظاهر و باطن ما را فرو گرفته، فرو رفته و در رفته و ديگري را هم گرفته و چيزي براي ما نميماند اين است كه در بيانات نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه است عرض ميكند خدايا الهي «من كانت حقائقه دعاوي فكيف لا تكون دعاويه دعاوي»[17] . خدايا آنجا كه سخن از حقيقت است و حق است، ادعاست، چه رسد به آنجا كه ادعاست . خب آنجا كه حق است مثلاً اين مقدار علم را داريم اين مقدار كمال را داريم اين مقدار ما واقعاً داريم متعلق به ماست؟ يا متعلق به توست و در اينجا ظهور كرده؟ به ما دادي يعني علم نامتناهي مقابل دارد كه ما دو علم در عالم داريم يك علم نامتناهي براي خدا يك علم محدود براي زيد، يا اين آينهٴ همان علم نامتناهيست. اينكه تعبير قرآني اين است كه مخلوقات آيهٴ حقاند همين است ديگر. آيهٴ يعني علامت يعني نشانه يعني اين علم نشانهٴ آن علم است اين حيات نشانهٴ آن حيات است اين قدرت نشانهٴ آن قدرت است. آنوقت چيزي براي ممكن نميماند تا مثلاً ممكن بتواند آن وجه را به خوبي درك بكند اين چند تا روايتي كه درآخر كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق هست از آن غرر روايات است كه خودتان را زحمت ندهيد خسته نكنيد ذات الهي درك احدي نخواهد آمد، تفكر نكنيد فقط در آناي الهي تفكر بكنيد.
فرشتگان مظهر فعل الهي در صلوات بر پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پرسش:... پاسخ: بله آنجا در حقيقت جمع براي فرشتگان الهي آنان رسالت او را ذكر ميكنند يعني ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ آنها دارند پيام اين را ميآورند براي اينكه ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ اينچنين نيست كه برابر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «فاطر» كه فرمود: اينها رسالت الهي را دارند معلوم ميشود كه ملائكه چيزي از خود ندارند فقط رسالت الهي را دارند آنگاه رسول و مرسل هر دو سلام ميفرستند يعني چي؟ يعني بالاصاله ذات اقدس الهي سلام دارند بعد فرشتگان سلام او را ميرسانند به دليل همين آيهاي كه قبلاً قرائت شد. براي اينكه فرشتگان اعلانشان اين است كه ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[18] خب اگر فرشتگان سوابقشان لله، لواحقشان لله، بين سابق و لاحق هم لله، پس چه چيزي براي خود فرشته ميماند؟ اين مثل آن است كه گفته شود «ان الله يصلي، ان الله يصلي، ان الله يصلي»، اين جمع معنايش اين است مثل سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه در حال احتضار دارد ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[19] ، ديگر نگفت رب ارجعن ميگويد ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾. به ذات اقدس الهي خطاب ميكند اما جمع، يعني رب ارجعني، رب ارجعني، رب ارجعني، رب ارجعني، اين به جاي اينكه سي، چهل بار بگويد ميگويد ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾. آن هم حرفشان اين، فرشتگان هم همان حرف ذات اقدس الهي را دارند منتقل ميكنند بازگشت اين جمع به تكرار يا تكثير فعل ذات اقدس الهي است به شهادت آن آيه كه فرشته براي خود سمتي قايل نيست.
وحدانيّت غير عددي خداوند
خب روي اين جهت در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» فرمود او به رقم در نميآيد اگر پنج نفر هستند واقعاً پنج نفر هستند و خدا سادس خمسه است نه سادس سته كه شما سرشماري بكنيد بگوييد اينها شش نفر هستند. اگر چهار نفرند وقتي هم سرشماري ميكنيد اينها چهارنفر هستند براي آنكه آن پنجمي هم با آن چهار نفر است هم با شماي سرشمار است هم در سرشماري شما هست. هم محيط به همه است و هم هيچ جا نيست خب او ديگر تحت عدد در نميآيد. «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ»[20] . از اين جهت ضمير ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ اينچنين نيست كه حالا تثنيه جايز نباشد، اما وحدت عددي جايز باشد بلكه اين وحدت معناي خاص خودش را دارد.
رذايل اخلاقي منافقان در مسائل مالي
خب بعد فرمود اين منافقان در بخشهاي گوناگون آن نفاق ماليش كه منشأ فتنه است همين مال، ظهور ميكند گاهي دربارهٴ غنايم جنگي اينها منافقانه طمع داشتند طعن و طنز داشتند گاهي در توزيع صدقات و زكات منافقانه طنز داشتند، لمز داشتند. گاهي در دادن زكات منافق هستند و نميدهند با اينكه بر آنها واجب است. گاهي دربارهٴ مؤمنيني كه متديّن هستند و زكات ميدهند آنها را هم مسخره ميكنند گاهي دربارهٴ مؤمنين ضعيفي كه درآمد آنها كم و بهرهٴ آنها كم و زكوات آنها هم كم آنها را هم به سخريه ميگيرند اين پنج نمونه و مانند آن، نفاق مالي اينهاست كه آن حب مال زمينه نفوذ، ظهور اين نفاقها را پيدا كرده و ذات اقدس الهي غالب اين موارد خمسه را يكي پس از ديگري ذكر ميكند در جريان لمز صدقات آنجا فرمود به اينكه اينها كساني هستند كه ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ﴾ آيهٴ 58 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه اين آيه قبلاً گذشت ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾ در حالي كه ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾[21] .
تعهد منافقان براي ايتاء زكات و بخل و اعراض آنان
در اين باره كه بايد خودشان زكات بدهند و نميدهند وضعشان همين است كه ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ حالا دربارهٴ ثعلبةبنحاطب است يا ديگران ممكن است كه موارد متعددي مصداق اين آيه باشد حالا در خصوص ثعلبه نقل شده است كه به وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كرد شما دعا كنيد وضع مالي من خوب بشود حضرت طبق اين نقل فرمود : مال قليلي كه تو شكر بكني، بهتر از كثيري است كه نتواني حقش را ادا بكني. اين اصرار كرد كه نه من حقش را ادا ميكنم و اگرخدا به من مال داد من صدقات واجب را تأديه ميكنم ﴿عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ من صدقه خواهم داد و از صالحين هم ميشوم. هم صلاح فعلي را حفظ ميكنم هم سعي ميكنم از مال خودم در راه خير استفاده كنم كه «نعم المال الصالح الرجل الصالح»[22] . همين منافقين اين تعهد را سپردند ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ با لام تأكيد با نون تأكيد ثقيله با اين تعهد. حالا ذات مقدس پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دعا فرمودند يا علل و عوامل ديگري اين صحنه را تأييد كرد اين شخص وضع ماليش خوب شد اين ثعلبه دامدار خوبي شد ﴿فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ﴾ به اين گروه، حالا خصوص ثعلبه نبود براي اينكه ضمير جمع آورد فرمود به اين گروه از فضل خود چيزي عطا كرد ﴿بَخِلُوا بِهِ﴾ اينها همانهايي هستند كه ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾[23] دستشان را از دادن زكات و صدقات واجبه ميكشند. نه تنها به جبهه كمك نميكنند بلكه از تأديه حقوق واجب اجتناب دارند ﴿بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا﴾ و رو برگردادند و رفتند ﴿وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ هم اعتراض كردند هم اعراض كردند هم معارضه كردند هم گفتند اين چه جزيهاي است كه از ما ميخواهي اين زكات را جزيه دانستند و مانند آن. خب اين كار كه تعهد به خدا سپردند صريحاً به پيغمبرشان(صلي الله عليه و آله و سلم) تعهد بسپرند در حضور او بخواهند از او دعاي مستجاب درخواست بكنند بعد آنطور عكسالعمل تند به مأمور پيغمبر نشان دهند كه حضرت مأمور فرستاد براي گرفتن زكات ثعلبه ابا كرد.
بخل پس از تعهد زمينهسازي نفوذ نفاق مزمن در دل انسان منافق
فرمود اين كار، اين بخل، زمينهٴ نفاق را فراهم كرد آنوقت نفاق مزمن. ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ بعضي هستند كه احياناً به يك بيماري مبتلا شوند اميد توبه هست چه اينكه در آيهٴ 74 فرمود: ﴿فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ﴾ عدهاي هم توبه كردند طبق برخي از نقلها. اما اين شخصي كه تعهد سپرد با آن بيان مؤكدانه ﴿لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ گفت من حقوق الهي را ادا ميكنم، و معذلك فرستادهٴ پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را جواب منفي داد اين بخل از تأديهٴ حق واجب الهي باعث شد كه در قلبش نفاق رسوخ كرد و تا زمان مرگ اين نفاق بود حالا ضمير ﴿يَلْقَوْنَهُ﴾ يا به الله بر ميگردد و منظور ظرف موت است كه ظرف موت بالأخره انسان به لقاي خدا فيالجمله ميرسد. يا نه به آن بخل برگردد كه به ثمرهٴ بخل ميرسد برخيها خواستند به قيامت كبرا بزنند كه او ديگر حالا شايد لازم نباشد. چون انسان وقتي كه مرد هرچه دارد به همان وصف هست ديگر، ديگر بعد از مرگ كه ملكات عوض نميشوند جا براي توبه نيست، جا براي ايمان نيست. ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾.
خلف وعده و دروغگويي منافقان منشأ نفوذ نفاق در دل آنان
منشأ اين نفاق، آن هم نفاق مستمر و مزمن اين است ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ﴾ اينكه خلف وعده كردند ﴿وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ اين كذب مستمرشان از يك سو و اين خلف وعدهٴ الهي، خلف وعده مواعده پيماني كه با خدا بستند از سوي ديگر، زمينهٴ نفاق و مزمن شدن نفاق را فراهم كرده است . يكي از نشانههاي منافق اين است كه «اذا وعد اخلف». چه اينكه «اذا حدث كذب» دروغ ميگويد «اذا ائتمن خان»[24] چند چيز است كه نشانهٴ منافق است در اين روايات ذيل اين آيه آمده ؛ يكي اين است منافق وقتي سخن ميگويد، حديث ميگويد دروغ ميگويد گزارشهايش به دروغ است وقتي هم وعده ميدهد تخلف ميكند و وقتي هم كه امانتي به او بسپارند خيانت ميكند. اينكه گاهي گناه زمينهٴ كفر يا نفاق را فراهم ميكند، در آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ «روم» به اين صورت آمده: ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ اين آيه را چند طور تفسير كردهاند؛ يكي اينكه عاقبت كساني كه سيئات داشتند، معاصي داشتند اين است كه ـ معاذ الله ـ به تكذيب ميرسند، تكذيب آيات الهي كه خب كفر است، معاصي ديگر با اسلام و ايمان سازگار است انسان اگر آنها را مرتكب شد ميشود مسلمان فاسق، ولي (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء)اگر آيات الهي را تكذيب كرد ميشود كافر. فرمود : ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ عاقبت كساني كه سيئات را مرتكب ميشدند تكذيب است كه تكذيب كفر است. وجه ديگر اين است كه اين سوءا اسم باشد، ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ عاقبت اينها سوءا باشد، سوءا عاقبت اينها باشد؛ به چه دليل سوءا عاقبت اينهاست؟ ﴿أَن كَذَّبُوا﴾[25] كه اين تعليل باشد كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين احتمال را مطرح كردند ولي به هر تقدير ظاهر اين تقريب اول اين است كه پايان بعضي از معاصي كفر و شرك خواهد بود. اينجا هم همينطور است، پايان اين گناه، نفاق شد، ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ منشأ اين نفاق كه كفر دروني است همان خلف وعده است و دروغ.
«و الحمد لله رب العالمين»