درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 70 الی 72

 

﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾(70)﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾(71)﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾(72)

آگاهي مردم حجاز از اخبار اقوام شش‌گانه گذشته

تبشير و انذار الهي گاهي به بيان آن مطالب و معارف كلي است گاهي هم به صورت بيان مصداق و جزيي. در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم آن مصاديق جزيي بيان شده، آن معيارهاي كلي. در جريان انذار وقتي وضع منافقان و كافران را ذكر فرمود، فرمود جريان اين اقوام و امم را لابد اينها شنيده‌اند اين ﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ﴾ اين همزه‌اش براي تقرير است يعني اينها باخبر هستند از اين شش گروه از قوم نوح از قوم عاد از قوم ابراهيم از قوم ثمود از اصحاب مدين از مؤتكفات باخبر هستند كه قوم لوط و امثال ذلك است. از اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ﴾ كه براي تقرير است يعني خبر اين شش قوم به اينها رسيده است معلوم مي‌شود اينها آگاه بودند. راه آگاهي اينها هم متعدد است. بخشي از اين راهها مي‌تواند همان آياتي باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و مانند آن گزارش اين اقوام را در بر داشت، بخشي هم ممكن است كتابهاي تاريخ مطالعه كرده باشند گاهي هم ممكن است كه چون در اين خاورميانه بود، بخشي از آن مربوط به شام و اطراف شام بود، ممكن بود آثارشان را از نزديك و آثار باستاني ديده باشند. به يكي از اين سه راه و مانند آن بالأخره مردم حجاز از اين شش‌گانه باخبر بودند.

علت بازگو نشدن سرگذشت برخي اقوام و پيامبران در قرآن

اما اقوامي كه در آن طرف اقيانوسهاي بزرگ قرار دارند، مثل آمريكا و اينها، غالباً جريان آنها در قرآن كريم نيامده است. براي آنكه دسترسي براي تحقيق نبود. اين نه به آن معناست كه انبيا فقط در مشرق زمين هستند و در خاورميانه هستند، بلكه خداوند براي هر ملت و امتي پيغمبري فرستاده است. هيچ امتي نيست كه ﴿إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ [1] منتها سرّ نقل نكردن سرگذشت امم و اقوام آن طرف درياها و اقيانوسها براي اين است كه راه تحقيق نبود. قرآن جريانها را نقل مي‌كند كه بالأخره اثر عملي داشته باشد و مردم مكه بفرمايد شما برويد از نزديك تحقيق كنيد، وضعشان را ببينيد، ببينيد به اينكه آنهائي كه مؤمن بودند چه بهره‌هايي بردند، آنهايي كه مؤمن نبودند چه كيفرهايي ديدند براي شما عبرت باشد. خب آن طرف اقيانوس اصلاً اينها خبر ندارند كه چنين سرزميني هست يا نه؟ اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن فرمود ما شرح حال بسياري از انبيا را براي شما نگفتيم. ﴿رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾ اين‌طور نيست كه ما جريان همه انبيا را گفته باشيم. بلكه قصه بعضي از انبيا را گفتيم ﴿رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ﴾ يك عده از انبيا هستند كه ما جريان و داستان آنها را بازگو نكرديم ﴿رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[2] سرّش اين است كه شما راهي براي دسترسي و تحقيق و عبرت‌گيري نداريد. اما اينها چون در خاورميانه بودند و نزديك بودند آن جريانها را ذكر كردند.

پرسش:...

پاسخ: در طرف مشرق زمين چون مسئله چين راهي بود لذا از همان صدر اسلام مطرح بود كه «اطلبوا العلم ولو بالصين»[3] راه شرقي اين آسياي ميانه، آسياي شرقي،آسياي دور و نزديك راه بود راههاي خاكي هم بود اما جريان آمريكا و اينها اصلاً راه نبود. اينكه جريان چين و جريان يأجوج و مأجوج را آن قومها بازگو فرمود.

آن عصر اگر مورد نقد قرار مي‌گرفت و قبول نمي‌شد به ماها نمي‌رسيد ولي آنچه را كه براي آنها قابل قبول بود، قابل تحقيق بود نقل كرده. آنها كه نقل نكرده به طور كلي فرمود ما سه بخش سخن داريم يكي اينكه ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ هيچ ملتي و هيچ امتي نيست مگر اينكه داراي رهبران الهي هستند اين يك اصل، بعد هم در بخش دوم كه همان قسمتهاي خاورميانه بود اينها را ذكر فرمود بعد فرمود: ﴿رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ﴾ قسم سوم را هم فرمود ﴿رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[4] خب انبياي معروف خاورميانه كه قصه‌هايشان آمده است اينكه فرمود: ﴿رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾ لابد براي منطقه‌هاي دوردست است .اين سه بخش با اين سه بخش جهاني بودن و عمومي و همگاني و هميشگي بودن خود را تثبيت مي‌كنيم خب.

مدح مؤمنان و دستور به آنان در آيه محلّ بحث

بعد از آن قسمتها حالا به تبشير مي‌پردازد. آيه 71 به بعد در مقابل آيه 67 كه ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ﴾[5] را نام مي‌برد، مي‌فرمايد: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ﴾ اين مؤمنون هم در مقابل منافقين هستند هم در مقابل كفار. منتها حالا اينجا قسمت مهمش در برابر منافقين هستند. آنچه درباره منافقان گفته شد گرچه به صورت ظاهر وصف است ولي چون در صدد قدح و مذمت اينهاست امرهاي انشايي و دستورات انشايي را به همراه دارد. پس يك سلسله جمله‌هاي خبريه‌اي است كه مي‌تواند به داعي انشا هم القا شده باشد. يك سلسله و صفهايي است كه دستورات را هم در كنار خود دارد. چه اينكه آيه 71 به بعد كه درباره مؤمنون و مؤمنات است گرچه جمله خبريه است اما مي‌تواند انشا را به همراه داشته باشد. گرچه به صورت مدح است ولي امر را هم مي‌تواند در ضمن داشته باشد. مؤمنون و مؤمنات اين‌چنين‌اند يعني اين‌چنين هم باشند. ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ يعني اين‌چنين هم باشند. ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ يعني اين‌چنين هم باشند. پس گذشته از اينكه از گذشته اينها به عنوان مدح خبر مي‌دهد، نسبت به آينده اينها هم انشا دارد كه اين‌چنين باشند دستور را هم به همراه دارد.

ولايت مؤمنان نسبت به هم و دشمني باطني منافقان با يكديگر

درباره منافقون تعبير ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾[6] فرمود كه در آنجا اشاره شد تعبيري كه درباره ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾ آمده است، يك تعبير با محتواي ولايت و محبت است. اما در جريان منافقون اين تعبير ولاء نيامده است. سرّش آن است كه اينها نه تنها دشمن ديگران هستند دشمن خودشان هم هستند. اصلاً نفاق با ولايت سازگار نيست. كسي كه با خودش اختلاف دارد با خودش قهر است، با خودش بد مي‌كند با خودش دو نفر است، درون و بيرونش دو گونه است با ديگران هم دو گونه است. اساس نفاق بر عداوت است عداوت را كه عداوت گفتند براي اينكه تعدي در آن است، تجاوز در آن است. عدو را از آن جهت عدو مي‌گويند براي اينكه از حق متجاوز است، يا از مرز متجاوز است بالأخره تعدي مي‌كند. اساس نفاق بر تعدي و تجاوز است و عبور كردن. اساس ايمان بر ولايت است و قرب لذا نفاق با قرب جمع نمي‌شود اصلاً بناي نفاق بر تعدي و گريز و رميدن و فرار كردن است با رسيدن و نزديك شدن و آشنا شدن و دوست بودن جمع نمي‌شود. لذا هرگز منافق نسبت نه منافق ديگر دوست نيست بلكه دشمن است. به همان دليل كه در بحثهاي قبل اشاره شد كه دوستان دنيا در قيامت دشمنان يكديگرند مگر متقين ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ﴾[7] زيرا غير از مردان باتقوا دوستي آنها به ظاهر دوستي است و باطن دشمني است. و چون قيامت ظرف ظهور باطن است باطن اينها هم ظهور مي‌كند، لذا عداوت اينها هم در قيامت ظهور مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «حشر» پيوند منافقان و يهوديها و اينها را بازگو فرمود و بعد فرمود اينها اصلاً پراكنده‌اند سورهٴ مباركهٴ «حشر» آيه يازده به بعد فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ نَافَقوا﴾ اينها ﴿يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَروا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلاَ نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ﴾ اما ﴿وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ نشانه‌اش اين است كه ﴿لَئِنْ أُخْرِجُوا لاَ يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ﴾ اگر همين يهوديها كه هم‌پيمان منافقان هستند آنها اگر به جبهه بروند براي سركوب اسلام اينها حاضر نيستند كه آنها را ياري كنند. خودشان علي ‌حده از راه ديگري تلاش مي‌كنند. ﴿وَلَئِن قُوتِلُوا لاَ يَنصُرُونَهُمْ﴾ اگر اينها مقاتل شدند و به كشتن مي‌روند و مقاتله مي‌كنند منافقين حاضر نيستند كه يهوديها را ياري كنند براي اينكه آنها قول دادند و اگر هم به ميدان بروند براي نصرت اينها فوراً برمي‌گردند فرار مي‌كنند ﴿وَلَئِن نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ يُنصَرُونَ﴾ آن‌گاه شاهد مثال اين است فرمود ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ ٭ لاَ يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُري مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ﴾ خودشان اختلاف داخلي تندي دارند. ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي﴾[8] اينها ظاهراً با هم هستند ولي دلهايشان از هم جداست.

بي‌عقلي، علت دشمني باطني منافقان با يكديگر

سرّش اين است كه عقل ندارند. آنكه عامل قرب است عقل است، آنكه عامل ولاء است عقل است. وقتي عقل نباشد قرب نيست ولاء نيست مي‌شود عداوت. پس منافق ﴿المنافقون و المنافقات بعضهم اولياء بعض﴾[9] باشد براي اينكه معيار ولايت عقل است كه اينها ندارند اينها آنچه دارند هوا و هوس است كه سبب بُعد حقيقت از يكديگري است. ﴿تحسبهم جميعا و قلوبهم شتي ذلك بانهم قوم لايفقهون﴾.

سخن اميرمؤمنان(عليه السلام) با منافقان و افراد ضعيف‌الايمان

بر اساس اين معارفي كه سورهٴ مباركهٴ «حشر» بيان كرده [است] خطبه‌هاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست درباره آنهايي كه ايمانشان ضعيف بود يا اصلاً منافق بودند. حضرت فرمود: «ايها المجتمعه ابدانهم و المختلفة اهواؤهم»[10] فرمود آخر حرفهاي من در شما اثر نمي‌كند براي اينكه شما فقط بدنهايتان كنار هم جمع است ولي اهواف و اغراض و اهدافتان از هم فاصله دارد. خب اگر هر كسي هدف خاص خودش را دارد ﴿كل يجر النار الي قرصه﴾ نمي‌شود كه اينها را جمع كرد و متحد كرد لذا فرمود شما فقط بدنهايتان كنار هم است ولي قلبهايتان از هم جداست «ايها المجتمعه ابدانهم و المختلفة اهواؤهم»[11] سرّش اين است كه عقل در كار نيست. در چنين فضايي حتماً اينها ﴿بعضهم من بعض﴾[12] هستند نه ﴿بعضهم اولياء بعض﴾.

مؤمنان، برادران هم و فرزندان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و علي(عليه السلام)

اما در فضاي ايمان بر اساس ﴿انما المومنون اخوة﴾[13] ﴿المومنون والمومنات بعضهم اولياء بعض﴾ خواهند بود. اينها اخوت دارند اينها پيوند برادري دارند اينها پيوندي دارند. وجود مبارك پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) و وجود مبارك اميرالمومنين(عليه الصلاة و عليه السلام) اينها به منزله پدران اين امت هستند «انا وعلي ابوا هذه الامة»[14] قهراً اينان مي‌شوند فرزندان پيامبر و فرزندان اميرالمؤمنين. لذا مي‌شوند ﴿انما المومنون اخوه﴾ لذا اينها مي‌توانند قلباً به هم نزديك شوند وقتي قلباً به هم نزديك شدند مي‌شوند اولياي يكديگر، يك ولايت متقابله است. چه زنها و چه مردها لذا در همه امور به كمك يكديگر مي‌شتابند، حتي در جبهه‌ها منتها حضور زنها در جبهه‌ براي پرستاري است براي شستشوي لباس است، براي درمان زخمهاست و مانند آن. چه اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعضي از همسران خود را در جبهه‌هاي جنگ براي كارهاي درماني پشت جبهه برده‌اند. فرمود: ﴿والمومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض﴾.

بيان اوصاف مثبت مؤمنان در قبال اوصاف منفي منافقان

آن‌گاه اين متن را شرح مي‌دهد اين اجمال را تفصيل مي‌دهد. در جريان منافق كه فرمود ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ آن متن را و آن اجمال را چنان شرح و تفصيل دادند. فرمود ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ﴾ يك ﴿وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾ دو ﴿وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾[15] سه. منشأش هم نسيان خداست كه خدا را فراموش كردند، كيفر و تلخش هم اين است كه خدا اينها را ترك كرده است. خب اين مي‌شود پنج. اين امور كه درباره منافق بار منفي داشت، در جريان مؤمن بار مثبت دارد همه اين امور به اضافاتي كه همراه آنها هست بازگو شد. فرمود ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾ اين به طريق متن است. شرح اين متن اين است كه اينها يكديگر را به معروف امر مي‌كنند و اين عامل وحدت خواهد بود، چون به چيزي امر مي‌كنند كه عقل آن را به رسميت مي‌شناسد، نقل آن را به رسميت مي‌شناسد. ﴿وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ هر چه كه عامل تفرقه است، اينها يكديگر را از آن نهي مي‌كنند. خود همين هم عامل نزديكي به هم است. در جريان منافق چه زن، چه مرد ،در بخشهاي ديگر قرآن فرمود اينها هم ناهي و هم نايي هستند. ﴿يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾[16] يعني هم خودشان از احكام اسلام دور هستند هم ديگران را نهي از معروف دارند، هم نايي‌اند دور هستند هم ناهي‌اند دور دارنده و بازدارنده‌اند. اما درباره مؤمنين و مؤمنات اينها هم نزديك هستند هم نزديك كننده‌اند. هم قربة الي الله كارهاي عبادي و مالي مي‌كنند هم ديگران را ترغيب دارند. هم ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾ است و هم ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ هم ﴿يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ است هم ﴿يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ قهراً آنچه در مقابل اينهاست يعني ترك عبادت يا ترك زكات از آن نهي مي‌كنند. پس هم خودشان اطاعت مي‌كنند و هم ديگران را به اين اطاعت وادار مي‌كنند ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ و اينها در احكام اوليه و مسائل رسالي. اما آنچه در رهبري پيامبر در مسائل فقهي و سياسي و مانند آن در آن هم تابع وليّ خودشان هستند. ﴿وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ نه تنها در مسائل عبادي و مالي، بلكه همه مسائلي كه به اسلام بر مي‌گردد. خواه احكام عبادي و مالي و مانند آن باشد و خواه احكام ولايي باشد كه پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها را اِعمال مي‌كند. ﴿وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ در چنين فضايي معلوم مي‌شود اينها هميشه به ياد خدا هستند. پس اگر منافقون ﴿نَسُوا اللَّهَ﴾[17] هستند، اينها ﴿ذَكَرُوا اللّهَ﴾[18] هستند.

بيان پاداش مؤمنان در برابر كيفر منافقان

كيفر تلخي كه منافق مي‌بيند ﴿فَنَسِيَهُمْ﴾[19] است اينجا ﴿سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ﴾ است چون مؤمنون و مؤمنات اينها به ياد خدا هستند «يذكرون الله في الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و اقامة الصلاه و ايتاء الزكاة» پس «يذكرون الله» «نسوا الله» نيست. خدا هم ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[20] خدا هم به ياد اينهاست .خدا چگونه به ياد اينهاست؟ اين را هم به عنوان متن اول فرمود بعد شرح داد.فرمود ﴿سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ﴾ اين متن است. خب چطوري خدا اينها را رحم مي‌كند ؟ ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ كه به منزله شرح آن است.

بيان انفاق و نماز مؤمنان در قبال امساك مالي و كسالت منافقان

خب اينكه فرمود ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ در قبال ﴿وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾[21] است. منافقون و منافقات كمك مالي ندارند. نه در جبهه‌ها كمك مي‌كنند، نه به مستمندان كمك مي‌كنند دستشان باز نيست در كمك به اسلام و مسلمين ولي مؤمنين دستشان باز است ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ اگر به مستمندان بايد بپردازند كه مي‌پردازند، اگر به مصارف عامه اسلامي بخواهند بپردازند كه مي‌پردازند. پس در قبال ﴿وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾ كه منافقين ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ را مؤمنين دارند. چه اينكه در آن آيات اسبق نظير آيه 54 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت كه ﴿لاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ﴾ آنها هرگز نماز را با نشاط نمي‌خوانند، يك نماز با كسالتي مي‌خوانند. اگر كسي اينها را مي‌بيند كه خوشحال هستند اگر كسي نمي‌بيند كه با كسالت نماز مي‌خوانند. در قبال آن ﴿لاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي﴾ اينجا فرمود ﴿وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾ پس آنها عبادت ندارند مؤمنان عبادت دارند، آنها كمك مالي ندارند، مؤمنان كمك مالي دارند، آنها خدا را فراموش كردند، مؤمنان به ياد خدايند، آنها مشمول قهر الهي هستند مؤمنان مشمول مهر الهي هستند كه مي‌فرمايد ﴿سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ﴾.

حكمت الهي در تصميم و عزت الهي در عمل

و چون ذات اقدس الهي عزيز است، كارهاي او نفوذناپذير است، تصميم‌گيري او قاطع است، هيچ ‌كس نمي‌تواند در تصميم الهي راه پيدا كند براي اينكه او حكيمانه تصميم گرفت و عزيزانه اجرا مي‌كند. ممكن نيست كه حالا كسي در اين تصميم بخواهد نفوذ پيدا كند. براي اينكه از نظر علمي اين برابر با حكمت تصميم گرفت، از نظر عملي هم كه مقتدر است. آن مبديي كه ديگري نمي‌تواند در آن نفوذ پيدا كند به او مي‌گويند او عزيز است. عزّت يعني نفوذناپذيري. آن وقت لازمه عزت غلبه است در بحثهاي قبلي ملاحظه فرموديد آن سرزمين سفت و محكمي كه با كلنگ نمي‌شود چيزي از آن كند، مي‌گويند «ارض عزاز» اين زمين عزيز است يعني نفوذناپذير است و چون لازمه نفوذناپذيري نفوذ كردن است، و لازمه عزت غلبه است گاهي عزيز به معناي غالب تفسير مي‌شود و ترجمه مي‌شود وگرنه معناي اولي عزت همان نفوذناپذيري است. خب وقتي تصميم حكيمانه بود، قدرت هم بيكران بود كسي نمي‌تواند نفوذ بكند. بالأخره نفوذ يا براي آن است كه شخص شبهه علمي وارد مي‌كند يا در قدرت نفوذ مي‌كند.

غلبه قدرت الهي بر كافران

فرمود ﴿مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾[22] شما معجز نيستيد كه ما را عاجز كنيد. ما هم هرگز دنبال نمي‌افتيم ﴿مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ كه شما جلو بيفتيد. ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾[23] حالا شما فكر بكنيد كه حالا كفار جلو افتادند قدرت عقب افتاد، اين طور نيست، ما هميشه جلو هستيم و اينها را مي‌كشانيم براي اينكه به آن پرتگاه برسانيم وگرنه هميشه ما پيشاپيش حركت مي‌كنيم. براي اينكه ما سابقيم ﴿مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ كسي كه اراده الهي را نمي‌تواند عقب بزند. ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ شما معجز باشيد و ما را عاجز كنيد؟ ما به دنبال بيفتيم و شما جلو بيفتيد، آن هم نيست. هميشه ما جلو هستيم و چون ما جلو هستيم، ﴿أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾[24] صبر كنيد ما داريم اينها را با كيدشان مي‌بريم در آن دره سقوط اينها همان‌جا رها مي‌كنيم. لذا فرمود ﴿سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾.

بهشت و رضوان الهي، رحمت خاصّه خداوند به مؤمنان

و اين متن جامع را حالا با آيه بعدي شرح مي‌دهد. فرمود چگونه خداي سبحان اينها رحم مي‌كند؟ اين رحمت خاصه است ديگر نه آن رحمت عامه‌اي كه ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[25] ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ اين رحمت خاصه است. ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾ زير اين درختها، بهشتها و اين جنات، نهرها جاري است و اينها هم دائما در آن مي‌مانند و مسكنهاي طيّب و منزّه از آلودگي هم در آن بهشت هست، پس مسكنشان طيّب، نهرهايشان طيّب و قرارگاهشان هم طيب. اين‌طور نيست كه آن قرارگاه هم احياناً جاي ناامني باشد و در معرض زوال باشد. بالاتر از اينها، اينها به مقام رضا مي‌رسند. كه خدا از اينها راضي است. اينها به جايي مي‌رسند كه مرضيّ ذات اقدس الهي هستند چه اينكه خودشان هم از ذات اقدس الهي راضي هستند. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود در قيامت سه بخش است: يك بخشش مربوط به عذاب و آتشهاي قيامت است، يك بخشش مربوط به لذتهاي بهشت است، يك بخشش مربوط به بالاتر از بهشت كه مقام رضوان است. در اينجا به آن سه بخش اشاره شده منتها با تفصيل. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» به اين صورت بيان فرمود آيه بيست سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ اين يك ﴿وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ﴾ اين دو ﴿وَرِضْوَانٌ﴾ اين سه. ﴿مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ﴾[26] همينها هستند كه ﴿وَكُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾[27] مردم سه دسته هستند بعضي اصحاب مشئمه‌اند، بعضي اصحاب ميمنه‌اند، بعضي سابق مقرب‌اند.آنها كه اصحاب مشئمه‌اند كه سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آنها را بيان كرد، اينها گرفتار عذاب شديد هستند ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ اين براي ﴿أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾[28] است، اما ﴿أَصْحَابُ الشِّمَالِ﴾[29] است. ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾[30] از مغفرت الهي برخوردارند اما سابقون الاولون كه فوق اصحاب ميمنه‌اند اينها از رضوان الهي برخوردارند اين دومي و سومي براي نيكان است حالا اگر كسي جزء ابرار بود از مغفرت برخوردار است، جزء مقربين بود از رضوان برخوردار است. مؤمنون اين‌چنين هستند. پس در جريان منافق فرمود اوليا منافق به اين صورت است كه ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ﴾[31] اين همان است كه در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ پس اين بخشش كه براي منافقون و منافقات است همان است كه در آيه بيست سورهٴ «حديد» به عنوان ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ بيان شد. قسمت دوم و سوم سورهٴ «حديد» كه يكي مغفرت باشد، يكي رضوان براي مؤمنين و مؤمنات است. منتها اوساط از اهل ايمان از بهشت بهره مي‌برند، اوحدي از اهل ايمان گذشته از بهشت حسي از آن رضوان طرْف مي‌بندند. آن بهشت حسي مشترك بين همه است يعني هم مقربين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ بهشت جسمي و حسّي و لذات ظاهري را دارند هم ابرار هم مقربين. اما آن اوحدي گذشته از اين بهشت حسي و جسماني ،آن رضوان را داراست كه اوساط از مؤمنين آن را ندارند.

تفاوت ابرار و مقرّبان در بهره‌مندي از بهشت و مقام رضا

لذا در اين غُرف مبنيه بهشت به اين صورت بيان فرمودند درجاتي كه براي بهشتيهاست به طوري است كه آن كسي كه در درجه بالاتر است مي‌تواند سري به درجه پايين‌تر بزند و بيايد پايين‌تر و از اهل درجه پايين‌تر حالي بپرسد و حالي به آنها تفهيم كند. اما كساني كه در درجه پايين‌تر هستند نمي‌توانند بروند بالا و حالي آنها را بپرسند. اين نظير دنيا نيست كه مثلاً واحد چند طبقه باشد كه هر دو طرف بتوانند از حال يكديگر باخبر بشوند، اين طور نيست. آن كه ﴿فَوْقِهَا غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾[32] آنكه در بالاست مي‌تواند بيايد پايين از پاييني باخبر بشود و يك چيزي به او بگويد ولي اينكه در پايين است نمي‌تواند برود بالا. به همان دليل كه اين يكي كه در پايين است همان است كه نماز صبحش را فقط مي‌خواند و اهل نماز شب نبود، حال و توفيق و فرصت اينكه شب را برخيزد و سحري را داشته باشد نبود، اما آنكه سحرخيز است نماز صبحش را هم مي‌خواند. او از دو نعمت بهره‌مند است اين يكي از يك نعمت. لذا فرمود رضوان هم در آنجا هست و اين رضوان اكبر از ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ است، اكبر از مساكن طيبه است، اكبر از جنات عدن است، از همه چيز بزرگ‌تر است اين مقام است كه انسان به جايي برسد كه خدا از تمام كارهاي او راضي است چه اينكه او هم از تمام خواسته‌هاي خدا راضي است. نه اينكه صابر است. آن كسي كه در مصيبتها صابر است او اجر صابر را دارد.

پرسش:...

پاسخ: اما حالا مشخص نفرمود به همه مي‌رسد، اين مجموع براي مجموع است. اين‌طور نيست كه جميع براي جميع باشد يعني به تك‌تك اين مؤمنين هم بهشت بدهند، هم مقام رضوان. اين ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ براي اوحدي از مردم است. نظير ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[33] گروه كمي هستند كه ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾[34] نصيب همه نيست.

تفاوت مقام رضا با مقام صبر

مقام رضوان غير از مقام صبر است. يك وقت است انسان در بلايا صابر است، امتحان خوبي هم مي‌دهد، اجر صابران را مي‌برد. اما يك وقت است كه مقام رضوان طوري است كه خوشش مي‌آيد اصلاً. اين تصورش سخت است چه رسد به تصديقش. اصلاً طوري سرگرم ساقي است كه اصلاً اين رنج نمي‌برد. مثلاً حالا اگر چوبي باهوش بود و مي‌فهميد كه اين را از انبار آوردند كه مي‌خواهد ميز تحرير بشود فقيهي، عالمي روي آن قرآن بگذارد و چيز بنويسد اين كاملاً لبخند دارد ولو با اره با تيشه با رنده مكرّر دارند زخمي‌اش مي‌كنند ولي نمي‌فهمد كه بالأخره هميشه در انبار نيست الآن ديگر حالا ميز تحرير مي‌شود. مقام رضا كه حضرت سيدالشهداء فرمود: «رضي الله رضا اهل البيت» خوششان مي‌آيد يعني لذت مي‌برند نه صبر مي‌كنند. كه آن داروي تلخ را مي‌گويند صبر. مي‌گويند ما حالا اين سختي را تحمل مي‌كنيم بالأخره به ما پاداش مي‌دهند. اين ذيل همان جمله ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾[35] از وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) كه امين الاسلام نقل كرد اين است كه خود ساقي ذات اقدس خداست نه ﴿يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ﴾ نه، ساقي خود ذات اقدس الهي است. «سقاهم ربهم شرابا طهورا﴾ يطهركم عن كل ماتدنس بغير الله﴾ هر چه غير خداست دنس است ولو بهشت. كسي به فكر بهشت باشد مدنس است، آلوده است. ﴿سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾[36] . مرحوم امين الاسلام از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به عنوان روا نقل كرد نه رُوي. فرمود عده زيادي اين را از وجود مبارك امام صادق نقل كردند. آن مي‌شود مقام رضا كه براي اوحدي از اوليا الهي است.

پرسش:...

پاسخ: البته خود رضا مقول به تشكيك است صبر مقول به تشكيك است اما آن كسي كه به مرحله ضعيفي از رضا رسيده است يك گوشه چشمي هم به اين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ دارد. اما ديگري اصلاً گوشه چشم به اين ندارد. آن قدر غرق جمال الهي است كه اصلاً به يادش نيست. حالا خود وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) تازه مثل آن است كه يك عكس سه در چهاري روي يك كاغذ كاهي بكشند. اين به منزله عكس سه در چهار رو كاغذ كاهي است كه گوشه‌اي از جمالهاي الهي است، او اصلاً به كسي فرصت نمي‌دهد كه حالا به فكر بهشت باشند و اينها.

پرسش:...

پاسخ: البته، مي‌شود نسبي آن وقت اما اينكه براي كل مقام باشد اين نيست. لذا فرمود ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ آن رضوان نفسي كه از همه درجات بهشت بالاتر است آن براي اوحدي است. بعد فرمود ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾ اين فوز عظيم است.

عذاب الهي براي منافقان، مغفرت و رضوان الهي براي مؤمنان

پرسش:...

پاسخ: نه خود آخرت سه بخش داشت طبق آيه سورهٴ مباركهٴ «حديد» در آخرت سه مرحله است ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ كه درباره منافقون و منافقات آمده اين يك، ﴿وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ﴾ كه براي مؤمنين متوسط است بهشت و امثال ذلك است اين دو، ﴿وَرِضْوَانٌ﴾[37] اين قسمت برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آمده است كه ﴿كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾[38] ﴿أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾[39] همين عذاب شديد براي آنهاست ﴿أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ﴾[40] كه مغفرت و رضوان براي آنهاست و ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾[41] كه رضوان براي آنهاست.

« والحمد لله رب العالمين»


[1] فاطر/سوره35، آیه24.
[2] نساء/سوره4، آیه164.
[3] . وسائل الشيعه، ج27، ص27.
[4] نساء/سوره4، آیه164.
[5] توبه/سوره9، آیه67.
[6] توبه/سوره9، آیه67.
[7] زخرف/سوره43، آیه67.
[8] حشر/سوره59، آیه11 ـ 14.
[9] توبه/سوره9، آیه67.
[10] . بحارالأنوار، ج40، ص109.
[11] . بحارالأنوار، ج40، ص109.
[12] توبه/سوره9، آیه67.
[13] حجرات/سوره49، آیه10.
[14] . بحارالأنوار، ج16، ص95.
[15] توبه/سوره9، آیه67.
[16] انعام/سوره6، آیه26.
[17] توبه/سوره9، آیه67.
[18] آل عمران/سوره3، آیه135.
[19] توبه/سوره9، آیه67.
[20] بقره/سوره2، آیه152.
[21] توبه/سوره9، آیه67.
[22] انعام/سوره6، آیه134.
[23] انعام/سوره6، آیه59.
[24] طارق/سوره86، آیه59.
[25] اعراف/سوره7، آیه156.
[26] آل عمران/سوره3، آیه185.
[27] واقعه/سوره56، آیه7.
[28] واقعه/سوره56، آیه9.
[29] واقعه/سوره56، آیه41.
[30] واقعه/سوره56، آیه8.
[31] توبه/سوره9، آیه68.
[32] زمر/سوره39، آیه20.
[33] فجر/سوره89، آیه27 ـ 28.
[34] بینه/سوره98، آیه8.
[35] انسان/سوره76، آیه21.
[36] انسان/سوره76، آیه21.
[37] حدید/سوره57، آیه20.
[38] واقعه/سوره56، آیه7.
[39] واقعه/سوره56، آیه9.
[40] واقعه/سوره56، آیه8.
[41] واقعه/سوره56، آیه10 ـ 11.