درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 68 الی 70

 

﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾(68)﴿كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّة وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا أُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَة وَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾(69)﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾(70)

 

همتايي كافران با منافقان و بي‌نتيجه ماندن كار آنان

بعد از اينكه جريان نفاق را بازگو فرمود، فرمود منافق و كافر همتاي هم هستند و جريان نفاق و جريان كفر هم همتاي هم هستند و گذشته و حال و آينده هم همتاي هم هستند، سنت الهي هم ثابت است. همان طوري كه اينها ﴿بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ هستند «الكفر ملة واحده»[1] ، كيفر اينها هم يكسان است اين‌چنين نيست كه در گذشته يا حال، كسي بتواند منافقانه يا كافرانه زندگي كند و طُرّفي ببندد براي اينكه نظام آفرينش بر اساس حق است كه فرمود: عالم را ما به حق خلق كرديم، جهان با حق خلق شده است باطل در عالم راه ندارد اگر عالم با حق خلق شد و بطلان در عالم راه ندارد لذا هرگز كار منافق و كار كافر به جايي نمي‌رسد بر اساس «الكفر ملة واحده» به حيات مشئوم اينها پايان مي‌بخشد.

تعذيب كافران وو منافقان براساس مشيّت تبديل ناپذير الهي

در آياتي كه مقداري از آنها در بحث ديروز اشاره شد و تفصيلش در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود كه آنها هم در بحث ديروز خوانده شد جامعش در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است كه فرمود ما اينها را برابر سنت الهي عذاب كرديم و سنت الهي تحويل يا تبديل‌پذير نيست. در سورهٴ «فاطر» آيهٴ 43 به اين صورت بيان شده است، فرمود: ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الأرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الأوَّلِينَ﴾ اين يك تهديد و انذار است. فرمود اينها منتظر روش خدا هستند دربارهٴ امتهاي گذشته. و روش خدا نه تبديل‌پذير است نه تغييرپذير ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾. گاهي يك مطلبي كه مدتي ادامه داشت از بين مي‌رود گاهي از بين نمي‌رود چيز ديگري به جاي او مي‌نشيند مي‌فرمايد سنت خدا نه تبديل‌پذير است نه تحويل‌پذير. اين‌طور نيست كه از بين برود بدون بدل، يا نه تبديل بشود به يك بدلي كه آن به جاي سنت الهي بنشيند سنت خدا اصلي است ثابت چه دربارهٴ مردان الهي چه درباهٴ منافقان و كفار در آيهٴ محل بحث هم فرمود ما اينها را به عذاب الهي وعيد داديم و سرنوشت اينها سرنوشت آن پنج، شش قومي است كه از زمان حضرت نوح(سلام الله عليه) تا كنون ادامه داشت. ﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ﴾ و مانند آن. گاهي اين را به عنوان يك سنت ذكر مي‌كند.

سرّ بازگويي سرنوشتتلخ كفار مقتدر در قرآن

گاهي براي غرورزدايي مي‌فرمايد آنها كه قبل از شما از بين رفتند از شما مقتدرتر بودند كه آيات محل بحث يك مقدار ناظر به آن قسمت است چه اينكه بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «فجر»، آيهٴ هفت تا ده به اين صورت بازگو شد، فرمود ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٭ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ ٭ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ٭ وَفِرْعَوْنَ ذِي الأوْتَادِ﴾ قوم عاد كه داراي باغهايي بودند و كاخهايي بودند داراي ستونهاي سنگي كوهي بودند، كه شبيه آن روي زمين نبود ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ الآن هم نمونه‌هاي اينها را در بعلبك مي‌بينيم در اهرام مصر مي‌بينيد كه ساختن آن ستونها و آن برجها الآن هم مقدور نيست. حالا با چه وسيله‌اي آنها را ساختند روشن نيست. فرمود: ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ ولي ذات اقدس الهي ﴿فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ﴾[2] و همهٴ اينها را به هلاكت محكوم كرد. بنابراين اينها اگر بخواهند به عُدّه و عِدهٴ خود ببالند بايد بدانند مهم‌تر از اينها و سنگين‌تر از اينها به هلاكت رسيدند بعد هم فرمود آنها كه قبل از شما بودند همهٴ اين توطئه‌ها را اعمال كردند ولي به ثمر نرسيد شما هم مستحضر باشيد كه به ثمر نخواهد رسيد.

رفتار معكوس منافقان در جامعه اسلامي

مطلب ديگر آن است كه اين منافق كه باطنش كافر است و ظاهرش مسلمان، قهراً تمام كارها هم را بر اساس عكس انجام مي‌دهد يعني منكرش مي‌شود معروف، معروفش مي‌شود منكر، قبضش مي‌شود بسط، بسطش مي‌شود قبض. تنها در جريان امر به منكر و نهي از معروف، منافق منافقانه عمل نمي‌كند يا كافرانه عمل نمي‌كند در قبض و بسط هم همين‌طور است در نشاط و غم هم همين‌طور است در سرور و اندوه همين‌طور است وقتي مسلمانها پيروز مي‌شدند اينها غمگين مي‌شدند، اگر مسلمانها شكست مي‌خوردند اينها خوشحال مي‌شدند. بنابراين اينها هم در مسائل رواني به عكس عمل مي‌كنند هم در مسائل سياسي عكس عمل مي‌كنند هم در مسائل اقتصادي به عكس عمل مي‌كنند هم در مسائل اجتماعي و اخلاقي. منتها در جريان اخلاق و مسائل اجتماعي اين دو نمونه را ذكر فرمود كه ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[3] . وگرنه حزن و نشاطشان هم همين‌طور است كه قبلاً هم آياتش خوانده شد منافقان طوري بودند كه اگر مسلمانهان شكست مي‌خوردند اينها خوشحال مي‌شدند و اگر مسلمانها پيروز مي‌شدند اينها نگران بودند﴿تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا﴾[4] اگر شما به پيروز مي‌رسيديد ﴿تَسُؤْهُمْ﴾. اين تعبيرات دربارهٴ اين منافقان به اين صورت بازگو شد. قهراً اينها در غالب كارهايشان به عكس عمل مي‌كردند در جريان قبض و بسط هم همين‌طور است در جريان غم و نشاط، آيهٴ پنجاه همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾ اگر خدايي ناكرده به رهبر مسلمانها به خود مسلمين آسيبي برسد اينها خوشحال مي‌شوند اگر شما پيروز بشويد اينها نگران هستند پس بنابراين اينكه فرمود ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾[5] به عنوان تمثيل است و نه تعيين. نه يعني در خصوص مسئله امر به معروف و نهي از منكر به عكس عمل مي‌كنند در مسائل اخلاقي هم به عكس عمل مي‌كنند در مسائل اعتقادي هم به عكس عمل مي‌كنند بالأخره كسي كه حق را باطل پنداشت و باطل را حق، بر اساس همان شجرهٴ خبيثه شاخه مي‌رويد بالأخره شجره هستند، شجر، شجر است ديگر، شاخه دارد، برگ دارد، ساقه دارد، منتها عقيدهٴ اينها شجرهٴ خبيثه است براي اينكه حق را باطل و باطل را حق پنداشتند اين شجرهٴ خبيثه خب تنه دارد، ساقه دارد، شاخه دارد، برگ دارد، ميوه دارد، ميوهٴ اينها هم همان شيرهٴ اينهاست، چيز ديگر نيست. خب لذا نمونه‌هايش را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند يك گوشه‌اش اين است كه ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾. در مسائل رواني از نظر حزن و نشاط هم آيهٴ پنجاه همين بود كه ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا﴾[6] يعني جايي كه بايد غمگين باشند، با نشاط هستند، جايي كه بايد با نشاط باشند غمگين هستند. بر خلاف آنچه را كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: شيعيان ما كساني هستند كه «يفحرون لفرحنا و يحزنون لحزننا»[7] . منافق كسي است كه «يحزن لفرح الامام المعصوم(عليه السلام). يفرح لحزن الامام المعصوم»(عليه السلام). اين نشانه‌اش است براي اينكه ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ﴾

قبض مالي كافران و منافقان در حكومت اسلامي و بسط مالي آنان در مقابله با اسلام

در مسائل قبض و بسط مالي هم همين‌طور است. در جريان قبض و بسط مالي تنها اين‌چنين نبود كه مسلمانها را كمك نمي‌كردند برابر آيهٴ سورهٴ «منافقون» كه ﴿لاَ تُنفِقُوا عَلَي مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّي يَنفَضُّوا﴾[8] كه آن آيه قبلاً خوانده شد بلكه چون منافق مثل كافر است كارهاي كافرانه انجام مي‌دهد و كفار كساني هستند كه گرچه نسبت به مسلمانها كمكي ندارند ولي دستشان براي كارهاي ضد اسلامي باز است اينها هم همين‌طور هستند در سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين آيه قبلاً خوانده شد؛ آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ اينها اصلاً هزينه مي‌كنند براي اينكه تبليغات ضد ديني داشته باشند جلوي اسلام را بگيرند. ﴿وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ﴾ يا اينجا ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ﴾[9] منافقان با كافر يك حكم را دارند خب اگر دربارهٴ كفار آمده است كه گرچه نسبت به حوزهٴ اسلامي دستش بسته است قبض است كمكي به مسلمانها نمي‌كند ولي در حوزهٴ كفر دستش باز است اهل بسط است مال هزينه مي‌كند تا جلوي پيشرفت اسلام را بگيرد. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا﴾ اينها خيلي مال هزينه مي‌كنند اما ﴿ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً﴾ افسوس برايشان مي‌ماند ﴿ثُمَّ يُغْلَبُونَ﴾[10] شكست هم مي‌خورند. و چون ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾[11] و چون منافق با كفار هم از يك گروه هستند لذا ذات اقدس الهي هم در دنيا فرمود ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ هم دربارهٴ آخرت فرمود به اينكه ؛ آيهٴ 37 سورهٴ «انفال» ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ﴾. اينها را انباشته مي‌كند متراكم مي‌كند، مي‌اندازد در جهنم. براي اينكه اينها يك گروه‌اند در اين جريان. خب پس اگر گفته شد ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُم﴾[12] يعني «يقبضون ايديهم في موضع البسط يبسطون ايديهم في موضع القبض». اين‌چنين است ديگر. خصوص امر به منكر و نهي از معروف نيست كه اينها به عكس عمل بكنند بلكه هر جايي كه چون وقتي حق به جاي باطل نشست، باطل به جاي حق نشست،ريشه‌هاي همان باطل هم مي‌تند و شاخه‌هاي همان هم سبز مي‌شود.

تفاوت اساسي نفاق با تقيه

مطلب ديگر اين است كه آيا تقيه از سنخ نفاق است يا نه؟ تقيه از سنخ نفاق نيست هر اختلاف ظاهر و باطن را نفاق نمي‌گويند نفاق در فرهنگ قرآن و عترت طاهرين(عليهم السلام) آن است كه كسي باطناً كافر باشد و ظاهراً مسلمان. گاهي البته هر انسان مسلوب الحرّيه‌اي تقيه مي‌كند يك امر عادي است و هر كسي هم مي‌پذيرد كسي كه يك مرامي دارد و نمي‌تواند آن مرام را جايي اظهار كند تقيه مي‌كند لكن نه به عنوان دسيسه و عامل نفوذي، منافقان كارشان به عنوان دسيسه و عامل نفوذي بود، كه فرمود: ﴿فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾[13] و مانند بالأخره اينها براي بيگانگان هم جاسوسي مي‌كردند و تلاش و كوششان اين بود كه ﴿إِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ﴾[14] هم با يكديگر سازماندهي داشتند هم با دشمن برون‌مرزي سازماندهي داشتند اين كارشان بود. بنابراين اگر كسي واقعاً مسلمان باشد و نتواند اسلام خودش را يك جايي اجرا كند، اظهار كند، نظير عمار ياسر(رضوان الله عليه) ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾[15] اين مي‌شود تقيه اما منافق كه باطنش كافر است و ظاهرش مسلمان او دسيسه دارد نه تقيه.

حفظ رابطه منافقان با كافران به دليل اعتقاد به شكست مسلمانان

يعني تلاش و كوشش او اين است كه خبرچيني بكند هم از مزاياي اسلام استفاده كند، هم از مزاياي كفر بي‌بهره نباشد مي‌گويد كه ما حالا چرا رابطه‌مان را با كفار قطع كنيم شايد اسلام شكست خورده و كفار برگشتند چرا ما رابطه‌مان را با آنها بد كنيم كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 52 فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾ شايد اوضاع دوباره برگردد و ما رابطه‌مان را با كفار چرا بد بكنيم. اينجا ذات اقدس الهي فرمود خب ﴿فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[16]

در بخشهاي ديگر فرمود: اصلاً اينها باورشان نيست كه خدا شما را پيروز مي‌كند. ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾[17] شما گفتيد وقتي اينها رفتند به جنگ كفار شكست مي‌خورند بر مي‌گردند. براي اينكه اين جنگ نابرابر است، مخصوصاً در برابر جريان جنگ بدر و امثال بدر. مسلمانها كارآزموده و جنگي نبودند يك سوم نيروي كفار را داشتند از نظر مسائل تجهيزات نظامي هم خيلي ضعيف بودند اينها گاهي چوب دستي و نظير انتفاضهٴ كنوني يك مقدار چوب دستي و يك مقدار سنگ و يك مقدار شمشيرهاي عادي مي‌جنگيدند، آنها همه‌شان مسلح بودند. اينها پياده مي‌رفتند و با خرما تغذيه مي‌كردند آنها سواره بودند و به سربازانشان با نحر كردن شتر كباب مي‌دادند. آنها هزار نفر بودند اينها سيصد نفر هيچ نحوه‌اي براي مقابله وجود نداشت مثلاً هيچ اصولي اما خب منافق مي‌گفتند وقتي اينها رفتند ديگر سالم برنمي‌گردند. خدا هم فرمود شما همانها بوديد كه چه در جريان جنگ بدر چه در جريان جنگهاي ديگر فكر مي‌كرديد مسلمانها كه رفتند ديگر سالم برنمي‌گردند ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَي أَهْلِيهِمْ أَبَداً﴾[18] بعد از اين طرف هم ﴿يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ﴾[19] منتظر مرگ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و برچيده شدن بساط اسلامي. اين كار نفاق است. اما تقيه اين است كه شخص واقعاً مسلمان است معتقد است و قدرت ندارد اين كارش را اظهار بكند اين را مي‌گويند تقيه بنابراين يك فرق جوهري بين تقيه و بين نفاق هست خب.


اندوه دروني و شادابي ظاهري مؤمنان در جامعه

پرسش ...

پاسخ: خب يعني آن را هم در روايت مشخص كرده فرمود «من كان ظاهره ارجح من باطنه خف ميزانه»[20] . وگرنه مؤمن «بشره في وجهه و حزنه في قلبه»[21] . اصلاً مؤمن اين‌طور است باطنش باخداست و در جمع ديگران نيست ولي در ظاهر با ديگران است. باطنش اندوهگين است كه آينده چه خواهد شد آيا كارم مقبول است يا نه ولي ظاهراً براي اينكه وضع جامعه را به هم نزند با مردم متبسمانه رفتار مي‌كند. ولي آن اشكي كه بايد بريزد مي‌ريزد باطن يك طور ديگر است شبش يك طور ديگر است روزش طور ديگر است روز «اسد بالنهار» شب «رهبان باليل»[22] است بالأخره. اين حالتهاي شب و روزش فرق مي‌كند، درون و بيرونش فرق مي‌كند.

دليل عقلي تقيه و بيان آيه‌اي دربارهٴ تقيه عمار ياسر

پرسش ...

پاسخ: نه اصلاً تقيه يك دليل عقلي دارد هر مسلوب الحريه‌اي براي حفظ جان خودش تقيه مي‌كند و عقل هم دليل شرع است مثل نقل. براي رضاي ذات اقدس الهي دينش را مي‌خواهد حفظ بكند جان خودش را مي‌خواهد حفظ بكند حالا آن طور وضو مي‌گيرد كه ديگري بپسندد. ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾[23] اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» در جريان عمار ياسر(رضوان الله عليه) است ديگر. گفتند مثلاً ـ معاذ الله ـ به بعضي از رهبران الهي بد بگو يا مثلاً تبري بجوي، اين قلباً معتقد بود بعد هم آمده متأثر شده به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه اينها من را وادار كردند به تبري و اينها وضع من چيست، اين آيه نازل شده ﴿ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾

رفتار معكوس منافقان و وعده عذاب الهي به آنان

خب، پس ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ﴾[24] يعني «يحقون الباطل و يبطلون الحق». به عنوان تمثيل امر به منكر و نهي از معروف آمده است نه تعيين به دليل اينكه در مسائل مادي ما ديديم اين‌چنين است در مسائل رواني ديديم اين‌چنين است قرآن كريم در مسائل رواني فرمود اينها به جاي نشاط غمگين‌اند به جاي اندوه مسرورند. در مسائل مادي به جاي قبض، بسط دارند، به جاي بسط قبض دارند. آن جريان بسط به جاي قبض براي كفار بود لكن اينها هم در حكم كافرند ديگر.

خب چون اين‌چنين هستند فرمود ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ﴾ خداوند وعده داد اگر با همين جمله بخواهد تعبير كند ديگر خبر نباشد اين معنايش آن است كه تعبير به وعده از آن جهت كه اصرح در انشا است از فعل ماضي كمك گرفته شده نظير اين صيغه‌هاي عقدي كه با فعل ماضي بيان مي‌شود خواه در عقد نكاح «انكحت» و «زوجت» خواه در عقد بيع و اجاره، «بعت» و «آجرت» و «صالحت» و مانند آن؛ از آن جهت كه فعل ماضي اصرح در انشاست گفته شد. اگر اين «وَعَدَ» وَعَدَ كه فعل ماضي است خبر باشد نه به داعي انشاء القا شده باشد معنايش اين است كه خداي سبحان قبلا وعده داده است. اخبار به وعده است چون خودش خبر نيست اخبار به وعده است بنابراين وعده هم تخلف‌پذير است. لكن اين وعيد است در حقيقت. نسبت به خطوط كلي اينها آن بخشي كه به اخبار برمي‌گردد يقيناً انجاز مي‌شود آن بخشي هم كه به وعيد برمي‌گردد نسبت به ائمهٴ كفر و امثال ذلك يقيناً انجاز مي‌شود. نسبت به ضعافشان محتمل العقد است ديگر چون خلف وعيد محذوري ندارد. آن خلف وعده است كه محذور دارد.

علت بيان چندگونه عذاب براي منافقان

خب ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾ از اينكه جمع بين نار، لعن و عذاب، فرمود بخشي از اينها مي‌تواند حالا گذشته از آن صبغه تأكيد مي‌تواند ناظر به عذابهاي حسي ظاهري باشد نظير آنچه در سورهٴ «نساء» گذشت كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[25] يا عذاب حسي دروني باشد نظير ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ﴾[26] خب آن هم حسي است منتها حسي دروني. يك وقت است نه، يك قسم سوم از عذاب است. نه حسي ظاهري است نه حسي باطني بلكه يك امر معنوي و قلبي است نظير ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[27] .

خب پس اين انحاي عذاب ممكن است كه زير مجموعهٴ همين تعبيرات دو سه‌گانه باشد گذشته از اينكه احتمال تأكيدش هم محفوظ است.

تلاش‌هاي متعدد منافقان در مقابله با اسلام و مهلت خداوند به آنان

خب لعن هم بُعد از رحمت است ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ ٭ كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ اين ﴿كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ﴾ كه التفات از غيبت به خطاب است، نظير آن ﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾[28] كه خطاب بود اين هم از آن سنخ خطابهاست. ﴿كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُو﴾ اين تكرار و تفصيل و اين شرح و اين بسط براي اين است كه شما هر كاري دستتان برآمد كرديد. گاهي هم ذات اقدس الهي به اينها مهلت مي‌دهد اينها هر چه كار مي‌خواهند بكنند، بكنند هيچ كاري نه بهره‌هاي ماديتان كم است نه دست از توطئه كشيديد آن خوض و آن توطئه و آن تبطئه و آن تمهيد و آن شب‌نشينيهاي بيجا و همهٴ اينها هر نقشه كه داشتيد كشيديد. اينكه وجود مبارك حضرت نوح يا ساير انبيا به ديگران فرمودند ﴿فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ﴾[29] همين است يعني هر كاري كه داريد بكنيد ببينيد چي در مي‌آيد. اين‌طور نبود كه حالا كاري از دست شما بر بيايد عليه اسلام و نكنيد. ﴿خُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُو﴾ اين ﴿الَّذِي﴾، مفرد است و در اينجا كارجمع را انجام مي‌دهد يعني «كالذين خاضوا». خب پس افسوسي براي تو نمانده فرصتي هم به شما داده شد، هم بهره‌هاي مادي هر چه خواستيد، ببريد برديد هم توطئه‌ها هر چه خواستيد بكنيد كرديد. اين‌طور نبود كه ما وسط توطئه شما را گرفته باشيم كه بگوييد كه نگذاشتيد ما توطئه بكنيم نه﴿خُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا﴾ آنهايي كه گفتيد ﴿كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾[30] آن هم بود اگر مسخره كردن بود كه كرديد اگر هتك حرمت بود كه كرديد اگر در ارتباط با عنوان ستون پنجم رابطه با بيگانه داشتيد كه كرديد اگر هزينه كردن مال بود براي ضد اسلام كه كرديد. چيزي از دست شما بر نيامد كه نكنيد كه آنها هم همين‌طور بودند. اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾[31] سرّش همين است. فرمود كمي به اينها مهلت بدهيد كه هر چه دارند انجام بدهند بعد ببينيد ما چه مي‌كنيم. فرمود ﴿وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ﴾[32] حالا بر فرض آمديد يك كاري كرديد كه كوه را منفجر بكنيد. آنجا هم مي‌بينيد قدرت ما حاكم است. ﴿وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ﴾ ولي شما بايد بدانيد بالأخره اين شما را منفجر مي‌كند ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾[33] ﴿أُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾

بطلان ابتدايي اعمال منافقان

اعمال كفار و منافق همان‌جا كه منعقد مي‌شود باطلاً منعقد مي‌شود بهره‌هاي معنوي كه اصلاً ندارد سرّش اين است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيات قبلش يعني آيهٴ 53 و 54 نشان مي‌داد كه اعمال اينها باطلاً صادر مي‌شود در حقيقت محبوطاً صادر مي‌شود حابطاً صادر مي‌شود نه اول صحيح است و بعد باطل مي‌شود. و حبط مي‌شود براي اينكه فرمود ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ ٭ وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾[34] پس عبادتهاي مالي آنها و عبادتهاي بدن آنها باطلاً واقع مي‌شود منتها براي اينها بطلانش بعداً كشف مي‌شود كه ظهورش از سنخ حبط است توطئه‌ها هم همين‌طور است يعني كسي كه دارد نقشه مي‌كشد كه يك نظام الهي را از بين ببرد به فكر براندازي است اين از همان اول بيراهه و كجراهه مي‌رود منتها آخر راه مي‌فهمد. راه نيست نه اينكه اين يك راه مستقيم يك صراط مستقيم باشد اين صراط مستقيم را دارد مي‌رود بعد به هدف نمي‌رسد اين‌چنين نيست از همان اول كجراهه است. فرمود ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[35] خب يك آدم تشنه اگر در يك بيابان بازي اين افق او را به صورت آب نشان داد اين از همان اول بيراهه به دنبال سراب مي‌رود. ولي خيال مي‌كند كه به دنبال آب است. نه اينكه بعدها عملش بي‌ثمر است، از همان اول باطلاً صادر مي‌شد. او بعدها مي‌فهمد نه بعدها بي‌ثمر مي‌شود. براي اينكه اصلاً از اول به دنبال سراب راه افتاده بود. از اين جهت تعبير به حبط فرمود. هم بهره‌هاي دنيايي اينها چيزي در دست اينها نيست، هم كارهايي كه مربوط به آخرت است و الآن هم خاسرند. سرّ خسارتشان هم اين است كه سرمايه‌ را باختند. نه راهي براي تجديد سرمايه است از راه كسب، نه راهي براي تجديد سرمايه است از راه خلّه و دوستي و روابط، نه راهي براي سرمايه است از راه داد و ستد و معامله‌هاي نسيه‌اي، انسان سرمايه را مي‌بازد و هيچ چيز هم ندارد. ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾

بيان اجمالي سرنوشت كافران

بعد مي‌فرمايد ﴿أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ كه اين آيه شرحش در بحث ديروز گذشت. قوم نوح وضعش اين بود، عاد وضعش اين بود، ثمود وضعش اين بود، قوم ابراهيم وضعش اين بود، اصحاب مدين وضعشان اين بود، مؤتفكات و منقلبات كه زير و رو شدند وضعشان اين بود، كه به طور تفصيل اينها در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحث شد و در نوبت ديروز آياتش خوانده شد. الآن به عنوان جمع‌بندي ذكر مي‌كند. فرمود ﴿أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ﴾ همراه آيات روشن و معجزات آمدند و اينها ايمان نياوردند و آثار تلخشان را ديدند و شما هم شنيديد ﴿فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . صوارم المهرقه، ص55.
[2] فجر/سوره89، آیه13.
[3] توبه/سوره9، آیه71.
[4] آل عمران/سوره3، آیه120.
[5] توبه/سوره9، آیه71.
[6] توبه/سوره9، آیه50.
[7] . وسائل الشيعه، ج14، ص508.
[8] منافقون/سوره63، آیه7.
[9] نساء/سوره4، آیه140.
[10] انفال/سوره8، آیه36.
[11] توبه/سوره9، آیه67.
[12] توبه/سوره9، آیه67.
[13] توبه/سوره9، آیه47.
[14] بقره/سوره2، آیه14.
[15] نحل/سوره16، آیه106.
[16] مائده/سوره5، آیه52.
[17] فتح/سوره48، آیه12.
[18] فتح/سوره48، آیه12.
[19] نساء/سوره4، آیه141.
[20] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404.
[21] . الكافي، ج2، ص226.
[22] . الكافي، ج2، ص232.
[23] نحل/سوره16، آیه106.
[24] توبه/سوره9، آیه67.
[25] نساء/سوره4، آیه56.
[26] بقره/سوره2، آیه174.
[27] همزه/سوره104، آیه6 ـ 7.
[28] توبه/سوره9، آیه66.
[29] طه/سوره20، آیه64.
[30] توبه/سوره9، آیه65.
[31] طارق/سوره86، آیه17.
[32] ابراهیم/سوره14، آیه46.
[33] فاطر/سوره35، آیه43.
[34] توبه/سوره9، آیه53 ـ 54.
[35] نور/سوره24، آیه39.