80/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 67 الی 68
﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾(67)﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ﴾(68)
نكات برگرفته از آيهٴ ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾
تلاش و كوشش منافقان اين بود كه ارتباط سرّيشان را با كفار حفظ بكنند و چون در جامعهٴ اسلامي بسر ميبردند سعي ميكردند خود را مسلمان معرفي كنند. هم در جامعهٴ اسلامي بسر ميبردند هم سوگند ياد ميكردند كه اينها مسلمان هستند و عضو امت اسلامي هستند كه ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ﴾[1] و خود را به حساب شما ميآوردند ذات اقدس الهي فرمود چون اصل انسان را همان قلب انسان تشكيل ميدهد «اصل المرأ قلبه» و قلب اينها با كافران است بنابراين اينها از شما نيستند با هم هستند كه خود اينها هم با كافران ارتباط دارند. چند نكته را اين جملهٴ ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ به همراه دارد يكي نفي پيوند ديني بين منافق و امت اسلامي است، يكي تثبيت ارتباط منافق با كافران است يكي اينكه زنهاي منافق در حكم مردهاي منافقاند چه اينكه زنهاي مؤمن در حكم مردهاي مؤمناند از اين جهت بين زن و مرد فرقي نيست ديگر اينكه جامعهٴ اسلامي فريب سوگند منافقان را نخورد و بداند كه منافقون يك گروه خاصي هستند، ساختار مخصوصي دارند به خودشان مرتبط هستند و به مؤمنين مرتبط نيستند و بالأخره نكتهٴ ديگر اينكه فرمود ﴿إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾[2] متوجه باشند كه اگر يك عدهاي مورد عفو قرار گرفتند، دليل آن نيست كه اينها مؤمناند حالا اگر واقعاً توبه كردند كه ديگر از نفاق به در آمدند جزء مؤمنيناند اما صرف عذاب نشدن آنها دليل نيست كه آنها منافق نيستند چه اينكه نكتهٴ تعذيب اين گروه ديگر اين است كه اينها منافق هستند گرچه علت تعذيب گروه ديگر را هم در آيه قبل يعني آيهٴ 66 اينچنين فرمود: ﴿نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾[3] اما عنوان مجرم با عنوان مسلمان هم ميسازد ممكن است كسي مسلمان باشد و جرمي را مرتكب شده باشد ولي نفاق با اسلام سازگار نيست لذا در آنجا كه فرمود ﴿بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ براي تثبيت اينكه نوع جرم اينها جرم نفاق است كه يك كار كلامي است، در آيهٴ 67 فرمود: ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾
دوستي دنيوي و دشمني اخروي منافقان با يكديگر
مطلب ديگر اين است كه اينها يك پيوند معنوي با هم ندارند ممكن است پيوند سياسي، اجتماعي و مانند آن برقرار بكنند ولي آن پيوندي كه بتواند در قيامت به سود اينها باشد نيست. در قيامت انسان با عقيده و اخلاق خاص خود محشور ميشود اگر عقيدهٴ او حق بود و حق هم بيش از يكي نيست عقيدهٴ او نور بود، نور هم بيش از يكي نيست بالأخره مؤمنين در كنار يكديگرند حتي اعضاي يك خانواده در يك جا جمع ميشوند ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾[4] اينها از يك لذت بيشتري برخوردار هستند. چه اينكه دوست يكديگر هم هستند لكن منافقان چون هر كدام بر اساس هوا و هوس زندگي ميكنند و خودخواهي و هواي هر كسي مخصوص خود اوست و ظلمت است ظلمت مايهٴ كثرت است لذا در بخشهاي ديگر قرآن كريم فرمود هر گونه دوستي كه در دنياست، بر اساس ايمان نباشد اين ظاهرش دوستي است باطنش دشمني و قيامت ظرف ظهور باطن است لذا همين دوستهاي دنيا در قيامت دشمنهاي يكديگرند. ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ﴾[5] همهٴ خليلها و حبيبها و دوستها در قيامت دشمن يكديگر هستند زيرا دوستي آنها در مدار معصيت بود معصيت هم ظلمت است اينطور نيست كه يك جامعي باشد براي اينها و هر كدام بر اساس هوا و هوس خود به سراغ ديگري ميرفت، لذا همهٴ اينها هم كه در جهنم هستند، در جهنم هم از يكديگر متنفر هستند منزجر هستند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[6] اما بهشتيها ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[7] بهشتيها همانطوري كه در دنيا با هم كينهاي نداشتند در آخرت هم در بهشت هم نسبت به هم مهربان هستند. جهنميها در دنيا نسبت به يكديگر علاقه داشتند لكن اين علاقه، يك علاقهٴ كاذب يود، علاقهٴ حيواني بود نه علاقهٴ انساني هر كدام بر اساس هماهنگي يك كفر و ضلالت و فسق و جرم با هم يك باندي را تشكيل دادند و باطن اين همان عذاب است و نفاق است لذا همين گروهي كه در دنيا دوست يكديگرند وقتي وارد جهنم شدند همه دشمن يكديگر خواهند بود. ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ هر كسي ديگري را مذمت ميكند ميگويد تو باعث شدي.
دوستي دنيوي مؤمنان و سپاسگذاري و شهود آنان نسبت به يكديگر
ولي مؤمنين هر كدام از ديگري تشكر و حقشناسي ميكنند ميگويند تو باعث كمك ما شدي لذا در قيامت ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ است ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾[8] است. اينها روي تختهايي تكيه ميدهند هميشه رو در روي يكديگرند هميشه رو به روي يكديگرند طوري است كه همه در شهود و حضور ديگري قرار دارند همهٴ آنها. هرگز غيبتي ندارند همه يكديگر را ميبينند بالأخره ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ گرچه برخيها نقل كردهاند اين زماني است كه به زيارت الله بروند آنجاست كه هيچ كس پشت ندارد همه براي هم حاضرند اينطور نيست كه حالا دو رديف تخت بگذارند، چون اگر دو رديف تخت بگذارند بالأخره چند نفر رو به روي هم هستند و افرادي كه دورتر هستند رو به روي هم نيستند. و آيه دارد كه همه نسبت به يكديگر رو به روي هم هستند خب چنين حالتي مخصوص مردان با ايمان است لذا دربارهٴ مؤمنين از ولايت ياد شده است كه در آيهٴ 71 همين سوره كه در بعد خواهيم خواند فرمود ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾[9]
ظهور دوستي كاذب و دشمني صادق منافقان در آخرت
اما اينجا سخن از ولايت نيست ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ چون در حقيقت عداوت است نه ولايت. اين باند تشكيل دادن دنيايي بر اساس يك دوستي كاذب است وقتي دوستي كاذب بود، دشمني ميشود صادق. يعني ممكن نيست هم دشمني كاذب باشد هم دوستي كاذب چون دوستي اينها نسبت به هم كاذب است دشمني اينها صادق است قيامت هم ظرف ظهور صدق و حق است. لذا دشمني اينها كه حق است و صدق است آن روز ظهور ميكند. پس اگر فرمود ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[10] سرّش اين است كه اينها كه الآن مثلاً باند معصيت و قمار تشكيل دادند، براساس هوا و هوس باند تشكيل دادند و آن هم منشأ كثرت و نفاق و تفرق و اختلاف است پس اينها به حسب ظاهر خليل و دوست هستند و واقعاً عدو و دشمن هستند و قيامت هم ظرف ظهور واقع است لذا واقعيت اينها در قيام ظهور ميكند و همهٴ اين افراد باند دشمن يكديگر ميشوند ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ اين باعث شد كه دربارهٴ منافقها نفرمود المنافقون و «المنافقات اولياء بعض»
ولايت مؤمنان بر يكديگر و ولايت آتش بر منافقان
پرسش: اين ﴿بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ شبيه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[11] است
پاسخ: اصلش آن است ولي منظور آن است كه مؤمنون و مؤمنات هم ﴿بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ هست ولي اولياي بعض هستند. اينها اوليا نيستند در حقيقت اعداي يكديگرند نشانهاش اين است كه در قيامت ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[12] اصولاً فساد نميتواند محور ولاء قرار بگيرد.
پرسش...
پاسخ: آن به معناي سرپرستي است نه دوستي، آنجا ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾[13] ولي اينها هستند مثل اينكه نار را وليّ كافر معرفي كرده آن مولي به معناي والي است، سرپرست. سرپرست گاهي ممكن است قهار باشد، گاهي ممكن است غفار گاهي غمخوار باشد، گاهي خونخوار اما ولاي دوستي و نصرت و محبت راه خاص خودش را دارد لذا آنها تحت ولايت آتش هستند. آتش وليّ هيزم است كه اين «مولي عليهم» را تحت تدبير خود اداره ميكند و نحوهٴ اداره كردن آتش هم همان خونخوارگي است ديگر برخلاف آنجا كه پدر يا مادر ولي است نحوهٴ او آن ولايت غمخوارگي است نه خونخوارگي.
خب پس ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ هم امت اسلامي را آگاه كردند كه اينها از شما نيستند و هم دليلي بود بر اينكه چرا ﴿نُعَذِّبْ طَائِفَةً﴾[14] .
تبيين نشانههاي نفاق در آيهٴ محل بحث برخي از رذايل منافقان
بعد نشانههاي نفاق را هم ذكر كردند فرمودند چندين كار از منافقين بر ميخيزد يكي امر به منكر است ديگري نهي از معروف است و سومي دست كشيدن است. كه همهٴ اينها جزء رذايل نفاق است. جريان امر به منكر و نهي از معروف در نوبتهاي قبل اشاره شد اما جريان قبض يد چون حذف متعلق نشانهٴ عموم است اينها دستشان را ميكشند يعني آنجايي كه بايد دستشان را پهن كنند باز كنند دراز بكنند نميكنند. اگر دربارهٴ مسايل مالي است، آنهايي كه بايد انفاق بكنند چه صدقات واجب چه صدقات مستحب اين كار را نميكنند همان است كه ﴿وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾[15] كه قبلاً هم اشاره شد بعد فرمود خداوند نفقات شما را هم قبول نميكند آيهٴ 54 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾ پس براساس بيميلي اين كار را ميكنند پس مقبول حق نيست. خب در مسائل مالي باشد چه صدقات واجب چه صدقات مستحب، كه بايد دستشان را پهن كنند باز كنند عطا كنند نميكنند. در مراسم بيعت آنجا كه بايد بيعت كنند حقيقتاً دستشان را بدهند به دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنجا اين كار را نميكنند در قنوت در موارد ديگر كه بايد دعا كنند ناله كنند تضرّع كنند ابتهال كنند با خدا مناجات كنند دستشان را پهن كنند نميكنند يا اصلاً نميكنند در جايي كه بايد انجام بدهند در صورتي كه كسي متوجه نشود اصلاً نميكنند يا اگر هم ميكنند منافقانه است. پس ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُم﴾ چه در مسايل مادي و چه در مسايل حكومتي و چه در مسايل عبادي. آنجا كه ﴿الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[16] بايد دستشان را به دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگذارند منافقانه اين كار را ميكنند حقيقتاً بسط ندارند قبض دارند نسبت به عبادتها هم كه همينطور است با خداي خودشان آنطوري كه بايد دست را پهن كنند كه چيزي از خدا بخواهند كه نميكنند در مسايل مادي هم كه همينطور است. پس اينها قيض يد دارند ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُم﴾ چه در مسايل مادي چه در مسايل حكومت چه در مسايل عبادي.
فراموشي ياد خدا، منشأ رذايل اخلاقي منافقان
بعد اين جملهٴ اخير را بدون حرف عطف ذكر كرد آنها همه را با حرف عطف ذكر كرد براي اينكه امر به منكر نهي از معروف، قبض يد هر كدام يك گناه جدايي است. اما در جريان ياد خدا، نفرمود ﴿نَسُوا اللَّهَ﴾ يا امثال ذلك. ديگر «واو» نياورد. اين تقريباً براي جمعبندي است و بيان سرّ اين رذايل اخلاقي است ميخواهد بفرمايد چون خدا را فراموش كردند به اين آلودگيها مبتلا شدند يك، و خود اين كارها يعني امر به معروف و نهي از منكر و بسط يد اينها «ذكر الله» است كساني كه امر به معروف ندارند امر به منكر دارند كساني كه نهي از منكر ندارند نهي از معروف دارند، كساني كه بسط يد و دست گشاده در مسائل ديني ندارند، دستشان بسته است اينها ياد خدا را فراموش كردهاند. در جريان نماز هست كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِ﴾[17] . و باز در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه «الصلاة قربان كلي تقي»[18] . و همين تعبير هم دربارهٴ زكات هم آمده است كه زكات «قربان كل تقي» است يعني هر عملي كه انسان به وسيلهٴ آن عمل به خدا نزديك ميشود، قربان و قرباني اوست. «قربان ما يتقرب به العبد من المولي»، اختصاصي به آن گوسفند يا گاو يا شتري كه در روز دهم حاجي در سرزمين منا نحر و ذبح ميكنند يا ديگران در ساير بلاد تذكيه ميكنند ندارد. هر عملي كه انسان را به خدا نزديك بكند قرباني اوست به همين مناسبت هم نماز قرباني انسان است كه «الصلاة قربان كلي تقي»[19] چه اينكه «الزكات» هم «قربان كلي تقي». دربارهٴ نماز آمده است كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾[20] هر عملي قربي كه انسان را به خدا نزديك بكند ياد خداست و نام خدا. از اينجا معلوم ميشود كه هر چه انسان را از خدا دور ميكند نسيان است، ذكر نيست. امر به معروف ذكر الله است، نهي از منكر ذكر الله است.بسط يد در انجام وظايف ذكر الله است، كارهاي مخالف و مقابل آن يعني امر به منكر نسيان الله است، نهي از معروف نسيان الله است، دست كشيدن از خدمات مردمي و ديني نسيان الله است. به اين مناسبت تعبير نسيان را بدون «واو» ذكر فرمود، نفرمود «و نسوا الله» چون اين فراموش كردن خداست كه منشأ اين سيئات است آن را بدون «واو» ذكر كرد، فرمود ﴿نَسُوا اللَّهَ﴾. خب
پرسش...
پاسخ: بله چون اين نكته را هم ميخواهد بفرمايد لذا بدون «واو» ذكر كرده است يعني اگر تعبيري داشت كه منشأش اين است ديگر آن نكته استفاده نميشد كه خود اينها ذكر الله هستند. چون بدون «واو» ذكر كرد فرمود معلوم است كه اين جمعبندي است آنها مندرج تحت همين هستند.
تبيين ذكر قلبي، رفتاري و گفتاري
پرسش...
پاسخ: ميتواند چون معناي جامع كه ذكر بشود هم منشأ را ميرساند از جهت امر قلبي، هم خود اينها را كه نسيان عملي هستند را هم ذكر ميكند. چون گاهي ياد خدا در دل هست اين ذكر الله هست، گاهي نام خدا بر لب هست اين هم ذكر الله هست، گاهي فعل خارجي در اطاعت خداست و مايهٴ تقرب است اين هم ذكر الله است. ذكر گاهي قولي است، گاهي فعلي گاهي قلبي، گاهي غالبي اين هم ذكر الله است خب نسيان هم همينطور است.
پرسش...
پاسخ: چرا چون آخر نسبي است ديگر از جهتي ياد خداست. مثل كسي كه نماز ميخواند و گاهي هم مبتلا به گناه ميشود ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[21] اينها از جهتي كه عمل صالح انجام ميدهند مشغول ذكر الله هستند اما از آن جهت كه گاهي مبتلا هستند به عمل معصيت فراموش ميكنند ياد خدا را ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[22] .
قطع لطف الهي و فراموشي خويشتن دو كيفر فراموش كردن خدا
خب در آيهٴ قبل فرمود چون اينها منافقاند ﴿قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾ ما اينها را عذاب ميكنيم ﴿نُعَذِّبْ طَائِفَةً﴾[23] سرّش اين است كه اينها مجرم هستند اينجا هم فرمود اينها كه حالا ياد خدا فراموششان شده است خدا را فراموش كردهاند خدا هم اينها را فراموش ميكند ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ خدا را فراموش كردهاند خدا هم اينها را فراموش ميكند در نوبت قبل هم ملاحظه فرموديد كه نسيان از صفات سلبي خداست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[24] آن آيه دلالت دارد اصلاً ذات اقدس الهي اهل نسيان نيست چه اينكه شواهد ديگر هم عقلاً و نقلاً اقامه شده كه نسيان خدا مستحيل است. براي اينكه او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً﴾[25] اگر چيزي عين علم به جميع اشيا بود چنين موجودي اگر نسيان بپذيرد معنايش اين است كه علم بشود نسيان. فرض ندارد اصلاً.
پرسش...
پاسخ: بله آن يك مسئله است كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» بيان فرمود، يك وقت مربوط به اين است كه خداي سبحان اينها را كيفر ميدهد دو نوع كيفر ميدهد ؛ يكي اينكه اگر كسي خدا را فراموش بكند خدا هم او را انسا ميكند نه نسيان يعني او را از ياد خودش ميبرد ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[26] اين يكي از عقوبتهاي خداست يعني اگر كسي خدا را فراموش كرد، كيفري كه خداي سبحان به او ميچشاند اين است كه او را از ياد خودش ميبرد كه اين شخص به فكر همه چيز هست مگر خودش، به ياد خودش نيست. خب ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اين ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ يك منشأي دارد كه چطور خداوند شخص را از ياد خودش ميبرد، منشأش اين است كه ذات اقدس الهي اين شخص را از نظر لطف و مرحمت خودش مياندازد ديگر او را مشمول لطف خود قرار نميدهد. ﴿إِنَّا نَسِينَاكُمْ﴾[27] يا در اين آيه فرمود ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ خدا اين شخص را ديگر مورد لطف خود قرار نميدهد. حالا كه مورد لطف خود قرار نداد آثار شوم اين ترك الهي متعدد است يكي اينكه اين به فكر همه چيز هست مگر به فكر خودش ديگر اينكه در سورهٴ «طه» مشخص كرد فرمود چون تو در دنيا آيات ما را نديدي الآن هم مورد لطف ما نيستي وقتي فرمود: ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[28] آنها سؤال ميكنند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[29] ميفرمايد ﴿ذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾[30] آيات الهي را تو نديدي امروز هم لطف ما تو را نميبيند فيض ما تو را نميبيند نه اينكه تو منسي ما هستي چون خود اين صحنه ر ا الآن دارند به ياد ميآورند يعني خود اين شخص نابينا به ذات اقدس الهي عرض ميكند كه من در دنيا بصير بودم بينا بودم الآن نميبينم. فرمود تو در دنيا آيات ما را فراموش كردي الآن فراموش شدهاي كسي به ياد تو نيست خب خود اين صحنه الآن حاضر است مطرح است ديگر نسيان فرض ندارد منظور آن است كه الآن متروكي الآن مورد لطف نيستي آن لطف خاص ما ديگر شامل حال شما نميشود از اينجا معلوم ميشود كه اگر كسي به ياد خودش بود اين مورد لطف عنايت الهي است
نتيجه فراموش كردن خدا فراموشي خويشتن
انسان وقتي بفهمد اين نكته را كه حالا معلوم نيست كه چه زماني بايد برود حالا زود يا دير بالأخره يك قافله همينطور دارند ميروند اين طور نيست كه حالا آنطوري كه آمدند بروند كه خيليها در دوران خردسالي ميروند بعضيها در دوران نوسالي بعضي در دوران جواني بعضي در دوران ميانسالي بعضي در دوران سالمندي بعضي اتفاق ميافتد كه به ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾[31] برسند در دوران فرتوتي. اينطور نيست كه حالا آنهايي كه اينطوري كه آمدند اين قافله كه وارد شدند همينطور خارج بشوند ديگر ورودشان به نوبت هست ديگر يكي پس از ديگري ميآيد اما خروجشان اينطور نيست. خب وقتي هم كه انسان ميميرد يك خواب سنگيني است حالا بازماندگان سر و سينه ميزنند گريه ميكنند آن اصلاً اين حرفها را نميفهمد خيليهايشان البته گاهي بعضي اشراف دارند. اين به خواب عميق ميرورد اصلاً نميفهمد چه شده است. تا مدتها نميفهمد كه مُرد، برخي البته احاطه دارند ميفهمند بعدها كمكم كمكم ميفهمد مُرد. همهٴ اوضاع از يادش ميرود و طوري نيست كه حالا وقتي وارد برزخ شد مثلاً حالا چون عرب زبان بود در بين عربها يا مثلاً عجم بود در بين عجمها اينطور نيست. اصلاً معلوم نيست در كدام سرزميني جايش ميدهند روحش را كجا ميبرند با چه كسي محشور ميشود و يادش ميرود زن و فرزند و تشكيلات، خودش است تنها و تنها و تنها ﴿وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ﴾[32] يا ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾. خب حالا اگر كسي به ياد خودش نبود آنجا هيچ چيز همراهش نيست يك سفر سنگين هيچ چيز همراهش نيست آن وقت نه دوستي در آنجا راه دارد نه خريد و فروش در آنجا راه دارد، ﴿يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[33] اين بدترين كيفري است كه ممكن است كسي ببيند و اين نتيجه فراموشي دستورات الهي است آنگاه چنين شخصي هم منسي است خدا ميفرمايد تو احكام ما را از ياد بردي لطف ما هم تو را ترك كرده است. خب پس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است اول انساء است بعد وقتي جلوتر ميرويم ميبينيم منشأ آن انسا نسيان الهي است كه خدا اينها را فراموش ميكند.
پرسش: اين فاء ﴿فَنَسِيَهُمْ﴾ فاء همزماني است؟
اين به معني ترك است اگر مشاكله باشد معناي خاص خودش را دارد و اگر از سنخ مشاكله باشد از سنخ همزماني است؟ ولي منظور آن است كه آنجا در صحنهٴ قيامت برابر سورهٴ «طه» كه كل صحنه حاضر است خدا ميفرمايد تو الآن منسي هستي. يعني متروك هستي. ديگر براساس آن شاهد از سنخ همزماني نيست. براي اينكه نسيان به معناي فراموشي نيست. چون الآن خود اين شخص خودش و كل جريانش را به عرض رسانده و ذات اقدس الهي هم دربارهٴ او حكم صادر كرده پس اين منسي به معناي فراموش شده نيست به معناي متروك است يعني ما هم در تعبيرات ادبي خود و در تعبيرات عرفي خود داريم كه فلان كس ما را فراموش كرده است نه يعني ما در ذهن او نيستيم يعني مشمول لطف او نيستيم. ما را فراموش نكنيد يعني مشمول لطف قرار بدهيد ما فراموشش شدهايم يعني مشمول لطف نيستيم. اين هم همينطور است.
خب ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾ منشأ همهٴ اينها نسيان خداست و ذكر خدا را فراموش كردند اينها هم ذكر الله هست. آنوقت اگر كسي ياد خدا را فراموش كرد لطف خدا هم به سراغ او نخواهد آمد.
شمول واژه ﴿الْمُنَافِقِينَ﴾ بر زنان و مردان منافق و جهات تأكيدي آيه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ﴾
آنگاه در پايان فرمود ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ﴾ كه اين ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ﴾ كه در ذيل اين آيه هست همان جنس مراد است كه همهٴ منافقون و منافقات همه را شامل ميشود. اينطور نيست كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ﴾ مخصوص همان ﴿الْمُنَافِقُونَ﴾ در مقابل منافقات باشد بلكه جنس است يعني اين سنخ انسانها كه زن و مرد هر دو را شامل ميشود اين را با چندين تعبير تأكيدآميز ذكر فرمود اولاً با جملهٴ اسميه ثانياً با حرف تأكيد به نام ﴿إِنْ﴾ ثالثاً با ضمير فصل كه ﴿هُم﴾ است رابعاً با معرف بودن به «الف» و «لام» براي مسند اين خبر را معرفه آوردند و خامساً چون دربارهٴ منافقون و اينها صحبت بود اگر ميفرمود انهم هم الفاسقون» كافي بود اما تصريح به اسم ظاهر هم براي تثبيت و تأكيد مسئله است. و جريان را هم به عنوان استئناف ذكر فرمود.
فاسق بودن منافقان و كسالت آنان در عبادت
اينكه فرمود منافقين فاسق هستند اين ظاهرش حصر است ديگران هم فاسق هستند منتها كمال فسق در اينهاست. در بعضي از روايات آمده است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مايل نيستم مؤمن بگويد من كسل هستم يا فلان هستم نه كسالت يعني بيمار، كسالت يعني افسردگي بيحالي، براي اينكه اين وصف منافقان است چون در آيهٴ 54 سورهٴ «توبه» كه قبلاً اين آيه بحث شد فرمود ﴿وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ كُسَالَي﴾[34] اين وصف منافقين است و من دوست ندارم كه يك مسلماني به اين وصف متصف بشود خب يقيناً وجود مبارك حضرت دوست ندارد كه يك مسلمان و يك مؤمني گرفتار مسئله فسق بشود چون ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ قهراً دوست ندارد كه مسلماني به فسق مبتلا بشود.
پرسش...
پاسخ: خب بالأخره ﴿كُسَالي﴾ هم همانطور است ديگر آنجا هم به عنوان وصف رايجشان بود. ولو يك مرتبه هم باشد باز روا نيست.
صحت اسناد نسيان به منافقان با وجود مسبوق به ايمان نبودن آنان
مسئله ديگر اين است كه در جريان منافق، ولو اينكه از اول هم كافر باشند نسيان صادق است براي اينكه نسيان آن فراموشي بعد از علم است و اينها فطرتاً عالم بودند. چون فطرتاً عالم بودند و ياد خدا نام خدا در قلبشان بود در «الست بلي» گفتند چون همان را فراموش كردند بنابراين نسيان صادق است اينچنين نيست كه حتماً احتياج داشته باشد كه كسي اول مؤمن باشد بعد منافق بشود مؤمنان ملحق به مكرمين هستند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است كه ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾[35] كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» شهيد سورهٴ «يس» پيامش اين است كه اي كاش قوم من ميفهميدند كه خداوند مرا ملحق به مكرمين كرده است. مكرمين هم در اصطلاح قرآن كريم ملائكه هستند. ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[36] چون اينها ملحق به فرشتگاناند ملحق به مكرم هستند، پس مؤمنين ملحق به مكرماند ولي ﴿مُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾ هستند اينها به هيچ موجود كريمي ملحق نخواهند بود. بعد فرمود چون اينها با يكديگرند و باطن اينها كفر است ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ﴾ اين وعده به معني وعيد است البته نه به معني نويد كه اين جهنم براي آنها كافي است و گذشته از اين لعن خدا دامنگير اينهاست و داراي عذاب مقيماند.
«والحمد لله رب العالمين»