80/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 64 الی 66
﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾(64)﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾(65)﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾(66)
فقدان انديشه و انگيزه، منشأ نفاق منافقان
منشأ نفاق همانطوري كه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد جهل علمي و جهالت عملي است. يعني اگر كسي در بخش علمي يك انديشهٴ شفاف و روشني نداشت، و در بخش عملي يك انگيزهٴ قاطع و خالصي نداشت زمينهٴ نفاق فراهم ميشود. سلامت دل در بخشهاي علمي همان برهان است و قطع در بخشهاي عملي كه جاي عزم است همان نيت است و اخلاص اگر در بخش علمي و انديشه گرفتار جهل شد و اگر در بخش انگيزه گرفتار ترديد و ناخالصي و آلودگي شد اين دل بيمار است وقتي مريض شد درمانش آسان هست در اوائل امر، اما اگر درمان نشد كمكم ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[1] و اين سر از نفاق در ميآورد چنين انساني هميشه لرزان است براي اينكه پايگاه فكري ندارد. لذا در بخشهاي ديگر فرمود ﴿يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ﴾[2] هر رخدادي كه در مملكت پيش ميآيد اولين بار اينها ميترسند چون ميترسند رسوا بشوند﴿يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ﴾ چون اينچنين است پس حذر اينها و ترتيب اثر عملي بر خوف نسبت به اينها مسلّم است اينطور نيستند كه اينها در خوف يا بر حذر بودن جدي نباشند نه واقعاً ميترسند چون درونشان با بيرونشان دو تاست. و ميترسند درونشان روشن بشود و از اين هراسناك هستند و همين گروه را از هر حيوان سمي بدتر معرفي كردند. براي اينكه بالأخره يك حيوان سمي مثلاً مار ظاهرش مار است باطنش هم مار، و انسان وقتي مار را ديد خب فاصله ميگيرد. اما اينها ظاهرشان انسان است باطنشان مار با اينها مسافحه ميكند مسموم ميشود. مشكلش اين است. از اين جهت اينها از اين حيوانها بدتر خواهند بود. غرض آن است كه منشأ پيدايش نفاق و زمينهٴ نفاق همان آن فقدان علم و فقدان انگيزه است اگر مسائل الهي با برهان براي كسي حل بشود و در بخش عزم از نيت خالص برخوردار باشد اين از نفاق مصون است. منشأ پيدايش نفاق همان است لذا هميشه ايشان برحذر هستند. ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ﴾
مرجع ضمير كلمات ﴿عَلَيْهِمْ﴾ و ﴿تُنَبِّئُهُم﴾
مطلب ديگر اينكه؛ برخي احتمال دادند اين ضمير ﴿عَلَيْهِمْ﴾ و ضمير ﴿تُنَبِّئُهُم﴾ به مؤمنين برگردد چه اينكه اين شبهه را پاسخ دادند گرچه در اين آيه از مؤمنان سخني به ميان نيامده ولي سياق آيات از مؤمنان ياد كرده است. براي اينكه در آن آيات قبلي به اين صورت آمده ﴿وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾[3] از مؤمنين نام برده شده بعد ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُم﴾[4] هم منظور از اين ﴿لَكُمْ﴾ مؤمنان هستند و مانند آن پس بنابراين از مؤمنان ياد شده. لذا ضمير ﴿عَلَيْهِمْ﴾ و ﴿تُنَبِّئُهُم﴾ ميتواند به مؤمنان برگردد، يعني منافقين ميترسند بر مؤمنين سورهاي نازل بشود كه مؤمنين را باخبر بكند از آنچه در قلوب منافقين است. اين معنا اگر ما دليل بر صحت داشته باشيم، توجيهش همين است كه مثلاً اگر دليلي داشتيم قرينهاي داشتيم كه اين دو ضمير بر مؤمنان بر ميگردد، اگر سؤال ميكردند كه در اين آيه سخن از مؤمنان به ميان نيامده ميتوانيم به عنوان پاسخ بگوييم. كه در آيات قبل از مؤمنين سخن به ميان آمده اما ما دليلي بر ارجاع ضمير به مؤمنان نداريم يك، وقتي يك اسم ظاهري در آيه آمده و كلام هم دربارهٴ آن اسم ظاهر هست، ظاهرش اين است كه اين ضميرها هم به آن بر ميگردد نه به چيز ديگر. بنابراين ظاهر ضمير ﴿عَلَيْهِمْ﴾ و ﴿تُنَبِّئُهُم﴾ به همان منافقون برميگردد ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ﴾.
تبيين اقسام آگاهي و گزارش
مطلب بعدي آن است كه اين تنبئه و اخبار و گزارش گاهي براي تعليم جاهل است كه انسان چيزي را نميداند ديگري آدم را باخبر ميكند و گزارش ميدهد، يك وقتي منظور از اين گزارش آن است كه بگويد ما ميدانيم در دل شما چه ميگذرد يك وقتي منظور از گزارش آن است كه نه آنچه را كه در دل دارد بيرون ميآورد علني ميكند كه اين را همه بفهمد. آنچه را كه از دل بيرون ميآورد هم دو گونه است يك وقتي بر اساس گزارشهاي دنيايي است در حد علم حصولي است و مفهوم است و امثال ذلك يك وقتي است نه عين آن صحنه را كه در ذهن آدم و در دل آدم است، آن را بيرون ميآورد. اين دومي ديگر مربوط به قيامت ميشود خب، پس بنابراين گزارشي كه به انسان ميدهند يا براي آن است كه ما را آگاه كنند مثل اينكه ما يك مطلبي را نميدانيم ما را باخبر ميكنند اين معناي گزارش و خبر است، يك وقت است كه نه چيزي در درون ما وجود دارد كه آن گزارش دهنده نميخواهد مطلبي را به ما گزارش بدهد فقط ميخواهد بگويد ما ميدانيم در درون شما چه گذشت. گاهي هم نه آن را هم علني ميكند به صحنه ميآورد و به همگان ميفهماند كه در قلب فلان شخص چه گذشت اين علني كردن و از درون به بيرون آوردن دو گونه است يك وقت در حد خبر است يك وقت در حد كالبدشناسي و امثال ذلك است، يك وقت است ميگويند مثلاً فلان شخص در قلب او اين رگها بسته است يا در درون او اين ميكروب است يك وقتي نه جراحي ميكنند در اتاق عمل به همه نشان ميدهند كه اين غده در دل او هست. آنچه به علم حصولي بر ميگردد كه بگويند مثلاً در قلب فلان شخص چه حادثهاي رخ داد اين همين گزارشهاي مفهومي است. يك وقت است نه كالبدشكافي ميكنند جراحي ميكنند عين آن عمل را نشان ميدهند اين ديگر از جريان گزارشهاي مفهومي نيست. اين خود خارج را نشان دادن است. در جريان قيامت اينطور است. كه آنچه در درون آدم است بيرون ميآورند نه از راه علم حصولي خود متن عمل را حاضر ميكنند و خود شخص هم ميبيند ديگران هم ميبينند كه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ خود آن عمل را نشان ميدهند
چگونگي اعلان اسرار منافقان از سوي خداي سبحان
اينجا تنبئه و گزارش و انبا و اخبار و اعلان منافقان به آنچه در ضميرشان گذشت از سنخ خبر نيست كه انسان چيزي به منافق بگويد كه منافق نميداند. بلكه از سنخ ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ است كه در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» آمده است. در سورهٴ «قيامت» كه فرمود در آن روز ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ انسان را باخبر ميكنند از اينكه چه كار انجام داده است، آيهٴ 13 و 14 سورهٴ مباركهٴ «قيامت». آنجا كه به هر كسي ميگويند در درون تو چيست يعني آنچه را كه در درون اوست بيرون ميآورند تا هم خود او مشاهده كند هم ديگران. بعد ميفرمايد اينكه ما در قيامت هر كسي را باخبر ميكنيم كه او چه كرده است، ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ با يك «بل» اضراب ميفرمايد كه نيازي به گزارش نيست اين تنبئه از باب اعلام و اخبار و اينها نيست ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَوْ ألْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾[5] نيازي نيست كه حالا ما به او بگوييم كه تو چه كردهاي چون هر كسي عملكرد خود را خوب ميداند كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين «تا»ي ﴿بَصِيرَةٌ﴾ «تا»ي مبالغه است چون انسان كه مؤنث نيست تا خبرش مؤنث باشد. اگر خبر به معناي عادي بود ميفرمود «بل الانسان علي نفسه بصير». اما از اينكه فرمود ﴿بَصِيرَةٌ﴾ مثل اينكه بفرمايد علاّمة وقتي ميگويد علامه است يعني علم او خيلي است. اينجا هم وقتي ميفرمايد ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ يعني انسان ممكن است نسبت به چيزهاي ديگر خيلي اطلاع نداشته باشد اما نسبت به خويشتن خويش خيلي اطلاع دارد ديگر نميشود او را فريب داد. ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَوْ ألْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾[6] ولو عذرخواهي هم بكند، عذرتراشي هم بكند ولي بالأخره ميداند كه خلاف كرده آنچه را كه ذات اقدس الهي به وسيلهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان غزوهٴ تبوك به منافقان اعلام كرده است شبيه صحنهٴ قيامت است منتها در حد علم حصولي. فرمود آنچه در زواياي قلب شماست براي ما شفاف است، شما اين حرفها را گفتيد، اين تصميمها را داشتيد اين توطئهها را كرديد و ما با خبر هستيم جامعه را هم باخبر ميكنيم. جامعه را با خبر كردن، خبر حقيقي است اين يك، خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باخبر بشود براساس علم شهودي از ناحيهٴ انباي الهي منتها با علم شهودي، اين حقيقي است اين دو، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با علم شهودي از راه وحي باخبر ميشود جامعه هم از راه علم حصولي باخبر ميشود ولي خود منافقان براي آنها خبر جديد نيست آنها ميفهمند كه ديگران فهميدند براي آنها همين حد است. پس تنبئهٴ منافقان از اين سنخ است كه ميفهمد كه ديگران فهميدند و راز او علني ميشود او را بيرون آوردند از سنخ ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾ بعد ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ٭ وَلَوْ ألْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾ هست منتها در صحنهٴ قيامت خيلي شفاف و به صورت علم شهودي براي منافقان در حد علم حصولي. اينجا هم عذرخواهي ميكنند آنجا هم ذات اقدس الهي فرمود شما هر عذري هم بياوريد بالأخره ميدانيد كه خلاف كرديد ﴿وَلَوْ ألْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾. اينجا ميفرمايد ﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾ آخر چه عذرخواهي داريد ميكنيد. شما بعد از اينكه محكوم به ايمان بوديد الآن كفرتان ديگر مسلّم شد. حالا آن كفرشان هم بازگو ميشود كه چرا كفرشان مسلّم شد و آشكار شد. خب
پس تنبئهٴ منافقان از سنخ تنبئهٴ انسانها در قيامت است منتها البته او كالبدشكافي است، درون را بيرون آوردن است و علم حضوري است و اين از سنخ علم حصولي و امثال ذلك است.
رسوايي در قيامت، حاصل پردهدري انسان در دنيا
پرسش...
پاسخ: خب حالا ديگران اگر اين شخص آبروي ديگران را برده باشد ذات اقدس الهي «علي رءوس الاشهاد» او را رسوا ميكند. اگر گناهان خصوصي كرده باشد، ديگر اينچنين نيست در همين مناجات شعبانيه است كه بالأخره آنچه را كه من از تو ميخواهم اين است كه «فلا تفضحني يوم القيامة علي رءوس الاشهاد» «الهي قد سترت علي ذنوبا في الدنيا وانا احوج الي سترها علي منك في الاخري الهي قد احسنت الي اذا لم تظهرها لاحد من عبادك الصالحين»[7] خدايا احتياج من در قيامت بيشتر از دنياست براي اينكه آنجا اولين و آخرين جمعاند و من را رسوا نكن «فلا تفتضحني علي رءوس الاشهاد» كه همه بفهمند.
حالا اگر كسي خدايي ناكرده گناه او پردهدري بود، او در قيامت هم به همين وضع گرفتار ميشود.
حتمي بودن افشاي اسرار منافقان
پرسش...
پاسخ:
خب ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ﴾ كه ﴿تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ﴾ در اينجا به صورت فعل مضارع ذكر كرده نشانه آن است كه بالأخره اين كار شدني است اما حالا در آيندهٴ نزديك يا دور آن را مشخص نكرده، لكن در ذيل كه فرمود ﴿قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾ اين نشانهٴ آن است كه هم اكنون خدا اين كار را ميكند. براي اينكه شما با آن هستهٴ مركزي اسلام در مهمترين جنگهايي كه اسلام با او روبهروست به نام نبرد با امپراطوري روم اين مشكلات را ايجاد كرديد بر خلاف آياتي كه در سورهٴ 47 است، سورهاي كه به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در آنجا با فعل مضارع ياد كرده كه نشانهٴ تحقق فعلي اين اخراج نيست دو جا در آن سوره با فعل مضارع ياد شده است يكي آيه 29 سورهٴ 47 است و يكي هم آيهٴ 37 در سورهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آيه 29 اين است ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾ خب ضِغن كينه و عداوتي كه مسلمان نسبت به مسلمان ديگر دارد اين مرض است اينها كه اين غده در آنهاست خيال ميكنند كه خدا اين غده را بيرون نميآورد بالأخره يك وقتي بيرون ميآورد ديگر. با فعل مضارع ياد كرده. چه اينكه در آيه 37 همان سورهٴ مباركهٴ 47 فرمود ﴿إِن يَسْأَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَيُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ﴾ اما حالا اين ضِغِن را اين بخل را اين غده را چه زماني در ميآورد معلوم نيست. شايد به قيامت برسد. با فعل مضارع ياد شده لكن در آيهٴ محل بحث كه به صورت اسم فاعل يا صفت مشبههٴ به سبك اسم فاعلي را ذكر كرده اين است فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾ شما هراس داريد كه بالأخره خدا افشاگري بكند، خدا اين كار را خواهد كرد براي اينكه شما با خدا و آيات الهي و پيغمبر خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داريد بازي ميكنيد خب. ﴿قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾
استهزاي خداوند و آيات او، محور اصلي استهزاي منافقان
مطلب بعدي آن است كه محور اصلي استهزاي اينها خدا و آيات الهي است، وحي و نبوت است و اگر نسبت به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها استهزا دارند يا بدرفتاري دارند، تقريباً در درجهٴ دوم است اينها در درجهٴ اول با خدا و آيات الهي كار دارند بعد نسبت به پيغمبر اين است كه در آيه بعد اول نام مبارك الله آمده بعد آيات الهي آمده بعد رسول خدا. از اينكه محور اصلي استهزاي آنها خدا و آيات خداست براي اينكه پيغمبر از خود سخني ندارد كلام خدا را نقل ميكند. و در بخشي از آيات قرآن كريم ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها با آيات ما كار دارند اينها آيات الهي را دارند استهزا ميكنند. بعد ميفرمايد تو نگران نباش اينها مستقيماً به تو ظلم نكردند، تو را تكذيب نكردند خلاصه محور اصلي تكذيب و ظلم آنها آيات ماست در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به اين صورت فرمود: كه اينها با آيات الهي درگيرند و آيات الهي را به استهزا ميگيرند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم به همين صورت آمده آيهٴ 140 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ﴾ كفار كارشان اين است، منافق در خفا هم كارشان همين است. كه آنها آيات الهي را به استهزا ميگيرند و مستقيماً با خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در درجهٴ اول كار ندارند بعد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 33 سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ﴾ ما ميدانيم كه حرفهاي اينها شما را غمگين ميكند اما بدان اينها مستقيماً با ما كار دارند نه با تو ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ﴾ اما ﴿فَإِنَّهُمْ لاَيُكَذِّبُونَكَ﴾ نميخواهند تو را تكذيب كنند براي اينكه تو با امانت و صداقت نزد اينها معروف بودي به شخصيت حقيقي تو كار ندارند از آنكه نام مباركت چيست پدرت كيست مادرت كيست از چه قبيلهاي هستي، اوصافت چيست اخلاقت چيست اينها با تو كار ندارند تو را امين ميدانند و صادق. ﴿فَإِنَّهُمْ لاَيُكَذِّبُونَكَ﴾ نميگويند تو آدم دروغگو هستي، در حقيقت اين وحي ما را تكذيب ميكنند هدف اصلي اينها كذب خبري است نه كذب مخبري نميخواهند بگويند تو آدم دروغگو هستي خب تو را به امانت ميشناختند به صداقت هم ميپذيرند ولي نسبت به آيات ما اينها مشكل دارند. ﴿فَإِنَّهُمْ لاَيُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ﴾[8] آنوقت تو هم چون آيات ما را نقل ميكني از اين جهت يك كذب مخبري هم ـ معاذ الله ـ به شما اسناد ميدهند. براساس اين محورهاست كه در آيه بعد كه سخن از پاسخ الهي است اول نام خداست بعد آيات الهي، بعد رسول خدا. ﴿قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ خب
استهزاي منافقان هنگام حركت مسلمانان به غزوهٴ تبوك
مطلب ديگر آن است كه اينها كارشان خوض و لعب است. هم بازي چيز بدي است هم فرورفتن بازيگرانه چيز بدي است، خوض را معمولاً در آن فرو رفتنهاي باطل و سرگرمي عاطل بكار ميبرند. اگر كسي مشغول تحقق در مسائل علمي است، آن را معمولاً خوض نميگويند گرچه با قرينه استعمال ميكنند ولي قرآن كريم معمولاً دربارهٴ اين معارف و حقايق الهي اگر كسي دارد فحص ميكند جستجو ميكند، خوض تعبير نميكنند. ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[9] يا «يخوض و يلعب». اين يك كار باطلي است بعد در اينجا وقتي فرمود ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم﴾ خب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اين عده حركت كردند براي غزوهٴ تبوك. اينها به يكديگر ميرسيدند ميگفتند اين كسي كه مدعي نبوت است تازه يك گوشهٴ دهكدهاي را گرفته به نام مدينه آخر مدينه آن جمعيت آنچناني كه نداشت مثل مدينهٴ كنوني نبود كه يك شهر بزرگ باشد كه آن روز مگر چقدر جمعيت داشت حداكثر يك پنج، شش هزار جمعيت داشت. از اين روستاهاي بزرگ بود. حالا اين يك دهكدهاي را گرفته با اين چهارتا سربازش دارد ميرود به جنگ امپراطوري غرب. خب روم آن روز امپراطوري بود ديگر. آنكه مؤمن هست؛ بر اساس ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[10] حركت ميكند. يا ميگويند «نموت معا»، عمار ياسر به وجود مبارك حضرت امير اين حرفها را زده. سايرين به وجود مبارك حضرت آن حرف را زدند. كه اگر به ما بگوييد به دريا برويم ميرويم به صحرا برويم ميرويم. ما برايمان بيتفاوت است به تو ايمان آورديم و ميدانيم پيروز ميشويم. اما اينها كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[11] بودند با هم زمزمه ميكردند كه اين چه خيال كرده با چهار تا سرباز ميخواهد برود به جنگ امپراطوري روم.
پرسش پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از گفتگوي منافقان
ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باخبر كرد اينها كه دارند ميآيند حرفهايشان اين است. حضرت جلو رفت و اينها را نگه داشت و فرمود بايستيد بعد چي گفتيد، گفتند ما داشتيم شوخي ميكرديم. فرمود با چي شوخي ميكرديد؟ يك وقت است آدم منظورشان اين نيست كه ما مسافر بوديم حرفهاي عادي ميزديم نهخير باور كردند تصريح كردند گفتند با هم دربارهٴ اينكه شما با چهارتا سرباز راه افتاديد برويد با امپراطوري روم بجنگيد همين را گفتيم منتها همين را شوخي كرديم نه اينكه ﴿كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾ يعني ما داشتيم در مسايل عرفيمان شوخي ميكرديم و طنز ميگفتيم. خب او را كه پيغمبر سؤال نميكرد آن هم جواب نبود كه اين ميشد كذب. اگر حضرت سؤال ميكرد چهكار ميكرديد ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم﴾ كه چه كار ميكرديد اينها اگر ميگفتند ما داشتيم با هم شوخي ميكرديم كه مثلاً اسب تو اين است شتر ما اين است، اينكه پاسخ نميداد ﴿أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ كه آنها همين را گفتهاند گفتند بله ما گفتيم به اينكه اين با چهارتا سرباز راه افتاده برود با امپراطوري روم بجنگد ولي همين را شوخي كرديم اين را قبول كردند كه اين را گفتند ولي گفتند ما خوض و لعب داشتيم.
توبيخ منافقان توسط خداوند به دليل شوخي كفرآميز آنان
آنگاه پاسخ ذات اقدس الهي اين است كه ما با كسي شوخي داريم، حرف ما هم حرف شوخي نيست. ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾[12] اين فصل الخطاب است اين جدّ است، اين شوخيبردار نيست شما با چي داريد شوخي ميكنيد. ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾ آنوقت شما با قرآن داريد شوخي ميكنيد مثل اينكه ـ معاذ الله ـ حالا كسي توپ ندارد با توببازي كند. حالا قرآن ر ا بگيرد ـ معاذ الله ـ پاس بدهد به ديگري يا با لگد مثل گوي اين را بزند بگويد من دارم بازي ميكنم. خب اين ميشود كفر ديگر اينكه نميتواند بگويد من قرآن را ـ معاذ الله ـ مثل يك توپ دارم بازي ميكنم با قول فصل كه نميشود بازي كرد. اين ميشود هتك و هتك قرآن كفر است. يا كسي صندلي ندارد ـ معاذ الله ـ هشت، دهتا قرآن بياورد بعد رويش بنشيند آقا چه كار كردي؟ من شوخي كردم. خب با قرآن كه نميشود اين شوخيها را كرد اين ميشود كفر نه تنها معصيت عادي است. اين هتك مستقيم الله و آيات خدا و رسول خداست. فرمود اين چه حرفي بود زديد، آخر با چي داريد شوخي ميكنيد ﴿أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ ٭ لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾ نه بعد ايمان حقيقي، شما در جامعهٴ اسلامي منافقانه زندگي ميكرديد، مصلحت نبود كه حالا اسرار شما فاش بشود، محكوم به ايمان بوديد بله پاك بوديد، مسلمان ظاهري بوديد احكام اسلام بر شما جاري ميشد و مانند اما الآن صريحاً اعتراف به كفر كرديد ديگر. ﴿قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾ يعني بعد از اينكه محكوم به ايمان بوديد حالا الآن صريحاً گفتيد كه ما همين حرفها را بله گفتيم. ولي داشتيم شوخي ميكرديم يعني با خدا و دين خدا داريم شوخي ميكنيم. فرمود اين نيست، اين است كه به صورت كفر درآمده خب.
وجود حصر در سخنان منافقان و در پاسخ خداي سبحان
و دو طرف هم حصر كردند آنها گفتند كه ﴿إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾ با ﴿إِنَّمَا﴾ ذكر كردند يعني ما جز مسخره كردن و بازي گرفتن ما قصدمان جدي نبود قصدمان خوض و لعب بود خوض هم فرو رفتگي در باطل. اينها منحصر كردند گفتند جز بازي مقصود ديگري نداشتيم ذات اقدس الهي فرمود شما جز به خدا و پيغمبر و آيات الهي چيز ديگري را مسخره نكرديد محور مسخره شما همين بود ديگر. شما كه در مسايل عادي طنز نگفتيد بگوييد و بخنديد كه. بگوييد خب مسافر هست در سفر اين طنزها هست. شما فقط با دين خدا بازي كرديد يك وقت است كسي حرفهاي عادي ميزند يا گاهي اين است، گاهي آن است، ولي شما همين را محور مسخره قرار داديد﴿قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ آن حصري كه در كلمات منافقان است از كلمهٴ ﴿إِنَّمَا﴾ استفاده ميشود ﴿إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾ حصري كه از پاسخ الهي معلوم ميشود از تقديم اين متعلق بر فعل حصر استفاده ميشود نفرمود «تستهزءون بالله بآياته»، فرمود ﴿أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ اين حصر از اينجا استفاده ميشود فرمود شما هيچ چيز گيرتان نيامده، فقط ميخواهيد با دين خدا، بازي كنيد. آن وقت ﴿قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾
رعايت فواصل آيات و سجع در آيات محل بحث
پرسش...
پاسخ: آن هم يكي از جهات هست.
پرسش...
پاسخ: بله آن ضمن اينكه فواصل آيات رعايت شده پايان آيات رايج شده كه همه بايد مثلاً «نون» دارد اينجا هم بايد «نون» داشته باشد، هم اين است هم آن اينطور نيست كه حالا يك آيه مثلاً چند نكته نميتواند داشته باشد. فقط يك نكته ميتواند داشته باشد اگر كسي مثلاً از قرينهٴ حالا بر فرض ما اگر شاهدي هم داشته باشيم كه اين براي حصر است بعد كسي هم بگويد فواصل هم رعايت شده، اين منافاتي با او ندارد او حكيم علي الاطلاق طرزي سخن گفت كه هم آن نكته معنوي محفوظ باشد هم اين نكتهٴ ادبي لفظي حفظ بشود.
پرسش...
پاسخ: قاعدهٴ تقديم متعلق بله مفيد است براي اينكه نكتهاي ميخواهد ديگر. نكته هم ميتوانست اين باشد، خب قاعدهٴ اولي اين است كه اين متعلق بيفتد بعد از فعل. بعد از اينكه متعلق آمده قبل اين سؤال هست حالا ممكن است چند نكته پاسخ اين سؤال باشد. يكي افادهٴ حصر است يكي ضمناً هم آن فواصل رعايت شده، پايان آيه همه به صورت «نون» درآمده و مانند آن.
خب ﴿أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ اين فعلي كه آنها ذكر كردند به صورت ﴿إِنَّمَا كُنَّا﴾، نشانهٴ استمرار است اين ﴿كُنتُمْ﴾ هم كه در پاسخ آمده اين هم نشانهٴ استمرار است كه در اصلاً سنت سيئهٴ شما مسخره كردن آيات الهي است اما مثل اينكه هيچ ابزاري گيرتان نيامده فقط آيات الهي. با همين داريد مسخره ميكنيد. ﴿قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾
عذر برتر از گناه منافقان
مطلب ديگر اين است كه خب حالا اينجا جاي عذرخواهي است، يك وقت است كسي ميگويد من مريض بودم اشتباه كردم، يك عذري ذكر ميكند يك وقت است كه خود گناه را عذر ميكند. همين مثالي كه گفته شد ـ معاذ الله ـ اگر كسي قرآن را به صورت توپ دربياورد با پا لگد بزند براي رفيقش آن هم با پا لگد بزند بگويند آقا چه كار كردي؟ بگويند ما داريم بازي ميكنيم. خب همين اين ميگويند عذر بدتر از گناه يا نفس گناه. خود همين اين اعتذار اقرار به گناه است. آن اعتذار وقتي مسموع است كه مجوز صدور چنين خطيئهاي باشد مثل اينكه بگويد من مريض بودم يا اشتباه كردم يا غفلت داشتم سهو داشتم نسيان داشتم و امثال ذلك. اين ر ا ميگويند اعتذار اما يك وقت است اقرار به ذنب است اعتذار نيست. فرمود ديگر عذرخواهي نكنيد آخر اينكه عذر نيست. شما يك وقت ميگوييد ما يادمان رفته اين ميشود اعتذار، يك وقتي اصلاً شما نميفهميد اعتذار چيست، اقرار چيست. اگر كسي بگويد آقا چه كار داريد ميكنيد هشت، ده تا قرآن را گذاشتي زير پايت و رويش نشستي، بگويي من شوخي كردم اگر بگويي من نميدانستم اينها قرآن است خب، اين ميشود عذر آنوقت ميشود گفت چرا دقت نكردي و مانند آن. اما حالا عامداً عالماً هشت، ده تا قرآن را بگذاري زير بعد رويش بنشيني بعد بگويند آقا چه كار كردي گفت من شوخي كردم اين را ميگويند اقرار به گناه، نه اعتذار لذا مشابه اين را در جهنم هم به جهنميها ميگويند ﴿اخْسَئُوا﴾[13] اينجا هم در حقيقت جايش ﴿اخْسَئُوا﴾ است. فرمود: ﴿لاَتَعْتَذِرُوا﴾ اين چه عذرخواهي است ؟ اين اقرار به گناه كفر است. ﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾. ﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم﴾ صريحاً ﴿بَعْدِ إِيمَانِكُمْ﴾ بعد از اينكه محكوم به ايمان بوديد در جامعه اسلامي حالا علناً آمديد دين خدا را مسخره ميكنيد. ميگوييد آخر مگر اين پيغمبر بدون وحي كار ميكند.
پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجري دستور خداوند در حركت به غزوهٴ تبوك
پرسش...
پاسخ: بله، خب، آنجا بله اعتراف است. يك وقت است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[14] قبلاً هم بحث شد كه﴿مَا يَنطِق﴾ منظور اين نيست كه حرفهاي او وحي است. اين نظير ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[15] در سورهٴ «ق» اينكه ذات اقدس الهي فرمود، هيچ كسي حرفي نميزند مگر آن فرشتگان موكل كه كرام كاتب هستند مينگارند ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ اين «قول» كنايه از هر كاري است كه انسان انجام ميدهد. ما كه ميگوييم برو ببين حرفش چيست يعني منطق او چيست، رفتار او چيست، گفتار او چيست. منتها چون مهمترين كار را انسان با قول انجام ميدهند ميگويند قول از او به قول ياد ميكنند. نه اينكه آيهٴ سورهٴ «ق» شامل فعل و نيت اينها نشود، حالا انسان چيزهايي را دارد مينويسد، كارهايي دارد انجام ميدهد آنها را نمينويسند فقط الفاظ را مينويسند ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ يعني «ما يفعل من فعل و لا يكتب من كتابة و لا يتلفظ من لفظ و هكذا الا لديه رقيب عتيد». اينجا هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
كه ميفرمايد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[16] منظور تلفظ آن حضرت نيست. حالا يك وقت است كارهاي عادي انجام ميدهد او يك بحث ديگر دارد اما نه يك وقتي به فرمان الهي حركت كرده يك جامعهاي را به طرف جنگ ميبرد اينكه نظر شخصي خودش نيست كه. خب ذات اقدس الهي دستور داده برابر وحي اين كار را انجام بدهند پيغمبر هم اين را با وحي خدا دارد انجام ميدهد آنگاه پس خداي سبحان دستور داد كه شما برويد به جنگ امپراطوري روم چه كسي دستور داد؟ كسي كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾[17] اگر باور كرديد ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ اگر باور كرديد ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[18] اگر باور كرديم ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[19] اگر باور كرديم كه او ﴿الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[20] خب چنين مبدأ مطلقي دستور داده برويد به نبرد اين كفار ديگر جاي مسخره نيست. حالا يا با مذاكره حل ميشود يا با پيروزي حل ميشود. اين ديگر مسخره كردن ندارد كه. ﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾ بعد فرمود ﴿إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ آنها كه ضعيف بودند پيرو سران نفاق بودند آنها گفتند توبه كردند، فرمود ما از اينهايي كه بالأخره ضعيف بودند توبه كردند و مانند آن ميپذيريم اما شما كه سران نفاق هستيد و فقط كارتان اين است كه آيات الهي را داريد مسخره ميكنيد و سنت سيئهتان اين است ﴿كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ از شما نميگذريم.
«و الحمد لله رب العالمين»