80/10/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه62 الی 66
﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾(62)﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ﴾(63)﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾(64)﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾(65)﴿لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾(66)
لزوم تأمين رضايت خدا و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
برخي از اين آياتي كه تلاوت شد، شأن نزول خاصي دارد كه انشاء الله بازگو ميشود. در آيهٴ 62 فرمود سوگند منافقان براي اين است كه رضاي شما را تأمين كنند. در حالي كه بايد رضاي خدا و پيامبر را تأمين كنند اگر رضاي خدا و پيامبر تأمين شد رضاي شما هم تأمين ميشود زيرا دستور خدا و پيامبر اين است كه عدل را در همهٴ مراحل رعايت كنيد حقوق مردم را محترم بشماريد و مانند آن.
تلاش موحدان براي وصول به مقام ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾
عنصر محوري مسئلهٴ رضا آن است كه يك موحد تلاش و كوشش او اين است كه كاري را كه خداي سبحان دستور داد انجام بدهد تا خدا از او راضي باشد و كاري را هم كه خدا انجام ميدهد او ميپسندد. چنين گروهي به مقام نفس راضيهٴ مرضيه ميرسند هم راضي هستند به كار خدا و هم كار آنها مورد رضاي خداست اين معنا كه فرمود ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾[1] عصارهٴ همان مطلبي است كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» به آن صورت بيان شده است كه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[2] اگر كسي به دستور ذات اقدس الهي عمل كرد و در صدد تحصيل رضاي خدا بود و اگر كسي گذشته از اينكه خودش درصدد تحصيل رضاي خداست و قضا و قدر الهي كه براي آزمون و تكميل انسانهاست رضا بدهد چنين انساني به جايي رسيده است كه راضي است و مرضي. روح او راضي است به قضا و احكام الهي و عقايد و اخلاق و اعمال او هم مرضي خداست. البته بخش مهمي از راه را در پيش دارد كه با نفس مطمئنه و با نفس راضيه و با نفس مرضيه يعني نفسي كه اين سه صفت را دارد آن راههاي طولاني را با جذبهٴ الهي طي ميكند. چون ذات الهي به صاحبان نفوس مطمئنه كه داراي نفس راضيه و نفس مرضيه هستند يعني اين سه اصل را دارا هستند آنها را جذب ميكند كه ﴿ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[3] يعني تو كه حالا اين سه اصل را دارا هستي، مجذوب ما هستي از آن به بعد تو را ميبريم كه فرمان ارجعي ميآيد و اين هم ميرود يعني اين را ميبرند كه از آن به بعد ديگر سخن از رفتن نيست بلكه سخن از بردن است.
خب پس تلاش و كوشش يك موحّد اين است كه به دستور خدا عمل بكند تا رضاي خدا و پيامبر را فراهم بكند و در همهٴ امتحانهاي الهي هم موفق خواهد بود چون به قضا و قدر الهي راضي است هم راضي است از كار خدا و هم كار او مورد رضاي خداست. از اين گروهي كه در پايان سوره «فجر» تعبير ميكند به ﴿ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ در موارد تعبير ميفرمايد ﴿ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾[4] هم خدا از اينها راضي است هم اينها از خدا راضي هستند.
رضايت مردم و تبعيت از هواي نفس، ملاك عمل منافقان
منافق در مقابل موحد چون ارتباطي با خدا ندارد و درصدد تحصيل رضاي خدا نيست و به قضا و قدر هم معتقد نيست نه درصدد آن است كه رضاي خدا را فراهم بكند، نه در صدد آن است كه كاري انجام بدهد كه خدا از او راضي باشد. قهراً به دنبال يك پناهگاه ديگري ميگردد. اگر كسي پناهگاه الهي و ماوراي طبيعي نداشت ناچار به فكر پناهگاه طبيعي خواهد بود. هر دو وصف را دربارهٴ طبيعت و ماده و امثال ذلك پياده ميكند. هم ميكوشد كاري انجام بدهد كه مردم از او راضي باشند نه خدا هم سعي ميكند كه كارهاي مردم را بپذيرد تا ببيند جامعه چه ميگويد چنين گروهي درصدد اين است كه «رضي عن الناس» و درصد آن است كه «رضي الناس عنه». گاهي هم اينچنين نيست كه واقعاً تلاش و كوشش او مردمي باشد بلكه با مردم هم منافقانه رفتار ميكند اين خودش را ميخواهد نه درصدد جلب رضاي مردم است نه درصدد آن است كه به كارهاي مردم رضا بدهد. اين يك انسان خودمحور است هر چه را كه نفس او ميپذيرد درصدد تأمين رضاي همان نفس است و كاري ميكند كه نفس او از او راضي باشد نه مردم و جامعه. چنين گروه كساني هستند كه ﴿ أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[5] بعضيها هستند كه بالأخره اگر خدا و قيامت را قبول ندارند طبق بيان نوراني حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) بالأخره مردمي فكر ميكنند اگر الهي نيستند انساني را رعايت ميكنند بالأخره با مردم دروغ نميگويند، منافق نيست. برخيها هستند كه هم منافق ديني هستند و هم منافق مردمي با مردم هم بد رفتار ميكنند. اينها كساني هستند كه خودمحور هستند، «يحوم حوم نفسه»[6] با مردم هم منافقانه رفتار ميكنند. واقعاً درصدد تحصيل رضاي جامعه نيستند و واقعاً درصدد نيستند كه خود را با قانون جامعه هماهنگ كنند كه اگر جامعه قانوني را وضع كرده است، آنها بپذيرند اين طور نيست. هر چه را كه «تهوي انفسهم» قبول دارند، هر چه را كه هواي نفس و اينها مطابق نيست، نميپذيرند. منافق اين خصيصه را دارد. منافقان صدر اسلام هم همين طور بودند. با مردم هم اين چنين نبودند. لذا وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) به همان گروه كه جزء شيعيان آل ابيسفياناند فرمود «ان لم يكن لكم دين و لاتخافون المعاد فلا تكونوا احرارا في دنياكم»[7] ، بالاخره آزادمرد باشيد در دنيا، جنبهٴ مردمي داشته باشيد، با يك گروه راست بگوييد حالا با خدا راست نميگوييد با خدا ارتباط نداريد، با مردم رابطه داشته باشيد.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره كسي ـ معاذ الله ـ به فراي طبيعت به ماده و ماوراي طبيعت حالا يا مسئله براي او حل نشد يا بالأخره اشكالي دارد ولي نسبت به مردم به عنوان اينكه در فطرت هر كسي هست كه دروغ نگويد خيانت نكند، با مردم خيانت نميكند. سعي ميكند قانوني را كه در يك جامعه جاري است آن قانون را محترم بشمارد. خودش هم كاري بكند كه جامعه بپذيرد. اين «رضي عن الناس و رضوا عنه» است گر چه در آخرت طَرْفي نميبندد ولي بالأخره در دنيا راست گفته است. منافق اين چنين نيست.
تحصيل رضيت مردم در پرتو رضاي خدا
خب پس سه گروه شدند مردان الهي كسانياند كه مردم را هم دوست دارند، براي مردم هم كار ميكنند، مردميترين مردم انبيا و اوليا بودند. منتها ميفهمند مردم ابزار دست فراطبيعتاند. دلهاي مردم دست خود مردم نيست. الآن آدم كاملاً ميتواند دروازهٴ شهر را ببندد، دروازهٴ كشورش را ببندد، دروازهٴ قاره را ببندد، دور كرهٴ زمين را كمربندي بكشد كه بيگانه نيايد و آشنا نرود. همهٴ اينها كه كارهاي طبيعي است ممكن است. كسي ممكن است كه بگويد من اجازه نميدهم هواپيما از بالاي كشور ما عبور بكند. اين ميتواند هم علماً ميتواند هم اين حق را دارد. زير دريا را هم ميتواند مهار بكند. اما دل را كه نميتواند مهار بكند. به دليل اينكه خيليها تجربه كردند كه دو ركعت نماز بخوانند با حضور قلب، حالا نماز واجب نه، نماز مستحبي را وضو گرفتند آماده شدند كه همه كار انجام بدهند كه اين دو ركعت نماز را، با حضور بخوانند ديدند نميتوانند. درِ دل و دروازهٴ دل و منطقهٴ دل بستني نيست. اين بين «اصبعين من اصابع الرحمن»[8] است. رضا هم در منطقهٴ دل است. او وطن و ميهنش قلب مردم است. قلب مردم هم كه در اختيار مردم نيست. خب اگر كسي رضاي مردم را ميخواهد بايد چه كند؟ بايد به كسي اعتماد كند كه دلها به دست اوست، كليد همهٴ دلها به دست اوست، و آن خداست. و خدا هم فرمود اگر بخواهي رضاي مردم بدرقهٴ راه تو باشد، بايد حقوق آنها، شرايط آنها و خواستههاي آنها، آراي آنها را محترم بشماري. اين چنين نباشد كه مردم را براي خودت بخواهي «إجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك»[9] و مانند آن. لذا فرمود ﴿ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً﴾[10] شما اگر مودّت مردمي را ميخواهيد كه دلهاي مردم متوجه شما باشند بايد مؤمن باشيد و عمل صالح انجام بدهيد. عمل صالح هم مشخص است «حق الله» هم مشخص است «حق الناس» مشخص است در داخل منزل حق زن و مرد و پدر و مادر و فرزندان مشخص است، حق همسايهها مشخص است حق معلم و متعلم مشخص است، حق همكار مشخص است. گوشهاي از آنها در رسالهٴ حقوق كه بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است آمده. اگر كسي مثلاً همين رسالة الحقوق وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) را عمل بكند، خب اين كسي است كه ذات اقدس الهي دلهاي مردم را متوجه او ميكند. مردان الهي در درجهٴ اول به اين فكر هستند كه رضاي خدا و پيغمبر فراهم بشود در پرتو رضاي خدا و بيغمبر رضاي مردم هم تأمين است براي اينكه آنها دستور دادند كه حقوق مردم را رعايت بكن. آنها دستور دادند داخلهٴ منزل، همسايهها، همكار و مانند آن را رعايت بكنند خب اينها گروه اول هستند كه ﴿ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ شامل اينهاست ﴿ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾[11] شامل اينهاست.
جلب رضايت مردم توسط مادّيون و بيتفاوتي به رضاي خدا و مردم توسط منافقان
گروه دوم ـ معاذ الله ـ كساني هستند كه مسائل ماوراي طبيعي بر آنها حل نشد ولي بالأخره يك فكر انساني دارند و آن فطرتشان و آن نفس ملهمهشان هنوز زنده است اينها سعي ميكنند رضاي مردم را فراهم بكنند و آراي مردم را هم تقسيم ميكنند يعني كاري انجام ميدهند كه قوانين مردمي اعمال بشود تا مردم از او راضي باشند و خودش هم سعي ميكند كه كاري انجام بدهد كه مطابق با قانون مردم باشد از انديشههاي مردم، حقوق مردم هم تبعيت كند كه كار مردم هم مورد رضاي او باشد. اما منافق اينچنين نيست نه ارتباطي با خدا دارد نه ارتباطي با خلق خدا. لذا هم با مردم دروغ ميگويد هم با صاحب شريعت دروغ ميگويد فرمود ﴿ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ﴾ شما را راضي كنند اما در حقيقت اينها در صدد جلب رضاي مردم نيستند براي اينكه شما را به ثمن بخس ميفروشند به دليل اينكه با بيگانهها رابطه دارند. و از آنها اگر سؤال كنيد كه چرا با بيگانهها رابطه داريد ميگويد شايد نظام اسلامي شكست خورد و كفار برگشتند و مدينه و مكه را گرفتند ما چرا اين وسط آسيب ببينيم. ﴿يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾[12] شايد اوضاع برگردد. پس بنابراين با مردم شهر خودشان هم با شهروندان خودشان هم درست رفتار نميكنند. ﴿ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ﴾ ولي ﴿ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾. بعد انذار دارد تهديد ميكند فرمود ﴿ أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ﴾ به منافقين ميفرمايد شما نه ارتباطي با خدا داريد نه ارتباط با خلق خدا. ارتباط با خدا نداريد براي اينكه ايمان نداريد معتقد به وحي و نبوت نيستيد، اينها را به مسخره گرفتيد و مانند آن، مردمي هم نيستيد براي اينكه حاضر هستيد اينها را به بيگانهها به ثمن بخس بفروشيد خب تا از اخبار سياسييا نظامي و مانند آن باخبر شديد به بيگانه گزارش ميدهيد خداوند در برابر اين دو گناه شما دو كيفر به شما ميدهد ؛ راجع به آنكه با خدا مخالفت ميكنيد مرزتان را از حدود الهي بيرون ميبريد، جدا ميكنيد اين عذاب الهي دامنگير شما ميشود ﴿ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا﴾
هراس منافقان از رسوايي در نزد مسلمانان
راجع به مردم هم تا چه زماني منافقانه رفتار ميكنيد بالأخره ذات اقدس الهي افشاگري ميكند شما را در جامعه رسوا ميكند آن خزي قيامت سر جايش محفوظ است آن رسوايي دنيايي هم به انتظار شماست فرمود: ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ ٭ وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ منافق كه به وحي و عصمت و اينها معتقد نيست ولي حالا يا به عنوان سحر يا به عنوان شعبده يا به عنوان كهانت يا به عنوان جادو بالأخره ميگويد اين مرد باخبر ميشود اين حرفي را كه منافقين زدند يا به عنوان مسخره است كه ظاهر آيه اين است يا نه به عنوان مسخره نيست جدّ است لكن نه از راه وحي. منافقين هراسناك بودند كه مبادا توطئهٴ اينها اين نفاق اينها براي پيغمبر و مردم مدينه روشن بشود. اين دو گونه است يا به طور استهزا ميگفتند ممكن است آيهاي بيايد اسرار ما را براي مردم روشن بكند آنها كه به وحي و به الله و نزول فرشته و اينها معتقد نبودند پس اين گفتار ميشود استهزاء و ظاهر اين پاسخي كه خدا ميدهد ﴿ قُلِ اسْتَهْزِءُوا﴾ با اين هماهنگ است يعني شما حالا مسخره بكنيد تا ببينيد چه در ميآيد. يا نه ميگفتند نه اين مرد كه ـ معاذ الله ـ ساحر است يا جادوگر است يا كاهن است يا ارتباطي با برخي از جنيها دارد، از اسرار ما باخبر ميشود و مردم را مطلع ميكند. از آن راه باشد بالأخره اين هراس را داشتند كه افشاگري بشود و وضع اينها براي مردم روشن بشود. ﴿ يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ﴾ كه ﴿ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ﴾ يعني «تنزل فيهم». دربارهٴ اينها كه «علي» را گفتهاند به معناي «في» است. برخيها اين «علي» را چون دو وجه آنطور كه امين الاسلام(رضوان الله عليه) و ديگران بازگو كردهاند اين آيه تفسير شده. ضمير ﴿ عَلَيْهِمْ﴾ و ضمير ﴿ تُنَبِّئُهُم﴾ به مؤمنين برگردد منافقين ميترسند كه بر مؤمنين آيهاي نازل شود كه مؤمنين را از آنچه كه در دلهاي منافقان است باخبر بكند آن وقت اينها رسوا بشوند يكي از القاب اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» «فاضحه» است ديگري «منبئه» است براي اينكه خيلي از آيات مربوط به فضاحت منافقان است بخشي از آيات مربوط به گزارشها و انبا و خبررساني و اطلاع رساني دربارهٴ منافقان است لذا از سورهٴ «توبه» به عنوان سورهٴ «فاضحه» و به سورهٴ «منبئه» ياد ميشود. فرمود اينها ميترسند كه آيهاي بر مؤمنين نازل بشود و مؤمنين را از گزارشهايي كه از اخباري كه در دلهاي منافقين ميگذرد باخبر كند. لكن مناسب اين است كه ضميرها به همان منافقان برگردد. و معني اول فعلاً نزديكتر به ذهن ميرسد.
وعده رسوايي منافقان از سوي خداي سبحان
خدا فرمود استهزءوا شما كه معتقد به خدا نيستيد و اين حرفها را براساس استهزا ميگوييد شما مسخره بكنيد ولي ﴿ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾ آنچه را كه شما در دل داريد و بر اساس آن هراسناك هستيد، خدا او را بالأخره بيرون ميآورد و عملي ميكند. آنچه را كه شما ميترسيد همان را خدا در خارج محقق ميكند. در سوره مباركهاي كه به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يعني سورهٴ 47 آيهٴ 29 به اين صورت آمده است ﴿ أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾ اينها كه در دل آنها مرض هست، فكر ميكنند كه خداوند اين بيماريشان را اين مرضشان را يك وقتي علني نميكند از درون بيرون نميآورد تا همه بفهمند. البته قيامت كه سر جايش محفوظ است ولي در دنيا هم خدا اين كار را خواهد كرد. و آيه هم مطلق است و هر دو نشئه را شامل ميشود. ﴿ أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾ بالأخره آن كينه و ضغن و عداوت و بغضايي كه در دل نهان كردهاند آن را خدا علني ميكند اينجا هم فرمود شما مطمئن باشيد كه خدا آنچه را كه شما هراسناك هستيد او را علني خواهد كرد و بالأخره روشن ميشود. قهراً شما هم نزد خدا رسوا خواهيد شد و هم نزد خلق خدا.
استبعاد وجود مبدأ و معاد توسط منافقان
منافق نسبت به مسئلهٴ اعتقاد مثل كافر است صريحاً نظير كافر اينها را از نظر عقيده نفي ميكند. از نظر مسائل علمي كه مربوط به عقل نظري است به جزم علمي بر ميگردد بر خلاف اعتقاد كه به عزم نفساني بر ميگردد اينها از نظر علمي اينچنين نيست كه مسئله برايشان مسلّم شده باشد مثل مسائل رياضي دو دو تا چهارتا. كه خدايي نيست، قيامتي نيست و مانند آن در خيلي از موارد استبعاد ميكنند مثل اينكه فرمود ﴿ وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[13] خب اينها با مظنه با وحي با خيال با شك و ترديد علمي به سر ميبرند ولي از نظر مسائل اعتقادي مثل كفار هيچ عقيدهاي به خدا و قيامت ندارند. اينطور نيست كه اينها هم شك علمي داشته باشند هم ترديد عملي، آن شك مربوط به عقل نظر است كه پايگاه جزم علمي است. اين ترديد براي عقل عمل است كه پايگاه عزم است از آن جهت كه انديشه است و جزم، اينها شك و شبهه و احتمال و اينها دارند نه برهان براي عدم. فرمود ﴿ وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ كفارش هم تازه همينطور هستند اينطور نيست كه اينها دليل داشته باشند براي اينكه خدايي نيست و قيامتي نيست بلكه استبعاد ميكنند ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً﴾[14] خب آن بعيد معناي خاص خودش را دارد.
اينها دليلي هم بر نفي معاد ندارند فقط استبعاد ميكنند دربارهٴ كفار اينچنين است آنها هم كه به كفار ملحق هستند. فرمود اينها يقين ندارند. خب پس از نظر مسائل علمي در شك و وهم و اينها به سر ميبرند ولي از نظر مسائل اعتقادي بي عقيده هستند هيچ اعتقادي ندارند.
پرسش ...
پاسخ: بله آن مثل فرعون و اينها يقين علمي دارند ولي از نظر اعتقاد كافرند آن هم تفكيك بين علم و اعتقاد ممكن است.
خب فرمود: منافق اينها اينچنين هستند و به وحي و امثال ذلك معتقد نيستند خدا فرمود ﴿ قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ﴾
توطئه منافقان براي به شهادت رساندن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
در شأن نزول آيهٴ 65 به بعد آنجا آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه از غزوهٴ تبوك بر ميگشتند در آن كنار دره، عدهاي از اين منافقان توطئه كردند كه اين شتر را بِرمانند و حضرت را بيندازند و شهيدش كنند؛ اينها تصميم گرفتند اين كار را بكنند اگر اين كارشان به ثمر رسيد كه خب سنگينترين مصيبت را بر اسلام و مسلمين وارد كردند اگر نرسيد و اينها وضعشان افشا شد بگويند ما شوخي كرديم منظور ما شوخي بود، كه بعد وقتي كارشان لو رفت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حذيفه و ديگري كه جزء همراهان حضرت بودند يكي جلو ميرفت يكي دنبال حضرت، حضرت هم سوار بود فرمود ديدي اينها را شناختي ؟ آنها گفتند ما يك نفر از آنها را شناختيم. وجود مبارك پيغمبر همهٴ اينها را معرفي كرد به حذيفه لذا اسامي آن گروه از منافقان در آن شب كه خواستند شتر را برمانند نزد حذيفه گفت كه حذيفه اينها را ميشناخت بعد اينها كه وضعشان روشن شد با نزول اين آيات گفتند ما شوخي كرديم. همين قسمت را هم قرآن از آنها نقل ميكند ﴿ وَلَئِن سَأَلْتَهُم﴾ اگر از آنها سوال بكنيد كه خب تو ديشب چه كار ميكردي كنار دره جاي پرتگاه اين چه كاري بود كه كرديد ﴿ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾ ما خواستيم خوض كنيم، بازي كنيم، شوخي كنيم. آنگاه فرمود ﴿ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾ با خدا و دين خدا و پيغبمر خدا اين خطر را خواستيد به صورت بازي پياده كنيد؟ اين اجمالي از آياتي كه البته تفصيلش در پيش است به خواست خدا خواهد آمد.
اما خداوند فرمود ما اگر يك عده را آزاد رها بكنيم براي اينكه اينها توبه كردند از عدهٴ ديگر انتقام ميگيريم يا آنهايي كه ضعيف بودند و پيرو بودند و مسئله برايشان حل نشد اگر از آنها عفو بكنيم از آن سران استكبار عفو نميكنيم و مانند آن.
تشبيه دو چهره بودن منافقان به موش صحرايي
اين منافق كه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «بقره» وضعشان روشن شد هميشه همانطور كه خودشان دو چهره هستند دو راه براي خودشان ميگيرند كه اگر از راهي دارند آسيب ميبينند از راه ديگر خودشان را دارند نجات ميدهند اصولاً اين موشهاي صحرايي وقتي كه حفره ميكنند دو حفره ميكنند كه اگر وقتي احساس خطر كردند از يك سوراخي از سوراخ ديگر در بروند اين موشهاي صحرايي دو سوراخه را ميگويند نافقا نافقا به اينگونه از موشها ميگويند اما موشهاي معمولي منزل را بالأخره حفرهاي ميكنند و ميروند در آن ميمانند اما اين موشهاي صحرايي كه در معرض خطرند براي اينكه احساس خطر نكنند يا اگر خطري اينها را تهديد كرد و دشمن از يك دري وارد شد و ايشان از يك ديگر بروند دو سوراخ زير زمين حفر ميكنند كه دو در داشته باشد به اصطلاح. اين گونه از موشهاي صحرايي دو سوراخه را ميگويند نافقا منافق هم همينطور است ديگر، يعني منافق هم از همين راه كشف شده است.
سخن صاحب المنار در مسئله ايذاء پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به واسطه ايذاء فاطمه زهراء(عليها السلام)
اما مطلبي كه در نوبت روز قبل اشاره شده كه اگر مصلحت بود در جواب صاحب المنار بحثهايي ارائه ميشد منظور آن است كه اينها رعايت آن مسائل وحدت اسلامي و شكوه اسلامي و عظمت اسلامي را عموماً و جلال و شكوه تشيع و اماميه را خصوصاً نميكنند اگر ما بخواهيم مثل اينها سخن بگوييم و قائلين اين حرفها را پاسخ بگوييم مشكل ايجاد ميشود وگرنه شبهات علمي كه خب غالباً مطرح است و طرح ميشود در تفسير المنار ذيل آيه 61 يعني همين آيه ﴿ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[15] كه بحث شد آيا ايذاي آن حضرت كه حرام است، اختصاص دارد به زمان حياتش يا بعد از رحلتش هم شامل ميشود و از اطلاق آيه استفاده شد كه ايذاي آن حضرت حرام است چه در زمان حيات چه بعد از رحلت بعد جريان صديقهٴ كبرا(صلوات الله عليها) مطرح شد كه بالأخره اين كساني كه فاطمه زهرا(سسلامالله عليها) را آزار كردند مشمول اين آيه هستند. ايشان هم اين مطلب را بازگو ميكند ميگويد به اينكه «و هذه فاطمة سيدة نساء اهله بل سيدة نساء العالمين كمريم[عليهما السلام] بل كعزت من الصديقة الاكبر الذي كان احب الرجال اليه كما كانت احب النساء اليه». مثلاً فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در بين زنها محبوبترين زن بود نسبت به پيغمبر و اولي هم مثلاً در بين مردها محبوبترين مرد بود، اين روايتي كه جعل شد و بالأخره نقل ميكنند. خب «لانه لم يؤتها ماظنت من ميراثها منه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عذره انه منفذ لامره و مقيم لشرعه و قد اخبره(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بنطق فمه ان الانبياء لا يورثون و ما تركه فهو صدقه». ميگويد چون ابوبكر شفاهاً از لبان مطهر پيغمبر شنيد كه انبيا ارث نميگذارند و هر چه را گذاشتند صدقه است خب آنكه فريقين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردهاند اين است كه انبياء اهل مال نيستند اهل دنيا نيستند و مانند آن اما معنايش اين نيست كه هر چه گذاشتند صدقه است براي ديگران و آن هم در جريان وجود مبارك فاطمه(سلام الله عليها) آن «حوائط سبعه» را نحله قرار داد سخن، سخن از ارث نبود اول نحله بود بعد حالا حضرت به جدال احسن فرمود حالا شما كه شاهدها را قبول نداريد حرف امت من را قبول نداريد ما كه معصومه هستيم قبول نداريد عليبن ابيطالب كه معصوم است قبول نداريد آن وقت از ما شاهد طلب ميكني آخر تو بايد شاهد بياوري نه من. آخر هيچ مسلماني را ديديد از ذواليد شاهد بياورد بينه بياورد. خب به وجود مبارك فاطمه(سلام الله عليها) گفت كه تو شاهد بياور آخر ه كسي شاهد بياورد ذوي اليد كه منكر است شما كه ادعا داريد بايد شاهد بياوريد. البينهْْ علي المدعي اليمين علي المنكر ذو اليد ممكن است شما كه مدعي هستيد بايد شاهد بياوريد. از ذواليد كسي بينه ميخواهد ؟ شاهد ميخواهد ؟ شما ادعا كرديد كه فدك براي ماست، بسيار خوب شاهد بياوريد اين قضاي اسلامي است اين فقه اسلامي است كه مدعي بايد شاهد بياورد، ذو اليد منكر است به هر تقدير آن وقت بعد از آن جدال احسن وجود مبارك صديقهٴ كبرا فرمود آيات الهي در خانهٴ ما نازل شده تو مگر بهتر از من قرآن بلد هستي؟ بعد «ان ترث اباك و لا ارث ابي»[16] . اين بحثها را كرده. غرض اين است كه ايشان ميگويد از
زبان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ شنيده كه «ما تركوا صدقه، فعمله بوصيته لا يمكن ان يعدي ايذاء له فتعذيها[عليها سلام] لم يكن ان ايذاء منه عليه الرضوان و كل منهما معذور». خب حالا اين يك نظري است بالأخره ايشان گفتند و ما هم رد كرديم
تهامات نارواي صاحب النار به تشيع
اما عمده از اين به بعد «فما ذا يقال بعد هذا في من ارتد عن الاسلام من مدعي هذا النظر الشريف بحق و غير حق كغلاة شيعة باطنية من فاطمية مثل و اسماعليه و غيرهم الذين اسسوا جمعياتهم السرية لمحو الاسلام من الارض من طريق دعوي عصمة ائمة آل البيت[عليهم السلام] كما هو معلوم و بيناه مرارا هل يقال ان من يؤذيهم يعد معذياً لرسول الله و هم اعدي عدوه». حالا اگر كسي شيعه را آزار بكند اينها اعدا عدو پيغمبر هستند؟ ميشود گفت كه كسي كه اعدا عدو پيغمبر است كسي كه اينها را آزار بكند پيغمبر را آزار كرده؟ «و اخبس المفسدين لدينه و من دونهم مبتدئه روافض». آن غلات شيعي باطني آنها را اسم ميبرد بعد ميگويد اين روافض هستند بدعتگذاراناند «و خرافاتهم معروفة و جناياتهم علي الاسلام و المسلمين مشهورة» خب اگر ما بخواهيم اينطور جواب بدهيم اين همان مشكلي است كه حجر روي حجر بند نميآيد. اين است كه عرض كرديم مسائل كلامي را ميشود انجام داد اما مثلاً رعايت كردن وحدت ملي يك حساب است، رعايت كردن قلم و بيان و آثار و اصلاً يك حساب ديگر است. آن حرفهايي را كه آنها ميزنند آنطور نميشود جواب داد و بهترين راهش هم همان راههاي علمي است كه گوشهاي از آنها اشاره شده است.
« و الحمد لله رب العالمين»