درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه62 الی 63

 

﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾(62)﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ﴾(63)

شأن نزول آيهٴ ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ﴾

در شأن نزول اين كريمه آمده است كه بعد از آن واقعهٴ تبوك عده‌اي از منافقين سوگند ياد كردند تا مؤمنين را از خود راضي كنند. چون اين مؤمنين هم مشاهده كردند اينها در غزوهٴ تبوك حضور پيدا نكردند هم شنيدند كه اينها بي‌توطئه نبودند. بعد از برگشت از غزوه منافقين نزد اينها رفتند و سوگند ياد كردند كه ما معذور بوديم، ما هم مؤمنيم ما هم اين اصول را قبول داريم و مانند آن. قرآن كريم از اين صحنه و توطئه هم پرده برداشت. چه در آيهٴ 56 همين سورهٴ «توبه» كه اين آيه قبلاً بحث شد، فرمود: ﴿وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُمْ مِنكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ﴾، هم در اين آيهٴ 62 سوگند اينها را نقل كرد و هم در آيات بعدي اعتذار اينها را بازگو مي‌كند كه اينها ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ﴾ آيهٴ 94 همين سورهٴ «توبه» كه در پيش داريم فرمود ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ﴾ بعد فرمود شما عذر اينها را نپذيريد اينها دروغ مي‌گويند. اين ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ﴾ اختصاصي به خصوص آن گروه كه سوگند ياد كردند ندارند روش منافقانهٴ منافقان اين است كه اين سوگند را سپر قرار مي‌دهند كه ﴿اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾[1] اينها اين يمين و سوگندشان را سپر قرار مي‌دهند و در سايهٴ اين سپر از هر خطري محفوظ مي‌مانند.

مطلب دوم آن است كه اينها هم پر سوگندند كه از اينها به حلاّف ياد مي‌شود براي اينكه دستاويزي ندارند و مي‌دانند قسم نزد مؤمنين محترم است.

سوگند دروغين، نسبت سيئهٴ منافقان

مطلب سوم تغيير اسلوب است در آيهٴ قبل فرمود ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ﴾ سخن از گروهي از آنها بود، اما الآن سخن از «و منهم الذين يحلفون» نيست، بلكه سخن از ﴿يَحْلِفُونَ﴾ است. دأب اينها اين است. حالا در اين جريان عده‌اي سوگند ياد كردند يا براي شما اين عده سوگند ياد كردند، براي ديگران عدهٴ ديگر سوگند ياد كردند. يا ديگران گروه ديگر از منافقين در صحنه‌هاي ديگر سوگند ياد مي‌كنند. اين سنت سيئهٴ اهل نفاق همين سوگند دروغين است ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾.

آگاهي خداي سبحان از كذب خبري و مخبري منافقان

مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي از كذب اينها باخبر است هم از كذب خبري اينها هم از كذب مخبري اينها. از كذب مخبري اينها در سورهٴ «منافقون» خبر داد كه ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ﴾ در آنجا فرمود اينها گرچه سوگند ياد مي‌كنند كه ما شهادت مي‌دهيم تو پيغمبري ولي دروغ مي‌گويند، تو پيغمبر هستي ولي آنها معتقد نيستند كه تو پيغمبري. آنها كه از رسالت تو كه خبر نمي‌دهند كه آنها از شهادت خودشان خبر مي‌دهند. ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾[2] اينها دروغ مي‌گويند اينها شهادت نمي‌دهند اهل تشهد نيستند. هم از كذب مخبري اينها خبر داد و هم از كذب خبري اينها، كذب خبري اينها اين است كه اينها مي‌گفتند ما معذور بوديم به رموز جنگي آشنا نبوديم مثلاً يا اين جنگ را مصلحت نمي‌دانستيم. فرمود همهٴ اينها دروغ است، هم رموز جنگي را بلدند، هم اين جنگ به سود اسلام بود و مانند آن. بعد مي‌فرمايد شما براي چه كسي داريد سوگند ياد مي‌كنيد خدايي كه ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[3] خب براي چه كسي داريد سوگند ياد مي‌كنيد؟! هم خيانت ظاهر را ذات اقدس الهي مي‌داند هم خيانت باطن را. چشم كه دارد خيانت مي‌كند گناه مي‌كند، همان لحظهٴ خيانت چشم را خدا مي‌داند ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ﴾. آنجايي هم كه دل مخفي نگه مي‌دارد و ديگران نمي‌فهمند و محسوس نيست آن را هم خدا مي‌داند، چون براي او سرّ و علن، علن است كه فرمود «خلواتكم عيانه»[4] ، اين از بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است كه فرمود خلوت شما جلوت اوست. چون براي او جميع عالم يكسان است پس «خلواتكم عيانه». لذا ﴿يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[5] . بنابراين نسبت به ذات اقدس الهي كه معلوم است، هم كذب خبري شما معلوم است هم كذب مخبري شما معلوم است، نيازي به سوگند نيست. اينها براي آن است كه مؤمنين را آگاه كنند از توطئهٴ منافقين از يك سو و زمينهٴ هدايت آنها هم همچنان فراهم بشود از سوي ديگر و مؤمنين را به بقاي ايمانشان ترغيب بكند از سوي سوم. آنچه در جامعه مي‌گذرد ذات اقدس الهي از راه وحي به پيغمبر گفت و پيغمبر هم به مردم گفت كه عده‌اي هستند منافقانه به سر مي‌برند، باطنشان با ظاهرشان مخالف است، ظاهرشان با باطنشان مخالف است، باطنشان با كفار است، ظاهرشان گاهي با شماست گاهي با آنها ولي باطنشان هميشه با آنهاست.

تلاش منافقان براي جلب رضايت مؤمنان

﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُم﴾ تمام تلاشش اين است كه رضايت مردمي را جلب بكنند همين ﴿لِيُرْضُوكُمْ﴾ نه رضاي خداي و پيغمبر را جلب كند، چون مي‌داند خدا و پيغمبر از اينها ناراضي‌اند. تا شما را راضي كنند اما﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ رضايت خدا و پيغمبر مقدم است آن احق است. اگر خدا و پيغمبر راضي باشند، چون دلهاي شما هم جنود الهي است شما هم راضي مي‌شويد. اين چنين نيست كه ما سه رضايت در عالم داشته باشيم يكي رضاي خدا باشد، يكي رضاي پيغمبر باشد، يكي رضاي مردم. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين معنا را مي‌داند كه سراسر عالم ستاد الهي است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾[6] و قلب مؤمن هم ستاد سرّي خداست.

قلب انسان بين سر انگشتان خداي سبحان

اين روايات در باب قلب در كتاب شريف نهج الفصاحة از بيانات نوراني رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه قلب انسان مخصوصاً مؤمن، قلب بين اصبعهٴ خداست. با اينكه خدا نه دست دارد نه انگشت دارد اما به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) كارهاي ظريف را با انگشت انجام مي‌دهند گاهي با انامل انجام مي‌دهند، ايشان مي‌فرمودند اين روايات ناظر به ظرافت دل است. يك وقت است انسان مي‌خواهد آهنگري كند، بنايي كند، بزازي كند، معماري كند، بالأخره تمام دستش را بكار مي‌گيرد اما اگر خواست زرگري بكند آن ديگر مثل آهنگري نيست كه از تمام دستش كمك بگيرد اين فقط از انگشتانش مدد مي‌گيرد. يك وقت خواست كتاب را ورق بزند آن ديگر نه از دست انگشت مي‌گيرد، نه از انگشت كمك مي‌گيرد، فقط از انامل كمك مي‌گيرد يعني سرانگشت. البته تا كار چي باشد. اگر كار خيلي ضخيم و درشت بود از تمام دست كمك مي‌گيرد؛ مثل بنايي و معماري و آهنگري و اينها. اگر ظريف باشد از انگشت يا سرانگشت كمك مي‌گيرد. مي‌فرمودند اينكه در روايات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قلب انسان بين دو انگشت خداست، اين نظير ورق كتاب است، اين نشانهٴ ظرافت دل است. اين رواق دل آن قدر ظريف است كه او را با سرانگشت آن هم سرانگشت الله جابه‌جا كرد كه انسان اصلاً نمي‌فهمد چگونه تصميماتش عوض شده است. اين «عرفت الله سبحانه بفسق العزائم وحل العقود و نقض الهمم»[7] ، براي آن است كه آن قلب چشم دارد مي‌داند كدام سرانگشت است كه دارد صفحات را برمي‌گرداند. قبلاً آدم در يك مطلب ديگري فكر مي‌كرد الآن دارد در يك مطلب ديگري فكر مي‌كند. نه ورود خاطرات در اختيار آدم است نه خروج خاطرات در اختيار آدم است. نه سرگرمي خاطرات در اختيار آدم است. خب اين قهر و مهرهاي متفاوت اين رضا و سخطهاي متفاوت اين نفي و اثباتهاي علمي متفاوت، اين معلوم مي‌شود كه با سرانگشت ديگري دارد كار مي‌كند. و اگر انسان اين قلب را تطهير كرد داد به ذات اقدس الهي كه با سرانگشتش نگه دارد، او خوب ورق مي‌زند. اين است كه دربارهٴ خصوص مؤمن آمده است كه قلب مؤمن بين اصبعين از اصابعهٴ رحمان است. او را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌داند مي‌گويد مي‌بينم كه چه كسي دارد اين صحنه را برمي‌گرداند. آن صحنهٴ عزم را چه كسي دارد ورق مي‌زند به فسق عزيمت تبديل مي‌كند. آن صحنهٴ نفي را چه كسي دارد تبديل به صحنهٴ اثبات مي‌كند، من دارم مي‌بينم. «عرفت الله سبحانه بفسق العزائم و حل العقود و نقض الهمم»[8] ، گاهي ما چيزي را تصميم مي‌گيريم او گره را باز مي‌كند. خب چه علمي چه عملي.

جلب رضايت مردم در پرتو جلب رضايت خداوند

دربارهٴ منافقان مي‌فرمايد شما بدانيد آنها نه خدا مي‌شناسند نه پيغمبر را، فقط به فكر مردم‌اند. ولي شما هم ديگر نگوييد خدا و خلق، نگوييد خدا و مردم، بگوييد خدا و خدا و خدا و خدا. اگر با او رابطه را برقرار كرديد دلهاي همهٴ مردم به طرف شماست چون دلها صفحات زرين دست اوست. اين چنين نيست كه حالا مردم مسلط بر دل باشند كه. شما هم كه مؤمن‌ايد متوجه باشيد به اين فكر نباشيد كه رضاي مردم را تأمين كنيد. شما هم جزء مردميد. مردم محترم‌اند، تكريم مي‌شوند، تعظيم مي‌شوند، تجليل مي‌شوند، انسان بايد ادب را رعايت كند، اين يك مطلب. اما رضا كه يك امر عادي نيست، يك امر قلبي است. قلب مردم هم كه دست مردم نيست، قلب هيچ كس به دست كسي نيست، فقط به دست «مقلب القلوب و الابصار» است. خب اگر خواستيم قلب مردم متوجه ما باشد چه بكنيم؟ بايد «مقلب القلوب» از ما راضي باشد، آن وقت دلهاي مردم هم از ما راضي مي‌شود. پس ما يك وظيفهٴ مردمي داريم آن ادب است، احترام است كه به ما گفتند هر جا هستي ادب را رعايت بكن در روايات معاشرت هست «اكرم مجالسة من جالسك ولو كان يهوديا»[9] ، آن روز ديگر يهوديها مثل اسرائيليهاي امروز بدترين مردم روي زمين بودند. فرمود بالأخره يك اسرائيلي با حالا اگر در يك مسافرتي هم‌صندلي شدي خب ادب را رعايت كن. اين وظيفهٴ انساني است. «أحسن مجالسة من جالسك ولو كان يهوديا»[10] . اين در روايات معاشرت در دستورات اسلامي ما هست. اين يك مطلب است كه ما موظفيم مؤدب باشيم. ادب جزء دستورات بين‌المللي اسلام است چه طرف ما مسلمان باشد چه كافر. اما در بحثهاي اعتقادي و كلامي ما به فكر اين باشيم كه رضايت مردم را تأمين بكنيم؟ رضايت مردم مگر به دست خود مردم است؟ يعني واقعاً مردم مسلط بر دلهايشان‌اند، مي‌توانند از ما راضي باشند؟ يا ما توقع بيجا داريم از مردم، آخر دلهاي مردم دست خود مردم نيست، به دست «مقلب القلوب و الابصار» است.

وظيفه مؤمنان در رعايت ادب نسبت به مردم، احترام به پيامبر و كسب رضاي خداوند

به مؤمنين فرمود اينجا سه مسئله است كه كاملاً بايد از هم تفكيك بشود؛ يكي رعايت ادب بين‌المللي كه وظيفهٴ هر انسان نسبت به انسان ديگر است. يكي احترام ديني نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. يكي تأمين رضا كه ما با جاذبهٴ رضا و رضوان حركت كنيم. رضاي چه كسي را بخواهيم؟ رضاي خدا و پيغمبر را، رضاي خدا و پيغمبر و مردم را، رضاي پيغمبر و مردم را، يا فقط رضاي خدا را؟ شما اينجاست كه مي‌بينيد اگر كسي اديبانه قرآن را تفسير مي‌كند در حد زمخشري درمي‌آيد يا مانند زمخشري از اديبان متأخر درمي‌آيد، آن وقت قرآن را هم برابر اشعار عرب معنا مي‌كنند. اگر موحدانه و حكيمانه خواستيد تفسير بكنيد، يك طور ديگر درمي‌آيد. بيان ذلك اين است كه منافقان فقط به فكر تأمين رضاي مردم‌اند اينها نه خدا را به رسميت مي‌شناسند نه پيغمبر را. ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ﴾ اينها رضاي شما را مي‌خواهند، نمي‌دانند كه رضاي شما به دست شما نيست. خب در رد اين تفكر باطل ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ اين ﴿أَحَقُّ﴾، افعل تعيين است نه افعل تفضيل نظير ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[11] و مانند آن است در مسئلهٴ ارث. نه معنايش آن است كه تأمين رضاي مردم حق است، تأمين رضاي الله و رسول احق است كه آن بهتر است، كه ـ معاذ الله ـ رضاي مردم بيفتد در رديف رضاي خدا و پيغمبر. اين چنين نيست. آن ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ﴾[12] از اين قبيل است. و مانند آن. خب

منظور آن است كه اين كريمه هم سخن منافقان را كاملاً ابطال مي‌كند، هم به مؤمنان هشدار مي‌دهد. فرمود منافق كارش فقط جلب رضايت مردم است، كاري با خدا و پيغمبر ندارد. ولي شما بدانيد ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ نه «و الله و رسوله و المؤمنون احق ان يرضوه». بدانيد كه اينجا سه نفر نبايد راضي باشند، بايد دو نفر راضي باشند. بعد هم به شما مي‌گويم كه سخن از دو نفر نيست، يك نفر بايد راضي باشد. آنها تلاششان اين است كه رضاي شما را تأمين كنند، خب شما مگر مسلط بر دليد، دلهاي شما جزء جنود الهي است، پس خلق در مقابل خالق مطرح نيست، براي اينكه آن ابزار كار است. دل به دست «مقلب القلوب» است اين براي اين. خب چه كسي را بايد راضي كنند؟ اين ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تعيين است نه افعل تفضيل، خدا و پيغمبر را بايد راضي كند.

علت ارجاع ضمير مفرد در ﴿يُرْضُوهُ﴾ به خداو رسول

خب آن‌كه اديبانه تفسير مي‌كند اين را هم مانند اشعار عرب مي‌داند، اشعار جاهلي مي‌داند مي‌گويد اين ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ اين سؤال به ذهنش مي‌آيد كه چرا تثنيه نياورد، نفرمود «يرضوهما»؟ اين اشكال و اين سؤال. جواب: كه اين يا از سنخ عطف مفرد بر مفرد است يا از سنخ عطف جمله بر جمله ولي يك چيزي محذوف است. نتيجه اين است كه «و الله أحق أن يرضوه و رسوله أحق أن يرضوه». منتها يكي حذف شده است براي اينكه تكرار نشود به قرينهٴ ديگري. اين خلاصهٴ حرف يك مفسر اديب است. اما آن‌كه حكيمانه آيات را تفسير مي‌كند مثل سيدنا الاستاد و مانند ايشان مي‌فرمايد اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رضايي در قبال رضاي خدا داشته باشد اينجا جاي ضمير تثنيه است اينجا جاي سؤال است، آن سؤال مطرح است جوابش شما هم نظير همان جوابي است كه برخي از مفسران ادبي دادند گفتند شبيه اين شعر ذابح بن حارث است كه مي‌گويد «و من يك امثال المدينة رحله ٭٭٭ فاني و غيار بها لغريب». يعني اگر مردم در مدينه زندگي دارند رحل دارند حاضر لِبَلَد هستند من و رفيقم غيار در آن شهر غريب هستيم. خب «فاني و غيار بها» يعني «فيها لغريب». اين كه گفت من و غيار دوتايي در اين شهر غريبيم غريبان نگفت مفرد آورد براي اينكه معنايش اين است «فاني بها غريب و غيار بها غريب» مثل اينكه كسي بگويد من و زيد در اين شهر تنهايم يعني من در اين شهر تنهايم زيد هم در اين شهر تنهاست. خب اينها خيال كردند كه رضاي رسول چيزي است، رضاي خدا چيزي است، دو رضاي مستقل است غير هم هستند منتها سرّ اينكه تثنيه نياورد «و الله و رسوله احق ان يرضوهما» نگفت يا تكرار نكرد براي آن است كه يكي از ديگري كافي است به قرينهٴ يكي. نظير اين شعر. تازه آمدند گفتند بهترين حرف را آن مفسري مي‌زند كه برابر سخن جناب سيبويه معنا كند كه «نحن بما عندنا و انتم مثلاً بما عندكم راضون» يعني «نحن بما عندنا راضون» «انتم بما عندكم راضون» اينها از اين سنخ هستند. اما وقتي مي‌بينيد اين ادب توحيدي را، نه ادب ادبي را قرآن كريم ارائه مي‌كند مي‌فرمايد آنجايي كه نظير ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[13] آنجا هم در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «انفال» و اينها گذشت؛ كه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾ نه «دعواكم» آنجا هم ضمير تثنيه نيامد. فرمود وقتي خدا و پيغمبر شما را دعوت كرد نه دعوت كردند ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾ نه «دعواكم».

سراسر هستي مجاري فيض خداي سبحان

در قرآن كريم كه شواهدش هم در همين بحثهاي مباركهٴ «توبه» در چند روز قبل گذشت با كمك گرفتن از آيه سورهٴ «نساء»، كاري را به خودش نسبت مي‌دهد كاري را هم به پيغمبر نسبت مي‌دهد كاري را هم به عموم مردم نسبت مي‌دهد. بعد در هنگام جمع‌بندي كردن آن كار را منحصراً براي خودش مي‌داند مي‌گويد كار فقط براي من است. يعني شما اگر اين كارها را انجام بدهيد مجاري فيض من هستيد جزء ستاد اجرايي من هستيد نه اينكه شما هم مي‌كنيد من هم مي‌كنم منتها من بهتر، نه من كه مي‌خواهم كار انجام بدهم به دست شما انجام مي‌دهم. او «خير الحافظين»[14] است ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[15] است ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ است ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾[16] است از اين تعبيرات در قرآن كريم فراوان است در دعاي جوش كبير هم كه زياد است. خب يعني ما چند تا حافظ در دنيا داريم منتها خدا بهتر است چند تا خالق در عالم داريم منتها خدا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[17] ؟ چند تا رازق در عالم داريم منتها خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است؟ چند تا حاكم داريم خدا ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ است يا ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[18] ؟ همين كه خدا فرمود ﴿وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[19] رازقين را جمع با «الف» و «لام» ذكر مي‌كند و خدا خود را ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ مي‌داند، در آن بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» دارد كه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[20] خب اين ﴿هُوَ﴾ آوردن كه ضمير فصل است با معرّف به «الف» و «لام» بودن خبر مفيد حصر است يعني تنها رازق اوست در جريان قوه همين طور است كه ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[21] يا ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[22] . يا ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[23] . در بسياري از آيات قوه را ذات اقدس الهي به ممكنات اسناد مي‌دهد به انسانها اسناد مي‌دهد بعد مي‌فرمايد اينها براي شما روشن مي‌شود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[24] در عزت هم همين‌طور است كه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[25] در سوره‌اي كه با منافقان سخن مي‌گويد بعد مي‌فرمايد اينها نمي‌دانند ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[26] . قوت اين‌طور است شفاعت و ﴿لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً﴾[27] و احدي حق شفاعت ندارد مگر خدا اذن بدهد. اين براي آن است كه اين‌چنين نيست كه خدا هم خالق است حضرت عيسي(سلام الله عليه) هم خالق است، منتها خلقت خدا بهتر از خلقت عيساست. بلكه خلقت عيساي مسيح ظهور خلقت ذات اقدس الهي است. لذا فرمود كه تو ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي﴾ ﴿وَتُبْرِئ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِي﴾ ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾ ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾[28] همهٴ اينها باذن الله است. شفاعت هم به اذن اوست ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾[29]

رضاي معصومان(عليهم السلام) يت رضاي خداي سبحان

خب اگر به اذن است و تكويناً تا او اذن ندهد كسي اين قدرت را ندارد، تشريعاً هم بايد مجاز باشد پس رضاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چيزي جز رضاي خدا نيست يعني وقتي پيغمبر راضي شد ما مي‌فهميم خدا راضي است. اين است كه وجود مبارك سيد الشهداء(سلام الله عليه) فرمود «رضي الله رضانا اهل البيت»[30] همين است. يعني ما خاندان پيغمبر اين‌طور هستيم اين‌طور نيست كه حالا ما نهادمان تصميمي بگيريم از چيزهايي راضي باشيم خدا هم از چيزهايي راضي باشد دو تا رضا هست منتها او بهتر و ما مثلاً ضعيف‌تر، اين‌طور نيست. تا او نخواهد در اين آينه ظهور نمي‌كند. فرمود ما اگر در دلمان چيزي گذشت، فهميديم كه خدا هم مي‌خواهد براي اينكه اين دل كه در اختيار ما نيست. ما هم مواظب بوديم كه ديگري تصاحب نكند خودمان اجازه نداديم به خودمان كه در اين دل چيزي بگذاريم چه كسي مي‌تواند در دل ما بدون اجازهٴ خدا كاري انجام بدهد. اگر ما اين را مثل آينه شفاف كرديم، ديگر كسي در اين آينه نمي‌تابد مگر جمال او و چيزي نمي‌تابد مگر جمال او. ما يك وقت مي‌فهميم اين كار شدني است كه در قلب ما بيفتد. اينكه فرمود «عرفت الله سبحانه الغرائم»[31] يعني كاملاً من مي‌بينم كه در اين آينه چه كسي رفت و آمد مي‌كند. بنابراين «رضي الله رضانا اهل البيت». اينجا اگر تثنيه مي‌آورد جاي اشكال بود اگر تكرار مي‌كرد جاي اشكال بود، اگر مي‌فرمود «و الله و رسوله احق ان يرضوهما» جاي سؤال بود. اگر مي‌فرمود «و الله احق ان يرضوه و رسوله احق ان يرضوه» جاي سؤال بود، اما وقتي مي‌فرمايد ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ ديگر جاي سؤال نيست. اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جز رضاي خدا چيزي نمي‌انديشد كما هو الحق بنابراين دو تا رضا نيست. حالا شما اگر در كنار آينه‌اي ايستاده‌ايد صورت يك شجرهٴ طوبايي را در آينه ديديد مي‌گوييد واقعاً دو تا درخت است ؟ يا يك درخت اصيل است، يكي آية الشجر است آيه به تعبير قرآن كريم همين است ديگر يعني نشانه يعني علامت. انسان كامل مخصوصاً اهل‌بيت(عليهم السلام) آنچه در قلب مطهرشان مي‌گذرد آيت رضاي خداست.

حكم الله بودن احكام تشريعي و ولايي ارائه شده از سوي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

پرسش ...

پاسخ: آنجا هم اين‌چنين است منتها آنجا بين حكم تشريعي، بين حكم كلي و رهبري فرق است وگرنه هر دو حكم الله هستند ديگر. چرا اگر كسي هر كدام را معصيت كرد جهنم مي‌رود چون هر دو حكم الله است لذا به طور جمع‌بندي نهايي فرمود: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾[32] . در آيهٴ ديگر گرچه فرمود ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُول﴾[33] فرمود پيغمبر دو دستور دارد يكي دستور در ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَة﴾[34] كه او را مستقيماً ما از راه وحي قرآني به او گفتيم او را به شما مي‌گوييم يك وقتي هم مي‌گويد «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة»[35] او هم حرف ماست منتها او را به زبان قرآن نگفتيم. و هر دو را جمع‌بندي كرده در آيه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ خلاصه مي‌كند فرمود اگر شما پيغمبر را اطاعت كرديد چه در مسئلهٴ ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَة﴾ و امثال ذلك چه در مسئله «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة» حرف خدا را گوش داديد براي اينكه او از خودش نمي‌گويد كه.

پرسش ...

پاسخ: نه منظور آن است كه رضاي پيغمبر مثل آن عكسي كه در آينه از شجرهٴ طوبا مي‌افتد اين‌چنين نيست كه واقعاً در آينه چيزي باشد كه، انسان وقتي در برابر آينه قرار گرفت اين نور وقتي به سطح آينه خورد بالأخره حالا اين طبق اين مبنا يا مباني فيزيكي ديگر اين نور از سطح آينه برمي‌گردد به همان شجرهٴ طوبا ما آن درخت را در اين زاويهٴ عطف مي‌بينيم خيال مي‌كنيم درخت در اين آينه است وگرنه در آينه كه چيزي نيست. اگر هم تازه فيلمبرداري مي‌كنند آن فيلمبردار از آن درخت بالاصل عكس مي‌گيرد و فيلم مي‌گيرد منتها خيال مي‌كند اين صورت مرآتيه را دارد فيلمبرداري مي‌كند اين هم نور مي‌خورد به سطح آينه بر مي‌گردد به درخت و آن درخت را در اين زاويهٴ عطف مي‌بينيد خيال مي‌كند از اينجا فيلمبرداري كرده. در آينه كه چيزي نيست تا آدم ببيند يا فيلمبرداري كند كه اگر انسان كاملي شد، معصوم شد، قلب مطهرش مرآت حق است. وقتي قلب مرآت حق شد اسماي الهي در اين آينه تجلّي مي‌كند و مي‌تابد هر چه در اين آينه تابيد همان خواستهٴ خداست اين‌طور نيست كه حالا ذات اقدس الهي يك رضايي داشته باشد اينها يك رضايي داشته باشند چون در آينه چيزي نيست جز نشان دادن صاحب صورت بنابراين در آن آيهٴ ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾[36] اگر تكرار مي‌كرد جاي سؤال بود، اگر ضمير تثنيه مي‌آورد جاي سؤال بود. در اين آيهٴ محل بحث هم اين‌چنين است.

ابطال كار منافقان و هشدار توحيدي به مؤمنان

آن‌گاه هم به منافقان فهماند كه سخن از مردم نيست سخن از خدا و پيغمبر است يك، هم به مؤمنان فهماند كه سخن از خدا و پيغمبر نيست فقط سخن از خداست براي اينكه پيغمبر يعني مرآة الله، آية الله. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه دارد براي خدا هيچ آيه‌اي به عظمت من نيست همين است ديگر «ما لله(سبحانه و تعالي) آية اكبر مني»[37] همين است، فرمود من يك آينهٴ شفاف بلند قد هستم، به اندازهٴ نظام كيهاني قلب من آينه است حالا شما اگر فرض كنيد آينه‌اي خلق بشود به اندازهٴ همهٴ كهكشانها اين تازه مي‌شود گوشه‌اي از علي بن ابي‌طالب فرمود: «ما لله آية اكبر مني». از من بزرگ‌تر خدا كسي را خلق نكرده. برابر آن زيارت جامعه هم اين چهارده معصوم هم يك نور هستند. بيگانه‌اي نيست تا حالا بگوييم اين يكي از ديگري بزرگ‌تر است يعني از ما بزرگ‌تر خدا خلق نكرده خب پس بنابراين هم به مؤمنان مي‌فهماند كه سخن از دو منبع اصل نيست بلكه يكي آيت است و ديگري ذي الآية هم به منافقان فرمود اصلاً شما بيراهه مي‌رويد. لذا نفرمود «و الله و رسوله و المؤمنون احق ان يرضوه» كار منافقان را كلاً تعطيل كرده و ابطال كرد، دربارهٴ مؤمنان هم يك هشدار توحيدي داد. فرمود ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ اين ﴿إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾، اين ﴿إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾ يك ترغيبي است يك هدايتي است نسبت به ديگران كه بياييد ايمان را تحصيل بكنيد حدوثاً و نگه بداريد بقائاً به مؤمنان هم هشداري است كه ايمانتان ر ا حفظ بكنيد بقائاً.

تهديد منافقان به ورود در جهنم

بعد هم اعلان خطر كرد ؛ فرمود ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ﴾ شما كه بالأخره مرزتان را جدا كرديد «محادّه» يعني مرزبندي يعني حدبندي، مثل «مشاقّه» يعني شما در يك شقه هستيد و دين خدا در شقهٴ ديگر. در سورهٴ «حشر» كه از «مشاقّه» ياد كرده است اينجا كه از «محادّه» ياد كرده است در آيات ديگر هم كه از محاد بودن «محادّه» ياد كرده است ناظر به اين است كه شما جداي از مرز دين هستيد حدتان جداي از حد دين است از مرز دين بيرون رفتيد در جاي ديگر قرار گرفتيد و نمي‌دانيد كسي كه مرزش و حد فكري و اعتقادي‌اش را جدا بكند دائماً بايد در جهنم باشد فرمود اين معنا را هم عقل مي‌گويد هم ما چندين بار گفتيم حالا اين چون سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين ديگر در اواخر هجرت نازل شده است تقريبا بيست سال است كه اين حرفها مطرح است.

سيرهٴ قرآن در يادآوري امر معلوم به غافلان

فرمود اينها را ديگر حالا بايد بدانيد مطلب وقتي خيلي روشن باشد مي‌گويد مگر شما نمي‌دانيد. نظير اين آيات ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾[38] يعني ما ديگر حالا چندين بار گفتيم، هر چه در دل شماست خدا مي‌داند. هر چه در بيرون است خدا مي‌داند. حالا شما مگر نمي‌دانيد سرّ و علشان را خدا مي‌داند ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ يا ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[39] در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» است ديگر. فرمود ما چندين بار آيات «توبه» را نازل كرديم. حالا شما واقعاً نمي‌دانيد خدا توبه را قبول مي‌كند. توبهٴ شكسته‌ها را هم قبول مي‌كند حالا لازم نيست توبه، نصوح باشد همين كه آدم بيايد در راه خدا قبول مي‌كند بقيهٴ راه را هم با لطف الهي مي‌رود لذا گفتند ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[40] نه «من عباده»، نه از آنها اين كلمهٴ ﴿عَن﴾ براي افادهٴ تجاوز است. يعني حالا هر شكست و بستي هم داري او مي‌گذرد. تجاوز مي‌كند صرف‌نظر مي‌كند حالا بيا در راه يك كمي اين لذت را بچش بقيهٴ راه را خودت راه مي‌افتي. خب اين را ما چندين بار گفتيم شما نمي‌دانيد. آن حرفهاي ابتدايي را دارد ﴿اعْلَمُوا﴾ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ﴾[41] و مانند آن. اين را كه بار اول مي‌فرمايد اما حرفهايي كه چندين بار فرموده و در فضاي اسلامي براي خيليها روشن شد، مي‌فرمايد ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ﴾ ﴿أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا﴾ اين يك انذاري است در كنار آن تبشير كه هم علت مسئله است چرا ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ براي اينكه اگر رضاي خدا را فراهم نكرديد مشمول سخط او هستيد ديگر آن‌وقت عذاب الهي دامنگيرتان مي‌شود اين هم انذار است در مقابل آن تبشير ضمني و هم تعليل مسئله است. چرا ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ براي اينكه اگر رضاي او را فراهم نكردي خودت را مي‌سوزاني.

در جريان «احق» هم احق هست نه اصلح نفرمود خدا اصلح است فرمود خدا «احق» است چون اين صلاحيت و صلوح يك بار منفي هم دارد مي‌گويند اين شخص صلاحيت دارد يعني استعداد را دارد، اين لياقت را دارد، اما «احق» بودن اين بار منفي را ندارد. يعني براي او اين مطلب ثابت است و هم وظيفهٴ شما ثابت است هم سِمَت او ثابت است لذا تعبير به «احق» فرمود و تعبير به اصلح نفرمود.

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] منافقون/سوره63، آیه2.
[2] منافقون/سوره63، آیه1.
[3] غافر/سوره40، آیه19.
[4] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 199.
[5] غافر/سوره40، آیه19.
[6] فتح/سوره48، آیه4.
[7] . نهج‌البلاغه، حكمت 250.
[8] . نهج‌البلاغه، حكمت 250.
[9] . ؟؟؟.
[10] . ؟؟؟؟.
[11] انفال/سوره8، آیه75.
[12] یونس/سوره10، آیه35.
[13] انفال/سوره8، آیه24.
[14] . بحار الانوار، ج83، ص328.
[15] مؤمنون/سوره23، آیه72.
[16] اعراف/سوره7، آیه89.
[17] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[18] انعام/سوره6، آیه57.
[19] جمعه/سوره62، آیه11.
[20] ذاریات/سوره51، آیه58.
[21] مریم/سوره19، آیه12.
[22] بقره/سوره2، آیه63.
[23] انفال/سوره8، آیه60.
[24] بقره/سوره2، آیه165.
[25] منافقون/سوره63، آیه8.
[26] یونس/سوره10، آیه65.
[27] زمر/سوره39، آیه44.
[28] مائده/سوره5، آیه110.
[29] بقره/سوره2، آیه255.
[30] . بحار الانوار، ج44، ص367.
[31] . نهج‌البلاغه، حكمت 250.
[32] نساء/سوره4، آیه80.
[33] نساء/سوره4، آیه59.
[34] بقره/سوره2، آیه43.
[35] . بحار الانوار، ج30، ص432.
[36] انفال/سوره8، آیه24.
[37] . بحار الانوار، ج23، ص206.
[38] توبه/سوره9، آیه78.
[39] توبه/سوره9، آیه104.
[40] توبه/سوره9، آیه104.
[41] انفال/سوره8، آیه41.