درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 60

 

﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(60)

 

معترفه بودن آيهٴ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ...﴾ و لسان اثبات و نفي آن

كريمه در اثناي تحليل اوصاف منافقانهٴ منافقين است. آيات قبل ناظر به اين بود كه ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾[1] آيات بعد ناظر به اين است كه ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ﴾[2] آيات سابق و لاحق دربارهٴ اوصاف منافقان است. بنابراين اين جملهٴ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ﴾ به منزلهٴ معترضه خواهد بود. زيرا آنها توقع بهره‌وري از صدقات را داشتند اين كريمه آن طمع بهره‌وري آنها را قطع كرد. دوباره برمي‌گردند به تشريح اوصاف منافقان و تقبيح آنها. لذا اين ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ﴾ هم براي جنبهٴ اثبات قضيه دليل خوبي است هم براي نفي. چون حصر اين خصيصه را دارد كه موردي را اثبات مي‌كند و موردي را هم نفي بكند اينكه فرمود ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾ يعني در اين موارد هشت‌گانه صدقات رواست در خارج اين موارد نارواست. حالا آن مواردي كه خارج از اين هشت مورد است مصداق روشنش همانهايي هستند كه ﴿يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ﴾[3] توقع بيجا داشتند و مصاديق ديگرش هم افرادي هستند كه واجد اين شرايط نيستند. بنابراين اين ﴿إِنَّمَا﴾ چون حصر است و لسان نفي و اثبات را به همراه دارد مي‌توان هم نفي آن ﴿مَن يَلْمِزُكَ﴾ و مانند آن را استفاده كرد و هم اثبات در اين مصارف هشت‌گانه.

معناي لغوي فقر و مسكنت و خصوصيت آن دو در مسأله زكات

مطلب ديگر اينكه فرق فقير و مسكين و معناي لغوي فقر و مسكنت و اينها را تفسير به عهده دارد اما حد فقهي اين را فقه بايد بيان كند به كمك روايات. فقير به اصطلاح فقه به كمك روايات كسي است كه تمام تأمين هزينهٴ سال خود را نداشته باشد نه بالفعل نه بالقوه و مسكين هم اين‌چنين است كسي مستحق دريافت زكات است كه فاقد هزينه باشد. اين خصيصه در فقر و مسكنت است. اما دربارهٴ عاملين، مؤلفة قلوبهم، جريان رقاب، جريان غارم، جريان ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾، جريان ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾، سخن از سال مطرح نيست. اينها خصوصياتي است كه فقه به كمك روايات اهل بيت (عليهم السلام) بيان كرده است. دربارهٴ معناي لغوي فقر و مسكنت بارها دربارهٴ فقرا و مساكين كه آيات قبل بحث شد، آنجا اشاره شد كه فقير را از آن جهت فقير مي‌گويند كه ستون فقرات او شكسته است و قدرت قيام ندارد و اگر تهيدست را فقير مي‌گويند براي اينكه مال تقريباً جنبهٴ قوام دارد. به منزلهٴ ستون فقرات يك جامعه است. آيه‌اي كه در سورهٴ «نساء» بود و بحث شد كه ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾[4] يعني مالي كه باعث قيام شماست و توانمندي شماست اين را به سفيهان ندهيد، آنجا روشن شد كه عظمت مال و عظمت اقتصاد به منزلهٴ ستون فقرات يك ملت است. و اگر كسي از نظر اقتصاد مشكل مالي داشته باشد، اين مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است. و كسي كه ستون فقراتش بشكند و قدرت قيام نداشته باشد، به چنين آدمي عرب مي‌گويد فقير نه يعني بيمار. كم‌كم به تهيدستان مي‌گويند فقير براي آنكه آنها در حقيقت قدرت مقاومت را از دست دادند. دربارهٴ مسكنت هم اين چنين است كسي كه بالأخره قدرت حركت ندارد. گرفتار سكون و وقفه و تحجر است در اثر بي‌مالي. و ذكر هر دو براي آن است كه احياناً اگر مورد افتراقي داشتند مشمول اين آيه باشند.

خب تعيين معيار فقر و مدار مسكنت را فقه به عهده دارد وگرنه تحقيقات لغوي و ادبي مشكل فقهي را حل نمي‌كند. تا حدودي مشكل تفسيري را حل مي‌كند.

در جريان عاملين نه فقر شرط است و نه هزينهٴ سال. چون كسي كه بالأخره تلاش و كوشش كرده براي اين كار استحقاقي دارد وليّ مسلمين مي‌تواند از بيت‌المال چيزي به او عطا كند.

شمول ﴿الصَّدَقَاتُ﴾ بر صدقات واجب اعم از زكات و جزيه و كفارات

و اين صدقات هم اگر چه صدقات مستحبه را شامل نمي‌شود ولي صدقات واجبه مخصوص زكات مال و زكات فطر نيست. جزيه هم جزء صدقات واجب است. احياناً بخشي از خراجها جزء صدقات واجب است. كفّارات و اينها جزو صدقات واجب است. آن بخشهايي كه صدقه دادن واجب است، يا تصدق واجب است، جزء اين بخشها قرار مي‌گيرد. و كساني كه مأمور جمع‌آوري جزيه‌ها و كفارات هستند آنها هم عامل صدقات‌اند.

علت استعمال عاملين با كلمه «علي»

عمده آن است كه گرچه اين كلمهٴ عامل بايد با «لام» استعمال مي‌شد، يعني به اين صورت ذكر مي‌شد «و العاملين لها» يعني كساني كه براي صدقات تلاش و كوشش مي‌كنند، اما چون يك سرپرستي را به عهده دارد، يك اشرافي را به همراه دارد، سرپرست را مي‌گويند «والي علي المدينه». گرچه للمدينه تلاش و كوشش مي‌كند. «والي علي الرعيه»، گرچه للرعيه او زحمت مي‌كشد. اما چون اشراف و نظارت و احاطه را به همراه دارد لذا با «علي» تعبير شده است وگرنه در حقيقت معناي «لام» را خواهد داد كه «و العاملين لها»، يعني براي صدقات تلاش و كوشش مي‌كنند.

تأليف قلوب هم ظاهراً در قرآن كريم همين يك مورد هست يعني در مسئلهٴ صدقات مطرح است. حالا اگر تنقيح مناط باشد كه انسان بتواند در بحثهاي اخلاقي هم كمك بگيرد و مايهٴ الفت قلوب ديگران بشود، چيز خوبي است لكن در قرآن كريم از نظر مصارف مالي همين يك جا ذكر شده است حالا چه زكات مال، چه زكات فطر، چه جزيه، چه ساير صدقات واجب.

جواز مصرف زكات براي آزادسازي اسيران جنگي

دربارهٴ رقاب هم اين چنين است كه باز فقر شرط نيست. كه خودش مي‌تواند هزينه را تأمين كند منتها برده است. بحثي كه دربارهٴ رقاب مطرح است اين است كه حالا آزادسازي اسرا چطور الآن كسي برده نيست تا آزاد بشود اما بالأخره اسير است. و آزادسازي اسراي جنگي هم هزينه دارد، آيا مي‌شود از صدقات بيت‌المال كمك گرفت و اسيران را آزاد كرد يا نه؟ اگر مسلماني دست كافر، اسير باشد برخيها خواستند از باب مفهوم اولويت استفاده كنند كه اين ﴿فِي الرِّقَابِ﴾ شاملشان مي‌شود. براي اينكه وقتي انسان بتواند از صدقات كمك بگيرد و بردهٴ مسلماني كه در اختيار يك مسلمان ديگر است او را آزاد كند، اگر انسان آزاده‌اي در بند كافري گرفتار است به طريق اولي مي‌شود او را آزاد كرد. ولي اگر اين ﴿فِي الرِّقَابِ﴾ شامل آزادسازي اسيران جنگي نشود چه اينكه شمولش آسان نيست، آن سهم ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ كاملاً شاملش مي‌شود يعني آزادسازي اسيران جنگي. مسلماني اگر به اسارت گرفته شد، از سهم ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مي‌شود آنها را آزاد كرد و هزينهٴ آزادي آنها را هم پرداخت كرد.

اختصاص نداشتن مصرف زكات درمورد بدهكاران زنده و فقير

شرايط مصرف زكات براي بدهكاران

مطلب ديگر آن است كه اين كلمهٴ ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾با غارمين اينها اختصاصي به زنده و مرده ندارد چه اينكه اختصاصي به فقير و گدا هم ندارد. غارم اگر كسي بدهكار بود ولو كسب سال و هزينهٴ سال را بالفعل يا بالقوة القريبة من الفعل دارد ولي حادثه‌اي پيش آمد او بالأخره يك تعهدي كرده است، فعلاً مقروض است، حالا يا از باب اصلاح ذات البين بود يا از باب ضمانت بود بر اساس دوستي كه بود بالأخره ضامن ديگران شد چك ديگران را امضا كرده است و الان ندارد و به زندان افتاده. اين جزء غارمين است. در صورتي كه اين غرامتش و دِينش در راه حلال باشد. در راه معصيت نباشد. اين هم فقر شرط نيست. براي اينكه اين محترمانه مي‌تواند بر اساس تجارتي كه دارد محل كاري كه دارد هزينهٴ سال خود را تحصيل كند. لكن در اثر دوستي و اعتمادي كه به دوستان خود داشت چكهاي آنها را امضا كرده و آنها الآن ورشكست شدند و اين به زندان رفته، اين جزء غارمين است. مي‌شود از سهم صدقات دين او را ادا كرد و او را آزاد كرد. غرض آن است كه در غارم از آن جهت كه غارم است فقر شرط نيست. فقر به اين معنا كه نتواند هزينهٴ سال خود را تأمين كند. البته فقر به معناي جامع كه حتي به لحاظ تأديه دِين باشد اين شخص بالفعل فقير است. براي اينكه الآن توان پرداخت دِين خود را ندارد. در جريان غارمين و ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ همان طوري كه فقر شرط نيست حيات هم شرط نيست. حالا اگر كسي بدهكار بود و مرد مي‌شود از باب تبرئهٴ ذمهٴ اين ميت از سهم صدقات كمك گرفت. چه اينكه مي‌شود از سهم ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مشكل ميتي را حل كرد. نمازهاي قضا، روزه‌هاي قضا به عهدهٴ او بود فرزندي هم ندارد يا اگر هم دارد متأسفانه اهل اين كار نيستند كه ذمهٴ او را تبرئه كنند. مي‌شود از سهم ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ كمك گرفت و دِين او را ادا كرد يا نمازهاي او و روزه‌هاي او را با استنابه قضا نمود.

حكم سادات در دريافت زكات

پرسش:...

پاسخ: چون يكي از مصارف هشت‌گانهٴ زكات فقرا و مساكين‌اند. دربارهٴ آنها گفتند نبايد هاشمي باشد. اما اگر ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ بود آنجا احتياط هست مگر اينكه زكات دهنده، آن مؤدّي زكات هم هاشمي باشد. اگر سيّدي خواست زكات بدهد حالا يا زكات مال يا زكات فطر به سيد ديگر مي‌رسد.

پرسش:...

پاسخ: همين آن هم همين طور. اگر سخن از ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ باشد شايد هاشمي بودن شرط نباشد. غارم هم از آن جهت كه ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ هست اگر بخواهند مشكلش را حل كنند، شايد هاشمي بودن شرط نباشد. عمده آن است كه اگر از جزيه، كفارات، نذورات، ساير صدقات بود كه اوليٰ است. اگر از صدقات مصطلح يعني زكات مال يا زكات فطر بود و مؤدي‌اش هم سيد بود باز هم جايز است اگر مؤدي‌اش عام بود سيد نبود اوليٰ آن است كه از سهم ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ بدهد نه از سهم فقرا.

شرايط فقهي پرداخت زكات به «ابن‌السبيل»

﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ هم همين طور است. در خصوص ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ ممكن است او بتواند هزينهٴ سال و مال خود و عيال خود را بالفعل يا بالقوه داشته باشد، ولي اين مسافرتي كه برايش پيش آمده مشكلي ايجاد شده است. و حالا مال را گم كرده و توان آن را ندارد. در اين جا هم فقر به اين معنا شرط نيست. البته فقر بالفعل را داراست. مطلب ديگر آن است كه اين ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ ناظر به آن سفر اصطلاح فقهي نيست كه كسي در سفر فقهي باشد. سفر فقهي آن است كه مسافتش هشت فرسخ باشد اولاً و قصد اقامهٴ ده روز نكند ثانياً يا از سي روز متردد نگذشته باشد ثالثاً يا دائم السفر نباشد رابعاً و مانند آن كه چنين كسي را در فقه مي‌گويند مسافر. مسافر در فقه كسي است كه نماز او شكسته است. بنابراين اين ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ آن مسافر فقهي نيست كه حتماً مسافتش بايد هشت فرسخ باشد يا او دائم السفر نباشد يا قصد ده روز نكرده باشد يا. ولي اين سفرش نبايد سفر معصيت باشد. در اين جهت حكم فقهي‌اش يكي است. اگر كسي سفرش معصيت بود حالا ممكن است از وجوهات ديگر تأمين بشود اما از راه زكات مشكل است.

علت تصريح به اسم ظاهر در عبارت ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾

خب همهٴ اين مطالب را ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اين فريضه است از طرف خدا ﴿فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ﴾. بعد براي اهميت مسئله دوباره همين اسم ظاهر را ذكر فرمود ديگر ضمير نياورد. اگر مي‌فرمود «فريضة من الله و هو عليم حكيم»، كافي بود ولي براي اهميت مسئله باز اسم ظاهر را ذكر كردند. بعد فرمودند اين خداي سبحان با اين دو اسم از اسماي حسناي خود اين معارف و اين احكام و حِكَمْ را تنظيم كرده است. يعني مبدأ تنظيم اين احكام و حِكَم علم خداست و حكمت خدا. خب پس اگر فرموده بود «فريضة من الله و هو عليم حكيم» كافي بود ولي تصريح به اسم ظاهر براي اهتمام مسئله است از يك سو و علم و حكمتش هم تعيين كننده است در تنظيم اين احكام از سوي ديگر.

مشكل سياسي، اقتصادي و اخلاقي طعن كنندگان به تقسيم صدقات

از اينجا معلوم مي‌شود كه آنهايي كه اهل لَمزه در صدقات‌اند يك وقت است كه مشكل سياسي دارند آنها ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ﴾[5] كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت يعني يك عده واقعاً مشكل سياسي با نظام اسلامي دارند و مي‌گويند شايد اوضاع برگشت و آن سران رژيم گذشته آمدند و اسلام شكست خورد، ما چرا رابطه‌مان را با آنها بد كنيم، كه اين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت. فرمود اينها قلباً مريض‌اند و بگو اگر اوضاع ان‌شاء الله همچنان ادامه داشت و آنها نتوانستند برگردند جواب خدا و پيغمبر را چه مي‌دهيد. ﴿فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[6] . يك عده گذشته از آن اشكالات سياسي، مشكل مالي هم دارند. ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ﴾[7] برخي از اهل تفسير گفتند كه دو سوم مردم دنيا مشمول اين آيه‌اند. مواظب‌اند كه چيزي بالأخره از بيت‌المال به آنها مي‌رسد يا نمي‌رسد. اگر رسيد كه با آن مرجع با آن والي با آن مسئول امور بيت‌المال خوب تا مي‌كنند. اگر نرسيد كه به طعنشان مي‌پردازند. گفتند دو سوم مردم دنيا گرفتار اندراج تحت اين آيه‌اند ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾. لكن نمي‌شود آمارگيري كرد كه آيا دو سوم‌اند، سه سوم‌اند، يا سه چهارم‌اند و مانند آن. معيارش حب دنياست. اگر كسي گرفتار حب دنيا بود كه «حب الدنيا رأس كلّ خطيئة»[8] ، اين اگر نه تنها با امام زمان بلكه با پيغمبر زمان (عليهما الصلوة و عليهما السلام) هم روبه‌رو بشود اهل لَمز است. مشكل امام زمان او را حل نمي‌كند به دليل اينكه مشكل پيغمبر زمان (عليهما الصلوة و عليهما السلام) هم او را حل نمي‌كرد. لذا اين آقايان كه مي‌گويند دو سوم مردم دنيا مشمول اين خطرند با آن تحليل بايد توجيه بشود كه منشأ اين خطر «حب الدنيا» است كه «رأس كل خطيئة»

اگر از اول كسي رابطهٴ بين خود و كيفيت زيست را مشخص كرده است كه من چطور مي‌خواهم زندگي كنم و چه چيز براي من جاذبه دارد، آن‌گاه او راحت است. تمام اين مشكلات به آن معرفت برمي‌گردد. واقع اگر كسي بداند به اينكه يك سلسله لذتهاي ديگري در عالم هست كه يك عده به سراغ آن دارند مي‌روند.

لزوم رقابت داشتن انسان‌ها در امور علمي و معنوي

قبلاً معلمين اين چنين مي‌گفتند براي طلبه‌هاي مبتدي اين چنين مي‌گفتند براي بچه‌هاي دبستاني و مقاطع دبيرستاني احياناً اين طور مي‌گفتند، مي‌گفتند شما حرف نخّاسها را مي‌زدند. «نخّاس» يعني اينهايي كه مال‌فروشند. احياناً در ميدان مال‌فروشها اسب و اينها هم بالأخره هست. آنها به يكديگر سفارش مي‌كردند مخصوصاً آنهايي كه انعام و دواب مي‌فروختند به يكديگر سفارش مي‌كردند كه اگر خواستيد حماري را بخريد حماري را بفروشيد، كدام حمار را بخريد كدام حمار را بفروشيد. گفتند شما آزمايش بكنيد مثلاً اين حمارها اگر يكي از اينها جلو افتاد ديگري گوشهايش را تيز كرد خب اينكه گوشش را تيز كرد اين را بخريد. اما اگر ديديد كه نه در همين راه رفتن حماري جلو افتاده و آن ديگري گوشش را تيز نكرد آن را نخريد. براي اينكه اين حماري كه مي‌بيند رقيب او و رفيق او و همتاي او پيش رفته و اين هيچ تكان نخورده اين معلوم مي‌شود خيلي كودن است. اين باربر خوبي هم نيست. اين حمار خوبي هم نيست. اين سفارشي بود كه مال‌فروشها به زيردستانشان مي‌كردند. همين حرف را معلمان مدارس ابتدايي براي آنها بازگو مي‌كردند. براي طلبه‌ها هم در ابتدا مي‌گفتند. مي‌گفتند كه اگر شما ديديد رفقايتان كسي مقالهٴ خوبي، سخنراني خوبي، پيشرفت علمي كرد و در شما هيچ جهشي پيدا نشد بي‌تفاوت بوديد شما به جايي نخواهيد رسيد. يعني شما ديديد او همتاي شماست و رشد كرده و شما هيچ نجنبيديد. اگر ديديد كه نه يك رقابتي، اين رقابت چيز بسيار خوبي است، وقتي ديديد كسي مقالهٴ خوبي نوشته، كتاب خوبي نوشته، در همايش سخنراني خوبي كرده، مدرّس خوبي هست، او هم‌دورهٴ من بود چرا من نشوم، اين معلوم مي‌شود به جايي مي‌خواهيد برسيد. بزرگان همين معنا را با نظام تكوين تطبيق كرده‌اند. حالا يك چيز ساده و خيلي پيش‌پا افتاده‌اي بود كه به بچه‌ها مي‌گفتند.

تأثيرپذيري ستون حنّانه از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عامل تحوّل برخي انسان‌ها

تأثيرپذيري برخي صحابه از ماجراي تحول ستون حنّانه

بزرگان حسابشان را با نظام طبيعت تطبيق مي‌كردند. مي‌گفتند حالا اگر پيغمبري هست (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وحيي هست و عصمتي هست و ولايتي هست و نبوتي هست و رسالتي هست معنويت را به همراه خود دارد، يك چوب از او استفاده كرده خب چرا من نكوشم. همين جريان ستون حنّانه قبل از اينكه براي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منبري بسازند حضرت به اين ستون تكيه مي‌داد و سخنراني مي‌كرد آيات تفسير مي‌كرد، احكام فقهي مي‌گفت، موعظه مي‌كرد. بعد وقتي عرض كردند شما خسته مي‌شويد ما براي شما منبر تهيه كنيم و ايستادن براي شما سخت است حضرت موافقت كرد منبري تهيه كردند، خب همه در مسجد بودند ديگر. ديدند كه حضرت كه تكيه به اين ستون داده بودند، وقتي خواستند از اين ستون حركت بكنند بيايند بالاي منبر اين ستون جَزَع كرده ناله كرده از فراغ پيغمبر. خوب خيليها ديدند ديگر. اين استون حنّانه، استون حنّانه اين چيزي نيست كه حالا يك نفر، دو نفر يا مثلاً صد نفر، هزار نفر نقل كرده باشند كه. اينها همه رسيدند به آن كساني كه در صحن بودند و ديدند خب در ميان همان صحابه، اصحاب، شاگردان و همچنين شاگردان بعدي علماي بعدي يك عده به اين فكر افتادند كه خب حالا وقتي كه چوب مي‌تواند عوض بشود ما چرا نشويم. به جِدّ رفتند به دنبالش و شدند. يك عده نه، همين طوري عادي مي‌گذرانند. وقتي يك عده مي‌شنوند ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[9] مي‌گويند خب حالا كه برخي از سنگها اين طورند كه شوق خدا، عشق خدا، خشيت الهي، اينها را مي‌لرزاند، خب چرا ما نشويم. وقتي ستون حنانه اين طور مي‌شود چرا ما نشويم. اين آياتي را كه ذات اقدس الهي بررسي مي‌كند كه آسمان اين طور است، كوه اين طور است، زمين اين طور است، اين وقتي خيلي رقيق بشود، تنزيل بشود، توقيق بشود، تمثيل بشود، تشبيه بشود، به همان حرف نخّاسه برمي‌گردد. يعني بالأخره يك عده از شما كوچك‌ترند، كوتاه‌ترند، اينها پيشرفت كردند. آن‌كه مي‌گويد

«بنواخت نور مصطفي آن استن حنّانه را      كمتر ز چوبي يستي حنّانه شو حنّانه شو»[10]

همين است ديگر. اينكه هست، خب پس بنابراين اگر انسان باور كند اين حرف را كه من كه كمتر از چوب نيستم حيات و ممات. وجود مبارك پيغمبر هم كه فرقي نمي‌كند. الآن هم وجود مبارك ولي‌عصر (ارواحنا فداه) هم همان آثار نبوت را دارد فرقي نمي‌كند ديگر.

شناخت حقيقت دنيا، عامل پرهيز از دنياگرايي

نقش معرفت، در پرهيز از دنياگرايي

اين راه را كه طي بكند آن وقت دنيا براي او معنا پيدا مي‌كند كه اصلاً چي هست، در چه فضايي دارد زندگي مي‌كند. هرگز به سراغ اين حرفها نخواهد رفت. ديگر براي او كوچك است كه به او بگويند «حب الدنيا رأس كل خطيئة».[11] براي اينكه چيزهاي ديگر را او استشمام مي‌كند. او چيز ديگري را مي‌بويد، مي‌شنود، مي‌بيند، به دنبال چيز ديگر است اصلاً. اصلاً اهانت است به او كه بگويند «حب الدنيا رأس كل خطيئة»، چون خودش باطن دنيا را مي‌بيند كه مردار است ديگر. خب به آدم عاقل و فرزانه كه نمي‌گويند آقا دست به مردار نزن كه. اين براي او روشن است مي‌بيند كه «الدنيا جيفة و طالبها كلاب»[12] . آن‌گاه او هم اگر وقتي خواست جايي حرفي بزند، نصيحتي بكند، مقاله‌اي بنويسد، راهي برود، راهنمايي هم بكند، مي‌بينيد در ديگران يك شوري ايجاد مي‌شود. چون از يك جان پخته‌اي بالأخره اين حرف در مي‌آيد ديگر. آن وقت انسان اين طور مي‌شود. بنابراين معياري براي اينكه دو سوم مردم دنيا گرفتار ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ﴾[13] ‌ هستند و يا كمتر و بيشتر نيست، اساسش حب دنياست و باطن دنيا هم در عالم رؤيا مشخص مي‌شود. يعني اگر كسي خواب ببيند كه مثلاً پاي او به يك قاذوره‌اي برخورد كرد، مي‌گويند تعبيرش اين است كه مال گيرش مي‌آيد. خب باطنش همين است ديگر. حالا ما نرسيديم به جايي كه «حنانه شو حنانه شو»، لااقل انسان از حلال ديگر تجاوز نكند. غرض آن است كه آن وقت براي اينها خيلي روشن است كه چه چيز جيفه است و چه چيز جيفه نيست و هرگز اهل لمَز نيست نه دربارهٴ شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نه دربارهٴ اماماني كه جاي پيغمبر نشستند.

بررسي مسئله بسط صدقات در ميان اصناف هشت‌گانه

در جريان بسط كه در حكم فقهي است و در همان اوائل هم كه بحث شد كه بسط واجب نيست بر فرض هم بسط واجب باشد گرچه دربارهٴ فقرا و مساكين و عاملين و مؤلفة قلوبهم و رقاب و غارمين اين اصناف شش‌گانه جمع آورده‌اند و به تعبير برخيها كه توهم بسط كردند اقل جمع سه نفر است، اما دربارهٴ ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ و ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ كه جمع نياورده‌اند. پس اينكه بگويند صدقات را بايد هشت قسمت بكنند يك، بعد هر قسمتي را بايد به سه قسمت تقسيم بكنند دو، براي اينكه اصناف هشت‌گانه ذكر شده‌اند و اقل جمع سه نفرند، اين ناتمام است. بر فرض كه بسط واجب باشد كه نيست، بر فرض هم كه رعايت جمع لازم باشد كه نيست، مربوط به اصناف شش‌گانه است. وگرنه دربارهٴ ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ و ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ كه به صورت جمع ذكر نشده است.

چند حكم فقهي درباره زكات

مطلب ديگر اين است كه حكم فقهي كه آيا از عين مال بايد بدهند يا نه، آن را فقه بيان مي‌كند. از آيه استفاده نمي‌شود كه عين مال را يا قيمت مال را بايد بدهند. مطلب بعدي هم كه محل توزيع است، كجا بايد توزيع بكنند. اين را هم در جايگاه بيت‌المال مي‌شود توزيع كرد هم در همان جايي كه سَرِ خرمن است به اصطلاح يا محل دام دامدار است در زكات انعام، يا باغ باغداران است، مي‌شود همان جا توزيع كرد. ولي دربارهٴ ﴿ابْنِ السَّبِيلِ﴾ همان در راهي كه مانده مي‌شود داد. نقل صدقه هم در فقه مشخص شده است كه اگر فقيري در محل وجود دارد كسي اين صدقه را به غير محل منتقل كند و در بين راه تلف بشود ضامن است چون حق نقل ندارد. البته اگر به شهر ديگر منتقل كرد و ادَا كرد تأديه مي‌شود، ذمه‌اش تأديه مي‌شود ولي حق نقل ندارد. و افرادي كه واجب النفقهٴ خود انسان‌اند آنها هم مشمول اين صدقات نخواهند بود.

نسخ نشدن حكم مصرف زكات جهت تأليف قلوب

برخيها در اثر اينكه آن عظمت و جلال و شكوه وحي بر آنها روشن نشد، احتمال مي‌دادند كه اين سهم ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ساقط شده باشد در زمان بعد از رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه وآله و سلّم)، در زمان كنوني ساقط شده باشد. يك وقت است كسي مي‌گويد چون حالا موضوع نيست اين سقوط نيست، هر وقت موضوع پيدا شد ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ ذمه است. يك وقت فتوا به سقوط مي‌دهد و منشأش را دليل عقلي خيال مي‌كند كه چنين عقلي همان قياس است كه خود عقل فتوا به عدم حجيت او مي‌دهد. قياس و استحسان و مصالح مرسل و امثال ذلك است، اين يك. برخيها به اجماع سكوتي تمسك كرده‌اند، دو. اجماع سكوتي آن است كه كسي حرفي بزند ديگران ساكت باشند. گفتند چون مشركي آمده از صدقات چيزي را خواسته و عمر نداد و همهٴ اصحاب ساكت بودند اجماع سكوتي در مي‌آيد. آن وقت اين اجماع سكوتي ناسخ آيه است. آيه را چطوري تلقي كرده‌اند كه اجماعي كه از عمر و امثال عمر داشتند، بشود ناسخ! قبلاً اشاره شد به اينكه او كه معصوم نيست، يك. ثانياً اين قضية في واقعة در يك موردي ايشان نداد، حالا آن مورد شايد از صنف تأليف قلوب نبود اينكه معنايش سقوط سهم مؤلفه نيست. اجماع هم وقتي حجت است كه رأيي از طرف معصوم كشف بكند. تازه حجيت اجماع نظير خبر به حساب سنت مي‌آيد بايد عرض بر كتاب الله بشود كه ثقَلْ اكبر است. كتاب الله ثقَلْ اكبر است در نشئهٴ طبيعت نه مافوق طبيعت. در نشئهٴ طبيعت ثقل اكبر است «بالقياس الي العترة فضلاً عن الرواية». روايت را يقيناً بايد به قرآن عرضه كرد كه اگر مخالف قرآن بود حجت نيست، مطابق با قرآن بود حجت است. اجماع هم همچنين است. حالا اگر اجماعي ما داشتيم ولو اجماع محصّل و مخالف قرآن اينكه حجت نيست. حجيت اجماع مثل حجيت خبر از جهتي كه سنت معصوم (عليه السلام) كشف مي‌كند حجت است. پس مي‌شود به منزلهٴ خبر. آن وقت خبر را هم بايد بر قرآن كريم عرضه كرد اگر مخالف نبود مي‌شود حجت. پس بنابراين توهم اينكه سهم مؤلفه از راه قياس و استحسان و مصالح مرسله ساقط شده باشد يك، توهم اينكه اين سهم از راه اجماع سكوتي ساقط شد دو، هر دو توهم زايد و آفل است و باطل. اين حكم مانند ساير احكام الي يوم القيامه حيّ است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] توبه/سوره9، آیه58.
[2] توبه/سوره9، آیه61.
[3] توبه/سوره9، آیه58.
[4] نساء/سوره4، آیه5.
[5] مائده/سوره5، آیه52.
[6] مائده/سوره5، آیه52.
[7] توبه/سوره9، آیه58.
[8] . الكافي، ج2، ص131.
[9] بقره/سوره2، آیه74.
[10] . ديوان شمس، غزل شماره 2131.
[11] . الكافي، ج2، ص131.
[12] . مصباح الشريعة، ص138.
[13] توبه/سوره9، آیه58.