80/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 56 الی 60
﴿وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُمْ مِنكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ﴾(56)﴿لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ﴾(57)﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾(58)﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَي اللّهِ رَاغِبُونَ﴾(59)﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾(60)
رفتار منافقان در ميان مسلمانان بيش از وقوع جنگ
جريان جنگ تبوك از آن جهت كه رودررويي نظام اسلامي با امپراطوري غرب بود و خطر مهمي را هم در بر داشت، گرچه عملاً به آن صورت درنيامد، پيامدهاي فراواني براي مهاجرين و انصار و منافقين داشت كه هر كدام از اينها بخش خاص خودشان را دارد. سهم منافقين در اين رودررويي با امپراطوري غرب خيلي بيش از سهم اينها در جنگهاي ديگر بود. هميشه منافقان اين چنين بودند مخصوصاً در اين غزوهٴ تبوك. اينها از يك سو چون هيچ اعتقادي به نظام اسلامي نداشتند و با باورهاي مردم هماهنگ نبودند و هراسناك بودند كه جنگي پديد بيايد و اينها نميتوانند شركت كنند و رسوا ميشوند، هميشه به فكر چارهجويي بودند. يك چاره كه تا مادامي كه در بين مسلمين هستند از مسلمانها در امان باشند. يك چاره براي اين بود كه از حداكثر فرصت استفاده كنند و از جامعهٴ اسلامي جدا بشوند رخت بربندند، فاصله بگيرند. مادامي هم كه در بين امت اسلامي بودند ميخواستند از مسلمانها آسيب نبينند ولي مرتب درصدد آسيب رساندن به اسلام و مسلمين بودند. اگر خبري از جريان نظامي مسلمانها مييافتند كه گزارش ميدادند. تصميمات جنگي به اطلاع اينها ميرسيد گزارش ميدادند. در حال عادي اگر غنيمتي نصيب مسلمانها شده بود و فعلاً جنگ نيست بعد از جنگ است، در مراسم توزيع غنايم شركت ميكردند، اگر چيزي به آنها ميرسيد ساكت ميشدند، اگر چيزي به آنها نميرسيد يا كم به آنها ميرسيد شروع ميكردند به عيبجويي. آن هم اهانت به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا هم آن حضرت را توهين كرده باشند و هم تأثيرش را در دلهاي مسلمانها كم كرده باشند. اين آياتي كه تلاوت شد ناظر به اين بخشهاست.
سوگند مكرر منافقان جهت مسلمان جلوه دادن خويش
مطلب اول اينكه ﴿وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ﴾ كه اين با جملهٴ مضارع كه نشانهٴ استمرار است، تأديه شد يعني اينها مرتب سوگند ياد ميكنند كه اينها از شما هستند. با جملهٴ اسميهٴ ﴿إِنَّهُمْ﴾ و با تأكيد «إن» ميخواهند تثبيت كنند كه اينها از شمايند، جزء امت اسلامياند. در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اصلاً اينها سوگند را ياد گرفتند براي اينكه بر خلاف اسلام عمل بكنند كه ﴿اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾[1] . اينها در زير سپر سوگند زندگي ميكردند. يك بيان نوراني قبلاً از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل شده است كه يك عدّه درس ميخوانند براي اينكه راه گناه را ياد بگيرند چون تمام گناه بالأخره يك موارد استثنايي دارد. هيچ گناه و معصيتي نيست كه در هيچ حال جايز نباشد. حالا اضطرار است يا هرج است يا عسر است. حضرت فرمود اينها درس ميخوانند اين مسائل حلال و حرام را ياد ميگيرند فقط براي گناه. براي اينكه آن راههاي فرار را ياد بگيرند. منافقين هم اين چنين بودند. اصلاً سوگند را ياد گرفتند براي اينكه در سپر سوگند زندگي كنند كه ﴿اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾. پس ﴿وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ﴾ ولي ﴿وَمَا هُمْ مِنكُمْ﴾ اينها از شما نيستند. اين يك مطلب.
علّت سوگند ياد كردن منافقان
پس چرا سوگند ياد ميكنند؟ ﴿وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ﴾ اينها فَرَق دارند، فزع دارند هراس شديد دارند، پايگاه مردمي كه ندارند. نه به غيب متكياند نه به شهادت. نه به خلق خدا مرتبطاند نه به خدا. نشانهاش اين است كه اگر اينها ملجئي پيدا كنند، از شما جدا ميشوند. اگر غاري پيدا كنند از شما جدا ميشوند. اگر يك «مُدَّخَل» كه مفتعل است يعني جايي كه اينها به زحمت وارد بشوند، اگر جايي انسان به طور عادي و راحت وارد بشود ميشود «مَدْخَل» اما اگر به سختي بايد وارد بشود نظير سمّ الخياط ميشود «مُدَّخل». فرمود اگر چنين جايي، سوراخ موشي هم پيدا كنند سعي ميكنند بروند. ﴿لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ﴾ در حال جموح و فرار و نفور به اين سوراخ موش ميروند. خب پس اينها نه پايگاه الهي دارند نه پايگاه مردمي. در ميان شما هم زندگي ميكنند.
طعن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) توسط منافقان در رابطه با توزيع صدقات
آن دسيسهٴ نفاق ايشان هم ايشان را آزاد نميگذارد كه بيادبي زندگي نكنند. در كمال جسارت و بيادبي هم با شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخورد ميكنند و آن اين است ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ﴾ حالا اگر غنيمت جنگي است به دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد توزيع ميشود او كه عدل ممحّض است سعي ميكنند نسبت به او لمّازي كنند. «لَمز» همان آن طعن در حضور است در قبال «همز» كه طعن در غيبت است. ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ﴾[2] يكي ناظر به غيبت است يكي دربارهٴ عيبجويي ظاهري. اينها لَمز دارند يعني در حضور تو عيبجويي ميكنند هم به شخص شما اهانت كنند هم آن عظمت و جلال شما را از دلهاي مسلمانها كم بكنند. در جريان توزيع صدقات اينها اهل لَمز هستند. اينها با توقع دريافت صدقه و غنيمت حضور پيدا ميكنند حالا يا در كسوت فقر دروغين يا نه به نام تأليف قلوب چون شما سهامي براي توزيع صدقات مشخص كردي كه در آيهٴ بعد ميآيد ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾[3] يكي از آن سهام هشتگانه مسئله فقير و مسكين و اينهاست. يكي هم ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾[4] است.
رضايت منافقان در صورت دريافت سهم صدقات از پيامبر اكرم
اينها اگر توانستند به صورت فقير در بيايند كه خب از سهم فقرا بگيرند، نشد به عنوان سهم ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم﴾ چيزي دريافت بكنند. اگر از سهم فقرا چيزي بردند كه دروغ ميگويند فقير نيستند. اينها همان ﴿أُولُوا الطَّوْلِ﴾[5] هستند كه بعدها خواهد آمد، وضع ماليشان خوب است. اينها فقير نيستند. اگر به صورت فقير درآمدند و چيزي گرفتند كه راضياند. و اگر به صورت فقير در نيامدند و به هر وسيلهاي بود از سهم ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾[6] دريافت كردند كه راضياند. وگرنه شروع ميكنند به طعن و نقد. ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ﴾ از همان اول كارشان لَمز است. ﴿فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا﴾ اگر از صدقات چيزي داده شدند، حالا يا از سهم فقرا يا از سهم «مؤلفةٴ قلوبهم» ﴿رَضُوا﴾ با يك رضاي زودگذر كه از اين به فعل ماضي تعبير شده ﴿رَضُوا﴾ نه «يرضون»، ﴿رَضُوا﴾. فعل ماضي است و زود هم ميگذرد. يك رضاي موقّتي است. ﴿وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا﴾ اگر نتوانستند به عنوان فقير يا به عنوان «مؤلفة قلوبهم» چيزي را دريافت بكنند فوراً عصباني ميشوند و سخط و خشمشان هم ادامه دارد. فوراً ديگر بلافاصله ﴿إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾ هم «اذا»ي مفاجات است، فجائيه است. و هم سخطش هم به صورت فعل مضارع است. آنجا اگر گرفتند كه فوراً راضياند رضايشان هم تمام ميشود يك رضاي زودگذر است كه از او با فعل ماضي ياد شده است. اما اگر چيزي نصيبشان نشد فوراً عصباني ميشوند و غضبشان هم ادامه دارد. ﴿وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾ نه «يسخطون». ﴿إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾.خب
پرسش ...
پاسخ: نه، چون آنهايي كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدانست آنها چه چيزي هستند نميگويند ما منافقيم كه ميگويند بالأخره ما هم زحمت كشيديم ما هم تجهيزات كرديم آخر بايد چيزي اقامه بكنند بگويند فقيريم، اين را كه نميتوانست. بعد ميگويد شما هم كه سهمي داريد به عنوان ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم﴾، چون در ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم﴾ ننوشته كه «الكافرون المؤلفهٴ قلوبهم» يا «المنافقون المؤلفهٴ قلوبهم» كه اينها اين تأليف قلوب براي آن است كه دست مسئول امور مالي را در بيتالمال باز بگذارد. وگرنه گيرنده كه نميگويد من كافرم از آن جهت بده كه. يا منافقم از آن جهت بده كه.
عطيه الهي بودن تمام درآمدهاي انسان
خب عمده اين آيهٴ بعد است. فرمود اولاً بهترين راه اينها توحيد است، نه آن سوگند دروغين مشكل اينها را حل ميكند، نه به دنبال ملجأ و غار و امثال ذلك رفتن مشكلشان را حل ميكند. بهترين راه، راه توحيد است. ببينيد چگونه ذات اقدس الهي مسئلهٴ توحيد را در متن آياتي كه در آنها توسل هست و رعايت نظم است، رعايت سلسله مراتب هست، در آن مسئله توحيد را تبيين كرد. گاهي انسان زحمت ميكشد مالي را با كشاورزي يا با صنعت يا با دامداري يا با شيلات فراهم ميكند. گاهي مالي از ديگري به او ميرسد. كه اينها هيچ كدام صبغهٴ بيتالمال ندارد به حسب ظاهر. گاهي هم از امام يا پيغمبر يا جانشينان اينها مالي به كسي ميرسد كه صبغهٴ بيتالمال دارد. همهٴ اين موارد در حقيقت عطيهٴ الهي است. آنكه موحد است همهٴ اينها را بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾[7] ميبيند. خدا را شاكر است كه از اين راه شده. اگر خودش كسب كرد، خدا را دو تا شكر ميكند. هم شكر تلاش خودش را، خدا را شاكر است كه به او قدرت و توان داد و هم خدا را شاكر است كه مال و نعمتي به او عطا كرد. اگر ديگري به او داد باز خدا را شاكر است كه از اين راه خدمتي به او رسيده است و اين مخلوق را به عنوان مجراي فيض خالق ميستايد به اين مضمون نه خود اين لفظ «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجلّ»[8] آمده. يعني اگر نعمتي از كسي به شما رسيده است، شما حقشناسي كنيد براي اينكه اين مجراي فيض خالقيت است. به همان دليل كه اگر كسي آمده چيزي از شما بگيرد اين را خدا فرستاده. اين طور نيست كه اگر كسي چيزي آمد به شما داد خودش داد، اين طور نيست.
رسول الهي بودن مسكين و معطي
هم از سخنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هم از سخنان اميرالمؤمنين(عليه السلام). اين بخشي كه در نهج البلاغه هست، اصلش در كلمات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «المسكين رسول الله»[9] . يعني اين مستمند اين سائلي كه آمده چيزي از شما ميخواهد اين را خدا فرستاده. اين طور خيال نكنيد كه حالا اگر گفته شد ﴿أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَر﴾[10] دستور عادي است. شما بايد بدانيد كه چه كسي را داريد رد ميكنيد. يا اگر نداريد محترمانه رد كنيد. «المسكين رسول الله» است. يك وقت است كه متظاهر به مسكنت است آن هيچ. اما اگر كسي نيازمند واقعي است به شما مراجعه كرد و مشكلي دارد بدانيد كه ديگري او را فرستاده. لذا وجود مبارك امام فرمود «أحسنوا جوار النعم ... قل ما أدبر شيء فأقبل»[11] . فرمود اگر نعمتي را ذات اقدس الهي به شما داد شما در جوار نعمت به سر ميبريد، مجاور نعمت هستيد، همسايهٴ نعمت هستيد، قدر اين همسايه را بدانيد وگرنه اين هماي نعمت وقتي پر كشيد رفت به اين زودي برنميگردد. كم اتفاق ميافتد كه آن مرغ پر بكشد از بام خانهٴ كسي دوباره برگردد. «قلّ ما أدبر شيء فأقبل» لذا فرمود «أحسنوا جوار النعم». خب پس «المسكين رسول الله» است. براساس همين ديد توحيدي است كه وجود مبارك حضرت در مسئلهٴ مسكنت به ما آموخت، آن وقت «المعطي» هم رسول الله است. اين طور نيست كه اگر كسي چيزي به آدم داد هم او داد. يا خود انسان بگويد من خودم زحمت كشيدم او حق من را به من داد. اين صحيح نيست. اگر كسي اين چنين بينديشد كه خود من كار كردم و اين مال را به دست آوردم، اين فكر فكرِ قارون است كه ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[12] . خيليها رفتند كار بكنند نشد. پس اين چنين نيست كسي مجاز باشد بگويد من خودم زحمت كشيدم. همهٴ اين نِعَم از آن مجاري علمي و عملي همهٴ اينها نعمت اوست. لحظه به لحظه فيض اوست. اگر خدايي ناكرده يك لحظه در يكي از اين مجاري انديشه يا انگيزه مشكلي پيش بيايد كه كسي نميتواند كاري انجام بدهد مفاتيح الجنان، تعقيبات نماز ظهر و عصر. پس هيچ كس مجاز نيست بگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[13] همه بايد بگوييم به اينكه «ما بنا من نعمة فمنك» اين از جملههاي خوبي است كه در تعقيبات نماز خوانده ميشود كه «ما بنا من نعمة فمنك». خب اين دعاي نوراني از همان جملهٴ قرآني گرفته شده كه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[14] . ذات اقدس الهي هم به پيغمبر ميفرمايد به اينها اعلام بكن، هم به مردم ميگويد به اينكه حساب پيغمبر جداست، و هم به پيغمبر و به مردم و به همه اعلام ميكند به اينكه آن كليد اصلي به دست خداست.
جمع بين توحيد و توسل در آيهاي از سورهٴ آلعمران
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بحث گذشت اينجا هم اين مطلب هست. آنجا هم پنج مطلب بود منتها آن واسطة العِقد توحيد بود، اينجا هم پنج مطلب است كه واسطهٴ العقد آن توحيد است. دو مطلب را اول ذكر ميكند؛ اول و دوم. دو مطلب را آخر ذكر ميكند؛ چهارم و پنجم. اين وسطي كه مطلب سوم است كه واسطة العِقد است بيتالغزل است، اين را براي توحيد نگه ميدارد. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه بحثش گذشت، ملاحظه بفرماييد. آيهٴ 127 و 128سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود. فرمود اگر در جريان اين جنگ ذات اقدس الهي دستوراتي داده است ﴿بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُسَوِّمِينَ﴾[15] شما را تأييد كرد، براي يكي از اين مطالب پنجگانه است؛ دو مطلب را اول ذكر ميكند يك و دو، دو مطلب را آخر ذكر ميكند چهار و پنج، اين وسط كه مطلب سوم است و حلقة توحيد است و بيتالغزل است او را علي حده ذكر ميكند. ميفرمايد ما تمام كارها را كرديم، يك ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ يا اينها را ريشهكن كنيم. دو ﴿أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ﴾[16] كه اينها را مفتضحانه شكست بدهيم و برگردند. اين يك و دو. چهارم ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ پنجم ﴿أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾[17] آن دو تاي اول را گفته كه ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ﴾[18] يك، دو. اين دو تاي آخر را گفته يعني چهار و پنج ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ﴾ چهار و پنج. آن وسط آن حرف سوم را زده فرمود چه ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ﴾ باشد كه گفتيم، چه ﴿يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ﴾ باشد كه ميگوييم، ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ﴾ تو بدان كه از توي پيغمبر هيچ كاري ساخته نيست كليد فقط به دست ماست. اين جمع بين توحيد و توسل است. جمع بين توحيد و شفاعت است تا اگر كسي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوسل ميشود به عنوان اينكه ذات اقدس الهي از اين راه دارد مشكل ما را حل ميكند. اين ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ﴾[19] كه يك نكرهاي در سياق نفي آورده، حساب همه را در جريان توحيد تصفيه كرده. فرمود هيچ سهمي براي تو نيست. حساب تو و ديگران جمع باشد. اين راه جمع كردنِ بين توحيد و توسل، توحيد و استشفاع و مانند آن است.
جمع بين توحيد و توسل در آيه محل بحث
همين امور پنجگانه در محل بحث هم هست كه دو امر را اول ذكر ميكند، يك و دو. دو امر را از آخر ذكر ميكند، چهار و پنج. وسط آن شاهكليد را كه توحيد است ذكر ميكند. حالا ملاحظه بفرماييد. فرمود اگر منافقان اين چنين ميانديشيدند ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ﴾ يك، ﴿وَرَسُولُهُ﴾ دو. آنها هر چه را كه خدا به اينها ميداد اگر راضي ميشدند، هر چه را پيغمبر خدا به اينها ميداد راضي ميشدند، اين دو. چهارمي و پنجمي را ملاحظه بفرماييد. بگويند ﴿سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ چهار، ﴿وَرَسُولِهِ﴾ پنج، بگويند خدا از فضلش به ما چيزي عطا ميكند رسول خدا چيزي از فضلش به ما عطا ميكند، از لطفش به ما عطا ميكند. خب اين اولي و دومي، آن چهارمي و پنجمي، سخن از جمع بين خدا و پيغمبر است. خدا ميدهد، پيغمبر ميدهد. خدا از فضل ميدهد، پيغمبر ميدهد. نظير ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾[20] خدا اينها را بينياز كرده. پيغمبر اينها را بينياز كرد. خب اول و دوم سخن از خدا و پيغمبر است، چهارم و پنجم سخن از خدا و پيغمبر است، اما آن واسطة العِقد، آن بيتالغزل، آن حد وسط اين پنج تا اين است ﴿وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ﴾ بگويند تنها كسي كه كافي است خداست. آنگاه نشان ميدهد آنجا كه سخن از رسول الله است به عنوان مجراي فيض اوست. آنجا كه ﴿سَيُؤْتِينَا اللّهُ﴾ ﴿وَرَسُولُهُ﴾ است، آنجا هم مجراي فيض اوست. چه آنجا كه به صورت فعل ماضي تعبير شده مثل ﴿مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ كه براي گذشته است چه آنجا كه به صورت فعل مضارع تعبير شده است ﴿سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ﴾ آن وسطش كه بيتالغزل است همين است ﴿وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ﴾ نه «حسبنا الله و رسوله» اين همان «لا اله الا الله» است. آنگاه توسل معنا پيدا ميكند استشفاع معنا پيدا ميكند يعني ذات اقدس الهي كه كليد همهٴ كارها به دست اوست از اين راه دارد كمك ميكند خب بله.
توسل انسان به واسطههاي فيض الهي
قبلاً هم به عرضتان رسيد كه ما در بسياري از كارها به شمس و قمر مراجعه ميكنيم بالأخره هر كسي نوري ميخواهد به سراغ آفتاب ميرود ديگر. شب اگر نوري ميخواهد به سراغ ماه ميرود ديگر. اينكه ديگر ترديدي در او نيست. خب ميخواهد گرم بشود، ميخواهد نور پيدا كند خب ميخواهد از آفتاب استفاده كند. ماه هم آنطور نيست كه ـ معاذالله ـ بگوييم اين شمس بالذات نور ميدهد يا اين قمر بالذات نور ميدهد كه اينها را وسيله ميدانيم ديگر. مگر نه آن است كه ما مرتب روز و شب از اين نيّرين كمك ميگيريم در حد وسيله نه بيش از وسيله خب اين اهلبيت كه به مراتب از شمس و قمر بالاترند. از هر موجود ممكني برترند. اين است كه توسل ميكنيم. اينطور نيست كه حالا اگر ما به شمس يا به قمر مراجعه ميكنيم نور ميگيريم مثلاً شمس را موجود بالذات يا مستقل بالذات در اناره ميدانيم او را مخلوقي از مخلوقات خدا ميدانيم منتها ميگوييم ذات اقدس الهي مصلحتش اين بود كه اين نظام را از راه شمس اداره كند. الآن هم ميگوييم نظام جوامع بشري را از راه اهلبيت اداره ميكند ديگر. اينها شمسند اينها قمرند و كذا و كذا. اين است كه جمع فرمود هم مسئلهٴ ايتاي پيغمبر در كنار ايتاي خدا قرار ميگيرد و هم تنها كسي كه كافي است «حسبنا الله».
وظيفه انسان در رغبت داشتن به سوي خداي سبحان
و همين مطلب را در پايان آيه تأكيد كرده كه ﴿إِنَّا إِلَي اللّهِ رَاغِبُونَ﴾ نه «إلي الله و إلي رسوله راغبون». اين جمله هم مفيد حصر است براي اينكه تقديم متعلق مفيد حصر است نفرمود «إنّا راغبون إلي الله» اين ﴿إِنَّا إِلَي اللّهِ رَاغِبُونَ﴾ يعني «لا الي غيره». نظير اينكه ذات اقدس الهي به خود پيغمبر فرمود ﴿وَإِلَي رَبِّكَ فَارْغَب﴾[21] . تو هم موظّف هستي رغبت كني يك، و موظّف هستي منحصراً به خدا رغبت كني دو. نفرمود «و ارغب إلي الله» «و ارغب إلي ربّك» تو هم در رديف راغبيني و مرغوب اليه تو فقط خداست ﴿وَإِلَي رَبِّكَ فَارْغَب﴾، خب اين جمله هم مفيد حصر است ديگر تقديم﴿إِلَي﴾. مشابه اين تعبير در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم آمده است.
توجه دادن منافقان به توحيد
خب بنابراين راه توحيد را به منافقين ميآموزد گرچه آنها اهل فراگيري اينها نيستند اما در اين بخش از جريان تبوك هيچ نقدي متوجه مهاجر، انصار، سائر مؤمنين نشده فقط متوجه اين بخش از منافقين شده ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ خواه بلاواسطه خواه معالواسطه رسول ﴿وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ﴾ و منطقشان اين باشد و بگويند خدا كافي است بعداً هم خدا از فضل خودش به ما ميدهد و رسول خدا براساس لطف و عنايت به ما مرحمت ميكند جوابش محذوف است كافي است براي اينها، اينها سعادتمندند و راه هدايت را طي كردند. اينچنين است و اگر بيراهه رفتند كه خب خودشان مشكل پيدا ميكنند. آيهٴ ﴿لَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَه﴾[22] همين را تعبير ميكند، ﴿مَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه﴾[23] همين را تأييد ميكند آن آيات ديگر هم همين را تأييد ميكند. وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند غنائم را توزيع ميكردند حالا تا چه اندازه اين شأن نزول تام است بالأخره در حد تأييد قابل قبول است
پرسش ...
پاسخ: خب براي اينكه در بحثهاي قبل هم اشاره شد
بطلان شفاعت شبتها و اثبات شفاعت انبيا و اولياي الهي
پرسش ...
پاسخ: نه خير اصلاً اينها شفاعت را مستقل ميدانستند. قرآن كريم فرموده غير خدا چهار نوع فرض دارد كه سه نوع آن محال است، يك نوع آن ممكن است بايد به اذن خدا باشد. غير خدا در عالم بخواهد كاري انجام بدهد محال است. چهار نوع تصور دارد سه قسم آن محال است، يك قسمش ممكن است و مربوط به اذن خداست و دربارهٴ انبيا و اوليا اين اذن آمده دربارهٴ اصنام و اوثان اين اذن نيامده.
پرسش ...
پاسخ: خب ﴿شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اما اين حق شفاعت را چه كسي به اينها داده؟ اينها مستقلاند ديگر. قرآن كريم چند برهان اقامه كرده. حالا اين براهين را بخوانيم تا به آن براهين برسيم.
در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ 22 فرمود ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ حالا اينهايي كه ميگوييد ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[24] يا ميگوييد ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[25] يك سِمتي بالأخره براي آنها قائليد. شما كه اينها را خالق نميدانيد، ما هم كه اسناد شرك در خلقت به شما نداديم. نگفتيم شما مشركيد يعني اينها را خالق ميدانيد. ما هم از طرف شما اعلام كرديم كه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾[26] ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[27] و مانند آن. شما هم قائليد كه عالم خالقي دارد ما هم همين را به شما اسناد داديم. غير از اين را كه به شما اسناد نداديم. شما تدبير امور جزئيه را به اين بتها اسناد ميدهيد و اين را هم شفاعت ميدانيد. نه شفاعت مصطلح قيامت. چون اينها كه به قيامت معتقد نبودند. اينها ميگفتند انسان كه مرد تمام شد و رفت. مثل درختي است كه پژمرده ميشود. بعد از مرگ خبري نيست. اينها كه ميگفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[28] يعني مسائل دنيايي ما را حل ميكنند؛ شفاي مرض را، توسعهٴ رزق را، حل مشكلات را و مانند آن. وگرنه شفاعت مصطلح به معناي يوم القيامه را كه اينها معتقد نبودند. خب پس شفاعت دنيايي منظورشان بود. ذات اقدس الهي چهار قسم را ترسيم ميكند كه اين قابل است به اين صورت تبيين بشود كه اگر اين بتها سهمي داشته باشند، اين مقدمهٴ قضيه. لكان إما بكذا أو كذا أو كذا أو كذا و التالي بأسره محال. اين ميشود قياس استثنايي كه تالياش چهار ضلع دارد سه ضلعش عقلاً محال است، يك ضلعش هم نقلاً محال است كه آن هم با تأييد عقل است. فرمود ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾[29] اين بتها و اصنام و اوثاني كه ميخوانيد اينها چه سهمي ميتوانند داشته باشند؟ اينها يا «بالاستقلال» يك گوشهٴ كار را به عهده دارند، يا «بالمشاركه» با خدا كاري را به عهده ميگيرند، يا «بالمظاهره» با خدا كاري را به عهده ميگيرند، «أو بالشفاعه». «بالاستقلال» يعني چه خدا باشد چه نباشد، اينها ذرهاي را مالكاند. «بالمشاركه» يعني اينها شريك خدا هستند. آنها و خدا دوتايي كاري را انجام ميدهند. «بالمظاهره» يعني خدا اصل است اين كار را انجام ميدهد. اينها ظهيرند، پشتوانهاند، پشتيباناند، معاوناند، دستيارند كه اينها را ميگويند ظهير يعني پشتيبان. چهارمي هم «بالشفاعة» است. «بالشفاعة» معنايش اين است كه هيچ كاري از اينها ساخته نيست منتها اينها «وجيه عندالله» هستند، آبرو دارند، به خدا عرض ميكنند كه شما مشكل فلان شخص را حل بكن. فرمود ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأرْضِ﴾ يعني «بالاستقلال» اين يك. ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ اين دو. ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ از طرف ذات اقدس الهي استظهاري نميشود كه اينها ظهير خدا باشند، پشتيبان خدا باشند، اين سه. پس نه استقلال است نه شركت است، نه مظاهره. ميماند مسئلهٴ شفاعت. شفاعت عقلاً محال نيست ممكن است ولي بايد به اذن او باشد. اما اين چهارمي ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[30] و اينها كه مأذون نيستند.
نشانه مأذون نبودن بتها براي شفاعت
نشانهٴ اينكه اينها مأذون نيستند در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» و مانند آن استدلال ميكند ميفرمايد اين حرفهايي كه ما ميزنيم شما بر خلافش اقامه ميكنيد. بر خلافش يا بالأخره دليل عقلي بياوريد، يا دليل نقلي. آيهٴ چهارم سورهٴ مبارك «احقاف» اين است كه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ﴾ اينها چون خالقاند بايد مدبر باشند، مدير باشند، مشكل شما را حل كنند؟ برهان اقامه كنيد اينها مگر چيزي خلق كردهاند. اينكه نيست. ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ «بالاستقلال» چيزي خلق كردند؟ نه. «شريك الله» هستند در آفرينش؟ نه. در اين باره سندي داريد ارائه دهيد ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ بالأخره يا برهان فلسفي، كلامي، عقلي اقامه كنيد. يا دليل نقلي بياوريد. دليل كه غير از اين دو تا نيست. يا از صحف آسماني گذشته خبر بياوريد كه در تورات بود، در انجيل بود، در زبور بود، در صحف انبيا بود، در كتاب آسماني بود كه بتها سهمي دارند يا «بالاستقلال» يا «بالمشاركه». يا نه، ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ آثار علمي بياوريد. حالا نقلي نشد، عقلي. نه آن داريد نه اين. ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ بالأخره يا دليل عقلي يا دليل نقلي ديگر. ﴿إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. بعد فرمود ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[31]
«والحمد لله رب العالمين»