درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 53 الی 55

 

﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾(53)﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ﴾(54)﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾(55)

 

تبيين مشكلات اعتقادي، سياسي، اخلاقي منافقان توسط خداوند

در جريان تبوك خصوصاً و در ساير جريانها و جنگها عموماً نقش منافقان اين بود كه خودشان شركت نكنند و ديگران را از حضور باز بدارند و تبطئه كنند از يك سو و توطئه كنند از سوي ديگر و اراجيف را هم منتشر كنند كه مرجفون در مدينه هم همينها بودند. ذات اقدس الهي كارهاي اينها را از جهات گوناگون بررسي كرد فرمود اينها يك مشكل جهان‌بيني دارند، يك مشكل سياسي دارند، يك مشكل اخلاقي و اجتماعي دارند. مشكل جهان‌بيني اينها اين است كه اينها به قضا و قدر معتقد نيستند. خيال مي‌كنند عالمي است چند روزي سرپاست اينها هستند و بعد هم نابود مي‌شوند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[1] در حالي كه جهان امكان با حق آفريده شده ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾[2] چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود ما هرگز آسمان و زمين را با لعب و بازيچه خلق نكرديم ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[3] پس لعب و بازي در عالم نيست، جهان امكان هدفمند است اين طور نيست كه انسان با مردن نابود بشود، مرگ يك ميلاد جديد است، يك هجرت است از يك منطقهٴ محدود به يك منطقهٴ وسيع و مانند آن. و قضا و قدر را هم از كانال اختيار و اراده عبور دادند فرمودند ﴿لَن يُصِيبَنَا إِلاّ مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾[4]

و از نظر مبدأ قابلي هم از پايين توكل شروع مي‌شود و از بالا قضا و قدر. ساير مسائل را هم در اين اثنا تحليل كردند، رسيده به مسائل اجتماعي و اقتصادي واينها.

تكيه منافقان به مال و فرزند بجاي توكل برخداوند

مي‌فرمايد اينها كه خب به قضا و قدر و به مبدأ ماوراي طبيعت معتقد نيستند، تكيه‌گاه اينها چيست. در جريان فرعون در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» آنجا صريحاً بيان فرمود كه اين ﴿فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ﴾ اين همان قدرت مركزي كه دارد، سياست و سلطنتي كه دارد، و مالي كه دارد به همينها تكيه كرده است. آيهٴ 39 سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اين است ﴿فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ وَقَالَ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ﴾ اهانتي كه نسبت به وجود مبارك موساي كليم روا داشت به استناد آن بود كه به ركن خودش تكيه كرده است. يك سياستمدار به آن اقتدارش تكيه مي‌كند. يك مالدار به آن ثروتش تكيه مي‌كند. در بخشهاي گوناگون ذات اقدس الهي اين اركان موهوم را بازگويي مي‌كند، بررسي مي‌كند و موهوم بودن اينها را هم تشريح مي‌كند. مي‌فرمايد اينها در حقيقت مثل عهن منفوش‌اند. براي اينكه اينها به سراب دارند تكيه مي‌كنند. در جريان منافقان صدر اسلام مي‌فرمايد اينها به يك سلسله قدرتهاي مالي و فرزندي بسنده كردند. در حقيقت اينها به مال و فرزندشان مغرور شدند. در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» چند جا اين مسئلهٴ مال را و مسئلهٴ فرزند منافقان را كه مايهٴ اقتدار آنها تلقي مي‌شد ذكر مي‌كند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود كه دنيا شما را فريب داد ﴿غَرَّتْكُمُ الأمَانِيُّ حَتَّي جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾[5] اين در بحثهاي قبلي گذشت شايد شواهد ديگري هم باز بيايد به خواست خدا كه اگر كسي انسان كامل شد بر اساس قرب نوافل ذات اقدس الهي در مقام فعل نه در مقام ذات، مجاري ادراكي و تحريكي او را به عهده مي‌گيرد. كه «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها»[6] و مانند آن. يك مقدار بحث شده شايد مناسبتهايي هم پيش بيايد كه بازگو بشود.

ولي در جريان منافقان فرمود تكيه‌گاه اينها به همان مال و فرزند است.

گرچه به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب مي‌كند كه ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ﴾ لكن مسلمانها را هم با اين بيان تعليم مي‌دهد و خود منافقان را هم تهديد مي‌كند و هشدار مي‌دهد. پس يك تهديد و هشداري است براي منافقان و يك تعليمي است براي امت اسلامي چه اينكه مستقيماً با خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اينها را در ميان مي‌گذارد.

سود اخروي نداشتن اموال منافقان

مي‌فرمايد مالي كه در اختيار منافقين هست هيچ سودي به اينها ندارد. چه اين مال را در راه خير صرف بكند چه نكند. اما اگر در راه خير صرف بكنند به حال اينها سودي ندارد براي اينكه عملي مقبول ذات اقدس الهي است كه واجد اين دو شرط باشد؛ يكي حسن فعلي و ديگري حسن فاعلي. كار اينها بر فرض داراي حسن فعلي باشد يعني مال را از جاي حلال تهيه كرده باشند، به كسي ظلم نكرده باشند، و در راه خير هم به حسب ظاهر صرف كرده باشند، ولي فاقد حسن فاعلي است. يعني از يك جان معتقد و موحد نشئت نگرفته. كسي كه براي عالم مبدئي معتقد نيست، مرگ را هم پايان هستي هر فردي مي‌داند و بعد از مرگ هم عدم محض است، يعني نه مبدأ را مي‌پذيرد نه معاد را، چنين انساني كه معتقد نيست، موحد نيست، فاقد حسن فاعلي است يعني روح او طيب و طاهر نيست. اگر عمل خوب باشد ولي از كسي كه طيب و طاهر نيست و خبيث است نشئت بگيرد، ممكن است آثار دنيايي را به همراه داشته باشد ولي فاقد آثار اخروي است. لذا فرمود شما از اين مالتان اگر بخواهيد در راه خير صرف بكنيد بهره‌اي نمي‌بريد و اگر بخواهيد اين مال را تكيه‌گاه قرار بدهيد نظير فرعون كه ﴿فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ﴾[7] به استناد اين مال و به اعتماد اين مال در برابر دين بايستيد اين هم توان آن را نداريد براي اينكه ذات اقدس الهي اين مال را وسيلهٴ عذاب شما قرار داده است. ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾ تقبّل بالاتر از قبول است. نه تنها تقبل نمي‌شود بلكه قبول هم نمي‌شود.

شرط قبولي عمل و عامل در نزد خداي سبحان

قبول و همچنين تقبل گاهي به لحاظ عمل است آنهايي كه كارهاي خوب مي‌كنند مسلمان‌اند، مؤمن‌اند، آنها را خدا قبول مي‌كند. اين ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[8] ناظر به كمال قبول است دربارهٴ متقيان. اما خود انسان هم از آن جهت كه يك كالاست آن را وقتي خدا قبول مي‌كند كه از هر نقصي مبرا باشد. چون مستحضريد اگر عملي مثلاً يك درصد يا دو درصد ريا باشد بقيه خالص، كل آن عمل مردود است. اين بحثهاي قبلي هم تثبيت كرده است كه ريا جزء امور مهلك است. هرگز مستهلك نمي‌شود. شما در كتابهاي فقهي بين اهلاك و استهلاك ديديد فرق است، مثلاً مي‌گويند خوردن خاك حرام است مگر تربت سيدالشهداء(سلام الله عليه) براي معالجه آن هم مقدار كم. اگر كسي مختصري خاك از جايي در ظرف غذا ريخت و آن غذا زياد بود و اين خاك مختصر در آن غذا مستهلك شد، اين ديگر حرمتش از بين مي‌رود. خوردن آن غذا حرام نيست. زيرا خاك از چيزهايي است كه مستهلك مي‌شود. ولي اگر معادل همان، چند قطره خون در همان ظرف غذا ريخته بشود اين خون چون نجس است، مهلك است، مستهلك نمي‌شود. يعني آن غذا را مستهلك مي‌كند. كل آن غذا مي‌شود حرام. اين طور نيست كه حالا چون اين خون خيلي كم هست كاري به غذا نداشته باشد. پس بعضي امور هستند كه اگر در يك ظرف غذا قرار بگيرند مستهلك مي‌شوند و حرمت آنها به حليت تبديل مي‌شود بعضي امور است كه مهلك هستند نه مستهلك.

ريا، عامل بطلان عمل

جريان ريا نظير جريان قذارت و نجاست مهلك است نه مستهلك. يعني اگر عملي وحدت حقيقي داشته باشد، نظير صوم و صلات. يك وقت است كه در حقيقت اين واجب استقلالي است، اين عمل واحد نيست. كسي ده دينار را در ده بار مرتب از جيب درآورده دارد مي‌دهد ولو در مجلس واحد است، يكي از اينها را ريائاً داده و دربارهٴ بقيه اين‌طور نبود خب بقيه مقبول حق است آن يك دانه مقبول نيست. ولي دربارهٴ نماز كه مثلاز نماز ظهر چهار ركعت است، اگر يك ركعتش را ريائاً خوانده يا كلمه‌اش را ريائاً گفته و ترميم نكرده همان يك كلمه را ريائاً گفته، عالماً، عامداً و رد شده كل نماز باطل است. يا در روزهٴ ماه مبارك رمضان كه دوازده ساعت صائم است يك لحظه ريا كرده است كل آن روزه باطل است. ريا از اموري است كه مهلك است نه مستهلك.


قبولي عمل و گوهر ذات صالحان از سوي خداي سبحان

حالا اگر كسي در عملي، كل اين عمل صالح بود هيچ مشكلي نداشت، خب خدا اين عمل را قبول مي‌كند ولي خود عامل را بخواهد بپذيرد اين‌طور نيست، به آساني اين شخص را قبول نمي‌كند. كل اين شخص اگر به جايي رسيد كه بتواند بگويد ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] يعني در سراسر عمر من چيزي به عنوان ريا و سُمْعه و امثال ذلك كه باعث آلودگي هستي من باشد نيست. چنين آدمي گذشته از اينكه عملش مقبول است خودش هم مقبول است. قبول را ذات اقدس در قرآن كريم به هر كسي اسناد نمي‌دهد كه بفرمايد من فلان كس را قبول كردم. دربارهٴ مريم(سلام الله عليها) و مانند آن دارد كه ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾[10] . حالا يك مريمي مي‌خواهد كه مقبولهٴ حق باشد اين در تمام وجودش اين‌چنين است از اين طرف ﴿كَفَّلَهَا زَكَرِيَّ﴾ از آن طرف هم ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا﴾ اين چنين انساني را خدا قبول مي‌كند. براي اينكه در تمام سراسر هستيِ اين انسان و ساير معصومان(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك نقطهٴ ضعف پيدا نمي‌شود اينها جزء صالحين هستند نه جزء «عملوا الصالحات». «عملوا الصالحات» بخش ديگري دارد و مصداق كمي هم ندارد. مصاديقِ تا حدودي فراوان دارد. مؤمنيني كه ايمان آوردند «و عملوا صالحا». اينها داراي كارهايي هستند كه كارشان خوب است. نماز صالحي خواندند روزهٴ صالحي گرفتند و مانند آن. اما خود شخص صالح باشد اين را ذات اقدس الهي دربارهٴ همه نفرمود. دربارهٴ انبيا برخي از اوليا فرمود ﴿إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[11] . دربارهٴ بعضي از انبيا كه اسامي آنها را برد فرمود ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[12] . ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[13] . ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾. ﴿مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ﴾[14] . صالحين در قرآن اين‌طور نيست كه مصاديق فراوان داشته باشد. بنابراين «تقبّل» گاهي به عمل مي‌خورد گاهي به عامل. اگر به عمل بخورد ممكن است به عامل نخورد ولي اگر به عامل بخورد خدا عاملي را قبول بكند، يقيناً عمل او مقبول است. لذا دربارهٴ مريم(سلام الله عليها) دارد كه ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾[15] ، سرّش اين است كه عمل صالح غير از گوهر ذاتي است كه گوهر ذات صالح باشد.

كفر منافقان، علّت عدم پذيرش انفاق آنان

خب فرمود ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾. چرا ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾. پس حكم كلامي‌اش كه از يك جهان‌بيني قبلي يعني ﴿لَن يُصِيبَنَا إِلاّ مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾[16] نشئت مي‌گرفته حل مي‌شود. در اينجا چون محور بحث، مسئلهٴ انفاق مالي منافقان است، انفاق را مطرح كرده است. ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ﴾ وگرنه اگر بحث دربارهٴ نماز بود مي‌فرمود «و ما منعهم ان تقبل منهم صلواتهم». گرچه مسئلهٴ بطلان نماز آنها را هم اشاره كرده است لكن محور اصلي بحث را نفقات قرار داده براي اينكه اينها سعي مي‌كردند كه در جبهه شركت نكنند احياناً كمك مالي مختصري هم بكنند و به مالشان مغرور باشند از اين جهت قرآن كريم براساس مسائل مالي منافقين در اين بخش زياد عنايت فرمودند. ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ﴾ خب همين گروه اگر نماز مي‌خوانند، چون نمازشان با كسالت، بي‌ميلي است از اين جهت مقبول نيست زكاتشان و انفاقشان هم مقبول نيست.

هشدار قرآن به منافقان و موعظهٴ مؤمنان دربارهٴ مال و فرزند

بعد هشدار ضمني كه تهديد است نسبت به منافقان و يك موعظه‌اي است براي مؤمنين اين آيه نازل شده است ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ﴾ يعني آنچه كه تكيه‌گاه منافقين است‌ به نام مال و فرزند شما را به تعجب وادار نكند كه شما مغرور اين كارها بشويد در جريان مال در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: آنهايي كه از مال و فرزند برخوردار هستند خيال نكنند ما حالا به آنها حسنه داديم، خير داديم. ما آنها را آزموديم.

آيهٴ 55 و 56 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ اينها فكر مي‌كنند كه اگر ما به اينها مال داديم فرزند داديم، پسر داديم به اينها خير داديم، نه‌خير اينها ابزار آزمايش است، گاهي همينها ابزار بلاست. كه ذات اقدس الهي مي‌خواهد به وسيلهٴ اينها يعني به وسيلهٴ مال و فرزند اينها را عقاب كند و مآخذه كند. در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» هم اجمالاً هشدار داد فرمود تنها اين‌چنين نيست كه اينها خير نيستند. بلكه برخي از اينها دشمنان شما هستند. پس به تدريج اين مسائل را حل كرد. يكي در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود خيال نكنيد اينها خير است. از اين بالاتر در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» فرمود اينها نه تنها خير نيست، بلكه اينها دشمنان شما هستند كه ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾[17] اينها دشمنان شما هستند. پس در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» نفي خير شده است در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» اثبات عداوت شده است كه اينها هشداري است براي منافقين و بلكه ساير افرادي كه گرفتار اعتماد به مال هستند ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» است.

خب پس بنابراين لحظه به لحظه ذات اقدس الهي اينها را بازگو مي‌كند.

بعد مي‌فرمايد نه تنها عداوت، ظهور عداوت اينها جزء برنامه‌هاي درازمدت ماست بلكه گاهي جزء برنامه‌هاي كوتاه مدت قرار مي‌گيرد. كه همينها وسيلهٴ تعذيب اينهاست، جنگ داخلي شروع مي‌شود، اختلاف داخلي شروع مي‌شود براي ميراث زد و خورد شروع مي‌شود و مانند آن. لذا فرمود ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ﴾

برتري اموال بر اولاد در جاهليت

در اين بخشها هم اموال را بر اولاد مقدم مي‌دارد. براي مردم حجاز اين‌طور بود براي اينكه آنها آن‌قدر به مال علاقه‌مند بودند و خود را محتاج مال مي‌ديدند كه گاهي براي حفظ مال بچه‌هايشان را مي‌كشتند ديگر. در چند نوبت اينها فرزندكُشي داشتند؛ يكي مسئلهٴ دختركُشي بود كه ﴿إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ﴾[18] هست. و اگر به كسي بشارت مي‌دادند خدا به شما دختر داد، عصباني مي‌شد، پژمرده مي‌شود ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[19] يا سرانجام بالأخره اينها را زنده به گور مي‌كردند اين دخترها را. گاهي هم در اثر آن جاهليت جهلهايشان براي بتها قرباني مي‌كردند. اين بچه‌ها را كه آيه نازل شد ﴿قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً﴾[20] اين چه كار سفيهانه‌اي است كه مي‌كنيد. بچه‌ها را قرباني بتها مي‌كنيد براي اينكه به اهدافتان برسيد. جهل همهٴ كارها را عهده مي‌گيرد. بخش سوم قتل اولاد بود در سالها مجاعه و قحطي و تورم و گراني كه آن را در دو بخش از قرآن كريم جداگانه مطرح فرمود كه ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾[21] چرا براي ترس از فقر و فلاكت و گرسنگي بچه‌هايتان را مي‌كشيد.

خب در اين سه مقطع سه بهانه اينها شروع مي‌كردند به فرزندكُشي بنابراين مال نزد افراد جاهلي عزيزتر از فرزند بود. به همين مناسبت در آيه و آيهٴ ديگري كه مشابه و مماثل همين است در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ﴾ آن آيهٴ 85 همين سورهٴ «توبه» كه در پيش داريم آن هم همين طور است ﴿وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ كه مسئلهٴ مال، قبل از فرزند ذكر شده است.

كافر بودن منافقان در حال مرگ و توصيه انبيا به حفظ ايمان به هنگام مرگ

مطلب ديگر آن است كه فرمود اينها گرچه آن كفرشان مستور است ولي سرانجام كفرشان مشهود خواهد شد علني مي‌شوند. ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ اينها كافراً از بين مي‌روند از دنيا مي‌روند.

در قرآن كريم به ما دستور داد به اينكه وصيت انبياي قبلي اين‌طور است كه ﴿وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ﴾ يعقوب وصيت كرد، وصيت يعقوب اين است، وصيت ابراهيم اين است. كه﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[22] اين نهي از يك امر غير مقدور به لحاظ آن قيد مقدور است، يك وقت مي‌گويند نمير اين نهي از مرگ قابل امتثال نيست چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[23] مرگ كه در اختيار كسي نيست كه انسان نميرد. ولي تعلق نهي به غير مقدوري كه قيد مقدور او را همراهي مي‌كند جايز است. يعني تو كه مي‌تواني مسلمان باشي اسلام بياوري و اسلام را هم ادامه بدهي، بدون اسلام نمير. مسلمان باش هر وقت مردي با اسلام بميري. اين است كه نهي مصحح دارد. فرمود ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ وگرنه ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ﴾ نهي‌پذير نيست. خب بنابراين ما موظفيم كه اسلام را به همراه داشته باشيم كه مسلماً بميريم. اين وصيت براي حضرت ابراهيم است، براي حضرت يعقوب است كه ذات اقدس الهي اين وصايا را در قرآن كريم نقل كرده ﴿وَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيه﴾ و مانند آن. فرزند يعقوب، حضرت يوسف(سلام الله عليه) آن هم مي‌خواهد به اين وصيت عمل كند. عرض مي‌كند خدايا همهٴ قدرتها و نعمتها را به ما دادي اما توفيقي بده كه من هم به وصيت نياكانم عمل بكنم ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾[24] آن توفيق را بده كه بالأخره ما باايمان بميريم. حوادث طوري نباشد كه خدايي ناكرده انسان خلع ايمان بكند. پس ما موظفيم كه ايمان را داشته باشيم و مسلماً بميريم و ايمان مستقر.


دشواري مرگ براي برخي انسان‌ها و احتمال از بين رفتن ايمان غير مستقر

چون جريان طامّه موت و حالت احتضار اين چنين نيست كه كار آساني باشد. جريان مرگ و انتقال از دنيا به آخرت براي مؤمن مثل بو كردن گل ياس است. و هيچ لذتي در تمام مدت عمر به اندازهٴ لذت مرگ نيست براي مؤمن. ولي براي ديگران بالأخره دشوار است. خب در آن حال داشتن ايمان كار آساني نيست. اگر ايمان خداي ناكرده مستودع باشد كار آساني نيست. مستقر باشد مي‌ماند. شما مي‌بينيد آدم يك حصبه مي‌گيرد همهٴ درس و بحث يادش مي‌رود. كسي كه سي سال، چهل سال كتابي را چندين بار درس گفته بعد از آن بيماري حصبه وقتي از بيمارستان آمد چيزي يادش نيست. حالا جريان مغز و دستگاه ادراكي آن قدر توانمند نيست كه هر فشاري را بتواند تحمل كند. برخي از بيماريهاي مغزي هم همين طور است. طامهٴ مرگ اين طور نيست كه حالا آدم بتواند همه چيز را به ياد داشته باشد و حفظش بكند. اين است كه در تلقين ميت الفباي دين را تلقين مي‌كنند نه مسائل مشكل ديني، براي اينكه همينها يادش نيست. ديگر آن مسائل عميق علمي را كه ياد ميت نمي‌دهند كه. همين الفباي دين؛ خدا هست، قيامتي هست، قبلهٴ من كعبه است، كتاب من قرآن است، پيغمبر من فلان ذات مقدس رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، ائمهٴ ما اينها هستند. همين الفباي دين است ديگر. اينها ياد آدم نيست. حالا شما گمان مي‌كنيد مثلاً مشكلات فقهي و اصولي را از آدم سؤال بكنند يا مشكلات حكمت و كلام را سؤال بكنند يا مشكلات تفسير را سؤال بكنند، اينها را كه سؤال نمي‌كنند كه. همين الفباي دين. جريان مرگ اين طور نيست كه آسان باشد آدم مثلاً يادش باشد كه. گاهي آدم وقتي از آن بيمارستان كه آمد آدرس خانه‌اش يادش مي‌رود. اين طور نيست كه حالا فشاري كه روي انسان مي‌آيد همهٴ خاطرات را حفظ بكند و مهم‌تر از همهٴ اينها طامهٴ موت است. ولي اگر كسي اينها را با اعتقاد راسخ، با عمل صالح ملكه كرد، اينها شكوفا مي‌شود بقيه يادش مي‌رود. بنابراين اگر چيزي از سنخ ملكوت بود، آن فشارهاي مغزي و امثال مغزي توان آن را ندارند كه بگيرند، آن شكوفاتر مي‌شود. مانع برطرف بشود آن شكوفاتر مي‌شود. بنابراين اگر ايمان مستقر باشد مي‌ماند و وجود مبارك حضرت يوسف بعد از اينكه به مقام صدارت و وزارت رسيد دارد يادمان مي‌دهد كه اگر وقتي به جايي رسيديد از چاه در آمديد به جاه رسيديد، وصيت ابراهيم و يعقوب(سلام الله عليهما) يادتان نرود ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[25] سعي كنيد مسلمان بميريد. و اين هم آسان نيست. تا ملكه نباشد از آدم گرفته مي‌شود. نشانه‌اش هم همين تلقين در قبر است كه الفبا را ياد ميت مي‌دهد.

حالا اين را بعضي از محققين متأخر مي‌گفتند اخيراً هم ثابت شد به اينكه سامعه تا هفتاد ساعت يا بيشتر بعد از ساير حواس از كار مي‌افتد. اينكه تلقين ميت مي‌تواند اثر خاص خودش را داشته باشد. باصره نمي‌بيند، لامسه و ساير حواس از كار مي‌افتد ولي سامعه ديرتر از همه از كار مي‌افتد. البته روح او كاملاً باخبر است و مي‌شنود و اينها.اين است كه وجود مبارك حضرت يوسف بعد از اينكه به وزارت رسيد عرض كرد ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ ... فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ يعني بعد از اينكه به مقام رسيد ﴿وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأحَاديثِ ... تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ توفيق بده كه من مسلمان بميرم. اين است كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها مسلمان نمي‌ميرند ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾ يعني غير مسلمان مي‌ميرند. اگر نفاقشان ضعيف بود، شديدتر مي‌شود. فسقشان ضعيف بود، شديدتر مي‌شود. براي اينكه هر چه طولاني‌تر بشود، متراكم‌تر خواهد مي‌شود. ﴿وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾

«أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»


[1] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[2] حجر/سوره15، آیه85.
[3] دخان/سوره44، آیه38.
[4] توبه/سوره9، آیه51.
[5] حدید/سوره57، آیه14.
[6] . مستدرك الوسائل، ج3، ص58.
[7] ذاریات/سوره51، آیه39.
[8] مائده/سوره5، آیه27.
[9] انعام/سوره6، آیه162.
[10] آل عمران/سوره3، آیه37.
[11] انبیاء/سوره21، آیه75.
[12] انعام/سوره6، آیه85.
[13] انعام/سوره6، آیه85.
[14] تحریم/سوره66، آیه10.
[15] آل عمران/سوره3، آیه37.
[16] توبه/سوره9، آیه51.
[17] تغابن/سوره64، آیه14.
[18] تکویر/سوره81، آیه8.
[19] نحل/سوره16، آیه58 ـ 59.
[20] انعام/سوره6، آیه140.
[21] اسراء/سوره17، آیه31.
[22] بقره/سوره2، آیه132.
[23] آل عمران/سوره3، آیه185.
[24] یوسف/سوره12، آیه101.
[25] بقره/سوره2، آیه132.