درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/10/04

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 50 الی 55

 

﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَهٴ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَة يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾(50)﴿قُل لَن يُصِيبَنَا إِلَّا مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾(51)﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾(52)﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾(53)﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ﴾(54)﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ﴾(55)

 

بازگويي اوصاف و توطئه‌هاي منافقان و راه مقابله با آن توسط خداي سبحان

در جريان جنگ تبوك كه جزء مهم‌ترين جنگهاي اسلامي به حساب مي‌آمد زيرا درگيري با امپراطور غرب بود يعني روم حوادث تلخي در خود حجاز اتفاق افتاد منافقان اين مشكل را داشتند كه چون معتقد نبودند كارشكني مي‌كردند هم از دسيسهٴ اينها ذات اقدس الهي خبر داد. هم از آن وصف رواني اينها آگاه كرد و هم به اعتقاد اينها اشاره كرد و هم به نحوهٴ رفتار اينها. دربارهٴ توطئهٴ نظامي اينها در سور ديگر بحثش گذشت كه ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنّ﴾[1] تبطئه يك توطئه‌اي است براي كندكاري مسلمانها. بطء در مقابل سرعت است تبطئه يعني به كندي كشاندن. فرمود يك عده به منزلهٴ چوب لاي چرخ هستند نمي‌گذارند اين چرخ بگردد. كند مي‌كنند. اين بطء و اين كندي در اثر تبطئهٴ اينهاست. اينها ايجاد كندي مي‌كنند ﴿وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ﴾ كه بحثش قبلا گذشت.

راه مبارزه با توطئهٴ منافقان

از اين طرف براي اينكه كسي چوب لاي چرخ نظام نگذارد، فرمود همهٴ شما مواظب اين نظام باشيد، هم تجهيزات نظامي‌تان را حفظ بكنيد ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[2] كه روايت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل آن آيه گذشت كه هم به قوّهٴ القلوب هم «بقوّة الأبدان»[3] . «خذوا ما اتيناكم بقوة القلوب و قوة الأبدان». و هم مشكلات سياسي و اجتماعي به بار نياوريد. فرمود ﴿وَلاَتَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾[4] آن وحدت و وفاق ملي را حفظ بكنيد با يكديگر اختلاف نكنيد، نزاع نكنيد زيرا اين نزاع كردن باعث فَشل و وهم مي‌شود. خب پس هم انبار مهماتتان را مواظب باشيد كه بيگانه راه پيدا نكند در جهاد اصغر. هم صحنهٴ نفستان را مواظب باشيد كه اهرمن درون راه پيدا نكند در جهاد اكبر كه اختلاف و كينه و حقد و اينها نداشته باشيد. و نگوييد ديو در عالم نيست، جن در عالم نيست. اگر كسي خدايي ناكرده راه باطل را طي كرد. اين بايد يك آينهٴ معرفتي داشته باشد خودش را در برابر آن آينهٴ معرفت ببيند، ببيند ديو همين است ديگر. غير از اين هم هست اما يكي از ديوها همين هست. حالا آدم يك فردش را كه ديد بايد باور كند كه كلي موجود است بالأخره در عالم. هرگز نمي‌شود شيطان را منكر شد، هرگز نمي‌شود جن را منكر شد، هرگز نمي‌شود ديو را منكر شد، براي اينكه خدايي ناكرده كساني كه اين راه‌هاي انكار را طي كردند در حقيقت همان شيطان هستند ديگر. فرمود: ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[5] منتها حالا يك آينهٴ معرفتي مي‌خواهد، يك منظر خاص مي‌خواهد كه آدم خودِ خود را ببيند بعد مي‌فهمد ديو است واقعاً. چه اينكه خودش واقعاً فرشته مي‌شود. خب. پس فرمود ﴿وَلاَتَنَازَعُوا﴾ زيرا اين نزاع مايهٴ فشل و ضعف مي‌شود. ﴿فَتَفْشَلُو﴾. وقتي ضعف پيدا كرديد، نظامتان ضعيف شد، آن شكوه و شوكتتان از بين مي‌رود. ﴿وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾ ريح در عربي همين است كه ما مي‌گوييم بادش خالي شد يعني ديگر بي‌حيثيت شد. خب پس در همان بخش اخلاقيات فرمود وفاق ملي‌تان را حفظ بكنيد در تجهيزات نظامي هم فرمود همهٴ امكانات نظامي را داشته باشيد و شروع بكنيد به نبرد.

حاكميت قضا و قدر الهي بر اعمال انسان و ضرورت توكل بر آن

در اين كار از بالا قضا و قدر الهي حافظ شماست از پايين هم عهده‌دار توكل باشيد. اين دو بخش را ذات اقدس الهي تأمين كرد كه يكي آن مسئله قضا و قدر است كه حاكم بر ماست، دوم توكل ماست كه ما را به آن قضا و قدر راستين مي‌رساند. بشر بالأخره يك سايه‌افكني از بالا بر خودش دارد، يك فرشي هم در زير پاي خود زيرانداز دارد، هر كه باشد. اگر موحد باشد به قضا و قدر الهي از بالا و به توكل و اعتماد بر خدا از پايين هم زيرانداز او توكل است و هم روانداز او قضا و قدر. و اگر خدايي ناكرده موحد نبود، ملحد بود، او هم بالأخره يك رواندازي دارد يك زيراندازي، يك سايه‌افكني دارد يك فرشي. او به بخت، به شانس و مانند آن از بالا وابسته است. از پايين هم به جاي توكل به تفأل وابسته است. اين است كه گاهي شير و خط مي‌كند، اين است كه گاهي به اين نخودگيرها و نخوددارها و فالگيرهاي كنار كوي و برزن پناهنده مي‌شوند همين است ديگر. اين يا به صبر و جخد وابسته است يا به اين نخودگيرها و نخوددارهاي فالگردانها بسته است يا به علل و عوامل فالچيها. به اينها توكل مي‌كند يا به شير و خط. بالأخره به يك جايي بايد مرتبط باشد. اگر كسي به قضا و قدر الهي تكيه نكرد، به صبر و جخد و شانس توكل مي‌كند. اگر كسي آن فضيلت توكل را پيدا نكرد به تفأل پناه مي‌برد. در اينكه بشر ضعيف است و احساس ضعف مي‌كند، حرفي نيست. اين ضعفش را بايد به يك مبدأ قوي ترميم بكند. اگر مسئلهٴ شانس و توكل و اينها برايش حل نشد، نااميد مي‌شود يأس است. اين همان است كه ﴿لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾[6] مي‌گويد حالا اين ديگر مي‌بُرد. ولي هرگز مؤمن نمي‌برد ولو در عمق اقيانوس هم غرق بشود مي‌گويد اين درياي قهار در اختيار قدرت قاهرهٴ برتر است. هيچ مجالي براي يأس نيست. براي اينكه همان كه در دل دريا حضور دارد بالاي دريا حضور دارد. قدرتش در دل دريا و بالاي دريا و دل آسمان و بالاي آسمان علي السواء است. لذا هرگز نااميد نمي‌شود. آن ملحد يا سر از يأس درمي‌آورد مي‌بُرّد، پژمرده مي‌شود، احساس پوچي مي‌كند، دست به انتحار مي‌زند، يا به اين فالگيري و صبر و جخد و بخت و اتفاق و شانس پناه مي‌برد.

نقش اختيار انسان در قضا و قدر الهي

مطلب ديگر آن است كه چه قضا و قدري كه از بالا سايه‌افكن است و چه توكلي كه از پايين فرش است و زيرانداز، هر دو از كانال اراده و اختيار انسان مي‌گذرند. يعني در تنظيم قضا و قدر اين چنين تقدير شده است و تدوين شده است، ذات اقدس الهي اين چنين مقدر كرده است كه اگر كسي با حسن اختيار خود اين راه را طي كند اين چنين بشود، و بقيه را تأمين بكند و اگر كسي با سوء اختيار خود كجراهه رفته است آن چنان بشود بعد به او مهلت بدهد و درهاي توبه را هم باز بگذارد و اگر نشد او را بگيرد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[7] . آنچه به نام قضا و قدر از بالا سايه‌افكن كار انسان است، از مسير اختيار و ارادهٴ او مي‌گذرد. اين طور نيست كه حالا جناب فخر رازي از اين آيه خواست استفادهٴ جبر بكند كه بگويد اين آيه از بهترين آياتي است كه مثلاً مكتب ما اشاعره را تأمين مي‌كند. خير، از بهترين آياتي است كه اختيار را ثابت مي‌كند. به دليل اينكه در متن همين آيات افعال را به خود انسان اسناد مي‌دهد؛ اگر اين چنين بوديد، اگر اين چنين كرديد، اگر آن چنين شديد. چه در طرف حسن اختيار چه در طرف سوء اختيار. اين نشان مي‌دهد كه قضا و قدر آدرسش و فهرستش از اختيار انسان مي‌گذرد اين از بالا.

معناي توكل انسان بر خداوند

از پايين توكل هم به شرح ايضاً [اين نيز مثل همان است]. توكل به معناي اهمال و مانند آن نيست كه كسي مهمل باشد و توكل بخواهد بيكاري را و تن‌پروري را و تنبلي را ترويج كند. توكل معنايش آن است كه اين مقداري كه من دارم امانت است در هر لحظه احتمال زوال هست، يك. پس من بايد يك تكيه‌گاهي بايد داشته باشم بالأخره اين را انجام بدهم. من كه مي‌انديشم و انگيزه دارم اين انديشهٴ من كه در دست خود من نيست. چون خود من تكيه‌گاهي ندارم، انگيزهٴ من هم تكيه‌گاهي ندارد. بنابراين اين به يك جايي بايد بند باشد ديگر. اين «بحول الله و قوته أقوم و أقعد» كه در نماز مي‌گوييم نه يعني من در اين ركعت سوم و چهارم كه پا مي‌شوم به حول خداست. يا به قوهٴ خدا پا مي‌شوم اين يعني مكتب من اين است، من در جميع امور مي‌خوابم، بيدار مي‌شوم، «إن صلاتي و نسكي و محياي و مماتي و بحول الله و قوته» است. اين «بحول الله و قوته»، «نقوم و نقعد و نتكلم و نسمع و ننطق و نكتب و نصلي و نصوم و نعتكف و نبيع و نشتري و ما الي ذلك». يعني مكتب من اين است عقيدهٴ من اين است، نه فقط در نماز قيام و قعود من بحول و قوهٴ خداست. خب چنين انساني تكيه‌گاه دارد. اين سكوي پرش اوست. روي اين تكيه‌گاه مي‌ايستد و اين مقداري را كه ذات اقدس الهي به او عطا كرده است، شروع مي‌كند به كاري‌گيري. ده‌ها علل و عوامل مستور و مخفي هست كه نمي‌داند چون نه حوادث گذشته، كه آينده را به دنبال دارد، معلوم ماست نه موجودات كنوني. كاري كه از ما ساخته است، وقتي به مقصد مي‌رسد كه با حوادث جهان هماهنگ باشد. آن حوادث جهان نه معلوم ماست نه مقدور ما. چه كسي آنها را بايد تنظيم بكند؟ خدا. معناي اينكه شما به خدا توكل كنيد، يعني او را وكيل قرار بدهيد.

ضرورت اتكاء موجود جاهل و عاجز بر خداي عليم و قدير

برهان مسئله هم در بحث ديروز گذشت كه دو برهان است. حد وسط يكي جهل است و حد وسط ديگري عجز. انسان خيلي از امور را نمي‌داند جاهل بايد كارهايش را به عالم واگذار كند، عالم را وكيل خود قرار بدهد، پس انسان هم بايد عالم را وكيل خود قرار بدهد. خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[8] است. حد وسط برهان دوم عجز است انسان در بسياري از امور عاجز است در بخشهاي قدرت. و عاجز بايد به قادر تكيه كند او را وكيل خود قرار بدهد و خدا «بكل شيء قدير» است، انسان خدا را وكيل خود قرار مي‌دهد.

اين معرفت علمي، اين جزم علمي، زمينهٴ اين عزم عملي را فراهم مي‌كند. كم‌كم انسان اين توكل براي او حال است، بعد مي‌شود ملكه و بعد هم بالاتر از ملكه مي‌شود. خب كه يكي از منازل سائرين است. توكل يكي از منازل سائرين است كه جزء شئون عقل عملي خواهد بود. اين دو برهان نشان مي‌دهد كه انسان الا و لابد بايد توكل كند حد وسط اين دو برهان هم وصف مخلوق است. اما ذات اقدس الهي وكيل است حد وسط او بسياري از اسماي حسناي اوست. عليم مي‌تواند كارگشا باشد، مي‌تواند وكالت كند، پس خدا وكيل است. قدير مي‌تواند كارگشا باشد پس خدا وكيل است.

اينكه فرمود ﴿وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾[9] كليد به دست اوست بالأخره كسي كه آشنا نيست به كليددار مراجعه مي‌كند ديگر. خب اين كار هم از كانال اختيار انسان مي‌گذرد. يعني انسان مي‌تواند به صبر و جخد و شانس و خرافات ديگر اكتفا بكند مي‌تواند به حقيقت اكتفا بكند و روي بياورد. اگر به حقيقت رو آورد مي‌شود توكل. و اگر به خرافات مراجعه كرد، مي‌شود شانس و تفأل و امثال ذلك.

اعتقاد اماميه دربارهٴ رابطه اختيار انسان با قضاو قدر الهي

لذ ا هم از نظر مبدأ قابلي كه ما را به توكل دستور داد از مسير اختيار ما مي‌گذرد هم در مبدأ فاعلي كه اسماي حسناي خود را بيان فرمود از مسير اختيار ما عبور مي‌كند. چه اينكه بارها به اين صورت ما را خطاب كرد؛ فرمود ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾[10] ﴿إِن تَعُودُوا نَعُد﴾[11] اين دو بخش جزء اصول جامع است. فرمود شما برگرديد «كژ روي جف القلم كژ آيدت»[12] اما نه جفّ القلمي كه چه كج روي چه راست‌روي جفّ القلم. «كژ روي جف القلم كژ آيدت». اين‌چنين نيست كه اگر راست‌روي كج آيدت يا اگر كج روي راست آيدت. البته ممكن است كسي كج برود و راست بيايد چون آن فضل خدا نامتناهي است. گاهي در اثر خوبي به پدر به مادر علل و عوامل غيبي ناشناخته گاهي ممكن است انسان كج برود و او راست ببازد به آدم. اما كج روي اين‌چنين نيست كه حالا توقع داشته باشيد حتماً نتيجهٴ راست گيرتان بيايد. پس اگر جناب فخر رازي در اين‌گونه از موارد مي‌فرمايد اين از آيات جبر است، ايشان هم كجراهه رفته است براي اينكه در بسياري از همين بخشهاي داخلي افعال را به خود انسانها نسبت مي‌دهد. كه اينها اين‌طوري مي‌گويند شما اين‌چنين مي‌گوييد شما اين‌چنين باشيد آنها اين‌چنين هستند و مانند آن. و مشكل فخر رازي در همهٴ موارد كه مي‌بالد گاهي آن‌چنان مي‌بالد كه مي‌گويد «ان الجبر الذي تفرون منه فانه ملاقيكم» اين‌چنين مي‌پندارد غافل از اينكه اماميه مي‌گويد «ان الاختيار الذي تفرون منه فانه ملاقيكم» اين‌چنين نيست كه چون هر ممكني به واجب ختم مي‌شود تمام كارهاي انسان به واجب ختم مي‌شود و انسان مي‌شود مجبور. ما يك جبر علّي داريم، يعني صد درصد به غير از او هم نيست، اينها در آن جبر علّي مشكل دارند. قائل به اولويت هستند. اينكه حكيم سبزواري(رضوان الله عليه) دارد كه «لا يوجد الشيء بالأولويه» همين است. آنجا كه ايشان بايد قائل به جبر باشد، يعني جبر علّي يعني «الشيء ما لم يجب لم يوجد»، آنجا فتوا به اولويت مي‌دهد. اينجا كه جاي جبر نيست، جبر در افعال انسان در مقابل تفويض كه تفويض باطل است، جبر باطل است، «امر بين الامرين» حق است، اينجا گرفتار جبر شدند. و مشكل اينها اين است كه اين دو چهره بودن و ذوجناح بودن انسان كه در هستهٴ مركزي بين نفي و اثبات ايستاده است اين را نمي‌بينند كه هرگونه سعادت و شقاوتي از اين هستهٴ مركزي بين الجناحين مي‌گذرد و انسان آنجا ايستاده است. اگر سعادت است از كانال اختيار انسان بالا مي‌رود و اگر شقاوت است از كانال اختيار انسان بالا مي‌رود، البته در بحث شقاوت و نحس و شر و سيئه و مانند آن همان‌طوري كه در بحثهاي قبل اشاره شد اينها يك سقف محدودي دارند. اينها چون جزء نقائص و نواقص‌اند يك مرز محدودي دارند از آن به بعد بالا نمي‌روند. بنابراين اگر شما اين تفسير جناب فخر رازي را هم ملاحظه بفرماييد مي‌بينيد ايشان از اين آيات دارند كاملاً بهرهٴ جبر مي‌برند، در حالي كه نه قضا و قدر از بالا و نه توكل از پايين، هيچ كدام دليل بر جبر نيست.

تبيين راه‌هاي موجود در پيش روي مؤمنان و منافقان

مطلب ديگر آن است كه دربارهٴ مؤمنان فرمود راه دو تاست و لاغير. دربارهٴ منافقان دو راه را ذكر كرده، نفرمود همين دو راه است ولاغير. تعبير را مي‌بينيد فرمود ﴿قُل لَن يُصِيبَنَا﴾ با اين نفي تأكيد ﴿إِلاّ مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ اينكه حصر است درست است ﴿هُوَ مَوْلاَنَا﴾ از بالا ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ از مبدأ قابلي و قوس صعود. ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ براي مؤمنان بيش از دو راه نيست؛ يا پيروزي يا شهادت، هر دو هم حسناست. ولي براي منافقان راه‌هايي هست كه ما دوتاي آنها را ذكر مي‌كنيم. ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ اما دربارهٴ منافقان نفرمود كه: «نحن لانتربص بكم إلا بكذا و كذا». لسانش لسان حصر نيست. يك جملهٴ خبريه است. نفرمود: «و نحن لانتربص بكم إلا أن يصيبكم الله بعذاب من عنده أو بأيدينا»، دربارهٴ شما فقط دو حالت هست يا عذاب دنيا يا عذاب آخرت، يا شكست به وسيلهٴ سربازان نظامي يا عذابهاي الهي، منحصر نكرد. فرمود شما اين دو امر را داريد. به صورت حصر نفرمود. يعني يك راه سومي هم هست و آن توبه و انابه است كه برگرديد. راه به دست شماست. ببينيد كاملاً لسان عوض شد فرمود ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ مؤمن بيشتر از دو راه ندارد كسي كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾[13] ديگر مؤمن غير از اين دو راه ندارد. اما منافق راهش يك راه سومي هم دارد كه خب برگردد. اين همه ادله است اين هم سفارش است كه برگرديد. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ﴾ كه اين دو كار را انجام بدهيد راه‌هاي ديگر هم هست. اين است كه در جريان انذار حصر نيست و در جريان تبشير حصر است. مؤمن بيش از دو راه ندارد. منافق سه راه دارد آن راه توبه‌اش براي هميشه باز است. لذا در جريان منافقان به صورت حصر بيان نفرمود و نحن نتربّص بكم أن يصيبكم الله بعذاب من عنده أو بأيدينا أو تتوبوا و تؤمنوا و تتقوا و مانند آن. ﴿إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾

كفر و فسق منافقان عامل قبول نشدن اعمال عبادي آنان

خب حالا «فإن قلت» اين منافقي كه نماز پنج وقت را پشت سر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌خواند اين چرا اين طور باشد. خدا كه فرمود ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ اين هم كه نماز مي‌خواند، فرمود ﴿وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾[14] اين هم كه دارند زكات مي‌دهد. خب با اقامهٴ نماز پنج وقت در بهترين مسجد روي زمين بعد از مسجد الحرام كه مسجد النبي است، آن هم پشت سر بهترين پيش‌نمازي كه ديگر دومي نداشت در جهان خلقت به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، چرا ﴿بِأَيْدِينَا﴾ أو «من عند الله» حالا برهان مسئله. چون اينهايي كه حاضر نبودند در جريان غزوهٴ تبوك شركت كنند غالب منافقين وضعشان خوب بود مترِف و مترَف و امثال ذلك. اينها هم مي‌گفتند ما كمك مالي مي‌كنيم. در بحث زكات هم بالأخره زكاتهايشان را مي‌دادند. مي‌فرمايد شما به حسب ظاهر اقامهٴ نماز داريد، بله. ايتاي زكات هم داريد، بله. اما هيچ كدام از اينها مبدأ اعتقادي ندارد. آن كفر سه خطر را به همراه دارد؛ يكي آن سوزش دروني است، يكي بطلان نماز است، يكي بطلان زكات. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ اين يك جملهٴ انشائيه است كه در حكم شرط و جزاست. يعني «إن تنفقوا طائعين أو كارهين». نظير آنچه كه در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بعداً خواهد آمد آيهٴ هشتاد همين سورهٴ «توبه» است كه ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾. ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ يعني «إن تستغفر لهم أو إن لم تستغفر لهم فلن يغفر الله لهم». اينجا هم ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ يعني «إن تنفقوا طائعين أو كارهين لن يتقبّل منكم». خب چرا ﴿لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾؟ ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾[15] چون فاسق‌ايد كار شما قبول نمي‌شود. خب اينكه با آيات ديگر هماهنگ نيست. نه عدالت شرط قبول عمل است نه فسق مانع قبول. اينكه اقتدا نيست يا استماع صيغهٴ طلاق نيست كه عدالت شرط باشد يا فسق مانع. ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾ اين فسق چون هم بر گناهان عادي افراد مسلمان اطلاق مي‌شود، هم بر نفاق اطلاق مي‌شود، هم بر كفر اطلاق مي‌شود، بايد شاهدي اقامه بشود كه اينجا كدام يك از اين درجات مراد است. اين ﴿لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾ ظاهرش حكم كلامي است. برخيها خواستند حكم فقهي بدانند، برخيها مثل امام رازي خواستند حكم فقهي را مثل حكم كلامي كنار هم ذكر بكنند. اين ﴿لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾ يعني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از شما اينها را قبول نمي‌كند. ظاهر آيه اين نيست. ظاهر آيه آن حكم كلامي است. يعني مقبول عندالله نيست. حالا مي‌خواهيد بدهيد، بدهيد. وگرنه به حسب ظاهر اينها نماز مي‌خواندند زكات هم مي‌دادند و جُبات زكات، عاملين زكات، مأموران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اينها مي‌گرفتند و قبول هم مي‌كردند. اين قبول كلامي است اين همان ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[16] است نه قبول فقهي از شما نمي‌پذيرند.

مراد از فاسق بودن منافقان

خب اينكه فرمود ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾ بايد روشن بشود كه منظور مطلق فسق است در مقابل عدل، يا خصوص نفاق است يا كفر اعم و جامع است. در آيهٴ بعد اين را مشخص كرد فرمود ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ﴾ چون كافرند اعمالشان مقبول نيست. خب كسي كه كافر است به خدا و قيامت معتقد نيست، عملش قربة الي الله نيست براي ثواب آخرت هم نيست. قهراً ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾[17] يا تخصصاً خارج است براي اينكه اين خير نيست. اگر يك كافري يك خدمات مردمي انجام داد، خير در فرهنگ قرآن نيست. و يا نه اثرش را مي‌بيند. اثرش اين است كه در دنيا به بعضي از بركات مي‌رسد، خودش، فرزندانش و مانند آن و در آخرت هم سبب تخفيف عذاب مي‌شود. اما حالا يك كافري وارد بهشت بشود اين چنين نيست. خب پس مهم‌ترين و عمده‌ترين دليل بطلان عمل منافق همان كفر دروني

 

اينهاست. اين كفر هم بر نفاق حمل مي‌شود، قابل تطبيق است، هم بر كسي كه صريحاً كافر است ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ﴾

كسالت منافقان در نماز و كراهت آنان در انفاق

حالا «فإن قلت»، پس اين نمازي كه مي‌خوانند زكاتهايي كه مي‌دهند چيست؟ مي‌فرمايد به حسب ظاهر نماز مي‌خوانند اما نمازشان پايگاه اعتقادي ندارد كه. ﴿وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ كُسَالَي﴾. براساس بي‌رغبتي و براساس بي‌ميلي نماز مي‌خوانند نه براي اينكه چون بندهٴ خدا هستند. براي اينكه مردم اعتراض مي‌كنند. نفقات هم كه مي‌دهند، انفاق هم كه مي‌كنند اين را يك غرامت مي‌دانند. مي‌گويند ما داريم جزيه مي‌دهيم، داريم ماليات مي‌دهيم. ﴿وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾ گرچه در بعض موارد بدون فشار بيروني، بدون اينكه عاملين زكات و مأموران جمع‌آوري زكات به سراغ آنها بروند خودشان با طوع و رغبت مي‌آورند مي‌دهند اما آن طوع و رغبت بيروني‌شان يعني مطابق با مصلحت خودشان است نه مطابق با تعبد ديني. وگرنه از نظر ديني كاره‌اند. لذا اين كراهت با آن طوع سازگار است، اين بي‌رغبتي با آن اشتياق سازگار است. آنجا كه طوعاً زكات مي‌دهند يعني براي حفظ مصلحت خودشان، آبروي خودشان بدون اينكه مأمور برود دم درشان خودشان مي‌آورند مي‌دهند. اين طوعاً. اما درون اينها اين را يك غرامت مي‌دانند. در بحثهاي ديگر همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» خواهد آمد كه اينها انفاق در راه خدا را غرامت مي‌دانند. آيهٴ 98 و 99 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه به خواست خدا در پيش داريم آيات بعدش اين است ﴿وَمِنَ الأعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾ اينها اين را يك نحوه جزيه مي‌دانند يك نحوه ماليات اجباري مي‌دانند اين را يك غرامت مي‌دانند به جاي اينكه غنيمت بدانند. آن آياتي كه دارد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[18] مي‌گويد اين انفاق في سبيل الله غنيمت است، منافق اين را يك غرامت و باج مي‌داند. خب بنابراين وقتي عقيده‌اش اين است كه دارد باج مي‌دهد دارد غرامت مي‌پردازد، پس بنابراين كاره است ديگر.

از نظر درون كاره است لذا فرمود ﴿وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾ از نظر مصلحتهاي بيروني گاهي مأمور به سراغ آنها مي‌رود براي جمع زكات، گاهي خودشان با ميل خودشان مي‌آورند مي‌دهند. اين است كه فرمود ﴿أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ اين كره در مقابل آن طوع است. ولي در درون آنها كراهت است. خب پس هم اصل مسئله تحليل شد كه، اينها چون كافر هستند اعمالشان مقبول نيست نه چون فاسق‌اند. و هم آن سؤالها پاسخ داده شد كه اين نمازهايي كه مي‌خوانند براساس واقعيت نيست. براساس بي‌ميلي است براي ترس مردم است. يا براي رياست. اين زكاتي كه مي‌دهند يا انفاقي كه دارند نسبت به جبهه و مانند آن اين را هم يك غرامت مي‌دانند نه به عنوان عبادت. بنابراين وجهي ندارد كه از اينها قبول باشد. وقتي اين خدمات از اينها قبول نشد پس ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ اين تعليل آن آيه قبل است كه ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] نساء/سوره4، آیه72.
[2] انفال/سوره8، آیه60.
[3] . ر . ك: وسائل الشيعه، ج1، ص52.
[4] انفال/سوره8، آیه46.
[5] انعام/سوره6، آیه112.
[6] یوسف/سوره12، آیه87.
[7] فجر/سوره89، آیه14.
[8] بقره/سوره2، آیه29.
[9] یوسف/سوره12، آیه67.
[10] اسراء/سوره17، آیه8.
[11] انفال/سوره8، آیه19.
[12] . مثنوي معنوي، دفتر پنجم.
[13] توبه/سوره9، آیه111.
[14] بقره/سوره2، آیه43.
[15] توبه/سوره9، آیه53.
[16] مائده/سوره5، آیه27.
[17] زلزال/سوره99، آیه7.
[18] انعام/سوره6، آیه160.