درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 50 الی 52

 

﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَهٴ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَة يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾(50)﴿قُل لَن يُصِيبَنَا إِلَّا مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾(51)﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾(52)

 

گفتار و رفتار منافقان دربارهٴ نظاميان حكومت اسلام

جريان جنگ در اسلام چون صبغهٴ عبادي دارد گذشته از آن دستورهاي نظامي و عادي، آن جريان اخلاقي و عبادي‌اش هم بايد ملحوظ باشد. دشمنها يك سلسله حرفهايي را دربارهٴ نظاميان اسلام ارائه مي‌كردند كه اينها كارآزمودهٴ جنگي نيستند، جنگ كرده نيستند، خام‌اند و جوان‌اند و نوجوان‌اند و مانند آن و خردورزي و هوشمندي براي ماست و نمي‌توان با يك گروه كم در برابر آن قدرت بالاي مشركين حجاز به نبرد پرداخت و فكر مي‌كردند اين پيش‌بيني آنها به سود آنها و عليه نظام اسلامي است. اگر مسلمانها در جبهه پيروز مي‌شدند اينها نگران مي‌شدند، و اگر شكست مي‌خوردند گذشته از اينكه خوشحال مي‌شدند اين را به حساب خردورزي و هوشمندي خود مي‌گذاشتند. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» همين تعبير آمده است منتها با تغيير عنوان سيئه. در آيهٴ محل بحث فرمود ﴿وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا﴾، در آيهٴ 120 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» مي‌فرمايد ﴿وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ﴾ به جاي اينكه بفرمايد ﴿مُصِيبَةٌ﴾ فرمود ﴿سَيِّئَةٌ﴾ كه در مقابل حسنه است. و منظور از مصيبت در اينجا هم همان سيئه است. در طي بحث اشاره شد كه گرچه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخاطب قرار گرفت لكن منظور مشركين امت اسلامي است اعم از امام و امت. همين جمع در آيهٴ 120 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» به اين صورت ياد شده است ﴿إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا﴾. در آيهٴ محل بحث فرمود ﴿إِن تُصِبْك﴾ كه مفرد آورد ﴿حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا﴾. پس اينجا كه مفرد آورد از آن جهت كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمايندهٴ امت اسلامي است و والي و ولي آنهاست، هر حادثه‌اي كه متوجه آن حضرت بشود متوجه نظام اسلامي و امت اسلامي است، از اين جهت تعبير به جمع آورد و جمع منظور است. ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾.

تقدير امور از سوي خداوند و جايگاه اختيار انسان در آن

براي درمان اين جنگ رواني از يك سو، براي تقويت روحيهٴ رزمي از سوي ديگر اين مسئلهٴ كلامي را مطرح كردند. فرمود تنها تدبير نيست، تنها مهمات جنگي نيست. انسان تمام كارهاي او مسبوق به قضا و قدر است از يك سو، در بخش اجرا لحظه به لحظه ذات اقدس الهي مدبرات امر خود را مي‌گمارد از سوي ديگر. به لحاظ آن سبق قضا انسان بايد راضي باشد و آرام. به لحاظ توكلي كه دارد بايد مطمئن باشد. و بداند چيزي عليه او تقدير نخواهد شد و چيزي را او از دست نمي‌دهد. فرمود ﴿قُلْ﴾ در جواب آنها بگو مطلب را طرزي ادا كن كه تهديد و انذاري باشد براي مخالفان، تبشير و موعظه‌اي باشد براي موافقان. اين ﴿قُلْ﴾ براي اين دو فايده است هم مؤمنان بشارت ببينند، هم منافقان انذار و تهديد را دريافت كنند. ﴿قُل لَن يُصِيبَنَا إِلاّ مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ اين چنين نيست كه برنامه از پيش تعيين نشده باشد. همهٴ برنامه‌ها از پيش تعيين شده است منتها اختيار ما هم جزء علل است، ارادهٴ ما جزء علل است، فكر و انديشهٴ ما جزء علل است، عزم و انگيزهٴ ما جزء علل است. همهٴ اينها تنظيم شده است. بعضي منجز است بعضي مشروط. اين چنين مقدر شده است كه اگر اينها مثلاً راه صحيح را طي كردند، راه صدقه، راه صلهٴ رحم، راه بهداشت را طي كردند، عمر طولاني‌تر طي كنند. اگر صدقه را ترك كردند، صلهٴ رحم را ترك كردند، راه بهداشت را ترك كردند، عمر كوتاه‌تري را طي كنند. همهٴ اينها از كانال اختيار و ارادهٴ ما مي‌گذرد نه اينكه جف القلم چه ما بخواهيم چه نخواهيم. بلكه جف القلم به اينكه اگر از اين راه رفتيم چه مي‌بينيم و اگر از آن راه رفتيم چه مي‌بينيم. منتها ذات اقدس الهي مي‌داند كه چه كسي با حسن اختيار خودش كدام راه را طي مي‌كند و چه كسي با سوء اختيار خودش چه راهي را طي مي‌كند و سرانجام چه خواهد شد هم نزد خدا معلوم است. جهل و اهمال و اجمالي در علم خدا نيست. ولي تقدير الهي از كانال تدبير مي‌گذرد.

ضرورت عقل توكل انسان بر تقدير مهربانانه خداي سبحان

بعضي از اموري كه مربوط به درك ما يا كار ما نيست و ما نه دسترسي علمي داريم نه دسترسي عملي داريم آن را ذات اقدس الهي مهربانانه خودش به عهده مي‌گيرد. لذا در بخشهاي توكل اسماي حسناي الهي ما را همراهي مي‌كند. در آيات فراوان و همچنين روايات و ادعيه وقتي ما را به توكل تشويق مي‌كنند، علت توكل را هم ذكر مي‌كنند اين يك. ترغيب و تشويق ما را هم به توكل در بر دارد آن يادآوريها دو. مي‌فرمايد شما به او توكل كنيد. توكل كنيد يعني چه؟ يعني او را وكيل خود قرار بدهيد. چرا وكيل خود قرار بدهيد؟ براي اينكه همه كاره اوست. شما كه خيلي از چيزها را نه مي‌دانيد نه مي‌توانيد. خب آدمي كه نمي‌داند و نمي‌تواند بايد وكيل بگيرد. شما اگر بگوييد من از همهٴ حوادث و رخداد تلخ و شيرين باخبرم، يك. مي‌توانم مهار كنم، دو. يعني عليم و قديريم، بله چنين آدمي وكيل نمي‌خواهد. اما وقتي كه در بسياري از مسائل علمي انسان جاهل است، در بسياري از مسائل عملي عاجز است، خب يك جاهل عاجز بايد وكيل بگيرد. بهترين وكيل هم اوست ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] چون همه كار به دست اوست پس ﴿وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾[2] . اگر كليد هستي به دست اوست خب او را وكيل مي‌گيريم ديگر. اين برهان عقلي است كه چرا بايد بر او توكل كرد.

تشويق قرآن كريم به جهت توكل انسان بر خداوند

اما براي ترغيب چون مستحضريد كه، بارها به عرض رسيد، قرآن يك كتاب علمي نيست. نور است نه علم. علم حسابش جداي از نور است. خيلي از علمهاست كه به عمل نمي‌نشيند. اينكه انسان عالم است ولي مع ذلك دستش در امتحان مي‌لرزد، براي اينكه عالم هست ولي نوراني كه نيست. قرآن مجموعهٴ علم و عمل است. مجموعهٴ علم و عمل مي‌شود نور. اگر كسي عمل بكند ولي عالم نباشد، نور را به همراه ندارد. عالم باشد و عمل نكند نوراني نيست. قرآن چون هم تعليم را دارد هم تزكيه را، هم موعظه را دارد هم برهان را، لذا آن بحثهاي علمي را با موعظه كنار هم ذكر مي‌كند. ترغيب مي‌كند، تشويق مي‌كند، موعظه مي‌كند. شما مي‌بينيد در تمام مسائل فلسفي، مسائل كلامي، مسائل رياضي، يك جا سخن از تشويق و موعظه و من دوست دارم و من دوست ندارم و اينها نيست. سخن در اين است كه اين هست يا نيست. اما حالا من دوست دارم يا من دوست ندارم اينها مطرح نيست. اما در قرآن كريم سخن از محبت و كراهت الهي مطرح است. فلان چيز را علاقه داشته باشيد، از فلان چيز فاصله بگيريد فلان. بعد از اين كه برهان اقامه كرده كه انسان بايد توكل كند با دو حد وسط؛ حد وسط برهان اول جهل ماست، حد وسط برهان دوم عجز ماست، انسان جاهل است هر جاهلي بايد وكيل بگيرد، انسان بايد وكيل بگيرد. انسان عاجز است هر عاجزي بايد وكيل بگيرد، انسان بايد وكيل بگيرد. اينها برهان عقلي است. اين برهان را با آن موعظه نقل مي‌كند. آن وقت اسماي حسناي الهي را در كنار آيات توكل ذكر مي‌كند ﴿تَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ﴾[3] «توكل علي القدير الكريم» و مانند آن. او عزيز است، او رحيم است، او كريم است، او بخشنده است، اينها ديگر مسئلهٴ برهاني نيست. اينها مسئلهٴ تشويق و موعظه است. برهان مسئله همان است همه كار به دست اوست و انسان جاهل است. همه چيز را او مي‌داند «بكل شيء عليم»[4] است و بر همه چيز هم تواناست ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[5] است. دو تا برهان است، وقتي دو تا برهان شد دو حد وسط است. چون دو حد وسط شد مي‌شود دو برهان، نه يك برهان. گاهي انسان ممكن است خلاصه‌گيري كند بگويد چون خدا عليم و قدير است انسان بايد به او توكل كند. اما عند التحليل اين دو دليل مستقل است. تعدد ادله به تعدد حد اوساط اوست. اگر حد وسط متعدد شد، دليل متعدد است. اما براي ترغيب اين مسئله مي‌فرمايد او عزيز است، او رحيم است، او سخي است، او بخشنده است، او ستار است، او غفار است، به او توكل كنيد ﴿وَتَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ﴾[6] .

بيان تقدير الهي در آيهٴ محل بحث جهت تبشير نظاميان اسلام و انذار مخالفان

خب اينها براي آن است كه نظاميها گذشته از آن ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[7] اين مسائل رواني را هم داشته باشند. يعني كسي كه انبار مهماتش پر است، تا آنجا كه ممكن است بر اساس ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ عمل كرده و بايد هم بكند، اما جان او هم با اين مسائل اخلاقي تغذيه شده است، چنين نيرويي شكست نمي‌خورد. براي اينكه هم از درون دلمايه دارد، هم از بيرون انبارهايش پر است. دليل ندارد شكست بخورد ديگر. لذا مي‌فرمايد شما بدانيد ذات اقدس الهي همهٴ كارها را از پيش تعيين كرده يك، و همهٴ كارها هم از كانال اختيار و ارادهٴ شما مي‌گذرد، دو. هر جا كمبودي داريد به او مراجعه كنيد، سه. او همهٴ انديشه و انگيزهٴ شما را رهبري مي‌كند، چهار. هر چه پيش آمد به سود شماست، پنج. لذا اينها خوشحال‌اند، ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ مي‌شوند. اين يك تحليل كلامي و اخلاقي است كه جنبهٴ تبشير نسبت به مؤمنين را به همراه دارد و جنبهٴ انذار را نسبت به مخالفان. فرمود ﴿قُل لَن يُصِيبَنَا إِلاّ مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ اين ﴿إِلاّ مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾، در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» آيهٴ 11 به اين صورت آمده است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَي‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ هيچ رخدادي حادث نمي‌شود چه تلخ، چه شيرين مگر اينكه خدا اذن بدهد، نه خدا اجازه بدهد. خدا اذن مي‌دهد. اذن آن دستور قبلي است. اجازه آن است كه بعداً پديد مي‌آيد. نه اينكه چيزي اتفاقي مي‌افتد از سنخ اجازهٴ فضولي بعد خدا اجازه بدهد. اذن يعني تا او دستور ندهد صادر نمي‌شود. فرق اذن و اجازه اين است. پس هيچ حادثه‌اي رخ نمي‌دهد مگر اينكه مسبوق به اذن خداست. بعد فرمود ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ اگر كسي اهل ايمان بود، پاداشي كه ذات اقدس الهي به او مي‌دهد فراوان است، يكي از آن پاداشها اين است كه قلب او را چه در مسئلهٴ علمي، چه در مسئلهٴ عملي هدايت مي‌كند كه چه چيز را بفهمد و چطوري تصميم بگيرد ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَي‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[8] . مشابه اين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «حديد» به اين صورت آمده است، آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الأرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلاّ فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ﴾ چه حوادثي كه مربوط به آفاق باشد، چه حوادثي كه مربوط به انفس باشد، حوادثي كه مربوط به كوه و صحرا و دشت و بيابان و امثال ذلك است يا حوادثي كه مربوط به جامعه انساني است، همهٴ اينها را ذات اقدس الهي در يك كتابي تدوين، تنظيم و تصوير كرده است. خدايي كه بارئ است، ﴿مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ چون ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ﴾[9] . او باري و مقدر و مصور اين امور است. بعد فرمود اين كارها را ما كرديم ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[10] كه حقيقت زهد را ائمه(عليهم السلام) فرمودند در همين دو جملهٴ آيهٴ قرآني خلاصه شده است. اگر چيزي آمده است به عنوان آزمون است چند روزي دست ديگري بود، الآن نوبت ماست، بعد هم دست ديگران مي‌افتد. و اگر چيزي از دست ما رفت نوبتي بود كه بنا بود ما تحويل بدهيم. بنابراين نه آمدنش فرح و نشاط را به همراه دارد نه رفتنش افسوسي چون همهٴ اينها ابزار امتحان است. پس همهٴ اينها از سابق تنظيم شده است منتها از كانال اختيار مي‌گذرد.

جايگاه اختيار انسان در تقديرات خداي سبحان

نشانهٴ اينكه از كانال اختيار مي‌گذرد همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه قبلاً بحث شد. آيهٴ 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ«نساء» كه فرمود ﴿أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ بعد تفصيل قائل شد فرمود ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ «حسنه» هم ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است هم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ اما ﴿وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾ تلخي گرچه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است اما ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نيست.

فرق ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ با «من الله» در همان بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت. و عصاره‌اش اين است كه هر چه شرّ است، نقص است، عدمي است، سقفش محدود است. از آن به بعد چيزي نيست كه به خدا برسد. نه شيئي هست و «من الله» نيست. از آن به بعد عدم است. و هر چه كه امر وجودي و كمال و خير است، سقفش براي ابد طولاني است و ادامه دارد تا به ذات اقدس الهي برسد. خب پس هر سيئه‌اي در عين حال كه ريشه از فيض خدا دارد ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ولي «من الله» نيست. پس معلوم مي‌شود كه حسنات و سيئات از كانال اختيار و اراده و ايمان يا كفر انسان مي‌گذرد. البته لطفهاي فراوان الهي است كه بر اساس «منّتك ابتداء»[11] مستقيماً به انسان مي‌رسد، آن ديگر ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[12] .

مطلب ديگر اينكه اين كريمهٴ ﴿قُل لَن يُصِيبَنَا﴾ چون به منزلهٴ شرح آيهٴ 49 است و تفصيل اوست ديگر عطف نشده. چه اينكه آيهٴ 51 بر 50 عطف نشده. چه اينكه آيهٴ 52 هم بر 51 عطف نشده زيرا انسجام و شرح و متن بودن و تفصيل و اجمالي كه اينها نسبت به هم دارند اينها را آن چنان منسجم كرده كه جا براي عطف نگذاشته. لذا نفرمود «و قل»

انتظار سرورآور مؤمنان و انتظار رنج‌آور منافقان

مطلب ديگر آن است كه انتظار براي يك عده رنج‌آور است براي يك عده نشاط و سرورآور. انتظاري كه مؤمنين دارند سرور آور است يك امر اثباتي است. از آن با جملهٴ اسميه و خبريه تعبير شده است. اما آنها فقط با جملهٴ فعليه ياد شده است. فرمود ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ﴾ اين جمله، فعليه است، يك و با انشا هم همراه است مصدر به ﴿هَلْ﴾ است، دو. ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ اما دربارهٴ مؤمنين به صورت جمله اسميه و خبريه است ديگر انشايي در كار نيست ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ﴾ نفرمود «و نتربّص». اين اضافهٴ ﴿نَحْن﴾ براي آن است كه اين جمله را اسميه كند، تثبيت كند و صبغهٴ خبري پيدا كند، منزه از انشا باشد و مانند آن. ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ﴾ براي مخالفان، ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ﴾ براي مؤمنان. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا﴾ اينها در حقيقت آنچه را هم كه ﴿بِأَيْدِينَا﴾ هست باز ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ است منتها يا مع الواسطه است يا بلاواسطه. به دليل اينكه فاعل «يصيب» ذات اقدس الهي است. اين چنين نيست كه بگوييم كار بين خدا و خلق خدا تقسيم شده است. اين طور نيست. كاري كه خلق خدا انجام مي‌دهد ابزار كار الهي است. فاعل در هر دو جا ذات اقدس الهي است. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ﴾ حالا يا ﴿بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا﴾ اين طور نيست كه كار انسان در برابر كار ذات اقدس الهي باشد. نظير ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[13] . ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ﴾ نظير عذابي كه دامنگير امم گذشته شد ﴿أَوْ بِأَيْدِينَا﴾ ما در جبهه‌ها و جنگها بر شما مسلط بشويم و شما را از بين ببريم. اين ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ باز هم از همان قبيل است. اين ﴿تَرَبَّصُو﴾ امر است و انشا، ﴿إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ جملهٴ خبريه است و اسميه. براي اينكه اين تثبيت دارد، اين تبشير دارد، اين تربّص با انتظار همراه است، اين با موفقيّت همراه است، آن يك تهديدي است و با انذار. ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾.

معناي اندك بودن ذكر منافقان نسبت به خداي سبحان

حالا نكات ديگري هم باز مربوط به اين آيات هست كه ممكن است در بحثهاي ديگر بيايد. عمده آن است كه دربارهٴ منافقين فرمود اعمالتان مقبول نيست. در بعضي از آيات آمده است به اينكه اينها ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾[14] اينها كم به ياد خدا هستند. خب كم به ياد خدا هستند يعني واقعاً اينها گاهي به ياد خدا هستند؟ يك روايتي در ذيل آن آيه هست كه سيدنا الاستاد مرحوم علامهٴ طباطبايي در همان كتاب شريف قيم الميزان دارند كه اين جزء غرر روايات ماست. و آن اين است كه وجود مبارك حضرت امير است ظاهراً فرمود اينكه خدا فرمود اينها ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلا﴾[15] نه يعني گاهي واقعاً به ياد خدا هستند، اينها اصلاً به ياد خدا نيستند. ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[16] اينها ممكن است زياد هم به ياد خدا باشند. زياد هم ذكر زباني داشته باشند. اما فقط براي دنياست. اين يك مقدمه. دنيا هم كه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[17] اين دو مقدمه. پس اينها ذكرشان اندك است يعني سود موقتي مي‌برند. نه اينكه ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلا﴾ واقعاً استثنا متصل باشد يعني منافقين گاهي به ياد خدا هستند. منافق اصلاً به ياد خدا نيست. و معناي قلّت هم قلّت كمّي نيست كه اينها گاهي به ياد خدا هستند. نه، ممكن است خيلي هم همان پيشانيشان بسته باشد، اثر سجده در پيشانيشان باشد و خيلي هم تسبيح در دست داشته باشند، و ذكر بگويند و ذكر كثير هم داشته باشند، اما اين اذكارشان براي دنياست، اين يك مقدمه. ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ اين دو مقدمه. پس اينها «لا يذكرون إلا للدنيا و الدنيا قليل» پس اينها ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾. اين است كه ايشان فرمودند اين بيان وجود مبارك حضرت امير دارد از غرر روايات ماست.

علّت مقبول بودن اعمال منافقان

حالا آن مسئله را كه آن آيه فرمود ﴿لاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِيلاً﴾ و روايت هم تشريح كرده اين آيه‌اي كه الآن مي‌خواهيم شروع بكنيم، تحليل مي‌كند كه چرا انفاق منافقان مقبول حق نيست؟ چرا خدا قبول نمي‌كند؟ براي اينكه اينها براي خدا كار نمي‌كنند. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾[18] يك وقتي با ميلي مي‌دهند. يك وقتي نه خودشان پيش قدم مي‌شوند با علاقه مي‌دهند. با شوق مي‌دهند. فرمود آنجا هم كه با علاقه مي‌دهيد مقبول خدا نيست چون معلوم است كه براي دنيا داريد مي‌دهيد. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾. حالا تنها انفاق مالي نيست. ممكن است خدمات اجتماعي هم باشد. ﴿لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾، با اين نفي تأكيدي. چرا؟ چون ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾[19] نه تنها خدا چون فاسقيد قبول نمي‌كند نه، در اين عمل فاسقيد، وگرنه عدالت كه شرط قبول عمل نيست. آن يك اثر زايد را به همراه دارد. اين ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[20] يك حكم كلامي برتر است. وگرنه صحت عمل كه مشروط به عدالت نيست. ذات اقدس الهي از كسي كه عادل نيست و فاسق هست، نماز مي‌خواند، روزه مي‌گيرد چهار تا غيبت هم مي‌كند چهارتا معصيت هم مي‌كند، اين طور نيست كه قبول نكند كه. ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[21] همهٴ اعمالشان را قبول مي‌كند اعمال آخرشان بعد در ترازوي عدل مي‌سنجند. آنها كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ عمل صالحشان را قبول مي‌كند، منتها در ميزان عدل مي‌سنجند. ولي دربارهٴ منافق اصلاً قبول نمي‌كند. اين نه براي اينكه فاسق است كه به قصد فاعلي برگردد. اين فاسق دربارهٴ منافق صفت مشبهه است نه اسم فاعل. يعني اين در تمام امور فاسق است حتي «في حال الإنفاق». يك و حتي «في الانفاق نفسه» اين دو. اين انفاقش براي خدا نيست. خب، پس در متن اين عمل اين شخص فاسق است. خب چنين كسي كه براي خدا كار نكرده. خب البته خدا قبول نمي‌كند لذا فرمود چه آنجا كه با ميل خودتان مي‌دهيد چون براي رضاي خدا كه نيست كه براي اينكه نام شما را ببرند، چه آنجا هم كه بي‌ميل مي‌دهيد فرق نمي‌كند. در هر دو حال مقبول نيست. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾

كافرانه و فاسقانه بودن متن عمل منافقان

بعد هم اين مسئله را برهاني‌تر و روشن‌تر مي‌كند. مي‌فرمايد ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾[22] خب چقدر فرق مي‌كند نه اينكه اينها كافرند نه در اين متن اين عمل كافر هستند. نه چون منافق‌اند، در متن اين عمل منافق هستند. نه چون فاسق‌اند بلكه چون در متن اين عمل فاسق هستند. يك عمل فاسقانه است. خب عمل فاسقانه كه خبيث است، خبيث كه بالا نمي‌رود. ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[23] خب حالا ممكن است كسي فاسق باشد و كار خير هم انجام بدهد و ذات اقدس الهي هم آن فسق او را ياداشت مي‌كند و هم آن عمل صالحش را بعد در ميزان عدل مي‌سنجد. اما اين منافق در اين متن عملي كه به حسب ظاهر خير است منافقانه و فاسقانه دارد انفاق مي‌كند. منافقانه دارد نماز مي‌خواند. منافقانه دارد نماز مي‌خواند يعني چي؟ چرا ريا باعث بطلان عمل است براي اينكه مرائي مي‌گويد، مرائي به ديگري دارد نشان مي‌دهد آن‌كه گرفتار رياست، آن‌كه مبتلا به سُمْعه است مي‌خواهد به سمع ديگري برسد و برساند حالا يا اسماع يا ارائه. مشكل منافق، مشكل مرائي، در اسماع يا ارائه در رؤيت يا در سُمْعه اين است: به ديگران مي‌گويد كه من دارم براي رضاي خدا اين كار را مي‌كنم و نيست. نه اينكه به مردم مي‌خواهد نشان بدهد كه من دارم نماز مي‌خوانم اينكه معناي ريا نيست، معناي ريا، عند التحليل به اين دو امر برمي‌گردد يك، دارد اعلام مي‌كند كه من دارم براي خدا كار مي‌كنم دو، دروغ مي‌گويد. وگرنه كسي كه بخواهد به ديگري نشان بدهد كه من دارم نماز مي‌خوانم اين تا به آن بارگاه تحليل علمي نرسد، سر از شرك در نمي‌آورد چرا ريا شرك است؟و شرك خفي است؟ همين كه به ديگري دارد نشان مي‌دهد كه من دارم نماز مي‌خوانم اينكه شرك نشد. اين بايد به آن بارگاه برسد. يك، اعلام مي‌كند من دارم براي خدا مي‌خوانم. دو، باور ندارد و دروغ مي‌گويد. لذا اين مي‌شود شرك. منافق در همين عمل اين دو كار را دارد. اين است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود «و لا يذكرون الله الا قليلاً»[24] . نه يعني اينها كم به ياد خدا هستند. «لا يذكرون الله الا للدنيا». يعني «الا مشركاً». آن‌گاه خود اين عمل مي‌شود شرك. لذ ا نه تنها قبول نمي‌شود، به او ثواب نمي‌دهند بلكه عامل وبال اوست. مرائي را نه تنها مي‌گويند نمازت را بايد دوباره بخواني بلكه عقابش هم مي‌كنند. چون خود اين عمل حرام است نه براي نمازش، نه براي اينكه نمازش باطل شد براي اينكه ريا كرد خود اين ريا معصيت كبيره است. اين ارائه و اسماع معصية كبيرة است.

تفاوت انسان رياكار با منافق

پرسش ...

پاسخ: ريا غير از منافق است. منافق كافر است. اما ريا مشركانه است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: نه منافق كافر است اما بحث در ريا و تحليل رياست. ريا شرك است. ريا همين كه كسي خدا را قبول دارد، قيامت را قبول دارد، گاهي هم مبتلا به اين بيماري است. اما منافق ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[25] اصلاً اين ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً﴾[26] چون واقعاً كافر است. قبول ندارد. ولي يك مسلماني كه مبتلا به بيماري رياست، يا بيماري سُمْعه است اين گاهي در اثر وسوسه شيطان به دام اين گناه بزرگ مي‌افتد. اين است كه از او به عنوان شرك خفي ياد شده است. كه خود اين مرائي را هم سؤال بكني كه شرك تو چيست، اين اگر اهل علم نباشد قدرت تحليل ندارد. نه اينكه بگويد من به مردم نشان دادم دارم نماز مي‌خوانم. خب به مردم نشان دادم كه دارم نماز مي‌خوانم كه شرك نيست. اين حتماً بايد به اينجا برسد. لذا تحليل فرمود، فرمود مي‌دانيد ما چرا كارهايشان را قبول نمي‌كنيم؟ چون در متن اين عمل اينها بيراهه مي‌روند. نه اينكه در جاي ديگر اينها معصيت كردند ما عملشان را قبول نمي‌كنيم. آن وقت آن آيهٴ سورهٴ «مائده» كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[27] آن شرط كمال است، قبول كامل است نه اصل قبول. خدا اي «يتقبل الله من المتقين» «يتقبل الله من الفاسقين»، «يتقبل الله من العادلين«، «يتقبل الله من». هر كسي كه كار خوب انجام بدهد كه در متن آن عمل آلوده نباشد خدا قبول مي‌كند. بخواهد به مرحلهٴ كمال برسد، البته بايد اين شخص در جاي ديگر هم متقي باشد. حالا اگر كسي خدايي ناكرده اهل گناه بود ولي نماز هم مي‌خواند روزه هم مي‌گرفت، در ماه مبارك رمضان هم نمازش مي‌خواند و روزه‌اش را هم مي‌گرفت خب خدا قبول مي‌كند ديگر. اين‌طور نيست حالا چون در غير ماه مبارك اهل نماز نيست، حالا نماز او را خدا در ماه مبارك قبول نكند نه، آن را قبول مي‌كند بعد ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[28] همه را مي‌سنجد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] زمر/سوره39، آیه62.
[2] یوسف/سوره12، آیه67.
[3] شعراء/سوره26، آیه217.
[4] بقره/سوره2، آیه29.
[5] توبه/سوره9، آیه39.
[6] شعراء/سوره26، آیه217.
[7] انفال/سوره8، آیه60.
[8] تغابن/سوره64، آیه11.
[9] حشر/سوره59، آیه24.
[10] حدید/سوره57، آیه23.
[11] . صحيفهٴ سجاديه، دعاي 45.
[12] جمعه/سوره62، آیه4.
[13] توبه/سوره9، آیه14.
[14] نساء/سوره4، آیه142.
[15] نساء/سوره4، آیه142.
[16] آل عمران/سوره3، آیه167.
[17] نساء/سوره4، آیه77.
[18] توبه/سوره9، آیه53.
[19] توبه/سوره9، آیه53.
[20] مائده/سوره5، آیه27.
[21] توبه/سوره9، آیه102.
[22] توبه/سوره9، آیه54.
[23] فاطر/سوره35، آیه10.
[24] . وسائل الشيعه، ج7، ص164.
[25] آل عمران/سوره3، آیه167.
[26] نساء/سوره4، آیه140.
[27] مائده/سوره5، آیه27.
[28] توبه/سوره9، آیه102.