80/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 44 الی 49
﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾(46)﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾(47)﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّي جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾(48)﴿وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَن لِي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾(49)
علّت اذن نگرفتن مؤمنان براي شركت در جهاد
همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد سورهٴ مباركهٴ «توبه» بسياري از مسائل نظامي و جهاد و دفاع را تشريح ميكند.
ظهور نفاق در مسائل عبادي خيلي شفاف نيست ولي در مسائل نظامي، سياسي كه صبغه غنيمت و غرامت و اينها را به همراه دارد، شفافتر است.
فرمود مؤمنين همين كه صداي خدا را شنيدند كه خدا فرمود ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[1] اينها بسيج ميشوند، حتي از شما اذن هم نميخواهند وقتي كه شما از طرف خداي سبحان اين بسيج عمومي را ابلاغ كرديد، آنها آماده ميشوند. و اگر به آنها دستور برسد كه نيايند نگران ميشوند وگرنه مؤمن در حركت كردن و رفتن به طرف جبهه احتياج به اذن ندارد امام رازي نقل ميكند نشانه اينكه مؤمن در بسيج شدن و رفتن به طرف جبهه اذن نميخواهد و اگر بماند و به او بگويند به جبهه نرو متأثر ميشود جريان اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) را نقل ميكند و لذا عليبنابيطالب وقتي در اين جريان پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او فرمود كه شما بايد در مدينه بمانيد و در جبهه شركت نكنيد متأثر شد تا اينكه پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن حضرت فرمود «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» آن وقت آرام شد در آن صحنه كه پيغمبر فرمود ياعلي! «ان المدينه لا تصلح إلا بي او بك»[2] فرمود يا علي در شرائط كنوني و وضع فعلي در مدينه يا من بايد باشم يا تو، آنگاه فخر رازي بقيه اين داستان را نقل ميكند كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه متأثر شدند از اينكه به جبهه نميروند وقتي پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» آرام شد، از اينجا ميخواهند نتيجه بگيرند كه مؤمنين بعد از دستور نفر و اعلام بسيج ديگر از پيغمبر اذن نميگرفتند آماده ميشدند براي رفتن و جبهه رفتن اذن نميخواهد چون خود پيغمبر از طرف خدا ابلاغ كرد فرمود ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[3] نرفتن دليل ميخواهد نه رفتن، رفتن را كه خود پيغمبر ابلاغ كرد ديگر فرمود ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾
ترديد منافقان بين كفر و ايمان
خب منافقين در اينجا نه آن شهامت كفر را داشتند، نه شهامت ايمان را بالأخره اگر كسي كافر است آزادانه بايد كافر باشد و اگر مؤمن است رادمردانه مؤمن باشد، منافق اهل تصميم نيست اهل عزم نيست از نظر درون كافر است اما شهامت ندارد اين درون را با برون هماهنگ كند لذا مضطرب است وقتي مضطرب شد مرددانه زندگي ميكند اين ترديدش در حالات گوناگون ظهور ميكند در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» نشانه ترديدشان را به اين صورت بيان فرمود آيهٴ 14 به بعد كه ﴿إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾ در بخشهاي ديگر نظير «آلعمران»، «نساء» و ساير موارد فرمود ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾ چون اهل ريب و شكّاند، زندگي اينها هم متحيرانه است ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ انهايي كه عاقلانه زندگي ميكنند «فهم في يقينهم راسخونغ و «عازمون» و «سالكون» يك راه دارند، در مسير يقينشان سير و سلوك دارند و پيش ميروند و كسي كه گرفتار نفاق است يك قدم پيش ميرود يك قدم بر ميگردد در پايان كار هم همانجا كه اول بود هست اين است كه «يقدموا رجلا ويؤخروا اخري» يك آدم ترسو اينطور است ديگر، يك آدم ترسو اينچنين نيست كه مستقيماً روي دوت پاي خود بايستد و عازم رفتن باشد شيطان هم چنين موجودي است بالأخره از انسان مؤمن ميترسد، اينطور نيست كه حالا او با همه فتنهگريهايي كه دارد اهل شجاعت باشد، منتها مؤمن بايد شجاع باشد او را مرعوب كند او خنّاس است به چه كسي ميگويند خانس و خنّاس ؟ ديدهايد اين دزدهايي كه اوائل كارشان است و ناشياند و آن شهامت را ندارند وقتي ميخواهند چيزي را از جايي غارت كنند يك پا جلو يك پا عقب آماده فرارند كه اگر كسي او را ديد، صاحبباغ، صاحب مال او را ببيند زود فرار كند، اينطور نيست كه دوتا پا مستقيم يك جا باشند «يقدموا رجلا و يؤخروا اخري» آماده براي فرار است.
اين حالت را ميگويند حالت خنس، او خناس است اينچنين است يك پا در زاويه ذهن و نفس است، يك پا در صحنه نفس، تا انسان ميگويد «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ميبيند اين فضاي ذهن روشن شده اين رفته كنار؛ خب منافقين چنين حالي دارند ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ گاهي حرف مثبت ميزنند به طرف ايمان، گاهي حرف منفي ميزنند به طرف كفر، ﴿إِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ﴾[4] ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا﴾ اين ارتياب سبب تردد است بين كفر و ايمان اينها مشي ميكنند، مشي بين كفر و ايمان كفر است چه اينكه مشي به سمت كفر هم كفر است، ذات اقدس الهي فقط خالص را ميپذيرد و اگر چيزي خالص نباشد قبول نميكند ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[5] اينها چون از نظر عقيده مشكل دارند اهل ارتياباند در ريباند در شكاند برنامههاي اينها هم در مسير شك دور ميزند، خاصيت شك رفت و آمد است نه رفتن محض، لذا ميفرمايد ﴿فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ با «فاء» تفريع بيان كرده
جزم وعزم نداشتن انسان مردّد
انسان اهل ريب و شك غير از ترديد يعني رفت و آمد مكرّرچيز ديگري ندارد آنكه اهل جزم است در بخشهاي علمي نتيجهاش در بخشهاي عملي عزم است ميشود اهل عزم و جزء «أولواالعزم» خواهد بود ﴿إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾[6] بر نامه اوست، عزم به دنبال جزم آنكه اهل جزم نيست اهل ريب است، ترديد به دنبال او خواهد بود نبايد توقع داشت كه در بخش نظر انسان اهل ريب باشد، اهل شك باشد، ولي در بخش عمل اهل عزم. اين قابل قبول نيست ؛ زمام تصميمگيري به دست انديشه است زمام انگيزه به دست انديشه است اگر انديشه به نتيجه نرسيد در حد ريب و شك بود خب انگيزه هم در حد ترديد است لذا فرمود ﴿ارْتَابَتْ قُلُوبُهُم﴾ بعد با «فاء» تفريع فرمود ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ يعني «لريبهم يترددون» چون اهل شكاند در مقام علم و انديشه، در مقام انگيزه و عمل هم مرددند گاهي آنچنان حرف ميزنند كه حاضر را راضي كنند گاهي اينچنين حرف ميزنند كه مؤمني را راضي كنند ﴿لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله اما آن شهامت را ندارند كه باطن را ظاهر كنند اينجا هم كه ميگويند ﴿إِنَّا مَعَكُمْ﴾ در حد ظاهر است آنجا هم كه ميگويند ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ﴾[7] واقعاً كافرند ولي در مقام آن خطر نهايي كه برسد همانطوري كه در بحث ديروز گذشت ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[8] در آن تصميمگيريهاي نهايي بالأخره مرزشان به كفر نزديكتر از ايمان است و اما آن شهامت را ندارند كه صريحاً بگويند ما كافريم؛ هم از اين طرف ميخواهند از مزاياي ايمان استفاده كنند هم از آن طرف كافرند لذا ﴿إِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾[9] ما مسخره كرديم گفتيم مؤمنيم خب.
ريب قلبي و ترديد عملي منافقان و تفاوت آن دو با شك
پرسش ...
پاسخ: ريب بله ريب براي قلب است ديگر، ريب براي قلب است ولي ترديد براي عمل است.
پرسش ...
پاسخ: نه قلب كافر است خود ريب كفر است ما موطف به ايمان و اعتقاد و جزم هستيم اگر اين نبود ـ معاذالله ـ در قلب اين جزم بر حقانيت خدا و انبيا و اوليا نبود ميشود كفر، خواه انسان جزم به خلاف داشته باشد خواه شك داشته باشد و مانند آن آنچه كه ايمان را تشكيل ميدهد جزم به حقانيت وحي و رهاورد وحي است ما عداي آن ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾[10] خواه جزم برخلاف باشد خواه ترديد باشد و مانند آن خب.
پرسش ...
پاسخ: جهل نه شك، شك براي تحقيق و تفحص چون در مقابل ايمان نيست بلكه زمينه ايمان است كفر نيست شك متفحص مصون است چون او دارد تحقيق ميكند اما بعد از ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[11] ، كسي شك كند اين معلوم ميشود مشكل علميندارد اگر شاك متفحص باشد يك پژوهشگر محققي باشد كه هنوز حق براي او مشخص نشده خب آن شك وسيله علم است چيز خوبي است اما در فضايي ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ ديگر حالا جا براي ترديد نيست. آنگاه كسي شك كند اين ميشود كفر ديگر، چون براي آن شخص روشن شد كه حق چيست هيچ مشكل علمي ندارد اما باور نميكند مشكلش در آن ايمان است ميخواهد قبول كند قبول نميكند خب.
پرسش ...
پاسخ: بله آن مرض مشكل عملي است آن ريب مشكل علمي است اينها يك جا بايد تصميم بگيرند ديگر باطناً كه قبول ندارند، باطناً قبول ندارند ولي آن شهامت را ندارند كه موضعشان را صريح اعلام بكنند لذا گاهي به اين سمت هستند گاهي به آن سمت ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: حق كه مشخص شد اما در محدوده ايمان اينها شك دارند كه ايمان بياورند، نياورند همين كفر است ديگر بعد از اينكه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[12] معلوم ميشود تابع حق نيست ديگر، در اين زمينه فكر ميكند كه آيا هوا را بر هدايت مقدم بدارد يا ندارد آن شك كه زمينه تحقيق است شك علمي است اشكال ميكند سؤال ميكند جا براي نقد است تا حق برايش مشخص بشود حالا به نصابي رسيده است كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ هيچ وجهي ندارد كه او درنگ كند كه حجت خدا بالغ شده است اين از اين وضع معلوم ميشود كه مشكل عملي دارد خب.
پرسش ...
پاسخ: نه كفر عملي است كفر اعتقادي نيست نظير ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ﴾[13] اگر كسي مستطيع بود عمداً، عالماً، عامداً مكه نميرود اين مسلمان هست منتها كفرش كفر عملي است در مقام عمل «يعملوا كعمل الكافر» وگرنه از نظر عقيده مسلمان است.
تبيينتقواي مؤمنان و كفر و ظلم منافقان در آيات محل بحث
خب اينكه فرمود ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾ درباره مؤمنين معلوم ميشود كه تقواي نظامي و سياسي كه آيه در اين مورد است گرچه مطلق هست ولي موردش نص است اين است كه انسان بعد از ابلاغ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) درباره نَفْر ديگر كوتاهي نكند در مقابل ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾ ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ است كه در پايان آيهٴ 47 آمده ظلم آنها را از ريب علمي شروع ميكند و ترديد عملي و به دسيسهها و فتنه گريها و جاسوسيها و تشويش اذهان و اينها پايان ميبرد و بعد هم ميفرمايد ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ اين ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ مقابل ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾ است آن مؤمنين هستند كه بعد از اعلام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسيج ميشوند و جهاد با مال و جان دارند در مقابل منافقيناند كه نه تنها جهاد با جان و مال ندارند بلكه منتظر فتنهاند بهانهاند و دسيسه بعد ميفرمايد﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ آنگاه پس از تحليل علمي و عملي سنت و سيرت اينها روشن ميگردد كه اينها كافرند و بعد هم ميفرمايد الآن هم در جهنم هستند بعد هم ميفرمايند كه تحت احاطه جهنم هستند. پس بنابراين اول دسيسه هاي اينها را تشريح ميكند بعد نتيجه ميگيرد كه اينها ظالماند بعد ميگويد اينها تنها با مسلمين مشكل ندارند با اسلام و پيغمبر مشكل دارند بعد از تحليل اينكه اينها با اسلام و پيغمبر مشكل دارند فتوا به كفر اينها ميدهد بعد از تثبيت كفر اينها آن حكم كلامي را صادر ميكند كه ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِين﴾ نه اينكه آنها بعد از آنكه مردند تحت اشراف جهنماند نه هم اكنون تحت احاطه جهنماند.
خب، پس اين ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾ براي مجاهدين راستين است از آيه 45 تا 47 يعني اين سه آيه تحليل ميكند سنت و سيرت باطل و خبيث منافقين را تا نتيجه بگيرد كه اينها ظالمند از آيهٴ 48 به بعد تحليل ميكند كه اينها تنها كاري با مسلمين و جبهه و جنگ و اينها به تنهايي داشته باشند نيست اينها با اسلام و با پيغمبر كار دارند بعد نتيجه ميگيرد كه اينها كافرند بعد حكم كلامي اينها رات هم صادر ميكند كه كافر در تحت احاطه جهنم است.
خب ﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ واقعاً مؤمن نيستند لذا كافرند ولي ما الآن كاري به كفر اينها نداريم كاري به ظلم اينها داريم ﴿وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ چون دلهاي اينها در شك است پس در مقام عمل هم﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾
كراهت تكويني خداوند از جبهه رفتن منافقان(شركت منافقان در جنگ)
بعد ميفرمايد ميدانيد كه چرا ما توفيق جبهه رفتن را از اينها گرفتيم خواستيم شما را ياري كنيم اينكه ميفرمايد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[14] خداوند شما را ياري ميكند تنها اين نيست كه حالا باران بفرستد زمين را سفت كند، آب به شما بدهد و دلهاي شما را مطمئن بكند و فرشتگان را نازل كند از اين طرف جلوي جاسوسها را هم ميگيرد اين هم يك نوع نصرت است. فرمود ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ شما مستحضر باشيد براي اينكه از درون اينها ميخواهيد باخبر باشيد كه اينها مرددانه حرف ميزنند بايد بدانيد كه اينها نميخواهند با شما بيايند بسيج بشوند و در جبهه شركت كنند براي اينكه اگر احياناً اهل جبهه بودند آماده ميشدند براي اين سفر طولاني پس نميخواهند ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ و ذات اقدس الهي مايل نيست اينها بيايند لذا جلوي اينها را گرفته اين كراهت تكويني است و تثبيط با تاء مولف تكويني است
تبيين بيماريهاي اخلاقي و سياسي و بيان شفاي آن در قرآن
خطوط كلي اينها در سورهٴ مباركهٴ «صف» و امثال «صف» آمده است، در سورهٴ «صف» آيهٴ پنج اين است كه ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[15] يا همان آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحث شد ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[16] ، بيماريها را ذات اقدس الهي مشخص كرده كه چه چيزي بيماري است. هم بيماريهاي فردي را مشخص كرده، هم بيماريهاي اخلاقي را مشخص كرده، هم بيماريهاي سياسي را مشخص كرده، بعد فرمود ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[17] اينطور نيست كه كسي مرض را نگويد بعد دارو را بگويد؛ نمونههايش مكرر اين آيات بحث شد كه فرمود به نامحرم نگاه نكنيد و اين مرض است؛ به زنهاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما هم رقيقانه و نازك كاري سخن نگوييد ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ چرا ؟ ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[18] اين يعني چه؟ يعني اگر كسي خداي ناكرده با داشتن همسر به سراغ نامحرم ديگر برود اين قلباً مريض است اين مرض، ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[19] از آن طرف هم ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[20] و آيات ديگر، اين چنين نيست كه بفرمايد قرآن شفاست ولي مرض را مشخص نكند تا مرض مشخص نشود كه شفا مشخص نميشود خب اين مرضهاي اخلاقي.
در مرضهاي سياسي در سوره مباركهٴ «مائده» خوانديم كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها بالأخره يك گرايشي و يك سمت و سويي به طرف مشركين دارند ميگويند شايد نظام اسلامي شكست خورده ما چرا ارتباطمان را با مشركين قطع بكنيم ما هم بالأخره با مشركين مذاكره داشته باشيم، رفت و آمد داشته باشيم، حالا يك وقتي اسلام شكست خورد، فرمود پيغمبر من! يك عده بيماردلان سياسي در جمع شما هستند مواظب باش ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[21] فرمود يك عده بيماري سياسي دارند ميگويند شايد بالأخره اسلام شكست خورد، شايد رژيم سابق برگشت، شايد اين ابرقدرت سلطه پيدا كرد، ما چرا رابطهمان را قطع بكنيم، فرمود خب شايد از آن طرف خدا پيروز شد، مسلمانها پيروز شدند، اسلام پيروز شدند شما جواب خدا را چه ميدهيد؟ فرمود اينها مرض سياسي دارند راه درمانش هم اين است، اين است، اين است، اين است ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[22] اينطور نيست كه قرآن بگويد من شفا هستم و مرض را مشخص نكند، وگرنه آنكه طب نميشود كه طب آن است كه هم مرض را بگويد هم دارو را بگويد هم طبيب را معرفي بكند بعد هم بگويد ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين﴾[23] شافي حقيقي اوست ديگران وسيلهاند اينها را مشخص كرد در سوره مباركه «مائده»، فرمود اينها به سرعت ميل دارند با بيگانهها تماز بگيرند، خب از آنها چه كاري ساخته است، از كسي كار را بخواه كه كار به دست اوست.
افزايش بيماردلي منافقان در امر قطع رحمد خداي سبحان
حالا اگر اين گفتهها هيچ اثر نكرد، اين دل، بسته شد، ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ شد، اين مرض با اين داروها اثر نكرد با عامل شفا معالجه نشد ما اين مريض را به حال خود رها ميكنيم؛ اينچنين نيست كه حالا مرض ديگري روي مرض اين اضافه بكنيم در آن ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[24] گذشت كه اين كار منفي است نه كار مثبت، طبيب اگر مريض را به حال خودش رها بكند، مرضش افزوده ميشود اينطور نيست كه حالا طبيب يك بيماري ديگري به بيمار بدهد، اين داروها را ديگر به او نميدهد، او مرضش افزوده ميشود؛ ذات اقدس الهي كه كسي را مريض نميكند يا مريضي را مريضتر نميكند، اين لطفش را ميگيرد وقتي لطفش را گرفت بيمار بيمارتر ميشود، اين را در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» مشخص كرد فرمود ما به هيچ كسي بد نميدهيم، ولي ممكن است خوبي را از او سلب بكنيم تا حال ميداديم حالا نميدهيم﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾[25] فرمود آن دري را كه ذات اقدس الهي باز كند كسي نميتواند ببندد، حالا اگر در رحمت را ذات اقدس الهي به روي كسي بست خب كسي هم نميتواند باز كند فرمود ما هيچ خلافي به كسي نميدهيم شري به كسي نميدهيم، اين خيري كه تا كنون ميداديم او هدر ميداد از اين به بعد نميدهيم ﴿مَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ نه اينكه چيزي به نام مرض، چيزي به نام كفر چيزي به نام نفاق ـ معاذ الله ـ خدا بدهد، اين عقد سلبي است نه عقد ايجابي، او چيزي به نام شر بدهد نيست، خيراتي كه تاكنون ميداد از اين به بعد ديگر نميدهد، اين همان است كه ميگوييم «الهي لا تكلني الي نفسي طرفه عين ابدا» خدايا ما را به حال خودمان رها نكن كه مثلاً ما باشيم و نيازهاي ما و ندانيم چطوري حل بكنيم «يا دائم الفضل علي البريه»، يا دائم الفيض علي البريه»، «أنعم علينا من فضلك»[26] و مانند آن يك لحظه آن فيضت را از ما باز نگير وگرنه ما مشكل پيدا ميكنيم، نه اينكه چيزي ـ معاذ الله ـ خدا ميدهد به نام مرض افزونش ميكند نه .
خب، پس اگر ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ شد، ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[27] براساس اين است، طبيب اگر بيمار را رها كند مرضش افزوده ميشود همين، وگرنه طبيب كه به بيمار، بيماري ديگر كه نميدهد، در آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «صف» كه فرمود ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[28] از همين قبيل است. در آيه مورد بحث سورهٴ «توبه» كه ﴿كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾ همين است.
ترك جهاد توسط منافقان و همنشيني آنان با افراد زمينگير
يك وقت است گرايش ميل، علاقه در انسان پيدا ميشود كه جبههاي بشود خب اين خيلي خوب است، يك وقت است نه اين فيض را خدا به كسي نميدهد او را به حال خودش رها ميكند اين در رديف سالمندان و معلولين و اينها ميماند ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ﴾[29] خب خوالف چه كساني هستند، كودكان هستند و پيرزنها هستند و پيرمردها هستند و اعرج و اعما هستند و اينها، اينها ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ﴾، اين خوالف را ميگويند قاعدين، فرمود ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِين﴾[30] ، اصلاً لايق نيستند منافقين تا كسي به آنها بگويد ﴿اقْعُدُوا﴾. اينجا قائل براي اهميتي كه دارد ـ حالا يا خداست يا پيغمبر يا فرشتگان ـ اينها اسم شريفشان برده نشده و چون اين مخاطبان لايق خطاب نيستند، نفرمود ما گفتيم يا فرشتهها به اينها گفتند يا پيغمبر به اينها فرمود «اقعدوا» ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِين﴾
انتشار اخبار جعل از سوي منافقان
خب، چنين گروهي را ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها از همان اول تصميم رفتن نداشتند ﴿وَلَأَوْضَعُوا﴾ ميگويند اين خبر موضوع است، موضوع است يعني چه مجعول است اين جناب سيوطي دو جلد كتاب نوشته به نام اللالئ المصنوعه في الاحاديث الموضوعه حديث موضوع موضوع يعني مجعول.
«اوضعوا» يعني موضوعات يعني مجعولات در جبهه پخش ميكنند كه از اين موضوعات و مجعولات گاهي هم به عنوان اراجيف ياد ميشود كه در سورهٴ «احزاب» فرمود ﴿مُرْجِفُون﴾ مرجف به كسي ميگويند كه اراجيف پخش ميكند، اراجيف آن اخبار رجفهدار است «رجفه» يعني لرزه، خبر اگر حق باشد صدق باشد، خب پايدار است ديگر ميماند، خبر مجعول پايهاي ندارد ميلرزد ؛ اخبار مجعول مبثوث موضوع را ميگويند اراجيف يعني رجفهدار، ناشران اين اخبار را ميگويند «مرجفون»، فرمود اينها يك عده مرجفون در مدينه بودند اينها هم موضعوناند ﴿لَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ﴾ و برخي هم هستند متأسفانه حالا يا بيماري دل دارند يا ساده لوحاند يا نوسالاند، نه تنها سميعاند بلكه سمّاعاند زودگوشاند شما ببينيد يك خبر تلخ تا در يك روزنامهاي نوشته بشود خب چند نوجوان زود ميپذيرند اينها را ميگويند سمّاع، او سريع التأثر است، سريع الرضا است، سريع القبول است ميشود سماع. فرمود جريان جبهه است، جريان جنگ است، اينها اخبار دروغ پخش ميكنند يك عده سماع هم در آنها هستند خب، ترس هم كمك ميكند لذا ما نميخواهيم اينها بيايند براي اينكه اينها فتنهگرند بعد فرمود ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ خب، پس تا حال مشخص شد تقوا چيست و متقي كيست ظلم سياسي چيست و ظالم چيست تا برسيم و بعد كه كفر كيست و كافر كيست بعد برسيم به احاطهٴ جهنم «اعاذنا الله من شرور انفسنا».