80/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 45 الی 49
﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾(46)﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾(47)﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّي جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾(48)﴿وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَن لِي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾(49)
رابطه سري منافقان با كافران و يهوديان
گروه نفاق نه تنها باطناً كافر و ظاهراً مسلمان بودند بلكه باطناً با كفّار بودند و ظاهراً با مسلمين معناي با كفار بودن آنها در باطن اين بود كه همهٴ مسائل سياسي را با كفار در ميان ميگذاشتند. هم با مشركين مكّه رابطهٴ سرّي داشتند هم با كفار مدينه هم با يهوديهاي مدينه و مانند آن رابطهٴ سياسي داشتند. هم گزارشها را منتقل ميكردند هم راههاي پيروزي را ميبستند براي اينكه مسلمانها پيروز نشوند در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي هم كارشكني ميكردند بنابراين اينها صرف اعتقاد درونيشان به طرف كفر نبود بلكه سيره و سنت آنها هم تأييد كفر و كافران هم بود. پس اينچنين نبود كه اينها باطناً كافر و ظاهراً مسلمان باشند در روز خطر ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[1] كه بحثش قبلاً گذشت يعني آثار عملي كفر كاملاً در برنامههاي آنها مشهود بود. كه ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ به حسب ظاهر در حال عادي ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ﴾ هستند ﴿لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾[2] هستند. امّا در رخدادهاي مهم در حوادث مهم مرزشان مشخص است. ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ پس اينطور نيست كه اينها بيطرف باشند. فقط از نظر عقيده كافر باشند. بلكه در مقام عمل طرفدار كفرند ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ خب.
تشريح فتنههاي منافقان از سوي خداي سبحان
برابر آن اصل ذات اقدس الهي چندين فتنه از اينها نقل ميكند؛ ميفرمايد اينها نه تنها از نظر عقيده كافرند بلكه منتظر فرصت هستند اگر مسلمانها پيروز بشوند اينها از نظر رواني متأثرند، نگراناند كه چرا اسلام پيروز شد ولي از نظر خودنمايي فوراً خودشان را به مسئولين لشكر اسلام ميرسانند و اظهار دلجويي ميكنند ميگويند اي كاش ما هم بوديم در اين غنايم شركت ميكرديم. ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ﴾[3] اين ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ﴾ حرفهاي منافقانه است كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و «نساء» و اينها خوانديم. اينها براي دريافت غنيمت به مسئولين جبهه و جنگ ميگفتند ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ﴾. اين ﴿يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ﴾ را براي دريافت غنيمت ميگفتند. اگر خبر تلخ شكست به مدينه ميرسيد، منافقين از شكست مسلمانها باخبر ميشدند ميگفتند خدا را شكر خدا بر ما منت نهاد ﴿إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً﴾[4] . خب شد كه ما نرفتيم، شهيد يعني شاهد يعني حاضر. خب شد ما نرفتيم شاهد صحنهٴ جنگ نبوديم، حاضر صحنهٴ جنگ نبوديم و الا يا ما هم كشته ميشديم يا اسير ميشديم يا زخمي. خب اين حرفها را ميزدند. رابطهٴ آنها هم با خدايشان رابطهٴ دو چهره است، حالا مخفيانه نماز ميخوانند يا نه معلوم نيست ولي در مراكز عمومي اگر نماز ميخوانند براساس كراهت و بيميلي نماز ميخوانند. در كمكهاي به بيت المال و انفاقها تا آنجا كه ممكن است شركت نميكنند و اگر وقتي چيزي دادند اين انفاق را غرامت ميدانند نه غنيمت، نه عبادت. خب پس كارهايشان نسبت به مسائل سياسي، نظامي آن بود كه اشاره شد. دربارهٴ پيروزي يا شكست هم آن بود كه اشاره شد.
توصيف رابطهٴ شخصي منافقان با خداي سبحان
دربارهٴ رابطهٴ شخصيشان با خداي سبحان آن را در آياتي كه در پيش داريم و بعداً ميخوانيم در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 54، 53 به بعد اين است. در آيهٴ 53 همين سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ﴾ چرا براي اينكه ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ﴾ نماز را هم رو بيميلي ميخوانند نه به قصد قربت و انفاق را هم براساس كراهت ميدهند كه ﴿وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾[5] اين غنيمت الهي را غرامت ميدانند، اين را خسارت ميدانند. خب كسي كه انفاق في سبيل الله را غرامت بداند به جاي قصد غربت با كراهت ميدهد، نماز را هم با كسالت ميخواند معلوم ميشود هم در ارتباط عبادي با ذات اقدس الهي مشكل اعتقادي دارد هم در ارتباط مالي با بيت المال اشكال اعتقادي دارد آن هم در مسائل جبهه و جنگ.
هدف منافقان از توطئههاي سهگانه در جنگ
چنين گروهي سعي ميكنند كه در جبهه و جنگ شركت نكنند و اگر هم وقتي شركت كردند آن دسيسهها و مأموريتهاي سياسيشان را ايفا ميكنند. و تمام اين نقشههايي كه ميكشند اين چنين نيست كه بخواهند ملت را از پا در بياورند، اينها با ملت كار ندارند. در درجهٴٴ اول با دين و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كار دارند بعد وقتي دين نباشد و ولي مسلمين و رسول خدا و نبي خدا نباشد جمع كردن ملت كار آساني است. در همين صحنه فرمود اينها گرچه سه توطئه در سر داشتند كه تشويش اذهان عمومي باشد خبال يعني اضطراب و وهم و سستي و بياراده بودن، اينها را دامن ميزدند ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ القَاعِدِينَ ٭ لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالا﴾ اين يك ﴿وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ﴾ چيزهايي را در درون شما وضع ميكردند خبرچيني ميكردند تفرقه ايجاد ميكردند ايجاد شكاف ميكردند دو دستگي و سه دستگي ايجاد ميكردند شما را ارباً ارباً [پاره پاره] ميكردند. و اين فتنهٴ اختلاف هم در بعضي از شما اثر ميكرد كه ﴿يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ﴾. سوم اينكه بالأخره حادثهاي كه پيش بيايد اينها چون خودشان را جلو ميبرند و پيشگام نشان ميدهند زودتر از ديگران فرار ميكنند وقتي فرار كردند يك عدّه ضعيفالايمان يا انسانهاي ترسو هم اينها را ميبينند به دنبال اينها راه ميافتند اينها هم صحنه را ترك ميكنند. در غزوهٴ تبوك همينطور بود؛ اول كسي كه فرار كرده همان ابوسفيان بود اينها در غارتگري پيشاپيش بودند امّا براي حفظ كشور اسلامي دين خدا و جنگ با دشمنان الهي زود فرار كردند. خب اين فرار سريع در افراد ضعيفالايمان يا افراد ترسو يا افراد مثلاً متوسط سريعاً اثر ميگذارد لذا ميفرمايد ﴿وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ﴾ يك عدّه هستند كه گوششان متوجه حرف منافقين است و چشمشان هم متوجه رفتار منافقين [است]. خب اگر اينها ببينند كسي مثل ابوسفيان كه ساليان متمادي با جنگ و خونريزي سروكار داشت حالا از ترس فرار كرده خب يك نوجوان هم زودتر فرار ميكند. حالا مشخص ميشود كه چرا ذات اقدس الهي اينها را تبيين كرده بعد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه تمام هدف اصلي آنها اسلام است و تو. ميخواهند تو را از پا دربياورند و اسلام را. بعد ملتي كه عقيدهاش را از دست داد و رهبر و پيغمبرش را از دست داد، حذف آنها آسان است. بعد مشخص ميشود كه چرا در آيهٴ 48 مستقيماً به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب كرد؛ كه فرمود: ﴿وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ﴾ نه للمسلمين. با اينكه بحثهاي قبل در اين بود كه ﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ وَفِيكُمْ﴾ همه خطاب به مردم است. بعد در نتيجهگيري فرمود ﴿وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ﴾ نه «لكم الامور». چون تمام همّشان اين بود كه اسلام و وليّ مسلّمين را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است از پا دربياورند.
سست كردن اراده مردم از سوي منافقان فتنهگر
خب يكي از راههاي خبال و اضطراب و وهم و سست كردن ارادهٴ مردم اين است كه اينها منتشر كردند مخصوصاً در جريان جنگ احد كه تصميم جنگ را يك مشت جوانهاي كمتجربه گرفتند و پيغمبر هم «قد اتاء الولدان» آن روز هم بالأخره جوانها در صحنه بودند. اينها به ديگران ميگفتند يك مشت جوانها دور او را گرفتند و تصميم به جنگ را اينها گرفتند و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ «قد اتاء الولدان» يعني حرف بچهها را دارد گوش ميدهد. بين مدينه و موضع احد يك جايي بود به نام «شوط»، اينجا ميايستادند افراد را اغوا ميكردند و خيلي را هم برگرداندند تقريباً سيصد و اندي نفر را برگرداندند. خب مگر جمعيت مدينه چندتا مجاهد داشت كل مردهايي كه از خانههايشان براي حفظ دينشان و شهرشان قيام كردند گفتند هزار نَفَر بودند خب يك سوم را اينها برگرداند بيش از سيصد نَفَر را اينها برگرداندند به همين حرفها كه «قد اتاء النبي الولدان» اين حرف جوانها را گوش داده شما را به كشتن داده. خب پس خبالشان هم اين بود فتنهگريشان هم آن بود، ارتباطشان هم در مسائل اعتقادي مشخص شد. اين تحليل رواني منافقين [بود].
اندوه و نگراني منافقان از پيروزي مسلمانان
در بحثهايي هم كه باز در پيش داريم در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» ميفرمايد اگر شما پيروز بشويد اينها واقعاً متأثر ميشوند ﴿إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ﴾ اينها واقعاً متأثر ميشوند و نگران ميشوند كه چرا اسلام پيروز شد ﴿وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾[6] اگر خدايي نكرده شما شكست بخوريد اينها واقعاً خوشحال ميشوند. پس اينچنين نيست كه ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾[7] اينها بين ايمان و كفر باشند، بيتفاوت باشند. نه اينها واقعاً كافرند در روز آزمون ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[8] هستند. مرزشان به كفر نزديكتر است ﴿إِلَي هؤُلاَءِ﴾ هستند يعني «الي الكفار» هستند به دليل اينكه باطنشان با اينهاست و خوشحال ميشوند اگر مسلمانها شكست خوردند و متأثر ميشوند اگر مسلمانها پيشرفت كردند خب پس اگر در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَي هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَي هؤُلاَءِ﴾ يعني به حسب ظاهر در مقام عمل به طرف كفار نميروند كه جبهه آنها را گرم كنند و با شما صريحاً بجنگند در جبهه شما هم نيستند كه با كفّار بجنگند در جبهه آنها هم نيستند كه با شما بجنگند امّا ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ اينها واقعاً كافرند به دليل همين كارهاي رواني و توطئههايي كه كردند و ميكنند.
آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كارشكني منافقان و تنبه خداوند به مسلمانان
خب در چنين فضايي ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از باب خطاب «إيّاك أعني و اسمعي يا جار» ميفرمايد ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾[9] و اينكه گاهي گفته ميشود اگر پيغمبر اجازه نميداد آنها زودتر ميفهميدند، منظور اين نيست كه آنها بفهمند، فعلاً مستور بودن بهتر است خطاب به پيغمبر است ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الكاذِبينَ﴾ پيغمبر هم كه ميدانست از كجا ميدانست؟ هم از ﴿نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[10] كه در آينده خواهد آمد هم يك مسئله روشني است، اينكه جزء مسائل عميق و پيچيده نيست كه بر كسي مخفي باشد آن هم نسبت به پيغمبر. مدينه هم يك شهر كوچك است اينها هم جمعيتشان زياد است. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها را در مسجد بسيج ميكرد. مسجد هم جاي نماز جماعت بود، هم جاي سخنراني بود، هم جاي بسيج عمومي. بعد هم خب هر كسي بالأخره رفت بارو بنهاش را جمع بكند اينها هم اصلاً تكان نخوردند. اين است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اين يك مطلب برهاني نيست كه بارها اشاره شد اين يك تنبيه است نه تعليل. خب چطور ميشود براي پيغمبر مخفي باشد او كه مسئول جبهه و جنگ است اينكه گزارشگرهاي فراواني دارد اينكه دستياران زيادي دارد معاونين زيادي دارد، فرماندهان زيادي براي تيپ و گردان و اينها مشخص كرده است. اين نميداند اين جمعيت نميخواهند بيايند كه حالا مطلب پيچيده باشد آن هم خطاب به پيغمبر است كه چرا اجازه دادي تا براي تو معلوم بشود براي او كه معلوم شد كه چه كسي موافق است، چه كسي مخالف.
پرسش ...
پاسخ: از كجا ميدانستند؟ با اينكه پيغمبر اعلام نَفْر كرده؟ فرمود ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[11] هر كس با هر وسيلهاي كه دارد بايد بيايد. حالا بعضيها توانايي بيشتري دارند بعضيها توانايي كمتري دارند براي بعضي دشوار است براي بعضي دشوار نيست هر كه هست بايد بيايد. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ بعد هم اعتراض كرد قبلش که ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾[12] اين تثاقل براي همينهاست ديگر
آماده بودن مؤمنان براي جهاد
وگرنه آنها كه آماده بودند كه ﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا﴾[13] آنها كه آماده بودند اصلاً. آنها براساس ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ «از تو به يك اشاره ٭٭٭ از ما به سر دويدن» بود. آنها كه آماده بودند و اصلاً اجازه نميخواستند همين كه فرمان بسيج شد اينها آماده بودند. فرمود: ﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا﴾ آنها براي اذن خواستن اصلاً آماده هستند. اين است كه بعضيها به زحمت افتادند كه «لا» تقدير بگيرند «أن لا يجاهدوا» يا «كراهة أن لا يجاهدوا» در نوبتهاي قبل اشاره شد كه هيچ چيز حذف نشده است مؤمن براي حضور در جبهه اجازه نميخواهد همين كه دستور رسيد اينها آماده است. غير مؤمن است كه اجازه ميگيرد كه نيايد. آنجا حذف شده است اينجا صريحاً بازگو شده است كه اصلاً اجازه نميخواهد. شما كه گفتيد ﴿انْفِرُوا﴾ اين گفت چَشم. خب پس اين ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ﴾[14] بعد فرمود: ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[15] همهٴ اين حرفها ناظر به اينهايي است كه به دنبال بهانه ميگردند وگرنه آنها كه آمادهاند كه نسبت به آنها تثاقلي نبود كه تا پيغمبر اعتراض بكند كه.
دستور الهي به مشورت پيامبر اكرم با مردم در امور مربوط به آنان
پرسش ...
پاسخ: آنجا هم مشخص شده است سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه مشورت در امور مردمي است نه در «أمر الله» است. چه اينكه برابر آن سورهٴ «حم» ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[16] نه «أمر الله». آنجا كه «فيما يرجع إلي الله» است ﴿إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[17] است، آنجا جاي مشورت نيست آنجايي كه «أمرهم» شد «امر الناس» شد مثل مباهات مثل موضوعات مثل منطقة الفراغ مثل انتخاب اضلاع واجب تخييري و مانند آن. اينها جزء «أمر الناس» است هر جا جزء «امر الناس» شد ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ ولي مسئول اجرا، تصميم نهايي را آن رهبر بايد بگيرد. ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ﴾ أمّا ﴿شَاوِرْهُمْ فِي الأَمْر﴾[18] اي «في أمر الناس في أمورهم» نه «شاورهم في الأمر» يعني في حكم الله، حكم الله كه ﴿إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾. جايي را كه ذات اقدس الهي بايد دستور بدهد آنجا ﴿انفِرُوا﴾. گفتند الآن شما مستحضريد كه امپراطوري روم احساس خطر كرده شما كه در حجاز حاضر شديد بعد از فتح مكه آنها احساس خطر كردند، قصد حمله دارند. در چنين فضايي شما هم بايد ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[19] اين ديگر «امر الناس» نيست «امر الله» است. كيفيت تجهيز نيرو كيفيت اعزام نيرو اينها البته جزء منطقهالفراغ است انتخاب اضلاع واجب تخييري است اينها البته ميشود جزء «امر الناس» باشد در اينجا مشورتها هم شده تصميمگيري هم با خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
تشريح اوصاف منافقان ايات محل بحث
ولي منظور آن است كه آيات مستقيماً به منافقين خطاب نميكند هم آنها لايق نيستند هم پردهدري مصلحت نيست. به طور غير مستقيم جريان را بازگو بكند منتها چون تبيان است مسئله را تشريح ميكند. هم مشكلات رواني آنها را گفت هم رابطهٴ آنها با خدا را مشخص كرده كه آنها در نمازشان كسلاند چه رسد به مسايل جبهه و جنگ. خب نماز را هر كسي ميخواند به حسب ظاهر كه مسلمان است. اينها در نماز كه يك امر عادي است مشكل دارند. ﴿لاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَي﴾[20] چه رسد به انفاق. انفاق هم كه ﴿مِنَ الأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً﴾[21] اينها را غرامت ميدانند ﴿وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ﴾[22] اينكه نماز را نميخواند مگر براساس كراهت اينكه انفاق نميكند مگر براساس كراهت اين حاضر است خون بدهد؟ خب پس همهٴ اين اضلاع را مشخص كرده بعد هم فرمود تا تو بداني نه مردم بفهمند. اجازه نده تا مردم بفهمند سخن از فهم مردم نيست سخن از اين است كه پيغمبر بايد بداند و فهميد. بعد هم فرمود اينها كه ميدانيد اينها كه نميخواهند بيايند ﴿لَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ و بعد هم فرمود يا رسول الله تمام هم آنها اين است كه تو را از پا در بياورد. وقتي كه پيغمبر از پا در آمد، يعني دين از پا در آمد حذف كردن مردم كار آساني است. ﴿وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ﴾ تمام آن نتيجهگيري به اين ﴿لَِكَ﴾ خلاصه شده وگرنه در همهٴ موارد ضمير جمع بود ﴿لَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ﴾ بود ﴿يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ﴾ بود ﴿وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ﴾ بود اينها. امّا شما ابزاريد تا پيغمبر را از پا در بياورند خب.
پرسش: در جاهاي ديگر قرآن منافقين و امثال فرعون خطاب مستقيم نشدند؟
پاسخ: كم گاهي هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود كه تو به اينها بگو ولي خود ذات اقدس الهي خطاب ندارد ﴿قُلْ يَاأَيُّهَا الكَافِرُونَ﴾[23] «قل يا أيّها الّذين» كذا. امّا برخلاف مؤمنيناند كه ذات اقدس الهي مستقيماً ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[24] گاهي به پيغمبر ميفرمايد به مؤمنين بگو گاهي هم خودش مستقيماً به مؤمنين خطاب ميكند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾.
خب براساس اين تحليل جاي اين نميماند كه مثلاً كسي از اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾[25] اعتراض بفهمد همان بيان نوراني امام هشتم(سلام الله عليه) است كه اين براساس «إيّاک أعني و أسمعي يا جار» نازل شده است.
كوري باطن و ترديد عملي منافقان
خب ﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ﴾ و چون «حذف ما يعلم منه جائز»، آن محور اذن ذكر نشده است آنها كه به خدا و قيامت ايمان ندارند استيذان ميكنند يعني چه؟ استيذان ميكنند كه نيايند.
در اين جريان فرمود اينها اعتقاد ندارند يك، نه به خدا، نه به قيامت، ﴿وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دل اينها گاهي به صورت فعل ماضي ذكر ميكند، گاهي به صورت فعل مضارع ذكر ميكند تا معلوم بشود گذشته و آيندهٴ اينها نفاقگونه ميگذرد. هم به صورت فعل ماضي فرمود ﴿وَارْتَابَتْ﴾ هم به صورت فعل مضارع فرمود ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾. تردّد آن ردّ مكرّر است انسان يك وقت اشتباهي به يك سمتي ميرود خيال ميكند درب به اين سمت است در خروج، بعد وقتي رفت ميبيند در خروج اين سمت نيست خب چشم دارد ميبيند ديگر ميبيند در جاي ديگر است برميگردد. اين مشكلي ندارد. امّا يك نابينا چه ميكند گاهي به طرف ديوار شمالي ميرود، ميبيند بسته است گاهي به طرف ديوار جنوبي ميرود ميبيند بسته است دوباره ميرود بسته است سهباره ميرود بسته است. اين ردّ مكرّر را كه لازمهٴ كوري است به او ميگويند ترديد. ترديد كه باب تفعيل است وآن ردّ مكرر است ردّ مكرّر براي كورهاست. فرمود ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ راه خروج ندارند كه، از اينطرف ميروند بسته از آن طرف ميروند بسته، دوباره ميروند همان راه. راه ايمان كه راه خروج است، طي نكردند او را بستند ميماند كفر، كفر هم كه راه خروج نيست. فرمود ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ پس اينچنين نيست كه فقط مربوط به فعل ماضي باشد که ﴿وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ باشد، نه «وارتابت» يا «ترتابوا»، «تردّدوا»، و «يترددوا». اينطور است. ﴿وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ يعني اين مداري كه بسته است و اينها در اين محور حركت ميكنند اينچنين نيست كه در فضاي روشن حركت كنند كه، در فضاي تاريك حركت ميكنند در ريب و شك حركت ميكنند لذا جايي را پيدا نميكنند ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ﴾ اين يك خب.
كرامت خداوند از جهاد منافقان و قطع نمودن رحمت خويش از آنان
مطلب ديگر؛ ما چندين بار گفتيم برويد ديگر حالا جهاد مال كنيد جهاد جان كنيد عدّهاي رفتند قبلاً تلخي را ديديد نرفتيد رسوا شديد حالا برويد باز هم همين ﴿وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ بود از يك سو ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ بودند از سوي ديگر. در چنين فضايي ذات اقدس الهي اينها را به حال خودشان رها كرده. گفت ما ديگر نميخواهيم اينها بيايند. خدا مايل نيست اينها بيايند. اينجا ديگر بحث تشريع به تكوين تبديل ميشود. ذات اقدس الهي لطف خودش را از اينها گرفت. وقتي گرفته اينها را به حال خودشان رها كرده. خب اگر كسي كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[26] است، به كسي نور ندهد اين ديگر ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[27] ميشود ديگر. اين ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾[28] ميشود ديگر. ﴿كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ﴾ تكوينا با اينكه «أراد الله منهم تشريعاً و قال إنفروا تشريعاً» كه از آنها خواست كه. اين ارادهٴ تشريعي با كراهت تشريعي که جمع نميشود كه. پس با كراهت تكويني جمع شده. خدا مايل نيست وقتي لطفش را از اينها گرفته اينها را به حال خود رها كرده خب اگر كسي به حال خود رها بشود از كجا نور بگيرد؟ اين است كه انسان اگر يك لحظه به حال خود رها بشود همان آن ترديد و ريب و تاريكي و كوري دروني هست. چون ﴿كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ﴾، تثبيط با «طاء» مؤلّف يعني توقيف يعني بازداشت كردن بر خلاف تثبيت كه با «تاء» منقوط است آن تثبيت يعني ثابت قدم كردن، پايدار كردن، پايدار نمودن و مانند آن. اين تثبيط يعني بازداشت، يعني توقيف يعني درجا زدن.
نحوه اذن دادن پيامبر اكرم به منافقان
آنگاه برخيها گفتهاند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به اينها اجازه داد نفرمود شما مأذونايد نياييد بلكه اينچنين فرمود ﴿اقْعُدُوا مَعَ القَاعِدِينَ﴾ فرمود شما با بچهها باشيد با پيرزنها و پيرمردها باشيد. اينطور لسان تحقيرآميز فرمود. ﴿وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ القَاعِدِينَ﴾ نفرمود حالا مأذونايد. يك وقتي به حنظله(رضوان الله عليه) بلكه(سلام الله عليه) در آن جريان جنگ اذن نميدهد كه سورهٴ مباركهٴ «نور» نازل شد. ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ﴾[29] آنجا اذن است اينجا سخن از اذن نيست كه به اينها اذن بده حضرت فرمود شما مأذونايد. فرمود ﴿اقْعُدُوا مَعَ القَاعِدِينَ﴾. اين هم ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الخَوَالِفِ﴾[30] . قاعدين چه كساني هستند؟ چون هر كه بتواند ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ كه نَفْر دارد آنكه نتواند مثل خردسالآن، سالمندان، كوران اينها قاعديناند ديگر. فرمود ﴿اقْعُدُوا مَعَ القَاعِدِينَ﴾. بنابر اينكه قائل حضرت باشد. امّا اگر بر اساس آن معناي تكوين باشد، يعني ذات اقدس توفيق حضور در جبهه و نَفْر را از اينها گرفته و اينها را در رديف سالمندان و اعوجها قرار داده است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»