80/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 43 الی 47
﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾(46)﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾(47)
جملهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ تحيت نسبت به پيامبر اكرم و عتاب نسبت به منافقان
شواهدي كه از قرآن و روايات اهل بيت(عليهم السّلام) به دست آمده است معلوم شد به اينكه هيچگونه عتابي از ذات اقدس الهي متوجه شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشد. اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ يك تحبيب است، به منزلهٴٴ تحيّت است به منزلهٴ دعاست، اين ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾، بازگشتش به اين است كه «يا أيّها المنافقون لم استئذنتم» اين عتاب ضمني متوجه به منافقين است. كه منافقين چرا استيذان كرديد. به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نميفرمايد چرا اذن دادي، براي اينكه يك كاري بود هم به نفع اسلام هم به نفع مسلمين هم به نفع آيندهٴ جهان اسلام زيرا مهمترين كاري كه در جبهههاي جنگ لازم است به وسيلهٴ اين منافقين تخريب ميشد و خوب شد كه اينها نيامدند. بنابراين نيامدن اينها مطابق با حق بود و اذن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطابق با حق و مصلحت بود. گرچه استيذان آنها باطل بود و نيامدن آنها بر اثر سوء اختيار اينها بود نه حسن اختيار اينها. پس بازگشت اين ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾، به اين است كه «يا أيّها المنافقون لِمَ استئذنتم»، چرا استيذان كرديد؟ و چرا اصلاح نشديد و چرا صادق نشديد، صادقانه برخورد نكرديد؟
همانطوري كه در نوبتهاي قبل گذشت
آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از سابقه فتنهگري منافقان
براي اينكه از قرآن كريم برميآيد كه سابقهٴ امور اينگونه منافقين فتنهگري بود ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِن قَبْلُ﴾[1] در جنگ حنين فتنه كردند، در جنگ اُحد فتنه كردند و خداوند هم جريان اينها را به پيغمبر گزارش داد و به وجود مبارك پيغمبر هم فرمود كه ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[2] اينطور نيست كه ما ندانيم. در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه آياتش بعداً خواهد آمد آيهٴ 94 اين بود: ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُون﴾ خب اينها كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اينها اذن داد كه اينها نيايند، اگر اينها براساس اذن پيغمبر بود و براساس عذر شرعي بود يا استيذان ظاهري بود بعد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جبههٴ تبوك برگشت، اينها عذرخواهي ميكردند، خب پيغمبر بايد قبول ميكرد. براي اين كه اينها ميتوانستند بگويند ما با اجازهٴ شما نيامديم. ولي وقتي كه بعد از برگشت آمدند عذرخواهي بكنند، ديگر حالا اينجا پردهبرداري شده، فرمود؛ ﴿لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ﴾ با نفي تأكيد، ما هرگز عذر شما را نميپذيريم. براي اينكه خداوند به ما گزارش داد كه شما چهكارهايد. ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾.
عتاب آيهٴ كريمه متوجه منافقان فتنهگر
خب بنابراين اين ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ بازگشتش به اين است كه «لم استئذنتم أيّها المنافقون» و اين مطابق با همان رواياتي است كه از عيون اخبار الرضا مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل شده است كه آن روز خوانده شد كه اين بر سبك «إياك أعني و أسمعي يا جار» نازل شده است در حقيقت عتاب به آن منافقين است كه چرا استيذان كرديد نه عتاب به پيغمبر است كه چرا اذن دادي، بلكه يك ثنا و يک حمدي است نسبت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه كار خوبي كردي براي اينكه اينها عناصر محوري جبهه و جنگ را به هم ميزدند. مستحضريد كه در مسائل عبادي و تعبدي تعليل و تبيين و برهاني اقامه نميشود امّا اينگونه از مسائل نظامي، حقوقي، و سياسي مكرّر با عبارتهاي متنوع براهينش اقامه شده و اقامه ميشود. حالا آياتي كه در اينجا ميخوانيم ميفرمايد؛ در جبهه و جنگ به يك عزم ملّي نيازمند است اينها را ميگويند «من عزم الأمور». «عزم الأمور» يعني «من الأمور الّتي يجب أن يعزم اليها» كه انسان بايد تصميم بگيرد.
مصلحت بودن اذن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به منافقان
اجمالاً اگر ذات اقدس الهي مطلبي را بگويد بعد شواهد قبلي، شواهد بعدي، شواهد تاريخي تأييد بكند به اينكه كاري كه وجود مبارك پيغمبر كرده است كاملاً مطابق با واقع بود آنوقت جا براي عتاب ندارد. اگر اين كار، خلاف باشد، يا خلاف واقعي است، يا در حد تجرّي است از اين دو امر كه بيرون نيست. بالأخره كاري خلاف است كه يا «في نفسه» مطابق با واقع نباشد، مطابق با مصلحت نباشد، يا اگر مطابق با مصلحت است، چون شخص نميداند جاهلانه اقدام ميكند ميشود تجرّي. اگر كسي تشنه باشد و آب زلال را بياشامد و بداند که اين آب است جا براي عتاب ندارد. ولي اگر كسي خمر بنوشد يا نه يك آبي را به عنوان أنّه خمر است بنوشد، در صورت اوّل چون كار مخالف با واقع است، و اين شخص هم مخالف با واقع كار كرده است جاي عتاب دارد، در صورت دوم گرچه مخالف واقع نيست ولي چون تجرّي كرده سوء سريره دارد. ولي اگر جايي كسي آب بنوشد كه مطابق با واقع است كه مصلحت هم هست، تشنه هم هست و بداند که اين آب است جا براي عتاب نيست. نه مخالف واقع شده نه تجرّي در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است. اين نيامدن منافقين مطابق با واقع بود مطابق با مصلحت بود، حق بود براي اينكه چندين كار خلاف با آمدن اينها انجام ميشد، خوب شد كه نيامدند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم شواهد قبلي اينها را در جنگ حنين ديد يك، و جنگ اُحد ديد دو و هم بر اساس اعلام غيب الهي كه ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[3] آگاه بود از فتنه و دسيسه اينها سه. پس يك كاري كرد كه هم مطابق با مصلحت بود و هم پيغمبر ميدانست نه تجرّي در كار بود، نه خلاف واقع. چنين كاري جا براي عتاب ندارد خب.
پرسش ...
پاسخ: حالا چرا اين كار را كرديد و سعي كنيد صادق باشيد و از كذب بپرهيزيد. چون وقتي ﴿لِمَ أَذِنتَ﴾ به «لم استأذنتم» برگشت، آنگاه آن ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الكاذِبينَ﴾ به اين صورت برميگردد «صيروا صادقين» «إتقوا الكذب» «و لا تكونوا مع الكاذبين» به آنها بر ميگردد. وقتي سرفصل عوض شد تا پايان عوض ميشود نه اينكه «إياك أعني و اسْمعي يا جار» كه يك قصّه است صدرش از اين سنخ باشد بقيه سر جايش محفوظ باشد. وقتي سرفصل عوض شد كلّ جريان عوض ميشود. خب پس طبق شواهد قرآني به ضميمهٴ روايتي كه عيون أخبار الرضا از وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) نقل شده است نه اين كار بد بود نه صاحب كار غافلاً اقدام كرد، هم كار خوب بود و هم صاحب كار عالماً اقدام كرده.
ذات اقدس الهي به پيغمبرش گزارش ميدهد و پيغمبر هم بعد از برگشت از جبهه صريحاً اعلام ميكند ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾
تنبه الهينسبت به مؤمنان دربارهٴ عازم نبودن منافقان براي جنگ
بعد هم تحليل كرده فرمود «يا أيّها المسلّمون هؤلاء منافقون» چرا چون ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اين تعليل نيست در حقيقت، تنبيه است. يعني روشن كردن يك مطلب بديهي است از راه تذكره و احياي فطرت كه اينها نميخواستند اصلاً بيايند براي اينكه تبوك يك فاصلهٴ طولاني دارد يك مكان طولاني است يك مسافت طولاني است كه ﴿بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾[4] يعني مسافت طولاني. جنگ با يك ابرقدرت آن روز است به نام امپراطوري روم. خب همه بار و بنه را جمع كردند اينها اگر ميخواستند بيايند خب بالأخره بارهايشان را ميبستند ديگر. اصلاً اينها نميخواستند بيايند همه شما ميدانيد آنها نميخواهند بيايند. اين تعليل نيست اين را ميگويند تنبيه. تنبيه يعني يك چيز بديهي كه دم دست آدم است و انسان گاهي غفلت دارد گاهي حواسش جمع نيست كه اين خودكارش كجاست ميگويند آقا روي ميزتان است اينكه اينجا ميگردي همين است خودكار همين است اين را كه نميگويند برهان كه اين را ميگويند تنبه دادن. اين آيه نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[5] نيست كه برهان و قياس استثنايي باشد و تلازم مقدم و تالي بخواهد «لكن التالي باطل» «فالمقدم مثله» اين تنبه دادن است ميگويد آقايان مؤمنين اين چند نفر منافقاند نميخواهند بيايند. چون اگر واقعاً قصد آمدن داشتند، خب تا حال بارشان و اثاثشان را جمع ميكردند ديگر. ﴿لَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اينكه برهان فلسفي نيست كه، كه كسي مخفي باشد و اسرار غيب بخواهد. امّا آن دسيسههايشان كه اخبار غيبي ميطلبد، آن را ذات اقدس الهي به پيغمبر اعلام كرد كه پيغمبر فرمود نه عذر خواهي نكنيد ما هرگز باور نميكنيم. با ﴿لَن﴾ تأكيد، ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ﴾ چون آن وقت بعد ﴿نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[6] خدا به ما گزارش داد شما چهكارهايد.
ضرورت وجود عزم ملي در جهاد و نقش منافقان و از بين بردن آن
همهٴ نقشههاي شما را به ما گزارش داد شما سه كار محوري داشتيد، هر سه را هم خدا به ما گفت كه شما چه منظوري داشتيد. حالا آنها را شرح ميدهد. مهمترين كاري كه جبهه به آن نيازمند است «من عزم الأمور» به اصطلاح ميگويند عزم ملّي لازم است يعني «ممّا ينبغي ان يعزم عليه» اين است كه انسان مصمّم باشد براي جنگيدن. جبهه رفتن يك كار تصميمگيري ميخواهد چون در بحثهاي قبل هم اشاره شد به اينكه هيچكاري از انسان صادر نميشود مگر با عزم و اراده. امّا بعضي از كارها را انسان با ارتكاز انجام ميدهد، حالا يك ليوان آبي ميخواهد بنوشد، يك لقمه غذايي ميخواهد بخورد، اين ديگر «من عزم الأمور» نيست خب اين را براساس ارتكاز روزانه انجام ميدهد اين قدمهايي كه برميدارد همهٴ اينها براساس اراده است براساس عزم است. امّا ديگر حالا بنشيند و تصميم بگيرد كه من قدم پنجم را بعد از قدم چهارن بردارم اينطور نيست. اينها را براساس ارتكاز انجام ميدهد. امّا حالا اگر بخواهد همسر انتخاب بكند يك جواني بخواهد همسري انتخاب بكند خب اين مدّتها فكر ميكند مشورت ميكند. ميخواهد خانه تهيه كند مدّتها بررسي ميكند نقشهها را ميبيند فحص ميكند با يك عدّه مشورت ميكند، اينها «من عزم الأمور» است يعني «ممّا ينبغي أن يعزم عليه». كه انسان همانطور برابر ارتكاز نميرود همانطوري كه ميرود يك مقدار پنير تهيه كند اينطور نميرود بنگاه معاملات خانه تهيه كند، اينها «من عزم الأمور» است. جريان جنگ «من عزم الأمور» است. فرمود: اينها در اين «من عزم الأمور» دخالت ميكنند اوضاع را به هم ميريزند. اين يك. دو جبهه و جنگ بيش از هر چيزي نياز دارد به وحدت ملّي و محلّي. اينها اين وحدت را به اختلاف تبديل ميكنند، سه همهٴ كساني كه در جبهه و جنگ شركت ميكنند از آن عزم ملّي و از ايمان مستحكم برخوردار نيستند، لذا ميگويند شما پرچم را به دست هر كسي ندهيد. در يكي از جبهههاي جنگ دست راست وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آسيب ديد، پرچم افتاد عدّهاي اين علم را بلند كردند، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ضعوه في شماله فإنّ شماله خير من أيمانكم». بگذاريد اين پرچم در دست چپ علي باشد دست چپ علي از دست راست همهٴ شما بهتر است. براي اينكه او فرار نميكند كه. «فإنّ شماله خير من أيمانكم». اگر وجود مبارك قمر بني هاشم(سلام الله عليه) در كربلا پرچمدار بود براساس همين جهت بود. وقتي كسي كه پيشاپيش است فرار بكند خب ديگران كه ضعيف الايمان هستند يا ترسو هستند زودتر فرار ميكنند. همين خطر در جريان جنگ حنين اتفاق افتاد. ابوسفيان و اينها زود فرار كردند عدّهاي هم به دنبال اينها ترسيدند و فرار كردند. اصلاً ابوسفيان رفته جلو كه پيشاپيش همه فرار بكند تا ديگران هم فرار بكنند. فرمود اينها را مگر نديديد﴿قَلَّبُوا لَكَ الأُمُور﴾ ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتَّي جَاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾[7] خب اين كار را هم تصميم داشتند كه بروند پيشاپيش در خط مقدم بعد فرار كنند تا اين بسيجي ضعيف الايمان نوسال زودتر فرار بكند دنبال اينها. فرمود ﴿فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ خب يك عدّه هستند كه چشم و گوششان همينها هستند. اين سه كار را اينها ميخواستند انجام بدهند اگر بيايند همين كار را كنند. ﴿لَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ هم آن عزم ملّي را به هم ميزنند هم آن اتفاق كلمه را به هم ميزنند هم آن ضعيف الايمان را به دنبال يدك ميكشند.
مخاطب بودن پيامبر اكرم و معاتب بودن منافقان در آيهٴ كريمه
پس كار خوبي كرد وجود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اينها اذن آمدن نداد. بلكه اذن ماندن داد. خدا هم كه اينها را باخبر كرده پس بنابراين هيچ مشكل فعلي يا فاعلي دربارهٴ كار پيغمبر يا سريره وجود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبود تا اينكه مثلا كسي بگويد اين يك عتابي ضمني را به همراه دارد.
پرسش ...
پاسخ: آن كه منافق قابل خطاب نيست اصلاً. خطاب به رهبر است كه «إلي يوم القيامه» ادامه داشته باشد. اين بحث هم قبلاً اشاره شد كه بر فرض هم اگر خطاب به آنها بود، اينها ميگفتند يك عدّه در صدر اسلام بودند و گذشتند امّا وقتي خطاب به پيغمبر اسلام باشد چون «إلي يوم القيامه» اين نبوت و رسالت است معلوم ميشود «إلي يوم القيامه» اين تكليف زنده است. كه در هيچ عصري كسي حق ندارد از مسئول ادارهٴ امور اسلامي فاصله بگيرد. بالأخره در عصر پيغمبر، پيغمبر، در عصر امام معصوم، امام معصوم، نشد نائب خاصش نشد، نائب عام بالأخره احكام و حِكَم بايد بايد پياده بشوند. بالأخره اين دستورات قرآني يك متولي ميخواهد يك مسئول اجرا ميخواهد ديگر.
اذن نگرفتن مؤمنان از پيامبر اكرم براي انجام تكاليف الهي
خب بعد فرمود به ﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾ اين كريمه را برخيها گفتهاند مثلاً متعلق محذوف است يا «في ان لا يجاهدوا» است يا «كراهه أن يجاهدوا» و مانند آن. امّا سبك آيات قرآن كريم شايد به اين سِمت متوجه باشد كه اصلاً مؤمن كه اذن نميگيرد، مؤمن راهش هم مشخص است عزمش هم مشخص است. مؤمن اگر بخواهد نماز بخواند كه از كسي اذن نميگيرد. اصلاً مؤمن دربارهٴ ترك نماز انديشه ندارد، دربارهٴ ترك روزه انديشه ندارد، دربارهٴ ترك جهاد هم انديشه ندارد مؤمن راهش يك طرفه است اين يك طرف هم كه اجازه نميخواهد. مؤمن كارش «ان يصلّي» و «يصوم» و «يجاهد» است اين كار هم كه اذن نميخواهد. «لا يستأذنك الّذين يؤمنون بالله واليوم الآخر ان يصلوا و ان يصوموا و ان يحجوا و ان يجاهدوا»
پرسش ...
پاسخ: خداي سبحان كه امر كرده است گفت ﴿انْفِرُوا﴾[8] دربارهٴ نماز هم كه فرمود ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَة﴾[9] دربارهٴ صوم هم كه فرمود ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾[10] خب مؤمن هم كه كارش يك طرفه است، مؤمن نماز ميخواند نه ترك نماز، روزه ميگيرد نه ترك روزه، حج ميرود نه ترك حج. جهاد ميكند نه ترك جهاد. اين كارها را انجام ميدهد اين كارها هم كه اذن نميخواهد لذا فرمود ﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا﴾ يعني راهش مشخص است. نه «ان لا يجاهدوا» نه «كراهه أن يجاهدوا». آنها كه از اين لطيفه بيخبرند به تكلف افتادند كه كراهت محذوف است يا «لا» محذوف است و مانند آن. امّا آنها كه از اين منظر نگاه ميكنند ميگويند چيزي حذف نشده. مؤمن راهش يك طرفه است اين هم كه اذن نميخواهد. دايماً همين كار را ميكند «لا يستئذنك الّذين يؤمنون بالله واليوم الاخر ان يصلوا و يصومو و يجاهدوا و يحجوا». اينها ﴿أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾. اينها كارشان اين است چون گرچه لقب مفهوم ندارد امّا در اينجا چون در مقام تحديد است مفهوم دارد. يعني ديد آن كسي كه مؤمن نيست براي اينكه اين كارها را بكند اذن ميگيرد. ميگويد اذن ميدهيد كه من كارها را خودم انجام بدهم يا نه. آن وقت آن كسي كه مؤمن نيست چون راه او خلاف است اذن ميگيرد كه اين كارها را نكند.
اذن خواستن منافقان براي كار منفي و اذن نخواستن مؤمنان براي كار مثبت
پس دو نكته است؛ يكي اينكه اين ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ﴾ گرچه لقب است، مفهوم ندارد ولي چون در مقام تحديد است مفهوم دارد مفهومش هم آن است كه ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اذن ميگيرند اين نكتهٴ اول. نكتهٴ دوم اين است كه ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ﴾ راهش مثبت است لذا براي انجام آن كار مثبت اذن نميگيرد، ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُون﴾ كارش منفي است آن كار منفي را كه شريعت اجازه نميدهد. آن «ان لا يجاهدوا» است براي توجيه آن در صدد استيذان است. پس كسي كه مؤمن نيست اذن ميگيرد كه اين كارها را انجام ندهد. همين معناي مثبت و منفي كه يكي منطوق و ديگري مفهوم است از اين آيه برميآيد همين دو مطلب مثبت و منفي كه يكي منطوق است و ديگري منفي منتها در جهت عکس از آيهٴ 45 الي آيهٴ بعدي برميآيد. ﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾. اصل مطلب را حذف كرده فقط غير مؤمنين هستند كه منتظر اذن هستند. اذن هم براي چي؟ «اذناً في ان لا يجاهدوا» چون راه آنها اين است. پس ﴿إِنَّمَا﴾، اين كلمهٴ ﴿إِنَّمَا﴾ در آيهٴ 45 كه مفيد حصر است و مفهوم دارد كار همان آن مقام تحديد را كه در آيهٴ 44 است و لقب است و حرف حصر ذكر نشده است انجام ميدهد. آن آيهٴ قبلي چون در مقام تحديد بود مفهوم داشت، اين آيهٴ بعدي چون حرف حصر دارد مفهوم دارد منتها از باب تناسب موضوع راه مردان با ايمان مشخص است آن راه راهي است كه اذن نميخواهد با همان امر اولي انجام ميدهند. راه افراد غير مؤمن هم مشخص است و آن توجيه كردن گناهان است و اذن گرفتن براي ترك اطاعت. لذا فرمود ﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ «يستئذنون» «يستئذونون» در چي؟ «في أنّ لا يجاهدوا». كه «و حذف ما يعلم منه جائز».
«والحمد لله رب العالمين»