80/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 43 الی 47
﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾(46)﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾(47)
شرح مفردات آيهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ﴾
اين تعبير محبتآميز در صدر آيه قرار گرفت؛ نظير تحيت، ثنا و مانند آن است كه اشاره شد ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾.
بخش دوم اين است كه ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ اين لِمَ اعتراض نيست، استفهام است؛ و استفهامي است براي توجيه مخاطبان حقيقي نه خصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم). بخش سومش ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ﴾ است اين ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ﴾، گاهي غايت است اين كلمه ﴿حَتَّي﴾ گاهي منفعت است وقتي غايت باشد، معنايش آن است كه وقتي آن حاصل شد ديگر آن مغيّا جايي ندارد، اين حكم اينقدر هست تا غايت حاصل بشود، وقتي غايت حاصل شد ديگر مغيّا حاصل نيست. و امّا اگر منفعت باشد، نه تنها آن حكم تمام نميشود، زايل نميشود، بلكه شكوفاتر ميشود و روشنتر ميشود.
پس ﴿حَتَّي﴾ گاهي به معناي غايت است گاهي به معناي منفعت؛ اگر به معناي غايت بود، مغيّا حكمش جدا و غايت حكمش جدا، يكي مثبت و ديگري منفي.
و امّا اگر منفعت بود حكمشان فرق ميكند، امّا اينچنين نيست كه يكي مثبت باشد و يكي منفي، بلكه آن مثبت شكوفاتر ميشود، آن مثبت شفافتر ميشود، ثابتتر ميشود، محكمتر ميشود. تفاوت اين دو تعبير را ميشود با بررسي آيه سوره مباركهٴ «بقره» سورهٴ «فصّلت» مشاهده كرد؛
شاهد قرآني براي «حتي» به معني غايت
در سوره مباركهٴ «بقره» به اين صورت آمده است؛ آيهٴ 187سوره مباركهٴ «بقره» در جريان صوم اين است فرمود: ﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ﴾؛ فرمود در شب ماه مبارك رمضان اكل و شرب و انجام ساير مفطرات مجاز است تا اينكه صبح صادق مشخص بشود، و آن خط روشن صبح از نوار تاريك شب جدا بشود، چون در صبح كاذب يك خط روشن عمودي پديد ميآيد كه ذنب سرهان مثل دم گرگ كه در عمود افق است نه در افق كه اين صبح كاذب است، بعد كم كم دوتا نوار كاملاً مشخص است يك نوار تاريك بالا يك نوار روشن پايين، كاملاً مشخص است آن نواري كه سرتاسر افق را روشن كرده است، پايين است، نشانه قرب شمس است اين نوار سر تا سر تاريك بالاي افق، كه افقي است،اين شب را نشان ميدهد كه به طرف ماست.
وقتي اين دو نوار مشخص شد صبح صادق است. پس يك خط روشني پديد ميآيد مثل دم گرگ كه عمودي است، اين صبح كاذب است. امّا وقتي اين دو خط اين دو خط مثل دوتا نوار يكي سر تا سر افق را تاريك كرده است بالا، يكي سر تا سر افق را روشن كرده است پايين، اين يك خط روشن است پايين و يك خط تاريك است بالا، تبيّن خيط ابيض از خيط اسود و خيط اسود از خيط ابيض اين ميشود صبح صادق.
﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأبْيَضُ﴾ كه سراسر افق يك خط، يك روشن، زير قرار گرفته، و خيط اسود سر تا سر افق يك خط تاريك است، روي آن اينها كاملاً جدا هستند معلوم ميشود اوّل صبح است، ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾. خب، وقتي اين تبيّن پيدا شد، ديگر اكل و شرب جايز نيست، ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ﴾ جاي روزه گرفتن است تا شب. پس حكم قبل از تبيّن جواز افطار است، حكم بعد از تبيّن عدم جواز افطار، وقتي مشخص شد اكل و شرب ديگر جايز نيست، اين ﴿حَتَّي﴾ براي غايت است.
دو شاهد قرآني براي «حتي» به معني منفعت
گاهي ﴿حَتَّي﴾ براي منفعت است، نظير آنچه که در پايان سورهٴ «فصّلت» آمده در پايان سورهٴ «فصّلت» آيهٴ 53 اينچنين است: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ ما آيات آفاقي و آيات انفسي را به آنها ارائه ميكنيم ؛تا معلوم شود ذات اقدس الهي حق است، يا معلوم بشود که اين وحي حق است، اين كتاب آسماني حق است، كه بالأخره يك جامعي هم هست براي اينها، كه حالا ضمير به كتاب آسماني برگردد يا ضمير به الله برگردد اختلاف است. آنگاه وقتي اين آيات الهي را، آيات آفاقي را، آيات انفسي را به اينها ارائه كرديم، و حق بر ايشان روشن شد، اينچنين نيست كه اين حتّي غايت باشد، ما بعد ديگر حكم ماقبل را نداشته باشد، ما از آن به بعد اشياي خارجي آيات ما نباشد و يا ما ارائه نكنيم، بلكه اين ﴿حَتَّي﴾ براي منفعت است يعني ما آيات آفاقي و آيات انفسي را نشان ميدهيم. ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ﴾ يعني ليتبيّن، تا بر اينها روشن بشود كه ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، وقتي بر اينها روشن شد ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، آن وقت اين آيت، آيتِ روشن ميشود، آن علامت، علامتِ شفافتر ميشود، اگر قبلاً اينها در يك حدّ معيني آيه حق بودند، الآن ديگر آيه شفاف الهياند. چون اگر براي كسي مسلّم شد، از راه بررسي آيات آفاقي و انفسي، كه خدا موجود است و قرآن كريم كلام اوست؛ از آن به بعد با آن منظر جهان را روشنتر و شفافتر ميبيند؛ اگر قبلاً اوّل آيات را ميديد بعد از آيات به ذي الآيه پي ميبرد، بعداً به جايي ميرسد كه ميگويد: «ما رأيت شيئاً إلاّ رأيت الله قبله و معه و بعده و فيه»؛ پس اين حتّي با حتاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرق ميكند؛ حتاي غايت نيست؛ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم همينطور است، وقتي در آنجا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[1] ، نه اينكه ـ معاذ الله ـ وقتي به يقين رسيدي، نظير﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾[2] ، ديگر رها كن؛ بلكه منظور آن است كه وقتي به آنجا رسيدي ديگر عبادتت شفافتر ميشود، واعبد واعبد واعبد ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ چرا عبادت بكن؟ «ليأتيك اليقين» حالا كه يقين پيدا كردي، عبادتت متيقنانه ميشود، با شكوهتر ميشود، اگر قبلاً «خوفاً من النار» بود حالا طور ديگر است؛ اگر قبلاً «شوقاً إلي الجنّة» بود حالا طور ديگر است؛ اگر قبلاً حب بود الآن ﴿أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[3] است و هكذا، كه بعد از تبيّن شكوفاتر از قبل از تبيّن ميشود. خب، پس اين ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ﴾[4] گاهي به صورت غايت است، گاهي به صورت منفعت است؛ اگر غايت شد حكم به مثبت و منفي تقسيم ميشود، قبلالغايه با بعدالغايه باهم فرق ميكند؛ و اگر به معناي لام منفعت بود، فايده بود، حكم مثبت است، منتها شفافتر شكوفاتر و روشنتر ميشود.
پرسش ...
پاسخ: چرا روشنتر هست همين آينه شفافتر خواهد بود منتها آيه، قبلاً در آينه معبود خدا را ميديد، آيت بودند، جهان مرايي حق بود، الآن طوري است كه پشت آينه درون آينه بالاي آينه پايين آينه همه آينه است كه «مارأيت شيئاً إلاّ و رأيت الله قبله ومعه و بعده و فيه»
در اين كريمه كه فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ﴾؛ اگر اين به معني غايت باشد، يعني چرا عجله كردي؟ در اذن دادن ميخواهي صبر كني، معلوم ميشود كه مؤمن كيست منافق كيست، وقتي معلوم شد كه منافق كيست مؤمن كيست راستگو كيست دروغگو كيست، آنگاه آن مؤمنين وقتي استيذان ميكنند، معلوم ميشود كه آنها معذورند؛ نظير جريان حنظله غسيلالملائكه آن وقت به آنها اذن ميدهي. منافقين وقتي استيذان ميكنند معلوم ميشود دروغ ميگويند به آنها اذن نميدهي. پس الآن كه اذن دادي يكسان به معذور و غير معذور اذن دادي؛ امّا وقتي تبيّن بشود ديگر به معذور اذن ميدهي به غير معذور اذن نميدهي؛ ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾ آنگاه «تأذنوا للصادقين و لا تأذنوا الكاذبين»، اين در صورتي كه حتّي معناي غايت باشد.
اطلاع مردم مدينه از عدم آمادگي منافقان براي شركت در جنگ تبوك
بله گاهي مسأله پيچيده است براي ديگران روشن نيست؛ امّا گاهي هم يك جريان عمومياست، از يك طرف ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[5] ، اين يك نداي رسمي ارتش اسلام است اين يك، از طرفي هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[6] هر كس هر چيزي دارد، سنگين بار سبكبار، بايد حركت كنيد؛ راه طولاني در پيش داريم اين هم دو، و مدينه هم يك شهر پيچيده و گسترده پرجمعيت نبود، يك شهر محدودي بود اين سه، خب همه آماده بودند که حركت كنند و بار و بنهشان را جمع كردند اين چهار، ديدند يك عدّه اصلاً تكان نميخورند اين پنج، بر اينها روشن شد كه اينها منافقاند اين ﴿لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ آن نداي رسمي اين است كه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ هر چه داريد آماده باشيد، و منادي اسلام رسماً اعلام كرده ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾؛ پس شعار رسمي ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ است دستور خاص ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ است.
هر كسي هر چه داشت آماده شد براي حركت كردن، يك عدّه اصلاً تكان نخوردند و در اين زمينه ذات اقدس الهي فرمود: اصلاً اينها نميخواهند بيايند؛ براي اينكه ﴿لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّة﴾ هر كس ميفهمد اينها نميخواهند بيايند، ديگر اين يك كار پيچيده نيست؛ نظير آن رماندن مركوب وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان بر گشت از غزوه تبوك نبود كه،شبانه كنار آن دره سنگر بگيرند.
تبيين معناي آيهٴ محل بحث متناسب با معناي دوگانه «حتي»
خب، پس چنانچه اين حتّي براي غايت باشد، معنايش اين است که فعلاً نميخواستي اذن بدهي، ميخواهي صبر بكني، تا معلوم بشود منافق كيست مؤمن كيست؛ مؤمنين كه اذن ميگيرند حتماً معذورند، به آنها اذن ميدهي. منافق كه اذن ميگيرد معذور نيست،پس به آنها باذن نميدهي. وقتي اذن ندادي آنها با عدم اذن تو، با اينكه موافق نيستي اينها قعود داشته باشند، اهل قعودند اهل خروج نيستند، آنگاه همگان ميفهمند، همگان ميفهمند که اينها آمدند اذن بگيرند شما اذن ندادي، ولي مع ذالك نيامدند براي همه روشن ميشود، وقتي تعلم الصادقين ﴿الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾ شد، آنگاه به ديگران اذن نميدهي اين در صورتي كه حتّي به معناي غايت باشد، نظير حتّي سورهٴ مباركهٴ «بقره».
امّا اگر حتّي نظير ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾[7] باشد، نظير حتّي سورهٴ «فصّلت» باشد ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[8] ، كه معناي ليتبيّن است؛ يعني ميخواستي صبر كني اذن ندهي تا معلوم بشود، تو وقتي اذن نداده بودي، همه اينها مشمول ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[9] بودند، وقتي همگان مشمول ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ بودند، آنهايي كه ﴿لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ و عمداً دست به كار نشدند، معلوم ميشود منافقاند، بعد همه ميفهميدند؛ اگر اذن نميدادي همه ميفهميدند كه اين چند نفر منافقاند.
خب، پس توان اين را دارد كه حتّي يتبيّن به معناي ليتبيّن باشد؛ يعني ميخواستي صبر كني اذن ندهي تا مردم بفهمند اينها چه كسانياند. منتها ليتبيّن، معلوم ميشود كه براي مردم ميخواهد بگويد ليتبيّن، وگرنه براي خود پيغمبر كه روشن بود، به دليل همان بحثهاي ديروز كه ذات اقدس الهي اخبارش را به اينها گزارش داد، به پيغمبر ميفرمايد: ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[10] ؛ من هم سابقهتان را ديدم هم لاحقهتان را، با تنبئه الهي، با گزارش الهي باخبر شدم؛ سابقهتان را كه ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ﴾[11] را در جنگ اُحد ديدم، لاحقهتان را هم كه ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾، و خدا هم فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾[12] ، نه اينكه بعد از عمل پيغمبر ميبيند، خب بعد از عمل كه همه ميبينند، آنطوري كه خدا ميبيند آن طور را ذات اقدس الهي به پيغمبر و اهلبيت معصومين(عليهم السلام) ارائه ميدهد.
خب، بعد هم فرمود: ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾ من ميدانم چه قصدي داريد پس اين ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾ يعني «يتبيّن لهؤلاء المسلمين الّذين صدقوا و الّذين كذبوا».
علّت تفاوت تعبير ﴿الَّذِينَ صَدَقُوْا﴾ با ﴿الْكَاذِبِينَ﴾
اما علّت تغيير سياق كه ﴿صَدَقُوا﴾ را با فعل ماضي آوردهاند و كذب را به صورت اسم فاعل در حقيقت صفت مشبهه است نه اسم فاعل منتها صفت مشبههاي است كه به وضع فاعل است براي اين است كه آن ﴿صَدَقُوا﴾ براي افراد عادي است و اين كاذبين براي اين حرفهايهاست يعني منافقيني كه هم باطلرواند هم باطلشان را متراكم ميكنند همكارشان خلاف است هم كار خلاف را با دروغ تأييد ميكنند هم دروغ را با قسم تأكيد ميكنند.
انشايي بودن قسم و خبري بودن محتواي آن
مطلب ديگر آن است كه، اينكه در اين موارد آمده ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾[13] ، يا در موارد ديگر دارد كه، قسم دروغ اينچنين ميكند، و آنچنان ميكند، بازگشت كذب در قسم به آن محتواست، وگرنه قسم از آن جهت كه انشاست صدق و كذب بر نميدارد، قسم دروغ يعني چه؟ يعني آن مطلبي كه روي آن قسم خورده است دروغ است؛ وگرنه قسم از آن جهت كه انشاست نه صادق است نه كاذب.
پرسش ...
پاسخ: خُب، بنابراين اينكه فرمود اينها دروغ ميگويند، اگر به مطلب اسناد داده بشود درست است خبر گاهي صدق است و گاهي كذب، آنها ميگويند ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾[14] در حاليكه مستطيع بودند؛ بنابراين دروغ ميگويند امّا اگر به سوگند برسد، قسم از آن جهت كه انشا است نه صدق دارد نه كذب مگر به لحاظ آن محتوا.
اذن گرفتن منافقان براي ماندن در مدينه
خُب، درباره اينكه اينها اذن گرفتند كه خارج بشوند يا اذن گرفتند كه بمانند و خارج نشوند، اينجا دو نظر است: يك نظر معروف بين اهل تفسير است و آن اين است كه آنها اذن گرفتند بمانند، برخيها از قدما احتمال دادند كه اينها اذن گرفتند كه بيايند و ذات اقدس الهي عتابش به تعبير آنها اين است كه چرا به اينها اجازه دادي كه بيايند اينها اگر بيايند ﴿مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ﴾ اينها بيايند منشأ فتنهاند، چرا اينها را اجازه دادي بيايند.؟
به قرينه آن آيات بعدي گفتهاند اين ناظر به اذن در خروج است، لكن اين برداشت تام نيست چون سياق آيات در مورد تخلف است، به دليل اينكه در چندين آيه پشت سر هم دارد كه وقتي شما آمديد ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ﴾[15] عذر خواهي ميكنند كه ما اگر ميتوانستيم ميآمديم ﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي﴾[16] و مانند آن؛ و آيه صدر محل بحث است كه اين است كه ميگويند ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾، نشانه اين است كه اينها استيذان كردند براي قعود و نرفتن و نه براي خروج و براي رفتن.
خب، پس محور اذن، قعود بود ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ﴾[17] همه اين آيات نشان ميدهد كه اينها اذن گرفتند كه به جبهه نروند و قاعد باشند.
جايگاه معصومان(عليهم السلام) نسبت به ملائكه در قوس نزول و صعود
مطلب ديگر آن است كه آنچه در بحث ديروز گفته شد كه «فسبّحنا فسبّحت الملائكه»[18] و مانند آن ناظر به زمان بلوغ و امثال ذلك است، براي اين است كه براي اهلبيت(عليهم السلام و عليهم الصلاة) درجات و شؤوني است، يك مبحث مربوط به قوس نزول است كه اينها در قوس نزول صادر اولاند «أوّل ما خلق الله نوري»[19] و مانند آن كه وارد شده است،به آن حساب البته برتر از ملائكهاند و معلم ملائكهاند و مانند آن چه اينكه مسجود ملائكهاند و مانند آن، كه مقام آنها همان مقام خليفه اللهي است.
يكي هم به لحاظ قوس صعود است، كه از دوران كودكي شروع ميشود، از اين جهت كه قوس صعود از زمان كودكي آغاز ميشود، لحظه به لحظه احتياج دارند كه آنها را تدبيركند حالا يا معالواسطه يا بلاواسطه مدبّر آنها باشد در خطبه قاصعه كه همان خطبه 192 نهجالبلاغه است بند 117 خطبه قاصعه اين است. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايند: «و لقد قرن الله به(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مِنْ لدن أن كان فطيماً أعظم مَلَكٍ من ملائكته يسلك به طريق المكارم ومحاسن اخلاق العالم ليلَه ونهارَه ولقد كنت أتبعه اتّباع الفصيل» فرمود ذات اقدس الهي از همان دوران فطام و بازگيري وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از شير مثلاً همينكه به دو سالگي رسيد و از شير مادر جدا شد بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور تدبير و تربيت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد كه راههاي مكارم را به او نشان ميداد و محاسن اخلاق را به او ارائه ميكرد و مانند اين. اينكه ابن هشام در سيره خودش نقل كرده است آن هم از اين تأييدها برميخيزد ابن هشام در سيره خودش نقل ميكند كه چون وجود مبارك حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مادر را در دوران شير خواري از دست داد بر آن حضرت دايه آوردند، دايه وقتي پستان راست را به دهان حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگذاشت حضرت امتصاص ميكرد ميمكيد پستان ديگر را ميگذاشت نميمكيد. اين براي دايه روشن نبود كه چرا يك پستان را قبول ميكند به هر وسيله است بالأخره با زبان حال و مقال و كيفيت و قراين و اينها فهميد كه مقصود حضرت(سلام الله عليها) اين است كه بالأخره من يك همشيري هم دارم، آن فرزند تو كه همشير من است سهم او در پستان ديگر تعبيه شده ومن سهم همشيرم را امتصاص نميكنم، به خواهر ميگويند همشير، به برادر هم ميگويند همشير چون فارسي كه تاي تأنيث قبول نميكند تا بگويند همشيره، بنابراين هم خواهر همشير است هم برادر همشير است، حالا من يك همشيري هم دارم. خب، اينكه يك كسي، كودكي در دوران كودكي مواظب قسط و عدل باشد، اين به وسيله آن اعظم الملائكه است كه مدبّر اوست، به اذن ذات اقدس الهي. بنابراين اينها در يك مرحله مسجود ملائكهاند، معلم ملائكهاند، تعليم اسما ميدهند، و«فسبّحنا فسبّحت الملائكه»[20] به آن بخش بر ميگردد، در قوس صعود که به تدريج از اين طرف بالا ميروند فرشتگاني هم تدبير آنها را به عهده دارند.
«و الحمد لله رب العالمين»