80/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 43 الی 49
﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾(46)﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾(47)﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّي جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ﴾(48)﴿وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَن لِي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾(49)
توجيه ناصحيح آيهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ توسط برخي مفسران
قرائت اين چند آيه براي آن است كه فضاي بحث در جريان جنگ تبوك كاملاً مشخص بشود. اگر اين فضا روشن شد و اين سياق آشكارشد، ديگر از ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ و همچنين از جمله ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ هرگز كسي استفاده عتاب نميكند، آنها كه استفاده عتاب كردند يا نظير زمخشري آن تعبير تند را داشتند؛ يا نظير فخر رازي آن تعبيرات و توجيهات صعبالعبور كلامي را داشتند يا نظير تفسير المنار تفسير روشنفكرمأبانه داشتند، كه اين مثلث هر سه ضلعش مهدوم است. ولي اگر كسي به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) خود اين آيات را با اين سياق بررسي كند معلوم ميشود نه جا براي آن تندرويهاي زمخشري است، نه جا براي توجيهات طولاني متكلمانه امام رازي است، نه مجالي براي تفسير روشنفكرمأبانه صاحب تفسير المنار است.
زمخشري را كه ملاحظه فرموديد كه خيلي تعبير تندي دارد كه بحثش قبلاً گذشت. فخر رازي را هم لابد ملاحظه فرموديد كه ايشان به ترك اولي بر ميگرداند؛ ميگويند ترك اولي ذنب نيست اين كاري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرده است گناه نبود ولي اولي اين نبود اصلح اين نبود. كاري كه صاحب تفسير المنار كرده است اين است كه ايشان، هم به زمخشري نقدي دارد و هم به فخر رازي و خودشان اين راه را انتخاب ميكنند. ميگويند اوّلاً اين جزء موضوعات است جزء احكام نيست اين يك به اصطلاح منطقه الفراغ است و ما لا نصَّ فيه هم است؛ براي اينكه نصّي در اين زمينه نيامده كه تكليف چيست بنابراين مجال اجتهاد باز است اين ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾[1] ما را به اجتهاد ترغيب ميكند يعني كساني كه صاحب بصيرتهاي فكرياند ميتوانند اعتبار كنند اعتبار هم يعني عبور از مقطعي به مقطع ديگر، اعتبار علمي و نظري آن است كه انسان از معلوم پي به مجهول ببرد. اعتبار حكمت عملي آن است که عبرت بگيرد، موعظه كند، و موعظه در او اثر كند و عبور كند از جهالت به عقل، از شهوت به عقل، از غضب به عقل و بالأخره از رذيلت به فضيلت؛ اين را ميگويند اعتبار كه هم ما موظفيم در مسايل علمي عبور كنيم از معلوم پي به مجهول ميبريم ديگر ميان اين بديهي نمانيم از بديهي سفر كنيم به مجهول برسيم آن را هم بشناسيم و هم در مسايل اخلاقي بايد عبور بكنيم، و وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين فضا اجتهاد كرد، اجتهادش به اين جا رسيد كه اذن بدهد بنابراين در فضائيكه بايد اجتهاد ميكرد اجتهاد كرد حالا گاهي اجتهاد مطابق با واقع در ميآيد و گاهي مطابق با واقع در نميآيد، اين خلاصه حرف و سخن المنار است.
مشخص كردن افراد معذور و غير معذور از جنگ توسط خداوند
اما اين آياتي كه خوانده شد به ضميمه برخي از آياتي كه تلاوت ميشود، مشخص شد به اينكه ذات اقدس الهي يك سلسله قوانين كلّي را بيان فرمود به صورت يك قانون كلّي كه وقتي جنگ در پيش هست يك عدّه واقعاً معذورند بعد ميآيند از شما عذرخواهي ميكنند اذن بگيرند اينها شرح حالشان در سوره مبارکهٴ «توبه» است كه اينها مؤمنين واقعي هستند معذورند عذري دارند و اگر از شما اجازه خواستند كه يك روز يا دو روز در مدينه بمانند بعد ملحق بشوند واقعاً معذورند؛ كه جريان حنظله غسيلالملائكه(رضوان الله عليه) بل(سلام الله عليه) در همان فضا و همان باب است، در سورهٴ مباركهٴ «نور» ميفرمايد اينها مؤمناند به خدا اعتقاد دارند به پيغمبر معتقدند به جبهه و جنگ معتقدند ولي معذورند از شما اجازه ماندن ميخواهند و شما ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ﴾[2] اين براي آن فضا است، آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است، در محل بحث است استيذان بدون عذر است اينها منافقانه استيذان ميكنند يعني چه اذن بدهي چه اذن ندهي نميآيند، معذور نيستند، به جبهه و جنگ هم معتقد نيستند، اذن هم ندهي نميآيند، حرفت را هم گوش نميدهند، ولي براي اينكه اين گناه را با امضاي رهبري همراه بكنند اذن ميگيرند، همين، كه بگويند بله ما هم از وليّمان اجازه گرفتيم كارشان اين است چه اذن بدهيد، چه اذن ندهيد نميآيند به دليل اينكه ﴿لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اينطور نيست كه اينها واقعاً مصمّم باشند براي رفتن يك سفر طولاني جنگي آن هم با امپراطور آن هم در كنار مرز شام؛ خب اينها بالأخره بايد آماده باشند هيچ آمادگي پيدا نكردهاند معلوم ميشود بر فرض اين هم اذن ندهي نميآيند.
خب، يك سلسله قوانين كلّي مشخص فرمود كه كساني كه واقعاً معذورند از شما اذن ميخواهند ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ﴾ بعد هم فرمود يك عدّه هستند كه منافقاند، چه اذن بدهي چه اذن ندهي نميآيند و ميخواهند بالأخره يك امضايي از شما بگيرند اينها وضعشان با ايمان هماهنگ نيست. اين قانون كلي بعد هم دانه دانه اينها را مشخص كرده است كه اينها چه كساني هستند. اين هم بخش و طايفه سوم از آيات.
آگاهي بيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نفاق منافقان
لذا وقتي جريان تبوك گذشت، عدّهاي از همين منافقين آمدند سوگند ياد كردند كه ما معذور بوديم ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ﴾[3] ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند اين حرفها را نزنيد من نه تنها آن قوانين كلي را كه خدا نازل كرده ميدانم ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾ و خدا هم فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾[4] فرمود اين طور نيست كه حالا ما فقط يك كلياتي را به ما گفته باشند نهخير وضع و حال شما را به ما گفتند ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾.
خب، حالا با اين فضا نه با آن بحث قرب نوافل و بحث ديروز آن هم يك منظر ديگريست آن هم حق است.
اما حالا يك بحث تفسيري، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جريان اينها كاملاً قدم به قدم باخبر بود، از سابقه اينها كه باخبر بود، در جريان جنگ اُحد وضع اينها را ديد چون اين جريان جنگ تبوك سال نهم و دهم است ديگر اواخر بعثت وجود مبارك حضرت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. همين گروه در جريان جنگ اُحد آن كار شكنيها را كردند عدّهاي گفتند ما حالمان مساعد نيست به امور نظامي آشنا نيستيم يا جنگ مثلاً مصلحت نيست آيهٴ 167سوره مباركهٴ «آلعمران» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود فرمود كه ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾ يعني خدا در مقام علم فعلي برايش مشخص بشود كه منافق چه كساني هستند نه علم ذاتي ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا﴾ يعني ليعلم الله، الّذين نافقوا ﴿وَقِيلَ لَهُمْ﴾ به اين منافقين گفته شد ﴿تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾ بالأخره جهاد يا دفاع بالأخره يا غيرت ديني يا غيرت وطني خب شما يك حسابي داشته باشيد آن بيگانه كه آمده حمله كرده ديگر به كسي رحم نميكند که ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ﴾ ما اوّلاً با رموز نظامي و مسايل جنگي آشنا نيستيم ثانياً جنگ فعلاً مصلحت نيست يا بنا بر مصالح سياسي به نظر ما جنگ نبايد بكنيم بعد فرمود: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ در حال عادي باطناً كافر ظاهراً مسلمان در حال آزمون آن كفر باطنييشان اين ايمان ظاهرييشان را هم ميپوشاند كه اينها به مرز كفر نزديكتر از مرز ايماناند ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ﴾.
خب، اين سابقه را در جنگ اُحد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اين گروه ديد آن روز ديگر تقريباً سيصد و اندي بودند. مدينه هم تقريباً سه چهار هزار نفر مرد داشت مشابه اين هم زن و بچه در حد يك بخش كوچكي بود اينطور نبود كه شهر بزرگي باشد شهر چند مليوني باشد كه شناخته نشوند.
خب، پس سابقه اينها در جريان جنگ اُحد مشخص بود و خطوط كلّي را بيان كردند
در همين سوره مباركه «توبه» كه محل بحث است يكي از آياتي كه در پيش داريم اين است كه فرمود: ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ﴾ فرمود اينها قبلاً هم دست به فتنه زدند دست به آشوب زدند دست به كار شكني زدند ﴿وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّي جَاءَ الْحَقُّ﴾ بالأخره يك عدّه را ترساندند جزء ﴿وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ﴾[5] بودند يك عدّهاي را هم مرعوب كردند آن حادثه تلخ جنگ اُحد پيش آمد ولي سرانجام بالأخره اسلام از خطر محفوظ ماند از اين مجموعه به ضميمه آيهٴ 94 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در پيش داريم آنگاه فضاي بحث روشن ميشود.
عذ آوردن منافقان پس از بازگشت از جنگ احد
بعد از آنكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با همراهانشان از غزوه اُحد برگشتند همين افرادي كه ﴿رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ﴾[6] كه آن بخش را هم ميخوانيم جلو آمدند عذرخواهي كردند﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ﴾[7] اعتذار غير از توبه است. توبه يعني پاك شدند، اعتذار يعني گناه كردم ولي عذر من اين است. اعتذار فصلي است، توبه فصل ديگر است و خيلي با هم فرق دارند ميگويند نيامدن ما به اين جهت بود توبه هم نبايد بكنيم براي چه توبه بكنيم يك كسي كه اعتذار ميكند يك وقت عذر ميتراشد آن هيچ، يك وقتي اعتذار ميكند ميگويد من كه روزه خوردم براي اينكه مريض بودم، اين را ميگويند اعتذار، آنكه بدون مرض و سفر روزه ميخورد آن بايد توبه كند امّا كسي كه اعتذار دارد كه جاي توبه نيست اصلاً گناهي مرتكب نشده است، معذور بوده است اين دارد عذرش را تشريع ميكند، اعتذار يك مسأله است توبه يك مسأله ديگر است جاي توبه هم نيست اينها ميخواهند بگويند ما خلاف نكرديم براي اينكه نميتوانستيم ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾[8] همان بهانهاي كه در جريان جنگ اُحد داشتند ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ﴾[9] مشابه آن عذر را هم اينجا آوردند كه ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾ همين، خودشان را مذنب نميدانستند تا توبه كنند يا استعفا كنند، استعفا يك مطلب است توبه يك مطلب ديگر است، اعتذار يك مطلب ديگر است با همه اينها فرق ميكند اينها دارند عذرشان را ذكر ميكنند ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ﴾
آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از منشأ عذرتراشي منافقان
آنگاه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا﴾ عذرتان موجه نيست براي اينكه ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ﴾ ما اصلاً باور نميكنيم عذر شما را، چرا؟ براي اينكه ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[10] تمام جزئيّات شما را خدا به ما گفته است، خب اين تمام جزئيات شما را خدا به ما گفته است به كسي ذات اقدس الهي اين را گفته است كه وليّ اين امّت است آنوقت چنين انساني وقتي عدّهاي از منافقين از آن حضرت اذن خواستند كه نيايند زود هم اذن داده است، خوب شد اينها استيذان كردند كه ما به اينها گفتيم خب شما نياييد براي اينكه اگر اينها ميآمدند به مراتب ضررشان بدتر از نيامدنشان بود حالا ممكن است در اثر نيامدن عدّهاي هم سست بشوند در رفتن به جبهه اينها جاسوسي ميكردند و اخبار جنگي را مرتّب به مشركين و خود امپراطوري روم منتقل ميكردند يك، اين نيروي خودي و داخلي را هم مضطرب ميكردند، اينها را مرعوب ميكردند دو، ﴿لَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ﴾ بود و﴿فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ بود خلاصه خوب شد اينها نيامدند در چنين فضايي ذات مقدّس پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اذن داد
مردود بودن سخن برخي مفسّران دربارهٴ علت اذن دادن پيامبر اكرم
آن وقت اين كجا جا براي اجتهاد در منطقة الفراغ است، اجتهاد در ما نصّ فيه است؟ اجتهاد عادي است كه جناب عبده و اينها ميگويد كه اجتهاد كرده احياناً مطابق واقع در نيامده است اينكه عين واقع است اين عين الواقع را به صورت حديث قدسي دارد پياده ميكند بنابراين همانطوري كه آن ضلع مثلث يعني تندروي جناب زمخشري تام نيست ضلع ديگر مثلث آن بحثهاي مبسوط كلامي جناب فخررازي تام نيست اين ضلع سوم روشنفكرمآبانه جناب صاحب المنار هم تام نيست، اينطور نيست كه پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين شرايط اجتهاد كرده، مجاز بوده اجتهاد بكند، با فكر بشري كار كرده منتها مطابق با واقع در نيامد اينها تام نيست.
پرسش ...
پاسخ: حالا ممكن است كسي مبنا را نپذيرد ولي سياق آيات را كه بايد بپذيرد ما الآن بحث مبنايي نكرديم بحث تفسيري داريم يك وقت است كه آن بر اساس قرب نوافل است آن بحث ديروز امّا آنچه در طليعه بحث يعني چند روز قبل خوانديم با آنچه الآن عرض ميكنيم اينها بحث تفسيري است يعني با مراجعه به قرآن کريم معلوم ميشود كه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كاري كرد كه صد در صد مصلحت اسلام و مسلمين بود و ريشه وحي هم داشت و قدم به قدم هم ذات اقدس الهي او را باخبر ميكرد اينها كه رفتند عذرخواهي بكنند وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود كه من عذر شما را بپذيرم بعد ببينم چه ميشود به صورت فعل ماضي آن هم باب تفعيل فرمود چه عذري شما داريد دليل شما را قبلاً خدا به من گفته ﴿لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ﴾[11] اين حرفها چه عذري است كه داريد ميآوريد ما هرگز عذر شما را باور نميكنيم چرا؟ چون ذات اقدس الهي به ما خبر داده شما چكارهايد خب در چنين فضايي جا براي اجتهاد نبود از آن كسي كه نبيّ الله است از نبأ غيبي باخبر است از تنبئه الهي مدد ميگيرد، صريحاً ميگويد خب شما نياييد سابقه اينها را هم در جريان جنگ اُحد ديده است
مردم، مخاطب حقيقي جمله ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ بدليل آگاه بودن پيامبر از وضع منافقان
پرسش ...
پاسخ: نه حالا استفهام هم بگيريم استفهام از باب همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه فرمود از باب «إيّاك أعني و اسْمعي يا جارة»[12] در حقيقت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد مخاطب واقعي مردماند نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[13] يا﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ﴾[14] استفهام است ولي استفهام از توده مردم است كه چرا شما زود راضي شديد به اينكه اينها معذورند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه نميفرمايد چرا كه به پيغمبر گفته اينها منافقاند خوب است كه نيايند اصلاً براي اينكه اينها بيايند جاسوسي ميكنند فتنهگري ميكنند باعث اضطراب اين نيروي خودياند و وجود مبارك پيغمبر هم به اينها فرمود قبلاً خدا وضع شما را به ما گفته ﴿لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ﴾[15] چرا؟ چرا ﴿لَا تَعْتَذِرُوا﴾ ؟ براي اينكه ما باور نميكنيم چرا خودتان را زحمت ميدهيد ما كه حرف شما را باور نميكنيم. خب، ما چرا باور نميكنيم چون قبلاً ذات اقدس الهي وضع شما را به ما گزارش داد كه شما چه كارهايد. خب، بنابراين اگر مردم سريعاً نظر دادند كه اينها معذورند يك استفهامي متوجه مردم است كه در حقيقت «لِمَ رضيت بايمان هؤلاء» چرا راضي شديد؟ چرا اظهار نظر كرديد؟ پيام اين آيه ترغيب به تانّي در داوري است كه يك كمي صبر كنيد وضع جبهه و جنگ آرام بشود بعد معلوم شود كه چه كسي با جبهه بود چه كسي با جبهه نبود. الآن شما رضايت داديد يا حاضر شديد كه بگوييد اينها معذورند نه اينچنين نيست اينها واقعاً معذور نيستند.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه گاهي خطاب به يك گروه خاص است آن وقت بايد آن بحث را مطرح كرد، كه خطابات شفهي شامل همه ميشود يا خطابات شفهي مخصوص مخاطبين است و مانند آن براي اينكه معلوم بشود اين خطاب شامل همه انسانها من الاوّلين و الا»خرين، از عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا زمان ظهور حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) ميشود وليّ مسلمين، امام مسلمين، رهبر مسلمين كه وجود مبارك پيغمبر است او را خطاب قرار ميدهد چنين خطابي ديگر جهاني خواهد بود.براي اينكه آن محذورات پيش نيايد او را نظير﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[16] اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه در بحث ديروز خوانديم شاهد خوبي است گذشته از آن بحثهايي كه به نحو كلّي وارد شده كه «نزل القرآن علي إيّاك أعني و اسْمعي يا جاره»[17] درباره خصوص اين هم آن طوري كه مرحوم صدوق در عيون الاخبار از وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) ياد كرد اين است.
بررسي افضليت بسيج فرهنگي يا بسيج نظامي در كلام شيخ طوسي
خب، مطلب ديگر اين است كه اين سفر را قاصد گفتند براي آن است كه يك امر معتدل يك امر سهل مما ينبغي أن يقصد است چون كارهاي عدل كارهاي معتدل مما ينبغي أن يقصد است اينها را ميگويند سفر قاصد يك بياني را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) دارد كه دوتا نَفْر در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده است كه يكي نَفْر نظامي و يكي نَفْر فرهنگي آن نَفْر فرهنگي همين ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[18] نَفْر نظامي همين است ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[19] ايشان اين بحث را در تبيان طرح ميكنند كه آيا جهاد افضل است يا تحصيل علم ؟ فرمود بايد موقعيت مملكت را ديد، يك وقت است كه كشور آرام است مرزها آرام است خب تحصيل علم افضل است از اين که انسان بهتر است كه انسان برود آنجا چادر بزند، اردو بزند كه چه وقت مثلاً حمله ميكنند يك وقت است نه حمله شروع شده اينجا جهاد افضل از تحصيل علم است بنابراين نميتوان گفت بالقول المطلق «طلب علم أفضل من الجهاد» است يا جهاد في سبيل الله به قول مطلق أفضل من طلب العلم است اين را اين بزرگوار در تبيان فرمودند يك بيان خوبي هم است
تحليل كارشكني منافقان و تأكيد دروغگويي آنان در قرآن
و ذات اقدس الهي هم در جريان منافقين هم با تأكيد از هر جهت مطلب را تثبيت كرده گذشته از اينكه تحليل كرده از درون اينها مردم را باخبر كرده و گزارش را به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داده ولي در تبيين سخن آنها فرمود اينها ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ﴾ اينها ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾[20] اين والله كه مبتداست كار قسم را ميكند خدا ميداند مثل اين است كه انسان به خدا قسم بخورد، قسم نيست مبتداست جمله اسميه است امّا كار قسم را ميكند اينكه جمله اسميه است از يك سو، با إنّ تأكيد شد از سوي ديگر،با لام ﴿لَكَاذِبُونَ﴾ تأييد شد از سوي سوم براي اهميت مسأله گزارش نفاق منافقان است
بطلان سخن برخي مفسران در نسبت دادن خطا به پيامبر اكرم
از اينجا معلوم ميشود اين حرفي را كه بسياري از مفسرين از قتاده و عمربنميمون نقل كردهاند هم قرطبي در جامعالاٴحلام نقل كرده است هم ديگران از اين دو نفر نقل كرده اند كه دو تا كار است كه پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انجام داد و مناسب بود كه نكند يكي اينكه به منافقين اذن داد و مناسب بود كه اذن ندهد، مورد عتاب قرار گرفت يكي هم اينكه فديه و فدا از اُسرا گرفت و مناسب بود كه نگيرد اين بياني كه از قتاده و عمربنميمون نقل شده است ناتمام است امّا آنچه مربوط به فداست آيهٴ 67 سورهٴ مباركهٴ «انفال» بود كه بحثش قبلاً گذشت در آيهٴ 67 سورهٴ مباركهٴ «انفال» به اين صورت آمده است ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَي حَتَّي يُثْخنَ فِي الأرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ عدّهاي گفتند ما اسير بگيريم و از اين اسرا هم پول ميگيريم بعد اينها را آزاد ميكنيم بيتالمال را تأمين ميكنيم آيه نازل شد كه تا حكومت اسلامي مستقر نشد تا مطمئن نشديد كه مشركين از پا افتادهاند حقّ اسيرگيري نداريد و شما بخواهيد از اين اسرا فدا بگيريد ولي اسلام راضي نيست در آنجا بحث شد به اينكه اين عتاب متوجه كساني است كه خواستند اسير بگيرند يا از اسرا فدا بگيرند، براي اينكه خدا فرمود: ﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ﴾[21] اين عتاب به آنهاست هرگز متوجه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نخواهد بود چه اينكه بحثش قبلاً گذشت اينجا هم ملاحظه فرموديد كه هرگز عتابي در كار نيست اين﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ يك جمله دعائيّه است كه بايد در آخر آن وقف كرد ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ نظير برخي جملههاي نفرين، بالأخره چه دعاي له و چه دعاي عليه كه نفرين ناميده ميشود، اينها انشاست نظير آيه 19 سورهٴ مباركهٴ «مدّثّر» كه فرمود^ ﴿سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً ٭ إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ٭ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّر﴾ اين ﴿فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾ نفرين است يعني مرگ بر او، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «عبس» هم به اين صورت آمده است ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ﴾ آيهٴ 17 سورهٴ «عبس» اين است اين ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ﴾ آن انسان مشخص و معهود است يعني مرگ بر او، يعني مرده باد.
خب، اين جمله انشايي گاه به صورت دعاست گاهي به صورت نفرين است و مستقل است؛ اينجا ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ هم از اين قبيل است يعني يك جمله با بركت و ترحّمي است كه بايد روي آن وقف كرد و مطلب را از بعد از او شروع كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»