80/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 42 الی 45
﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)
معصيت منافقان در ترك جنگ تبوك و توجيه عصيان خويش
بعد از اعلان بسيج و اعلان جنگ تبوك بسياري از مؤمنين آمادگيشان را اعلام كردند و يك عده كه گفتند نزديك چهل نفر بودند از سران نفاق آنها حاضر نشدند شركت كنند عدهاي را هم البته به همراه داشتند. از آيهٴ ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ دو مطلب بر ميآيد؛ يكي اينكه عدهاي شركت نكردند و حاضر نشدند بيايند و مرتكب اين گناه شدند مطلب ديگر اينكه روي اين گناه اصرار داشتند و آن را بعداً با سوگند مؤكّد كردند و به خدا سوگند ياد كردند كه ما توان آن را نداشتيم. پس هم معصيت كردند، هم براي توجيه عصيانشان سوگند ياد كردند. چنين كاري البته زمينهٴ هلاكت را فراهم ميكند كه فرمود: ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾ اينها كساني هستند كه «أصرّوا علي الذنوب» بر خلاف عدهاي كه ﴿وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَي مَا فَعَلُوا﴾[1] برخيها يك گناهي دارند لكن اصرار ندارند و زمينهٴ توبهٴ آنها فراهم ميشود اينها هم گناه كبيره مرتكب شدند و هم براي توجيه اين عصيان سوگند ياد كردند. اما از اين آيه استفاده نميشود كه اينها منافقانه سعي كردند كه اينكارشان را توجيه ديني بدهند. از آيهٴ بعد استفاده ميشود كه اينها در صدد، استيذان برآمدند اذن خواستند و به هر وسيله بود از پيغمبر اذن گرفتند. اين آلوده كردن فضاي سياسي آن روز بود كه اينها ارتباطشان را با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حفظ كردند به محضر حضرت آمدند و گفتند ما معذوريم و حضرت را وادار كردند به آنها اذن بدهد و مانند آن.
گناه سياسي منافقان در زير سؤال بردن رهبري اسلام
خب بنابراين اينها دو تا كارشان شخصي بود يك كارشان سياسي. آن كار شخصيشان كه گناه كبير بزرگ بود و آن تخلف بود يك، بعد سوگند ياد كردن بعدي براي توجيه اين معصيت اين هم گناه شخصي بود دو، سومي آن گناه سياسي بود كه بالأخره فضاي نبوت رسالت، بيت نبوت را بالأخره زير سؤال بردند. كه آمدند و به دروغ گفتند ما معذوريم و اذن گرفتند. اين اذن گرفتن يك امضايي است از بيت وحي كه قهراً براي تودهٴ مردم اين زمينهٴ سؤال فراهم ميشود. بنابراين منافق نه تنها معصيت ميكند نه تنها سعي ميكند عصيان خود را توجيه كند بلكه ميكوشد بيت رهبري، بيت امامت، بيت نبوت و بيت رسالت و وحي را هم زير سؤال ببرد اين حداكثر تلاش منافقان است.
مورد تأييد بودن تمامي كارهاي انسان كامل نزد خداوند
مطلب مهم آن است كه يك قانوني كه به منزلهٴ قانون اساسي پيغمبرشناسي و امامشناسي است و حاكم بر ادلهٴ ديگر است، حاكم بر عمومات و اطلاقات و ظواهر ديگر است اين است كه اينها انسان كاملاند ديگر اين يك اصل و انسان كامل به مقام قرب نوافل رسيده است اين دو اصل و هر كس به مقام قرب نوافل رسيده است تمام كارهاي او مسبوق به ارادهٴ و اذن خداست اين سه اصل. هيچ كاري را انسان كامل انجام نميدهد مگر مسبوق به اذن الهي تأييد الهي تصديق الهي است. روي آن اصل حاكم انسان از آن منظر آيات را ميبيند روايات را ميبيند آن وقت آيات و روايات معناي شفاف پيدا ميكند. بعد دومرتبه برميگردد به خدمت رواياتي كه اين صحنه را توجيه ميكنند يا آياتي كه اين صحنه را توجيه ميكنند معلوم ميشود آن فهم قبليش درست بوده است. حالا بنگريد اگر ما با اين عينك و با اين منظر برويم سراغ آيهٴ محل بحث؛ ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ را طوري ميفهميم ﴿لِمَ أَذِنتَ﴾ را طوري ميفهميم و مانند آن. كه هيچگونه خاندان وحي و نبوت و رسالت و امامت و ولايت و اينها زير سؤال نرود. چرا؟ براي اينكه ما از بالا از آن منظر كه اينها انسان كاملاند يك اصل، انسان كامل به قرب نوافل رسيده است دو اصل، و هر كس به قرب نوافل رسيده است جميع شئون علمي و عملي او قبلاً امضا شده است اين سه اصل. زيرا اگر انسان كامل به قرب نوافل رسيده است، ذات اقدس الهي ميفرمايد: «بصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها»[2] و مانند آن. اين روايت هم از طريق صحيح نقل شده است هم از طريق حسن نقل شده است هم از طريق موثق نقل شده است هم در جوامع روايي ما هم در جوامع روايي اهل سنت. حديث قرب نوافل اينطور نيست كه فقط در كافي و امثال كافي باشد كه مربوط به جوامع روايي ماست در جوامع روايي آنها هم هست هم از طريق حسن نقل شده هم از طريق موثق هم از طريق صحيح. كه «ما يتقرب إلى بعد من عبادي بشيءٍ أحبّ إليّ مما افترضت عليه وانه ليتقرب إليّ بالنافلة حتي أحبه فاذا أحببته كنت اذا سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به» و مانند آن. خب اگر آن به منزلهٴ قانون است و اگر او به منزلهٴ منظر است و ما از آن منظر بايد روايات را ببينيم از اين آيهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ هرگز عتاب نميفهميم آنگاه دوباره برميگرديم به خدمت شواهد قرآني و روايي، شواهد قرآني همان است آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «نور» است كه معلوم ميشود اصلاً پيغمبر مأذون بوده است به نحو اذن عام كه ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود: ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ اگر صحنهٴ نبرد اتفاق افتاده است كسي از شما اذن خواست هر كس را خواستي اذن بده. خب و اين قصهٴ تبوك هم در اواخر هجرت وجود مبارك پيغمبر بود بعد از جريان فتح مكه بود. خب وقتي كه در سورهٴ «نور» ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ معلوم ميشود كه اين مسبوق به اذن بوده است اين يك، اين براي آيه. و همان وصفي را كه ذات اقدس الهي در سورهٴ «انبياء» براي ملائكه ذكر ميكند كه ملائكه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ همين وصف را هم ما در زيارت جامعه ميبينيم ائمه(عليهم السلام) براي اهلبيت فرمودهاند. كه ائمه اطهار «عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» اين صفت ملائكه است ملائكه كاري را بدون اذن خدا نميكنند، حرفي را بدون اذن خدا نميزنند همه كارهاي ملائكه مسبوق به امضا و تأييد الهي است همين وصف شاخص كه براي ملائكه در سورهٴ «انبياء» آمده است براي اهلبيت(عليهم الصلاة وعليهم السلام) در زيارت جامعه آمده است و معلوم ميشود كه هر كاري را كه اينها ميكنند مسبوق به اذن است
مسلمانان، مخاطب واقعي آيهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾
آنگاه روايتي را كه از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) در مجلس مأمون خود مأمون و ديگران سؤال ميكنند كه اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصوم است و مصون، اين عتاب ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ يك، عتاب ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ دو، توجيه اين دو تا عتاب چيست؟ وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) ميفرمايد كه اين «هذا مما نزل إياك أعني و اسمعي يا جاره»[3] است. يعني گرچه مخاطب به حسب ظاهر شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي منظور امتاند، يعني شما بايد بدانيد اينها مأذون واقعي نبودند. و هرگز راضي نشويد نسبت به قعود و نشستن اينها و عدم حضور اينها در صحنهٴ جنگ خوشحال نشويد اينها را از خودتان ندانيد مگر اينكه معلوم بشود كه واقعاً چه كسي راست ميگويد چه كسي دروغ ميگويد وگرنه خود پيغمبري كه ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لأَرَيْنَاكُهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيَماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ القَوْلِ﴾[4] ميشناخت اينها را همان طوري كه در نوبت ديروز اشاره شده است وجود مبارك پيغمبر اگر كسي حرف ميزد ميفهميد اين مؤمن است يا منافق. مثل اين است اگر كسي كه از پشت ديوار حرف بزند ما ميفهميم زن است يا مرد، براي ما يك چيز روشني است، اين ديگر نياز به استدلال ندارد. اين ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ القَوْلِ﴾ هم از اين سنخ است. خب.
اذن آگاهانه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به منافقان
پرسش ...
پاسخ: بله پيغمبر اذن داده است اما پيغمبر ميداند كه اينها منافقاند يك، پيغمبر ميداند كه بايد به اينها اذن بدهد دو، پيغمبر ميداند كه اگر اينها بيايند آشوب ميكنند ﴿لأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ﴾ ميشود ﴿وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾[5] ميشود، خوب هست كه اينها نيايند. اصلاً به دنبال استيذان اينها ميگردد. اما ديگران نميدانند كه اينها چكارهاند. خيال ميكنند مؤمنيناند و فريب اينها را ميخورند. بعد به اينها فرمود كه نه از اينهايي كه به حسب ظاهر اذن گرفتهاند و بعد هم سوگند ياد ميكنند فريب اينها را نخوريد و توطئه اينها در شما اثر نكند حتي ﴿تَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾. حالا آن روز اول ترجمه اين چند آيه بعد خوانده شد تا فضاي بحث روشن بشود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كاري كه مطابق با واقع بود. مطابق با مصلحت بود. مطابق با منفعت جنگ بود. مطابق با مصلحت جبهه بود. همه منافع را حضرت در نظر گرفت. براي اينكه يك عده آدم جاسوس اگر ميآمدند چندين ضرر داشت و خوب شد نيامدند. به چنين افرادي پيغمبر اجازه داد. معلوم ميشود كه قبل از اين اطلاع صوري يك دستگاه غيبي است كه او را رهبري ميكند. اين همان «لسانه الذي ينطق به»[6] است اينچنين نيست كه حالا بعد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ پشيمان شده باشد كه چرا به اينها اذن داد. همه فهميدند كه خوب شد به اينها اذن داد كه اينها نيايند براي اينكه يك مشت جاسوس بودند. و ذات اقدس الهي هم بيان كرد تشريح كرد كه ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ﴾ اولاً شما مؤمنين بدانيد اينها منافق هستند اينها نمي خواستند بيايند. اگر پيغمبر اجازه هم نمي داد اينها نمي آمدند. براي اينكه سفر طولاني در پيش است همه بار و بنه را مي بندند اينها اصلاً چيزي را جمع نكردند. اصلاً اينها نمي خواهند بيايند. ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ براي اينكه هيچ باري را جمع نكردند اين يك. بعد هم فرمود: ﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالاً﴾ اينها هيچ كاري در جبهه نميكردند مگر تشويش و اضطراب. اين كار منفي را نسبت به شما ميكردند نسبت به دشمنان هم يك كار مثبت انجام ميدادند. جاسوسي ميكردند. ﴿وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾[7] خب پس يك كاري صد در صد واقع صد در صد مصلحت بود ، صد در صد منفعت جبهه و جنگ بود از زبان مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جاري شد. حالا انسان ميفهمد كه از آن منظر «كنت سمعه ... كنت لسانه» وقتي آيات را ببيند اصلاً از همان اول با ذهن شفاف تفسير ميكند. ديگر چيزي ذهن او را نميگزد كه به دنبال توجيه بگردد. ميفهمد حتماً يك مصلحتي بود بعد كم كم به آيات بعد ميرسد آن مصالح يكي پس از ديگري روشن ميشود كه عجب پس پيغمبر برابر آن علم ملكوتي آن ديد ملكوتي به كساني اجازه داد كه بايد اجازه ميداد. و اگر آنها ميخواستند بيايند مناسب بود كه پيغمبر جلوي آنها را بگيرد، و نگذارد. در چنين فضايي است. خب يك عده جاسوس براي چه چيزي بيايند؟
معناي عبارت ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾
پرسش ...
پاسخ: اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ تحبيب است يعني سهلاً و مرحباً. يك وقت انسان به دنبال قرائت كسي ميگردد كه سه ، چهار طور قرائت كند كجا وقف كند بسياري از اينها برابر تفسير است. كجا وقف كنند كجا وصل كنند، چطور بنويسند، اينها برابر با آن تحقيقي است كه مفسر ميكند. يك مفسري كه از منظر «كنت سمعه» آيات را ميبيند، ميگويد ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾، اينجا وقف ميكند. كاملاً اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ مثل سلام عليكم است مثل اهلاً و مرحباً است. ترحيب است و مانند آن. هيچ ارتباطي به بعد ندارد. اما آن كه به دنبال همان تفسير ظاهر ميگردد، ميگويد: ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾. اين را به آن وصل ميكند خيال ميكند كه مثلاً ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ دلالت دارد توبيخ بكند و پيغمبر كاري كرده كه بايد عفو بشود و خداوند عفو كرده است اين طور نيست.
مصلحت بودن اذن پيامبر اكرم و تحسين الهي نسبت به او
پرسش ...
پاسخ: نه حالا خود خلجان را آيات بعد برطرف كرده است اولي اين بود كه پيغمبر اذن بدهد پس ما هو اولي را انجام داد. نه ما هو خلاف الاولي را.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه به مردم روشن كند ميدانيد چرا اذن داديم در حقيقت چه كسي رهبري فكرت را به عهده گرفت؟ آن فرشتهاي كه بايد رهبري فكرت را به عده بگيرد و آن عنايتي كه بايد زبانت را تنظيم بكند آنها فعالانه برخورد كردند. تو تصميم گرفتي كه به يك مشت جاسوس اذن بدهي كه اينها نيايند به يك مشت اخلالگر اذن بدهي كه نيايند. خوب كاري كردي اهلاً و سهلاً، ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾. آن وقت نتيجهاش اين در ميآيد.
پرسش ...
پاسخ: پس بنابراين اگر سخن از زود اذن دادن است اين را ما بايد از خارج استفاده بكنيم. ذات اقدس الهي كه نميگويد چرا زود اذن دادي. ميگويد ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾. بعد حالا اينها را با دو آيه بعد مشخص كرد كه اين افرادي كه مستأذناند و اذن گرفتند يك مشت جاسوس اخلالگر آشوبگرند. و كار خوبي هم كردي به اينها اذن دادي. پس معلوم ميشود كه ميخواهد به مردم بفهماند. و به مردم بفهماند كه يك كمي شما صبر كنيد، شما اگر بخواهيد يك كسي كارش را توجيه بكنيد، بگوييد اين خب معذور بود و اذن گرفت عجله نكنيد نه خير اين معذور نبود. بيجا عذر گرفت ولي فتنهگر بود. اين در حقيقت ناظر به كار مردم است كه شما سريعاً كار يك عده را توجيه نكنيد.
تبيين معناي ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ توسط امام رضا(سلام الله عليه)
اين كتاب شريف تفسير كنز الدقائق آقا شيخ رضاي محمّد قمي مشهدي(رضوان الله عليه) روايات خوبي را در اين بحثهاي روايي جمع ميكند. ايشان اين روايت را نقل ميكند البته به عيون الاخبار مراجعه كنيد حتماً مرحوم صدوق در كتاب عيون الاخبار عن الرضا(عليه السلام) «باسناده الي علي بن محمدبن الجهم قال حضرت مجلس المأمون و عنده الرضا(عليه السلام)» اين روايات مصاحبه و مناظره وجود مبارك امام هشتم در خراسان، آن روز حوزه علميه در خراسان مستقر بود. يعني نه تنها از حجاز به عراق رفته بود و ديگر در عراق خبري نبود بلكه از حجاز و عراق به ايران آمد هر جا امام زمان(ارواحنا فداه) حضور داشته باشد حوزه علميه آنجاست وقتي امام زمان وجود مبارك امام باقر و امام صادق در مدينه بودند حوزه علميه جهان اسلام در مدينه بود. قبلش وجود مبارك امام زمان حضرت امير در كوفه بود حوزه علميه در كوفه بود ، عراق حوزه علميه بود. وقتي وجود مبارك امام هشتم به ايران تشريف آوردند حوزه علميه جهان اسلام آمد به ايران و در خراسان مستقر شد. آن روز رجال علمي شدّ رحال ميكردند از دهات مختلف به ايران ميآمدند و به خراسان ميرفتند. آنجا اين مناظرات اين سؤالها اين بحثها رواج داشت. در مجلس مأمون وجود مبارك امام رضا به اين سؤال پاسخ ميدهد : مأمون ميگويد كه «يابن رسول الله اليس من قولك ان الأنبياء معصومون؟ قال: بلي. قال: فما معني قول الله عزّوجلّ الي ان قال فاخبرني عن قوله تعالي ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ اين يك، ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾» اين دو، اينها نشانه آن است كه مثلاً عصمتي _معاذالله_ در كار نيست. «قال الرضا(عليه السلام)؛ هذا مما نزل باياك اعني واسمعي ياجاره خاطب الله بذلك نبيه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اراد به امته و كذلك قول الله عزوجل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾[8] » اين يك آيه. «و قوله تعالي ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾[9] » اين دو آيه. آن وقت مأمون ميگويد «صدقت يابن رسول الله»
اداره مجاري ادراكي و تحريكي انسان كامل توسط خداي سبحان
براي اينكه اگر براي ما طبق اين حديث مسلم بينالفريقين ثابت شد كه انسان كامل به قرب نوافل ميرسد و كسي كه به قرب نوافل متقرب شد ذات اقدس الهي محب اوست و اين شخص محبوب خداست و هر كسي محبوب خدا بود خدا مجاري علمي و عملي و ادراكي و تحريكي او را اداره ميكند ميشود «كنت لسانه الذي يتكلم به»[10] از آن به بعد معلوم ميشود هر حرفي را كه او ميزند لسان الله است. اين تازه براي قرب نوافل است و بالاتر از او قرب فرايض است كه وجود مبارك ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[11] رسيده است كه فوق اين است فوق قرب نوافل همان ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ است كه كسي راه پيدا نكرده است. خب حالا چنين انسان كاملي كسي است كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[12] و ساير ائمه(عليهم السلام) هم به اين مقام والا راه يافتند لذا در زيارت جامعه در شأن اينها جملهاي تلاوت و قرائت ميشود كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در شأن ملائكه تلاوت و قرائت ميشود. با اين منظر اگر كسي به سراغ آيات برود هرگز ذهن او تيره نخواهد شد چيزي ذهن او را نميگزد و از همان اول مستقيم است بعد كم كم شواهد قرآني او را تأييد ميكند. ديگر اينچنين منتظر نيست كه اول با اضطراب باشد بعد با آن شواهد بعدي مشكلش را حل كند. اين بيمشكل برخورد ميكند در خصوص آيات محل بحث هم آن روز اول ما اصرار داشتيم به اينكه اين پنج، شش آيه خوانده بشود، ترجمه بشود تا فضاي ذهني باز بشود كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به كاري اقدام كرد كه بايد ميكرد مطابق حق بود مطابق مصلحت بود مطابق منفعت و مسلمين و اسلام و جبهه و جنگ بود و مانند آن.
خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ اين مثل «سلام الله عليك» است. اين مثل ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[13] است و مانند آن. ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اين تقريباً تلطيف است، ترقيق است، ترحيب است. اين لسان است. نه اينكه معصيت كردي، ما عفو كرديم. چه كسي معصيت كرده؟!
مقام اطمينان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
پرسش ...
پاسخ: نه اصلاً وجود مبارك پيغمبر مضطرب نبود. اين صاحب نفس مطمئنه است. آن كسي كه كمتر از پيغمبر است بين الارض و السماء گرفتار ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[14] ميشود هيچ تكان نميخورد. آن وقتي با منجليق وجود مبارك حضرت ابراهيم را انداختند در آتش آخر هيچ كس نگفت اين حضرت متأثّر شد مثلاً. حتي به جبرئيل هم پناه نبرد. وجود مبارك پيغمبر كه از او بالاتر است. حالا گاهي براي توجيه ديگران يك حرفهايي دارد. يك بيان نوراني در نهجالبلاغه هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از دوران فطام و كودكي او و شيرخوارگي او، فطام از رضاع تحت تدبير و تربيت بزرگترين فرشته خدا بود. اين را وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه؛ «من لدن أن كان فطيماً»[15] ، همين كه رفت از شير بازبيايد خداوند معلمي از فرشته بر او قرار داد از بزرگترين ملائكه.
منافقشناسي برخي از اولياء الهي
شما فعلاً از اينكه عدهاي استيذان شده كردند بعد هم قسم ياد ميكنند كه ما معذوريم، باور نكنيد. بعد معلوم ميشود كه اينها چه كارهاند. چون نفاقشناسي، منافقشناسي از بركات حفظ انقلاب است. آدم اگر خدايي ناكرده افراد چند چهره را نشناسد خب دفعتاً فريب ميخورد. آنها با دلسوزي آمدهاند ديگر. كارشان عرض كردم سه تا مشكل داشتند. دو تاي آنها شخصي بود، يكيشان حتماً سعي ميكردند يك امضايي از پيغمبر بگيرند. اينهايي كه منافقانه برخورد ميكردند بعضيها بودند كه اصلاً با انقلاب نبودند، با نظام نبودند، خب نبودند. اما بعضي اصرار داشتند حتماً نام امام را، خط امام را، امضاي امام را با خودشان داشته باشند. وجود مبارك امام(رضوان الله عليه) فرمود من اگر بدانم اينها چكارهاند، اسلحه را بگذارند زمين من خودم به ديدار اينها ميآيم. اينها كه ملاقات ميخواستند با امام. همان يك بار در سخنرانيشان فرمودند، فرمودند بعضي آقايان نوشتند كه اينها؛ ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم﴾[16] . امام كه نجف بود اينها از ايران رفتند بعضي از آقايان نوشتند كه اينها؛ ﴿فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم﴾. امام(رضوان الله عليه) همان وقت شناخت. بعد در سخنرانياش در همين حسينيه جماران فرمود به اينكه من اينها را از همان اول ميشناختم. اينهايي كه بعد از پيروزي انقلاب ملاقات ميخواستند امام فرمود اگر اسلحه را بگذارند كنار من خودم به ديدار آنها ميروم. اينها نيستند. اينها كساني بودند كه من نجف بودم امضاي بعضي از آقايان را آوردند، خط بعضي از آقايان را آورند كه ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم﴾. آمدند نزد من و مرتب نهجالبلاغه ميخواندند. اين همان است كه فرمود؛ «إتقوا فراسة المؤمن فإنّه ينظر بنور الله»[17] . اين امامت نميخواهد، پيغمبري نميخواهد. مؤمن هم گاهي يك چنين رگههاي نور در او پيدا ميشود. فرمود؛ «إتقوا فراسة المؤمن فإنّه ينظر بنور الله». اين هم نسبت به ماها اخبار است. به ما ميگويد بدانيد بعضي از مؤمنين اينچنيناند نظير سلمان، اباذر و مانند آن. هم براي ما توصيه است كه اينچنين باشيد. هم به لحاظ آنها اخبار است. هم به لحاظ ما انشا. مثل آن بيان نوراني كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه فرمود: «تنام عيني ولا ينام قلبي»[18] هكذا يكون المؤمن. يا والمؤمن كذا. فرمود من اينطورم، وقتي كه ميخوابم چشمم ميخوابد قلبم نميخوابد. مؤمن هم اينطور است. حالا آن مؤمنين كامل كه ائمه(عليهم السلام) هستند اينطورند. نسبت به ديگران هم توصيه است كه شما هم نسبت به خودتان اينچنين باشيد.
«و الحمد لله رب العالمين»