80/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 42 الی 45
﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)
اذن گرفتن برخي منافقان از پيامبر به منظور ترك جهاد
بعد از اينكه در جريان جنگ تبوك دستور بسيج عمومي صادر شد، كه ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[1] ، عدهاي از منافقين كوتاهي كردند، در نَفْر شركت نكردند و براي اينكه اين نَفْرشان را توجيه كنند، اجازه گرفتند. اذن گرفتند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به سوگند اينها كه گفتند، سوگند ياد كردند كه ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ اعتماد فرمودند به اينها اذن دادند. پس اينها قصد خروج نداشتند و به بهانهٴ اينكه ما قدرت مالي يا بدني نداريم از نَفْر معذوريم. استيذان كردند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به اينها اذن داد و اينها شركت نكردند. بعد از اينكه سپاهيان اسلام از جريان جنگ تبوك برگشتند باز هم اينها سوگند ياد كردند كه آن آياتش قبلاً اشاره شد. آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در پيش داريم فرمود: ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ﴾ يا ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِم﴾[2] و مانند آن. آنگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اينها اذن داد.
تحليل استيذان منافقان در قرآن كريم
ذات اقدس الهي هم كار منافقان را تحليل كرد، هم اصل جريان و قصه را و واقعيتهايي كه در جريان جنگ تبوك بود، بيان كرد. هم اذن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تحليل كرد. دربارهٴ كار منافقان فرمود اينها استطاعت بدني داشتند، استطاعت مالي داشتند. ما كه گفتيم ﴿جَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُم﴾[3] اينها نه مشكل مالي داشتند، نه مشكل بدني داشتند، ميتوانستند در اين نَفْر و بسيج عمومي شركت كنند. همانطوري كه استطاعت در حج هست، منتها يك استطاعت مخصوص ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾[4] در نَفْر و بسيج به طرف امپراطوري روم كه قصد حمله داشت در جريان جنگ تبوك، آن هم يك استطاعت مخصوصي لازم بود؛ استطاعت بدني و مالي. و آن نصاب لازم استطاعت را براي سفر طولاني اينها داشتند. لكن دروغ گفتند يعني هم كذب خبري بود، هم كذب مخبري. كذب خبري بود براي اينكه اينها واقعاً مستطيع بودند، گفتند ما استطاعت نداريم. كذب مخبري بود براي اينكه اينها عالماً عامداً شروع كردند به گزارش دروغ. لذا خدا فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾. پس گذشته از كذب خبري كه مطلبشان مطابق با واقع نبود، كذب مخبري را هم به همراه داشت يعني آنها عالم و عامد به اين صحنه بودند. و چنين كاري هم باعث هلاكت جان خود اينهاست كه ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾ و اينها تحليل كار منافقان و سوگند اينها و ضمناً يك معجزهاي هم براي پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است براي اينكه با اين وحي پيغمبر با ضرس قاطع به مردم ابلاغ كرد كه اينها بعداً سوگند ياد ميكنند ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾. بعد اينها هم بعداً سوگند ياد كردند گفتند كه ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُم﴾[5] و آيات ديگري هم بود كه در جريان حلف اينها و سوگند دروغ اينها كه قبلاً خوانده شد. اين چون واقع نشده بود و پيغمبر اسلام خبر داد اين اخبار از غيب است. اينها خلاصهٴ كلام دربارهٴ كار منافقان.
اما در جريان اصل واقعيت فرمود اينها اگر نيايند بهتر است. خوب شد كه نيامدند. براي اينكه اينها اگر ميآمدند باعث خبال و تشويش اذهان عمومي بودند، اضطراب در صحنه و جبهه ايجاد ميكردند. اخبار نظامي را به بيگانگان منتقل ميكردند. براي بيگانگان و دشمنان اسلام جاسوسي ميكردند. پس هم آسيبي به داخل ميرساندند، هم گزارشها را به خارج منتقل ميكردند. هم خبال و اضطراب و تشويش را در بين نيروهاي خودي دامن ميزدند و هم اخبار نظامي اسلام را به بيگانگان منتقل ميكردند. خوب شد كه اينها نيامدند. و اگر ميآمدند بد بود. اين مربوط به واقعيت.
صاحب اختيار بودن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به امور مسلمين
دربارهٴ كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود تو وليّ مسلميني، رهبري اسلام را تو به عهده داري. يك سلسله احكام كلّي است كه ما ميگوييم تو ابلاغ ميكني اما ادارهٴ اين مردم، تدبير مردم، ادارهٴ جنگ و تدبير جنگ تو فرماندهٴ كل قوايي. اختيار اذن هم به دست توست. به چه كسي اذن ميدهي، به چه كسي اذن نميدهي. به چه گروهي اذن ميدهي، به چه گروهي اذن نميدهي. اينها همه در اختيار توست. اين را در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 62 به اين صورت بيان فرمود. اين را عرض ميكنيم كه تا روشن بشود فضاي بحث طوري است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك كاري كرد كه در اختيار او بود، مأذون هم بود و برابر دستور الهي انجام داد. نقصي و نقدي بر كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد نبود. لذا ذات اقدس الهي نقدي هم نكرد آن تصدير عفو هم جاي خاص خودش را دارد كه علي حدّه بايد بحث بشود. اين آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «نور» را ملاحظه بفرماييد. اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه الآن مورد بحث ماست اين تقريباً در اواخر بعثت آن حضرت نازل شده است بعد از جريان فتح مكه است، بعد از جريان غزوهٴ تبوك است كه بالأخره در سال اواخر نهم و اوايل دهم و اينها بود. در آيهٴ 62 سورهٴ «نور» فرمود ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ﴾ مؤمنان واقعي كسانياند كه خب گذشته از اينكه به خدا و قيامت ايمان دارند و به اصل رسالت و نبوت معتقدند و دستورات اسلامي را انجام ميدهند، مسايل شخصيشان كه خب نيازي به اذن ندارد اما در مسايل اجتماعي در كارهاي اجتماعي ﴿وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ كار اجتماعي نظير جبهه و جنگ، نظير انتخابات، نظير تظاهرات، نظير راهپيماييهاي روز قدس اين را ميگويند امر جامع. فرمود مؤمنين كسانياند كه به خدا و پيغمبر ايمان دارند و در مسايل اجتماعي در صحنه حاضرند و اگر معذورند بدون اذن صحنه را ترك نميكنند. پس اگر عذر ندارند كه در صحنه حاضرند. اگر معذورند اعلان ميكنند، اعلام ميكنند، استيذان ميكنند، همگان ميفهمند كه اينها با اذن نيامدند. ﴿ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ﴾ اين فضا، فضاي نفاق نيست. فرمود اينها اگر هم كار دارند اذن ميگيرند تا ديگران بفهمند اينها مأذون بودند و معذور.
اذن داشتن برخي مؤمنان جهت عدم حضور در جنگ تبوك
جريان حنظلهٴ غسيل الملائكه(رضوان الله عليه) هم در ذيل همين آيه نقل شده. اين حنظلهٴ غسيل الملائكه در جريان مدينه شب زفاف و دامادي او بود. و اعلام شد كه فردا بسيج عمومي است و جنگ بايد شروع بشود. نه در جريان غزوهٴ تبوك اين خيلي پيش از اينها بود. حنظله آمد حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه امشب شب زفاف من است، اجازه بدهيد من امشب را باشم فردا خودم را به جبهه ميرسانم. حضرت فرمود عيب ندارد. امشب را باش فردا بيا. امشب را ماند و بعد فردا كه خواست حركت كند، عيالش با عدهاي در ميان گذاشت گفت شما شاهد باشيد كه اگر فرزندي خدا به من داد فرزند حنظله است. و حنظله(رضوان الله عليه) روز بعد از شب زفافش حركت كرد آمد ميدان جبهه و شربت شهادت نوشيد. كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من ميبينم ملائكه دارند او را غسل ميدهند. كه شد حنظله غسيل الملائكه. قصهٴ حنظلهٴ غسيل الملائكه ذيل همين آيه است[6] . خب اين معذور بود ولي سعي كرد اذن بگيرد تا ديگران بدانند كه اگر كسي نيامد، عذر داشت و اذن گرفته آمده است. لذا در اين آيه فرمود مؤمنان كسانياند كه احكام الهيشان را كه انجام ميدهند ولي در مسائل سياسي و اجتماعي رهبر را تنها نميگذارند. بدون اذن صحنه را ترك نميكنند. ﴿وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَي أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ امر جامع نمونهاش در عصر ما همين مثالهايي است كه زده شد. ﴿لَّمْ يَذْهَبُوا﴾ اينها صحنه را ترك نميكنند ﴿حَتَّي يَسْتَأْذِنُوهُ﴾ اين ديگر سخن از امامت و رهبري و ولايت رسول است نه ابلاغ احكام. چون مسئلهٴ حكم نيست، مسئلهٴ رهبري است.
اختيار پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اذن دادن به برخي مسلمانان جعت ترك جهاد
بعد فرمود ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ درست است اينها معذورند، درست است خلاف شرع نكردند براي اينكه عذر داشتند، اما مسائل سياسي را بايد به اطلاع عموم رساند. خب خيليها نميدانند كه شما معذوريد كه. اگر كسي بدون عذر، بدون اذن صحنه را ترك كند، خب راه براي ديگران هم باز ميشود. لذا فرمود ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ بعد فرمود ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ﴾ حالا اگر از شما استيذان كردند، اذن گرفتند كه در صحنه حاضر نباشند، ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِم﴾ براي بعضي از كارهايشان از شما اذن گرفتند كه امروز نيايند يا فردا نيايند يا پس فردا نيايند، بعد از چند روز بيايند ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ هر كس را كه خواستي اذن بده. اين از اختيارات ولايت پيغمبر است. رهبري اوست. از آن جهت كه پيغمبر امام است، يعني پيشواست، رهبرست، وليست، اين سمتها را دارد. بعد هم فرمود: ﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ﴾ اينهايي كه گرچه معذور بودند و اذن گرفتند ولي از يك فضيلتي محروم شدند، تو براي آنها طلب مغفرت بكن كه جبران بشود ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[7] . خب پس ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين سمت را داده است كه اگر كسي از تو اذن خواست، اذن بده. اين جزو اختيارات ولي مسلّمين است. اينكه حكم شرعي نيست كه بفرمايد: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾[8] زبانت را بدون وحي حركت نده، اين آيات را ما بايد كلمه به كلمه بگوييم تو بشنوي و القا كني. اين جزو اختياراتي است كه ذات اقدس الهي براي تدبير امور و ادارهٴ مملكت به تو داده است. ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ پس اين اصل كلي. به استناد اين اصل كلي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجاز بود، مأذون بود از طرف ذات اقدس الهي كه به سربازانش، به زيرمجموعهاش اذن بدهد. منتها بعضيها واقعاً عذر داشتند، بعضيها عذر نداشتند.
مأمور بودن انبياء و ائمه(عليهم السلام) به علم ظاهر
مطلب ديگر آن است كه در مباحث ديگر هم اشاره شد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين ائمه (عليهم السلام) الا ما خرج بالدليل، برابر علم ظاهري عمل ميكنند. آن كار را انبيا هم نميكردند. كاري كه خضر (سلام الله عليه) كرد، وجود مبارك وليعصر (ارواحنا فداه) وقتي ظهور كرد، انجام ميدهد كه به علم باطن عمل بكند، آن كار رسمي انبيا نبود. انبيا و ائمه (عليهم السلام) برابر همين علمي كه در فقه رايج است، عمل ميكردند. لذا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبينات والإيمان»[9] يعني در محكمهٴ قضا من برابر شاهد و بينه و يمين عمل ميكنم. با اينكه اعمال همهٴ امت در پيشگاه وجود مبارك حضرت صبح و شام عرضه ميشد و ميشود، ﴿قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله﴾[10] هر كاري را كه انسان انجام ميدهد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه مخصوصاً وجود مبارك وليعصر (ارواحنا فداه) ميبيند. اما آن علمي نيست كه تكليف بياورد. علم ملكوتي، علم غيب كه از جاي ديگر آمده علمي نيست كه فقه با او كار داشته باشد. او چون فوق فقه است، فوق تكليف است. مگر اينكه يك دستور خاصي برسد. لذا با چنان علمي وجود مبارك امام مجتبي آن كاسه را و آن كوزه را سر ميكشد. با چنان علمي وجود مبارك اميرالمؤمنين به مسجد ميرود. با چنان علمي وجود مبارك سيدالشهدا به صحنه ميرود. آن علم فوق فقه است و فوق تكليف. نه دربارهٴ خودشان مكلفاند، نه دربارهٴ ديگران. خب اينكه گفته شد قاضي ميتواند به علم خود عمل كند، حالا بين حقالله و حقالناس فرق است، قاضي ميتواند به علم خود عمل كند،
سرّ عمل كردن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس علم ظاهري خويش
با اينكه وجود مبارك پيغمبر به نحو بيّنة من ربه، به نحو علم قطعي جريان را ميدانست كه حق با چه كسي است. فرمود من با آن علم بنا ندارم عمل كنم و بنا هم نيست. آن كار خضر ميخواهد و وجود مبارك وليعصر هم كه ظهور كرد با آن علم عمل ميكند. فرمود ما اگر بخواهيم برابر آن علم غيب عمل بكنيم، كه خب خيلي از شما روي ترس ايمان ميآوريد، اينكه خب كمال نيست. شما بايد با ميل و ارادهٴ خود ايمان بياوريد. وگرنه راههاي اجباري، اضطراري ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[11] با يك قدرتي ذات اقدس الهي همهٴ مردم روي زمين را مؤمن ميكند، آنكه كمال نيست. يك عالمي هم هست كه بالأخره اسرار كنار ميرود. پرده كنار ميرود و آن عالم قيامت است. الآن بنابر پردهپوشي است. الآن بنا بر رازداري است كه اسرار اشخاص مخفي باشد و هر كسي با ميل خود راه خود را طي كند. آن وقتي كه پرده كنار ميرود ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ﴾[12] حساب قيامت است و بحث خاص خودش را دارد. خب الآن با اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميداند كه حق با مدعي است يا منكر، مع ذلك ميفرمايد كه «إنّما أقضي بينكم بالبينات والإيمان»[13] . علمهاي عادي كه كار فقه با آنهاست در محكمهٴ قضا نافذ است. علم ملكوتي و غيبي كه فقه با او كاري ندارد و چون فوق فقه است دسترس ديگري نيست، مورد تكليف نيست. نه براي خودشان نه براي غير. اگر از راه عادي به كسي بگويند اين كاسه آبش مسموم است، خب پرهيزش لازم است. اما از راه غيب كسي بداند، پرهيزش لازم نيست. چه دربارهٴخود چه دربارهٴ ديگران. وگرنه اين همه بيماريهايي كه ديگران ميگيرند پس بر امام واجب است به آنها خبر بدهد كه شما اين غذا را نخور ميميري. فلان غذا را نخور، مريض ميشوي. اينچنين نيست كه آن علم تكليف بياورد. خدا رحمت كند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را ميگفت ما هر چه ميخواستيم اين مطلب را به بعضي از كساني كه در جريان كربلا و علم غيب و اينها اشكالي داشتند، هر چه خواستيم تفهيم كنيم كه ما دو گونه علم داريم بعضي از علمها تكليفآور است، بعضيها فوق تكليف است، ميفرمود نميرسيدند به اين مطلب.
آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از درون منافقان
پرسش ...
پاسخ: آن هم هست.
پرسش ...
پاسخ: «نه آن را ذات اقدس الهي فرمود ما اين كار را به تو ميكنيم كه ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ القَوْلِ﴾ الآن يك كسي پشت ديوار حرف بزند ما بالأخره ميفهميم كه زن است يا مرد، بچه است يا بزرگ سال است، عرب است يا عجم. از لحن قول ميفهميم اين كجايي است و جنسيتش چيست. وجود مبارك پيغمبر هم طرزي بود كه اين منافق كه حرف ميزد از لحن او ميفهميد كه اين درونش شكسته است، سالم نيست. ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ القَوْلِ﴾ اما آن علم حجيت فقهي نيست. يك وقت هست كه انسان مكلف ميشود برابر دستور الهي استثناً كه به آن علم عمل بكند نظير كارهايي كه خضر(سلام الله عليه) كرده است، و گاهي هم مأمور بودهاند براي حفظ حوزهٴ اسلامي اين كار را انجام بدهند، ولي غالباً بر آن روال عمل نميكردند. همانطوري كه «إنّما أقضي بينكم بالبينات والإيمان»[14] . «إنّما ابيع و أستأجر و أوجر و أُضارب و أُساقب بينكم بالايمان و البينات» تنها قضاي آن حضرت كه «بالبينات والإيمان» نبود. بيعش، مضاعهاش، مضاربهاش، مساقاتش، تجارت، خريد و فروشش همهاش همين بود. نکاحي كه براي ديگران ميكرد «بالبينات والإيمان».
اختيار پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به امور مسلمانان
خب پس اصل كلي اين شد كه يك سلسله اموري است كه به نام احكام دين است، اينها را ذات اقدس الهي تنظيم ميكند بر اساس ﴿إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ﴾[15] و آنچه كه به وحي برميگردد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه زبان مطهرت را بدون وحي حركت نده ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[16] آنچه به قرآن برميگردد و مانند آن، آنچه كه به حكم خدا برميگردد كه اينها مسئلهٴ رسالت است. بخش كشورداري به امامت برميگردد، به ولايت برميگردد، به خلافت برميگردد. رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن جهت كه امام المسلمين بود، ولي المسلمين بود، خليفة الله علي المسلمين بود، سمت رهبري را به عهده دارد. فرمود در اين سمت دستت باز است. به هر كه خواستي اذن بده، به هر كه نخواستي اذن نده ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾[17] . روي اين اصل كلي كه قبل از جريان تبوك نازل شده است، انسان مطمئن است كه آنچه كه در جريان تبوك اتفاق افتاده، طيب و طاهر بود. يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از حق مسلّمي كه خداي سبحان به او عطا كرده بود، استفاده كرده است. خب پس آن واقعه را كه تحليل ميكنيم به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي واقعهاي بود كه اين منافقين اگر نرفتند بهتر بود. اگر ميرفتند بدتر بود. خوب شد كه نرفتند براي اينكه اگر ميرفتند ﴿وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ﴾ بود، ﴿سَمَّاعُونَ لَهُم﴾[18] بود، جاسوسي داشتند، تشويش، خبال و اضطراب ايجاد ميكردند. پس مصلحت واقعي اين بود كه اين گروه از منافق در جبهه شركت نكنند، يك. در مقام ظاهر هم برابر آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «نور» ذات اقدس الهي اين اذن را به پيغمبر داده است كه تو ولي مسلميني. همانطوري كه بر مسلمين لازم كرده است كه صحنهها را صحنهٴ اجتماعي را ترك نكنند و اگر عذر داشتند اذن بگيرند، به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين هم جزء اختيارات رهبري توست ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾[19] ، اين هم دو.
چگونگي سخن گفتن خداوند با پيامبر اكرم دربارهٴ اذن دادن به برخي مسلمانان
در قصهٴ تبوك هم قبل از اينكه سؤال بكند چرا اذن دادي، از همان اول شروع كرده به عفو كه مبادا خداي ناكرده كسي خيال كند اينجا مثلاً خلافي انجام گرفت. اين تحبيب است. نظير حمد، نظير سلام، نظير دعا، نظير ترهيب، نظير اهلاً و سهلاً كه در طليعهٴ سخن گفته ميشود. اهلاً و سهلاً ، ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾. آن كه اين چنين قرآن را تفسير ميكند اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ را ميگويد وقف ميكند بعد ميگويد: ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾. آن كه مشكل زمخشري را دارد يا مشكل كمتر از او مشكل فخر رازي را دارد ميگويد: ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ اين را وصل ميكند. يعني از اين نقصي كه وارد شده است خدا صرف نظر كرده است. اما آن كه عارفانه و عاشقانه معنا كرده است ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ يعني اهلاً و سهلاً. اين گونه است. يك تحبيب است، ترهيب است، سخن از نقص و نقد نيست، براي اينكه ميداند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به استناد آيهٴ 62 سورهٴ «نور» از حق مسلّم خود استفاده كرد، خدا به او اجازه داد، اين يك. كار خوبي هم شد كرد. براي اينكه اگر اينها ميرفتند بد بود، اين دو. پس ما هو الحق همين بود كه پيغمبر كرد. از نظر انتخاب حق و اختيار حق هم آنچه كه حق مسلّم او بود، اعمال كرد. نه خلاف واقع بود، نه خلاف وظيفه. يك وقت است كه يك كسي مطابق واقع انجام ميدهد كه حق او نيست. مثل اينكه يك كسي موقوفهاي هست، وقفنامهاي دارد، رقبات وقفي دارد، يك كسي ميآيد بدون اذن متولي اين رقبات وقفي را بجا مصرف ميكند. او خلاف نكرده ولي بايد به اذن متولي باشد. ولي اگر كسي متولي بود، حق يك كار را داشت، و به جا هم طبق وقفنامه عمل كرد كه ديگر جاي توبيخ ندارد كه. هم متولي است هم برابر وقفنامه عمل كرده. اينجا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم متولي امور اسلامي است، هم ما هو الحق و ما هو الواقع را اجرا كرده است.
«و الحمد لله رب العالمين»