درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 42 الی 46

 

﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)﴿لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ﴾(44)﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾(45)﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾(46)

 

سخنان خداي سبحان با بيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ اذن منافقان براي ترك جنگ

در جريان جنگ تبوك عده‌اي از منافقين كارشكني كردند و حضور در جبهه را محروم شدند و شايد عده‌اي را هم از حضور منع كردند در اين زمينه ذات اقدس الهي هم انديشه‌هاي سوء اينها و هم انگيزه‌هاي پليد اينها را طرح مي‌كند از يك سو، استيذاني هم كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عمل آورده‌اند، آن را هم ذكر مي‌كند از سوي ديگر، اذني را هم كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آنها داده است كه آنها نيايند آن را هم بازگو مي‌كنند از سوي سوم، بعد مي‌فرمايد اين اذن شما گرچه مطابق با واقع بود، و مصلحت هم در همين بود، خلاف واقع نبود، خلاف مصلحت نبود، عين حق بود كه كرديد، لكن از نظر رواني اگر صبر مي‌كرديد، مناسب‌تر بود. خدا عفوش را شامل حال تو بكند، شما اگر صبر مي‌كرديد مسئله شفاف‌تر مي‌شد. اينها اگر براي جبهه حاضر مي‌شدند براي جنگ و دفاع از دين نبود، فقط براي غنيمت بود. آن هم اينها براي غنيمت‌گيري هم حاضر نيستند زحمت بكشند، اگر سفر طولاني باشد و جنگ فاتحانه به نفع اسلام ختم بشود و غنيمت نصيب مسلمين بشود، باز هم اينها حاضر نيستند بيايند. يعني آنها يك غنيمت نقد مي‌خواهند، غنيمت باشد، دم دستشان هم باشد، ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً﴾ يك، ﴿قَرِيباً﴾ يعني كالاي نقد دو، ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ كه اينها در حقيقت تفريحي و سياحتي مي‌خواهند، نه رزمي و جنگي. به اينها بگوييد ما برويم شام فاتح مي‌شويم، غنيمت هم هست، باز هم نمي‌آيند. اينها يك غنيمت دم دست مي‌خواهند. حتي حاضر نيستند بيايند غنيمت جمع بكنند از جاهاي دور، اينها اين طور هستند. ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً﴾ نفرمود «او سفراً قاصداً».

تحليل واقعهٴ خانه‌نشيني اميرمؤمنان از زبان خود آن حضرت

يك تحليلي وجود مباركه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد، آن را سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) در تفسير الميزان باز كرده است و آن تحليلي كه وجود مباركه حضرت امير دارد خيلي تحليل جالبي است كه چطور شد كه ما را خانه‌نشين كردند و سقيفه تشکيل شده است و حكومتي تشكيل دادند و آب هم از آب تكان نخورد، چطور شد. خيلي آن تحليل جالب است. فرمود: بالأخره شما مستحضريد اين گروه منافقين كم نبودند در صدر اسلام، تقريباً يك سوم همين مسلمانهاي صدر اسلام را منافقين تشكيل دادند، براي اينكه در جنگ احد كه هزار نفر حركت كردند، بيش از سيصد نفر برگشتند بين راه، پس رقمشان كم نبود، اين مقدمه اول. مقدمهٴ دوم اين است كه اينها از هيچ كارشكني حيايي نداشتند، اينها نه تنها ستون پنجم بيگانگان بودند، نه تنها اخبار جنگ و غير جنگ را با مشركين با يهوديها در ميان مي‌گذاشتند، در همان سفر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدترين و ننگين‌ترين كار را حاضر شدند بكنند. بالأخره اينها هم به حسب ظاهر مسلمان‌اند، خُب يك غيرت وطني بايد داشته باشند. اينها در بي‌غيرتي هم ممتاز بودند، براي اينكه هيچ كسي حاضر نيست به همسر رهبرش تهمت بزند، اهانت بكند، اينها حاضر شدند. آن داستان افك همين است. اينكه مي‌بينيد آيات فراواني در سورهٴ مباركهٴ «نور» براي حمايت از آن زن، براي تطهير آن زن و براي نزاهت آن زن نازل شده است، براي همين جهت است كه مستقيماً با حيثيت پيغمبر ارتباط دارد. حالا ممكن است زن پيغمبر كافر باشد مثل زن نوح، زن لوط و اين ننگ نيست خُب بالأخره كافر است. امّا اگر خدايي ناكرده آلوده باشد اين ديگر ننگي است براي خود پيغمبر. و آنها حاضر شدند اين تهمت را بزنند. آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ‌ «نور» به بعد اين همه لحن عتاب و خطاب و غلاظ و شداد براي تطهير اين زن است و تقبيح كار آنهاست. اين افك عظيم است. چرا دفاع نكرديد؟ چرا از حيثيت پيغمبر حمايت نكرديد؟ اينها. خُب اين هم مقدمهٴ سوم. بنابراين اينها از هيچ كار ننگيني باكي نداشتند. حالا آن قصهٴ جريان تبوك و ترور پيغمبر و قصد كشتن پيغمبر و رماندن شتر حضرت و اينها هم كه هست. پس از اين گروه منافق هر كاري كه در خيالشان گذشت و از دستشان برآمد، كردند. اينها را وجود مبارك حضرت امير به طور اجمال تحليل مي‌كند. فرمود اينها پس با پيغمبر نساختند به دليل همين كارها، به دليل آن جريان ليلهٴ عقبه كه خواستند شترش را برمانند، حضرت را شهيد كنند، به دليل آن اهانتي كه به همسرش روا داشتند. پس ناسازگاري اين گروه منافقين با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك امر بيّني بود.

نقش منافقان در خانه‌نشين كردن اميرمؤمنان

بعد از رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فوراً سقيفه تشكيل شد و ما هم كه مشغول تجهيز بدن مطهر آن حضرت بوديم و فوراً سقيفه تشكيل شد و بعد از شعار «منا امير ومنكم امير»[1] ، بالأخره كسي را انتخاب كردند و به عنوان خليفه به او رأي دادند. و ما را خانه‌نشين كردند. بعد مي‌فرمايد تمام آن كارشكنيها و آن طوفانها و آن اوضاع ناآرام مدينه، با خانه‌نشين شدن ما و روي كار آمدن ابوبكر، همه حل شد. ديگر كسي كارشكني نمي‌كرد. اين از چند امر بيرون نيست. يا دفعتاً همهٴ اينها مثل سلمان و اباذر تائب شدند و صالح شدند، باتقوا شدند، دست از نفاق برداشتند، اينكه نيست. اينها كه با پيغمبر نساختند اين‌طور نيست كه با مرگ پيغمبر دفعتاً تائب و زاهد و مسلمان و اينكه نيست. يا همه‌شان دفعتاً مردند، اين هم كه نبود. يا با حكومت ساختند كما هو الحق. هر كدام سمتي پيدا كردند و مي‌خواستند سمتي پيدا كنند و كردند. اينجاست كه فرمود: «الناس مع الملوك و الدنيا»[2] يا «عبيد الدنيا»[3] ، «الناس مع الملوك و الدنيا». آني كه جناب مصلح الدين دارد «الناس علي دين ملوكهم»[4] از همين بيان نوراني حضرت است در نهج‌البلاغه. فرمود تودهٴ مردم با دستگاه حكومت و دنيا هستند «الناس مع الملوك و الدنيا». اين را سيدنا الاستاد در الميزان خيلي باز تشريح كرده كه نقش منافقين در صدر اسلام چه چيزي بود، در ازدواج حضرت امير چه چيزي بود، در سقيفه چه چيزي بود، در روي كار آوردن حكومت ديگران چه چيزي بود، در كوبيدن ولايت چه چيزي بود.

لغزش برخي مفسران در تبيين آيهٴ محل بحث و هنر تفسيري صاحب الميزان(علامه طباطبايي)

بنابراين بررسي تاريخ نفاق و انگيزه و انديشهٴ منافقين بايد از خود قرآن كريم شروع شود. اين اهميت مسئله باعث مي‌شود كه ذات اقدس الهي در اين بخش آيات فراواني نازل كند. سرّ اينكه ما چند تا آيه را خوانديم براي آن است كه به ذهن كسي نيايد كه ـ معاذالله ـ وجود مبارك پيغمبر مثلاً خلافي كرده، اجازه داده، چرا اجازه داده. چون اگر كسي قرآن را بدون عترت ببيند يا بعضي از مقطع قرآن را ببيند و همه را جمع‌بندي نكند، مبتلا مي‌شود به وضعي كه جناب زمخشري مبتلا شد. خُب جناب زمخشري آدم كوچكي نيست. بالأخره اديب است، بسياري از مسائل را مي‌داند و به مكتب اعتزال آشناست. از نامداران مكتب اعتزال است و نزد معتزله خيلي محترم است. امّا خُب تعبيري كرده كه قابل گفتن نيست. و غالب مفسرين هم به او تاختند كه اين چه تعبيري است شما مي‌كنيد. حالا شما مراجعه كنيد به زمخشري در كشاف و ببينيد چگونه تعبيري كرده! از همان دير زمان شارحان كشاف، آنهايي كه كشاف را شرح كرده‌اند، نظير آن اسكندري كه «الإنصاف فيما يرد علي الكشاف من الاعتزال» و مانند آن كه شرح كشاف است و همراه كشاف هم چاپ شد، از همان وقت شروع كرده تا به المنار. البته المنار خيلي حمله كرده، تندي كرده با زمخشري كه اين چه بي‌ادبي است كه شما مي‌كنيد. اين چطور حرف زدن با پيغمبر است! ولي خُب وقتي كه آدم همه‌جانبه نگاه نكند، خيال مي‌كند به اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك كاري كه نبايد مي‌كرد، كرد. اينجاها فرق الميزان با كتابهاي ديگر مشخص مي‌شود. يعني آن بحثهاي كليدي و آن بحثهاي محوري آياتي از قبيل ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي﴾[5] اينها بار علمي ندارد. اين گونه از آيات كه بايد با تحليل حل بشود، بار علمي دارد. اينجاها قدر الميزان مشخص مي‌شود كه ايشان چگونه حل كرده، هم به صاحب المنار گفته شما هم بالأخره مشكل داريد، هم زمخشري را سر جايش نشانده، هم امام رازي را سر جايش نشانده. اين است كه مرحوم شهيد مطهري(رضوان الله عليه) دارد كه آقاي طباطبايي حرفهايي دارد كه صد يا دويست سال بعد بايد بفهمند، چون او يک آدم روشني بود بالأخره. سرّش اين است. تفسير در آن حرفهاي كليدي مشخص مي‌شود. آنجايي كه بالأخره آدم گير مي‌كند. بخواهيم با روايت مسئله را حل بكنيم، خُب آنها به روايت معتقد نيستند. بخواهيم با آيه حل بكنيم، ظاهر آيه اعتراض است. خدا از تو عفو كند، عفو هم مي‌كند در برابر مثلاً ـ معاذالله ـ فلان تعبيري است كه زمخشري كرده يا در برابر ظني است كه ديگران گفته‌اند. امّا حالا سيدنا الاستاد طوري تقرير كرده است كه روشن بشود كه هيچ خلافي از ذات مقدس پيغمبر صادر نشده، از خود قرآن در مي‌آورد. حالا بنگريد؛

توصيف منافقان كارشكن در آيات محل بحث

خُب اول اينكه فرمود اينها منافقين كساني‌اند كه حتي براي غنيمت هم حاضر نيستند زحمت بكشند. غنيمت مي‌خواهند، نقد بايد باشد، سفرش هم بايد كوتاه باشد. اين مي‌شود تفريحي و سياحتي. اين ديگر جبهه نمي‌شود كه ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً﴾ يك، ﴿قَرِيباً﴾ دو، اينها يعني كالاي نقد ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ براي گرفتن اين خيلي هم لازم نيست بروند غنيمت جمع بكنند بايد يك سفر كوتاهي باشد، معتدلي باشد كه بشود تفريحي. اگر اين‌طور باشد مي‌آيند. امّا اگر راه دور باشد ولو براي غنيمت هم باشد حاضر نيستند اينها بيايند. ﴿وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾. خُب و اصلاً اينها دين را قبول كردند كه در پناه دين زندگي كنند. اينكه فرمود: ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾ برابر همان اصل كلّي است كه منافق با آن اصل زندگي مي‌كند كه ﴿اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾[6] . اصلاً اينها اين قسم را سپر زندگي قرار دادند، اصلاً اسلام آوردند به حسب ظاهر كه به خدا و قيامت قسم بخورند و سالم بمانند، همين. اينها فقط در بعضي از روايات آمده كه يك عده فقه را ياد مي‌گيرند براي معصيت چون در تمام اين محرمات بالأخره يك موارد استثنايي دارد. كدام گناه است كه مورد استثنا ندارد. حالا يا ضرورت است يا اكراه است يا تقيه است. در بعضي از روايات است كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند كه عده‌اي فقه را ياد مي‌گيرند، حلال و حرام را ياد مي‌گيرند فقط براي اينكه خلاف شرع بكنند. اين ياد مي‌گيرد براي اينكه ربا بخورد چون موارد حيله شرعي هم هست، موارد استخلاص هم هست و مانند آن. معاصي ديگر هم همين‌طور است. ما يك معصيت داشته باشيم، معصيت عملي حالا نه اعتقادي، معصيت عملي داشته باشيم كه هيچ راهي براي ارتكاب به گناه باشد كه نداريم، چون ضرورات تبيح المحذورات و مانند آن. لذا فرمودند بعضيها احكام را ياد مي‌گيرند براي اينكه گناه بكنند. اين منافقين هم قسم را ياد گرفتند براي اينكه اين قسم را سپر قرار بدهند ﴿اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾[7] . اينجا هم ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُم﴾[8] ، ﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي عَنِ القَوْمِ الفَاسِقِينَ﴾[9] آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾. خُب قسم مي‌خورند كه ما نمي‌توانستيم بياييم. ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾

بررسي اذن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به منافقان براي ترك جنگ

اينها از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجازه خواستند كه نيايند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به اينها اجازه داد كه خُب نه حالا كه شما معذوريد نياييد. عده‌اي خيال كردند كه اينها چون منافق‌اند و دروغ گفتند ـ معاذالله ـ چرا پيغمبر اجازه داد؟ قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ يك تحبيب است. يك دلجويي است. يك تفقد است. قبل از اينكه ذات اقدس الهي در اين زمينه سخن بگويد از عفو خودش حرف مي‌زند. يك وقت است كه مي‌گويد شما چرا اين كار را كرديد، خُب حالا كه اين كار را كرديد ما از شما عفو مي‌كنيم. اين معلوم مي‌شود كه يك مشكلي بود. امّا قبل از اينكه از مشكل نام ببرد از عفو سخن مي‌گويد. اين تحبيب است. اين تلطيف است. ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ مثلاً بگوييم خدا عمرتان بدهد، خدا خيرتان بدهد، چرا اين كار را كرديد. اين از همان اول با دعا شروع مي‌شود. ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ خُب اين سؤال هست كه ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ كه اگر اينها واقعاً اگر مي‌آمدند به اسلام خدمت مي‌كردند و حالا كه نيامدند بد شد؟ نيامدنشان بر خلاف مصلحت بود، بر خلاف جبهه و جنگ بود؟ بر خلاف پيروزي مسلمين بود؟ و آمدن اينها بهتر بود ولي تو اجازه دادي اينها ماندند؟ آيا اين است؟ مي‌فرمايد نه چنين نيست. ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾ اين مطلب چون مهم است ما يك ترجمه‌گونه از اين سه چهار آيه سخن به ميان بياوريم تا ديگر مطلب ذهن را نگزد و آزار نكند. بعد وقتي كه خطوط كلي مشخص شد ولو در حد يك ترجمه، آن وقت آدم با يك ذهن آرامي مي‌تواند بحث بكند. وگرنه تا آخر اين سؤال هست و حرف تفريط زمخشري هست، دفاع امام رازي هست، حملهٴ المنار هست. اين تا آخر اين ذهن را مي‌گزد تا ما به آن آيهٴ چهار پنجم بعدي برسيم. و إلاّ الآن اگر يك سير اجمالي داشته باشيم، ذهن آرام مي‌گيرد، آن وقت در فضاي آرام مي‌شود بحث كرد.

خب ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ چرا اجازه دادي؟ مي‌خواستي صبر بكني ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾ يعني اگر اجازه نمي‌دادي دست اينها زود رو مي‌شد و اسرار اينها هم زود افشا مي‌شد. خوب روشن مي‌شد كه چه كسي دروغ مي‌گويد، چه كسي راست مي‌گويد. اگر مشخص شد كه اينها راست مي‌گويند، كه واقعاً راست مي‌گويند، خُب اجازه بده. اگر معلوم ‌شد كه اينها دروغ مي‌گويند چرا اجازه دادي؟ يك كمي مي‌خواستي صبر بكني. يك دو روز، سه روز صبر مي‌كردي بعد اجازه مي‌دادي. خُب چگونه روشن مي‌شود يعني از راه غيب ما به شما بفهمانيم به اينكه اينها دروغ مي‌گويند يا نه به طور عادي بفهمي؟ نه به طور عادي بفهمي. و براي اينكه وقتي شما اعلام كرديد در مسجد به طور رسمي كه ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[10]

تصميم قطعي منافقان بر ترك جهاد در صورت عدم اذن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

خُب اگر كسي بخواهد بيايد بيرون خُب بالأخره اثاثش را جمع مي‌كند ديگر. اين كسي كه هيچ تكاني نمي‌خورد در خانه، معلوم مي‌شود نمي‌خواهد بيايد ديگر. اين همان است كه در دو سه آيهٴ بعد است كه ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اصلاً نمي‌خواهند بيايند. تو اگر هم اجازه ندهي نمي‌آيند. اينها اجازه گرفتند كه بمانند، تو صريحاً بگويي كه، نه آقا من اجازه نمي‌دهم، حتماً بايد بياييد، باز هم اينها نمي آيند. اينها اهل جبهه نيستند، اينها منتظر اذن تو نيستند كه بمانند که اينها مي‌خواهند كه نيايند. به دليل اينكه خُب اگر مي‌خواستند بيايند همه دارند اثاثشان را جمع مي‌كنند، اينها هيچ تكاني نخوردند اصلاً. اينكه مسافت يك كيلومتري و دو كيلومتري نيست. شما از مدينه بايد برويد مرز شام. آن هم با اسب يا شتر. خُب اينكه يك مسافت يك كيلومتري يا دو كيلومتري نيست كه كسي صبح ساكش را بردارد كه. اگر يك كسي يك مسافرت طولاني در پيش دارد خُب بالأخره وسايلش را جمع مي‌كند ديگر. اينها هيچ تكان نخوردند. معلوم مي‌شود نمي‌خواهند بيايند. اگر هم شما اجازه ندهيد باز نمي‌آيند. اينها اجازه گرفته بودند كه بمانند شما اجازه ندهيد بگوييد نه آقا حتماً بايد بياييد، باز هم نمي‌آيند. به دليل اينكه در اُحد نيامدند. ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُم﴾ حالا ذات اقدس الهي هم توفيق را از اينها گرفته كه نگذاشت اينها بيايند. اين هم يك راز و رمزي دارد كه باز آن را هم ذات اقدس الهي ذكر مي‌كند. خُب پس اينها اصلاً اهل جبهه نبودند. و استيذانشان هم نقشي نداشت. همان‌طوري كه در بحثهاي تبليغي ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[11] در بحثهاي نظامي هم «سواء أذنت لهم أم لم تأذن لهم» اينها «لم يخرجوا». چه اذن بدهي چه اذن ندهي اينها اهل جهاد نيستند. پس معلوم مي‌شود كه اين‌چنين نيست كه اگر پيغمبر اذن نمي‌داد اينها بيايند. پس اذن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقشي در آمدن و نيامدن اينها نداشت. اينها چه اذن مي‌گرفتند، چه اذن نمي‌گرفتند نمي‌آمدند. اين يك مرحله از اين. پس از آن شدّت و حدّت يك مقداري كم شد. معلوم مي‌شود كه اين اذن دادن و اذن ندادن بي‌تفاوت بود. اين‌طور نبود كه اگر حضرت اذن نمي‌داد اينها مي‌آمدند. حالا كه اگر اذن نمي‌داد مي‌آمدند، حالا كه اذن داد اينها نيايند، نشسته‌اند، نه. چه اذن مي‌داد چه اذن نمي‌داد اينها نمي‌آمدند. پس شده مساوي. پس از آن حدّت كاسته شد. اين يك مرحله.

مصلحت بودن اذن دادن پيامبر اكرم به منافقان

از اين مرحله بالاتر اين است كه خوب شد كه اذن دادي. خوب شد كه اينها نيامدند. براي اينكه اينها جاسوس بودند مي‌آمدند آنجا خيلي بد مي‌شد. حالا معلوم مي‌شود پيغمبر چقدر كار والا كرده است. در آيهٴ بعد دارد كه ﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالاً وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ خوب شد كه اذن دادي اينها نيامدند. براي اينكه اينها جاسوس بيگانه بودند، اينها خبرچيني مي‌كردند، اينها اخبار جبهه را با بيگانه‌ها مي‌گفتند. خوب شد كه نيامدند. امّا اگر شما يكي دو روز صبر مي‌كردي دست اينها نزد ديگران رو مي‌شد. خُب پس وقتي آدم اول اين ﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ﴾ را مي‌بيند _معاذالله_ گرفتار تندروي زمخشري مي‌شود، مي‌گويد مثلاً شايد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ خلافي كرده كه خدا گفته عفو كرديم. چون عفو مثلاً بعد از آن كار است. وقتي ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾ مي‌رسد، يك مقدار از آن حدّت مي‌كاهد. يعني مي‌خواستي يك كمي صبر بكني معلوم بشود اينها راست مي‌گويند يا دروغ مي‌گويند. و اين اذن دادن اگر عجله نمي‌شد دست اينها زودتر رو مي‌شد. ديگران مي‌فهميدند كه اينها اهل نفاق‌اند. براي همين، خُب يك كمي آن شدّت كاسته مي‌شود. بعد وقتي به آيهٴ 46 مي‌رسيم مي‌بينيم كه مضمونش اين است كه چه شما اذن مي‌داديد چه اذن نمي‌داديد آنها اهل جبهه نبودند. براي اينكه اگر واقعاً منتظر اذن و عدم اذن بودند، كه اگر شما اذن قعود نمي‌داديد اينها عازم جبهه مي‌شدند با ديگران بالأخره آمادگي‌اش را قبلاً بايد فراهم مي‌كردند. اينها هيچ تكان نخوردند. معلوم مي‌شود اصلاً نمي‌خواهند بيايند. پس يك مقدار تعديل شد. بعد هم در آيهٴ 47 مي‌فرمود كه خوب شد كه نيامدند، مطابق با واقع بود، مصلحت اسلام همين بود، مصلحت وحي و نبوّت همين بود. براي اينكه اينها جاسوس بودند. خوب شد كه نيامدند. اگر هم مي‌آمدند مشكلاتي براي ساير رزمندگان فراهم مي‌كردند. خُب پس اذن پيغمبر مطابق با ما هوالواقع؟ بود. ما هي‌المصلحه بود، ما هو الحق بود. ما هو الأولي بود. اين ترك اولي هم نكرد. فخر رازي مي‌خواهد بگويد در نقد صاحب كشاف مي‌خواهد بگويد اين ترك اولي بود. سيدنا الاستاد فرمود چه چيزي ترك اولي بود؟! اينكه مطابق اولي بود. خوب يك مشت جاسوس را آدم اجازه بدهد نيايند اين مطابق با هوالأولى است ديگر. يك مشت ﴿وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ را اجازه بدهد اينها نيايند. اينهايي كه اگر مي‌آمدند جز وهم، جز ضعف، جز سستي، جز تبليغ سوء، جز پشيمان كردن نيروي رزمي كار ديگر نمي‌كردند، خوب چرا بيايند اينها. و جز گزارش دادن خبر جبهه و جنگ به بيگانگان چرا اينها بيايند. ﴿لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالاً﴾[12] وهن و تسفيه و تقبيح و امثال ذلك ﴿وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَكُم﴾ در نيروهاي رزمي هم چيزهايي را پخش مي‌كردند كه ﴿يَبْغُونَكُمُ الفِتْنَةَ﴾ براي آشوب داخلي ﴿وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ در شماها خبرچين براي آنهاست. خُب اينها يك مشت منافق جاسوس بيگانه‌اند. پس ما هوالأولي اين بود كه اينها نيايند. ما هي‌المصلحه اين بود كه اينها نيايند. ما هوالحق اين بود كه اينها نيايند. پيغمبر هم اجازه داد كه اينها نيايند. حالا معلوم مي‌شود كه چگونه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾[13] . منتها مردم نمي‌دانستند. مردم نمي‌دانستند كه اينها منافق‌اند يا نه. فرمود اگر دو روز صبر مي‌كردي مردم هم مي‌فهميدند. ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾

بنابراين نيازي به تفريط و تندروي جناب زمخشري نيست. نيازي به حمل بر ترك اولاي فخر رازي نيست. نيازي به آن حملهٴ جناب المنار نيست.

مصلحت بودن اذن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امكان تاخير اذن

پرسش ...

پاسخ: نه دو تا حرف است يك وقت است كه نسبت به اصل واقع پيغمبر مثلاً ـ معاذالله ـ خلاف كرد، نه. عين واقع انجام داد. خوب شد، كار خوبي كرد كه اينها را نگذاشت. منتها الآن سخن از تقديم و تأخير است كه ديگران هم بفهمند. ديگران حالا امروز نفهميدند فردا مي‌فهمند. اين است. پس آن كسي شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گويد عين واقع بود، عين اولي بود، عين مصلحت بود، عين صواب بود.

پرسش ...

پاسخ: بله.

حالا برسيم به تفصيل مسئله كه مردم اگر مي‌فهميدند، نقشي داشت، نداشت چه اثري داشت، چه اثري نداشت. اين اجمال و تبيين خطوط كلّي اين چند تا آيه است

پرسش ...

پاسخ: نه، ببينيد يك وقت است كه مي‌خواهند مردم هم بفهمند. اين مي‌خواهد مردم بفهمند يك مسئله است، حالا مردم فهم آنها چه اندازه اثر دارد چه اندازه اثر ندارد، اين در بحثهاي تفصيلي اين تفسير بايد مشخص بشود. امّا در تبيين خطوط كلي آنچه كه به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد معلوم مي‌شود عين واقع انجام داده، عين مصلحت انجام داده، عين ما هوالأولي انجام داده. كاري كه مثلاً خلاف اولي باشد نكرده. كاري كه مطابق با حقّ و مصلحت باشد، كرده است.

پرسش ...

پاسخ: نه آن اجمال درست است. در مقام اجمال همين است ولي در مقام تفصيل ما بايد تطبيق بدهيم آن اجمال را بر تفصيل كه وجود مبارك حضرت كاري كه بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمين بود كرده است يا ما هو الواقع را انجام داد.

تعبير آيهٴ كريمه حاكي از تنبيه به مردم مدينه جهت شناخت منافقان

اين يك اشكالي است به تعبير سيدنا الاستاد به مردم كه فرمود از سنخ «إيّاك أعني و اسْمعي ياجار» است. خُب مردم شما بايد بفهميد اينكه ديگر مسائل رياضي حل شبههٴ ابن كمونه نيست كه نفهمند كه. خُب مردم بايد بفهمند كه اينها اگر واقعاً قصد سفر شام را دارند بايد بار و بنه‌شان را جمع بكنند. ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ لكن التالي باطل فالمقدم مثله، اين نظير برهان تمانع است؟! به مردم مي‌گويد مردم شما چرا آخر كوتاه مي‌آييد، شما بايد بفهميد الآن اين برهان پيچيدهٴ عقلي شبههٴ ابن كمونه است كه تلازم بين مقدم و تالي مثلاً پيچيده باشد. يك امر روشني است. اين تنبيه است نه تعليل. به مردم مي‌خواهد بگويد كه بابا شما بدانيد اينها منافق‌اند. براي اينكه اگر اينها واقعاً منافق نبودند، اهل جبهه بودند، دنبال بهانه نمي‌گشتند، كه خُب سفر شام است مگر سفر شام كار آساني بود آن روز كه با شتر مي‌رفتند؟ حالا گفتند ما بايد روز شنبه مثلاً بايد حركت كنيم، اينها هيچ تكان نخوردند. فرمود: ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ بالأخره اسبشان، شترشان، بارشان، را فراهم مي‌كردند. شما كه با اينها هستيد كه. اين نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[14] هم نيست كه بالأخره يك تلازم بين مقدّم و تالي پيچيده باشد، برهان بخواهد. اين تنبيه است نه تعليل. اين براي احياي ارتكاز است. الآن شما مي‌بينيد كه عازم اردوييد مي‌خواهيد حركت كنيد، يك اردوي زيارتي. دو نفر هم حجره‌اند، همسايه‌اند يكي اصلاً تكان نخورده، خُب حالا چه كسي است كه نفهمد اين آقا نمي‌خواهد بيايد؟! خُب اگر مي‌خواهد بيايد بالأخره ساكش را جمع و جور مي‌كند ديگر. اين تلازم مقدم و تالي كه ديگر برهاني نيست. اينها را مي‌گويند تنبيه نه تعليل. اينها را مي‌گويند تذكره نه برهان. فرمود: ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ لكن التالي باطل فالمقدم مثله بيان التلازم، اين برهان عقلي مي‌خواهد؟! هر كسي بررسي بكند مي‌فهمد بله راست مي‌گويد. خُب اين آقا اگر مي‌خواست بيايد چمدانش را مي‌بست ديگر. اين تعليل نيست، اين تنبيه است. سيدنا الاستاد فرمايشش اين است كه اين از سنخ «إيّاك أعني و اسْمعي ياجار» است، مي‌خواهد مردم را روشن كند، آنها را روشن كند كه اينها به دنبال بهانه مي‌گردند اگر واقعاً اهل جبهه و جنگ بودند، يك مقدار آمادگي قبلي فراهم مي‌كردند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 67.
[2] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 210.
[3] ـ بحارالانوار، ج75، ص117.
[4] ـ بحارالانوار، ج102، ص8.
[5] بروج/سوره85، آیه11.
[6] مجادله/سوره58، آیه16.
[7] مجادله/سوره58، آیه16.
[8] توبه/سوره9، آیه94.
[9] توبه/سوره9، آیه96.
[10] توبه/سوره9، آیه41.
[11] یس/سوره36، آیه10.
[12] توبه/سوره9، آیه47.
[13] نجم/سوره53، آیه3.
[14] انبیاء/سوره21، آیه22.