80/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 41 الی 42
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(41)﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)
عبارت ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ناظر به پذيرفته بودن عذر براي ترك جهاد
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ناظر به آن است كه هيچ عذري مانع حضور در جبهه نيست. آن اعذاري كه نظير كوري و مرض و مانند آن در اسلام مطرح است، آن را ذات اقدس الهي جداگانه طرح فرمود. وگرنه اعذار عادي سبب منع حضور در جبهه نيست. هم مؤرخين شيعه نقل كردهاند هم مفسرين و مؤرخين اهل سنت كه بسياري از سالمندان براي حضور در جبهه آماده بودند، آنهايي كه حتي ابروهاي آنها فروهشته بود و جلوي چشمشان را ميگرفت، آنها بسيج شده بودند وقتي فرزندانشان يا دوستانشان به آنها ميگفتند شما در اين سن هستيد، حضور در جبهه بر شما لازم نيست ميگفتند «استنفرنا الله»[1] . خدا ما را به نفر دعوت كرده است، ما بايد برويم. مفسرين متأخر روي دو نكته خيلي اهميت ميدهند؛ ميگويند مهمترين عامل پيروزي اسلام در صدر اسلام همين حضور آگاهانهٴ مردم بود. آنها ميگفتند «استنفرنا الله». خدا ما را به نفر فراخوانده است، ما بايد بسيج بشويم. الآن مفسرين ما همتشان در اين است كه اين ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ كه منصوب است، نصبش براي حال است يا نه؟ ميگويند سر اينكه فلسطين و امثال فلسطين الآن دارد در آتش ميسوزد و اينطور كشتار بيرحمانه است، و كسي به داد اينها نميرسد آن است كه الآن علماي ما سر گرم اينند كه اين ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ كه منصوب است حال است براي چه چيزي؟! نصبش براي حال است يا نه؟! آن روز سالمنداني كه ابروهايشان به چشمشان ريخته بود، بسيج شده بودند ميگفتند: «استنفرنا الله»[2] . آنها روي إنفروا كار ميكردند و متأخرين ما روي اينكه اين ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ كه منصوب است، نصبش براي حال است يا نه. اما تكليف ذي الحال چيست، غافلاند. اهميت تاريخ اسلام به قدري است كه انسان راز پيروزي مسلمين را خوب درك ميكند و سبب انحطاط متأخرين و معاصرين را هم خوب ميفهمد. لذا فرمودند كه ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ناظر به آن است كه هيچ عذري براي حضور در صحنهٴ پيكار پذيرفته نيست مگر آن اعذاري كه خود خداي سبحان اشاره كرد.
چگونگي تأمين هزينه جهاد در صدر اسلام
مطلب دوم آن است كه قبل از اينكه بيتالمالي تشكيل بشود، بودجهٴ عمومي مشخص بشود، تأمين هزينهٴ بسيج و جهاد، نفر و جهاد به عهدهٴ خود مردم بود. ﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾. بعدها كه جريان انفال مطرح شد، جريان خمس مطرح شد، جريان زكات مطرح شد، يكي از سهام مربوط به انفال و خمس و زكات في سبيلالله است. از آن به بعد بودجهٴ عمومي براي ارتش اسلام مشخص شد كه اينها هميشه يك عدهاي را از همين بودجه تأمين ميكردند. وگرنه در صدر اسلام با بودجهٴ شخصي جنگ هزينهٴ جنگ تأمين ميشد. ﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُم﴾ بعد از استقرار حكومت اسلامي و داشتن بودجهٴ عمومي از آن به بعد ديگر غالباً جاهدوا بأنفسكم مطرح است نه جاهدوا بأموالكم. براي اينكه بيتالمال تقريباً از جهت بودجه تأمين شده است. و آن مقداري كه مربوط به انفال است يا خمس است يا زكات است و مكلف ميپردازد در حقيقت مال او نيست كه ميپردازد، امانت را ادا ميكند. مال بيتالمال را ادا ميكند نه مال خودش را. ﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ كه در نوبت ديروز اشاره شد كه اين في سبيلالله به نحو تنازع هم ميتواند متعلق به إنفروا باشد هم متعلق به جهاد. يعني نفرتان في سبيلالله است و جهادتان هم في سبيلالله.
پرسش ...
پاسخ: بله اما گاهي جنگ عادي است نظير جنگهاي بدر و احد و حنين و امثال ذلك. گاهي جنگ فراگير است و عادي نيست نظير جنگ با امپراطوري روم. مسلمانها مخصوصاً در آن شرايطي كه درآمدي نداشتند، غنيمتي نداشتند و انفال به آن صورت كه معادن و امثال ذلك در اختيار حكومت اسلامي باشد و مستقر باشد، آنطور نبود كه بتواند هزينهٴ جنگ تبوك را تأمين كند. و مشكل جنگ تبوك همين بود كه از يك طرفي مصادف بود با پايان سال كشاورزي قبل و از طرفي هم هنوز محصول سال جديد به بازار عرضه نشده، اينها مشكل مالي هم داشتند. جنگ هم جنگ طولاني بود، حركت از مدينه تا مرز شام هم كار آساني نبود، هزينهبر بود. و آن هم جنگ نابرابر، جنگ با امپراطوري روم. بنابراين بخشي از اين هزينه را بايد مردم خودشان ميدادند. ﴿ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
عذرتراشي منافقان جهت ترك جنگ و قسم خوردن آنان براي جلب رضايت مسلمانان
بعد فرمود: ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوك﴾ كه اين دو جمله در نوبت قبل معنا شد. ﴿وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ مسافت طولاني كه باعث دشواري طي راه است، بر اينها سنگيني ميكرد. معلوم ميشود كه گرما عذر نيست و طولاني بودن مسافت عذر نيست. هزينهبر بودن جنگ عذر نيست. نابرابر بودن جنگ عذر نيست. اينها هيچ كدام عذر نيست. ﴿وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ آنهايي كه واقعاً مؤمن بودند اينها با سرعت پذيرفتند و بسيج شدند. آنهايي كه منافق بودند يا ضعيفالايمان بودند سعي كردند كه در پوشش سوگند خودشان را نجات بدهند. فرمود اينها الآن به عنوان عذر نميآيند ﴿بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾. وقتي شما برگشتيد اينها سوگند ياد ميكنند. اين جريان سوگند ياد كردن براي توجيه و تبرير كار خودشان است. اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه بخش عظيمي از آن مربوط به اواخر عمر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و جريان تبوك و حجةالوداع و اينها را در بر دارد، مكرر سوگندهاي منافقانهٴ منافقين را ذكر ميكند. يكي همين آيهٴ 42 محل بحث است كه فرمود: ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾ يعني الآن سوگند ياد نميكنند، ولي وقتي شما برگشتيد اينها قسم ياد ميكنند كه ما معذور بوديم. در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 62 از سوگند اينها سخن به ميان آمده فرمود: ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُم﴾ به خدا سوگند ياد ميكنند تا رضايت شما را تأمين كنند. يعني ﴿وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ﴾. باز در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 95 اينچنين ميفرمايد ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِم﴾. در آيهٴ محل بحث «اذا انقلبتم» نيست ولي در آيهٴ 95 ﴿إِذَا انقَلَبْتُم﴾ هست. يعني شما وقتي كه از تبوك برگشتيد، به مدينه آمديد، آنها براي تأمين رضايت شما سوگند ياد ميكنند. ﴿سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُم﴾ تا شما اعراض كنيد، اعتراض نكنيد، انتقاد نكنيد. ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُم﴾ اما اين اعراض شما نه براي آن است كه واقعاً اينها معذورند و چون معذور بودند نيامدند، ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُم﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ رِجْسٌ﴾ اينها را رها كنيد. براي اينكه اگر نصيحت بود، كرديد. امر به معروف بود، كرديد. نهي از منكر بود، كرديد. اعلان بسيج عمومي هم كه داديد. خود پيغمبر هم كه پيشاپيش حركت كرد، شما هم همراه او بوديد. خطر را هم كه احساس كرديد و كردند. اينها را رها كنيد. خب ﴿فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ كساني كه در بحبوحهٴ خطر به فكر اسلام نيستند ديگر رجساند. آيهٴ بعدش هم اين است كه ﴿يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُم﴾ ولي مبادا شما راضي بشويد. ﴿فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَي عَنِ القَوْمِ الفَاسِقِين﴾[3] .
خطر امپراطوري روم و پذيرفته نبودن عذرهاي غير موجه براي ترك جنگ
خب حالا از آن طرف اين امپراطوري روم هست، اينكه قدرت كوچكي نيست. اين صفآرايي كرده و هم خواسته حمله كرده. اگر شما دير ميجنبيديد خب بالأخره اينها هم ميآمدند و ميگرفتند ديگر. و اسلام را و مسلمين را از پا درميآوردند. در اينگونه از موارد ذات اقدس الهي فرمود هيچ چيزي عذر نيست. البته يك سلسله مشكلات7 عذر است كه آنها را خود قرآن كريم استثنا كرده ﴿لَيْسَ عَلَي الأَعْمَي حَرَجٌ وَلاَ عَلَي الأَعْرَجِ حَرَجٌ﴾[4] و مانند آن ﴿وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾[5] اما اگر كسي بتواند لكن مقداري بر او سخت باشد، اين هيچ راهي براي عذرخواهي ندارد. از اين جهت فرمود در اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» چندين آيه دربارهٴ سوگند اينها كه اينها توطئهاي دارند و ميخواهند به وسيلهٴ قسم دروغ خودشان را تبرير و توجيه كنند، پرده برداشت.
تأثير سوگند دروغ در ويراني خانهها و سرزمينها
مطلب ديگر آن است كه در روايات ما آمده كه بعضي از معاصي است كه باعث ويراني خانه است «تذر الديار بلاقع»[6] . در مثلهاي فارسي و عربي هم هست كه فلان گناه باعث ميشود كه فلان خانه به صورت كشتزار درميآيد. يعني اين خانه بودن ديگر از بين ميرود اينجا خراب ميشود، يك ملك عادي ميشود. بعد اينجا ديگر يك سبزي ميكارند. اين سبزي ميكارند، اين خانه جايي ميشود كه سبزي بكارند اين يا به صورت نفرين يا به صورت مثل چه در تازي چه در فارسي بود و هست. كنايه از آن است كه اين تشكيلات ويران خواهد شد به صورت يك زمين عادي درميآيد. اين همان است كه در روايات ما دارد كه «اليمين الفاجرة»[7] يك، «اليمين الكاذبة»[8] دو، اين تعبيرات «تذر الديار بلاقع»[9] يعني اين دورها و دارها و خانهها را به صورت سرزمين صاف درميآورد. «تذر الديار بلاقع». خب آن مثلها ريشهٴ روايي دارد، آن روايات ريشهٴ قرآني دارد كه فرمود اين گروه ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾ با قسم دروغ خودشان را به هلاكت ميرسانند. ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ اينها ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾ چراغ خانهشان بالأخره خاموش ميشود. كسي كه در روز خطر اسلام را ياري نكند، چيزي براي او نميماند. ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾ پس آن مثلهاي تازي و فارسي ريشهٴ روايي دارد. آن روايات كه دارد يمين فاجر، يمين كاذب، «تذر الديار بلاقع» ريشهٴ قرآني دارد و قرآني آن هم همين است ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾.
سوگند دروغ منافقان براي ترك جهاد
و چند جا ذات اقدس الهي در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» پرده برداشت ﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾. اينها دروغ ميگويند. در اين كريمه كه فرمود: ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا﴾ آنچه را كه جناب زمخشري و ديگران بيان كردهاند دو احتمال هست؛ يكي اينكه اين ﴿بِاللّهِ﴾ متعلق به يحلفون باشد يعني اينها به خدا سوگند ياد ميكنند. آنگاه مقولشان اين است ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾. احتمال ديگر آن است كه اين ﴿بِاللّهِ﴾ متعلق به آينده باشد و جزء مقولشان باشد. اينها ﴿سَيَحْلِفُونَ﴾. سوگند ياد ميكنند. سؤال مطرح است كه سوگندشان چيست و چگونه سوگند ياد ميكنند؟ جواب اين است كه آنها ميگويند ﴿وَبِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ كه اين ﴿بِاللّهِ﴾ به بعد متعلق است. خب ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾.
فرق بين خروج به سوي جهاد و خروج همراه مجاهدان
مطلب ديگر آن است كه اين خروج اگر به مبدأ اسناد داده بشود ميگويند خرج منه، خرج منه خائفاً يترقب. اگر به مقصد اسناد داده بشود ميگويند خرج اليه. اما اگر به همراه اسناد داده بشود ميگويند خرج معه. اينها نه مستقلاً خارج ميشدند يك انگيزهٴ استقلال داشتند كه دين را ياري كنند. نه انگيزهٴ ضمني داشتند كه مجاهدين را ياري كنند. آن كسي كه انگيزهٴ مستقل دارد، متدين است اين مستقيماً به طرف جبهه عازم ميشود. اين خارج ميشود به طرف جبهه. اينها پيشگاماناند. يك عده هستند كه آن هنر و توفيق را ندارند كه جزء پيشگامان مبارزه باشند كه خروج الي الغزو داشته باشند، به طرف جبهه داشته باشند. يك عدهاي حركت كردند و اينها تشويق شدند گفتند ما هم با اينها ميرويم كه اينها را كمك بكنيم، اينها ميشود خروج مع هولاء. اين افراد منافق نه مستقلاً آن انگيزه را داشتند كه «خروج الي الجهاد» داشته باشند، نه آن غيرت را داشتند كه «خروج مع المجاهدين» را داشته باشند. تازه دربارهٴ سوگند، ديگر سوگندشان اين نيست كه «لخرجنا الي الغزو»، سوگندشان اين است كه ما كه ديديم شما عازميد براي حركت كردن، تلاش و كوشش ميكنيد اگر ميتوانستيم شما را ياري ميكرديم. ﴿لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ نه «خرجنا الي الجهاد». يعني آن اولي كه هيچ، كه مهم است، اين دومي را هم مضايقه كردند. با دروغ خواستند مسئله را حل كنند. خب ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ بعد آيات ديگر دربارهٴ اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حاضر شدند اجازه دادند كه اينها بمانند، خداي سبحان پرده برميدارد كه چرا چنين اجازهاي را داديد. اينها شايستهٴ اين اجازه هم نبودند.
ياري پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از سوي خداوند مستلزم بازگشت ضماير ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ﴾ به ايشان
دربارهٴ مطلب روزهاي قبل كه اين ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾[10] بحثهاي مفصلّي فريقين دارند. آن بحثها اصلاً مصلحت نبود الآن هم مصلحت نيست. مخصوصاً در فضاي عمومي و كنوني ايران. آن طوري كه در اين كتابهاي تفسيري آمده راه معتدل همان است كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) تبيين كردند. فرمود ما در اينجا در صدد قدح كسي نيستيم و اين قدح هم بالأخره به جايي هم نميرسد جز فتنهگري لكن بالأخره بحث كلامي آزاد سر جايش بايد باشد. اين آيه صدر و ساقهاش در نصرت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ خب بايد اين مدعا را تا پايان آيه تعليل كرد، تبيين كرد. اگر سكينتي هست بايد به پيغمبر برگردد. اگر تأييدي هست بايد به پيغمبر برگردد. اگر نزول ملائكهاي هست بايد به پيغمبر برگردد. ديگر ممكن نيست كه سكينه بر ابيبكر نازل بشود، تأييد براي ابيبكر باشد، نزول ملائكه براي ابيبكر باشد، آن وقت مدعا اين است كه ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾. خب ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ خدا پيغمبر را چگونه ياري كرد؟! اين گسيختگي آيه است، يك. ناهماهنگي صدر و ساقه است، دو. با محتوا و مدعا نميسازد، سه. آن ضميرهاي اولي كه به پيغمبر برميگردد ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾، ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾، ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ﴾ اين سه تا ضمير كه به پيغمبر برميگردد. خب بقيه هم بايد به پيغمبر برگردد تا با آن مدعا هماهنگ باشد.
نقد امام عصر بر كلامي دربارهٴ علّت همراهي أبابكر با پيامبر اكرم در هجرت
در اين تفسير كنزالدقائق بعضي از روايات جالبي است كه شما بحث روايي را مثل بحث مجمعالبيان همراه با آيات حتماً ميبينيد. در جلد پنجم اين تفسير صفحهٴ 459 چند تا روايت را ايشان نقل ميكند. يكي از آن روايات براي كمالالدين وتمامالنعمة مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) است كه به اسناد الي سعدبن عبدالله القمي عنالحجه(ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف) نقل ميكند. وجود مبارك وليعصر(ارواحنا فداه) به سعدبن عبدالله قمي ميفرمايد: «يا سعد حين ادعي خصمك عن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما اخرج مع نفسه مختار هذه الامه الي الغار الاّ علماً منه ان الخلافه له من بعده وانه هو المقلد امور التأويل والملقي اليه أزمة الأمور و عليه المعول في ِلّم الشَّعْث و سدِّ الخلل و اقامه الحدود و تسرية الجيوش لفتح بلاد الكفر فلما اشفق علي نبوته اشفق علي خلافته اذ لم يكن من حكم الإستتار و التواري أن يروم الهارب من الشر مساعدةً من غيره الي مكان يستخفي فيه و انما أبات علياً(عليه السلام) علي فراشه لما لم يكن يكترث له ولم يحفل به لاستثقاله إياه وعلمه بأنه ان قتل لم يتعذر عليه نصب غيره مكانه للخطوب التي كان يصلح لها فهلا نقضت»[11] . فرمود سعدبن عبدالله، اين از وجود مبارك وليعصر(ارواحنا فداه) است، فرمود شما در مناظرات كلامي ميشنويد كه آنها ميگويند سرّ اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بين همهٴ اصحاب ابيبكر را اختيار كرده است، براي آن است كه ابيبكر را سالم نگه بدارد، ميداند بالأخره يك خطري پيش ميآيد و مهاجمين حمله ميكنند. و ابيبكر را هم به منزلهٴ جان خود حفظ كرده است، چون ميداند كه ابيبكر بعد خليفهٴ اوست، رهبر مردم است، زمام امور مسلمين به دست اوست و او را حفظ ميكند اما علي بن ابيطالب يكي از اصحاب عادي است بر فرض او را كشتند ديگري كار علي بن ابيطالب را ميكند. لذا ابيبكر را برده. وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) به سعد بن عبدالله قمي فرمود كه آنها يك چنين حرفي دارند. اگر يك چنين حرفي دارند چرا حرف آنها را نقض نكردي به اين بيان كه «فهلا نقضت» به اين «فهلا نقضت دعواه بقولك أليس قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الخلافة بعدي ثلاثون سنة» فرمود در جواب آنها بگو شما كه اين را نقل كرديد نه به عنوان جدال احسن، شما از يك طرف ادعا ميكنيد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الخلافة بعدي ثلاثون سنة» تا سي سال خلافت است، بعد اين را تبديل به سلطنت ميكنند به ملك دنيا تبديل ميكنند. يعني بعد از شهادت حضرت امير، اموي و مرواني اين اسلام را به صورت سلطنت و به صورت كشورداري مادي تبديل ميكنند. خب پس تا سي سال خلافت هست. اين را ديگر شما نقل ميكنيد. خب پس پيغمبر فرمود تا سي سال خلافت است. تا سي سال را هم اين چهار نفر بايد اداره ميكردند، لا اقل اين چهار نفر را ميبايد به همراه خودش ميآورد. كه خلافت تا سي سال حرف او و گزارش او و اعلان غيب او و مذهب او محفوظ بماند. چرا يك نفر را برده كه دو سال و اندي دارد اون بيست و هفت سال و خوردهاش چطور؟ از يك طرف پيغمبر اعلام كرده تا سي سال بعد از او هم مسئله، مسئلهٴ خلافت است، به سلطنت تبديل نميشود. بعد هم براي اينكه اين واقعه را حفظ بكند كسي را به همراه خودش آورده كه دو سال و نيم را به عهده دارد. خوب آن 27 سال و خوردهاي به عهدهٴ چه كسي باشد؟ چرا آنها را نياورده؟ «فهلا نقضت دعواه بقولك اليس قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الخلافة بعدي ثلاثون سنة فجعل هذه موقوفة علي اعمار الأربعة» يعني آن چهار خليفهاي كه جمع خلافتشان سي سال است، بايد باشند. «الذين هم الخلفاء الراشدون في مذهبكم» حضرت به سعدبن عبدالله قمي فرمود اگر به آن خصمتان در مناظره اينگونه سخن بگوييد اين «لا يجد بداً من قوله لك بلي» اين ناچار است تصديق بكند براي اينكه «خلافته بعدي ثلاثون سنة» را همين اينها نقل كردند ديگر و نقل ميكنند. آنگاه «قلت له حينئذ أليس كما علم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ان الخلافه من بعده لابيبكر علم انها من بعد ابيبكر لعمر و من بعد عمر لعثمان و من بعد عثمان لعلي(عليه السلام)» اين را كه بگويي ناچار است او بگويد بله، اين را هم پيغمبر ميدانست. «ثم كنت تقول فكان الواجب علي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ان يخرجهم جميعاً علي الترتيب الي الغار و يشفق عليهم» خب همه را بايد حفظ ميكرد. «كما اشفق علي ابيبكر و لا يستخف بقدر هولاء الثلاثة بتركه اياهم و تخصيصه ابابكر باخراجه مع نفسه دونها» اين براي اين.
احتجاج اميرمؤمنان دربارهٴ حقانيت خويش
مطلب ديگر اينكه باز در همين كتاب صفحهٴ 460 از علل الشرايع نقل ميكند كه ابنمسعود ميگويد كه در مسجد كوفه عدهاي احتجاج كردند، گفتند اگر حق با عليبن ابيطالب بود چرا همانطوري كه با طلحه و زبير محاجّه كرد، با اولي و دومي و سومي محاجه نكرد؟ «ما بال اميرالمؤمنين لم ينازع الثلاثة كما نازع طلحه و الزبير و عايشه و معاويه» اين شبهه در مسجد كوفه مطرح شد. «فبلغ ذلك علياً(عليه السلام) فأمر أن ينادي بالصلاة جامعة» اينها ميخواستند وقتي كه جمعيت در مسجد جمع ميشوند براي يك كار مهم، ميفرمود: «الصلاة الجامعة» يعني همهتان در مسجد شركت كنيد. «فلما إجتمعوا» همه در مسجد حاضر شدند «صعد المنبر فحمد الله و اثني عليه ثم قال معاشر الناس انه بلغني عنكم كذا و كذا» يعني چنين حرفي زديد، درست است؟ «قالوا صدق اميرالمؤمنين قد قلنا ذلك» بله ما گفتيم، گفتيم اگر حق با شما بود چرا با آنها محاجه نكرديد، همانطوري كه با طلحه و زبير به احتجاج برخاستيد. وجود مبارك حضرت امير فرمود: «انني بسنه الأنبياء قبلي أسوةً فيما فعلت» من به انبياي گذشته تأسي كردم. خداوند در قرآن كريم فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[12] بعد آنها گفتند آن انبيايي كه تو به آنها تأسي كردي، اينها چه كساني بودند و چه كردند؟ «قالوا و من هم يا اميرالمؤمنين قال اولهم ابراهيم(عليه السلام)» اين محاجه مبسوط است، الي ان قال «ولي بمحمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) أسوة حين فر من قومه ولحق من بالغار من خوفهم و أنامني علي فراشه» خب خود پيغمبر در آن لحظه چرا فرار كرد و آرام در مكه نماند؟ تقيه كرد ديگر. من هم در بعضي از مقاطع مثل پيغمبر تقيه كردم، در بعضي از مقاطع كه مصلحت بود مثل پيغمبر دست به شمشير كردم. خود پيغمبر كه گاهي تقيه ميكرد، گاهي خوفاً ساكت ميشد گاهي هم مبارزه ميكرد. من هم به اسوهٴ خودم ائتسا و اقتدا كردم، فرمود: ﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[13] . «فان قلتم فر من قومه لخير لغير خوف» اگر بگوييد نه با اينكه ترس نداشت فرار كرد، «فقد كفرتم و ان قلتم خافهم و أنامني علي فراشه و لحق بالغار من خوفهم فالوصي أعذر» اگر پيغمبر گاهي براي خوف، روي خوف تقيه ميكند آن كه وصي پيغمبر است معذورتر است. اينها احتجاجات بود. بعد هم در بخشهاي ديگر هم فرمود بالأخره من بودم كه در غار رفت و آمد ميكردم، غذاي اينها را تأمين ميكردم، مشكلات اينها را برآورده ميكردم، اين هم يك روايت ديگري است كه فرمود شما ميدانيد در جريان ليلةالمبيت اينها وقتي ريختند روي رختخواب پيغمبر ديدند من خوابم با من چه كردند؟ شما نه بوديد و نه خبر داريد. چقدر من را زدند. در احتجاجي كه در يوم الشوري وجود مبارك حضرت امير فرمود، فرمود: «هل فيكم أحد وقي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حيث جاء المشركون يريدون قتله فاضطجعت في مضجعه و ذهب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نحو الغار و هم يرون أني أنا هو» به فكر اينكه پيغمبر همان من هستم، چون جاي پيغمبر خوابيده بودم، صبح كه شد و وقتي من را ديدند گفتند «أين ابن عمك فقلت لا ادري» ميدانيد «فضربوني حتي كادوا يقتلونني» آيا در بين شما كسي هست كه با او يك چنين كاري كرده باشند، يك چنين فداكاري هم او كرده باشد؟ «قالوا اللهم لا».
«و الحمد لله رب العالمين»