80/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 41 الی 43
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(41)﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ﴾(43)
بعد از اينكه حكومت اسلامي از توطئهٴ امپراطوري روم آگاه شد و معلوم شد كه امپراطوري روم قصد حملهٴ به نظام اسلامي را دارد، آيات 38 به بعد همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» نازل شد، در جريان جنگ تبوك كه مؤمنين چرا اظهار ثقل ميكنيد؟ ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾ بعد از اينكه تثاقل آنها را ذكر فرمود و اين تثاقل را باطل دانست و تهديد كرد، از طرفي وعده داد، از طرفي تحليل كرد فرمود چه شما پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ياري بكنيد چه نكنيد، خداي سبحان ايشان را ياري كرد و خواهد كرد. بعد از عبور از اين مطالب آنگاه نتيجه ميگيرد ميفرمايد پس ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ آنها كه سبكبارند بدون احساس ثقل حركت كنند، آنها كه سنگينبارند اين بار سنگين مانع رفتن آنها به جبهه نباشد. اين مقداري دشوار هست و لكن اصل جهاد بر تحمل صعوبت و دشواري است ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾. قرطبي در جامع الاحكام ده وجه براي معناي خفاف و ثقال ذكر كرد[1] . لكن اين وجوه دهگانه يا بيشتر همه بيان مصداق است. جامعش اين است كه سبك بار و سنگينبار. حالا بعضيها هم در اثر داشتن از بعضي موانع سنگينبارند، بعضي در اثر نداشتن هيچ مانع سبكبارند. بعضي نيرومندند، بعضي ضعيفاند. بعضي سنشان بالاست، بعضي ميانسالاند. بعضي راهشان دور است و سخت، بعضي اينچنين نيستند. بعضي امكانات مالي در اختيار ندارند، بعضي دارند. بالأخره هيچكدام از اينها عذر نيست. آنچه كه عذر است بيماري هست و نابينايي هست و مانند آن كه آيات ديگر اينها را به عنوان ذويالاعذار خارج كرده است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ البته بحث در اينكه اين بسيج عمومي است يا نه؟ اين مربوط به نياز آن مورد است. گاهي تهاجم بيگانه فراگير است در اينجا همگان بايد در جهاد شركت كنند. گاهي فراگير نيست اينجا شركت برخي هم كافي است. قرآن كريم اين دو مورد را جداگانه ذكر كرد كه ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾[2] . ثبات جمع ثبه است. ثبه يعني گروه، يعني يا گروه گروه برويد يا همه شما برويد. حالا كجا همگان بايد شركت كنند، كجا گروههاي مختلف بايد شركت كنند، اين را بايد حكومت اسلامي بيان كند. آنها را بايد امام و پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) تشريح كند. و اصل اين وجوب در بعضي از موارد واجب عيني است، در بعضي از موارد واجب كفايي. اگر واجب كفايي بود، من به الكفايه قيام كرد از ديگران ساقط است. تشريح اينكه كجا واجب عيني است و كجا واجب كفايي است، كجا ثبتاً و گروهي بايد رفت، كجا جميعاً و همگاني بايد رفت اين به تشخيص حكومت اسلامي و آن ولي مسلمين است كه ﴿فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً﴾. بنابراين از اين آيه نميشود استفاده كرد كه نفر و بسيج و جنگ در همه جا واجب عيني است. در بعضي از موارد واجب عيني است در بعضي از موارد واجب كفايي، اين مربوط به حالتهاي اسلامي و تهاجم بيگانگان و مانند آن است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ هم ميتواند متعلق به ﴿انفِرُوا﴾ باشد، هم به ﴿جَاهِدُوا﴾. اختصاص به جهاد ندارد يعني «إنفروا في سبيل الله و جاهدوا في سبيل الله». به نحو تنازل متعلق باشد به هر دو. آنهايي كه قدرت بدني دارند و قدرت مالي دارند جهاد هر دو قسم بر آنها لازم است . آنها كه قدرت بدني محض دارند يا قدرت مالي محض دارند احد الجهادين واجب است. آنها كه هيچكدام از قدرتها را ندارند البته معذورند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما بسيج است مقدمهٴ يعني شركت در جبهه است. رفتن به جبهه يك مطلب است، جنگيدن در جبهه يك مطلب ديگر.
قرطبي در جامع الاحكام و همچنين برخي از مفسران ديگر نظير امام رازي گفتهاند وقتي اين آيه نازل شد بعضي از معمرين، سالمندان، كهنسالآن، بيماران آنها به فرزندانشان ميگفتند «جهّزوني جهّزوني»[3] . تجهيز كنيد، جهاز جنگي ما را فراهم كنيد كه ما هم برويم. بعضيها فرزندانشان به آنها ميگفتند شما در زمان پيغمبر جنگ كرديد، در زمان خلفا جنگ كرديد الآن ديگر نوبت شما نيست، پيرمرديد، گفتند آيهٴ سورهٴ «توبه» ما را تجهيز ميكند كه حتي بعد از رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين آمادگي بود. از ابيطلحه و مانند آن ايشان نقل ميكند، قرطبي نقل ميكند كه ايشان در دمشق در شام عازم جبهه و جنگ بود. در يكي از جبهههايي كه عليه مسلمانها، بيگانه صفآرايي كرد. به او گفتند كه تو پيرمردي جنگ بر تو نيست و قدرت آن را نداري. گفت: «إستنفر الله»[4] خداي سبحان ما را به بسيج عمومي دعوت كرده است برابر آيهٴ سورهٴ «توبه». گفتند تو معذوري. به بعضي از افرادي كه نابينا بودند گفتند شما معذوريد. يا خيلي كهنسال و فرتوت بودند كه ابروهاي آنها فروهشته بود و جلوي چشمشان را گرفته بود به آنها ميگفتند شما معذوريد. ميگفتند حالا اگر قدرت جنگ كردن در اختيار ما نيست ما سياهي لشكر ميشويم. وقتي دشمن ببيند لشكر زياد است مرعوب ميشود. اين سياهي لشكر براي ايجاد رعب در دشمن بياثر نيست. اين براي تأثير رواني. تأثير خارجي هم اين است كه احفظ المتاع، بالأخره اينهايي كه ميروند اساسشان را نگه ميدارند در ميدان جبهه. خب پس يك تأثير رواني داريم يك جنگ رواني داريم كه خاصيت رواني دارد، وقتي كه دشمن ببيند لشكر زياد است، مرعوب ميشود ما جزء سياهي لشكريم، او كه نميداند من مريضم كه. و تأثير خارجياش هم اين است كه من بالأخره اثاث اينها را نگه ميدارم كه. براي اينكه استنفرن الله، خداي سبحان ما را در سورهٴ «توبه» به بسيج دعوت كرد، به نفر دعوت كرده است. از اين وقايع در تاريخ اسلام كم نيست كه گوشهاي از اين را فخر رازي و بيش از آن را قرطبي در جامع الاحكام نقل كرده است. سالمنداني بودند كه ميگفتند اين آيه ما را استنفار كرده است. اما حكم فقهياش همان است كه اشاره شد و در خصوص جنگ تبوك وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) زنها را بسيج نكرده است، يك. عدهاي از مردها را هم بسيج نكرده است اجازهٴ ماندن داد، دو. در بعضي از جنگها هم وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) را جانشين خود قرار داد، خب البته آن خليفهاش بود كه فرمود: «المدينة لا تصلح إلاّ بيّ أو بك» و بعد فرمود: «أنت منّي بمنزله هارون من موسي»[5] كه اين خب استثناي خاص خودش در او بود اگر در حد جهاد نباشد كمتر از جهاد نيست. اگر بيشتر از جهاد نباشد كمتر از جهاد نيست. پس اين آيه كه در خصوص غزوهٴ تبوك آمده با عمل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشخص شده است كه واجب عيني بر همگان نبود براي اينكه يك عدهاي را حضرت اجازه داد بمانند. البته يك عده بيجهت عذر آوردند كه بمانند كه قصهٴ آنها را در آيات بعد بازگو ميكند. ولي به يك عده اجازه داد كه بمانند. پس اين وجوب عيني را نميرساند به قرينهٴ فعل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم). ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾. بعد فرمود: ﴿ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اين كلمهٴ خير هم به معناي افعل تفضيل است، خير نسبي است هم خير نفسي. در بعضي از موارد افعل تفضيل است و خير نسبي است يعني اين مطلب نسبت به آن مطلب خير است. اين كار نسبت به آن كار بهتر است. گاهي خير نفسي است نه خير نسبي. بنابراين لازم نيست سخن از تفضيل باشد. پس نميشود اشكال كرد قعود و عدم نفر خوب نيست تا نفر بهتر باشد و خوبتر باشد. اگر اين خير، خير افعل تفضيلي باشد بله اين سؤال جا دارد كه شركت نكردن كه خوب نيست تا بگوييم شركت كردن در بسيج بهتر است، ولي اگر خير نفسي باشد به اصطلاح افعل تعييني باشد نه تفضيلي نظير ﴿وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[6] كه افعل تعييني است نه تفضيلي، اين سؤال ديگر جا ندارد. و قرآن كريم در بخشي از امور برابر آن عقل عملي و ايمان نظر دارد در بخشي از امور برابر عقل نظري و دانش نظر دارد. گاهي ميفرمايد: ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[7] يعني اگر مؤمنيد برابر ايمانتان اين كار را بايد انجام بدهيد. گاهي ميفرمايد ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ يعني اگر خردمند و عالميد برابر علمتان بايد يك چنين دركي داشته باشيد. اينجا از آياتي است كه تناسب موضوع ايجاب ميكرد كه از علم مخاطب كمك بگيرد نه از ايمان او. بالأخره اگر شما ادعاي عقل و دانش ميكنيد دانش در اين است كه انسان يك چيز ماندني را بپذيرد و چيز رفتني را رها بكند. عمده آن است كه بسياري از انسانها در حال غفلت زندگي ميكنند و خيال ميكنند مرگ نابودي است و خيال ميكنند انسان با مردن چيزي را از دست ميدهد. در حالي كه بالأخره انسان از يك محبسي به روضة من رياض الجنه منتقل ميشود. اينطور نيست كه نگران رفتن باشند. آنها ميگويند حيف آدم است كه اينجا بماند. حيف انسان نيست كه اينجا بماند «في روضة من رياض الجنة» با انبيا و اوليا نباشد؟! خب اين يك ديد است كه اين ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ و مانند آن دارد اين را احيا ميكند. ميگويد اگر شما واقعاً عاقليد، اگر شما واقعاً عالميد، اگر دانشمنديد خب آنجا كه بهتر از اينجاست چيزي از شما كم نميشود. چيزي شما از دست نميدهيد. از يك شري به خيري يا از يك خوبي به خوبتري منتقل ميشويد. دوباره برميگردد ذات اقدس الهي اين مشكل اجتماعي يا سياسي يا اخلاقي يا رواني اينهايي كه سعي ميكردند در جبهه شركت نكنند به بهانههاي گوناگون، آنها را توجيه ميكند. در طليعهٴ اين فرض فرمود: ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾[8] چرا تثاقل ميكنيد، احساس سنگيني را براي چه چيزي ميكنيد؟ همان مطلب را الآن در آيهٴ كنوني يعني آيهٴ 42 به اين صورت بيان ميكند. ميفرمايد: ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ﴾ شما كه عازم جنگ تبوك هستيد، الآن داريد لشكركشي ميكنيد جلوي تهاجم امپراطوري روم را بگيريد، اگر اينها برايشان روشن بود، مسلّم بود كه شما در اين جنگ پيروز ميشويد و غنيمتي گير شما ميآيد، اينها همراهتان ميآمدند. اگر يك متاعي گير اينها ميآمد اينها جنگ را براي غنيمت ميپذيرند. اگر يك متاعي بود آن هم نزديك ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً﴾ عرض متاع، عرض؛ متاع. اين عرض به معني متاع جمعش عروض است. آن عرض در برابر جوهر جمعش اعراض است. ﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً﴾ يعني متاعاً ﴿قَرِيباً﴾ يعني يك كالاي نقدي اگر بود اينها هم همراهتان ميآمدند. اين براي غنيمت. ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ اگر اين سفر كوتاه بود يا ميانه بود، قاصد اين اسم فاعل نيست، معني وصفي دارد ميشود تامر و لابن. تامر يعني خرمافروش. لابن يعني لبنفروش، شيرفروش. قاصد يك معناي نسبي دارد ، نسبت به هم دارد يعني سفري كه داراي قصد است، قصد يعني اعتدال يعني ميانه. اگر يك سفر معتدلي بود، راه طولاني نبود و آن درآمد را هم به همراه داشت ﴿لاتّبَعُوكَ﴾ اينها همراه تو ميآمدند. اما خوب يك سفر طولانيست. شما از مدينه ميخواهيد حركت كنيد به طرف مرز شام، فاصله زياد است. آن هم يك لشكر جراري امپراطوري روم تدارك ديده است، معلوم نيست كه حالا شما غنيمت گيرتان بيايد. پس نه سخن از متاع است نه سخن از سفر كوتاه، در چنين حالتي ﴿بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ اين راه طولاني و اين مشقت براي اينها سنگين است. بعدت يعني ثقلت. نه اينكه واقعاً سنگين باشد براي يك مجاهد. براي اينها سنگين تلقي شده است لذا تثاقل ميكنند. خدا نفرمود اين كار واقعاً براي شما سنگين است. فرمود شما تثاقل ميكنيد. اين سنگيني، سنگيني قابل عفو نيست. اصولاً جهاد يك كار سنگين است . مثل اينكه زكات دادن يا خمس دادن بالأخره يك صرف نظر كردن مال است ديگر، آن مقدار مال را انسان نميتواند بگويد كه با لاحرج ما برميداريم. مثلاً بيست درصد درآمد به عنوان خمس بايد داده شود، اگر به مقدار خمس يعني بيست درصد را اگر كسي بخواهد بدهد آب تهيه كند در مسافرت آب تهيه كند براي وضو ميگويند اين حرجي است، اين ضرري است، ضرر برداشته شده، حرج برداشته شده. اين شخص تيمم بكند. لازم نيست اين مقدار پول بدهد و آب وضو تهيه كند و وضو بگيرد. اين شخص تيمم بكند با لاحرج ولاضرر و امثال ذلك. اما در مسئلهٴ خمس كه لاحرج و لاضرر و اينها نيست. بگويند اين مقدار مال دادن حرجي است يا ضرري است. اصلاً اين در جاي ضرر جعل شده. در جاي حرج جعل شده و ريشه واقعياش هم اين است كه اصلاً اين بيست درصد براي اين آقا نيست كه بگويد حالا بر من حرج است براي ضرر است، مگر مال خودش را ميدهد؟! ايشان چهار پنجم را مالك است، يك پنجم اصلاً ملك او نيست. در جهاد هم اينچنين است. اصلاً اين حكم در مورد دشواري جعل شده است. انسان مالك جان خودش هست، مالك مال خودش هست البته به امانت الهي. آن مقداري كه بايد صرف جبهه و جنگ بكند اصلاً براي او نيست تا بگويد برايم دشوار است. حق او نيست تا بگويد برايم دشوار است. لذا لاحرج، لاضرر و مانند آن اين مقدار از دشواريهايي كه براي اعزام جبهه و جنگ است برنميدارد. البته زايد بر اين مقدار باشد، حساب ديگري است. فرمود غنيمت در كار نيست، يك. سفر هم كوتاه نيست، دو. پرخطر هم كه هست. ﴿بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ و از اين جهت تثاقل ميكنند. لكن شماي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ساير اصحابتان بدانيد وقتي از جنگ تبوك برگشتيد اينها سوگند ياد ميكنند ميگويند ما نميتوانستيم بياييم. ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ اينها شما بدانيد اين را به عنوان ملهمه، گزارش غيبي ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر داد. فرمود شما ميرويد سالم برميگرديد اينهايي كه ماندند و شما را ياري نكردند قسم ياد ميكنند كه نميتوانستند بيايند. ولي بدانيد اينها دروغ ميگويند. اين اخبار غيب را خداي سبحان به پيغمبر داد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در كمال طمأنينه از اين جريان باخبر شد. ﴿وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم﴾ لكن اينها كه به قصد ماندن اين كار را انجام دادند ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُم﴾ اينها آن حيات انساني خودشان را انتحار كردند. يك حيات گياهي و حيواني دارند همين. كسي كه براي دين تلاش و كوشش نميكند براي سعادت ابد اقدام نميكند، اين حيات انساني خود را به هلاكت رسانده. يك حيات گياهي دارد كه تقويت ميشود غذا ميخورد، بالنده است و لباس خوب در بر ميكند. و يك حيات حيواني ﴿يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ خدا ميداند دارند دروغ ميگويند. اينكه گفتند: ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا﴾ اينها مستطيع بودند. اين ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾[9] يك استطاعت خاصي براي حج هست. در جريان جهاد هم يك استطاعت مخصوص است منتها از سنخ استطاعت حج نيست. اينها آن استطاعت جهاد را داشتند و نرفتند. گفتند ﴿ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُم ... وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ اينها مستطيع بودند و نيامدند. استطاعت جهاد داشتند و جهاد نكردند. برخي از مفسران گفتند سفر را سفر گفتهاند براي اينكه سفر يعني روشني، «عند إسفار الصبح» يعني وقتي صبح روشن شد. اسفار يعني روشن كردن، پرده از روي صورت برداشتن. چون انسان در اين حركت و رفت و آمدن هستند اخلاق او، روحيات او، كيفيت برخورد و معاشرت او روشن ميشود، اين را به او ميگويند سفر، به اين جهت است. خب لذا گفتند اگر كسي را بيازماييد در تجارت و در مسافرت او را بيازماييد. در بحثهاي قبل برخيها سؤال ميكردند كه اين لاتحزني را كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همراه غارش، به همراهش در غار فرمود اين نشانهٴ آن كمبودي است كه آن يار داشت. در آنجا اين پاسخ داده شد، مخصوصاً فخر رازي و قرطبي آنها به اين سؤالات هم پاسخ دادند. گفتند صرف حزن، صرف خوف اين دليل كمبود ايمان اينها نيست. براي اينكه ذات اقدس الهي به موسي كليم فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأَعْلَي﴾[10] . ملائكه به حضرت ابراهيم گفتند در جريان آن عجل مشوي كه ﴿فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ ٭ فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِم﴾[11] ديد آنها اهل غذا خوردن نيستند. كه در ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ﴾[12] كه فرشتگان گفتند ﴿لاَ تَخَف﴾. اين دو مورد. چه اينكه به نوح (سلام الله عليه) هم گفته شد ﴿لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ﴾[13] اين سه مورد. پس پيغمبر بودن، امام بودن، مؤمن بودن با خوف و حزن داشتن منافاتي ندارد. و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن آمده است كه مؤمنين خوف و حزن ندارند 48 سورهٴ «انعام» كه ﴿وَمَا نُرْسِلُ المُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ محاملي و وجوهي براي آن آيه ذكر شد كه يكي از آن محامل و وجوه اين بود كه انبيا و مرسلين و بزرگان طبق وعدهٴ الهي در قيامت خوف و حزني ندارند ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ در روز قيامت. يا آن خوف و حزني كه آمده است راجع به مسايل دنيايي است. براي اينكه اينها چيزي را كه قابل از دست دادن باشد و از دست رفتني باشد علاقه ندارند. وقتي علاقه نداشتند و علاقهٴ اينها فقط به خدا و اوصاف الهي بود، اينها چيزي را از دست نميدهند كه محزون باشند و احتمال از دست دادن چيزي هم در ذهنشان ترسيم نميشود تا خائف باشند. براي اينكه آنچه محبوب آنهاست كه زوالپذير نيست و آن خداست و اسماي حسناي او. و آنچه زوالپذير است محبوب اينها نيست. بنابراين اينها اهل خوف و حزن نيستند. لكن خوفي كه انبيا و اولياي الهي دارند داراي نقص ديني مردم است. در همان بيان نوراني اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) كه قبلاً هم اين سخن بازگو شد، در اوايل نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير طرح حكومت خودشان را تشريح ميكنند، از جريان حضرت موساي كليم (سلام الله عليه) سخن به ميان ميآورند كه موساي كليم (سلام الله عليه) اهل هراس و كفر نبود و اگر در آن صحنهٴ مبارزهٴ با سحره در مصر هراسناك شدند و خداي سبحان فرمود: ﴿لاَ تَخَف﴾[14] آن ترك خوف ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[15] ترس موساي كليم از اين نبود كه حالا اين سحرها به او آسيب برسانند. چون بالأخره ميدانستند اينها يك مشت چوب و يك مشت طنابي بيش نيست كه ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[16] موساي كليم (سلام الله عليه) ميدانست اينها يك مشت چوباند و يك مشت طناب از اينها [بالأخره] كاري ساخته نيست. ترس موسا كليم طبق تحليلي كه در نهجالبلاغه از حضرت امير (سلام الله عليه) رسيده است اين است كه فرمود خب حالا اينها ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[17] اين سحره چشم تماشاچيها را پر كردند، آنها را مرعوب كردند، سحر عظيم هم آوردند، اين ميدان شده ميدان مار. خب اگر من هم عصا را القا كنم اين هم بشود مار و آنها نتوانند تشخيص بدهند كه كار من معجزه است و كار ساحران سحر است، چه بايد كرد. وجود مبارك حضرت امير فرمود ترس موساي كليم از جهل و ضعف علمي مردم بود. خب اينها كه اينجا تماشاچياند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن هم نه غرض آن است كه هر جايي حكم خاص خودش را دارد. در جريان حضرت ابراهيم كه فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ﴾[18] يا احساس كرد براي اولين بار ميبيند مهمانهايي آمدهاند و غذاخور نيستند. غالب اين خوف اينها برميگردد به آن مشكلي كه احياناً براي دين پيش ميآيد وگرنه همين حضرت ابراهيم بين الارض و السماء روي تلي از آتش قرار ميگيرد هيچ ترسي هم ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: آنكه گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[19] آنجا كه جاي ترس بود و همه از اسم بردن ميترسيدند، اين نترسيد. پس معلوم ميشود اينها ترس نفسي ندارند، ترس عقلي دارند. حالا خوفشان اين است كه اگر يك وضعي پيش بيايد مشكل مردم حل نشود چه بايد كرد. دين در خطر بيفتد چه بايد كرد. وگرنه اگر كسي بنا بود بترسد بايد در برابر آن فرياد ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُم﴾ بايد بترسد. آخر احدي نقل نكرد كه حضرت ترسيد. در كمال شهامت گفت ما حاضريم.
پرسش: ...
پاسخ: نه غرض آن است كه آن اولين لحظه در جريان حضرت موساي كليم بود كه وقتي ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَي﴾[20] اين عرض كرد كه ﴿هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا﴾[21] و آن منافع را شمرد. بعد وقتي كه القا كرد ديد كه به صورت مار و ثعبان درآمده موساي كليم هراسناك شد. چون اولين بار بود خب جاي ترس هم دارد. با ذات اقدس الهي هم در حال گفتگوست، اينجا فرمود كه ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأُولَي﴾[22] اين براي اولين بار بود. ولي وجود مبارك حضرت ابراهيم اهل هراس نبود براي اينكه در سختترين حالت با آرامش تحمل كرد. غرض آن است كه صرف نهي از خوف، نهي از حزن مشكل ديني را به همراه ندارد.
«و الحمد لله رب العالمين»