درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

80/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/سوره توبه/آیه 40 الی 42

 

﴿إِلاَ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾(40)﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(41)﴿لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾(42)

 

سخن خداي سبحان با ترك كنندگان بسيج نظامي

اصل بحث در نفر عمومي و بسيج نظامي بود براي دفاع از اسلام در برابر تهاجم امپراطوري روم. آنها قصد حمله داشتند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسلمانها را بسيج كرد، فرمود در برابر تهاجم امپراطوري روم بايد آماده باشيد. عده‌اي آمادگيشان را اعلام كردند. عده‌اي در اثر بعد مسافت، سختي جنگ با امپراطوري روم و پايان محصول سال گذشته و در آستانهٴ عرضه شدن محصول سال جديد مشكلاتي داشتند و تثاقل كردند بالأخره. ذات اقدس الهي از اين مطلب پرده برداشت، فرمود ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ﴾[1] كه آن الآن بازگو مي‌شود. در اين جريان فرمود ديني است و پيغمبري است و كتابي است و براي ابد خواهد ماند. و اين يك سفرهٴ الهي است كه گسترده شد. شما خودتان را محروم نكنيد از اين فيض. چند مطلب را بايد بدانيد اين دين ماندني است اين پيغمبر پيروز مي‌شود، اين هدف محقق مي‌شود شما نشد ديگري. اين يك، و اگر شما در اين راه جهاد با مال و جان كرديد كه به سعادت داريد مي‌رسيد اين دو. اگر تقصير كرديد كه خودتان را به هلاكت گرفتار مي‌كنيد اين سه، و بهانه‌هايي هم كه بعدها مي‌آوريد آن بهانه‌ها را الآن پيغمبر اسلام به تعليم الهي مي‌داند اين چهار، و اگر كسي واقعاً مريض است بيمار است، مريض است نابينا است مشكلي دارد كه فوق آن دشواريهاي متعارف در جنگ است آنها معذورند و خداوند تكليف را از آنها برداشت پنج. اين همه امور را ذكر كرده است. جريان غار و هجرت را اين وسط به عنوان نمونه ذكر كرد.

معذور بودن برخي مسلمانان از جهاد و تثاقل برخي ديگر

اصل بحث از آيهٴ 38 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» شروع شد كه بحثش گذشت كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾ ما شما را دعوت به نَفْر كرديم شما تثاقل كرديد. آن مقداري كه زايد بر نصاب است اگر واقعاً دشوار باشد ما به آن مقدار پاسخ مناسب مي‌دهيم؛ مي‌گوييم: ﴿لَيْسَ عَلَي الأعْمَي حَرَجٌ وَلاَ عَلَي الأعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَي الْمَرِيضِ حَرَجٌ﴾[2] همهٴ اينها را خواهيم گفت مي‌ماند يك دشواري متعارف كه در جنگ اين دشواري بايد باشد. زايد بر آن اگر واقعاً عذر باشد ما همهٴ اينها را بازگو خواهيم كرد بيماري عذر است، نابينايي عذر است، لنگي عذر است فقر و فلاكت عذر است ما همهٴ اينها را جداگانه استثنا خواهيم كرد. مي‌ماند دشواري كه شما احساس مي‌كنيد نسبت به آن رفاهي كه مي‌طلبيد. آن دشواري نيست اين ثقيل نيست اين تثاقل است شما تثاقل مي‌كنيد. مثل تمارض لذا فرمود: ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُم﴾ كه اصلش «تثاقلتم» بود. يعني بر شما سنگين نيست ولي تثاقل مي‌كنيد. منشأش هم اگر رضايت به دنياست كه شما در حقيقت به يك متاع اندكي راضي شديد و آن متاع پايدار را از دست مي‌دهيد كه بحثش گذشت. خُب پس اگر اين مشكل شخصي و خانوادگي و اينهاست كه اين مشكل نيست. اگر مشكل كلامي داريد بايد بدانيد كه ﴿إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾[3] كه اين هم يك آيه. اگر مشكل سياسي داريد بخواهيد بالأخره دين را ياري نكنيد تا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آسيب ببيند، مستحضر باشيد كه ﴿إِلاَ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾

صدر و ساقه آيات محل بحث دربارهٴ نصرت پيامبر اكرم

اين آيه‌اي كه تقريباً چند روز دربارهٴ او بحث شد يعني آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «توبه»، صدر و ساقه‌اش بايد هماهنگ باشد. صدرش دربار‌هٴ اين است كه اگر شما پيغمبر را ياري نكرديد خدا او را ياري مي‌كند به دليل اينكه در تلخ‌ترين و سخت‌ترين موارد او را ياري كرده. دليلي كه در اين آيهٴ چهل ذكر مي‌شود بايد با اين مدعا و مدلول هماهنگ باشد. بنابراين اگر انزال سكينه است بايد به پيغمبر برگردد، تأييد به جنود است بايد به پيغمبر برگردد و مانند آن. ديگر معني ندارد كه خداوند در صدر آيه ادعا كند كه اگر شما پيغمبر را ياري نكرديد خدا او را ياري مي‌كند بعد بفرمايد سكينه و طمأنيه را به همسفرش مي‌دهد كه ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ كه ضمير به آن همسفر برگردد، اين قابل قبول نيست.

خب بنابراين تمام اين فيوضات و اين ضماير بايد به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد.

مغايرت نداشتن شهادت انبيا با نصرت آنان

گاهي ممكن است انبيا در نهضتها شهيد بشوند اين شهادت با نصرت منافات ندارد. گاهي انسان شهيد مي‌شود و با شهادتش بيش از زمان حيات يا معادل زمان حيات دينش را ياري مي‌كند اين شكست نيست، اين إحدي الحسنين است. بنابراين اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ با آن آياتي كه دارد ﴿وَقَتْلَهُمُ الأَنْبِيَاءَ﴾[4] يا ﴿وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[5] منافاتي ندارد. آن قتلها و آن شهادتها يا بيش از حيات اثر دارد يا معادل حيات اثر دارد. آيه‌اي كه محل بحث است يعني آيهٴ چهل سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ نه معنايش اين است كه پيغمبران براي هميشه زنده‌اند يا هيچ پيغمبري شهيد نمي‌شود. شهادت هم إحدي الحسنين است. بنابراين شهيد شدن با نصرت دين مخالفت ندارد. با ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ بودن مخالفت ندارد. نيازي نيست كه ما بگوييم آن انبيايي كه شهيد شدند آنها مأمور نبودند به تشكيل حكومت بنابراين ديگران آنها را ترور كردند يا مثلاً كشته شدند و كشتند و مانند آن، بلكه اصولاً شهادت با نصرت دين مغايرت ندارد.

آفرينش روح انسان بر اساس گرايش توحيدي

مطلب ديگر اينكه در اوائل سورهٴ مباركهٴ‌ «انفال» آيهٴ مباركهٴ هشت به اين صورت گذشت آيهٴ 7 هم اين بود: ﴿وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الكَافِرِينَ ٭ لِيُحِقَّ الحَقَّ وَيُبْطِلَ البَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ المُجْرِمُونَ﴾ در آيهٴ 7 و 8 سورهٴ مباركهٴ «انفال»، مطلبي است كه آن مطلب برخيها را وادار كرده كه اين كلمهٴ ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ اين را به نصب بخوانند كه بگويند همان‌طوري كه خدا كلمهٴ‌ ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ را سفلي قرار داد، ﴿كَلِمَةُ اللّهِ﴾ را عليا قرار داد. ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةَ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ يعني «جعل كلمةَ الله هي العليا». لكن اين تامّ نيست براي اينكه در جهان، آنچه كه در جهان تكوين هست، آنچه هم كه در فطرت انساني هست، اصل توحيد است كه ذات اقدس الهي با اين اصل عالَم را آفريد‌، آدم را هم آفريد. يعني اين‌چنين نيست كه صحنهٴ جان آدم، خالي از توحيد و شرك باشد انساني خالي الذهن باشد از توحيد و شرك بعد وقتي كه به بلوغ رسيد و مانند آن يكي را بايد انتخاب كند اين‌طور نيست، بلكه اين ساختار دروني انسان با توحيد تأمين شده است. معناي مستوي الخلقه بودن انسان

انسان مستوي الخلقه خلق شده است. مستوي الخلقه دربارهٴ بدن مهم نيست گاهي انسان مستوي الخلقه هست گاهي هم ناقص الخلقه به دنيا مي‌آيد. امّا جان هيچ كسي ناقص نيست فرمود: ﴿وَنَفْسٍ﴾ قسم به جان آدمي و قسم به كسي كه اين جان را مستوي قرار داد. ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[6] . خب روح كه پيكر و جرم و جسم و ماده نيست تا انسان بگويد اين مستوي الخلقه است اندامش كذا. استواي خلقت روح به چيست ؟ چگونه روح انساني مستوي الخلقه است؟ چه كسي او را مستوي الخقله خلق كرد؟ خدا. چگونه او را مستوي الخلقه خلق كرد؟ روح كه چشم ندارد، دست ندارد پا ندارد گوش ندارد استواي خلقت روح به چيست؟ فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ خب چگونه روح را مستوي الخلقه خلق كرد؟ مسوّا كرد؟ تسويه كرد؟ با اين فاي تفسيريه بيان كرد. فرمود: ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[7] يعني به او گفته چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. هيچ كس نيست كه بدون اين سرمايه خلق شده باشد. كودك كه راست مي‌گويد چون مي‌داند كه راست گفتن خوب است و اگر در يك محيط بد تربيت نشود ولو با شوخي اصلاً دروغ نمي‌گويد. بنابراين هر كسي را ذات اقدس الهي ممكن است بدنش بعضيها اعما بعضي اعرج و مانند آن غير مستوي الخلقه به دنيا بيايند، امّا روح هيچ كسي ناقص الخلقه نيست همه مستوي‌اند و استواي روح در الهام داشتن اوست. هيچ كسي را بي‌الهام خلق نكرده.

پرسش ...

پاسخ: آن هم معنايش هم قبلاً اشاره شد كه وجود مبارك امام(سلام الله عليه) فرمود: اين شقي، شقي است در بطن اُمّ يعني كودكي كه در بطن اُمّ است، ذات اقدس الهي مي‌داند اين شخص با داشتن همهٴ سرمايه‌هاي الهامي عمداً به سوء اختيار خود بيراهه مي‌رود. با اينكه مي‌تواند راه خوب را انتخاب كند. چه اينكه يك عده كه سعيدند در بطن اُمّ يعني خداي سبحان مي‌داند اين كودكي كه اكنون در بطن مادر است وقتي رشد كرد با اينكه مي‌تواند راه بد برود، ولي روي حسن اختيار خود راه خوب مي‌رود. آنچه كه مرحوم صدوق از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) در تفسير اين حديث نقل مي‌كند اين است كه «سيعمل» اين كودك وقتي بزرگ شد، «أعمال الاشقياء»[8] مثلاً. خب پس هيچ كس بي‌سرمايه خلق نشده است اين براي آدم.

معرفت توحيدي و اطاعت سراسر آفرينش در برابر خداوند

عالَم هم همين‌طور است. هيچ موجودي بدون معرفت خلق نشد، هيچ موجودي جاهل خلق نشد، همه او را مي‌شناسند همه به سراغ او مي‌روند همه خاضع و ساجدند همه مسبّح و مسلم‌اند. هيچ موجودي نيست كه شبانه روز به ايام او و به ياد او به سر نبرد. ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[9] يعني آنچه كه فرمود: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾[10] گاهي به صورت مصدر گاهي به صورت فعل مضارع گاهي به صورت امر تسبيح را تكرار كرد گاهي ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ﴾[11] گفت گاهي ﴿سَبِّحِ﴾ گفت، گاهي ﴿يُسَبِّحُ﴾ گفت گاهي ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي﴾[12] گفت، فرمود هيچ موجودي نيست كه با خدا ارتباط تنگاتنگ نداشته باشد بعد همهٴ اينها را در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» جمع‌بندي كرد فرمود: ﴿وَإِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم﴾[13] پس اگر عالم است، بافتش بافت توحيدي است و اگر آدم است ساختش ساخت توحيدي است. اينكه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[14] يا ﴿إِلاَّ بِالحَقِّ﴾[15] لذا اگر اين عالم و آدم بخواهند حرف بزنند مي‌گويند لا إله إلاّ الله. خب اين كلمة الله است كه هي العليا هست. منتها ديگران گاهي گردي، غباري روي عالم و آدم پراكنده مي‌كنند نمي‌گذارند صداي عالم و آدم را ديگران بشنوند. اينجاست كه خدا فرمود من بالأخره غبارروبي مي‌كنم گردگيري مي‌كنم، ﴿لِيُحِقَّ الحَقَّ﴾. اين ﴿لِيُحِقَّ الحَقَّ﴾ يعني «ليُحق الحق علي الباطل». نظير ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[16] نه اينكه ما اين حق را بخواهيم تثبيت بكنيم نه در اين ميدان مبارزهٴ حق و باطل مي‌خواهيم حق را سركوب باطل قرار بدهيم اين است كه فرمود: ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[17] يعني اين حق مغز باطل را مي‌كوبد و باطل از بين مي‌رود.

آفرينش عالم و آدم بر اساس حق

پس آنچه كه در آيهٴ‌ 7 و 8 سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده كه با نصب سازگار است،‌ معنايش اين است كه در ميدان مبارزه ذات اقدس الهي حق را بر باطل تثبيت مي‌كند تحكيم مي‌كند ﴿وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الكَافِرِينَ ٭ لِيُحِقَّ الحَقَّ وَيُبْطِلَ البَاطِلَ﴾ اين اگر نصب است در موقع مبارزه است نه در اصل تأسيس كه حقي در عالم نيست،‌خدا هم مي‌خواهد حق بيافريند. اين‌طور نيست او در اصل ساختن عالم و آدم با ملات حق عالم ساخت با ملات حق آدم آفريد. اصلاً فرض كنيد يك كسي يك بنايي نظير اين مسجد يا سالن ديگر را با سنگ بسازد يا با آجر بسازد يا با آهن بسازد يا با سيمان بسازد شما مي‌گوييد اين بنا با سيمان ساخته شده. انسان با توحيد ساخته شده، آن بيان نوراني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) دارد و مرحوم كليني در توحيد نقل كرده اين است كه «معروف عند كلّ جاهل خدا انكارپذير نيست قابل انكار نيست. هر خدانشناسي خدا را مي‌شناسد منتها نمي‌داند با چه كسي سر و كار دارد. مگر ممكن است انسان با حقيقت سر و كار نداشته باشد. آن حق محض خداست. بنابراين اين نبايد توهّم بشود كه ما اين ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ را نصب بخوانيم به آيهٴ 7 و 8 سورهٴ «انفال» هماهنگ است آن در فضاي مبارزه است در ميدان جنگ خدا حق را بر باطل مقدّم مي‌دارد اين درست است. اينجا جاي نصب است. امّا در اصل تأسيس ساختار اين‌طور نيست كه در عالم حق نباشد خدا بخواهد حق قرار بدهد اين‌طور نيست.

پرسش ...

پاسخ: بله ولي آن فطرت هست منتها حالا كسي كه دستش يا پاي او از نظر خلقت يك مشكلي دارد جان او كه سالم است مطالب را خوب درك مي‌كند ديگر. در فطرت او نقصي نيست.

پرسش ...

پاسخ: آن نيست. آن علم به علم ندارد. وگرنه در درون هر کسي اين‌چنين است مثل اينكه انسان در اتاق عمل وقتي كه عمل مي‌كند اين مغمي عليه است او به هوش نيست هيچ چيزي نمي‌فهمد ولي رؤياهاي خوبي دارد. اين نشان مي‌دهد كه در درون او آن سرمايه تعبيه شده است جان آدم خالي از فطرت توحيدي نيست.

پرسش ...

پاسخ: نه دفن مي‌شود البته ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[18] از بين نمي‌برد. نمي‌شود آن فطرت را از بين برد. تضعيف مي‌شود دفن مي‌شود يعني دسيسه بكنند كه او سخني نگويد ولي از بين رفتني نيست.

بنابراين ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ آنجا كه در ميدان مبارزه است ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ كه ديگر بدون ضمير منفصل ذكر شد اينجا ديگر نيازي به جعل هم نيست و ضمير منفصل هم آمده تا حصر را بفهماند. و خداي سبحان هم حكيمانه تصميم مي‌گيرد و عزيزانه اجرا مي‌كند كه بحثش قبلاً گذشت.

سخن فخررازي در تخطئهٴ شيعه

فخر رازي و ديگران دارند به اينكه اگر شيعه به پنج تن قسم بخورد بگويد قسم به پنج تني كه ششمش جبرئيل است، سنّي هم مي‌گويد قسم به آن دو نفري كه سوميش خداست اين هم تتمهٴ آن سخناني است كه نه شايستهٴ شيعه است نه شايستهٴ سني. اگر شيعه بگويد ما به خمسه‌اي سوگند ياد مي‌كنيم كه ششميش جبرئيل است در جريان حديث كساء گفت سني يا ديگران هم مي‌توانند سوگند يا بكنند به آن دو نفري كه سوميشان خداست چون وقتي كه ابابكر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد الآن اينها آمدند دم غار ممكن است ما را بگيرند، حضرت فرمود: «ما ظنّك باثنين» كه «الله ثالثهما»[19] . گمانت چيست ما دو نفريم كه سومي ما كه ثالت اثنين است نه ثالث ثلاثه. آن خداي سبحان است. اين را از طرق اهل سنت نقل كرده‌اند. اين هم از همان تعصّبهاي خام يك انساني است كه احياناً تفسير را با اينها رنگين كرده است. و انسان كامل چون كلمهٴ تامهٴ الهي است وقتي وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) به دنيا آمده «تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً»[20] را قرائت كرده و همهٴ‌ انسانهاي كامل اين‌طورند. خب

پرسش ...

پاسخ:‌ بله مي‌فرمايد ما نمي‌خواهيم اين را به بالا ببريم او را مي‌خواهيم پايين بياوريم.

تبيين معناي لا اله الا الله

در آن بحثهاي اوليه اشاره شد كه اين «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين دو تا جمله نيست يك جملهٴ مستثني و يك جملهٴ مستثني منه، اين‌طور نيست. «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» معنايش اين است كه «لا إله موجود إلاّ الله»، الله موجود است اين إلاّ به معناي غير است. وقتي إلاّ به معناي غير شد مجموع اين «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» يك جمله است. و اين إلاّ وقتي به معناي غير شد معناي وصفي پيدا مي‌كند. يعني غير از اللّهي كه مقبول است و معقول است و مفروغ عنه است و مسلّم است ديگران نه. نه اينكه صحنهٴ ذهن ما خالي باشد از شرك و توحيد، اول به قول مطلق هر الهي را نفي بكنيم، بعد يك دانه اثبات بكنيم بگوييم لا إله كه بشود مطلق، الله را فقط استثنا بكنيم. اين‌چنين نيست. يعني غير از اللّهي كه معقول است، دلپذير است، مقبول است، و فطري است و مسلّم است ديگران نه. اينجا هم همين‌طور است ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ ديگري و ديگران كه ﴿كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ آنها مي‌شوند سفلي.

فرمان الهي به بسيج مسلمانان جهت دفاع در برابر امپراطوري روم

مي‌فرمايد در جريان تهاجم امپراطوري روم، اين روميها كه مي‌خواهند حمله كنند ما به شما گفتيم كه «إنفروا في سبيل الله» شما هم تثاقل كرديد ما اين مسائل را تحليلاً ذكر كرديم كه براي شما روشن بشود نه مانع اعتقادي داريد نه مانع اخلاقي نه مانع اجتماعي نه مانع سياسي. حالا كه اين‌چنين است پس إنفروا، ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ ديگر كسي تثاقل نكند. اگر واقعاً از نصاب دشواري معتبر در جنگ مشكلي بالاتر آمد، آن را در آيات ديگر خدا نفي مي‌كند كه بر ضعفا بر مرضي بر اعمي بر اعرج حرجي نيست امّا اگر كسي پير است بعضيها پيرند بعضيها جوان‌اند، نه فرتوت برايش يك مقداري دشوار است، بعضيها مشكل مالي دارند بعضيها ندارند. بعضي راهشان دور است بعضيشان نه نزديک است. بعضي الآن مصيبت‌زده‌اند غمگين‌اند بعضي در حال نشاط‌اند. فرمود: ﴿خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ چه پير چه جوان چه آنها كه وضع ماليشان خوب است چه آنها كه نيست، چه آنهايي كه در حالت نشاط‌اند چه آنهايي كه در حالت اندوه‌اند اينها هيچ‌كدام بهانه نيست. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ هرگز تثاقل نكنيد كه مي‌شود ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾[21] در دفاع اين طور است. حالا جهاد ابتدايي حساب خاص خودش را دارد. ولي در حال دفاع اين‌چنين نيست، زن، مرد در حالت دفاعي اين‌طور است. ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُم﴾ با مال و جانتان؛ تقديم مال بر جان براي آن است كه اول مال را انسان فدا بكند بعد جان. گاهي هم جان بر مال مقدم است براي اينكه آن جان اهميتش بيش از مال است. تقديم اهم است.

لزوم محافظت از جان بوسيله مال و محافظت از دين بوسيلهٴ مال و جان

ولي يك بيان نوراني از پيغمبر و همچنين از حضرت امير(سلام الله عليهما) رسيده است كه اگر به شما حادثه‌اي و بليه‌اي رسيد برابر حفظ آن درجات «فإذا حضرت بلية فاجعلوا أموالكم دون انفسكم وإذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم دون دينكم»[22] اين حديث نشانهٴ آن است كه شما دين را در وسط قرار بدهيد دو تا سنگر تو در تو براي حفظ دين بگذاريد؛ ديگر دينتان از هر خطري محفوظ مي‌ماند اين دين را در وسط بگذاريد دو تا خاكريز و دو تا سنگر براي او قرار بدهيد. سنگر اول، سنگر مال است. كه اگر اين مال را در راه خدا صرف كرديد بيگانه باز حمله‌اش را ادامه مي‌دهد برسد به خاكريز جانتان. و اگر جلوتر نيامد كه شما فاتح‌ايد اگر جلوتر آمد جانتان را گرفت ديگر از آن به بعد تكليفي نداريد با دين مرديد بالأخره. پس «فإذا حضرت بلية فاجعلوا أموالكم دون انفسكم» اين يك خاكريز «وإذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم دون دينكم» مي‌شود خاكريز دوم. حالا اين بليه و چيز ممكن است احياناً عكس خوانده بشود. ﴿جَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] توبه/سوره9، آیه38.
[2] نور/سوره24، آیه61.
[3] توبه/سوره9، آیه39.
[4] آل عمران/سوره3، آیه181.
[5] آل عمران/سوره3، آیه21.
[6] شمس/سوره91، آیه7.
[7] شمس/سوره91، آیه8.
[8] ـ توحيد صدوق، ص356.
[9] اسراء/سوره17، آیه44.
[10] حدید/سوره57، آیه1.
[11] اعلی/سوره87، آیه1.
[12] اسراء/سوره17، آیه1.
[13] اسراء/سوره17، آیه44.
[14] ص/سوره38، آیه27.
[15] احقاف/سوره46، آیه3.
[16] توبه/سوره9، آیه33.
[17] انبیاء/سوره21، آیه18.
[18] شمس/سوره91، آیه10.
[19] ـ كنز العمال، ج11، ص547.
[20] ـ صراط مستقيم، ج1، ص108.
[21] توبه/سوره9، آیه38.
[22] ـ كافي، ج2، ص216.